03 تیر 1400
اشکهای سرخ - عکس العمل علما و شخصیتهای مشروطه خواه نسبت به شهادت شیخ فضل الله
واقعة شهادت مرحوم شیخ فضلالله نوری(ره) بهقدری تأثربرانگیز بود که شور و شادی پیروزی مشروطیت را در اشک و اندوه فرو برد و بسیاری از دوستان و مریدان و حتی بعضی از مخالفان مرحوم شیخ را قرین غصه و غم ساخت. تاریخ را که میخوانیم شگفتزده میشویم که علمای مشروطهخواه با شنیدن خبر شهادت ایشان بسیار متأثر و اندوهگین شدند و این نبود مگر بهخاطر سجایای علمی، اخلاقی و اجتماعی بیمثال شیخ شهید که هیچکس نمیتوانست باور کند چنین سفّاکانه نادیده گرفته شوند.
واقعه به قدری عظیم، و حادثه به اندازهای جبرانناپذیر بود که میتوان گفت فضای بیروح و رنگورو رفتة پس از مشروطه از آن ناشی شد.
در مقالة پیشرو با عکسالعملهای سوگمندانة بعضی از شخصیتهای بزرگ و مؤثر مشروطهخواه در قبال شهادت شیخ آشنا خواهید شد.
شیخ فضلالله نوری، چه در زمان حیات خویش (در عصر مشروطه) و چه پس از مرگ، هدف حملة هتاکی و دشنام قرار داشت و از اطلاق انواع اتهامات و برچسبها به وی دریغ نمیشد؛ امّا در مقابل (گذشته از شخصیتهاى علمى مشروعهخواه نظیر صاحبعروه) رهبران مذهبى مشروطه همچون آخوند خراسانى، آقا نجفى اصفهانى و سیدین محمد طباطبایى و عبدالله بهبهانى، براى شخص شیخ احترام بسیاری قائل بودند و رفتار تند مشروطهخواهان سکولار با ایشان را به هیچوجه نمیپذیرفتند و پس از دریافت خبر فجیع شهادت وى، که به سرعت انجام گرفت، بسیار ناراحت و غمگین شدند.
گفتار ذیل به بررسی این نکته اختصاص دارد.
1ــ آخوند خراسانى
دکتر عبدالهادى حائرى، از مورخان و تحلیلگران تاریخ مشروطیت، به دار آویختن آیتالله حاج شیخ فضلالله نورى از سوى مشروطهخواهان را، براى مراجع مشروطهخواه نجف امرى دور از انتظار مىشمارَد. به نظر او «این رویداد ناگهانى و از نظر بسیارى باور نکردنى، سبب بیم فراوانى در میان علما شد و دشمنى هواخواهان رژیم استبدادى را بیفزود و بسیارى از مردم عادى را که احترام ویژهاى نسبت به مقام روحانیت قائل بودند، سخت به مشروطیت و پشتیبانان آن کینهور گردانید».[1]
تاریخ، از تأسف شدید علماى مشروطهخواه نجف (بهویژه آخوند خراسانى) در مرگ شیخ یاد کرده است. عبدالحسین کفایى، به نقل از پدربزرگ خویش، آیتالله حاج میرزا احمد کفایى (سومین فرزندِ آخوند خراسانى)، چنین آورده است: «وقتى در وقایع مشروطیت مرحوم آیتالله شیخ فضلالله نورى را ... در تهران به دار آویختند، چون این خبر به آخوند در نجف رسید بسیار متأثّر و متألّم گردید، به نحوى که گریه کرد و مجلس فاتحهاى در منزل خود براى او ترتیب داد».[2]
حجتالاسلام و المسلمین حاجمیرزا عبدالرضا کفایى (فرزند آیتالله میرزا احمد کفایى مزبور) ضمن تصدیق اظهارات آقاى عبدالحسین کفایى از قول پدرش، مرحوم آیتالله حاج میرزا احمد کفایی گفته است: «بعد از آنکه دولت موقت مشروطه یعنى فاتحان تهران، خبر پیروزى را به آخوند خراسانى دادند، اولین اقدام ایشان، ارسال تلگراف به همین دولت موقت، براى حفظ حریم و جان حاج شیخ فضلالله نورى بود...» مطلب دیگرى که، باز از مرحوم پدرش نقل کرده است، این است که: «مرحوم آخوند خراسانى از درس مىآمدند. در خلال مسیر، خبر اعدام شیخ فضلالله را به ایشان دادند ــ پدرم مىفرمود: «براى اولین و آخرین بار ما چنین عکسالعملى را در مرحوم آخوند دیدیم ــ مردى با آن شجاعت و با آن استقامت، بر اثر شنیدن خبر اعدام شیخ فضلالله، از شدت ضعف همانجا، وسط کوچه، به زمین خورد، چندانکه زیر بغلش را گرفتند و از جا بلند کردند؛ که این، از شدتِ تأثیر شنیدنِ این خبر موحِش در آخوند حکایت دارد و در هیچ مورد دیگرى، حتى در قضیه اشغالِ شمال ایران توسط قشون روس تزارى چنین عکسالعمل شدیدى، از آخوند دیده نشد». این را مرحوم پدرم که خود شاهد ماجرا بود نقل مىکرد».[3]
از مرحوم حجتالاسلام و المسلمین حاج شیخ علىاکبر برهان (پیشنماز اسبق مسجد لرزاده و مؤسس حوزة علمیه در حضرت عبدالعظیم(ع)) نیز نقل شده که فرموده است: «بعد از شهادت شیخ، کسى خنده از مرحوم آخوند ملاّ کاظم خراسانى ندید تا از دنیا رفت».[4]
شواهد بسیار حاکى از این است که آخوند پس از قتل شیخ پى به ماهیت ضدّ اسلام جناحِ تندرو برده و از روشهای مختلف به ستیز با آنان برخاست، که یکى از آنها حکم اخراج تقىزاده از مجلس بود. سرانجام نیز تصمیم گرفت براى اصلاح امر مشروطه به ایران بیاید و چون این عمل به سود عمّال بیگانه و افراد غربزده نبود، چنانکه مشهور است، آن مرد بزرگ را در شبِ روزى که تصمیم به سفر داشت، مسموم کردند.[5]
2ــ آیتالله سید محمد طباطبایى
آقا میرزا عبدالهادى، فرزند آیتالله سیدمحمد طباطبایى، با اشاره به تبعید پدرش به مشهد توسط محمدعلىشاه در استبداد صغیر گفته است: «پدرم پس از فتح مشروطهخواهان عازم تهران شد. به سبزوار که رسید خبر اعدام مرحوم شیخ فضلالله نورى به ایشان رسید. پدرم گریه بسیارى کرد و فرمود: با عالِم چنین عملى روا نمىدارند».[6] دکتر سیدعبدالحسین طباطبایى (فرزند میرزا عبدالمهدى طباطبایى و نواده آیتالله سیدمحمد طباطبایى) نیز در اردیبهشت 1385 اظهار کردند: «پدرم، میرزا عبدالمهدى، در تبعید پدرشان (آیتالله طباطبایى) همراه ایشان بودند. وى نقل مىکرد: زمانى که خبر فتح تهران توسط اردوى مشروطه به پدرم رسید، فرمودند: آقا، زود باشید اثاثیه را جمع کنید، برویم تهران. من (عبدالمهدى) گفتم: آقا، ما تاکنون در این شهر، حکم تبعیدى را داشتیم و حالا تازه آزاد شدهایم. اجازه دهید چند روز دیگر بمانیم و به زیارت و گشتوگذار در شهر بپردازیم، آنگاه به تهران مىرویم. ایشان گفتند: نه نه! زود برویم، که من براى جان حاج شیخ فضلالله دلواپسم. مىترسم بلایى بر سرشان بیاورند.
روى اصرار پدر، ما به سمت تهران حرکت کردیم، تا به نیشابور رسیدیم. در آنجا، یک روز به زیارت چند مورد از مقابر شهر رفتیم و زمانى که نزد پدر برگشتیم، دیدم ایشان خیلى غمگین و ناراحت بوده و از شدت اندوه چشمانش سرخ شده است. پرسیدم: چه اتفاقى رخ داده؟ ورقهاى را به من داد و فرمود: بگیر و بخوان. خواندم، دیدم خبر اعدام حاج شیخ فضلالله را دادهاند. پدرم، از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شده بود و حتى گفت: من به تهران نمىآیم و به مشهد برمىگردم! من به ایشان گفتم: اى بابا! ما در این منطقه غریب بوده و این همه زن و بچه با ما هستند؛ امکان برگشت به مشهد وجود ندارد، شما چرا مىخواهید این کار را بکنید؟ فرمود: من با این عملى که اینها نسبت به حاج شیخ انجام دادهاند به هیچ وجه موافقت ندارم و به علامت اعتراض مىخواهم در همان مشهد بمانم. بالاخره، آن قدر اصرار و التماس کردیم تا نظر ایشان برگشت و پذیرفتند به تهران بیایند ...».
مرحوم طباطبایى (به گفتة سید محمدعلى شوشترى) در تهران نیز «رسماً به خاندان جلیل شیخ ... تسلیت فرستاده و مُصَرَّحاً بیان فرمودند که این عمل، از دشمنان اسلام و ایران انجام شده و براى ضعف روحانیت و استقلال و عظمت ایران، مخالفان مبادرت ورزیدهاند ...».[7]
3ــ آیتالله سید عبدالله بهبهانى
سید محمدعلى شوشترى (وکیل مجلس و نایبالتولیه آستان قدس رضوى(ع) در عصر پهلوى) نوشته است: «پس از فتح تهران، زمانىکه آیتالله سید عبدالله بهبهانى در مسیر بازگشت از تبعید عراق به تهران، به راوَنج در نزدیکیهاى قم رسید و فرزند وى، میر سیدمحمد بهبهانى، در آنجا با پدر ملاقات کرد، آیتالله بهبهانى به فرزند خویش تغیّر و تعرّض نموده و گفته بود: ’تو زنده ماندى و شیخ را در تهران به دار زدند و این ثلمه را به اسلام وارد ساختند؛ چرا نرفتى بند دار را بگیرى و به گردن خود اندازى که این ننگ براى اسلام پیش نیاید و این لطمه و سکته به مشروطیت ایران وارد نشود‘؟!».[8]
4ــ آقا نجفى اصفهانى
اوراق تاریخی، از دوستى و همفکرى دیرین میان آیتالله شیخ محمدتقى نجفى اصفهانى مشهور به «آقا نجفى» و شیخ فضلالله نورى حکایت دارد. نامة نورى به آقا نجفى در صدر مشروطه راجع به لزوم ابتناى رژیم جدید براساس «اجراى احکام اسلام»، که کسروى بدان اشاره کرده است،[9] گذشته از صمیمت و وحدت کلان فکرى و اعتقادى بین آن دو، نشاندهندة اهتمام آنها به حاکمیت حدود و احکام اسلامى بر جامعة ایران است.
مشهور است که مرحوم آقا نجفى در کشاکش مشروطیت به شیخ فضلالله نورى پیغام داده بود: «من براى جان شما بیمناکم و در آیات و روایات که مطالعه نمودهام و دقت کردهام احتمال مىدهم مصداق آن کسى که شهید مىشود شما باشید». و شیخ گفته بود: «من هم اینهایى که شما فرمودهاید مطالعه کرده و دیدهام و امیدوارم که مصداق آن من باشم».[10] پس از فتح تهران توسط مشروطهخواهان تندرو نیز، آقا نجفى کوشید براى جلوگیرى از تعرض به جان شیخ فضلالله، به تهران آید که به انجام این کار موفق نشد.[11]
با این سوابق، پیداست که آقا نجفى از شنیدن خبر شهادت شیخ بسیار اندوهگین شده است. آیتالله العظمى لطفالله صافى گلپایگانى نقل کرده است: «مرحوم پدرم، آیتالله آخوند ملا محمدجواد صافى، اواخر حیات مرحوم حاج شیخ فضلالله در تهران اقامت داشت و با ایشان مربوط بود. پس از قتل شیخ، وى تهران را ترک، و از راه قم و اصفهان راهى گلپایگان گردید. پدرم نزد مرحوم آقا نجفى درس خوانده و از وى اجازة اجتهاد داشت. مىفرمود: در اصفهان، روى سوابقى که بین من و آقا نجفى وجود داشت به محضر ایشان رسیدم. در بستر بیمارى قرار داشت و حال مزاجىاش مساعد نبود؛ همان بیماریى که نهایتاً منجر به فوت وى گردید. ایشان در همان بستر بیمارى اصرار داشت که من از حالات شیخ فضلالله در روزهاى آخر عمر برایش نقل کنم و من نیز از روزهاى آخر حیات شیخ، و مصائب آن ایام و مقاومتِ اعجابانگیز وى براى ایشان مىگفتم و او گوش داده و به تلخى مىگریست».
5ــ شهید مدرس
آیتالله شهید سیدحسن مدرّس که در تاریخ معاصر ایران ــ بهدرستى ــ نُمادِ مبارزه با استبداد و دفاع از مشروطیت (اسلامى) محسوب مىشود، دربارة شایعاتى که در عصر مشروطه راجع به شهید نورى رواج داشت، به نکتة جالبى اشاره کرده است. ایشان که انحراف مشروطه را بیشتر معلول مداخلة عوامل افراطى چپ (مرتبط با کمیتههاىِ بلشویکىِ قفقاز و روسیه) مىدانستند، بیان کردهاند: «در همان روزها که صحنة مسخرهانگیز و توهینآمیز ملاقات امیر بهادر، فرستادة محمدعلىشاه، را با شیخ فضلالله نورى مجتهد مسلّم منتشر کردند و دروغ و جعل بود، اگر علماى ما و تاریخنویسان ما شوخى و مسخره نگرفته و به جاى باور نمودن، ریشهیابى کرده بودند که اصل آن در قلب کمیتههاى بلشویکى باکو نوشته شده و با تمام قدرت براى مردم بازگو مىکردند و قدرتطلبان[12] هم شیخىِ مشروعه و سیدىِ مشروطهخواه نمىشدند، آن همه کشمکش و دربهدرى و استبداد صغیر، که بعد، بالغ و کبیر هم شد، بهوجود نمىآمد. تاریخنگاران ما از چشمى که کور شده بود فقط نوشتند که دیگر این چشم پلک نمىزند و از علت کورى و بابا قورى شدن آن چشم پوشیدند و این نوشتهها را هم نامش را تاریخ گذاشتند و جوانان ما را هم به خواندنش مجبور کردند.
کشتن شیخ فضلالله، که از اعلم علماى وقت بود، هم پیروزى بُلشویکهاى اعزامى به ایران[13] بود، هم پیروزى انگلیس و هم ضایعه براى علماى نجف و ایران. حادثة بدى بود که هنوز هم علل آن در تاریخ همچنان مجهول مانده...».[14]
جالب اینجاست که حتى شخصیتى چون عضدالملک، که مشروطهخواهان پس از خلع محمدعلى شاه از سلطنت، وى را به منصب اولین نایبالسلطنة مشروطه برگزیدند، از کسانى بود که به شیخ علاقه و ارادت خاصی داشت!
6ــ عضدالملک
علىرضاخان ملقب به عضدالملک ــ رئیس ایل قاجار و نایبالسلطنة احمدشاه ــ شخصیت خَدوم و خوشنامى است که بسیاری از مورخان وى را به نیکخواهى و تقیّد به قیود شرعى و ملّى ستودهاند. محمدتقى بهار، عضدالملک را «مردى مُعَمَّر و متین و مقیّد به قیود کامل ملّیّت»[15] شمرده و اعظامالوزاره وى را از «پاکدامنترین رجال روز» قلمداد کرده است.[16]
مهدى ملکزاده نیز او را فردى «موقّر، مؤدّب، باشخصیت، مورد اعتماد و احترام عموم طبقات ملت و رجال دولت» میدانست که «در خیرخواهى و ملت دوستى او کسى تردید نداشت ... و هرگاه ملت ایران را قوم یا طایفهاى بپنداریم باید عضدالملک را شیخالطائفه نامید».[17]
عضدالملک، به اعتبار این نفوذ و محبوبیت، همواره در مواقع بحرانى، واسطة بین دولت و علما بود؛ از جمله، در صدر مشروطه مأموریت یافت موافقت شاه با درخواست علما (تشکیل مجلس شورا) را به آنان در قم ابلاغ کرده و موجبات بازگشت محترمانة آنها را فراهم آورد.[18] پس از انجام آن مأموریت نیز صحبت بود که وى رئیس مجلس شود ــ که البته اجرا نشد. علاوهبراین، دعوتنامهاى که براى افتتاح مجلس (در مدرسة عالى نظام) به رجال و شخصیتهاى گوناگون دینى، سیاسى و اجتماعى نوشته شد، امضاى عضدالملک را در زیر داشت،[19]و پذیرایى از مدعوّین نیز با او بود.[20] در کشاکشهاى مشروطه نیز همواره به اصلاح و التیام روابط میان طرفین مىکوشید و مانعى در برابر خشونتهاى شاه بود.[21] در همین زمینه، نامة مهمى که در آغاز مشروطة دوم (یک ماه و چند روز پس از شهادت شیخ) به ثقهالاسلام تبریزى نوشت، بهوضوح بازنماى روحیة ضدّاستبدادى و ضدّاستعمارى اوست: «... اتفاقات و مشکلات هر روزى، نه به درجهاى است که بتوان شرح داد. هیچ قومى در زمان تغییر وضع، دچار این همه اشکالات نبود. مثلاً قوم انگلیس یا فرانسه روزى که با سلطان امرشان یکسره شد دیگر به آن سلطان، سالى یکصد هزار تومان ندادند که در ممالک خارجه صرف عیش و خوشگذرانى نماید. یا املاک خود را در مقابل پنج کرور به ملت واگذار کند؛ بدبخت ملت از نو پنج کرور به قرض خود بیفزاید! اینها کلاً قسمت این مردم بدبخت ایران است ...
مستبد مىشویم، بد؛ مشروطه مىشویم بدتر. خدا گواه است با این مردمِ بىعلم، مشروطه نخواهیم شد، سهل است به استبداد اوّلى نیز به قهقرا عودت نخواهیم کرد. خسرالدنیا و الآخرة ذلک هو الخسران المبین ... قوم ایران، باید از عهدة تمام اینها برآیند و دندشان نرم شود مالیات از دهاتِ ویران و خراب وارد خزانة عامره نمایند تا به مخارج لازمه داده شود!
بحمدالله قوم رو به راه است! چه نکردیم که فرانسهها کردند؟! رولسیون نکردیم؟! به روى دولت نایستادیم؟! مشروطه نشدیم؟! پارلمان برپا نشد؟! کودتا نکردند؟! پارلمان ما را به توپخانه نبستند؟! بعد دوباره مجلس نگرفتیم؟! پادشاه را خلع نکردیم؟! پادشاه جدید انتخاب نکردیم؟! مجاهد نشدیم؟! آخرِ کارى، مجلس هیئت مدیره برپا نمودیم (مگر نمىدانید در فرانسه یک وقتى دیرکتوار[22] بود؟!). پس، از اقوام سایره، یک نقطه عقب نماندهایم! ولى... روح آنکه ملل سایره را به سر منزل سعادت رسانده در میان ما نیست، و آن، «اتفاق»، که ما نداریم! بحمدالله تعالى قوم روبهراه است؛ منتهى از این یک قصور قوم، باید غمض عین بفرمایید!
ملل سایره در سایة این اتفاق، نجات یافتند؛ ما هم در سایة نفاق، به درک اسفل خواهیم رفت و معناً و محققاً استقلال خود را از دست خواهیم داد. بسیار محتمل است که به این زودیها ــ تا روسها درست مسلط نشدهاند ــ یک جمهورى هم سریعاً باشیم! رضا نمىدهیم چیزى در میان سایر اقوام باشد، حیف است ملت ایران از آن بهره نداشته باشد!
از مجلس دیرکتوار عرض کنم. از چهار ساعت به ظهر مانده الى ظهر، در عمارت شمسالعماره در دو اتاق تو در تو، درها همه بسته، هیئتمدیره مرکب از اشخاص ذیل مجلس رسمى دارند: 1ــ وثوقالدوله؛ 2ــ حشمتالدوله؛ 3ــ تقىزاده؛ 4ــ حاج سید نصرالله؛ 5ــ سپهدار اعظم؛ 6ــ سردار اسعد وزیرخارجه؛ 7ــ سردار منصور؛ 8ــ معتمد خاقان؛ 9ــ نظامالسلطان؛ 10ــ میرزا یانس ارمنى؛ 11ــ حکیمالملک؛ 12ــ پسر حاجى شمس کاشى؛ 13ــ میرزا علىمحمدخان تبریزى؛ 14ــ صدیق حضرت؛ 15ــ صنیعالدوله؛ 16ــ نواب حسینقلىخان؛ 17ــ عمادالحکماء. احدى اجازت دخول در این مجلس ندارد. زنگ دارند، روى میزها یک تُنگ است و یک آبخورى پر از یخ است! برخیها قبل از ایراد نطق، تمام آب تنگ را مىخورند که گلوشان تر باشد!
مىگویند در این محافل دربسته، از حفظ استقلال مُلک حرف زده مىشود. خدا کند اینطور باشد؛ ولى عرض کردم همه تقلیدى است، همه لَمِ جازمه است. مُلک دارد متلاشى مىشود، روسها در قزوین در فکر تدارک ماندن زمستان هستند، جا و مکان براى خودشان درست مىکنند. یک نفر در فکر مُلک بود یعنى جناب مستطاب امامجمعه خویى در آن مجلس شورى بوده، آنچه مىگفت و مىکرد براى محافظت مُلک بود، او را هم به کلّى کنار کردهاند؛ بىمانع و رادعِ آنچه در کتب فرانسه و آلمانى و انگلیس یا در کتب مصرى از رو خواندهاند، طابق النّعل بالنّعل تقلیدش را در مىآورند.
براى کسى که اندک مىفهمد تحمل دیدن این حال بسیار دشوار است. بیست و نه کرور و چهارصد و نود و نه هزار نفر دیگر از سى کرور نمىدانند و نمىفهمند و در خواب راحت منتظرند که از این مشروطه، درخت طوبى میان قوم سبز خواهد شد!...
25 شهریور/شعبان 1327 علیرضا قاجار».[23]
عضدالملک با چنین شخصیتى، از مریدان بسیار صمیمى شیخ شهید و حتى مقلّد وى بود[24] و پسر ارشدش نیز خازنالسلطنه با شیخ در تحصن حضرت عبدالعظیم(ع) همراه بود.[25] زمانىکه شیخ در اواخر مشروطة اول، با یارانش در مدرسة مروىِ تهران ــ محلّ اقامة جماعت آخوند رستمآبادى ــ تحصن گزید و مخالفان وى به قوّة قهریه آب و نان را بر روى آنان بستند، این عضدالملک بود که به یارى شیخ آمد و او را به منزل خود برد.[26] عضدالملک و بازماندگانش، در تسویة بخشى از دیون شیخ نیز پس از شهادت آن شهید، مؤثر بودند. روابط او با شیخ، چنان صمیمى و حَسَنه بود که، مشروطهچیان زمانىکه، در طلیعة مشروطه دوم، خواستار به دارآویختن شیخ بودند، با تمهیدات موذیانة وثوقالدوله و حسینقلىخان نوّاب، در زمان به دار آویختن شیخ، عضدالملک را خام کردند تا متوجه این عمل ننگین نشود؛ زیرا مىدانستند در صورت اطلاع، مانع از اجراى این جنایت بزرگ خواهد شد؛[27] چنانکه وقتى از ماجرا مطلع گشت «خیلى برآشفته شد»[28] و به مسبّبین آن جنایت «به سختى پرخاش کرد».[29]
مهندس علیرضا امیر سلیمانى (از فرزندان عضدالملک) بیان کرده است: «عضدالملک... یکى از مریدان بسیار صمیمى شیخ شهید بود، تا آنجا که پس از شنیدن شهادت مرحوم شیخ، حالش به هم خورده و مدتى به حال اغما افتاده بود».[30] سخن محسن فروغى، پسر ذکاءالملک فروغى مشهور، نیز مؤیّد کلام امیر سلیمانى است: «روزى که شیخ فضلالله نورى را به دار آویختند و عضدالملک [از این امر] اطلاع پیدا کرد، فوقالعاده متأثر و ناراحت شد. من شاهد بودم که ... به سر و صورت خود مىکوبید و شیون و زارى مىکرد و از اینکه مجتهدى را اعدام کردند اشک مىریخت».[31]
اندوه و تأثر شخصیتهای مشروطهخواهی چون آخوند خراسانی و سیدین و عضدالملک در سوگ شیخ فضلالله نوری، دقیقاً گویای پاکی و وارستگی آن شهید از نسبتها و تهمتهای ناروایی است که نویسندگان کتب تاریخ مشروطه به ایشان دادهاند.
پینوشتها
________________________________________
[1]ــ تشیع و مشروطیت در ایران...، ص 158
[2]ــ عبدالحسین مجید کفایی، مرگى در نور؛ زندگانى آخوند خراسانى ...، ص 396
[3]ــ زمانه: اظهارات جناب کفایى بهطور مستقل در مجموعة حاضر آمده است.
[4]ــ دکتر تندرکیا، شهید هرگز نمىمیرد، زیر نظر عبدالمنتظر مقدسیان، تهران: بینا، 1358، ص 72. این کتاب، چاپ دومِ همان کتاب «نهیب جنبش ادبى شاهین» است که با مقدمه و حواشى آقاى مقدسیان در فروردین 1358 طبع و منتشر شده است. دربارة تأسف آخوند همچنین رک: خاطرات نوّاب وکیل...، صص 496 ــ 494
[5]ــ رک: گزارش آقاى واعظزاده خراسانى در: مجلة حوزه، ش 41، آذر و دى 1369، صص 28 ــ 27؛ اظهارات آیتالله سیدجمالالدین گلپایگانى در: سیرة صالحان، صص 137 ــ 136؛ و نیز: خاطرات نوّاب وکیل، ص 495؛ برگى از تاریخ معاصر ...، صص 78 ــ 75 و 130
[6]ــ راهنماى کتاب، سال 21، ش 2 ـ 1، ص 33
[7]ــ رک: اطّلاعات، 22 ــ 20 دى 1327، مقاله سید محمدعلى شوشترى.
[8]ــ اطلاعات، دى ماه 1327، ش 22 ــ 20
[9]ــ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 288 ــ 287
[10]ــ موسی نجفی، حکم نافذ آقا نجفى، صص 219 ــ 218
[11]ــ میرزا حسین جابری، تاریخ اصفهان و رى، ص 358
[12]ــ مقصود، عوامل جاهطلبى هستند که به انگیزة دستیابى به اغراض پست مادّى و متناسب با شرایط و مقتضیات خاص سیاسى و اجتماعى خویش، به دروغ، نقاب طرفدارى از مشروطه به رهبرى سیدین طباطبایى و بهبهانى یا مشروعه (به رهبرى شیخ فضلالله) را بر چهره زده و در تنور اختلافات مىدمیدند.
[13]ــ اشاره به مجاهدان وارداتى مشروطه از قفقاز و روسیه.
[14]ــ رک: علی مدرسی، پراکنده نگاهى به کتاب زرد، مندرج در: مجله یاد، سال 6 ، ش 21، زمستان 1369.ش، صص 93 ــ 92
[15]ــ محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسى ایران، ج 1، ص 8
[16]ــ اعظامالوزاره، خاطرات من ...، ج 1، ص 169
[17]ــ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 6، صص 1299 ــ 1298 و 1358 و نیز: ج 2، ص 381. براى سخنان دیگر مورخان رک: اعتمادالسلطنه، خلسه به اهتمام محمود کتیرایى، صص 149 ــ 148؛ اقبال یغمایی، سید جمال...، صص 223 ــ 222؛ ناظمالاسلام، تاریخ بیدارى ایرانیان، بخش 2، ج4، صص 138 و 141؛ خاطرات حاج سیاح محلاتى، ص 594؛ مخبرالسلطنه هدایت، گزارش ایران ــ قاجاریه و مشروطیت، ص 254؛ آنت دستره، مستخدمین بلژیکى در خدمت دولت ایران، ترجمة منصوره اتحادیه، ص 5؛ روزنامة خاطرات عینالسلطنه، ج 4، صص 2673 ــ 2671 و 2704؛ نصرتالله فتحی، زندگینامه شهید نیکنام ...، ص 335؛ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ج 2، صص 497 ــ 496؛ احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، ص 223؛ مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج 2، ص 441؛ عبدالحسین نوایی، دولتهاى ایران از آغاز مشروطیت تا اولتیماتوم، صص 173 ــ 172؛ ابراهیم صفایی، اسناد نویافته، ص 159
[18]ــ مهدی ملکزاده، تاریخ انقلاب مشروطیت ایران، ج 2، ص 381. وى در پایان نهضت تحریم نیز از سوى ناصرالدینشاه مأمور التیام بین دولت و علماى مبارز شد. فریدون آدمیت، شورش بر امتیازنامه رژى، صص 116 ــ 115
[19]ــ یحیی دولت آبادی، حیات یحیى، ج 2، ص 83
[20]ــ روزنامه رسمى، ص 5؛ احمد کسروی، همان، صص 121 ــ 120
[21]ــ احمد کسروی، همان، صص 529 ــ 528 و 563 ــ 562
[22]ــ دیرکتوار (directoire) هیئت مدیره حکومت فرانسه است که از 5 برومر سال چهارم انقلاب (27 اکتبر 1795.م) تا 18 برومر سال هشتم انقلاب (9 نوامبر 1799.م) ادامه یافت که مرکّب از 5 تن بود و به یارى دو مجلس «شوراى قدما» و «شوراى پانصد تن»، امور مملکت را اداره مىکرد که ناپلئون بناپارت این حکومت را برانداخت.
[23]ــ مجموعه آثار قلمى شادروان ثقة الاسلام شهید تبریزى، صص 330 ــ 327
[24]ــ تقیزاده، زندگى طوفانى، صص 139 ــ 138؛ مهدی مجتهدی، بیست و یک سال با تقىزاده، مندرج در: یادنامة تقىزاده، ص 80؛ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ج 2، ص 486؛ شاهین تندرکیا، نهیب جنبش ادبى، ص 257؛ فضلالله نورالدین کیا، خاطرات خدمت در فلسطین ...، ص 124
[25]ــ رک: ناظمالاسلام، همان، ص266
[26]ــ روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج3، ص1888 و صفحات قبل از آن.
[27]ــ آیتالله حاج شیخ لنکرانى در این زمینه داستان جالب و سوزناکى از قول نوة دخترى شیخ آقا بزرگ بهبهانى نقل مىکرد که شرح آن موکول به فرصتى دیگر است.
[28]ــ زندگى طوفانى، صص 139 ــ 138
[29]ــ ابراهیم صفایی، رهبران مشروطه، ج2، ص486
[30]ــ خاطرات خدمت در فلسطین ...، ص 124
[31]ــ دکتر باقر عاقلی، ذکاءالملک فروغى و شهریور 20، ص 241
مجله زمانه