09 آبان 1397

شنود مکالمه تلفنی آیت‌الله خامنه‌ای و شهید صدوقی


شنود مکالمه تلفنی آیت‌الله خامنه‌ای و شهید صدوقی
آبان‌ماه 57 آیت‌الله خامنه‌ای به تازگی از تبعید به مشهد بازگشته بود. آیت‌الله صدوقی در مکالمه‌ای تلفنی با ایشان، از مکالمه تلفنی‌اش با فرزند امام و اینکه امام «دلش میخواهد شما و آقای خامنه‌ای را ملاقات کند» خبر داده بود. این مکالمه توسط ساواک یزد گزارش شده و سند آن برای اولین بار توسط موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی همراه با روایت کتاب «شرح اسم» از این ماجرا منتشر می‌شود:



شاپور بختیار پس از دریافت حکم نخست‌وزیری از محمدرضا پهلوی تا تشکیل کابینه خود در شانزدهم دی، با آن دسته از همفکرانش که او را طرد نکرده بودند، مشورت می‌کرد. به همین مناسبت یکی از دوستان جبهه ملی خود را که در مشهد اقامت داشت برای رایزنی به تهران دعوت نمود. این فرد از آشنایان آقای خامنه‌ای در مشهد بود و با روحانیت مبارز این شهر همکاری سیاسی داشت. وی برای تصمیم‌گیری در مورد پیشنهاد بختیار با آقای خامنه‌ای و دیگر دوستانش به مشورت پرداخت. همگی از او خواستند راهی تهران شود و حرف‌های بختیار را بشنود، «زیرا اطلاع از خواسته‌های بختیار ما را از اهداف و برنامه‌هایش آگاه می‌کرد، با این شرط که تقاضای او را اجابت نکند.»

پیش از آن که مشهد را ترک کند، آقای خامنه‌ای به او گفت که امام خمینی در تماس اخیر آیت‌الله صدوقی با ایشان، خواسته که من نیز همراه آقای صدوقی به پاریس بروم. حال باید گذرنامه‌ام آماده شود. به او گفت که ممنوع‌الخروج هستم؛ گذرنامه هم ندارم؛ حتی نمی‌توانم به سفر حج بروم. آقای خامنه‌ای خواست که اگر می‌تواند در دیدار با بختیار مجوز صدور گذرنامه به پاریس را بگیرد. رفیق جبهه ملی گفت که این کار بسیار ساده‌ای است؛ شناسنامه و کپی آن را به من بده؛ درست می‌شود؛ دو روزه گذرنامه را می‌آورم. مدارک را درون پاکتی به دستش داد و او به سمت تهران حرکت کرد. «من از دستیابی به پاسپورت مأیوس بودم. اگر پاسپورت هم به دستم می‌رسید امکان مسافرت به پاریس را نداشتم، چرا که کارهایم به قدری متراکم بود که نمی‌توانستم به تهران بروم، چه رسد به پاریس! اما اشتیاق دیدن امام مرا به این درخواست واداشت.»

آن مرد پس از چند روز برگشت؛ پنهانی و بدون گذرنامه. ماجرا چه بود؟ وقتی به تهران رسیده بود، همراه دوستی که در فرودگاه به استقبالش آمده بود، به طرف محل موردنظر راه افتاده بودند، اما تظاهرات مردم تهران اجازه نداده بود آنها به حرکت خود ادامه دهند. خودرو را در کنار خیابان متوقف کرده، راه را پیاده ادامه داده بودند. پس از راهپیمایی به سراغ خودرو آمده بودند، اما کیف سفر او، دزدیده شده بود. شناسنامه آقای خامنه‌ای هم در آن کیف بود. «من حدس می‌زدم اتفاقاتی بیفتد، چون سفر به خارج از کشور را در زمان طاغوت در تقدیر خود نمی‌دیدم... البته گرفتن شناسنامه‌ای دیگر چندان سخت نبود. ادارات دولتی مرا می‌شناختند و تقاضایم را اجابت می‌کردند. شناسنامه دیگری برایم صادر شد.»

روزی از روزهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی یکی از اعضای حزب جمهوری اسلامی که در بخش امنیتی نیروی انتظامی کار می‌کرد، با آقای خامنه‌ای تماس گرفت و گفت که یک امانت در این اداره دارد. ابتدا گمان کرد پرونده‌اش است، اما شنید که شناسنامه گم‌شده‌اش‌ است. «بعد فهمیدم که شهربانی، دزد کیف و شناسنامه من بوده و فقط به منظور بدنام کردن تظاهرکنندگان دست به چنین کاری زده است.»