11 خرداد 1399
ملیگرایی، سره نویسی و شکل گیری فرهنگستان زبان فارسی در دوره پهلوی اول
مقدمه
به طور کلی، فرهنگستان های زبان، محصول رشد و تکامل اندیشههای ملیگرایانه و شکل گیری دولت نوین در اروپا، طی سده های هیجدهم و نوزدهم میلادی و پیدایش و حاکم شدن مقولة «زبان ملی» است. در واقع با شکل-گیری مقوله های ملت و کشور و دولت نوین در اروپای آن عهد، مفاهیمی نظیر زبان ملی، سرود ملی، پرچم ملی و مانند اینها در سپهر سیاست و فرهنگ ملت ها و کشورهای نوین اروپا پدید آمد که در نتیجة آن، در غالب کشورهای اروپائی با مرزهای جدید امروزی، از میان زبان های گوناگون و بعضاً مختلف هر سرزمین، یک زبان به عنوان زبان ملی انتخاب و معرفی شد و به دنبال آن، فرهنگستان ها یا آکادمی هائی که در آن کشورها وجود داشت یا در اثر این تحولات شکل گرفت، در خدمت توسعه و بهبود و مطالعة زبان ملی هر کشور درآمد.
در طول سدة نوزدهم میلادی، میراث این تحولات فکری و سیاسی اروپا و اندیشة ملیگرائی و مظاهر مختلف آن عمدتاً از طریق کشورهای اروپائی و امپراتوری عثمانی، و از دورة اول حکومت قاجار وارد ایران شد. طی دورة ناصری و بخصوص در دورة مشروطه، ملیگرائی و مظاهر و اشکال مختلف آن، بیش از پیش در ایران توسعه و استحکام یافت و میراث آن در وجوهی مشخص و قوامیافته، به دورة رضاشاه پهلوی رسید.
در دوران سلطنت رضاشاه، براساس سیاست های حکومت وی و تلاش برای ایجاد دولت نوین، بسیاری از مفاهیم و مقوله های متعلق به دولت نوین نظیر پرچم و سرود و زبان ملی نیز، موضوعیت رسمی پیدا کرد. اما برخلاف اروپا، فرهنگستان زبان فارسی به عنوان فرهنگستان زبان ملی ایران، بیش از آنکه حاصل انتخاب و معرفی زبان فارسی به عنوان زبان ملی باشد، در اثر سره نویسی به جود آمد. درحقیقت، آنچه زمینة عملی شکل گیری فرهنگستان زبان فارسی را به وجود آورد، نه تأسیس آکادمی برای زبان ملی ایران، بلکه پدید آمدن روند سره نویسی افراطی در عهد رضاشاه بود که خود این امر یعنی سره نویسی نیز، همواره یکی از نمودهای جدی ملیگرائی باستانگرا در حوزة زبان و ادب فارسی بوده و هست.
سره نویسی و شکل گیری فرهنگستان زبان فارسی
همان طور که اشاره شد، توجه گسترده به زبان و ادب فارسی به عنوان زبان ملی ایران و کوشش برای کنار گذاشتن واژگان بیگانه (خصوصاً واژگان عربی) و سرهنویسی، یکی از عمدهترین وجوه ملیگرائی باستانگرا و قومگرای ایرانی در دورة معاصر به شمار میرود. البته پیشینة سرهنویسی، به قرنهای قبل و عهد مغولان هند و صفویان، و همچنین سابقة تشکیل مجلسی برای لغتسازی و جلوگیری از بینظمی در املای کلمات، به عهد ناصرالدین شاه قاجار بازمیگردد. (روستائی، 1385، ص 76)
اما در اواخر دوران قاجار و عهد مشروطه، این رویه به یکی از دغدغههای جدی بخش عمدهای از منورالفکرهای ملیگرا و اسلام و عرب ستیز ایران تبدیل شد و میراث آن به دورة رضاشاه رسید. در دوران سلطنت رضاشاه و در فضای فرهنگی آن دوره - که باستانگرائی در قالب ملی گرائی بر تمامی اصلاحات و فعالیتهای اجتماعی و فرهنگی چیرگی داشت، و رجال سیاسی و فرهنگی آن عهد، وسیعاً آن را به ذهن رضاشاه تلقین می-کردند - توجه به باستانگرائی ادبی و به طور خاص سرهنویسی و پرهیز از کاربرد واژههای بیگانه بویژه کلمات عربی و ترکی، به شکل جدیتر و رسمیتری مورد توجه قرار گرفت و نابسامانیهائی که در این کار پدید آمد، باعث شد تا زمینة تشکیل یک مجمع علمی برای گزینش و ابداع واژگان فارسی به شکل صحیح فراهم شود.
ابراهیم صفائی، دربارة آغازگری این جنبش به دست رضاشاه در سالهای وزارت جنگ و پیش از آغاز سلطنت، نوشته است: «رضاشاه، با هر نوع سلطة بیگانه در ایران مخالف بود؛ چنانکه در حکم عمومی شمارة یک دیماه 2480 شاهنشاهی/1300 شمسی، ارتش، برای نخستین بار بسیاری از واژههای بیگانه را از ارتش بیرون ریخت و واژههای فارسی یا متداول در فارسی را، به جای آن واژهها برگزید.» (صفائی، بنیادهای ملی در شهریاری رضاشاه کبیر، 2535، ص 58)
ملکالشعرای بهار، از ادیبان و رجال سیاسی - فرهنگی مشهور آن عصر نیز، به همین موضوع اشاره داشته و آن را اقدامی در دنبالة مبارزة رضاخان سردار سپه با بیگانگان و بیرون راندن اروپائیان از شهربانی معرفی کرده و نوشته است:
«و بالأخره [سردار سپه] به این کار یعنی اخراج بیگانگان اکتفا نکرد، بلکه بعدها به اخراج لغات بیگانه از فرنگی و ترکی و عربی نیز شدیداً اقدام کرده، کمیسیونی در وزارت جنگ از بعضی افراد متعصب تشکیل داد که به لغت فارسیسازی اقدام کنند و همین رفتار، موجب گردید که دولت مرحوم فروغی، به ایجاد فرهنگستان مبادرت ورزد، که لااقل حالا که کاری است و باید صورتپذیرگردد و لابد منه است، پس از طریق معقولتر و مناسبتری عمل شود.» (بهار، 1371، ج 1، ص 283)
منابع مربوط به این عصر، چگونگی تأسیس فرهنگستان را بدین صورت معرفی کردهاند که اقدام به تأسیس فرهنگستان، در سال 1314 و پس از بازگشت رضاشاه از سفر ترکیه و تأثیرپذیری او از اقدامات ترک ها در زمینة تصفیة زبان، و نیز به دنبال جنبشی که در میان مقامات رسمی و محافل ادبی به قصد تصفیة زبان فارسی از کلمات بیگانه پدید آمده بود، صورت گرفت، و به دستور رضاشاه در اوایل سال 1314 بود که نخستین بار «فرهنگستان ایران» تشکیل شد و در همان ابتدای امر، اساسنامة آن در 16 ماده، به تصویب هیئت وزیران رسید و کار خود را در پیرایش زبان فارسی آغاز کرد. نخستین رئیس آن، محمدعلی فروغی، نخست وزیر وقت بود که به فرمان رضاشاه در این سمت قرار گرفت و دیگر رئیسان بعدی آن نیز، به فرمان خود رضاشاه به این مقام منصوب شدند. (صفائی، رضاشاه کبیر در آینة خاطرات، 2535، ص 23؛ صفائی، بنیادهای ملی در شهریاری رضاشاه کبیر، 2535، ص 66)
گفتنی است که رجال سیاسی - فرهنگی آن دوره، همگی محمدعلی فروغی را پایهگذار این کار یعنی تأسیس فرهنگستان دانستهاند و معتقدند که به دلیل فقدان اسلوب مشخص در میان افراد مختلف و سوءاستفادهها و افراطهائی که در کار واژهسازی و واژهگزینی صورت میگرفت، فروغی با تأسیس این نهاد، درحقیقت خدمت بزرگی به فرهنگ و زبان فارسی انجام داد؛(1) چنانکه علیاصغر حکمت، در ضمن خاطرهای در اینباره گفته است:
«بعضی از مجامع، سعی میکردند لغات خارجی مخصوصاً کلمات عربی را از السنه و مکاتبات رسمی برداشته و به جای آنها، لغات و واژههای غیرمأنوس باستانی بگذارند یا واژة تازهای، بیاصل وضع کنند. بعضی دیگر هم که میل و نظر شاهنشاه را در این باره دانسته بودند، به قصد استفادة شخصی و تقرب به مقامات عالیه، میکوشیدند که از این نهضت ملی به نفع خود بهرهبرداری کنند و به حدی راه افراط و مبالغه پیمودند که بیم آن میرفت بنای رفیع و عالیقدر زبان شیرین بیان فارسی - که از مفاخر این قوم و ملت است - واژگون شود و جلوگیری از تندرویهای آنها، اندک اندک مشکل گردید. حتا وقتی یکی از آن محافل که بعضی کلمات تازه وضع کرده و به عرض رسانیده بود، برای کلمة «امضا»، واژه «دستینه» را در ضمن تشریفات به دفتر مخصوص تقدیم و توسط مرحوم شکوهالملک به عرض رسانیدند، پادشاه بزرگ، این پیشنهاد و آن کلمة مجعول را نپسندیدند و فرمودند که وزارت معارف، در این باب با مسئولیت رسمی که دارد، باید که در این کلمات غیرمأنوس تجدیدنظر نماید و این بندة نویسنده [حکمت] - که در آن موقع متصدی وزارت معارف بودم – [...]برای جلوگیری از آن افراطکاریها، مشغول کار شدم. در تاریخ اسفند ماه 1313 [...] به تمام وزارتخانهها مراتب را اعلام داشتم و مخصوصاً تأکید کردم که [...]بایستی از هرگونه عجله و شتابزدگی در تغییر و تبدیل کلمات و اصطلاحات خودداری کنند تا با مطالعه و تعمق خاص، وزارت معارف برحسب وظیفه اقدام نماید و اکنون در نظر دارد که انجمن مخصوصی، مرکب از دانشمندان و اهل ادب و تحقیق تشکیل دهد که موضوع را مورد بحث و شور قرار دهند [...] . این نویسنده، به حکم وظیفه، پیشنهاد خود را به عرض مبارک شاهنشاه رسانیده، مورد تصویب قرار گرفت که به تأسیس آن انجمن اقدام نماید. در همان حال [...]، به یاری و مساعدت آقای فروغی - که در آن وقت سمت ریاست دولت را داشتند - [...] . وزارت معارف، در اوایل 1314ش. کارخانة لغتسازی آن اشخاص را متوقف ساخته و آن انجمن ادبی - که برحسب پیشنهاد این بنده، به نام «فرهنگستان» موسوم گردید - به صورت رسمی تشکیل یافت [...]. اولین جلسة فرهنگستان، در عمارت سابق مدرسة حقوق (لالهزار، کوچة اتابک)، در تاریخ خرداد 1314 در تحت ریاست خود مرحوم فروغی انعقاد یافت. لازم به ذکر نیست که تا چه پایه مرحوم فروغی برای تدوین اساسنامه و تنظیم مقررات و آئیننامههای مربوط به آن، تحمل زحمت و صرف وقت فرمود[...].» (حکمت، 2535، صص 23-26.)
همچنین حکمت، همین خاطره را با برخی جزئیات متفاوت، در جای دیگری هم یاد کرده است که جا دارد آن نیز در اینجا آورده شود. زیرا جزئیات مذکور، برخی از وجوه دیگر اقدام به تأسیس فرهنگستان و نگاه رضاشاه را به سرهنویسی، نشان میدهد:
«از اول نهضت مشروطیت، روی وطنپرستی و احساسات ملیت و ناسیونالیستی، یک توجه خاص به زبان فارسی میشد؛ حتا یک روزنامههائی یادم هست به اسم ایران نو چاپ میشد که چند ستونش را فارسی صرف مینوشت، ولی این اقدامات صورت منظمی نداشت. اعلا حضرت، همیشه میفرمودند، برای مؤسسات و اصطلاحات قدیم، یک اصطلاحات فارسی جدید وضع کنید (همان طور که ملت همسایة ما، ترکیه هم نسبت به زبان ترکی کرده)؛ اصطلاحات عربی را به صورت اصطلاحات فارسی درآورید. اول در این باب یک عدهای در وزارت جنگ پیشنهاد شدند. خدا بیامرزد میرزا ذبیحالله بهروز و چند نفر دیگر و ارباب کیخسرو [را]. اینها، یک لغاتی وضع میکردند [...] . بنده، گزارش به عرض رساندم [...] اجازه بفرمائید که یک جلسهای تشکیل بدهیم به عنوان آکادمی و اسمش را پیشنهاد کردم که فرهنگستان بگذاریم، و در آنجا از روی دقت و بصیرت، با ملاحظة سوابق لغوی و تاریخی الفاظ، به جای واژههای ثقیل و نامطلوب، کلمات فارسی مطلوب گذاشته شود. مرحوم فروغی، با من کاملاً همعقیده بود و از این لجام گسیختگی - که هر کس یک لغتی وضع میکرد - خوشنود نبود. ایشان، این پیشنهاد را به عرض رسانید و اجازه فرمودند و مجلسی فراهم کردیم به اسم فرهنگستان که در آنجا، سی نفر از استادان فاضل و لغتشناس و دانشمندان و همچنین، بعضی نظامیها هم در آن شرکت کردند و یک سلسلهلغات در فرهنگستان وضع شد برای تأسیسات و ادارات [...]. بعد هم برای شهرها و نقاط سرحدی - که به واسطة قرب جوار اسامی عربی یا ترکی داشتند - اسامی فارسی گذاشته شد؛ [...]. اعلاحضرت فقید هم، شخصاً این لغتها را رسیدگی میکردند [...] و حتا بعضی از لغات [را] - که ترکیب عربی داشت - قبول میفرمودند و هیچ میل نداشتند که لغتهای غلیظ گذاشته شود، لغتهای عرب را نمیخواستند بکلی رفع کنند.» (صفائی، رضاشاه کبیر در آینة خاطرات، 2535، صص 106-108)
بواقع، هم افراطکاریها و سوءاستفادههائی که از گرایش رضاشاه به سرهنویسی صورت گرفت، باعث شد تا ادبا و علمای آن عصر نظیر فروغی و حکمت، به فکر چاره بیفتند و با تأسیس یک مجمع علمی و ادبی، راه را بر تخریبهای بیسرانجامی که از این طریق امکان داشت بر زبان فارسی وارد شود، ببندند، بخصوص که خود رضاشاه نیز با مشاهدة برخی واژگان غریب و مجعول نوساخته، نسبت به این رویه، واکنش نشان داد و لذا برای جلوگیری از رواج چنان کلماتی، فرمان داد تا حتا واژههای مصوب فرهنگستان نیز پیش از ابلاغ به وزارتخانهها و سازمانهای دولتی، به نظر او برسند. صفائی، در این باره، البته با چاپلوسی رایج در عصر پهلوی، نوشته است:
«واژههای مصوب فرهنگستان، به نظر شاه میرسید و پس از توشیح، به وسیلة بخشنامه از طریق نخستوزیری، به سازمانهای دولتی رسانیده میشد. جالب اینجاست که رضاشاه، گاه با راهنمائی ذوق سلیم، برخی از واژههای مصوب فرهنگستان را - که فاقد سادگی و زیبائی بود - رد میکرد و خود او بیش از هر کس در به کار بردن واژههای مصوب فرهنگستان مراقبت داشت و اگر کسی از وزیران و مأموران بلندپایة دولتی - که با شاه رابطة مستقیم داشت - در گفتار یا نوشتة خود واژههای مصوب فرهنگستان را رعایت نمیکرد، به او تذکر میداد.» (صفائی، بنیادهای ملی در شهریاری رضاشاه کبیر، 2535، ص 67)
همچنین علیاصغر حکمت، در ادامة خاطرات خود، در مورد علاقة رضاشاه به زبان فارسی و اصرار او بر استفاده از واژگان فارسی - که ناشی از رهنمود روشنفکران آن عهد به قوم گرائی و فارس گرائی تحت عنوان ملی-گرائی بود - آورده است:
«ایشان [رضاشاه]، به زبان فارسی تا آن درجه علاقهمند بودند که وقتی در حین عبور از خیابانها متوجه شدند که در بعضی از مغازهها و مؤسسات برای خود اسامی از لغتهای بیگانگان (فرانسوی، انگلیسی، روسی و آلمانی) اختیار کردهاند، نویسنده یاد دارد که به موجب یک حکم کتبی، استعمال اینگونه اسامی را قدغن فرمودند و زمستان 1316 شهربانی طهران، مأمور شد خیابانها را از اینگونه تابلوها، پاک و مصفا سازد و نیز فرهنگستان ایران را مأمور کردند که اسامی شهرها و قصبات ایران [را] خصوصاً در آذربایجان و خوزستان و گرگان - که غالباً یادگار زمان و حکومت عربها و ترکها بود - به نامهای فارسی زیبا تبدیل کنند. اینک آن اماکن، با نامهای فارسی خالص زبانزد خاص و عام است.» (حکمت، 2535، ص 146)
و در توجیه این تصمیم آورده است:
«ایشان [رضاشاه]، اصل آزادی عقیده را محترم میشمردند، ولی از طرف دیگر نسبت به فرهنگ ملی و حکومت ملی که علاقة اساسی داشتند و بر آن بودند که ایرانیان باید همه، دارای یک زبان و خط و یک فرهنگ، حتا یک لباس باشند و در برابر قانون، همه متساوی و برابر، و فرقی بین مسلمان و غیرمسلمان در میان نگذارند و در میزان مالیاتهای عمومی و خدمت نظام عمومی و سایر امور اجتماعی هم یکسان باشند. وحدت کلمه و کلام به طور کامل در همة نواحی از مرکز پایتخت تا آخرین نقطة مرزی، وجهة همت ایشان بود و با رعایت این اصل استوار بود که فرهنگستان ایران، مأمور شد برای شهرها و قصبات ایران - که اسامی غلیظ ترکی و عربی داشت - با نامهای لطیف فارسی تبدیل کند.» (حکمت، 2535، صص 236-237)
نسبت به عملکرد فرهنگستان و اصرار رضاشاه بر کاربرد لغات فارسی، قضاوتهای متعدد و بعضاً مختلفی در همان سالها مطرح شد. اما رجال سیاسی - فرهنگی آن عهد، عمدتاً آن را اقدامی در مجموع مثبت و مفید و مؤثر ارزیابی کردند؛ چنانکه ملکالشعرای بهار، به عنوان ادیبی صاحبنام - که خود به طور گسترده تحتتأثیر ملی-گرائی رضاشاهی قرار داشته - در مورد اقدام رضاشاه در این باره نوشته است:
«داستانهائی از تعصب ضدلغات [غیرفارسی] نیز از سردار سپه نقل میکنند که شنیدنی است [... اما] انصاف باید داد که هرچند این تعصبها در مرحلة افراط قرار داشته است، خاصه در مورد لغات خیلی سخت گرفته و تند رفتند. اما همین عمل، با واکنشی که تندرویها را تعدیل کند، سر و صورت خوبی به ادبیات، خاصه نثر فارسی بخشیده است که بعد از مقایسه با نثر بیست سال قبل، اثر آنرا میتوان دید.» (بهار، 1371، ج 1، ص 284)
همچنین، منابع تاریخنگاری رسمی و تبلیغاتی عهد پهلوی نیز، اقدام رضاشاه را در تأسیس فرهنگستان و تصفیة زبان فارسی از کلمات بیگانه، از زمرة اصلاحات مهم فرهنگی این عصر معرفی کرده و آن را گامی مهم و اساسی در تقویت روح ملیت دانستهاند. برای نمونه، سعید نفیسی در کتاب تاریخ شهریاری شاهنشاه رضاشاه پهلوی، در این خصوص همراه با تخریب متعصبانة دورة قاجاریه، چنین آورده است:
«دیگر از اصلاحات مهمی که درین زمینه صورت گرفت، تصفیة زبان فارسی از کلمات و الفاظ و ترکیبات ناملایم و ناگوار زبانهای بیگانه و تأسیس فرهنگستان ایران، برای این کار و اقداماتی بود که درین دوره، درین راه به عمل آمد. تردیدی نیست که زبان، یکی از آثار عمدة ملیت هر قومی است و باید نمایندة روح ملی آن مردم و مهیج و مسبب این روح باشد. چنان که در تاریخ هزار سالة گذشتة ایران، هرگاه که روح ملی در کشور بیدار شده و نیرو گرفته است، بزرگان ایران یکی از مهمترین چارهجوئیها را برای نافرمانی از بیگانگان، ترویج زبان و ادبیات و تصفیة زبان دانستهاند. دانشمندان بزرگ ما - که روح ایرانی نیرومند داشتهاند - تنها به نوشتن کتابهای مخصوص برای این که ازین کار پشتیبانی کرده باشند، قناعت نکردهاند، بلکه [تلاش] جدی در ساختن اصطلاحات و بینیاز کردن زبان از کلمات و ترکیبات زبانهای بیگانه داشتهاند [...].از طرف دیگر، در مدت دویست سال گذشته و مخصوصاً در سی سال پایان دورة قاجارها، زبان فارسی بسیار تباه و فاسد شده بود و به همین جهت، روح ادبی آن تنزل کرده و ضعیفتر از هر زمانی شده بود. از طرف دیگر، علوم جدیدی در تمدن امروز پیدا شده بود که برای هیچیک از آنها اصطلاحاتی در زبان فارسی نبود و ممکن نبود با نداشتن آن اصطلاحات، آن علوم را به زبان فارسی تدریس کنند و یا تألیف کنند. ناچار [وضع] یک سلسله اصطلاحات مهم، ضرورت کامل داشت. قهراً این وضع، ایجاب میکرد که به اصلاحات مهم و کارهای عمده در زبان فارسی آغاز کنند که خود زمینة یک سلسله اقدامات اساسی باشد و این آرزوی هزار سالة دانشمندان ایران، برآورده شود. این مشکل بزرگ ملیت ایران به فرهنگستان ایران - که درین دوره برای این مقصود عالی تشکیل یافت - سپرده شد و به زودی نتایج مهم آن در زبان فارسی پدید آمد و مردم باذوق ایران نیز، راهنمائیهای حکیمانة فرهنگستان ایران را، با کمال آسانی و خوشروئی پذیرفتند و نتایج این کار بزرگ، در زبان فارسی محسوس شد.» (نفیسی، 1344، ص 99)
اما ارزیابی محققان مستقل دهه های بعد از کارنامة فرهنگستان، تا اندازه ای متفاوت است. به عنوان نمونه، یحیی آرین پور در مورد کارکرد فرهنگستان در دورة رضاشاه، معتقد است که:
«اما فرهنگستان یا آکادمی زبان و ادبیات هم [...]، اگرچه توانست زمام کار را از دست دیگران به درآورده، این خدمت را که عبارت از منع رواج هزاران لغت مجعول و بی اساس بود، انجام دهد، ولی خود نیز از منظوری که داشت، به دور افتاد و خود را در عمل مجبور دید که قسمت عمدة اوقات خود را صرف یکی از وظایف فرعی، یعنی انتخاب معادل ها برای لغات خارجی بکند؛ و خلاصه، کاری جز این نکرد که کلمات عربی و ترکی و اروپائی را بردارد و کلمات فارسی به جای آن ها برگزیند؛ و در تمام مدتی که بود، پیاپی لغت می ساخت و دستور استعمال آن ها را به مراکز دولتی می داد؛ ولی در این کار هم توفیق نیافت. زیرا نه تنها بعضی از لغاتی را که بحق مورد اعتراض بود، تجویز و رواج داد، بلکه موارد و طرز استعمال لغات را هم به درستی و با امثله و شواهد روشن نکرد و نتیجه، آن شد که هر کس آن ها را چنان که خود فهمیده بود در منشآت خصوصی و اداری به کار برد، و بدین قرار مثلاً وکلا و قضات، کلمات دادگاه، دادرسی، دادخواه، دادخوانده، دادخواست، دادستان، دادیار، دادسرا و دادنامه را - که همه از یک ریشه گرفته شده و بعضی از آن ها بسیار غلط و نابجا بود - به صورت زننده و ناهمواری در لوایح و احکام پشت سرهم قطار کردند و رؤسای ادارات، به «اندام های خود آموزش لازم دادند» و یکی از رؤسای دارائی، فلان ملک خالصه یا محصول و درآمد آن را «بایگانی کرد» و «حضرت اجل»ها در مقام تجلیل بیش تر، «جناب تیمسار» شدند. اشتباه عمدة فرهنگستان، در این بود که پیش از برقرار کردن اصول و قواعد زبان و دادن دستور کلی، به انتخاب کلمات دست زد. کار لغت سازی فرهنگستان، به جائی کشید که ارباب قلم از آن بیرازی نمودند. چنانکه فرج الله بهرامی (دبیر اعظم) نوشت: نویسندگان ما - که جمال لغت و زیبائی کلام را از سعدی و حافظ به میراث دارند - اگر در نوشته های خود از استعمال بعضی از لغات فرهنگستان خودداری نمایند، پشیمان نخواهند شد.» (آرین پور، 1374، ج 3، صص 20-21)
در این میان، نویسندگان چپ مارکسیست دهههای بعد هم - که اساساً برحسب فلسفة فکری خود با ناسیونالیسم چندان میانه ای ندارند و عمدتاً جهاننگرند - با انتساب روشنفکران سره خواه به بخش ارتجاعی جامعه به سیاق تحلیل های طبقاتی خود، جریان سره نویسی را از این زاویه نقد و رد کرده اند که یک نمونة صریح آن، نقد باقر مؤمنی درباب سره نویسی در کتاب ایران در آستانة انقلاب مشروطیت و ادبیات مشروطه، است:
«ولی در مسئلة زبان در ادبیات مشروطه، به یک بیماری -که از همان روزهای اول سرکوب شد و شیوع پیدا نکرد- باید اشاره بکنیم. این بیماری، «پارسی سرهنویسی» یا به قولی، «پارسی بی غش»نویسی بود. این بیماری، ظاهراً میتوانست یکی از عوارض ناسیونالیسم ایرانی در برابر عرب معرفی شود [...]. ولی حتا یکی از ناسیونالیست ترین متفکران این زمان، یعنی میرزا آقاخان کرمانی هم، به قول فریدون آدمیت، آن را «کار خنک و لغوی» دانست؛ برای اینکه این زبان، میان متفکر و توده های انقلابی فاصله ای عمیق می انداخت. فارسی سره نویسی، از مدتی قبل به عنوان یکی از تفنن های نویسندگان بی درد و غم شروع شده بود، ولی در این زمان، به پناهگاه واماندگان دنیای کهن تبدیل شد. گروهی از روشنفکران بودند که موضع اجتماعیشان در حال متلاشی شدن بود. آن ها، این را بخوبی حس میکردند و می کوشیدند تا دستاویزی برای ادامة حیات گروه اجتماعی خودشان پیدا بکنند. آن ها، روشنفکران وابسته به گروه های رشد یابنده یا توده های انقلابی نبودند. به همین دلیل هم، نمی توانستند به آینده دل ببندند و به انقلابی که می رفت سربلند کند، تکیه کنند. پس به گذشته چنگ می زدند و در جست وجوی دستاویزی برای توجیه حیات متزلزل خودشان، به ایران باستان پناه می بردند. «پارسی سره»، در حقیقت برای آن ها یک دستاویز بود. نمونة این آدم ها، جلال الدین میرزا، یکی از ده ها پسر فتحعلی شاه قاجار بود که نه می توانست امیدی به جاه و جلال پدری داشته باشد، و نه می توانست خودش را به دامن بورژوازی نورسیده یا بدتر از آن، مردم کوچه و بازار بیندازد. این بود که در عصر جوشش توده ها، «نامة خسروان» کهن را به زبان پارسی به اصطلاح بی غش، سرهم می کرد. نمونة دیگر، مانکجی نام زرتشتی پارسی بود که به گسترش دین نیاکان دلخوش کرده بود و حال آنکه، آنطور که آخوندزاده می گفت: شما از بابت دین و دولت خودتان، عمر خودتان را به آخر رسانیده اید.» (مؤمنی، 2537، صص 144-145)
این نکته نیز شایان گفتن است که در دورة رضاشاه و حتا قبل از آن، زرتشتیان ایران همچون پارسیان هند، به طور طبیعی جزو نخستین بانیان باستانگرائی و سرهنویسی و توجه به پرهیز از کاربرد واژگان بیگانه، خصوصاً لغات عربی و ترکی در زبان فارسی بودند. این اقدام آنان، از عهد بابریان هند و خلق کتاب مجعول دساتیر و آثار ساختگی دیگری همچون دبستانالمذاهب در هندوستان سابقه داشت و در دوران قاجار و بویژه عصر مشروطه، با بهره گیری از حمایت و نفوذ استعمار انگلستان و فضای سیاسی باز نوپدید عصر مشروطه، به اوج خود رسید.
در دوران سلطنت رضاشاه، باتوجه به علاقهای که رضاشاه نسبت به زرتشتیان ابراز می کرد(2) و علت آن، ناسیونالیسمی بود که رجال فرهنگی آن عهد در قالب باستانگرائی افراطی به وی تلقین کرده بودند، و نیز علاقة شدیدی که متقابلاً زرتشتیان نسبت به پهلوی اول ابراز می کردند،(3) و همچنین آزادی عملی که رضاشاه در نتیجة اسلامستیزی به زرتشتیان و دیگر اقلیتهای مذهبی داده بود، طبعاً فرصت خوبی برای بزرگان زرتشتی فراهم آمد تا تحت عنوان علایق ناسیونالیستی و میهنپرستانه، حذف میراث واژگانی فرهنگ اسلامی - عربی رایج در ایران را، از این طریق دنبال کنند. از جملة این افراد، ارباب کیخسرو شاهرخ، از رجال زرتشتی صاحبنام آن دوره بود که در خاطراتش، ضمن اشاره به این موضوع، خود را نیز از جملة نخستین بانیان سرهنویسی در نشریات ایران معرفی کرده است. (شاهرخ، 1382، صص 45-47)
درخور یادآوری است که انگیزة اصلی زرتشتیان از روی آوردن به سرهنویسی باستانگرائی و کنار زدن مظاهر فرهنگ و تمدن اسلامی - عربی و ترکی، باورداشت داده های تاریخی مربوط به پیشینة این آئین در ایران باستان بود که آن ها، به طور جدی داده های مزبور را پذیرفته بودند و بعلاوه، جریان هائی همچون خاورشناسی و گرایش شدید و هدفمند خاور شناسان و ایران شناسان غربی به آئین زرتشت در دوران قاجار و پهلوی، (4) باورهای آنان را شدت می بخشید.
درحقیقت، زرتشتیان و نیز روشنفکران آن دوران، تحتتأثیر القائات شرق شناسان، بنیان ملیت ایرانی را تنها در نژاد آریائی و سلسله های پادشاهی ایران باستان میشمردند و آئین زرتشت و زبان فارسی را، میراث ملی عهد سلسله-های هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان و رکن ملیت ایرانی می دانستند و در مقابل، زبان عرب و آئین اسلام را، زبان و دین تحمیلی و بیگانه به شمار می آوردند و از این رو، وسیعاً میکوشیدند تا با بیرون راندن مظاهر فرهنگ عربی - اسلامی، فرهنگ بظاهر ملی منتسب به دوران ایران باستان را احیا کنند. در حالی که امروزه به واسطة کشفیات باستانشناختی گسترده در ایران و شرق میانه، بخوبی میدانیم از یک سو، قدمت تمدنهای باستانی و درخشان ایران از عهد هخامنشیان بسیار کهن تر است و به عنوان مثال، آثار تمدن و امپراتوری تقریباً ناشناختة عیلام، خود از پیشینهای فرهنگی و تمدنی بسیار پربار و دیرین حکایت می کند. لذا دیگر نمی توان نژاد آریائی ساختة استعمار انگلستان را در هند و سلسله های هخامنشی، اشکانی و ساسانی، نماد صرف ملیت ایرانی گرفت. از سوی دیگر، بسیاری از دستاوردهای مدنی برجستة تمدن و فرهنگ ایرانی، متعلق به فرهنگ و تمدن عربی و اسلامی و نیز سلسله-های بظاهر بیگانه و غیرآریائی ایران بعد از اسلام است.
بنابراین، به رغم دنباله داشتن این قبیل فعالیت های زرتشتیان و برخی از روشنفکران باستانگرای دوران بعد و زمانة کنونی، اصرار بر سره نویسی تحت عنوان ملیگرائی، نه تنها نشاندهندة تعصبی بی بنیان و قومپرستانه است، بلکه از ناآگاهی پیروان آن از بنیان زبان های فارسی و عربی و ترکی و سیر تاریخی واقعی فرهنگ و تمدن کهن و درخشان ملت های ایران و سایر سرزمینهای شرق میانه، حکایت می کند.
به هر حال، جریان سره نویسی و بخصوص افراطهای آن، از همان زمان رضاشاه و نیز دورههای بعد، با مخالفت بسیاری از ادیبان و صاحبنظران برجسته و مشهور، مواجه شد. زیرا این گروه از استادان فن، بیرون راندن تمام و کمال لغات عربی را از زبان فارسی تحت عنوان واژگان بیگانه، عامل تشدید ضعف لغوی و نابودی ذخایر معنوی کهن آن می دانستند. از جملة این افراد، سیدحسن تقیزاده بود که در همان سال نخست فعالیت فرهنگستان (1314) به درخواست علی اصغر حکمت، وزیر معارف وقت، مقاله ای در نقد عملکرد ناصواب فرهنگستان و دخالت-های نابجای رضاشاه در کار آن نوشت که زمینة خشم شدید رضاشاه را نسبت به وی فراهم آورد و باعث شد که او از ترس جان، مادامی که رضاشاه بر مصدر قدرت بود، به ایران بازنگردد. تقی زاده خود، در این باره چنین نوشته است:
«آقای حکمت - که وزیر معارف بود - مجله ای تأسیس کرده بود به نام مجلة تعلیم و تربیت و نسبت به آن خیلی شوق داشت. من وقتی در پاریس بودم، مرتب به من کاغذ می نوشت که یک مقاله برای ما بنویسید. من هم یک مقاله نوشتم. خیلی خوشحال شد و آن را چاپ کرد و از من خیلی تشکر کرد [...]. آن وقت یک کاغذ دیگری نوشته، گفته بود [...]، خواهش دارم باز یکی بنویسید. من این دفعه یکی نوشتم[...].آن را برضد فرهنگستان - که لغت تازه میساختند - نوشتم. گفتم این کار بی خود است و فارسی را خراب می کنند. آن جا یک چیزی هم نوشتم که حکم شده، این عبارات و لغات را استعمال بکنند. می گفتند، به تصویب همایونی رسیده. [...] من در آن مقاله نوشته بودم، این، کار اهل علم است که از این مقوله بصیرتی داشته باشند و این، با حکم و این ها نمی شود. گفتم که از قدیم گفته اند که شمشیر، در کار قلم نباید مداخله کند. آقای حکمت، این مقاله را چاپ کرده بود. درین کار در طهران دودستگی بود. بعضی ها همان عقیدة مرا داشتند. میگفتند این لغت سازی، بی معنی و نامربوط است. بعضی ها خود آن لغتسازها بودند. رضاشاه مجله خوان نبود. مجله و این ها دستش نمی آمد. ظاهراً روزنامه های روزانه را می خواند. آنها که برضد هم می نوشتند و ضد لغات جدید بودند، برای کمک به خودشان مقالة مرا از آن مجلة تعلیم و تربیت برداشته و در روزنامة اطلاعات، در مقابل مدعی های خودشان چاپ کرده بودند. آن وقت مقالة من به او رسیده و یک مرتبة دیگر آتش گرفت [...]. در آن وقت آن قدر بی عقلی بود که کار و بار با نظمیه جاری می شد. من که در رم بودم، یک مرتبه تمام روزنامه ها شروع کردند و همه برضد من می نوشتند [...] . اگر حکمت در طهران بود - برای کاری رفته بود مسکو - ممکن بود کتک بخورد. چند نفر زیردست او منجمله آقای رعدی و غیره را گرفتند، حبس کردند. آقای حکمت جانی به در برد. چون مسافرت او طول کشید، از یاد رضاشاه رفته بود.» (تقی زاده، 1372، صص 256-257)
به دنبال این امر، به فرمان رضاشاه تمام آن شمارههای مجلة تعلیم و تربیت را جمع کرده و با جایگزین کردن مقاله ای دیگر در جای آن، مجدداً همراه با شمارة ششم مجله منتشر کردند (افشار، 1372، پاورقی ص257؛ آرین-پور،1374، ج 3، ص 22). مجتبی مینوی نیز، به عنوان یکی از نزدیکان تقی زاده و از ادبای صاحبنام، ضمن نقل مفصل گفت وگوهای خود و برخی از دوستانش با وی دربارة سره نویسی و فارسی فصیح و بایدها و نبایدهای آن، صحبت ها و استدلالهای تقی زاده (5) را در نقد سره نگاری هم مفصلاً ذکر کرده است (مینوی، 1367، صص 476-493)؛ ضمن آنکه خود او نیز از منتقدان سره نویسی بوده و آن را «انشائی مصنوعی و بی مزه به نام پارسی سره» می خواند. (مینوی، 1367، ص 475)
در دهه های بعد هم، بسیاری از ادیبان و محققان زبان و متون کهن فارسی، روند سره نویسی را مورد انتقادهای تند و صریح قرار داده اند. از جملة این اشخاص، عباس اقبال آشتیانی است که در این باره، زیر عنوان «فارسی ساختگی»، چنین گفته است:
«کسانی که خداوند خمیرة وجود ایشان را به آب لطف ذوق و صفای قریحه، سرشته و با اعطای این لطیفة غیبی به مقام جلیل پرستندگی مظاهر جمال و کمال ارتقا داده و از سایر اجناس مردم ممیزشان کرده است، هرگاه که به نمونه ای از کلام فصیح و بلیغ فارسی از جنس کلام امثال فردوسی و سعدی و قائممقام و نظایر ایشان برمیخورند، آن را که نهادة خرد روشن بین این اساتید و رشتة زبان شیوای ایشان و بافتة دست هنرمندشان است، در حکم حله ای می یابند، زیبا و منقش که در مقابل جمال هیئت آن، مجذوب و فریفته می مانند [...]. ادبیات فارسی، از اینگونه حله های دلاویز زرتار بسیار دارد که هریک از آن ها، با آنکه نکبت ادوار و کج ذوقی مشتی خودخواه، گرد بی اعتنائی بر چهرة آن ها افشانده است، هم امروز اگر دست قابلی رخسارة آن ها را از پس نقاب فراموشی بیرون آرد و در دسترس ارباب ذوق گذارد، همان طراوت و دل انگیزی قدیم را - که معرف شاهکارهای جاوید است - همچنان متضمن است [...]. معاصرین ناخلف ما، تنها به این اکتفا نکرده اند که این جنس منسوجات و منقوشات زیبا را - که گرانبهاترین یادگار اجداد هنرمند ما و مابه الامتیاز شخصیت و قومیت ملت ایرانی است - در بوتة فراموشی و بی اعتنائی بیندازند، بلکه از ایشان جماعتی که به تشخیص شخصی، سبک نگارش ساختگی خود را میزان صحیح فصاحت فارسی می دانند و یا مدعی آموختن انشای نوینی از فارسی به جوانان نورساند، با دستهای خشن لرزان به نام اصلاح فارسی، چهرة نازک ساخته های مرغوب قدما را میخراشند [...]. گروهی دیگر با قلمتراش بی انصافی، نقوش و الوان روحبخش قدما را می سترند و به نام «پارسی سره» با قلمرنگ رنگ کاران، دودة رسوائی بر جمال فارسی - که دست ماهرترین مشاطگان شاهد زیبائی، یعنی سعدی آن را لایق عروج بر عالی ترین مدارج جلوه و جلال کرده - می کشند [...]. دیگری با وسمة ساخت مؤلفین «دساتیر» و «بروز نگارش پارسی»، عروس بدیعالجمال فارسی را نابینا کرده، قصد آن دارد که او را به چنین هیئتی عصاکش مریدان کوردل خود قرار دهد [...]. کسانی که امروزه به یکی از اقسام فارسی ساختگی که هیچ جانوری نه در این دوره به آن سخن میگوید و نه در هیچیک از قرون ماضیه به آن تکلم می کرده، یا مطلب می نوشته، انشای مطلب میکنند، درست نمی فهمم که رسیدن به چه غرضی را مطلوب خود قرار داده اند [...]؟ گویا غرض آقایانی که زحمت «پارسی سره» نوشتن را تحمیل خود می-کنند، آن است که به زبانی انشای مطلب کنند که از عناصر بیگانه خالی و مبرا باشد و در این خط غلط، بیش از همه به تقلید بعضی پارسیان [زرتشتیان] کج فهم - که با عرب کینة دیرینه دارند - با لغات عربی دشمنی میورزند، و به خیال خود می خواهند با این حرکت ناممکن، انتقام شکست های قادسیه، جلولا و نهاوند را از تازیان بکشند. اگر ممکن است که این شکست ها را امروز به فتح مبدل ساخت و گفت دولت ساسانی هنوز منقرض نشده، احیای فارسی قدیم - که البته چیزی غیر از «پارسی سرة» آقایان بوده است - نیز امکان دارد.» (اقبال، 1369، صص 508-516)
به این ترتیب، از زمان رواج گستردة سره نویسی عهد رضاشاه - که تا زمانة حاضر نیز همواره آن را افرادی خاص و زرتشتیان و بویژه روشنفکران ضدعرب و اسلام کمابیش ادامه دادهاند - بسیاری از ادیبان و محققان اندیشمند - که از تعصبات ضدعربی و باستان و فارس گرایانه تا حدی به دور بودند - به نقد جدی و تند سرهنویسان و سره خواهان پرداخته و تلاش کردند، ضمن دفاع از ضرورت حفظ مواریث لغوی زبان فارسی، زبان عصر حاضر را هم از گزند آسیب های متعصبان نابینا دور بدارند، و البته همانطور که می دانیم، جریان سرهنویسی به دلیل گنگ، نامأنوس و نامفهوم بودنش، هرگز در میان تودة مردم معمولی و تحصیلکرده، از اقبال برخوردار نشده است و افزون بر آن، جز تعدادی از باستانگرایان متعصب، نظیر ذبیح بهروز و ابراهیم پورداوود یا امروزه دکتر میرجلال الدین کزازی، عموم استادان فن و محققان و ادیبان بنام، هیچگاه به این رویه، به دیدة مثبت و سازنده، ننگریسته اند.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پینوشتها:
۱. هرچند فروغی ظاهراً خود به این کارها عقیده نداشت، گفته اند وی همین که از جریان آگاه شد، این جمله را بر زبان آورد که: «عجب باد سفاهتی می وزد!» (آرین پور، 1374، ج 3، ص 19)؛ برای ملاحظة دیدگاه فروغی نسبت به فرهنگستان، بنگرید به: فروغی، محمدعلی (1354). پیام من به فرهنگستان. تهران: پیام.
۲. برای نمونه، بنگرید به: آیرملو،1380، ص 312.
۳. برای نمونه، بنگرید به: اشیدری، جهانگیر (2536). اعلاحضرت رضاشاه کبیر در آینة زمان. تهران: از انتشارات ماهنامة هوخت؛ امیرطهماسب، عبدالله (2535). تاریخ شاهنشاهی اعلا حضرت رضاشاه کبیر. تهران: دانشگاه تهران.
۴. برای نمونه، بنگرید به: جکسن، آبراهام (1383). سفرنامة جکسن. (منوچهر امیری و فریدون بدرهای، مترجمان). تهران: علمی و فرهنگی.
۵. برای ملاحظة تفصیلی نظرات تقی زاده دربارة سرهنویسی و چگونگی آن و نیز تغییر برخی از نظراتش، بنگرید به: تقیزاده، حسن (1320). جنبش ملی ادبی. تهران: چاپخانة ارمغان؛ همو (1326). لزوم حفظ فارسی صحیح. تهران: شرکت سهامی چاپ.
کتابنامه:
1. آرین پور، یحیی (1374). از نیما تا روزگار ما (ج 3). تهران: زوار.
2. آیرملو، تاج الملوک (1380). خاطرات ملکه پهلوی. تهران: به آفرین.
3. اشیدری، جهان گیر (2536). اعلی حضرت رضا شاه کبیر در آینة زمان. تهران: ماهنامة هوخت.
4. تقی زاده، حسن (1372). زندگی طوفانی. (ایرج افشار، گردآورنده). تهران: علمی.
5. ----------- (1320). جنبش ملی-ادبی. تهران: چاپخانة ارمغان.
6. ---------- (1326). لزوم حفظ فارسی صحیح. تهران: شرکت سهامی چاپ.
7. اقبال، عباس (1369). مجموعهمقالات عباس اقبال آشتیانی. (سید محمد دبیرسیاقی، کوششگر). تهران: دنیای کتاب.
8. امیرطهماسب، عبدالله (2535). تاریخ شاهنشاهی اعلی حضرت رضا شاه کبیر. تهران: دانشگاه تهران.
9. بهار، محمد تقی (1371). تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران ( ج 1). تهران: امیرکبیر.
10. جکسن، آبراهام (1383). سفرنامة جکسن. (منوچهر امیری و فریدون بدرهای، مترجمان). تهران: علمی و فرهنگی.
11. حکمت، علی اصغر (2535). سی خاطره از عصر فرخندة پهلوی. تهران: وحید.
12. ------------- (1330). پارسی نغز. تهران: انجمن ایرانی سازمان فرهنگی یونسکو.
13. روستائی، محسن (1385). تاریخ نخستین فرهنگستان ایران به روایت اسناد. تهران: نی.
14. صفائی، ابراهیم (2535). رضا شاه کبیر در آینة خاطرات. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.
15. ---------- (2535). بنیادهای ملی در شهریاری رضا شاه کبیر. تهران: وزارت فرهنگ و هنر.
16. فروغی، محمدعلی (1354). پیام من به فرهنگستان. تهران: پیام.
17. کیخسرو شاهرخ، ارباب (1382). خاطرات. (شاهرخ شاهرخ و راشنا رایتر، کوششگران). (غلام حسین میرزاصالح، مترجم). تهران: مازیار.
18. نفیسی، سعید (1344). تاریخ شهریاری شاهنشاه رضا شاه پهلوی. تهران: شورای مرکزی جشنهای بنیادگزاری شاهنشاهی ایران.
19. -------- (1319). فرهنگنامة پارسی (ج 1). تهران: وزارت فرهنگ، دبیرخانة فرهنگستان.
20. مؤمنی، باقر (2537). ایران در آستانة انقلاب مشروطیت و ادبیات مشروطه. تهران: سپیده و شباهنگ.
21. مینوی، مجتبی (1367). نقد حال. تهران: خوارزمی.
منبع: فصلنامه تحقیقات تاریخی و مطالعات آرشیوی گنجینه اسناد شماره 77،صفحه