16 اسفند 1398

نقد و بررسی دهه نخست ادبیات داستانی ایران پس ازانقلاب اسلامی


محمدرضا سرشار

نقد و بررسی دهه نخست ادبیات داستانی ایران پس ازانقلاب اسلامی

 اشاره:

مقاله حاضر ، توصیف کاملی است از ادبیات داستانی پس از انقلاب ، اثر محمدرضا سرشار. نخست شکلی ابتدایی‌تر، و البته ابتر و ناقص، از این مقاله، در سال 1367، به صورت پاسخی به یک پرسش در صفحه ادب و هنر روزنامه‌ کیهان به چاپ رسید. کامل آن پاسخ، در سال 1368 در مجله سوره چاپ شد؛ و مقاله فعلی، در شماره بهمن و اسفند سال 1373 مجله ادبیات داستانی به چاپ رسید. ضمن اینکه، از سوی وزارت فرهنگ و ارشاد، این مقاله به عنوان بهترین نقد ادبی چاپ شده در مطبوعات کشور در سال 73 برگزیده شد.این مقاله پربار در 3 قسمت تقدیم کاربران تبیان می گردد.

منظری از ادبیات داستانی بعد از انقلاب

بخش یکم:

الف- قوت‌ها

موضوع هویّت

در مجموع، قبل از انقلاب، ادبیات داستانی ما، کمتر هویت ایرانی مشخص داشت. وقتی می‌گوییم هویت ایرانی منظورمان مفهومی عامتر از جنبه ملّیت‌گرایی نهفته در آن است. مقصود، آن شاخصه‌های پنهان و آشکار فنی و محتوایی (مادی و معنوی) است که از دور داد می‌زند که این گل، روییده از آب و خاک این قسمت از دنیاست. عطر و بویش مخصوص اینجاست. اگر چه از دیدگاهی کلی، گلی از گلستان ادبیات عالم است، و از این نظر، با هر گل این گلزار- از هر فرهنگ و سرزمین- وجوه تشابه بسیار دارد، اما عطر و بوی ناب و منحصر به فرد خویش را دارد. مثل عطر دلکش ویژه برنج ایرانی. مانند نقش‌ها و ترکیب‌ها و رنگ‌آمیزی‌های خاص فرش ایرانی- که هر شامه یا چشم آزموده را، بی‌درنگ، متوجه اصلیت و منشأ آن می‌کند... در یک کلام، غرض از ایران بودن، بروز و ظهور توأمان تمام ویژگی‌های ناب متأثر از نژاد، قومیّت، زبان، جغرافیا،...- که در درجه دوم اهمیتند- و فرهنگ، اعتقادات، آداب، رسوم، سنّت‌ها- که نوع نگاه و قضاوت هنرمند را نسبت به زندگی و هستی شکل می‌دهند- در اثر است. (و می‌دانیم خصیصه بارز و مشخص این فرهنگ، اسلامیّت آن است؛ که در طی سیزده- چهارده قرن گذشته، تأثیر عمیق خود را بر تمام شوون زندگی مردم کشورمان- حتی در جزئی‌ترین موارد آن- گذشته است.)

ادبیات داستانی شبه روشن‌فکری و مطرح ما در قبل از انقلاب، با وجود خلق آثاری بعضاً چشم‌گیر و قابل توجه- به تناسب زمان خود- ادبیات بی‌هویت، و اگر درست‌تر و صریح‌تر بگوییم غرب‌زده یا شرق‌زده و مملو از وابستگی، سرسپردگی یا خودباختگی در برابر آن فرهنگ‌ها بود. به همین سبب هم هست که با وجود آن همه مرارت‌ها و زحمت‌های کشیده شده توسط پدیدآورندگان آن آثار گاه قابل توجه، مجموعاً حادثه‌ای در عرصه ادبیات منثور جهان پدید نمی‌آورد. موجی ایجاد نمی‌کند. و حتّی، با وجود برخی نوارش‌ها و تشویق‌های پراکنده البته غیر فراگیر، و محدود- که بیشتر جنبه تشویق بزرگتری نسبت به کودکی یا استادی نسبت به شاگردی نوپا که استعدادی خوب در یادگیری آنچه به او تلقین شده از خود نشان داده است دارد- در جهان انعکاسی گسترده نمی‌یابد. زیرا بسیار طبیعی است که جریانی که نهایت هنرش، آفرینش نسخه‌هایی مطابق اصل است، در هر حال، جز کاری غیراصیل، غیرخلاق، غیرنو، و دست دوم، نکرده است.

اینکه یکی پیدا شود- به قول نویسندگان تاریخچه ادبیات داستانی معاصر کشور- و شکل داستان کوتاه غربی را وارد نثر هنری ایران کند و دیگری تحت تأثیر سوررئالیست‌های فرانسوی و کافکا و جویس و پروست و دیگر نوگرایان غربی- در آن زمان- آثاری به وجود آورد، و هم او و مقلّدانش، از یک سو ذوق زده و با عجله، اساس فلسفی و روانشناختی داستان‌هایشان را بر مبنای نظریه‌های مخدوش و انحرافی فروید بگذارند و از سوی دیگر، بعدها، عده‌ای دیگر، بکوشند در داستان‌هایشان انسان الهی ایرانی را به زور، در چارچوب تنگ و نامتناسب آرا و افکار فلسفی و تاریخی و جامعه‌شناسی مارکس و انگلس و لنین بچپانند و نوع نگاه و اصول فنی کار خود را هم طابق النعل از واقعیت‌گرایی انتقادی منبعث از آثار گورکی وی ا واقعیتگرایی سوسیالیستی(!) او و دیگر پیراونش بگیرند، در نهایت ممکن است- اگر استعداد کافی در این زمینه داشته باشند- موفق به پدید آوردن آثاری- به لحاظ فنی- چشمگیر بشوند، اما این گونه آثار نه دقیقاً هویّتی مشخص که بتوان انگ این قلمرو خاص از جهان را بر آنها زد دارند و نه- همچنان که گفته شد- برای همان شرقی‌ها و غربی‌ها، تازگی‌ای در خود خواهند داشت. هر چند برای بهره‌برداری‌های تبلیغاتی سیاسی و فلسفی، صاحبان اصلی و مبلّغان آن اندیشه‌ها و مبانی فکری، به شکل‌های مختلف، این قبیل نویسندگان را تشویق کنند و بکوشند تا برای آنان شهرتی فراملی و فرامنطقه‌ای، دست و پا کنند.

در ادبیات داستانی پس از انقلاب کشور- آنچنان که اقتضای انقلابی با چنین ابعادی عظیم بود- موجی تازه پدید آمد. به این ترتیب که در ابتدا، تحت تأثیر تحوّل بنیادینی که در تمامی مبانی معنوی و مادی کشور در حال رخ نمودن بود، معدودی از نویسندگان نسل پیشین و جمعی از نویسندگان نسل انقلاب، بر آن شدند تا ضمن بهره‌گیری متناسب از تمام فنون تجربه شده در عرصه ادبیات داستانی جهانی، به کاوش در میراث‌های کهن داستانی ملی و دینی کشور نیز بپردازند، و از تلفیق و ترکیب حساب شده آن شگردها، گونه‌ای داستان ایرانی را پی بریزند.

آنان هم‌چنین کوشیدند تا در این مسیر، عینک ایسم‌های وارداتی شرقی و غربی را بر چشم نگذارند و جامعه و مردم خود را بی‌‌واسطه- آن‌طور که واقعاً بودند- ببینند. بر همین اساس بود که به تدریج گونه‌ای جدید از واقعیت‌گرایی، با عرصه‌ای فوق‌العاده وسیع‌تر و غنی‌تر، که قلمرو آن از مرز محسوس‌ها و مادیات می‌گذشت و وارد عوالم‌فرا واقعی (غیب) می‌شد پا به عرصه وجود گذاشت، که می‌شد آن را نطفه اولیه واقعیت‌گرایی الهی یا واقعیت‌گرایی اسلامی دانست. اما به سبب‌های مختلف، از جمله نداشتن منابع فکری و علمی تغذیه کننده و پشتوانه کافی مطالعاتی و تحقیقاتی، ضعف تجربه و توانایی در داستانی‌نویسی، نبود یک جریان خاص نقد در این زمینه، به عمل نیامدن تشویق و پشتیبانی کافی از سوی اندیشمندان و مراجع و مراکز فرهنگی ذیصلاح و ذینفع از این جریان، و بعدها، بروز عناصر نفسانی مخل در همان نویسندگان، و عواملی از این دست، این چراغ رو به خاموشی گذاشت. تا آنجا که امروز به حدی بیرنگ و کم فروغ شده است، که اگر بگوییم اثری از آن باقی نمانده است، راه مبالغه نپیموده‌ایم.

این در حالی است که در جوامع غربی، تحولاتی اغلب به مراتب کوچکتر و کم اهمیت‌تر و با پشتوانه اندیشه‌ای بارها ضعیف‌تر، موجد مکاتب هنری و ادبی‌ای پر سر و صدا و جهان‌گیر شده است. ضمن آنکه این یک اصل منطقی پذیرفته شده است که مضمون و محتوا توده‌ای آن‌چنان بی‌شکل و هویت نیست که در هر ظرفی (مکتب هنری‌ای) جا بگیرد و به شکل همان ظرف در آید، بی‌آنکه در ماهیت آن تغییری ایجاد شود. بلکه هر مضمون و محتوای بدیع، برای بیان و عرضه هر چه بهتر و موثر‌تر خود، باید شکل بیانی و قانونمندی‌های هنری مناسب خود را نیز خلق کند.

خلاصه آنکه، آن آرمان‌ها و محاسبات به حق و متعالی و درست- اگر چه شاید قدری زود هنگام- در جهت پدید آوردن مکتبی ویژه هنر و ادبیات انقلاب، امروزه یا به کلی به دست فراموشی سپرده شده، یا آنکه به شکلی دست و پا شکسته، در برخی مکاتب ادبی بیگانه، مضمحل شده است.

تحول در مضمون و محتوا

یکی از بارزترین وجوه مشخصه ادبیات داستانی معاصر در پیش از انقلاب، خصلت ضددینی یا لااقل غیردینی آن است. حتی در آثاری که به ظاهر تنها به انتقاد از آداب و رسوم و عادات و عرف‌های رایج مردم یا هجو آنها پرداخته می‌شد، این هجو و انتقاد، در سرچشمه خود، به شکلی موذیانه متوجه اسلام و دستورات آن بود. به عبارت دیگر، داستان نویسان آن زمان که صلاح نمی‌دیدند یا در خود جربزه و جسارت آن را نمی‌یافتند که شمشیر از روببند و آشکارا رو در روی دین و مظاهر آن بایستند، با توسل به این گونه شگردها و حربه‌ها، بر آن بودند تا اصل اسلام و تعالیم آن را به زیر سوال ببرند.

به این گونه داستان‌ها، باید داستان‌هایی را که حاوی موارد ضداخلاقی، همچون طرح موضوع‌های جنسی در بی‌پرده‌ترین و زشت‌ترین صورت آن، تبلیغ ارزش‌های ضد یا غیراسلامی و بخصوص غربی- کلاً غربزدگی- بودند نیز افزود. زیرا این داستان‌ها هر چند به ظاهر به ساحت دین و تعالیم آن تعرضی نمی‌کردند، اما با طرح و ترویج ارزش‌ها و در نیتجه مدینه فاضله‌ای از گونه‌ای دیگر، مخاطبان خود را به سمت و سویی غیر از مذهب فرا می‌خواندند؛ و از این راه، سعی در دور ساختن مردم از اسلام داشتند.

بن مایه تفکر انسان‌پرستی (اومانیسم) که هنوز در اکثر آثار داستانی حتّی مشهور به مسلمانی، کاملاً به چشم‌های تیزبین می‌آید، بی‌تأثیر از چند دهه مجاورت با چنین آثار و تبلیغات عقیده‌ای نیست.

پرواضح است که در آن معرکه، داستان‌نویسانی با گرایش‌های آشکار اسلامی نیز بودند. اما جمع آثار آنان در مقایسه با کل جریان داستان‌نویسی پیش از انقلاب کشور آنقدر نبود که بتواند منشأ اثری جدی در این زمینه شود.

انقلاب اسلامی، بخصوص در سال‌های اولیه پس از پیروزی خود، موجد تحولی اساسی در اکثریت مردم پاک ضمیر و دین باور ما شد. لذا انتظاری متفاوت با گذشته، از نویسندگان و ادبیات داستانی در خوانندگان این آثار پدید آمد. افزایش سطح آگاهی عمومی و بینش سیاسی مردم و انتشار سیل کتاب‌های آگاهی بخش غیرداستانی و انبوه روشن‌گریی‌های اندیشمندان کشور و وسعت و تعدد و تنوع شگفت‌انگیز حوادث و ماجراها در بحبوحه انقلاب و پس از آن نیز مزید بر علت شد، و توقع خوانندگان داستان ما را نسبت به محتوای داستان‌ها بسیار بالا برد.

دیگر همچون گذشته، رمان‌های سست و مبتذل پلیسی و عشقی یا داستان‌های احساساتی و خنک عاشقانه و نوشته‌های سوزناک اما آبکی رمانتیک و داستان‌های تو در توی معما گونه شبه رمزی، و تصویر اوهام و آشفتگی‌های روانی و امیال و عقده‌های سرکوفته کاملاً خصوصی جنسی و غیرجنسی و آه و فغان‌های کاملاً شخصی نویسندگان بی درد بریده از اجتماع، نمی‌توانست خواننده داستان ما را راضی کند. نویسندگان نیز که هر یک بنا به ظرفیت وجودی خود و به نسبت تهذیب نفس و خودسازی و دانشی که از هستی و زندگی داشتند این پیام بر زبان نیامده مخاطبان خود را دریافت کرده بودند، کوشیدند تا در حد تشخیص و توان خود، با آن همراه شوند. خاصه که آزادی بی‌حد و حصر پدید آمده در آن سال‌ها و برداشته شدن زنجیر سانسور از قلم‌ها و فضای ترور و وحشت‌ و اختناق از کشور، دیگر عذری برای اهمال آنان در این زمینه باقی نگذاشته بود.

بر همین اساس، نوعی غنا و تعالی- هر چند به تناسب نویسندگان مختلف، نسبی- در مضامین و محتواهای داستان‌ها رخ نمود، که پیش از آن، بی‌سابقه بود. به بیانی دیگر، صورت پرستی (فرمالیسم) منحط، لااقل برای سالیانی چند، از ادبیات داستانی ما رخت بر بست. اگر هم معدود قلم به دستانی، سر در لاک خود، هنوز به آن دبستان هنری و مکاتب مشابه آن وفادار باقی مانده بودند، عملاً در انزوا قرار گرفتند و آثارشان مخاطبی چندان نیافت 1.

جالب آنکه، حتی صورت پرستانی که در رژیم گذشته به سردمداری این گرایش در کشور مشهور شده بودند و در زیر لوای توجیه‌گر آن، جانب عافیت گزیده و بر آن همه فجایع پیرامون خود چشم بسته بودند و سر در آخور وصف جزء به جزء انحراف‌های روانی و اخلاقی و هماغوشی‌های حیوانی خود با مثلاً همسر دوست یا کلفت شوهردار خانه‌شان و موضوع‌هایی از این قبیل داشتند، در این برهه زمانی تغییر روش دادند و در آثارشان ژست‌های سیاسی گرفتند. امّا البته، اغلب به سبک و سیاق ویژه خود: یعنی انقلابی بعد از انقلاب و سیاسی ضدانقلاب شدند.

در واقع، صورت‌پرستی که در اغلب موارد، پوششی موجه‌نما برای فقر وحشتناک مضمون و محتوا در داستان نیز هست، با موج‌های نیرومند مضامین و اندیشه‌ها نوی که انقلاب‌ با خود به همراه آورده بود، چونان پر کاهی به یک سو رانده شد، و پیروان آن، خواسته یا ناخواسته، ناگریز شدند لااقل برای سالیانی چند، در گرایش‌ها و روش کار خود تجدید نظر کنند و به اقتضا‌ها و نیازهای زمان خود گردن بگذارند.

(از جمله مضامینی که در این دوران، بخصوص توسط نویسندگان نسل انقلاب، در داستان‌ها بیش از بقیه مطرح می‌شدند می‌توان به بی‌توجهی به مادیات، دعوت به اخلاقیّات و الهیّات و ما بعدالطبیعه، ستیز با استعمار و استثمار و استبداد و بی‌عدالتی اجتماعی و کفر و الحاد، استقبال از شهادت و جهاد و شجاعت و رویکرد به عرفان اشاره کرد.)

در ابتدا، حجمی عظیم از داستان‌های- بخصوص- مارکیسستی و اسلامی روانه بازار شد- که البته به سبب خامدستی برخی نویسندگان آنها و شتاب‌زدگی‌ای که جریان تند حوادث پس از انقلاب در تمام زمینه‌ها ایجاد کرده بود، بعضاً از ساخت و پرداختی کاملاً پخته و سنجیده برخوردار نبودند. اما بعضی از همین نوع آثار، به فاصله‌ای بسیار کوتاه، به ساختمان و پرداختی به مراتب قوی‌تر از مشابه‌های خود در قبل از انقلاب دست یافتند. به نحوی که در یک ارزیاب کلّی، به راحتی می‌توان دید که قویترین و فنی‌ترین داستان‌های ایرانی معاصر تاکنون، دقیقاً در سال‌های پس از پیروزی انقلاب منتشر شده‌اند.

به هر حال، وجه غالب بر داستان‌های دهه اوّل پس از پیروزی انقلاب- بویژه-، در وهله اول سیاسی بودن و در مرحله بعد اجتماعی بودن آنهاست- که می‌دانیم در تضادی ماهوی با شکل‌پرستی منحط است. در مرتبه‌ای پایین‌تر، داستان‌های تاریخی- بیشتر مربوط به عصر حاضر- نیز، بخصوص در میان قشری عوام‌تر از طبقه کتابخوان ما، خوانندگان بسیار یافت.

این داستان‌ها، البته، اغلب زمان وقوع‌شان قبل از انقلاب بود و موضوع‌های آنها به آن دوران مربوط می‌شد. اما در این میان، نویسندگانی چون ناصر ایرانی، محمود گلابدره‌ای، اسماعیل فصیح، احمد محمود، محسن مخمل‌باف، قاسم‌علی فراست، جواد مجابی، رضا براهتی، شهرنوش پارسی و... به مضامین و موضوع‌های انقلاب و پس از آن نیز- در قالب رمان یا داستان بلند- پرداختند. 2

با این همه، این گرایش مثبت، متأسفانه، از شروع آتش‌بس در جنگ تحمیلی عراقی بر ایران و بخصوص پس از ارتحال امام(ره)، درمیان عدّه‌ای از جوان‌تران عرصه داستان‌نویسی، رو به ضعف گذاشته است. در همین مدت، سردمداران بعضی نشریه‌های ادبی نیز به دامن زدن آگاهانه یا ناآگاهانه به ‌بحث‌هایی که جان مایه آنها دعوت نویسندگان به سوی شکل‌پرستی، و در واقع شانه‌ خالی کردن از زیر بار تعهدات اعتقادی، اجتماعی و انسانی است، مشغولند. و با نهایت تأسف باید گفت که این دعوت، در آن عده از نویسندگان جوان کم مطالعه و فاقد بینش اعتقادی و فلسفی صحیح نظام یافته و ریشه‌دار، بی‌تأثیر نبوده است. به‌طوری که بعضاً شاهد چاپ و انتشار داستان‌هایی بی‌محتوا، بی‌خط و ربط، و یا حاوی سرخوردگی‌ها و بردگی‌ها و چپ و راست زدن‌ها، از این افراد، حتی در نشریه‌های وابسته به نظام هستیم.

تنوع وسیع موضوع‌ها

تنوع وسیع موضوع‌ها نیز یکی دیگر از خصایص برجسته ادبیات داستانی‌ ما در پس از انقلاب است. دگرگونی‌های بنیادی و اساسی‌ای که در تمام شوون زندگی انسان ایرانی در پس از انقلاب پدید آمد و حوادث شگفت و پیچیده و فوق‌العاده متنوعی که در همین دوران کوتاه رخ داد (از مسائل خاص انقلاب در بحبوحه آن و پس از پیروزی‌اش گرفته تا مقاومت شگفت هشت ساله مردم در جنگ تحمیلی و...) خود، سرچشمه‌ و مایه‌ای فوق‌العاده غنی و بی‌پایان برای کار نویسندگان ما شد (امکان‌هایی که نویسندگان کشورهایی که در حالت عادی قرار دارند، به شدت غبطه آن را می‌خورند). نیز آزادی‌های بسیاری که پس از آن خفقان دوران دراز سلطنت پهلوی‌ها- بویژه در سال‌های اولیه پس از پیروزی انقلاب- برای نویسندگان به وجود آمد، باعث شد که آنان، بسیاری از موضوع‌هایی را که سال‌ها پیش در ذهن داشتند اما سانسور رژیم گذشته اجازه چاپ و نشر آنها را نمی‌داد، به قالب داستان در آورند و به چاپ برسانند.

مجموعه این عوامل، تنوعی بسیار به موضوع‌ها داستان‌ها داد. امّا، از اینها که بگذریم و در یک نگاه کلی‌تر، خود ادبیات داستانی انقلاب و ادبیات داستانی جنگ، به طور خاص، دارای شاخصه‌هایی ویژه، حتی در میان مجموعه داستان‌های پس از انقلاب هستند- که هر یک بحث و تحلیلی جدا را می‌طلبند.

چهرمان‌ها (تیپ‌ها)ی جدید

تفاوت محسوس و قابل توجه دیگر ادبیات داستانی ما در پس از انقلاب نسبت به قبل آن، ورود چهرمان‌های تازه به این عرصه و نیز زنگار زدایی از برخی چهرمان‌های مطرح از قبل، و به تصویر کشیدن ابعاد واقعی آنها بود.

اکثر نویسندگان قبل از انقلاب، به سبب بر چشم‌ داشتن عینک‌های خاص وارداتی از غرب و شرق، و برج عاج‌نشینی و قطع ارتباط با توده مردم، انسان ایرانی را نه آن‌گونه که واقعاً بود و می‌نمود، بلکه آن‌سان که خود از پس آن عینک‌های ویژه می‌دیدند، به تصویر می‌کشیدند. در نتیجه، چهرمان‌های مطرح شده در آثارشان بعضاً مثله و تحریف و دگرگون شده، و غیرمنطبق با واقعیات بودند.

بویژه، نویسندگان نسل جوان ما در پس از انقلاب، از آنجا که بدون که عینک‌ها و با چشمانی بی‌حجاب به جامعه و مردمشان می‌نگریستند، و نیز، از این‌رو که خود جزئی از همان جامعه و مردم و شریک با آنان در مشکلات و مسائل زندگی بودند، هنگام طرح جامعه و مردمشان، آنان را به گونه‌ای دیگر و متفاوت با آنچه در داستان‌های پیش از انقلاب نموده می‌شدند یافتند و به تصویر کشیدند. در نتیجه، خواسته یا ناخواسته، همان چهرمان‌های به ظاهر مطرح از قبل، در این بازسازی به شکل اصیل و واقعی خود، نوجلوه کردند. و از این راه- می‌توان گفت- در حقیقت چهرمان‌هایی تازه به موزه چهرمان‌های ادبیات داستانی ما افزوده شد.

این، غیر از آن چهرمان‌های کاملاً بدیعی است که رهایی از اختناق و سانسور رژیم گذشته و پیدایش آزادی‌ها و تحولات و ماجراهای شگرف پس از پیروزی انقلاب برای ادبیات داستانی ما به ارمغان آورد. چهرمان‌هایی چون ساواکی (مأمور امنیتی رژیم پهلوی)، شکنجه‌گر ساواک، نظامیان فاسد و سرسپرده و وابسته، روحانی روشن‌بین و انقلابی و آگاه، کودکان و نوجوانان و جوانان و دیگر مردم انقلابی، روح، فرشته، شیطان، روشن‌فکری مذهبی انقلابی، چریک انقلابی، دختر و زن مذهبی پاک و آگاه و مبارز، حزب‌اللهی، بسیجی، رزمنده مسلمان (پاسدار)، شهید، جانباز، شاه، شاهزادگان، درباریان متملق فاسد و بی‌مایه، عامل بیگانه، روشن‌فکر لیبرال، چپی (کمونیست)، منافق،...

نکته قابل اشاره به صورت حاشیه‌ای در این بخش نیز این است که، در ابتدا، نویسندگان نسل انقلاب، عمدتاً به طرح شخصیت‌ها و چهرمان‌هایی در داستان‌هایشان می‌پرداختند که به نحوی، آراء، اعمال و افکارشان، آیینه اعمال، آراء و افکار یا لااقل آرزوها و آمال خودشان بودند. 3 به عبارت دیگر، آنان مدافع کارها و سخنان قهرمان‌شان بودند. حال آنکه عرف جاری میان بسیاری از نویسندگان نسل‌های پیشین این بود که هرگاه در مورد قهرمانان اصلی مسأله‌دار خود، از سوی دیگران مورد سوال یا انتقاد قرار می گرفتند، ادعا می‌کردند که نقش نویسنده، چیزی بیش از به تصویر کشیدن یک چهرمان یا چهرمان‌هایی از چهرمان‌های موجود در جامعه نبوده است؛ و او مسوول خوب و بد اعمال قهرمانان خود نیست!

احیای نسبی شخصیت و منزلت واقعی زن

این نکته دیگر امروز بر همه دست‌اندرکاران مقوله داستان و حتی خوانندگان عادی آن روشن است که از جمله مهمترین و بنیادی‌ترین عوامل ایجاد کشش در داستان‌های گذشته کشور، عنصر جنسیت (سکس)، آن هم از نوع غالباً کاملاً بی‌بند و بار رایج در غرب، بود. این ویژگی، چه در داستان‌های غرب‌زدهها و چه شرق‌زده‌ها و چه هرهری مذهب‌ها، تقریباً به یک اندازه مورد سوءاستفاده قرار می‌گرفت. به نحوی، اگر عنصر جنسیت را از آن آثار می‌گرفتند، دیگر چیزی از آنها باقی نمی‌ماند، و حتی نیمی از آن خوانندگان قبلی خود را نیز نمی‌توانستند برای خود حفظ کنند.

با این تلقّی و نگاه- درست مانند قسمت اعظم داستان‌های غربی- زن در داستان‌های ما عمدتاً نقشی درجه دوم به پایین داشت، و در بسیاری موارد هم منحصراً جزو عوامل رنگ و لعاب و مزه دهنده به داستان، برای تحریک هر چه بیشتر خوانندگان منحرف و بیمار یا محروم، به مطالعه آنها بود.

افتخار بسیار بزرگ ادبیات داستانی ما در پس از انقلاب این است که- حال یا تحت فشار جو عمومی اخلاقی حاکم بر کشور، یا فشار اداره نگارش وزارت فرهنگ و ارشاد و یا تغییر دید نویسندگان نسبت به زن- توانسته است لااقل در تعدادی قابل توجه از آثار این عرصه، زن را در مقام و منزلت نزدیک به واقعی خود بنشاند و چهره تحریف شده و مورد سوء‌استفاده قرار گرفته او را، تا حدودی زیاد تصحیح و زنگارزدایی کند؛ و با این همه، موفق به ارائه داستان‌هایی دارای کشش و جذابیت کافی برای مخاطبان خود شود.

از این نمونه‌اند: زن به عنوان مادر آگاه یک رزمنده یا یک شهید، زن به عنوان همسر آگاه، صبور و مقاوم یک شهید، زن به عنوان همسر ایثارگر یک جانباز، زن به عنوان خواهر مبارز یک شهید، زن به عنوان یک مجاهد راه خدا، زن همچون یک قدیسه و...

تغییر در نسبت بین تعداد عناوین رمان، داستان بلندو مجموعه داستان کوتاه

همچنان که می‌‌دانیم، سیر داستان‌نویسی جدید در ایران، همچون بسیاری دیگر از کشورهای جهان سوم، به خلاف جریان آن در غرب بوده است. به این ترتیب که، اگر در مغرب زمین، از حدود چهارصدسال پیش، کار از رمان نویسی آغاز شده و تنها نزدیک به صد و شصت سال است که داستان کوتاه در آنجا مطرح شده و پا گرفته است، در کشورهایی با وضعیّت ما، آغاز این جریان، با داستان کوتاه بوده، و بعدها- آن هم با وسعت و شتابی به مراتب کمتر- نوشتن رمان و داستان بلند، رونق و رواج گرفته است. به گونه‌ای که، به احتمال زیاد، عده رمان‌نویسان قابل تأمل ما تا قبل از انقلاب، در مجموع به مراتب کمتر از نویسندگان داستان کوتاه، و تعداد رمان‌ها و داستان‌های بلند آن مقطع زمانی نیز کمتر از مجموعه داستان‌های کوتاه است.

در پس از انقلاب، این نسبت به هم خورد. به این ترتیب که بیش از نیمی از مجموع کتاب‌های داستانی که تا سال 1370 برای اولین بار به چاپ رسیده است را رمان و داستان بلند، و کمتر از نصفش را مجموعه داستان کوتاه تشکیل می‌دهد. و با توجه به اینکه قالب رمان، به هر حال، امکانی بارها بیشتر را برای طرح پیچیدگی‌های زندگی و مسائل ژرف و گسترده بشری در اختیار نویسنده قرار می‌دهد و نیز هنوز عده‌ای قابل توجه از مردم کشور ما، از داستان، تأثیر و الگوی زندگی و اندیشه می‌گیرند، این موضوع می‌تواند امیدبخش باشد. (صد البته، در صورتی که از این قالب داستانی، استفاده‌ای صحیح، در جهت رشد و تعالی فرهنگ جامعه بشود.)

تغییر در کمیّت و کیفیّت آثار داستانی

به نکات مطرح شده زیر عنوان پیشین باید اضافه کرد که کمیت و کیفیت رمان‌ها نیز در پس از انقلاب افزایش و تعالی‌ای چشم‌گیر یافت. به نحوی که به اقرار همه صاحب‌نظران، مجموعه‌ای‌ از بهترین و قویترین رمان‌های ادبیات فارسی، در طول همین سال‌های پس از پیروزی انقلاب چاپ و منتشر شد. به تعبیری، «رمان ایرانی در این سال‌ها به بلوغ رسید 4 ». ضمن آنکه طولانی‌ترین رمان‌های ادبیات فارسی نیز در پس از انقلاب منتشر شد؛ و از نظر رکورد طولی نیز، رمان، پیشرفتی قابل توجه داشت.

یکی دیگر از دست‌اندرکاران این مقوله 5 ، در همین ارتباط می‌افزاید: «حجم آثار ادبیات داستانی پس از انقلاب، به حجم، [کل] ادبیات داستانی ایران تا سال 1357 پهلو می‌زند.»

در پیدایش این رشد کیفی، عواملی چند می‌توانند موثر بوده باشند. از جمله آنها می‌توان به بالا رفتن سطح توقع خوانندگان داستان اشاره کرد. عامل دیگر، حذف عوامل سانسور و ایجاد کننده رعب و اختناق در کار نوشتن بود. به این معنی که، در جوّ پلیسی و آمیخته با خفتان رژیم گذشته، وظیفه آگاهی بخشی و اطلاع رسانی- در سطح سیاسی آن- نیز به وظایف هنری نویسنده افزوده شده بود. و این، غالباً به بهای اهمال در انجام وظایف ادبی نویسنده- که وظیفه اصلی اوست- و در نتیجه افت کیفیت هنری آثار او تمام می‌شد. حال آنکه در پس از انقلاب، با از بین رفتن آن عوامل مخل، نویسنده توانست تمام اهتمام خود را به وظایف خاص حرفه‌ای خویش اختصاص دهد؛ و از این طریق به کیفیت آثار خود اعتلایی بیشتر ببخشد.

افزایش تیراژ

از وجوه مثبت این مقوله در پس از انقلاب- که البته بیشتر به مخاطبان و جامعه کتابخوان باز می‌گردد- استقبال بی‌سابقه مردم از کتاب‌‌های ادبیات داستانی، به ویژه رمان بود. در گذشته، تیراژ این قبیل کتاب‌ها بسیار پایین و مدت زمان به فروش رسیدن یک چاپ آنها بسیار طولانی بود 6 . در نتیجه، گذران زندگی از راه نوشتن، برای نویسندگان، رویایی محال به نظر می‌رسید. با پیروزی انقلاب، به دلایل متعددی که مجال پرداختن به آنها در این نوشته نیست، این وضع به کلی دگرگون شد. به‌طوری که تا قبل از قطع یارانه دولت در ارتباط با کتاب و پیدایش مشکلات فعلی در عرصه چاپ و نشر و نتیجتاً افزایش بسیار قیمت‌ها، کار به جایی رسیده بود که یک نویسنده حرفه‌ای توانای داستان، واقعاً، اگر می‌خواست، می‌توانست از درآمد نوشتن، به راحتی زندگی خود را اداره کند.

اگر چه در این دو- سه سال اخیر پیدایش مشکلات فعلی، می‌توان گفت دیگر ادامه آن وضع، لااقل در عرصه ادبیات داستانی بزرگسالان، به سختی مقدور است، با این همه، هنوز هم تیراژ کتاب‌های داستانی خوب، به مراتب بیش از قبل از انقلاب، و مدت زمان به فروش رفتن نسخ آنها نیز بسیار کوتاه‌تر از آن دوره است.

پیدایش نام‌های تازه

در همین چند سالی که از پیروزی انقلاب می‌گذرد، شاهد ظهور بیش از صدچهره جدید قابل تأمل در عرصه داستان‌نویسی بزرگ‌سالان کشورهستیم. از این میان، عده‌ای کارآتر و برخی پرکارتر بوده‌اند. همچنان که بعضی ضعیف‌تر جلوه کرده‌اند و عده‌ای با آمادگی و توانی بیشتر وارد این قلمرو شده‌اند و توانسته‌اند آثاری قابل تأمل عرضه کنند.

از دسته دوم- صرف‌نظر از مبانی فکری انعکاس یافته در آثارشان- این نام‌ها قابلیت اشاره بیشتری دارند: محسن مخملباف، سید مهدی شجاعی، داریوش عابدی، ابراهیم حسن بیگی، منیرو روانی‌پور، راضیه تجار، میثاق امیرفجر، امیرحسین فردی، فریدون عموزاده خلیلی، محمدرضا بایرامی، علی موذنی، حمید گروگان، عباس معروفی، میاندوآبی، داوود غفارزادگان، محسن سلیمانی، مصطفی جمشیدی، قاسمعلی فراست، فیروز زنوزی جلالی، مریم جمشیدی، سمیرا اصلان‌پور، غلامرضا عیدان، قاضی ربیحاوی، رضا جولایی، عبدالحی شماسی، علی اصغر شیرزادی، مینژه‌ آرمین، اکبر خلیلی، مهدی خلیلی، حسن خادم، مصطفی زمانی‌نیا، منصوره شریف‌زاده، محمدرضا صفدری، محمد بهارلو، حسین فتاحی، سیروس سرشار، اسماعیل عرب خوبی، سید علی صالحی و...

تغییر در نسبت بین تعداد عناوین رمان، داستان بلند و مجموعه داستان کوتاه

همچنان که می‌‌دانیم، سیر داستان‌نویسی جدید در ایران، همچون بسیاری دیگر از کشورهای جهان سوم، به خلاف جریان آن در غرب بوده است. به این ترتیب که، اگر در مغرب زمین، از حدود چهارصدسال پیش، کار از رمان نویسی آغاز شده و تنها نزدیک به صد و شصت سال است که داستان کوتاه در آنجا مطرح شده و پا گرفته است، در کشورهایی با وضعیّت ما، آغاز این جریان، با داستان کوتاه بوده، و بعدها- آن هم با وسعت و شتابی به مراتب کمتر- نوشتن رمان و داستان بلند، رونق و رواج گرفته است. به گونه‌ای که، به احتمال زیاد، عده رمان‌نویسان قابل تأمل ما تا قبل از انقلاب، در مجموع به مراتب کمتر از نویسندگان داستان کوتاه، و تعداد رمان‌ها و داستان‌های بلند آن مقطع زمانی نیز کمتر از مجموعه داستان‌های کوتاه است.

در پس از انقلاب، این نسبت به هم خورد. به این ترتیب که بیش از نیمی از مجموع کتاب‌های داستانی که تا سال 1370 برای اولین بار به چاپ رسیده است را رمان و داستان بلند، و کمتر از نصفش را مجموعه داستان کوتاه تشکیل می‌دهد. و با توجه به اینکه قالب رمان، به هر حال، امکانی بارها بیشتر را برای طرح پیچیدگی‌های زندگی و مسائل ژرف و گسترده بشری در اختیار نویسنده قرار می‌دهد و نیز هنوز عده‌ای قابل توجه از مردم کشور ما، از داستان، تأثیر و الگوی زندگی و اندیشه می‌گیرند، این موضوع می‌تواند امیدبخش باشد. (صد البته، در صورتی که از این قالب داستانی، استفاده‌ای صحیح، در جهت رشد و تعالی فرهنگ جامعه بشود.)

تغییر در کمیّت و کیفیّت آثار داستانی

به نکات مطرح شده زیر عنوان پیشین باید اضافه کرد که کمیت و کیفیت رمان‌ها نیز در پس از انقلاب افزایش و تعالی‌ای چشم‌گیر یافت. به نحوی که به اقرار همه صاحب‌نظران، مجموعه‌ای‌ از بهترین و قویترین رمان‌های ادبیات فارسی، در طول همین سال‌های پس از پیروزی انقلاب چاپ و منتشر شد. به تعبیری، «رمان ایرانی در این سال‌ها به بلوغ رسید 4 ». ضمن آنکه طولانی‌ترین رمان‌های ادبیات فارسی نیز در پس از انقلاب منتشر شد؛ و از نظر رکورد طولی نیز، رمان، پیشرفتی قابل توجه داشت.

 

یکی دیگر از دست‌اندرکاران این مقوله 5 ، در همین ارتباط می‌افزاید: «حجم آثار ادبیات داستانی پس از انقلاب، به حجم، [کل] ادبیات داستانی ایران تا سال 1357 پهلو می‌زند.»

در پیدایش این رشد کیفی، عواملی چند می‌توانند موثر بوده باشند. از جمله آنها می‌توان به بالا رفتن سطح توقع خوانندگان داستان اشاره کرد. عامل دیگر، حذف عوامل سانسور و ایجاد کننده رعب و اختناق در کار نوشتن بود. به این معنی که، در جوّ پلیسی و آمیخته با خفتان رژیم گذشته، وظیفه آگاهی بخشی و اطلاع رسانی- در سطح سیاسی آن- نیز به وظایف هنری نویسنده افزوده شده بود. و این، غالباً به بهای اهمال در انجام وظایف ادبی نویسنده- که وظیفه اصلی اوست- و در نتیجه افت کیفیت هنری آثار او تمام می‌شد. حال آنکه در پس از انقلاب، با از بین رفتن آن عوامل مخل، نویسنده توانست تمام اهتمام خود را به وظایف خاص حرفه‌ای خویش اختصاص دهد؛ و از این طریق به کیفیت آثار خود اعتلایی بیشتر ببخشد.

افزایش کتاب‌ها و آموزش‌های نظر (تئوریک)

از یک سوء ظهور عده‌ای قابل توجه نیروی تازه‌نفس در عرصه داستان‌نویسی کشور، که مشتاق آموختن هر چه بیشتر و بهتر این هنر و ریزه‌کاری‌های فنون آن بودند، و از سوی دیگر، بی‌اعتمادی مطلق آنان نسبت به دست‌اندرکاران قدیمی این عرصه، از هر نظر- برای کسب تجربه نزد آنان، نیازی بی‌سابقه را به ترجمه و تألیف آثاری آموزشی در این زمینه، ایجاد کرد.

این عطش، باعث تشویق مترجمان علاقه‌مند و صاحب تجربگان دلسوز این رشته به تهیه و انتشار کتاب‌ها، مقالات و نقدهایی در این زمینه شد. تا آنجا که- هر چند زمینه‌های خالی در این عرصه، هنوز بسیار است- در چند سال معدود پس از پیروزی انقلاب، شاهد انتشار تعدادی بسیار قابل توجه کتاب و مقاله و نیز برگزاری کلاس‌ها دوره‌های آموزشی متعدد حضوری و مکاتبه‌ای رسمی و غیررسمی در این زمینه هستیم 7 . ضمن آنکه در همین مدت، بیشتر کتاب‌های حاوی مباحث نظری این رشته که سال‌ها قبل از انقلاب به چاپ رسیده و مدت‌ها در قفسه‌های کتاب‌فروشی‌ها بی‌خواستار مانده بودند، به سرعت به فروش رفتند و حتی به چاپ‌های مکرر بعدی نیز رسیدند. به عبارت دیگر، آن جریانی که در واقع بایست از همان ابتدای پای‌گیری داستان‌نویسی معاصر در کشور ایجاد می‌شد و روند داستان نویسی‌ ما را از آن که بود بسیار بیشتر می‌برد. در این زمان ایجاد شده نسبت عناوین کتاب‌ها و مقالات حاوی بحث‌های نظری در زمینه داستان، به خود داستان، به میزانی قابل توجه، به سود آثار نوع اول تغییر کرد. همچنین، ترجمه برخی رمان‌های دوشوار- که بیشتر می‌توانند جنبه آموزشی و درسی داشته باشند اما به سبب دشواری ترجمه آنها و نیز نبود خواننده کافی برایشان، هیچ مترجمی جرأت یا رغبت نزدیک شدن به آنها را نداشت- در دستور کار مترجمان خبره قرار گرفت.

به‌طور کلی، چنانچه ادعا کنیم تعداد عناوین و نیز تیراژ کتاب‌های نظری و آموزشی منتشر شده در سال‌های پس از انقلاب، به تنهایی، اگر از تمام کتاب‌های مشابه در هفتاد- هشتاد سال گذشته بیشتر نباشد کمتر هم نیست، گمان نمی‌رود سخنی به گزاف گفته باشیم.

جُنگ‌ها و نشریه‌های ادبی

از جمله اقدام‌های موثر و مثبتی که در پس از انقلاب برای رونق بازار ادبیات داستانی صورت گرفت، راه‌اندازی جنگ‌ها، نشریه‌های ادبی و یا صفحه‌هایی ویژه این مقوله در روزنامه‌ها و مجله‌ها بود.

صفحه‌های ویژه پیش‌گفته، عمدتاً به سبب تصدی سرپرستی آنها توسط افراد بی‌تجربه و مبتدی یا باندک‌های جوان، تقریباً هرگز نتوانستند موجد جریانی اصیل و سازنده و سالم در عرصه ادبیات داستانی شوند. اما هر چند گاه، چند چهره جوان این عرصه، توانستند از طریق آنها، به طرح خود و دوستان و هم‌فکرانشان بپردازند و شوری در میان طیف خود برانگیزانند، و به هر حال، کارهایی برای خود صورت دهند.

به نسبت، جنگ‌ها- آن هم در آن زمان که هنوز مجله‌هایی مستقل که محور اصلی مطالب‌شان ادبیات باشد پا نگرفته بودند 8 – توانستند نقشی قابل تأمل در این زمینه ایفا کنند. هر یک از این جنگ‌ها نیز هر چند خالی از تسلط گروه‌ها یا افرادی خاص نبودند، اما در مقایسه با آن صفحات ویژه مجله‌ها و روزنامه‌ها، کارشان عمق، گستره و تداومی بیشتر داشت.

از جمله جنگ‌های منتشره در این عرصه، می‌توان از لوح نام برد، که ظاهراً بیش از دو شماره از آن منتشر نشد، و تحت تسلط کامل نویسندگان نسل پیش از انقلاب بود.

جنگ نامه کانون هنرمندان و نویسندگان، ناشر آثار نویسندگان کانون مذکور بود؛ که عناصر چپ- بخصوص توده‌ای- در آن حضوری بسیار فعال داشتند. همچنان که، سرانجام نیز، کانون و جنگ مذکور به‌طور کامل در انحصار نیروهای چپ و توده‌ای قرار گرفت و ناشر آثار و آرای آنان شد از این جنگ نیز بیش از شش شماره، منتشر نشد.

قدیمی‌ترین جنگی که دست‌اندرکاران آن مشی‌ای موافق انقلاب و تفکر حاکم بر آن داشتند، جنگ سوره بود. ناشر این جنگ، حوزه اندیشه و هنر اسلامی- بعدها با نام حوزه هنری- بود.

 

این جنگ در ابتدا تنها حاوی آثار و آرای اعضای حوزه هنری یا افراد مرتبط با آن بود. اما بعدها توانست طیفی وسیع‌تر از قلمزنان متعهد را به خود جلب کند و تنوعی بیشتر بیابد.

از این جنگ، پانزده شماره منتشر شد؛ و با انتشار ماهنامه سوره و سپس ماهنامه ادبیات داستانی، ضرورت و موضوعیت آن منتفی شد.

گروهی دیگر از جوانان اهل قلم که مشی کلی آنان نیز با دست‌اندرکاران جنگ سوره تفاوتی اساسی نداشت امّا سلایق شخصی متفاوتی داشتند، به فاصله‌ای اندک پس از انتشار سوره. جنگ قاموس را راه‌اندازی کردند.

مطالب درج شده در این جنگ، بعضاً آن پختگی و سطح کیفی آثار جنگ سوره را نداشت، اما در مجموع نسبت به شماره‌های اولیه سوره، از تنوعی بیشتر برخوردار بود. قاموس نیز پس از انتشار شش شماره، به تعطیل دچار آمد.نقد آگاه از دیگر جنگ‌هایی بود که توسط جناح شبه روشن‌فکر پا گرفت.

این جنگ که تنها بخشی از آن به ادبیات داستانی اختصاص داشت. به تدریج کاملاً از این مقوله فاصله گرفت و پس از انتشار چند شماره معدود نیز، دیگر منتشر نشد.

کتاب صبح یکی دیگر از جنگ‌هایی بود که محور اصلی نوشته‌های آن را ادبیات تشکیل می‌داد. ناشر این جنگ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی بود. اما در مجموع، مشی‌ای بی‌طرفانه در آن به چشم می‌خورد. از کتاب صبح تاکنون یازده شماره به بازار عرضه شده است.

کلک از جمله جدیدترین و منظم‌ترین و بادوام‌ترین جنگ‌هایی بود که پا به این میدان گذاشت. این جنگ تا مدت‌ها به صورت ماهانه منتشر می‌شد و بخش اعظم آن را مطالب ادبی تشکیل می‌دهد. نیز، مجموعه‌ای پر و پیمان است که می‌کوشد طیفی وسیع از قلمزنان- اعم از دیگر اندیشان تا افراد بی‌تفاوت و معمولی- را در بر بگیرد. کلک، به نسبت، مشی‌ای واقع‌ بینانه‌تر از جنگ‌های لیبرالی مشابه خود دارد. و همین، مقبولیتی بیش از سایر جنگ‌های مربوط به دیگر اندیشان به آن داده و مخاطبانی به مراتب بیشتر را به آن جلب کرده است. امّا چندی است انتشارش، آن تداوم و نظم پیشین را از دست داده است.

از این جنگ تاکنون پنجاه و چند شماره منتشر شده است.

(در کنار جنگ‌هایی که نام برده شد، مجموعه‌ها و گاه‌نامه‌های متعدد دیگری نیز منتشر می‌شدند که بخشی قابل توجه از مطالب آنها به ادبیات داستانی و موضوع‌هایی از این سنخ اختصاص داشت. برخی از آنها پس از مدتی به تعطیل دچار آمدند و بعضی دیگر، همچنان به انتشار خود ادامه می‌دهند. ولی از آنجا که محور اصلی مطالب آنها را ادبیات داستانی تشکیل نمی‌داده است، از پرداختن جزیی‌تر به آنها خودداری می‌کنیم.)

به تدریج، با افزایش عده علاقه‌مندان، نویسندگان و منتقدان و مترجمان در عرصه ادبیات داستانی و اهتمام بیشتر آنان به این امر، همچنین بر اثر تحولات تازه پدید آمده در سطح کشور و ثبات یافتن بیشتر اوضاع، بسیاری از دست‌اندرکاران این مقوله، در عمل به این نتیجه رسیدند که دیگر جنگ و گاه‌نامه، پاسخگوی نیازهای موجود نیست. بر همین اساس بود که چند مجله ادبی- که عمدتاً ماهنامه بودند- پا گرفتند.

در جناح دیگر اندیش- ماهنامه‌های آدینه و دنیای سخن، و با تأخیری بسیار نسبت به آن دو، گردون پا گرفتند. که تاکنون با همه افت و خیزها موفق شده‌اند به حیات خود ادامه دهند. در این سو، ماهنامه ادبیات داستانی، پا گرفت. امّا این مجله، با تمام زحماتی که برای آن کشیده می‌شد، متأسفانه نتوانست یا نخواست در مسیری که از یک نشریه منتشره توسط حوزه هنری انتظار می‌‌رفت گام بردارد، و محفلی صادق و صمیمی برای تجمع و بالیدن نیروهای متعهد در این عرصه باشد.

آخرین مجله‌ای که تا این زمان در این عرصه آغاز به انتشار کرده (یعنی در واقع بخشی قابل توجه از آن به ادبیات- هر چند نه به صورتی چندان تخصصی- اختصاص دارد)، مجله شباب است؛ که مشی‌ای کاملاً لیبرالی را دنبال می‌کند.

ب. ضعف‌ها و کمبودها

عدم امکان نوشتن حرفه‌ای

عدم امکان نوشتن حرفه‌ای، یکی از خطرهای مهمی است که از ابتدای پای‌گیری ادبیات داستانی معاصر، این عرصه را تهدید می‌کرده است. هم‌چنان که اشاره شد، این مشکل در دورانی نه چندان طولانی از سال‌های پس از انقلاب می‌رفت که برای همیشه حل شود. اما با پیدایش عواملی چون حذلف یارانه از کتاب، گرانی سرسام‌آور عوامل چاپ، کمبود کاغذ، پایان آمدن قدرت خرید بسیاری از گروه‌های مردم کتاب‌خوان و کم شدن اوقات فراغت آنان (به سبب دو یا چند پیشگی برای امرار معاش)، آن دوران منحصر به فرد و امیدبخش، بسیار زود به پایان رسید. در نتیجه، باز اکثریت نزدیک به تمام نویسندگان این عرصه ناگزیر شدند یا نوشتن را به اندازه گذشته جدی نگیرند و به جای خلق آثار اصیل و ارزشمند پرزحمت زمان بر به تدارک کتاب‌هایی با نوشته‌هایی کوتاه‌تر و به مراتب کم‌زحمت- و البته کم ارزش- تر روی بیاورند، یا آنکه به هر حال قسمتی قابل توجه از وقت زنده خود را به شغل‌‌هایی دیگر که بتوانند نیازهای مادی‌شان را تأمین کند اختصاص دهند؛ و مدتی است که نوشتن، گوشه‌ای حاشیه‌ای از زندگی بسیاری از آنان را به خود اختصاص داده است.

فقدان یک جریان- و نه تک کارهای پراکنده- سالم، مستمر و پوپای نقد ادبی در کشور نیز از معضل‌های همیشگی ادبیات داستانی ما بوده است. در این میان، هر چند در سال‌های پس از انقلاب ما صاحب نقدهایی به مراتب علمی‌تر، فنی‌تر، دقیق‌تر و در نتیجه آموزشی‌تر از قبل از انقلاب شدیم، و در مجموع، از این نظر، وضع به مراتب بهتر شده است، اما معضل تبدیل نشدن نقد ادبی به یک جریان پویا، هنوز حل نشده، باقی مانده است.

ما در زمینه نقد، بسیار بیش از خود داستان‌نویسی دچار کمبود شدید افراد اهل فن هستیم. از سوی دیگر، جریان‌های خطی سیاسی و فرقه‌ای و باندی حاکم بر تقریباً همه مجله‌های ادبی یا صفحه‌های ادبی روزنامه‌ها هم به این مشکل دامن می‌زنند. (جالب اینکه این فساد، مدتی است به جوان‌ترها نیز سرایت کرده است.) ضمن اینکه گرایش به عافیت‌طلبی و نرنجاندن دیگران از خود- که ریشه‌اش معمولاً در انتقاد ناپذیری اغلب نویسندگان و وحشت مرگبار آنان از نقد است-، همچنان، روز به روز، در این عرصه، بیشتر قوّت می‌گیرد. به مجموعه این عوامل، وقتی اقتصادی و سودآور نبودن(!) نقدنویسی، در مقایسه- حتی- با خود داستان‌نویسی و یا سایر مشاغل دیگر، اضافه می‌شود، وضعیت نامطلوب فعلی‌ای را به‌وجود می‌آورد که ادبیات ما، در آن گرفتار است.

کم مطالعه بودن نویسندگان

کم سوادی عمومی همه روشن‌فکر نماهای ما، از گذشته تا به حال، عارضه‌ای است که هنوز گریبان‌گیر بسیاری از داستان‌نویسان و برخی منتقدان ادبیات داستان- از هر دو نسل- است. این بی‌سوادی، از نسبت به خود مقوله ادبیات شروع می‌شود تا جامعه‌شناسی و روانشناسی و فلسفه و مذهب و سیاست و اقتصاد و مانند آنها.

در این میان، برخی روشنفکر نماهای سن و سال دارتر، به یمن آشنایی با یکی دو زبان بیگانه و پناه گرفتن در پس قلمبه و مبهم و دو پهلو سخن گفتن و نوشتن و گریز از ورود به بحث‌های دو سویه در این زمینه‌ها، با زیرکی این ضعف و فقر خود را از چشم افراد غیراهل فن پنهان می‌دارند. امّا متأسفانه، این کمبود، در نویسندگان جوانتر، منجر به تذبذب در مواضع عقیده‌ای و فکری و اخلاقی، و مدام رنگ عوض کردن و هر دم به دنبال اندیشه و شخص و جریانی دویدن و بعد باز چرخش و گردش و به چپ و راست زدن‌های مداوم می‌شود؛ جریانی که معمولاً، در نهایت خود، از پوچ‌گرایی یا مکاتب‌ فکری هم‌‌خانواده آن سر در می‌آورد- که می‌دانیم، انبانی است که در آن همه چیز می‌گنجد و کیمیای(!) است که با آن هر چیزی را می‌توان توجیه کرد و با زرنگی، از زیربار مسوولیت پاسخ‌گویی مستدل به هر ایرادی نیز گریخت.

به هر حال، فقر دانش عمومی- به ویژه فلسفی- نویسندگان، از جمله عوامل مهم بی‌خط و ربطی و تذبذب موجود در بسیاری از آثار داستانی، و فقر محتوایی آنهاست.

فقر تجربه از زندگی

نیز از جمله مواردی است که بویژه، نویسندگان جوان‌تر را به شدت تهدید می‌کند. نسل جوانی که با پیروزی انقلاب وارد کارزار نوشتن شد، از آنجا که در کوران حوادث و بحران‌های انقلاب و تحولات حاشیه‌ای مرتبط با آن حضوری تنگاتنگ و مستمر داشت، به تناسب سن و سال خود، با دستمایه‌ای قابل قبول وارد این عرصه شد. اما بعد از آن، که به عذر نیاز به داشتن فرصت بیشتر برای مطالعه و نوشتن، یک زندگی مطبوعاتی (در حقیقت کارمندی) بی‌دغدغه و خالی از فراز و نشیب را برای خود برگزید و ارتباطات اجتماعی‌اش به ارتباط‌های محدود شغلی و صنفی منحصر شد و نتیجتاً به داشتن نقش یک نظاره‌گر صرف حوادث- آن هم اغلب از راه دور- اکتفا کرد، چنته‌اش مدام روبه تهی شدن گذاشت. تا آنجا که به فقری شدید از تجربه‌های مورد نیاز برای کارش مبتلا شد. کمی نسبی سن و سال نیز مزید بر علت شد. و حاصل آن شد، که امروز شاهدیم در آثار عده‌ای قابل توجه از آنان، با وجود داشتن ساختمان گاه قابل قبول، نبض زندگی نمی‌تپد. شوری احساس نمی‌شود. تازگی‌ای چشم‌گیر به چشم نمی‌خورد. موضوع‌ها ساده‌، معمولی، پیش پا افتاده و سطحی‌اند. در بسیاری موارد، شخصیت‌ها کلی، مطلق، شبیه به هم، بی‌هویت و بیشتر عروسک و آدمک‌اند تا انسان، با آن ژرفا و پیچیدگی و تنوعش. خواننده را از بن وجود تکان نمی‌دهند، و در خاطرش نقش نمی‌بندند. حتّی به نظر می‌رسد بسیاری از داستان‌ها زیادی به هم شبیه شده‌اند. بعضی از نویسندگان خیلی زود به تکرار می‌افتند. در آغاز کار یکی دو اثر قابل قبول عرضه می‌کنند و بعد، نوشته‌هایشان از آن انرژی و استحکام اولیه دور می‌افتد. در بهترین شکلش، خود را تکرار می‌کنند. در کارشان اگر پسرفتی احساس نشود، پیشرفتی هم به چشم نمی‌خورد. گاه، انگار خود نیز کم و بیش متوجه این مشکل در کارشان شده باشند، می‌کوشند با پیچیده کردن مصنوعی (پیچیده‌ نما کردن) وغیرضرور بیان و ساختمان کار، با آرایش و تزیین بیش از حد نیاز و نالازم ظاهر آن، گاه حتی با بودار و سیاسی نما کردن داستان، اثرشان را دارای ژرفا و تازگی بنمایانند...

بحران‌ ارزش‌ها

فقدان ارزش‌های متعالی اعتقادی و انقلابی، یا لااقل کمرنگ شدن آنها، در آثار بعضی از نویسندگان جوان سابقاً متعهد، از دیگر آفت‌های از زمان آتش‌بس و به ویژه پس از ارتحال امام خمینی، در این عرصه است. به بیان دیگر، این عده، از نوشتن داستان‌های متعهدانه و انقلاب شش دانگ، به سوی آثار بی‌خط و ربط و بعضاً انحرافی صرفاً انسانی- به مفهوم منحط اومانیستی آن- روی آورده‌اند. اگر هم اثری از انقلاب یا ارزش‌های اعتقادی سابق در برخی آثارشان مشاهده می‌شود، یا جنبه‌ای حاشیه‌ای و فرعی و کمرنگ شده دارد و یا از موضعی مخالف و انتقادی است.

اینکه سبب و انگیزه‌های این بازگشت چیست، نیاز به بحثی مفصل و مستقل دارد. اما جدا از برخی چرخش‌ها و عمل‌کردهای غیر توجیه شده مسوولان کشوری و نیز داده نشدن پاسخ‌های قانع‌کننده و علمی به بسیاری از پرسش‌های نسل جوان، از سوی آنان و اندیشمندان کشور، باید به ضعف در اعتقادات و نبود تربیت ریشه‌دار مذهبی در خود این نویسندگان و نیز فقدان تهذیب نفس لازم در آنان- که به نظر من علل اصلی هستند- هم‌چنین میل آنان به نویسند‌ه‌ای جهانی و همگانی شدن- به‌جای نویسنده گروهی خاص از مردم بودن- نیز اشاره کرد.

این عده، ظاهراً در محاسبات خود به این نتیجه رسیده‌اند که مقدمه رسیدن به این خواست نیز مورد قبول واقع شدن از سوی جناح دیگراندیش در کشور است. یعنی، در واقع، با پشت کردن به مردمی که تا آخرین دینار مخارج کارآموزی و رشد و اعتلای آنان را پرداخته و با استقبال بزرگوارانه از آثار ابتدایی آنها، موجبات شهرت زود هنگام و بیش از حد استحقاقشان را فراهم آورده‌اند، به همان راهی افتاده‌اند که چندین دهه است روشن‌فکرنماهای بریده از مردم و خود باخته در برابر فرهنگ‌های بیگانه، رهسپار آنند، و امروز نمونه‌های اعلای آنها، جلو چشم همه‌اند!

تیرگی و تلخی

از جمله اشکال‌های آثار بعضی از نویسندگان جوان متعهد، تیرگی و تلخی حاکم بر فضای آنهاست: داستان‌هایی بعضاً مملو از شوربختی، خشونت و خونریزی، بی‌اشاره به زیبایی‌ها و لطافت‌های زندگی. گاه نیز تأکید بیش از حد روی آخرت، به قیمت نفی کامل دنیا و زیبایی‌های زندگی. حال آنکه می‌دانیم، در واقع، زیبایی و زشتی، خوبی و بدی و تلخی و شیرینی، حالاتی توأمان در زندگی هستند، که از قضا، اغلب با جنبه‌های خوب و مثبت و زیباست. (البته اینکه مثلاً مومن نباید شیفته و برده دنیا شود و آخرت خود را فدای آن کند، بحثی دیگر است که ربطی به این موضوع ندارد.)

هنر واقعی هنرمند این است که در دل نومیدی و رنج به دنبال امید و آسایش بگردد و در قلب تیرگی و زشتی، روشنی و زیبایی را بجوید. این یک واقعیت است که با زشت و تیره و تلخ و غیرقابل تحمل نمودن زندگی، نمی‌توان تأثیری مثبت و سازنده بر خواننده معمولی گذاشت و یا آنکه باعث جذب او به عوالم معنوی و متعالی دین شد. اضافه آنکه، مردم که یک دوران فشرده و خاص تحول را طی می‌کنند و در حال سازندگی و ترمیم خسارت‌ها و ویرانی‌های ناشی از سال‌ها حاکمیت رژیم ستم‌شاهی و انقلاب و جنگ هشت ساله‌اند، و آن سال‌های دشوار و آن همه داغ‌ها را پشت سر و بر دل‌های خود دارند، بیشتر نیازمند شور و نشاط و تحرک و امید هستند. و در این میان بخصوص نسل جوان، نیازمند توجهی بیشتر است.

ضعف در پیرنگ (طرح)

از دیگری اشکال‌های بعضی از داستان‌های، کوتاه، سادگی مفرط پیرنگ‌های آنهاست. گرایش‌های متأخر در داستان‌نویسی، همچون گرایش به آثار مشابه آثار چخوف یا داستان‌های تحلیل شخصیت، که نمود کامل آنها در داستان‌های روانشناختی و روانشناختی نو است، و تحقیر مداوم داستان‌های مبتنی بر پیرنگ، از سوی عده‌ای از صاحب‌نظران و منتقدان غربی و به تبع آنها، خودی، سبب گرایش به نوشتن داستان‌هایی ملالت‌بار و یکنواخت از سوی- خاصه- نویسندگان جوان شده است.

این عدّه، بدون توجه به خواست‌ به حقّ اکثریت مخاطبان واقعی خود و نیز بدون آگاهی کافی از دیگر عناصر ایجاد کننده جاذبه در داستان‌هایی از نوع پیش‌گفته و استفاده از آنها در نوشته‌هایشان، به سمت و سویی می‌روند که عده‌ای قابل توجه از علاقه‌مندان نوپای مطالعه داستان را، برای همیشه از این مقوله بیزار کنند. برخی نیز گرایش به این شیوه‌ها را پوششی برای فقدان پیچیدگی ذهن و فقر قدرت خلاقیت خود وضعف‌شان در طراحی پیرنگ‌هایی جذاب می‌کنند. امّا در هر حال، نتیجه یکسان است؛ و حاصلی جز همان کم کردن عده علاقه‌مندان آثار داستانی ندارد. چه، خواننده انتظار دارد در ازای وقت و هزینه‌ای که صرف مطالعه یک داستان می‌کند، با اثری مواجه شود که احساس کند از سوی ذهنی خلاق پرورده شده و نویسنده برای آن، به اندازه کافی وقت، انرژی و فکر گذاشته، و واقعاً اثری- ولو به‌طور نسبی- تازه و بدیع آفریده است.

گرایش افراطی به شیوه‌های بیان تک‌گویی نمایشی و درونی

این گرایش با این شکل، عمدتاً از سوی نویسندگان تازه پا گذاشته به این عرصه آثار شد و در آثار همان‌ها نیز دوام یافت. تا آنجا که در برخی از این آثار، کار در حد قطعه‌ای انشا گونه تنزل یافت و از حرکت و جنبش و روح زندگی و واقعیت‌نمایی، بسیار فاصله‌ گرفت.

این شیوه بیان با این گونه استعمال سطحی آن در داستان‌های مذکور، کاری سهل و کم‌زحمت است که گاه از طرف عده‌ای، به عنوان پوششی برای فقر تجارب عمیق آنان از زندگی، ضعف در طراحی پیرنگ و شخصیت پردازی، و بویژه گفتگونویسی، به کار گرفته می‌شود. نتیجه آن نیز همان یک‌نواختی روال، فقدان عمق، تشابه ملال‌آور پیرنگ‌ها، شخصت‌ها لحن و بیان، و حتی گاه مضامین به هم، و در نتیجه، دلزدگی خوانندگان از مطالعه داستان است. ضمن آنکه این جریان ممکن است باعث ایجاد تصوری ساده‌انگارانه از داستان و داستان‌نویسی در ذهن نسل جوان پا گذاشته به این وادی شود.

عرصه کاربرد این شیوه‌های بیان در آثار این نویسندگان، عمدتاً در داستان‌های کوتاه، و به ندرت، رمان و داستان بلند بوده است. ضمن آنکه بر نحوه استفاده از آنها نیز گاه اشکالی جدی وارد می‌شود. به این معنی که، در بعضی قسمت‌های داستان، به غلط و بی‌هیچ منطق قابل قبول، این شیوه بیان به یک مکالمه تلفنی که تنها صحبت‌های یک طرف آن به گوش مخاطب داستان می‌رسد، شبیه می‌شود.

مشکل فراگیر نثر

ضعف و فقر نثر، یکی دیگر از ویژگی‌های آثار عده‌ای قابل توجه از نویسندگان- کمتر قدیمی، و بیشتر جوان- است. (نگارنده، در نقدهایی که بر داستان‌های مختلف نوشته، مخصوصاً بخشی را نیز به نمایاندن غلط‌های املایی (!) و انشایی، یا نارسایی و لکنت در بیان نویسندگان اختصاص داده است.)

این موضوع هر چند ممکن است از نظر عده‌ای غیراهل فن، فرعی و کم‌اهمیت جلوه کند، اما در واقعیت بسیار مهم است.

کلمه، اصلی‌ترین و تنها و تنها ابزار نویسنده برای انتقال احساس‌ها، عواطف و اندیشه‌های اوست. بر همین اساس، این، میزان احاطه و تسلط وی بر این ابزار مهم است که می‌تواند به عنوان اولین نشانه‌های صلاحیت یا عدم صلاحیتش برای نوشتن داستان مورد داوری قرار گیرد. نویسنده‌ای که حتی معانی دقیق بعضی واژه‌های مورد استفاده در نوشته‌اش را نمی‌داند و مثلاً مصدر را به جای فعل یا صفت را به جای قید به کار می‌برد، چگونه می‌تواند ادعای نویسندگی کند و حتی جسارت نوشتن برای دیگران را به خود بدهد؟!

متأسفانه، در این زمینه، من خود گاه به موردهایی برخورده‌ام که نویسنده حتی ادعای صورت‌پرستی و نوشتن در چارچوب مکتب‌هایی را داشته که تسلط بر زبان در آنها اهمیتی مضاعف نسبت به دیگر مکتب‌های داستان‌نویسی داشته، اما او در ابتدایی‌ترین مسائل زبان درمانده بوده، و جالب اینکه خود نیز متوجه این درماندگی‌اش نبوده است. به عبارت دیگر، تمام عشق و علاقه و هنرش در این خلاصه می‌شده است که کلمات را طوری پشت سرهم ردیف کند که نثرش نامعمول و خوش‌آهنگ و گوشنواز بنماید. حال آنکه نوشته پر از سکته‌های نثری، مملو از نارسایی و لکنت در بیان، لبریز از سهوهای نگارشی و غلط‌های آشکار دستوری بوده است. (کار به آنجا کشیده است که شخصی از این گروه، ادعای میدان داری و پیشکسوتی و پیری طریقت و مکتب‌گذاری در ادبیات داستانی را می‌کند، اما- همچنان که اشاره شد- از ادای ساده‌ترین مقاصد خود به زبانی درست و روشن و پاکیزه، به شدت عاجز است.)

به نظر فقیر، ریشه این موضوع را باید در فقر مطالعه این افراد، به‌طور عام، و بخصوص، بیگانگی آنان با متون ادبی اصیل و ارزشمند فارسی جست (البته اگر دچار نقص در ساختمان ذهنی و اندیشه‌ای خود نباشند).

غلبه واقعیت‌گرایی جادویی

هر چند در پس از انقلاب، لااقل تا مدت‌ها، هیچ مکتب ادبی یا نویسنده بخصوص بیگانه، تسلطی فراگیر بر نویسندگان و آثار داستانی ما نداشت، اما پس از گذر چند سال و ترجمه بسیاری از آثار مارکز، واقعیت‌گرایی جادویی او، عده‌ای از نویسندگان جوان و حتی سالمند ما را شیفته خود کرد. به نحوی که در حال حاضر، تعدادی قابل توجه داستان نوشته شده متأثر و به پیروی از شیوه او داریم.

عده‌ای معدودتر از جوان‌های قلم به دست نیز اخیراً به شدت تحت تأثیر نویسندگان داستان روانشناختی‌ نو قرار گرفته‌اند. ( اگر چه این گونه داستان‌ها برای این گروه از جوان‌های ما- که گویا تازه با آن آشنا شده‌اند- حالتی نو دارد؛ و گرنه در خود غرب، چند دهه است که دوران آن به سر آمده، و دیگر پیروانی به آن صورت ندارد.) و البته، خشم و هیاهوی فاکنر یا برخی آثار کافکا نیز ظاهراً هنوز آن جاذبه را دارند که برخی نویسندگان جوان ما را تحت تأثیر قرار دهند و برای آنان مدل تام و تمام کار قرار گیرند.


مجله ادبیات داستانی شماره بهمن و اسفند سال 1373