24 مهر 1392

زنبارگی رضا پهلوی دوم


زنبارگی رضا پهلوی دوم

یکی از روزها، علیرضا، برادرش، با دوست دخترش به نام شاه‌پری‌ـ ز ، که دختر بسیار زیبا و خوش‌اندامی بود، به دیدار آمد. آن روزها علیرضا دانشجوی رشته موسیقی در دانشگاه پرینستون بود و با آنچه پدر برایش به جای گذاشته بود روزگار خوشی را می‌گذراند. وی شخصیتی محکم‌تر از رضا دارد و چون برادر کوچک‌تر بود و مثل رضا مورد توجه نبود، و به قول معروف، و البته در قیاس، کتک خورده بود طبیعی است که به اندازه برادر بزرگش که ولیعهد بود، و نازپرورده و مورد توجه، اُس و قُس محکم‌تری پیدا کرده است. اما وی خوی و خصلت شاهزاده‌گری بیشتری از رضا دارد و بسیار اهل تشریفات است و مقید به خیلی از آداب و رسوم درباری. از جمله در قید ترتیب نشستن افراد در مجلس است و یا این که در ماشین چه کسی در صندلی جلو بنشیند و کدام فرد در صندلی عقب. به همین سبب با تمام تفاوت شخصیت که با رضا دارد،‌ برای برادر بزرگش احترام بسیار قایل است و هیچگاه در فکر بازپس زدن او و رسیدن به موقعیت او نیست. حتی می‌دانم بارها سلطنت‌طلبان و رجال نظام گذشته، که از ضعف و بی‌ عملی رضا سرخورده‌اند و در او شخصیت محکم‌تری سراغ دارند به او پیشنهاد کرده‌‌اند که اگراو مدعی سلطنت شود از او حمایت خواهند کرد ولی او نپذیرفته و گفته من با برادرم نخواهم جنگید. در جمع همیشه احترام برادر بزرگترش را حفظ می‌کند و از نظر او پیروی می‌کند.
به هر حال، من و رضا و شاه‌پری نشسته بودیم و به موسیقی ملایمی گوش می‌دادیم و از هر دری حرف می‌زدیم. در این اثنا متوجه شدم که شاه‌پری بدجوری به رضا نگاه می‌کند و رضا هم از این دلبری استقبال می‌کند، و به قول معروف اشارات نامه‌رسان شده‌اند. پیش از آن که کار خراب‌تر شود و در فرصتی به رضا گفتم، این کار خوبی نیست. درست است که دختر زیبا و آزادی است،‌ اما دوست دختر برادر توست و ظاهراً هم علیرضا از او خوشش می‌آید. رضا گفت: بسیار خوب می‌روم و نظر علیرضا را در این مورد می‌پرسم. بعد هم گفت: با علیرضا صحبت کرده و او گفته که این مسئله او نیست و مطلبی است که میان رضا و آن دختر، که خودشان باید راه خودشان را انتخاب کنند.
فردای آن روز علیرضا را دیدم او را خشمگین و ناراحت یافتم. مرتب قدم می‌زد و می‌گفت که از پشت به او خنجر زده شده و در حق او سخت نامردی شده است. با او به صحبت نشستم و سعی کردم کمی آرامش کنم. گفت که سخت دختر را دوست دارد و عاشق اوست. چون به مسئله رضایت خود به رابطه آن دو اشاره کردم و حرفی را که به رضا زده بود یادآورش شدم، گفت: من راضی نبودم، مسئله را به خود رضا و شاه‌پری واگذار کردم زیرا هرگز فکرنمی‌کردم رضا در حق من چنین کند و یا دختر چنین بی‌وفا باشد. البته دختر هم اصرار داشت که هر دوی آن‌ها را دوست دارد. به هر حال رابطه رضا و شاه‌پری ادامه یافت و این امر چنان علیرضا را ناراحت کرد که گویا اقدام به خودکشی هم کرد. از آن طرف این شیرینی به دهن رضا سخت مزه کرده بود و حتی می‌خواست با دختر ازدواج کند. هر چه به او گفتم که درست نیست با دختری ازدواج کند که مدتها معشوقه و هم بستر برادرش بوده گوشش بدهکار نبود و می‌گفت آن هم بستری برای من مهم نیست و به این حرفها اهمیت نمی‌دهم، و هم‌چنان بر تمنای دل از دست‌رفته‌اش پای می‌فشرد. تا بالاخره پس از دو ماه که شعله تمنا کمی فروکش کرد فرح دخالت کرد و به هر زبانی بود او را از این کار منصرف نمود. البته رضا در مورد زن این ضعف را دارد و از این نعمت به آسانی نمی‌تواند چشم بردارد. در این مورد ماجراها بسیار است. از جمله چند ماهی بعد از ماجرای شاه‌پری، به هتلی رفتیم که با صاحب آن که یک شخص امریکایی بود دوست بودیم. دختر خانواده بدجوری به رضاچشم دوخته بود و من سخت مراقب بودم که آتشی در خرمن نگیرد. بالاخره مهمان پدر دختر بودیم و این کار خلاف اخلاق بود و خیانت در اعتمادی که پدر به ما کرده بود. ساعتی بعد به سوی اطاق‌هایمان رفتیم تا استراحت کنیم و من خوشحال که مانع آن ارتباط نادرست شده‌ام. اما پس از مدتی یکی از خدمه به اطاقم آمد و خبر داد که رضا به سراغ دختر رفته است و کار دارد از دست می‌رود. بلافاصله لباس پوشیده و با عجله خود را به آن‌ها رساندم. و پیش از جاری شدن سیل به هر زبانی بود رضا را قانع کردم که از شکستن سد دست بردارد و به پاس محبت‌های پدر حرمت میزبانی او را نگهدارد و به اطاق خود بازگردد و شب را تنها به سر آرد.
البته باید توجه داشت که رضا جوان بود و دسترسی به دختر برای او در امریکا مشکل بود. زیرا در این دیار باید خود به دنبال دختری می‌رفت و دل او را به دست می‌آورد که با موقعیتی که او داشت بسیار سخت بود و هر ماجرایی می‌توانست به صفحه اول جراید کشیده شود. در حالی که در ایران و در مراکش این مشکلات نبود و کسان دیگری این مهم را بر عهده می‌گرفتند. مثلاً همین اواخر و پس از بالا گرفتن اختلاف من و رضا یکی از نزدیکان او تعریف می‌کرد که یک بار در ایران رضا چشم به راه لعبتی بود که از معرفیش به ملاحظاتی در می‌گذرم که قرار بود به دیدارش بیاورند. دختر دیر کرده بود و رضا بی‌صبرانه مرتب به ساعتش نگاه می‌کرد. تا این که تلفن زنگ زد و احمد اویسی از آن سوی خط خبر داد که خاطر عزیزشان نگران نشود، علت تأخیر شوهر خانم بوده که بر عکس معهود کمی در رفتن تأخیر کرده بود و همان لحظه از منزل خارج شده، و به زودی یار برای وصال خواهد آمد.
در مراکش تقریباً از این بابت مشکلی نبود، همان سنت دیرینه خوش خدمتی‌ها برقرار بود. به علاوه که تشریفات چندانی هم نبود و مثل ایران نبود که برای دستیابی به رضا از هفت خوان تشریفات و گارد و محافظ و غیره می‌بایست گذشت. لذا از این بابت وضع رضا از ایران هم بهتر بود. حتی به خاطردارم یک روز چندین زن زیبا را یکجا آورده بودند که او هر کدام را می‌خواهد انتخاب کند. می‌دانستم رضا و دیگران به مسئله شوهر داشتن این زنان اهمیت نمی‌دهند، در حالی که بر طبق دستورات اسلام این گناهی بزرگ و نابخشودنی است و بارها به او گفته بودم من تحمل حضور چنین عمل خلاف مذهبی را ندارم و حتی تذکر داده بودم که حکم کسی که با زن شوهردار رابطه برقرار کند بر طبق قوانین اسلام مرگ است. لذا بر آن شدم که اگر کسی از آن‌ها شوهردارد مرخصش کنم. در سر راه به دیدار آن جمع رفتم و پرسیدم کدامین شوهر دارند؟ و با کمال تعجب مطلع شدم که حتی یک دختر بی‌شوهر در میانشان نیست. با ناراحتی همه را به خانه‌هایشان فرستادم و آن روز رضا را از کار مورد علاقه‌اش محروم کردم.
در مراکش یکی دو دختر اروپایی و امریکایی هم این عیش را کامل می‌کردند. در آنجا دختری بود به نام «مریان اریکسون » که اهل سوئد بود، و در سال‌های زندگی در ایران توسط یکی از کسانی که از این گونه خدمت‌ها دریغ ندارند او را برای رضا فرستاده بودند تا خدمتی که به پدر می‌شد از پسر هم دریغ نگردد. این دختر زیبای بلند قد که چند سالی هم از رضا بزرگتر بود ظاهراً به آسانی تسلیم نشده بود و یاد دیدارهای ایران در غربت مراکش چنان رضا را به هیجان آورده بود که روزی که قرار بود فردایش برای دیدار رضا به مراکش بیاید در شهر زیبای آگادیر رضا آشفته خاطر مرتب می‌پرسید: احمد فکر می‌کنی فردا او به من دست خواهد داد؟ و یا من به ... موفق خواهم شد؟ و آنقدر این سؤال را تکرار کرد که در آخر بی‌حوصله گفتم: به درک، این که اینقدر فکر ندارد، یا تو قدرت سوارکاریت را در این میدان خواهی آزمود، و یا اسب رکاب نمی‌دهد و تو فکر دیگری خواهی کرد.
البته در امریکا به خصوص اوایل ورود و قبل از ازدواج، معدودی هم بودند که به نوعی در پی جلب رضا از این راه بودند، ولی این فرصت‌ها کمیاب بود. از آن جمله از حمید لاجوردی می‌توان نام برد. او که درکار بورس و معاملات ارزی بود و رضایت رضا و خانواده برایش سود فراوان داشت، برای جلب نظر این مشتریان خوب نهایت تلاش خود را می‌کرد. حتی نادر معتمدی دوست دیرینه رضا را هم، که زمانی معشوق فرحناز بود، به استخدام خود در آورد. به هر صورت برای خشنودی رضا در کنتی کت که بودیم یکی از زیبارویان امریکایی را به او معرفی کرد، که مدتی خاطر رضا را به خود مشغول داشت. اما از آنجا که رضا توقع دل نازک او را برنمی‌آورد و انتظار ماهرو را برای خرید یک ماشین یا هدیه‌ای گران‌ قیمت برآورده نمی‌کرد، بالاخره عمر این رابطه نیز به سر آمد.


پس از سقوط ؛ سرگذشت خاندان پهلوی در دوران آوارگی؛ خاطرات احمد علی‌مسعود انصاری، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1385