ضرورت وحدت حوزه و دانشگاه


موضوع دانشگاه، به خودىِ خود یک موضوع مهم است؛ همچنان‌که موضوع حوزه‌ى علمیه هم، به خودى خود یک موضوع اساسى و مهم است. وقتى ما «وحدت حوزه و دانشگاه» را عنوان مى‌کنیم، بدیهى است مقصود این نیست که این دو را در عالم واقعیّت به یک چیز تبدیل کنیم. زیرا اگرچه در گذشته، در حوزه‌هاى علمیه، همان دروسى خوانده مى‌شد که امروز در دانشگاهها خوانده مى‌شود، اما اگر فرض کنیم آن دروس حوزه‌هاى علمیه، همان پیشرفتى را که تا امروز کرده است، مى‌کرد، باز امروز باید به مقتضاى تخصّص و تشعُّب، هر گروه کار و درس خودش را دنبال کند. پس، مقصود این نیست. مبادا بعضى همین موضوعِ به این روشنى و وضوح را ندیده بگیرند و درباره‌ى غلط بودن شعار وحدت حوزه و دانشگاه قلمفرسایى کنند.

این را همه مى‌فهمند: نه امام و نه دیگر بزرگواران نخواستند بگویند که دانشگاهها جمع شوند و قم بروند، یا شعبه‌اى از حوزه‌ى قم شوند. یا این‌که حوزه‌ى قم جمع شود و بیاید در دانشگاهها حل گردد، یا شعبه‌اى از آنها شود. هیچ‌کس این را نخواست و مطرح نکرد. مسأله این است که ما دو نهادِ اصیلِ دانشجویى داریم. یکى متوجّه به کسب علومِ مربوط به فهم و تبلیغ دین و نوآورى در مباحث دینى و نوآورى در فهم مسائل روز و حادث شونده در زندگى است، که این حوزه است و کارش عبارت است از تحقیق در مسائل دینى و فراگرفتن احکام الهى در همه‌ى شؤون زندگى. آن هم نه فقط در آنچه که مربوط به کنج محراب یا کنج خانه است؛ بلکه در قلمرو وسیع زندگى بشر. این گروه، این را باید فراگیرند؛ احکام جدیدش را تحقیق کنند؛ ناخالصیها و ناسره‌ها را از آن بزدایند و آن را با زبان مناسب، در هر جامعه‌اى و هر زمانى و هر مخاطبى، به رساترین شکل ممکن به مخاطبین برساند. این، وظیفه‌ى آن نهاد حوزه‌اى است و اسمش «حوزه‌ى علمیه» است.

نهاد دانشجویىِ دیگر، ناظر به اداره‌ى امور زندگى مردم، منهاى مسائل مربوط به دین است. مردم معاش دارند، کسب دارند، ساختمان دارند، راه دارند، جسم دارند؛ شناساییهاى گوناگون لازم است، تحقیق در امور زندگى مردم لازم است. علوم مختلف و انواع و اقسام دانشها، براى بهتر کردن و راه انداختن زندگى مردم وجود دارد. این نهاد هم مشغول فراگیرى این دانشهاست که اینها را فرا گیرد و در آنها متخصّص و صاحب‌نظر شود؛ درباره‌ى آنها تحقیق کند و آنها را براى پیاده شدن در جامعه آماده نماید؛ تحقیقات نوِ دنیایى را جذب کند و خودش به نوبه‌ى خود، تازه‌هایى در این دانشها بیافریند و به بشریت عرضه کند. این هم یک نهاد دانشجویى دیگر. 

حال اگر این دو نهادِ دانشجویى خوب کار کنند و با هم رابطه‌ى متقابل دوستانه و از خود دانستن یکدیگر داشته باشند، معنایش این خواهدشد که این جامعه، هم دینش و هم دنیایش آباد خواهد شد. آنها جهتگیرى زندگى جامعه را تصحیح مى‌کنند؛ اینها حرکات زندگى جامعه را تسهیل مى‌کنند. آنها فکر و ذهن و روح جامعه را آن‌چنان از زشتیها و نادرستیها دور مى‌کنند که بفهمد به کجا باید حرکت کند، و اینها وسیله‌ى این حرکت را به‌دست او مى‌دهند تا حرکت کند. 

یک وسیله لازم است که ما از آن استفاده کنیم و راه بیفتیم؛ یک بینش لازم است که ما بدانیم به کجا باید راه بیفتیم. از کجا و به کجا، از کدام طرف؟ از کدام راه و به کدام هدف؟ این هر دو، براى زندگى انسانها لازم است. آن، دنیاست؛ این، آخرت است. این دو اگر با هم جمع شدند، «سَعَد الدّنیا و الاخرة؛ حَصَل الدّنیا و الاخرة» مى‌شود. یعنى کسى که هم دنیا دارد، هم آخرت دارد. یعنى یک انسان خوشبخت. یعنى یک زندگى سعادتمند. یعنى همانى که انبیا آن را خواسته‌اند. لذا مى‌بینید پیغمبر اکرم دین آورد، همان جهت‌گیرى را آورد. بر معنویّات تکیه کرد؛ اما پى‌درپى، ابزار مادّى را هم به دست مردم داد. جاهایى را خودش، مباشرتاً علم را یعنى علم زندگى و علم مربوط به اداره‌ى امور زندگى را به‌دست مردم داد. یک جا هم که کار پیچیده‌تر مى‌شد و محتاج تخصّص بود، آنها را امر کرد که بروید علم یاد بگیرید، بروید بینش پیدا کنید، بروید به اشیا نگاه کنید.

در قرآن و سنّت نبىّ‌اکرم، علیه‌وعلى‌آله‌الصّلاةوالسّلام، راه کشف کردن، دیدن و پیدا کردن یاد داده شده است. لذا شما مى‌بینید که هر کدام از این دو قسمت، در جوامع اسلامىِ صدر اوّل، یک اوج و شکوه دارد. در بخش دنیایى هم، به برکت اسلام، آنها قلّه‌ى دانش بشرى شدند. این را که دیگر بنا نیست امروز غربیها سلب کنند. خاطره‌ى تاریخى از ملل مسلمان، که دیگر جاى انکار نیست. اگر این دوتا، یعنى دنیا و آخرت، با هم جمع شوند، این خواهد شد که گفتیم. اما اگر هر کدام از این دو گرفته شود، اشکالى به‌وجود مى‌آید.
امروز، در نظامهاى ساخته و پرداخته‌ى فرهنگ غرب چه در خود منطقه‌ى جغرافیایى غرب، چه در جاهاى دیگر دنیا در بخش ابزار و وسایل زندگى تا آن‌جا پیشرفت کرده‌اند که به کرات آسمانى رسیده‌اند. این از لحاظ علمى، انصافاً فوق‌العاده است. این را که دیگر نمى‌شود منکر شد. فرض بفرمایید به آسمانها بروند و دوربینهاى تلسکوپ را در آن‌جا تعمیر کنند. این، پیشرفت عظیمى براى بشر است. اما اگر از نظر جهتگیرى زندگى، بینشى که انسان به آن احتیاج دارد، نباشد، اصلاً این ابزار براى بشر هم لازم نیست؛ بلکه مضرّ است. انسانِ امروز، از این نظر عقب مانده است. دستش خالى است. معنویّت در دنیا نیست. جهتگیرى درست، نیست. براى همین است که دنیا پر از ظلم و جور است. افسوس که بعضى، مطلبى به این وضوح را نمى‌فهمند! مگر این دنیا مال بشر نیست؟! مگر این علم و پیشرفت براى این نیست که انسان از آنها استفاده کند؟! وقتى ما مى‌بینیم در دنیا وضعى است که اکثر انسانها، روزبه‌روز بدبخت‌تر مى‌شوند و عدّه‌اى با همان ابزار پیشرفتهاى علمى که مال انسان است، بر انسانیّت این‌گونه فشار مى‌آورند، این کافى نیست که کسى بفهمد یک بال انسانیّت شکسته و افتاده است؟! 

این، بال معنویّت است. اگر ما هم در جامعه‌ى خودمان، جنبه‌ى معنوى را ندیده بگیریم؛ آن را حذف نماییم، یا کوشش کنیم از صحنه خارجش کنیم، همین خواهد شد. از وقتى که ترشّحات و نشانه‌ها و طلیعه‌هاى فرهنگ غرب، به صورت قصّه و نقشه نه به صورت طبیعى و آنچه که لازمه‌ى زندگى عمومى بشر باشد به کشور ما سرازیر شد از اواخر سلطنت ناصرالدّین شاه مبارزه با دین و تلاش براى منزوى کردن دین هم شروع شد. البته عدّه‌اى، اینها را از زمان رضاخان مى‌دانند و مربوط به سلاطین قاجار نمى‌دانند. اما این، یک واقعیّت است. منزوى کردن علماى دین؛ منزوى کردن دین؛ سعى در استخدام نیروهایى براى مقاصد خبیث که شروع شود، جامعه، جامعه‌اى خواهد شد که از لحاظ وسایل و ابزار زندگى که ما به آن مى‌گوییم: دنیا؛ یعنى همان که در علوم امروز، علوم دانشگاهى نامیده مى‌شود پیشرفت مى‌کند. اما آن جامعه، یک جهتش ناقص است و آن، جنبه‌ى معنوى است. 

حالا یک وقت است که جامعه‌اى در جنبه‌ى علومِ مربوط به ابزار زندگى پیشرفتى دارد. مثل جوامع غربى. امّا یک وقت در همان هم پیشرفت ندارد. مثل بسیارى از جوامع تابع غرب که معنویّت را حذف کردند، مادیّت را هم نتوانستند جلب کنند! مثل وضع زندگى خود ما در دوران حکومت پهلویها: معنویت را طرد کردیم، مادیّت را هم نتوانستیم به شکل مدرن و جدید و علمى و واقعى‌اش به داخل کشور بیاوریم. یعنى «خسر الدّنیا و الاخرة» شدیم! 

آن طرف قضیه هم، همین‌طور است. یعنى اگر جامعه‌اى، فقط به جنبه‌هاى معنوى بپردازد و از علوم غافل بماند؛ از پیشرفت علمى، از کشفیّات علمى، از نوآوریهاى علمى، از تحصیل علم میان فرزندان میهن، از ساختن انسانهایى که بتوانند زندگى را به شکل متناسب با نیازهاى بشر درآورند با سهولت و سرعتى که امروز دنیا طلب مى‌کند و نیازمند آن است غافل بماند، باز یک بال دیگرش شکسته است. خیال نکنید که اسلام طرفدار این است که همه چیز منحصر بشود در مسائل روحى و معنوى و نظر به مادیّات نباشد! نه! این انحراف، همان اندازه بزرگ است که آن انحرافِ اوّل. اسلام، انزوا از دنیا و زندگى را، به‌صورتى بسیار روشن رد کرده است. 

در کلمات امیرالمؤمنین علیه‌السّلام در نهج‌البلاغه، این را مشاهده مى‌کنید. نهج‌البلاغه‌اى که کتاب زهداست، بر سرِ آن کسى که زندگى دنیا را رها کرده است، به خیال این‌که آخرت خودش را درست کند، فریاد مى‌زند. اسلام این‌گونه نیست. 

پس، این دو باید باشند؛ اما با هم باید باشند. این دو نهاد دانشجویى، باید هر دو کار را بکنند. اما هم خوب کار کنند؛ هم نسبت به یکدیگر ارتباطات عاطفى درستى داشته باشند. یکدیگر را طرد نکنند. استعمارگران و کسانى که مى‌خواستند بر این کشور سلطه‌ى سیاسى و فرهنگى و اقتصادى و غیره پیدا کنند، دین را از محیط دانشگاه حذف کردند. راه پیدا کردن این سلطه این بود که دین را حذف کنند. اهل دین و علماى دین را حذف کنند. یا اگر به کل از بین نمى‌برند، آن را به صورتهاى بى‌جانى تبدیل کنند. این، کارى بود که از همان اوانى که اشاره کردم‌تقریباً از همان صدوپنجاه سال پیش؛ در اواخر حکومت ناصرالدّین شاه دنبال شده است. حالا علما هم باشند براى وقتهایى که شاید وجودشان لازم باشد و از آنها استفاده کنیم؛ اما بدون روح و معناى عالم دین. این را مى‌خواستند. 

البته رضاخان آمد قلدرى و بى‌عقلى کرد و همان ظاهرش را هم خواست در سطح جامعه و بخصوص در محیطهاى علمى حذف کند. نیّت این بود. لذا در محیطهاى دانشگاهى ما، دین یک چیز بیگانه شد. دانشگاه ما را این‌طور ساختند. یک چیز بیگانه؛ چرا؟ هدف بسیار روشن بود. برنامه‌ى بسیار زیرکانه‌اى بود. براى این‌که اگر دین در دانشگاه نباشد، آن کسانى که در این فضا پرورش پیدا مى‌کنند، در آینده همان سردمداران و سررشته‌داران زندگى هستند، که بى‌دین شده‌اند و به سهولت جامعه را به سمت بى‌دینى خواهند کشاند! این، هدفى بود که دنبال شد و انصافاً هم، تا مدّتى و در برهه‌ى طولانى‌اى از زمان، موفّق شدند. محیط دانشگاه را محیط بیگانه از دین کردند. 

البته نمى‌توانستند دانشگاه را از انسانهاى متدیّن، به کلّى خالى کنند. این روشن است. بالاخره جوانان این مملکت، بچه‌هاى خانواده‌هاى متدیّن بودند و به دانشگاه مى‌آمدند. عدّه‌اى، البته، از دین خارج، یا به آن بى‌اعتنا یا سرد مى‌شدند. اما عدّه‌اى هم متدین مى‌ماندند. همان زمان هم داشتیم. پس، معنایش این نیست که در دانشگاه، آدم متدیّن نبود. بلکه معنایش این است که در دانشگاه، آن آدم متدیّن، غریب بود. همان دختر متدیّنى که مى‌خواست دین و حجاب خود را نگه‌دارد، در دانشگاه کشور اسلامى و مسلمان کشور ایران در آن زمان، غریب بود. پسر دانشجوى متدیّن هم غریب بود. استاد متدیّن هم غریب بود. روال عمومى دانشگاه، هیچ‌گونه کمکى به او نمى‌کرد. بلکه در موارد بسیارى، معارضه و اصطکاک هم با او درست مى‌کرد. اما اگر دانشجو یا استاد، بى‌دین و لاابالى بود، روال عمومى دانشگاه با او هیچ‌گونه اصطکاکى نداشت. به او میدان داده مى‌شد.

این راه، غلط بود. این، همان چیزى است که امام بزرگوار همیشه از آن نالید و شعار «وحدت حوزه و دانشگاه» براى مقابله با این درست شد. این‌جاست که معناى وحدت حوزه و دانشگاه فهمیده مى‌شود. وحدت در اهداف کلّى؛ وحدت در کامل ساختن این ملت و این کشور و حرکت با یکدیگر و عبور در دو خطّ موازى، بدون اصطکاک با هم. یعنى هر دو، کار خودشان را بکنند؛ اما براى یک هدف و آن هدف، ساختن و کامل کردن ملت و کشور ایران است. این‌طور باید حرکت کرد. 

در دانشگاه، هنوز انگیزه‌هاى ضدّ دینى کم نیست. نمى‌گویم در بین دانشجویان زیاد است. دانشجویان، بچه‌هاى این ملت و امروز بچه‌هاى انقلابند. بچه‌هایى که امروز در دانشگاه هستند، بچه‌هاى ساخته و پرداخته‌ى انقلابند. اگر کسرى هم در اعتقادات آنها باشد، تقصیر ماست. تقصیر کسانى است که بایستى دین را به اینها تعلیم مى‌دادند. 

دانشجو در محیط دانشگاه، از لحاظ اعتقاد و عمل و گرایش دینى، هیچ مشکلى ندارد. اما هنوز هم بعضى از دست‌اندرکاران و استادان هستند که نسبت به دین و احساسات و ایمان و انگیزه‌هاى دینى و انقلابى، مسأله دارند. اینها باید نتوانند در دانشگاه اثر بگذارند. من نمى‌گویم چگونه. اما اینها باید نتوانند محیط دانشگاه را با افکار و انگیزه‌ها و احساسات غلط خودشان، تحت تأثیر قرار دهند؛ چون این امر، مایه‌ى بدبختى ملت است. مایه‌ى سلطه‌ى بیگانگان است. مایه‌ى ناقص ماندن زندگى یک ملت است. 

دانشگاه باید یک محیط دینى باشد. در دانشگاه باید متدیّنین احساس کنند که فضاى عمومى آن‌جا به آنها کمک مى‌کند. البته تدیّن، دین، معنویّت و اخلاق، و از جمله‌ى شعب این معنویّت، همین احساسات انقلابى است. امروز کسى نمى‌تواند بگوید «من متدیّن هستم»، اما در تضاد با انقلابى باشد که براساس دین است. البته سلایق خاص را نمى‌گویم. همه‌ى سلیقه‌ها و مذاقها، وقتى که اهل دین و معنویّتند، باید بتوانند در این محیط زندگى کنند. نباید یک فرد بر فرد دیگرى فشار بیاورد که «شما حتماً این طور که من فکر مى‌کنم فکر کن!» لذاست که تشکّلهاى دانشجویى باید باشند و هر کدام کار خودشان را بکنند. همه کار کنند و همه هم خوب کار کنند. بخصوص با حضور روحانیون محترم در دانشگاهها اگر ان‌شاءاللَّه این شکلى که جدیداً دنبال مى‌شود، و آن‌چنان که بنده آرزو مى‌کنم و دوست مى‌دارم پیش برود این معنا، یعنى این جنبه‌ى معنویّت و روحانیت در داخل دانشگاه، بیشتر تأمین خواهد شد. 

عین همین مسائل، نسبت به حوزه است. من درباره‌ى مسائل حوزه، حرفها و سخنها دارم و گفته‌ام. اما این‌جا چون چهره‌ى عمومى، چهره‌ى دانشجویى است، بیشتر به دانشگاه پرداختم. لکن مسائل حوزه هم، همین‌طور است. حوزه هم به این‌که خود را به روز کند احتیاج دارد. حوزه‌ى علمیه قم، به عنوان قلّه حوزه‌هاى علمیه، و به دنبال آن حوزه‌هاى دیگر علمیه، باید کارى کنند که دین خدا در بین مردم، مورد رغبت و شوق قرار گیرد. دین را آن‌چنان که خدا خواسته است، باید به مردم ارائه دهند. این هم احتیاج به تحقیق، به نوآورى، به روشنفکرى، به آگاهى از دنیا و به خالى بودن از هواها و هوسهاى دنیایى دارد. اگر نه در همه؛ لااقل در بخش عظیمى و حداقل در کسانى که دست‌اندرکار و مسؤول هستند. لذا شما مى‌بینید درباره‌ى مرجع تقلید، چه سختگیریهایى در اسلام هست: «صائناً لنفسه، حافظاً لدینه، مخالفاً لهواه، مطیعاً لامر مولاه.»

و دیدیم که یک مرجع تقلید با این خصوصیات مرحوم آیةاللَّه‌العظمى گلپایگانى رحمةاللَّه‌علیه، برطبق شناخت و تشخیص من، حقّاً و انصافاً همین خصوصیات را داشت وقتى از دنیا رفت، جوش و خروش عظیمى در دلهاى مردم به‌وجود آمد. این، نشان داد که احساسات و ایمان مردم ایران چیست. ضمناً، خنثى بودن و خنثى شدنِ تبلیغات و تلاشهاى دشمنان را نشان داد. 

حوزه باید طورى باشد که از این قبیل، انسانهاى شایسته، زیاد پرورش دهد. همه به سنین بالا نمى‌رسند. همه به مرجعیّت نمى‌رسند. اما انسانهاى خوب، در هر رتبه که باشند، وجودشان شایسته و مفید و مؤثر است؛ به شرطى که این دو با هم تلاش کنند، با هم انس داشته باشند و از تجربیات علمىِ هم استفاده کنند. اینها نکاتى است که در دیدارها و سخنرانیها، مکرّراً گفته مى‌شود. 
آنچه من مى‌خواهم عرض کنم و این بیانات با توجّه به آن انجام شد، این است که این دو باید ناظر به یک هدف باشند و آن، تکمیل زندگى مردم است. حوزه‌ى کامل؛ دانشگاه کامل. هر کدام به معناى کمال حقیقى خودشان؛ و هماهنگى این دو با هم. آن‌وقت ملت، ملت مستقل، و جامعه‌ى ایرانى، جامعه‌ى الگودهنده خواهد شد. یعنى این انزجار شما نسبت به دشمنان دین دشمنان مقتدر دین که امروز از قدرت دنیایى برخوردارند تثبیت خواهد شد. نفىِ ملت ایران، یعنى آن کلمه‌ى نفى‌اى که ملت ایران، از زبان خودش صادر مى‌کند. آن «نه»اى که مى‌گوید، یا اثباتى که از زبان جارى و صادر مى‌کند، هر دو، در دنیا الگو خواهد شد. امروز، بشریت به این الگو نیازمند است.
سخنان حضرت آیت الله خامنه ای  در دیدار دانشجویان، به مناسبت «روز وحدت حوزه و دانشگاه» در روز 24 آذر 1372


http://www.leader.ir/fa/speech/936/