30 تیر 1395
زندگینامه شهید حاج حسن حسین زاده موجد (قسمت اول)
زندگینامه
آغاز راه
حسن حسینزاده موحد در سوم فروردین ماه سال 1331 ش در خانوادهای مذهبی و مبارزِ ساکن شهر تهران، محله امامزاده یحیی(ع) دیده به جهان گشود.
پدرش، حاج محمدمهدی، یکی از کسبهی متدین بازار بود که در تیمچهی حاجبالدوله بلورفروشی داشت و مانند بسیاری دیگر از بازاریان متدینِ آن زمان، افزون بر آشنایی با احکام «مکاسب»، از محضر حاج شیخ مرتضی زاهد نیز بهرهمند بود.
در سالهای ابتدائی دهه 1330ش که یکی از نقاط عطف تاریخ کشور ایران شمرده میشد،[1] حاج مهدی حسینزاده موحد، در عرصه فعالیتهای سیاسی، نقشی پررنگ داشت و در این رابطه، دستگیر و زندانی نیز شد؛ تا جایی که در جریان سیام تیرماه، خبر تیر خوردنِ او به خانه رسید و موجب عزاداری اهل خانه گردید.[2]
وی در این دوران، در چنان جایگاهی قرار داشت که به عنوان «رابط و پیک خاص آیتالله کاشان(ره) و امام خمینی(ره)» به انجام وظیفه مشغول بود و همین ارتباط، ایشان و خانوادهاش را، در زمانی که امام خمینی(ره) به «حاج آقا روحالله» شهرت داشت، به یکی از مریدان و پیروان و یارانِ همیشگی ایشان تبدیل نمود.[3]
شیوهی کسب و کار حاج مهدی که از کسبهی سرشناس و شناخته شدهی تیمچهی سرپوشیدهی حاجبالدوله محسوب میشد، به گونهای بود که در سال 1346ش، باوجود خانوادهای پرجمعیت همچنان در منزلِی اجارهای زندگی میکرد.[4]
تحصیلات
حاج حسن حسینزاده، از دوران طفولیت در دامن مادری علویه که به «افتخارالسادات» مشهور و اهل قرآن و معارف دینی بود، با مقدمات دین آشنا شد و از محضر پدری که با معارف اهل بیت علیهم السلام انس و الفتی عمیق داشت، بهره برد. وی پس از رسیدن به سن تحصیل، مانند دیگر همسالانش، برای درس آموزی رسمی، پای به مدرسه گذاشت. سال اولِ ابتدائی را در مدرسه برهان، و سالهای بعد را دبستان عاصمی که در کوچه محل سکونت آنها قرار داشت، سپری نمود.[5]
هنوز به تحصیلات ابتدائی مشغول بود که انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی(ره) در سال 1341ش آغاز شد و او که نوجوانی 11 ساله بود، در کنار پدر مبارزش، در مسیر نهضت اسلامی قرار گرفت.
پس از پایان دوران ابتدائی، به دبیرستان امیر کبیر در خیابان ناصرخسرو رفت و در این موقع بود که بنا بر توصیه پدر، مدتی هم در مدرسه آیتالله مجتهدی، دروس حوزوی را پی گرفت؛ ولی هنوز سیکل اول دبیرستان را به پایان نبرده بود که به فعالیتهای تشکیلاتی روی آورد و با آنکه این فعالیتها، موجب دستگیری و باز ماندن وی از ادامه تحصیل شد، در دوران بازداشت، در جلسات درسی که در زندان تشکیل میگردید، شرکت میکرد. همین امر باعث شد که یکی دو سال از سالهای دبیرستان خود را در همان دوران بازداشت، با قبولی در امتحانات متفرقه پشت سر گذارد.
دوران مبارزات
مرحله اول ( 11 تا 15 سالگی )
حاج محمدمهدی حسینزاده موحد، از جمله بازاریانی بود که از ابتدا در مسیر مبارزه قرار داشت. مسیری که در بعضی از مقاطع آن، حسن را که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، با خود همراه مینمود.
در جریانِ نهضت امام خمینی(ره) که با مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد، حاج مهدی به همراه حسن دهساله، در جمع اعضای هیئتی به نام «توابین»، برای حمایت از امام(ره)، دو مرتبه راهی قم شدند.[6]
منزل حاج مهدی ـ که خود، قاری قرآن بود ـ کانون مبارزه و محل تشکیل جلسات و رفت و آمد افرادی بود که در نهضت امام خمینی(ره) فعالیت داشتند. لذا همین امر موجب احضار او به ساواک شد. او در هیآت مختلف مذهبی شرکت داشت؛ هیئتهایی که گردانندگان و سخنرانان آنها عموماً با انقلاب اسلامی همگام بودند. او که مرید امام(ره) بود، در زمان سخنرانیِ تاریخیِ ایشان در مدرسه فیضیه قم، راهی قم شد و حسن که اینک به سن 11 سالگی رسیده بود، کماکان همراهِ او بود و همین مسئله او را در جریان راهپیمایی روز عاشورای سال 1342 ش به مسجد حاج ابوالفتح کشاند تا در کنار پدر ودر دل جمعیت به سوی دانشگاه رهسپار[7] و در جریان قیام خونین 15 خرداد 1342 نیز، راهی خیابان شود:
«من خودم در آن روز در خانه بودم؛ فقط بعدازظهر، به اندازه 5 دقیقه، به سر کوچه رفتم و صدای شلیک شنیدم و به فور به خانه برگشتم.»[8]
وی پس از جریان ترور حسنعلی منصور در اول بهمن ماه سال 1343ش، توسط محمد بخارایی و دوستانش، که به دستگیری گسترده اعضای هیئتهای مؤتلفه اسلامی انجامید و در نهایت منجر به اعدام 4 تن از آنان شد ـ درحالی که نوجوانی 13 ساله بود ـ در تمامی مراسمی که برای بزرگداشت آنان در مساجد: «جامع بازار، حاج سیدعزیزالله، ارک و لرزاده» برگزار گردید، شرکت نمود.[9]
او که از ابتدای راه در جریان مبارزه گام برداشته و از دوران کودکی با ادبیات مبارزه خو گرفته بود ـ وقتی در آستانهی 15 سالگی بود ـ به همراه تعدادی از دوستانِ خود به سازماندهی تشکیلاتی در قالبِ هیئتی مذهبی روی آورد. هیئتی که نامِ «هیئت جوانان اسلامی مرکزی حسینی» بر آن نهاده بودند در تبیین این نامگذاری، گفتهاند:
«چون همه آقایان جوانند، نام جوانان و چون جلسۀ ما یک جلسۀ مذهبی برای دفاع از اسلام است، اسلامی و چون باید هریک از افراد، خود جلسهای مشابه این جلسه تشکیل دهند، این جلسه مرکزی و چون پیروی از اهداف حضرت امام حسین(ع) یکی از اهداف این جلسه است، حسینی، به عنوان اسم این جلسه انتخاب شده است.»[10]
هنوز مدت زمان زیادی از برپایی این هیئت که دارایِ جلسات هفتگیِ منظم بود، سپری نشده بود که علی رغم اینکه جلسه سرّی اعلام شده بود و اعضایِ آن نیز برای ادامهی راه، که اصلی ترین هدفِ آن، بازگشت امام خمینی(ره) از تبعید بود، هم قسم شده بودند، به علت درز اخباری که رخ داد، دستگیری اعضایِ آن آغاز شد و در اولین روز اردیبهشت ماه سال 1346ش، منزلِ مسکونی حسن حسینزاده ـ درحالی که دو مأمور ساواک ( پهلوان و پورنیک) نیز از اعضای تیم بودند ـ مورد بازرسی قرار گرفت و موارد زیر کشف شد:
«عکس مختلف خمینی 9 قطعه، کتاب شیعه و زمامداران خودسر یک جلد، رساله خمینی دو جلد، کتاب نجات العباد به قلم خمینی دو جلد، یک برگ اعلامیه خطی شعر به نام هدیه مردم اصفهان.»[11]
در فروردین این سال، از یک سو وزارت کشور در تدارک برگزاری انتخاباتِ! «مجلس مؤسسان» برای تغییر قانون اساسی و انتخابِ «نایب السلطنه» بود و از دیگر سو «لایحه خانواده» که طرحی برای فروپاشی کانون خانواده شمرده میشد، به تصویب رسیده و جنگ اعراب و رژیم اشعالگر قدس نیز آغاز شده بود.[12]
جلسه ابتدائیِ «هیئت حسینی»، در مسجد حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، واقع در خیابان غیاثی تهران، که آیتالله شهید سید محمدرضا سعیدی امامت جماعتِ آن را برعهده داشت، برگزار شد.
در گزارشی در خصوص شکل گیری این هیئت، آمده است:
«بنا به اطلاع واصله، عدهاى از جوانان بازارى به سرپرستى شخصى به نام محسن خیاطان معروف به خاتم جلسات بسیار مخفیانهاى به طور هفتگى و هر هفته در یکى از مساجد تشکیل مىدهند. در اولین جلسه به وسیله گوینده جلسه اظهار شده است که هدف از تشکیل این اتحادیه، تعقیب اقداماتى است که با شلیک گلوله محمد بخارایى متوقف مانده بود و سپس همگى سوگند یاد نمودند که به یکدیگر خیانت نکنند.»[13]
در این ایام، شهید سعیدی در سخنرانیهای خود با صراحت به دفاع از امام خمینی(ره) مشغول بود و همانگونه که در بالا آمده است، یکی از اعضایِ هیئت حسینی که نقش رهبری هیئت را نیز داشت، به نام محسن خیاطان مشهور به «خاتم»، با شهید سعیدی ارتباطی مستمر داشت. در یکی از گزارشهایی که درباره این ارتباط ثبت شده، آمده است:
«محمدرضا سعیدی در ساعت 1830 روز پنجشنبه، 11/12/45 در مسجد موسی بن جعفر... چند مسئله رساله خمینی بیان داشت... و در ساعت 20:30 پس از پایان مجلس، برای چهار نفر جوان که یکی از آنان به نام خاتم معروف است، شروع به تدریس نمود. این 4 نفر در پوشش درس خواندن ممکن است تحت تأثیر و تحریکات و تعالیم مغرضانه سعیدی که یکی از افراد مخالف با دولت و اولیاء کشور است قرار گرفته و دست به اعمال حادی بزنند.»[14]
هر چند نام سه نفر دیگری که در محضر شهید سعیدی به تحصیل مشغول بودند، در این سند ذکر نشده است، ولی با توجه به ارتباطی که حاج حسن حسینزاده با شهید سعیدی داشت و در جای خود به آن خواهیم پرداخت و همچنین انتخاب وی به عنوان قاری و مترجم قرآن در «هیئت حسینی»، به نظر میرسد یکی از افراد مورد اشاره، او باشد.
به هرحال، پس از بازرسی از منزل ایشان در روز اول اردیبهشت 1346، ایشان دستگیر و در همین روز، بازجویی از او شروع شد. او در این بازجویی گفت:
«قریب یک سال است که در هیئت انصارالحسین شرکت میکنم. در هیئت محبانالحسین که آن هم به طور سیار تشکیل میشود، شبهای چهارشنبه شرکت میکنم. مکتب حسین هم عصرهای جمعه که به طور سیار تشکیل میشود در جلسات آن شرکت میکنم.»[15]
از اعلامیههای مکشوفه در خصوص مخالفت به تشکیل مجلس مؤسسان و کوتاهی دست دیکتاتور از دخالت در امور مملکت اظهار بی اطلاعی کرد و گفت:
«اصلاً من این چنین کاغذهایی را ندیدهام و کسی هم برای توزیع، آنها را به من نداده است.»[16]
در نتیجهی این اقدامات، برای او در شعبه 3 بازپرسی دادستانی ارتش، به اتهام «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت»[17] قرار بازداشت موقت صادر شد.[18]
ساواک که از طریق گزارشهای منابع نفوذی خود،[19] از کم و کیف چگونگی تشکیل جلسات «هیئت حسینی» و اقدامات و مذاکرات صورت گرفته اطلاع داشت، مجبور به پرسشهای صریح و مستقیم شد. بازجویی روز بعد (2/2/46) که با شدت و حدّت بیشتری صورت گرفت، نشانگر این مسئله است:
«س . در مسجد آقای سعیدی واقع در انتهای خیابان غیاثی در چه تاریخ و با شرکت چه کسانی جلسهای تشکیل دادید و منظور از تشکیل این جلسه و جلسات بعدی آن چه بود؟
ج . تاریخ دقیق آن به خوبی یادم نیست و قبل از ایام حج بود ... در این جلسه آقای رضوی ابتدا آیاتی از قرآن کریم تلاوت کرد که جلسه مذهبی شود. یکی از افراد شاید (خاتم) گفت که تشکیل این جلسه برای اقدامات بیشتری به نفع دین و گرفتاران دینی و خدمات دینی، تشکیل مجالس ترحیم و یا سوگواری میباشد. مدت این جلسه کمتر از یک ساعت بود. یکی از افراد دیگر که اسمش را به خاطر نمیآورم گفت مرامنامه و اساسنامه این جلسه چه میباشد. افراد شرکتکننده جواب دادند که مرامنامه، مرامنامه اسلامی است و یکی هم آیهای از قرآن خواند و گفت هرچه اسلام بر وفق این آیه مرامنامه دارد، علاوه بر آن مرامنامه مذهب جعفری، مرامنامه ما خواهد بود ...
جلسه دوم در پارک شهر تشکیل شد و من قرآن خواندم و بحث در این مورد بود که منظور از تشکیل این جلسات چه میباشد و گویا آقای خاتم گفت اقدامات لازمتری برای بازگشت آیتالله خمینی به حوزه علمیه قم بشود ... بعد اخبار خارجی (اندونزی. ویتنام) پیش آمد و از مسائل داخلی راجع به مجلس مؤسسان و تعیین نایبالسلطنه مطالبی وسیله آقای آزرده گفته شد ...
س . منظور از تشکیل چنین جلساتی چه بوده و برای نیل به هدفهایی که داشتید چه تصمیمات دیگری را اجتماعاً اتخاذ نمودید؟
ج . منظور از تشکیل این اجتماع اقداماتی برای بازگرداندن آیتالله خمینی به ایران و اجرای قوانین شرعی و جلوگیری از اهانت به دیانت در کشور شاهنشاهی بوده است.»[20]
در این بازجویی بود که پرده از مکاتبه حاج حسن حسینزاده با آیات عظام مرعشی نجفی(ره) و سیدمحمدهادی میلانی(ره) در دی ماه سال 1345 برداشته شد. نامههایی که در بخشی از آن نوشته شد بود:
«روایت است که رسول اکرم(ص) اجازه فرمودهاند که مردم مسلمان به صورت دشمنان اسلام درآیند و داخل اجتماع آنها بروند و نقشههای شوم آنها را فهمیده و به مسلمین اطلاع دهند و حتی در شب که رئیس آنها خوابیده، او را به قتل برسانند. آیا امروز هم مسلمین میتوانند چنین اعمالی را نسبت به دشمنان خود بنمایند یا خیر؟»[21]
پرسش و پاسخهایی که در این خصوص در بازجویی صورت گرفت، چنین است:
«س . شما برای بازگرداندن حضرت آیتالله خمینی شخصاً چه اقداماتی به عمل آوردید و در این زمینه مکاتباتی نمودهاید یا خیر؟
ج . هیچگونه اقدامی در این مورد نداشتم و هیچ مکاتبهای هم در این زمینه نداشتم.
س . اصولاً راجع به مسائل دینی با آیات مکاتباتی دارید یا خیر؟ در صورت مثبت بودن با چه کسانی؟
ج . در حدود سه ماه قبل به آیات نجفی و میلانی نامههایی نوشتم و راجع به مسئله ریشتراشی. نام بردن از حضرت آیتالله خمینی جایز است یا خیر و مطلب دیگری هم که سؤال کردم این بود یکی از وعاظ داستانی نقل کرده بود که پیغمبر اجازه داده بود که یک نفر برود و به صورت نیرنگ و خدعه دشمنان اسلام را بکشد. من پرسیدم این عمل در اسلام هست یا نیست و از هیچیک از آیات مذکور جوابی نرسید.»[22]
حاج حسن حسینزاده در روز سوم اردیبهشت ماه تحویل زندان قزل قلعه شد.[23]و در بازجویی سه روز، سعی نمود تا آیتالله شهید سعیدی را از ارتباط با تشکیل هیئت حسینی بی اطلاع معرفی و ارتباط خود با ایشان را در حد یک نمازگزار ساده عنوان نماید:
«ایشان حتماً از تشکیل جلسه اطلاعی ندارد. فقط ما توسط خادم این مسجد موفق شدیم به حجره بالای مسجد رفته و جلسهای تشکیل دادیم ... ایام عید نوروز به منزل آقای سعیدی پیشنماز مسجد موسیبنجعفر رفتهام و گاهی هم پشت ایشان نماز خواندهام و شبهای شنبه نیز گاهی به وعظ ایشان گوش دادهام لکن ایشان اطلاعی از تشکیل هیئت نداشتند زیرا قرار بود در مورد تشکیل هیئت به کسی صحبتی نشود.»[24]
پس از گذشت 20 روز از دستگیری و بازجوییهای صورت گرفته، پروندهی او جهت صدور حکم به دادستانی ارتش فرستاده شد.[25]با این نظریه که:
«عدهای از جوانان متعصب مذهبی و طرفدار خمینی، در تاریخ 30/11/45 در مسجد موسیبنجعفر جلسهای تشکیل داده و پیشنهاد مینمایند که جلسات مذهبی دیگری با شرکت ده الی دوازده نفر از همفکران مورد اعتماد خود مرتباً تشکیل دهند ... نامبردگان قصد داشتهاند با پوشش مذهبی، عدهای را دور خود جمع و با استفاده از راهنماییهای روحانیون مخالف، یک سازمان متشکل را ایجاد نمایند ... تحریک افکار عمومی و تخطئه اقدامات اصلاحی دولت و تشویق مردم به پیروی از ایدههای روحانیون مخالف و فشار به دولت در خاتمه دادن به مدت تبعید خمینی اساس برنامه کار بوده، ولی چون هیئت مزبور در تهیه مقدمات کار خود بودهاند لذا در اجرای برنامههای مورد نظرشان به جز انتشار و توزیع تراکت و مسافرت چند نفر به قم فعالیتی را شروع ننمودهاند.»[26]
در همین گزارش بود که تواناییهای روحی و دانشِ دینی و سیاسیِ این جوان 15 ساله، مورد توجه کارشناسان ساواک قرار گرفت تا دربارهی او بنویسند: «اصولاً فردی است مطلع و با استعداد»[27]
دادرسی ارتش، 45 روز بعد از دستگیری ایشان، تشکیل جلسه داد و او را به «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت» متهم نمود. پاسخ وی در این موقع، نشانگر همان هوش و استعدادی است که در گزارش بازجویی به آن اشاره گردید که مصداقِ مسلّم «الفضلُ ما شهدت به الاعداء» بود:
«من اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت نکردهام و اگر در جلسه هیئت حسینی شرکت میکردم، چون افراد هیئت همه گفته بودند و حتی خود من، فقط هدف خدمت به دین مقدس اسلام و مذهب جعفری و مملکت ایران است و چون آیتالله خمینی مدظله یک مرجع تقلید شیعه و من مقلد او بودهام، بازگشت ایشان را میخواستیم.»[28]
و درباره نگهداری عکس و رساله امام خمینی(ره) نیز گفت:
«عکسهایی که در منزل ما به دست آمده ... چنانچه معلوم است، در زمانی که آزاد بود، خریده شده ... به عنوان یادگاری و عکسهای یک روحانی که از او تقلید میکنیم در منزل نگه داشتیم و چون ما مقلد ایشان بودیم که رسالهها را تهیه کرده بودیم.»[29]
پس از این بازپرسی، ایشان به زندان قزل قلعه بازگشت داده نشد و تحویل زندان قصر گردید و یک هفته بعد نیز، قرار بازداشت وی، به علت سن کم، به «اخذ کفیل» تبدیل [30]و حدود 35 روز بعد، پس از 66 روز، با کفالت آقای محمدحسن کاتوزیان که قماش فروش بازار بود، از زندان آزاد شد.[31]
این آزادی، برایِ روحِ یک جوان پرشور، چون حاج حسن موحد، که خود را مهیایِ مبارزهای نفسگیر کرده بود، بسیار ناگوار بود؛ از این رو با همان شور و احساس جوانی، هرآنچه در دل داشت بیمحابا بر کاغذ برد و چهار روز بعد از آزادی در نامهای به یکی از زندانیان، نوشت:
«آری، از زندان قصر بیرون آمدم، به زندان دیگری روانه شدم و آن هم زندان تهران بود. زندانی که نامش آزادی است؛ ولی به راستی برای مردم غیور زندان است و باید کوشید از این زندان نجات یافت و اگرچه با خطر مرگ روبرو شد ... شما در زندانید و راحتید؛ ولی من آزادم و ناراحتم. به خدا قسم از خدای خودم مرگ را مسئلت مینمایم، تا در این زندگی کثیف به سر نبرم. خفقان در همه جا حکمفرماست و نفسهای انسانهای زنده، در سینهها حبس میشود. غیرت، حریت، انسانیت، شجاعت از میان اجتماع رخت بربسته و زندگی در چنین اجتماعی، جز ذلت برای من و امثال من نیست.»[32]
کشف این نامه، موجب شد تا وی برای ساعت 8 صبح روز 12/6/1346 به دادگاه احضار [33] و برای وی تقاضای «تشدید تأمین» داده شود.[34]
حاج حسن حسینزاده در تاریخ مقرر در دادگاه حضور نیافت و این مسئله موجب شد تا پدر بزرگوار او مورد مؤاخذه قرار گیرد و متعهد شود تا در «ساعت 8 صبح روز پنجشنبه 16/6/46 فرزند خود حسن حسینزاده موحد را به ریاست دادگاه شماره 3» معرفی نماید.[35]
در این تاریخ، دادگاه تشکیل شد و مفادِ نامهی او را، «اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت تشخیص [داد] و به اتفاق آراء قرار اخذ کفیل صادره درباره او را ـ به علت صغر سن ـ به قرار بازداشت موقت در دارالتأدیب، تشدید» و اعلام نمود.[36] حسینزاده در ساعت 12 همان روز، تحویل زندان قصر[37] و در بند 4 زندانی گردید.[38]
65 روز پس از بازداشت مجدد، حاج حسن موحد، برای «ساعت 8 صبح یکشنبه 21/8/46 جهت مطالعه پرونده و آمادگی دادرسی» به دادگاه فراخوانده شد.[39]
پس از برگزاری چند جلسه دادگاه، با حضور متهمین پرونده، در نهایت حسن حسینزاده به همراه 5 نفر دیگر از دوستانش، به 3 ماه حبس تأدیبی محکوم شدند.[40] و به علت اینکه مدت بازداشت قبلی آنان بیش از مدت محکومیت بود، دستور آزادی آنان پش از شش ماه بازداشت صادر شد.[41]
مرحله دوم (16 سالگی)
حاج حسن حسینزاده که در یاریِ دین و قرآن سر از پا نمیشناخت، شب و روز خود را با یاد امام خمینی(ره) و مبارزه در مسیر نهضت اسلامی گام برمی داشت و به همین دلیل، همواره تحت کنترل ساواک بود.[42] هنوز چند ماهی از آزادی او سپری نشده بود که در فروردین ماه 1347ش، در گزارشی که پیرامون فعالیتهای او تنظیم گردید، نوشته شد:
«حسینزاده موحد اظهار داشت، از عکسهای آیتالله خمینی به صورت کارت تبریک که یک طرف آن کارت، عکس خمینی و در طرف دیگر عکس نخلستانی چاپ شده و کلمات آن به عربی نوشته شده بود و نام امام الخمینی را روی آن چاپ کرده بودند، تعداد سه عدد برای من رسیده است که هر سه عدد آن را به دیگران دادهام و خودم از کارت تبریک مزبور هیچ ندارم.»[43]
حسینزاده موحد، در آستانه 17 سالگی و در جریانِ برپایی مراسم چهلم مادر محسن خیاطان، که قرار بود در مسجد ارک برگزار شود، جمع آوری امضا از علما را بر عهده گرفت. او موفق شد امضای آقایان: «شیخ غلامحسین جعفری، حاج حسن سعید چهل ستونی، هاشمی رفسنجانی، کروبی، غیوری و سیدکاظم حائری» را در ذیل این اعلامیه که در روزنامه کیهان مورخه 12/2/47 چاپ شد، قرار دهد.[44]
به علت اینکه ساواک از برپایی این مجلس در مسجد ارک ممانعت به عمل آورد، تصمیم گرفته شد تا این مجلس در مسجد ماشاءالله واقع در ابن بابویه شهرری برگزار شود. در این مجلس حاج حسن موحد قاری قرآن بود.[45]
این تلاشها، که بخشی از آن، تهیه تراکت و پخش آن در جریان مسابقه ایران و اسرائیل[46] و نیز ملاقات با زندانیان آزاد شده بود، مجدداً او را در تاریخ 11/3/1347 به دام ساواک گرفتار کرد. این دستگیری درحالی بود که او برای بزرگداشت 15 خرداد 1342ش نیز، تهیه و توزیع تراکتی را تدارک دیده بود.
«شعار بدین مضمون بود: سالگرد روز خون و کشتار بیرحمانهای که به دست عمال بیگانه صورت گرفت، روز 15 خرداد است. روزی که حضرت آیتاللهالعظمی خمینی دستگیر و زندانی شده و به دنبال آن جمعی از فرزندان وطن و اسلام کشته و جمعی به زندان افتادند. ما در این روز، به روان آن شهیدان درود میفرستیم و سوگند وفاداری تا اجرای قوانین قرآن یاد میکنیم.»[47]
در شب دستگیری، زمانی که به نزدیکیهای خانه رسید، احساس کرد که مأمورین داخل خانهاند:
«وقتی به خانه آمدم و دیدم چراغ روشن است، به کوچه پشت منزل پیچیدم و این شعارها را پاره کرده و در آنجا ریختم.»[48]
در این نوبت، در بازرسی از منزل مسکونی وی، که شبانه صورت گرفت و تهامی به عنوان نماینده ساواک حضور داشت موارد زیر به دست آمد:
«چهار جلد کتابچه یادداشت که در بین مطالب مندرج در آنها، پارهای موضوعات انقلابی وجود دارد. یک برگ مشتمل بر اسامی کلیه فداییان اسلام اعم از معدومین و سایرین. متن اعلامیهای درباره سالروز مدرسه فیضیه که به خط خود نوشته است.»[49]
اتهام او در این نوبت «تهیه و توزیع تراکت» به همراه داود دستمالچی و چند تن دیگر در جریان برگزاری مسابقه فوتبال بین ایران و رژیم اشغالگر قدس در ورزشگاه امجدیه[50] بود که در بازجویی اینگونه به آن اعتراف نمود:
«بنده دو نوع تراکت به قطع کاغذهای کوچک مستطیل شکل با مهر لاستیکی تهیه و در ورزشگاه امجدیه و حسینیه نطنزیهای مقیم مرکز واقع در خیابان شهباز توزیع نمودم. مفاد تراکتها به ترتیب عبارت بودند از (سلام و تحیت فراوان ملت مسلمان ایران به پرچمدار عظیمالشأن مجاهد رهبر آزادمردان، کوتاه کننده دست استعمارگران حضرت آیتالله خمینی باد) و دومی(بریده و کوتاه باد دست تعدی و تجاوز عمال اسرائیل.)»[51]
وی در این مرحله، به شیوهی نوبت قبل، با تهیه مهرهایی که متون مورد نظر روی آن حک شده بود، اقدام به تکثیر شعارهای مورد نظر نمود و با هماهنگی خاصی که بین دیگر اعضای گروه صورت داد، نسبت به پخش آن در روز برگزاری مسابقه اقدام کرد:
«ابراهیم نظری که سال گذشته هم با ما هم پرونده بود، آنجا بود. به او مقدار زیادی از تراکتها را دادم و گفتم پخش کن. من هم که مقدار زیادی برایم مانده بود، در دو نقطه پخش کردم: یکی در خیابان و دیگر در خود امجدیه. بعد از آن که 28 صفر نزدیک بود، مقدار زیادی که از آن یک کیلو کاغذ مانده بود، بریدیم و مهر زدیم و روز 28 صفر به حسینیهای که در خیابان شهباز واقع است و جمعیت زیادی در آنجا جمع میشوند، رفتم. نخست خودم در دو نقطه تراکتها را ریختم، وقتی در نقطه دوم ریختم، شخصی به نام عمادی که در مسجد موسیبنجعفر او را دیده بودم، مرا دید و بقیه تراکتها را گرفت و در آنجا ریخت.»[52]
متن تراکتها را که خودِ او تهیه کرده بود، چنین است:
«سلام و تحیت فراوان ملت مسلمان ایران به پرچمدار عظیمالشأنِ مجاهد، رهبر آزادمردان، کوتاه کننده دست استعمارگران، حضرت آیتاللهالعظمی خمینی باد و بریده و کوتاه باد دست تعدی و تجاوز عمال اسرائیل.»
در این روز، پس از اتمام مسابقه، تظاهراتی علیه رژیم اشغالگر قدس در خیابان برپا شد. حاج حسن که از قبل برای برپایی این تظاهرات تلاش نموده بود، میگوید: «گفتم که اینطور که میگویند خیلی شعار بر علیه اسرائیل داده میشود، شما هم شرکت کنید و شعار بر علیه اسرائیل بدهید.» او، خود نیز یکی از شعاردهندگان این تظاهرات بود: «البته من، با دانشجویان و مردم در شعار دادن همکاری داشتم.»[53]
در جریان این بازجوییها بود که معلوم شد، تراکتِ: «سالگرد فاجعه جانگداز فیضیه، شب جمعه 25 شوال در مسجد جامع، شبستان گرمخانه مجلس ختم برقرار است.» که مربوط به چند ماه قبل از پخش اعلامیه در جریان امجدیه بود نیز، توسط خود او، تهیه و توزیع شده است.[54]
راه، برای حاج حسن موحد روشن بود و نه تنها از پیمودنِ آن و به جان خریدنِ خطراتِ آن پروایی نداشت که در زمان رو در رویی با بازجویان ساواک و بازپرسان بیدادگاههای رژیم شاهنشاهی نیز، به صراحت و روشنی از حقانیتِ این راه سخن میگفت:
«من، چنانچه میدانید، قبل از هر چیز یک مسلمانم و معتقد به اصول مذهب جعفری و اکنون که امام زمان(عج) غایباند؛ مقلدِ مرجع تقلیدم. در دفعه قبل هم به آقای بازجو گفتم؛ من قبل از اینکه این صحبتهای سیاسی پیش آید، مقلد حضرت آیتالله خمینی بودهام و وقتی که ایشان در این صحبتها دخالت کردند و تبعید شدند، من هم طبق انگیزه مذهبی که در خود احساس کردم، به این فعالیتها پرداختم و به طور قطع، به هیچ عنوان دیگری این فعالیتها را نمیکردم و فقط احساسات مذهبی ما را وادار به چنین کارها و فعالیتها نموده است.»[55]
و این درحالی بود که بدون هیچ واهمه ای، در تقویمی که در دست داشت، تاریخ انقلاب اسلامی، اعم از جریان فدائیان اسلام و روزهای پر حادثهی نهضت امام خمینی(ره) را یادداشت[56] و ضمن پاره نمودن عکس محمدرضا پهلوی که در ابتدایِ آن قرار داشت، عکس حضرت امام(ره) را نصب کرده بود:
«این تقویم مال من بوده و اینکه عکس اعلیحضرت همایونی را در صفحات اول آن نمیبینید، من پاره کردم و عکس آیتالله خمینی را من خودم... با چسب چسبانیدهام و نوشتههای آن را، در بالا آیه قرآن و در زیر عکس، چند لقب و اسم آقای خمینی است، من نوشتهام و جملهای که زیر عکس نوشتهام بدین قرار است: مرجع شیعیان جهان، رهبر آزاد مردان، سماحه العلامه الامام الخمینی دام عزه.»[57]
او به میزانی به امام خمینی(ره) عشق میورزید که حتی سخنرانانی چون عبدالرسول حجازی را به بردنِ نام ایشان در منابر خود تشویق و ترغیب مینمود:
«من محرک بعضی بودم؛ من جمله سید عبدالرسول حجازی، وقتی میخواست منبر برود، به او میگفتم حتماً نام آیتالله خمینی را در منبر ببرد.»[58]
پی نوشت:
[1]. این سال به علت تکیهی دکتر محمد مصدق بر جایگاه نخست وزیری و حضور آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی و فدائیان اسلام در عرصه سیاسی کشور و به وقوع پیوستن واقعهی خونینِ سیام تیرماه یکی از نقاط عطف تاریخ کشور شمرده میشود.
[2]. مصاحبه شهید حاج حسن حسین زاده موحد با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
[3]. روزنامه کیهان، شماره 21309، 15 فروردین 1395
[4]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: مورخ 1/2/1346
[5]. مصاحبه شهید حاج حسن حسین زاده موحد با دفتر ادبیات انقلاب اسلامی
[6]. همان
[7]. همان
[8]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19/3/47
[9]. همان
[10]. همین مجموعه، جلسه چهارم بازجویی علی توکلی:10/2/1346 البته این نام در گزارشهایی که از طریق منابع به ساواک رسیده، «اتحاد اسلامی حسینی مرکزی» نوشته شده است.
[11]. همین مجموعه، سند صورت جلسه، 1/2/46
[12]. روز شمار تاریخ ایران، باقر عاقلی، جلد 2، ص 203 و 204
[13]. اسناد ساواک، پرونده انفرادی محسن خیاطان
[14]. شهید آیتالله سید محمدرضا سعیدی به روایت اسناد ساواک، سند صفحه 100
[15]. در این هیئت، قاری قبل از سخنرانی شیخ علی اصغر مروارید، ایشان بوده است. همین مجموعه، سند بازجویی: 2/2/1346
[16]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 1/2/1346
[17]. همین مجموعه، سند شماره: 14312/316 - 2/2/46
[18]. همین مجموعه، سند شماره: 10711/13 - 4/2/46
[19]. دو نفر از اعضای جلسه، از عوامل اداره اطلاعات شهربانی بودند. همین مجموعه، سند شماره: 5162/63/601- 9/2/46
[20]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 2/2/1346
[21]. همین مجموعه، سند شماره: 5162/63/601- 9/2/46
[22]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 2/2/1346
[23]. همین مجموعه، سند شماره: 26 - 5/2/46
[24]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 6/2/1346
[25]. همین مجموعه، سند شماره: 24143/316 - 20/3/46
[26]. همین جلسه بود که ساواک به آن عنوانِ «حزب خمینیسم» داد. همین مجموعه، سند شماره: 8858/20/ ﻫ س – 21/6/46 و سند شماره: 8375/20 ﻫ 3- 13/5/46
[27]. همین مجموعه، سند خلاصه گزارش بازجویی
[28]. همین مجموعه، گزارش بازپرسی مورخه: 24/3/46
[29]. همین مجموعه، سند شماره: 24/3/46
[30]. همین مجموعه، سند شماره: 30641/13 – 31/3/46
[31]. همین مجموعه، سند شماره: 41721/13 - 4/5/46
[32]. همین مجموعه، نامه مورخه: 8/5/46
[33]. همین مجموعه، سند شماره: 505 - 8/6/46
[34]. همین مجموعه، سند مورخه: 12/6/46
[35]. همین مجموعه، سند مورخه: 15/6/46
[36]. همین مجموعه، سند صورت جلسه رسمی دادگاه مورخه: 16/6/46
[37]. همین مجموعه، سند شماره: 543 - 16/6/46
[38]. همین مجموعه، سند شماره: 21/354/3 - 1/8/46
[39]. همین مجموعه، سند شماره: 800/77 - 20/8/1346
[40]. همین مجموعه، سند شماره: 833/7/7 - 25/8/46
[41]. همین مجموعه، سند شماره: 63731/13 - 7/9/46
[42]. همین مجموعه، سند شماره: 1660/20 ﻫ 3- 25/1/47 و 10653/316- 9/2/47
[43]. همین مجموعه، سند شماره: 1404/20 ﻫ 3- 8/1/47
[44]. کتاب شهید محمدصادق اسلامی به روایت اسناد ساواک، ص 134
[45]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19/3/47
[46]. همین مجموعه، سند شماره: 7852/20 ﻫ 3- 31/2/47
[47]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16/3/47
[48]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16/3/47
[49]. همین مجموعه، سند صورتجلسه مورخه: 11/3/47
[50]. نام سابق ورزشگاه شهید شیرودی در تهران.
[51]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 12/3/47
[52]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: بدون تاریخ
[53]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16/3/47
[54]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 13/3/47
[55]. همان
[56]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19/3/47
[57]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 16/3/47
[58]. همین مجموعه، اسناد بازجویی: 19/3/47
یاران امام به روایت اسناد ساواک کتاب پنجاه و هشتم، مرکز بررسی اسناد تاریخی ، بهار 1395