14 دی 1399

نظری بر زمینه‌ها و پیامد‌های کنفرانس گوادلوپ

نشست گوادلوپ به معنای تمایل ابرقدرت‌ها به سرنگونی شاه نبود


گفت و شنود سمانه صادقی با حسن بهشتی پور

نشست گوادلوپ به معنای تمایل ابرقدرت‌ها به سرنگونی شاه نبود

 

کنفرانس گوادلوپ، هرگز با هدف این برگزار نشد که امریکایی‌ها می‌خواستند شاه سرنگون شود، آن‌ها ترجیح‌شان این بود که با شاه همکاری کنند. حتی به همین خاطر هایزر را به ایران فرستادند که بررسی کند که آیا می‌توانند کودتایی برپا کنند یا خیر؟ اما به واسطه شرایطی که در ایران در جریان بود، این کودتا به شکست انجامید! ملتی به‌پا خاسته بود که رهبری سازش‌ناپذیر داشت و به هیچ وجه در مسیر خواست آن‌ها حرکت نمی‌کرد!

اجلاس گوادلوپ در فاصله روزهای 14 تا 17 دی ماه 1357 با شرکت رهبران 4 کشور آمریکا، انگلیس، آلمان غربی و فرانسه به مدت چهار روز برگزار شد.جزیره گوادلوپ از مستعمرات فرانسه در آمریکای مرکزی محلی برای مشورت رهبران چهار کشور با میزبانی رئیس جمهوری فرانسه انتخاب شد تا در مورد چند موضوع مهم از جمله نحوه برخورد با انقلاب اسلامی ایران و آینده شاه مشورت کنند. زمینه‌های برگزاری این اجلاس و نیز پیامد‌های آن، همچنان محمل تضارب آرای تاریخ‌پژوهان با گرایش های گوناگون است. در گفت و شنود پی آمده، حسن بهشتی‌پور پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، به ارزیابی این رویداد تاریخی پرداخته است. امید آنکه علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

نخست بفرمایید زمینه‌های کنفرانس گوادلوپ، چه بود و سران کشور‌های شرکت‌کننده، به چه دلیل به این نتیجه رسیدند که این کنفرانس باید زودتر برگزار شود؟

بسم الله الرحمن الرحیم. باید بگویم کشور‌های غربی، این کنفرانس را به‌خاطر ایران تشکیل نداده بودند. بلکه این نشستی بود که در سال ۱۹۷۳، توسط گروه هفت کشور صنعتی به‌وجود آمد. البته آن موقع، شش کشور عضو این گروه بودند و هنوز کانادا به آن‌ها نپیوسته بود. این گروه با پنج کشور کار را شروع کرد: امریکا، آلمان، انگلیس، فرانسه و بعداً ژاپن هم به آن‌ها ملحق شد و گروه شش کشور شد. بعد از آن به هر دلیل، ایتالیا هم به آن گروه پیوست و گروه هفت کشور صنعتی را تشکیل دادند. مجموعه این کشورها، اجلاس‌های متعددی را به صورت سالانه برگزار می‌کردند. منتها در کنفرانس گوادلوپ- جزیره گوادلوپ یکی از مستعمرات کشور فرانسه بود- از تمام کشور‌های عضو، دعوت به عمل نیامد و غیراز ایتالیا- که هنوز عضو نشده بود- تنها کشور‌های امریکا، آلمان، انگلیس و فرانسه شرکت کردند. به هر حال این‌ها در دی‌ماه به جمع‌بندی رسیده بودند که با توجه به مجموعه تظاهراتی که مردم ایران انجام دادند- بخصوص از ۱۷ شهریور به بعد و آن تظاهرات باشکوه تاسوعا و عاشورا که در نوزدهم و بیستم آذر ۱۳۵۷ انجام گرفت و بعد هم تظاهرات گسترده اربعین حسینی- اگر بخواهند از شاه و حکومتش حمایت کنند، باید حداقل یک میلیون نفر را کشتار کنند و آخرش هم مشخص نیست که به نتیجه برسند. به همین دلیل بود که از شاه قطع امید کردند! البته خود شاه هم باور کرده بود که مردم واقعاً این حکومت را نمی‌خواهند.

اما سلطنت‌طلبان ادعا می‌کنند شاه به‌خاطر علاقه به مردم ایران، دست به کشتار گسترده نزد.

در این باره دو نکته را نباید از نظر دور داشت:

۱- با حمایت دولت‌های خارجی نمی‌شود در ایران حکومت کرد. یعنی دولتی که اتکایش به دولت‌های خارجی باشد محکوم به سرنگونی است. حال این مسئله دیر یا زود دارد ولی سوخت و سوز ندارد. شاه، چون حمایت امریکا و انگلیس را پشت سر خود داشت، فکر می‌کرد با حمایت آن‌ها می‌تواند حکومتش را برای همیشه سرپا نگه دارد ولی متوجه شد که نه، با اتکا به نیرو خارجی نمی‌توان حکومت کرد و این یک تجربه شکست‌خورده در تاریخ همه ملت‌ها از جمله ایران است. کد‌های متعددی هم برای اثبات این تجربه تاریخی وجود دارد.

۲- شاه تصور می‌کرد با مسلح کردن ارتش و با اتکا به قدرت نظامی، می‌تواند حکومت و قدرتش را تثبیت کند.

بنابراین گارد جاویدان درست کرد و ۱۰ تا ۱۲ میلیارد دلار از کشور‌های امریکا و انگلیس تسلیحات نظامی خرید.

او تصور می‌کرد این توان نظامی، حکومتش را می‌تواند پابرجا نگه دارد، اما تجربه تاریخی نشان داد که حکومت‌ها بر پایه مردم و حمایت آن‌ها پایدار می‌مانند و حکومتی را با اتکا به سلاح نمی‌توان پایدار نگه داشت. بنابراین این هم تجربه شکست‌خورده‌ای است.

از مذاکرات کنفرانس گوادلوپ، چه مقدار اسناد رسمی منتشر شده و چه میزان آن، محرمانه بوده و انتشار نیافته است؟

تا آنجایی که من می دانم از این کنفرانس و از نظر تاریخی، سندی منتشر نشده ولی افرادی مثل ژیسکار دستن یا برژینسکی- مشاور امنیت ملی کارتر- اشاراتی به محتوای این نشست داشتند. جیمی کارتر نیز در خاطراتش، نقل قول‌هایی از این کنفرانس کرده است، اما تمام این افراد تا به امروز در مصاحبه‌هایشان، تنها به همان بخش اعلامی اشاره کرده‌اند و حداقل من ندیده‌ام که در مورد آن بخش رسمی- که محرمانه بوده- چیزی منتشر شده باشد!

اینکه در تبلیغات جریان سلطنت‌طلب گفته می‌شود با این کنفرانس امریکایی‌ها و اروپایی‌ها زیر پای شاه را خالی کردند، چقدر صحت دارد؟

ببینید، در این مورد خیلی مطالب بی‌اساس گفته می‌شود! بله، جریان‌های سلطنت‌طلب، این‌طور مطرح می‌کنند که امریکایی‌ها به شاه پشت کردند و شاه را، امریکایی‌ها برداشتند. در حالی که این یک دروغ تاریخی است و سلطنت‌طلبان سعی در تحریف تاریخ را دارند. واقعیت این است که امریکایی‌ها، نهایت تلاش خود را کردند که شاه را در قدرت نگه دارند، چون متحدشان بود ولی وقتی دیدند که نمی‌توانند شاه را در قدرت نگه دارند-، چون یک ملت برای سرنگونی او به پا خاسته بودند- در اواخر آذر، از ماندن او و ادامه حکومتش، قطع امید کردند و به این جمع‌بندی رسیدند که باید او از ایران خارج شود. این به این معنا نیست که امریکایی‌ها می‌خواستند شاه سرنگون شود، نه، امریکایی‌ها ترجیح‌شان این بود که با شاه همکاری کنند. حتی به همین خاطر هایزر را به ایران فرستادند که بررسی کند که آیا می‌توانند کودتایی برپا کنند یا خیر؟ اما به واسطه شرایط و فضایی که در ایران در جریان بود، این کودتا به شکست انجامید! چون ملتی به پا خاسته بود که رهبری سازش‌ناپذیر داشت که به هیچ وجه در مسیر خواست آن‌ها حرکت نمی‌کرد. در نهایت غرب تصور کرد، می‌تواند با جناح جبهه ملی و نهضت آزادی و جریان‌هایی که غیر از جریان تابعِ امام خمینی بود، کنار بیاید و آینده‌شان را در بعد از انقلاب، تثبیت کند. امیدشان این بود ولی نهایتاً نتیجه‌ای نگرفتند.

شاید ادعا‌های جریان سلطنت‌طلب از آنجا نشئت می‌گیرد که شاه در مصاحبه‌ای می‌گوید ما دیگر به چشم آبی‌ها باج نمی‌دهیم.

این هم از آن قصه‌های دروغینی است که برای تحریف تاریخ ایران گفته شده است. اولاً تکه نواری که این جماعت آن را مستمسک کرده‌اند، متعلق به سال ۱۳۵۱ است. اما چرا شاه در آن زمان چنین صحبتی کرد؟ برای اینکه درخواست شاه  افزایش قیمت نفت بود و شاه درخواست داشت که نفتی که بشکه ای دو دلار فروخته می‌شد به قیمت پنج دلار برساند! حالا این مسئله چه ربطی به انقلاب سال ۱۳۵۷ دارد؟ در این شش سال کلی حادثه و مسائل مختلف پیش آمده تا ما به سال ۱۳۵۷ رسیده‌ایم.

 ثانیاً علی‌الاصول حکومت پهلوی، یک حکومت وابسته به آمریکا  بود و ما برای تحلیل دقیق روابط رژیم پهلوی و آمریکا باید مفهوم این وابستگی را، کاملاً درک کنیم. هرچند سلطنت‌طلبان تلاش می‌کنند که بگویند حکومت شاه با حکومت امریکا متحد بود، اما متحد بودن دو کشور به چه معناست؟ یعنی اینکه دو کشور با هم رابطه دارند و با هم در زمینه‌های مختلف همکاری می‌کنند و مکمل یکدیگر هستند؟ اما حکومت شاه اینچنین نبود حقیقت اینکه رابطه شاه با امریکا و انگلیس، رابطه وابستگی بود. یعنی یک طرف تعیین می‌کرد که ما چه کاری انجام دهیم و شاه هم می‌رفت همان کار را انجام می‌داد! این مسئله به وضوح، در خاطرات و مصاحبه‌های مسئولان دوره پهلوی، قابل رؤیت است که چگونه امریکایی‌ها برای ایران تصمیم می‌گرفتند و حتی نخست‌وزیر تعیین می‌کردند! از جمله به عنوان نمونه شما را به سندی از ساواک ارجاع می دهم در این سند آمده است: «سناتور سیدجلال‌الدین تهرانی به یکی از دوستانش که روز جمعه ۱۱/ ۱۱/ ۱۳۴۲ به ملاقاتش رفته بود، اظهار کرده است: «دخالت خارجی‌ها در امور ما چقدر علنی شده. وزیر مختار سفارت امریکا (سفیر) که از مستأجران منزل حسنعلی منصور در حزب ایران نوین است و با او سر و سری دارد، علناً گفته من حسنعلی منصور را به نخست‌وزیری خواهم رساند، همان‌طور که دکتر امینی را نخست‌وزیر کردم!» این سند ساواک، مربوط به ۳۵ روز پیش از نخست‌وزیری حسنعلی منصور است. در نمونه دیگری  آقای عبدالله آذربرین معاون عملیاتی نیروی هوایی شاه در خصوص دخالت امریکایی‌ها در امور داخلی ایران می‌گوید: «حتی در تعیین فرماندهان نیروی هوایی، نیز ریچارد هلمز سفیر وقت امریکا دخالت داشت.»

حال چرا امریکایی‌ها به دنبال نخست‌وزیری حسنعلی منصور بودند؟

در واقع آمریکا از طریق عوامل خودش در ایران طرح های خود را به اجراء می گذاشت تا زمینه نفوذ بیشتر و سلطه بیشتر را فراهم کند . با همین هدف نخست علی امینی عامل خود را در سال 1340 به نخست‌وزیری رساندند تا او طرح امریکایی اصلاحات ارضی را در ایران مطرح کند ولی به دلیل مخالفت هایی که شد موفق نشد ند در زمان او به اجرا گذارده شود.  بعد اسدالله علم عامل انگلیس  نخست‌وزیر شد، در دوره او بود که این طرح با زور به اجرا گذارده شد وبدنبال آن  کشتار پانزده خرداد را در سال 1342 به راه انداختند. آمریکایی ها  بار دیگر چون می‌خواستند حضور مستشاران نظامی خود را در ایران تثبیت کنند به سراغ فر دیگری به نام حسنعلی منصور رفتند و او طرحی که در زمان علم در هیات  دولت  تصویب شده بود به مجلس آورد و با زور قانون کاپیتولاسیون را در سال 1343 در مجلسین  شورای ملی و سنا تصویب کردند. در واقع آنها  نخست‌وزیری می خواستنند که صددرصد امریکایی باشد نه انگلیسی. به همین خاطر روی نخست‌وزیری حسنعلی منصور، سرمایه‌گذاری کردند.

شما به افزایش قیمت نفت اشاره داشتید یعنی شاه در افزایش قیمت نفت و درآمد ایران از فروش آن، نقشی نداشت؟

ببینید ریشه این افزایش قیمت نفت، به جنگ بین اعراب و اسرائیل در سال 1973  برمی‌گشت. فیصل پادشاه وقت عربستان در حمایت از سوریه و مصر که با اسرائیل می جنگیدند اعلام کرد ما دیگر نفت به حامیان اسرائیل نمی‌فروشیم! کشور‌هایی عربی اوپک نیز، از این تصمیم حمایت کردند. شاه هم از این جریان در ظاهر حمایت کرد زیرا موجب افزایش شدید قیمت نفت می شد و درآمد کافی برای اجرای بلند پروازی های شاه بدست می آمد. البته گفته می‌شود شاه با آنکه با اقدام کشورهای عربی اوپک اعلام همبستگی کرده بود ولی مخفیانه همچنان به صادرات نفت ادامه می‌داد! نهایتاً بر اثر این تحریم، شوکی به بازار نفت وارد می‌شود و قیمت نفت به چهار برابر افزایش پیدا می‌کند.

این ماجرا در سال 1352 اتفاق می افتد و حدود یکسال هم طول می کشد حالا سلطنت طلبان مصاحبه یکسال پیش از آن را که هیچ ارتباطی با این ماجرا نداشته برجسته می‌کنند که بگویند شاه آن‌قدر مقتدر بوده که چنین کاری کرده است. در حالی که ماجرای افزایش قیمت نفت به تحولات جنگ اعراب و اسرائیل در سال 1973 یا همان سال 1352 باز می گردد .

البته باید توجه داشته باشیم پیش از همه اینها  ریچارد نیکسون (رئیس‌جمهور وقت امریکا) تصمیم گرفت توافق برتون وودز را کنار بگذارد، رابطه دلار با طلا قطع شد و عملاً میلیون‌ها دلار را، به سمت امریکا جلب کرد!

به چه صورت؟

در پانزدهم جولای  سال 1971 به دستور ریچارد نیکسون رئیس جمهوری وقت آمریکا رابطه دلار با طلا قطع شد. تا پیش از آن زمان ، مبادلات ارزی در جهان براساس توافق کشورهای جهان در کنفرانس برتون وودز (Bretton-Woods Conference)  صورت می گرفت .

با این تصمیم امریکا از طریق قطع کردن  رابطه بین دلار با طلا، توانست میلیونها دلار درآمد کسب کند . چون قبلاً هر اونس طلا، به‌صورت فیکس ۳۵ دلار بود، اما نیکسون در سال ۱۹۷۱ با اجازه خودش، این رابطه را قطع کرد و گفت دیگر عرضه و تقاضای بازار طلا، قیمت را تعیین می‌کند و ما دیگر بابت آن پولی نمی‌پردازیم! این مسئله عملاً موجب شد که قیمت طلا، پایین بیاید و دلار ارزشش نسبت به طلا، کم شود. یعنی در سال ۱۹۷۱، شما یک اونس طلا را که ۳۱ گرم و خورده‌ای بود، می‌خریدی ۳۵ دلار، اما الان این یک اونس ۱۸۵۰ دلار شده! یعنی از سال ۱۹۷۱ تا امروز، ارزش دلار بسیار پایین آمده است. در ایران راجع به این مسئله، کسی صحبت نکرده که دلار، چقدر افت قیمت داشته است. وقتی هم ارزش دلار آن‌قدر افت کرده، یعنی امریکا توانسته در ازای کاهش قیمت دلار، صادراتش را افزایش دهد و از وارداتش کم کند و بسیاری از دارایی‌هایی که خارج از کشور داشت، قیمتش یک‌دفعه پایین آمد! به‌دلیل اینکه رابطه دلار و طلا قطع شد و بازار آزاد، قیمت را تعیین می‌کرد. سلطنت‌طلبان به این واقعیت تاریخی، اصلاً توجه نمی‌کنند و فقط می‌گویند فیصل یا شاه آمدند قیمت نفت را در سال ۱۹۷۳ بالا بردند! در حالی که نیکسون این کار را در سال ۱۹۷۱، انجام داده بود. آن افزایش قیمت نفت،عملاً  جبران کسری درآمد کمپانی‌های آمریکایی بود  که نفت صادر می‌کردند، مثل آرامکو-که در عربستان‌سعودی سرمایه‌گذاری کرده بود- از این سال به بعد با افزایش چهار برابری قیمت نفت شرکتهای نفتی آمریکایی که در اثر کاهش ارزش دلار در برابر طلا  زیان دیده بودند اینبار با افزایش قیمت نفت  درآمد از دست رفته خود را  جبران کردند.

در واقع ما زمانی می توانیم تحولات تاریخی را بدرستی تحلیل کنیم که روند تحولات جهانی ، منطقه ای و داخل ایران با هم درنظر بگیریم . می‌خواهم بگویم فیلمی که این‌ها بازی می‌کنند، در واقع موضوعی است که در سال 1352  اتفاق افتاده و سخنرانی شاه هم مربوط به سال ۱۳۵۱ است. بنابراین ما باید به تاریخ وقایع توجه کنیم و رابطه‌ها را کشف کنیم. ببینیم واقعاً شاه یک حاکم مستقلی بوده که تصمیم گرفته قیمت جهانی نفت را بالا ببرد، یا نه در اثر جنگ اعراب و اسرائیل و آن تحولات که رخ داد، این قیمت افزایش پیدا کرده است. علاوه بر آن افزایش این قیمت، آیا به نفع کشور‌های عربی تمام شده یا به زیانشان؟ و آیا در نتیجه این تصمیم بوده که انقلاب اسلامی پنج سال بعد به وقوع پیوست؟ این‌ها مسائلی است که باید به آن توجه کرد. جماعت سلطنت‌طلب، هر رطب و یابسی را به هم می‌بافند! واقعیت این است که اساساً مردم ایران اگر بلند نشده و انقلاب نکرده بودند، امریکا چطور و چرا باید زیر پای شاه را خالی می‌کرد؟ چون زمانی که قیمت نفت بالا رفت، شاه قرارداد میلیادری بابت خرید سلاح با امریکا امضا کرد! در نتیجه شاه خادم امریکا بود.

درآمد حاصل از فروش نفت، تأمین‌کننده نیاز‌های زیربنایی اقتصاد ایران نبود؟

نه اینکه نبوده بلکه اولویت حاکمیت تأمین این مسائل نبوده است. در واقع این پول نه تنها به جیب ملت ایران نرفت بلکه صرف امور زیربنایی که ملت از آن استفاده می‌کردند، هم نشد. الان همه شهر‌های کشور برق دارد و این مسئله برای مردم طبیعی است که برق داشته باشند ولی همین امروز هم خیلی از نقاط دنیا، از وجود برق محروم هستند. حال چرا الان همه جای کشور برق دارد، چون بعد انقلاب در امور زیربنایی از جمله برق، گاز، سدسازی و جاده‌سازی سرمایه‌گذاری شد. این کار‌ها را می‌شد از همان سال ۵۲ به بعد که قیمت نفت بالا رفت در کشور انجام بدهند، اما چون دغدغه حاکمیت نبود، انجام نگرفت.

درآمد حاصل از فروش نفت صرف چه مواردی می‌شد؟

همان‌طور که گفتم اولین محلی که این درآمد در آنجا مصرف می‌شد، تأمین هزینه‌های نظامی بود. دومین محل، تأمین هزینه خرید‌هایی بود که شاه انجام می‌داد و سرمایه‌گذاری در کشور‌هایی مثل مصر، هند، فرانسه و... شاه افتخار می‌کرد که مثلاً با یک میلیارد دلار، ۱۰ درصد از سهام مجتمع غنی‌سازی اورانیوم یورودیف فرانسه را خریداری کرده و وام‌های کلانی به کشور‌های دیگر داده است. البته برخی از این وام‌ها هنوز هم پرداخت نشده مثل وامی که به اسرائیل داده شد. خرید‌هایی هم بوده که هنوز تحویل‌مان نداده‌اند مثل خرید تانک چیفتن از بریتانیا که هنوز تحویل‌مان نداده‌اند.

شاه ادعا داشت با این اقدامات نفوذ ما در دنیا افزایش می‌یابد.

اما سؤال این است که این نفوذ به چه درد مردم می‌خورد؟ خرید سهام یک کارخانه خارجی، سرمایه‌گذاری است ولی وقتی اوضاع در داخل کشور خراب است به جای سرمایه‌گذاری داخلی، چرا می‌روی در خارج از کشور سرمایه‌گذاری انجام می‌دهی؟! این سرمایه‌گذاری به چه درد می‌خورد؟ برعکس این جذب سرمایه‌گذاری خارجی در داخل کشور، استعمار به‌وجود نمی‌آورد، بلکه موجب انتقال فناوری و تکنولوژی به کشور می‌شود. یعنی زمانی که ذوب‌آهن توسط شوروی در ایران ساخته شد، در واقع فناوری ذوب‌آهن به ایران انتقال یافت. همچنین که این مسئله را در ساخت راه‌آهن نیز مشاهده می‌کنیم. یا امروزه چطور ما در سدسازی مستقل شده‌ایم، به‌خاطر اینکه فناوری سدسازی داخل کشور آمده و بومی شده است. همان‌طور که امروزه در مسئله نفت در روی زمین خودکفا شده‌ایم. حال می‌خواهم بگویم که به هر حال اگر رویکرد استقلال کشور باشد و عدم وابستگی، ابتدا باید در امور زیربنایی سرمایه‌گذاری صورت گیرد. یعنی ابتدا باید زیرساخت‌های آموزشی، بهداشتی، حمل و نقل و ارتباطات و... را گسترش و توسعه داد. چون مثلاً وقتی برق در کشوری تولید شود به کارخانه‌سازی هم کمک می‌کند یا مثلاً لوله‌کشی گاز موجب می‌شود که انرژی به قیمت ارزان و پاک به دست مردم برسد. حال برخی می‌گویند تکنولوژی در آن زمان به آن حد نرسیده بود ولی باید گفت آن زمان با اینکه تکنولوژی مخابرات در کشور بود، اما مردم برای داشتن یک خط تلفن ۱۰ سال در نوبت منتظر می‌ماندند. پس حاکمیت می‌توانست در این زمینه‌ها سرمایه‌گذاری کند ولی اولویتش این مسائل نبود. متأسفانه همان‌طور که اشاره شد درآمد حاصل از فروش نفت خرج خاندان سلطنتی که امور دست چندم در ایران بودند، می‌شد. بعد هم افتخار می‌کردند که واردات در کشور داریم و مثلاً این‌طور توجیه می‌کردند که «ما هر جا که کمبودی در کشور باشد واردات می‌کنیم. دیگران نوکر ما می‌شوند و برایمان کالا تولید می‌کنند، چه اشکالی دارد!» جمله ما می‌توانیم را مردم ایران بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اثبات کردند وگرنه قبل از آن، مردم ایران نمی‌گفتند ما می‌توانیم.

حال سؤال این است که واقعاً تصمیم‌گیری در خصوص مسئله نفت با خودمان بود، یا توسط غرب به ما دیکته می‌شد؟

 

 

بعضی‌ها می‌گویند در این قضیه امریکایی‌ها غیرمستقیم نقش داشتند، اما بنده موردی را پیدا نکرده‌ام که نشان بدهد امریکایی‌ها دستور داده باشند که ما تولید نفت را پایین بیاوریم. بلکه برعکس امریکایی‌ها و اروپایی‌ها اتحادی تشکیل دادند که برای مقابله با چنین وضعیتی در دنیا، ذخیره استراتژیک نفت ایجاد شود. یعنی برای مناطقی ذخیره استراتژیک تعیین کردند و نفت را آنجا ذخیره می‌کردند که اگر روزی کشور‌های صادرکننده نفت، تولید را کاهش داده و قیمت نفت را شدیداً افزایش دادند، آن‌ها بتوانند از آن ذخایر استراتژیک استفاده کنند.

وجود یا عدم تشکیل کنفرانس گوادلوپ آیا در سرنوشت انقلاب اسلامی تأثیر‌گذار بود یا خیر؟

عملاً پیش از این نشست، حکومت شاه از سوی مردم سرنگون شده بود، اما در آن نشست کشور‌های غربی صحه گذاشتند بر حرکتی که مردم ایران داشتند و اینکه دیگر نمی‌توانند از شاه نگهداری کنند و امیدشان را به بختیار بستند. بعد از آنکه بختیار هم نتوانست کاری از پیش ببرد سراغ مهندس بازرگان رفتند و خواستند با عناصر غرب‌گرا در درون انقلاب کنار بیایند که در آن زمینه هم به نتیجه نرسیدند. بنابراین در آبان ۱۳۵۸ این پرونده عملاً بسته شد.

نفوذ امریکایی‌ها در سال ۵۷ در بخش‌های گوناگون ایران چه میزان بود؟

این مبحث مفصلی است که فرصت بیشتری می‌طلبد، اما حضور مستشاران امریکایی که تعدادشان تصور می‌کنم بالای ۶۰ هزار نفر بوده یکی از جلوه‌های نفوذشان در ایران است. علاوه بر اینکه امریکایی‌ها انواع نهاد‌های فرهنگی مثل انجمن ایران و امریکا را نیز در ایران داشتند.

 


سرویس تاریخ جوان آنلاین