13 بهمن 1398
نگرشی به نظریه های انقلاب و نقد و ارزیابی آنها
چکیده:
پدیده انقلاب قدمتی طولانی دارد و به همین صورت تحلیل چرائی و چگونگی وقوع آن نیز از زمان های گذشته به ویژه از نیمه دوم قرن 19 میلادی وجود داشته است..بدین ترتیب مجموعه ای از نظرات و نظریه های گونه گون در باره وقوع این پدیده بیان شده است .این مقاله می خواهد ضمن بیان دسته بندی های صورت گرفته در این باره ، در حد توان خود ایرادات و ناتوانی های این نظریه ها را برشمارد.
کلیدواژهها:
انقلاب،نظریه انقلاب،رهیافت علمی،نسل نظریه ها،زیربنای اقتصادی،یکنواختیهای آزمایشی، رکود قدرت، محرومیت نسبی، توسعه نامتوازن، جبرساختاری، بینالمللی و بسیج منابع
مقدمه
انقلاب چیست و به چه دلیل یا دلایلی رخ میدهد؟ آیا میتوان انقلابها را تقسیمبندی و از آن مهمتر و جالبتر آیا میتوان وقوع انقلابها را پیشبینی کرد؟ اینها سوالاتی هستند که ذهن هر پرسشگر علاقهمندی را درگیر میسازد. برای پاسخ به سوالاتی از این قبیل تنها آگاهی از جزئیات یک یا چند انقلاب بخصوص و مطالعه تطبیقی آنها کافی نیست ، بلکه ابداع یک چارچوب نظری منسجم و محکم ضرورت کامل دارد و تنها با مراجعه به یک چنین نظریهایست که میتوان انقلاب را به طور علمی تعریف کرده و زمینههای عینی بروز آن را تشخیص داد (جانسون، ۱۳۶۳: 9). نظریهپردازان سیاسی از گذشته تا امروز در باب انقلابها به قلمفرسایی پرداخته و نظریههای متعدد و متفاوتی را عرضه داشتهاند تا بلکه بتوانند چرایی و چگونگی وقوع این پدیده شگرف را روشن سازند،هرچند موفقیت آنها زیاد نبوده و یافته هایشان بدلایلی مانند سطحی نگری، مسامحه کاری و نیز ایراد های هستی شناختی، انسان شناختی، روش شناختی و تناقضات درونی در نظریه ها مشحون از ایراد و ابهام بوده است.
دسته بندی نظریه های انقلاب
تا کنون تقسیمبندیهای متفاوتی از نظریههای انقلاب در قرن بیستم ارایه شده است. برای مثال، تدا اسکاچپول نظریههای معاصر انقلاب را به طور عمده در چهار دسته تقسیمبندی کرده است: 1- نظریه های مارکسی و مارکسیستی 2- نظریههای روانشناختی تودهای 3- نظریههای ارزشی که انقلاب را پاسخ خشونتبار جنبشهای عقیدتی به نابرابریهای اجتماعی میدانند. 4- نظریههای منازعه سیاسی (اسکاچپول، 1376: 25-23). دستهبندی دیگر در این زمینه مربوط به راد آیا (Rod Aya) میباشد. وی نظریه های انقلاب را در سه الگوی توطئه، آتشفشان و سیاسی دسته بندی کرده است.
در این مقاله ابتدا بطور خلاصه دو مورد از مهمترین دسته بندی های نظریه های انقلاب و ایرادات عمومی وارد بر هردسته بیان و سپس هشت مورد از مشهورترین نظریه های انقلاب که امروزه در محافل علمی و آکادمیک جهان بویژه دانشگاه های غرب مورد توجه می باشد معرفی و ارزیابی می گردد.
الف- دسته بندی بر مبنای رهیافت علمی نویسندگان
استن تیلور (Stan Tylor) نظریههای وقوع انقلاب را به چهار گروه جامعهشناختی، روانشناختی، اقتصادی و سیاسی تقسیم کرده است. در نظریههای جامعهشناختی، تأکید اصلی روی عوامل جامعهشناختی مانند طبقات، قشربندیها و نظام اجتماعی است. مانند نظریه کارکردگرا- ساختاری چالمرز جانسون. در نظریههای روانشناختی، این تأکید روی عوامل روانشناسی مانند شخصیت افراد و محتوای روانی جامعه و موضوعاتی مانند افزایش انتظارات و احساس محرومیت میباشد. مثل نظریه منحنی جی (J) جیمز دیویس و نظریه محرومیت نسبی تدرابرتگر (T.R. Gurr). در نظریههای اقتصادی، اقتصاد زیربنا نگریسته میشود (یا آنگونه که مارکسیستها معتقدند) و یا اقتصاد عامل کلیدی و اصلی است. و بالاخره در نظریههای سیاسی، تأکید اصلی در رخداد انقلاب بر عامل سیاسی نهاده شده است. مانند نظریه توسعه نامتوازن ساموئل هانتینگتون و نظریه بسیج منابع چارلز تیلی.
ب- دسته بندی بر مبنای نسل و زمان
جک گلدستون نظریههای انقلاب در قرن 20 را در سه نسل قرار داده و با وقوع انقلاب اسلامی ایران و دیگر انقلابهای پایان قرن 20 از ورود به نسل چهارم سخن گفته است. اینک ابتدا دستهبندی گلدستون با اضافات و مطالبی از دیگر نویسندگان در این باره و سپس تأثیر انقلاب اسلامی و (انقلابهای پایان قرن ٢٠) بر نظریهپردازی انقلاب و تغییر نسل نظریهها بیان میگردد:
نسل اول- که تقریباً تا سال 1940.م را دربرگرفته و نوشته های افرادی مانند لبون، الوود، سوروکین، ادواردز، لدرر، پتی و برینتون را شامل میشود. آنچه بیشتر مورد توجه این نسل بود، توصیف فرایند انقلابی و بیان برخی نشانههای موقعیت انقلابی بود. (Godstone, 1980: 425-427) این افراد مرکز توجه خود را تنها توصیف انقلابهای مشهور گذشته مانند انقلاب فرانسه قرار میدادند و تلاشی در جهت تبیین نظری پدیده انقلاب نمیکردند.
انتقادات وارد بر نظریه های نسل اول:
نظریه های نسل اول به ویژه مکتب" تاریخ طبیعی"( برینتون) با نادیده گرفتن عقلانیت و هدفمندی گروههایی که منافع تعریف شده و روشن خود را دنبال میکنند ، صرفا مجموعهای از ویژگیهای قابل مشاهده آن هم در جوامعی خاص را توصیف میکند و شکلگیری عوامل علی انقلاب را نشان نمیدهد (مشیرزاده 1377: 168). این نظریهها، به رغم آنکه اطلاعات و بینشهایی را برای محققین این حوزه فراهم آوردند، از رهیافتی سود میجستند که عمدتا جنبه توصیفی داشت و تحلیلهای آنها فاقد مبانی نظری منسجم و قابل اتکا بود.
این نسل عموما آمیزهای از نظریههای روانشناختی به شکلی سطحی مطرح نمودند که روانشناسی تودهها (لبون)، اختلال در رفتارهای اجتماعی (الوود)، یا سرکوب نیازهای غریزی اساسی (سوروکین) ازآن جملهاند.
به طور کلی، در آثار نظریهپردازان نسل اول پرسشهای اساسی فراوانی بدون پاسخ مانده بود. عمده این پرسشها در رابطه با علل وقوع انقلابها میباشند: این که چرا انقلابها به وقوع میپیوندند و علل مخالفت با رژیم پیشین چه بود؟ (Goldstone 1982:192) .
نسل دوم- که دوره بین سالهای 1940 تا 1975 م را دربرمیگیرد. فقدان شالوده نظری در اینجا تا حدودی رفع میشود. در این نسل نظریهها بر مبنای روانشناسی، جامعهشناسی و یا علوم سیاسی بنا گردیده و از حالت توصیفی دور و تعمیمی شدند.
در تحلیلهای روانشناختی، نوشتههای جیمز دیویس، رابرتگر، فایرابند، شوارتز، گشوندر و موریسون که ریشه انقلاب را در وضع ذهنی تودهها جستجو مینمودند، در تحلیلهای جامعهشناختی، مطالعات چالمرز جانسون، اسملسر، جساپ و هارت که در تحلیل پدیده انقلاب به تعادل نظام اجتماعی در اثر کارکرد خرده نظامها توجه داشتند و در تحلیلهای علوم سیاسی، نوشتههای چارلز تیلی، هانتینگتون، امان و استینکجامب قرار داشتند که انقلاب را گونهای منازعه سیاسی میان رقبا میپنداشتند. (Ibid , pp 428-429)
انتقادهای وارد بر نظریه های نسل دوم:
انتقادهای فراوانی به ویژه از جانب نویسندگان نسل سوم بر نظریه های نسل دوم وارد گردیده است که برخی از آنها به شرح زیر است:
1- الگوی آغازین رویدادها در این مدلها دارای ابهام میباشد.
2- مشکلات متعددی در مطالعه و به ویژه ارزیابی متغیر حیاتی در مدل ها وجود دارد.
3- در مدل ها تعیین سطحی که معرف یک موقعیت بالقوه انقلابی باشد امکانپذیر نیست.
4- در زمینه نتیجه گیری نیز این نویسندگان اغلب باور داشتند که "سازش ناپذیری" نخبگان (intransigence of elites) لازمه استحاله موقعیت بالقوه انقلابی به انقلابی تمامعیار میباشد.
5- نظریه های این نسل از مشکلاتی در تبیین چرایی و چگونگی وقوع انقلاب رنج میبرند. این نظریهها در بررسی انقلابها تنها بر نقش مخالفین انقلابی تاکید داشته و به فروپاشی درونی و فلج شدن دستگاههای دولت توجهی ندارند.
6- این نسل در تبیین پیامدهای متفاوت در انقلابهای گوناگون ناکام بودند.
علاوه بر انتقادهای عمومی وارد بر نسل دوم نظریه ها ، هریک از مدل های سه گانه این نسل نیز می توانند به طور خاص مورد نقد قرار گیرند.به عنوان مثال، نظریه های روانشناختی چه به دلیل عدم توجه به عوامل دیگرو چه به دلیل برخورداری از مفاهیم کلی و مبهم و چه به دلیل ناتوانی از پاسخ به سوال چگونگی تبدیل احساس محرومیت و افزایش انتظارات فردی به جمعی و نظریه های جامعه شناسی سیستمی به دلیل مشابه فرض کردن انسان و جامعه با ماشین و سیستم فیزیکی و نظریه های سیاسی نیز به دلیل توجه صرف به عوامل سیاسی و نگرش به انقلاب به عنوان پدیده ای برای کسب قدرت و فرض فروپاشی قدرت برای وقوع انقلاب مورد انتقاد واقع شده اند. (ملکوتیان،1387:صفحات مختلف)
نسل سوم- از اواسط دهه 1970 م شکل گرفت. این نسل شامل افرادی مانند پیج، تریمبرگر، آیزنشتات و از همه مهمتر اسکاچپول بود. این نظریهپردازان متوجه نقش انواع ساختارها مانند ساخت دهقانی در وقوع انقلاب شده و نقش عوامل آرمانی یا ایدئولوژیک و رهبری انقلابی را نادیده میگرفتند. این نویسندگان معتقد بودند که برای وقوع انقلاب باید شرایط ساختاری ویژهای مقدم بر فشارها یا تحولات اجتماعی و بینالمللی وجود داشته باشد.٣ (Paige, 1975؛Eisenstadt, 1978,p 86; Godstone, 1980,pp 435-437) نویسندگان در ادامه میگویند که دهه 1970 دهه سیطره و شیوع نظریههای نسل سوم بود.
میان سالهای 1970 تا 1991.م تعدادی انقلابها در جهان به وقوع پیوستند که نشان از مشکلات جدی در نظریههای بیان شده داشتند. در ایران و نیکاراگوئه در پایان دهه 70. م ائتلافهای فراطبقاتی دیکتاتورهایی را سرنگون کردند که از حمایت گسترده ابرقدرت غرب برخوردار بودند. در اروپای شرقی و اتحاد جماهیر شوروی میان سالهای 1989 تا 1991 تغییرات بزرگ در نظامها نه بر مبنای مبارزه طبقاتی بلکه با راهپیمایی و اعتراضات و اعتصابات عمومی رخ دادند و رژیمهای دیکتاتوری جهان سوم از آنگولا گرفته تا زئیر سرنگون شدند، به طوری که هیچیک از آنها را نمیشد بر مبنای نظریههایی که براساس موارد معدود در تاریخ اروپا و چین تنظیم شده بودند، تحلیل کرد. (Geldstone,2001؛ Farhi, 1990)
وقوع انقلاب اسلامی در پایان دهه 1970، نظریه اسکاچپول در کتاب دولتها و انقلابهای اجتماعی را زیر سؤال برد، به گونهای که وی در سال 1982 در مقالهای تحت عنوان «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» این گفته خود در کتابش را که «انقلابها ساخته نمیشوند بلکه به وجود میآیند» در مورد انقلاب ایران رد نمود و با دست کشیدن از دید کاملاً ساختاری خود نوشت که: اگر در دنیا یک انقلاب باشد که توسط یک حرکت انقلابی آگاهانه ساخته شده است، آن انقلاب، انقلاب ایران است و بدین گونه نقش عناصر آرمان و رهبری را مورد تأکید قرار داد. (اسکاچپول، 1379،صص 190-189 و 206-205)
انتقادهای وارد بر نظریه های نسل سوم:
در نظریه های نسل سوم نیز برخی مشکلات عمده به قوت خود باقی بود. پنج انتقاد اساسی به نسل سوم نظریههای انقلاب وارد است که عبارتند از:
1-میان نظریه پردازان در تعریف انقلاب اختلاف آشکاری دیده می شود.
2-نظریه پردازان تنها بر اساس مطالعه تجربی - بررسی تعداد معدودی از انقلابها- دست به تعمیم نظریه های خود زده اند.
3-آنها در زمینه تاثیر ساختار کشاورزی بر مشارکت انقلابی دهقانان به نتایج متناقضی رسیده اند.
4-نویسندگان به نقش دادههای جمعیتشناختی در وقوع انقلاب بی توجهی نشان داده اند.
5-نظریه پردازان در شناخت ویژگیهای مشترک در فرایند انقلابها نیز ناکام بوده اند.
6-مهم ترین انتقاد وارد برنظریه های نسل سوم ،دید ساختاری و جبرگرایانه آنان است که بسیار مورد نقد واقع شده است.تجربه ناشی از مطالعه انقلاب های معاصر نشان می دهد که نقش عوامل مختلف فرهنگی و رهبران انقلابی در همه انقلاب ها نقشی برجسته و طراز اول بوده است.
مشکلات نسل سوم نظریههای انقلاب در تحلیل انقلابهای جدید، راه را برای نسل چهارم نظریهها، که اکنون در آغاز راه خود است، باز کرد. بدون شک انقلاب اسلامی ایران مهمترین انقلابی بود که نظریههای نسل سوم را به چالش کشید.
نقش بارز فرهنگ، رهبری و آرمان در وقوع انقلاب اسلامی، مهمترین افزوده این انقلاب بر مباحث انقلابهاست. انقلاب اسلامی همچنین روایتهای روشنفکری در خصوص عقل (گسترش آزادی لیبرالیستی) را به چالش کشید. (دریک، 1388،ص 292) عدم دست بردن به اسلحه و حرکت از طریق اعتراضات، راهپیماییها و اعتصابات عمومی نیز در انقلاب اسلامی با انقلابهای پیشین تفاوت داشت .(گرین، 1385،ص 348؛ فوران، 1379،ص 328)
در شرایط جدید، جک گلدستون که پیش از این نظریههای انقلاب را در سه نسل قرار داده بود، در مقالهای با عنوان «به سوی نسل چهارم نظریههای انقلاب» و نیز جان فوران، سخن از ورود محافل علمی و دانشگاهی به نسل چهارم نظریههای انقلاب راندند.
به نظر گلدستون:
«به نظر میرسد که دوره نظریههای نسل سوم انقلاب به سر آمده است، هرچند چیرگی و تسلط نسل چهارم هنوز بوقوع نپیوسته است. این نسل ( نسل چهارم) ثبات را به عنوان مسأله اصلی تلقی کرده و بر شرایطی که رژیمها را در طول زمان حفظ میکنند، تمرکز مینماید. این نسل نقش برجسته مسائل هویت، ایدئولوژی، جنسیت، شبکهها و رهبری را نشان خواهد داد و به فرایندها و بروندادههای انقلابی به عنوان برآیند تأثیر متقابل کنشگران چندجانبه خواهد پرداخت.» (Goldstone,2001,pp 175-176)
به نظر فوران نیز رخداد دو انقلاب ایران و نیکاراگوئه راه را برای ورود به نسل چهارم نظریههای انقلاب هموار کرد؛ یعنی نسلی که خود را از دید ساختاری محض و جبرگرایی رهانیده و به عناصر متعددی مانند نقش فرهنگ و ایدئولوژی، بسیج منابع، توسعه نامتوازن و غیره بها میدهد. (مشیرزاده،ص 34 ؛ Foran, 1993)
اکنون پس از بیان چند مورد از دسته بندی های نظریه های انقلاب ، هشت مورد از مشهورترین نظریه ها معرفی و ارزیابی می شود.
الف - مارکس و «زیربنای اقتصادی»
نظریه مارکسی انقلاب از دسته نظریههایی است که بر مبنای شماری از پیش فرضها و مفاهیم ویژه موثر بر مفاد نظریه بنا شده است. گروهی از این مفاهیم که در بحث نظریه مارکس باید مورد توجه قرار گیرد عبارتند از: مفهوم دیالکتیک هگل، مادی گرایی اقتصادی، مادی گرایی تاریخی و مبارزات طبقاتی.
مارکس با در نظر گرفتن اصول مادی گرایی دیالکتیک خود، در مورد جوامع انسانی و نظم و ثبات در آنها معقتد به دیدگاه سلطه بوده، میگوید: طبقهای که قدرت و ثروت را در دست دارد بر طبقهای که فاقد آن است حکومت میکند. به عبارت دیگر، وی دولت را ابزار سلطه طبقه بالا بر طبقه فرودست میداند.
مارکس که از نظر فلسفی یک مادیگراست، در عالم اجتماع، مادیگرایی را با اقتصاد برابر دانسته، نقش اول را در صحنه تحولات تاریخی به اقتصاد میدهد. وی بر این باور است که تاریخ را «واقعیتهای مادی» پدید میآورند نه اندیشهها. جامعه در نظر او دارای «زیربنا و روبنا» است، زیربنا شیوه تولید و ساخت اقتصادی و روبنا مسائل حقوقی، اخلاقی، دینی، سیاسی و غیره میباشد. هر گاه زیربنا با روبنا ناسازگار باشد، جامعه به بحران و انقلاب کشیده میشود.(1) مارکس انقلاب را تغییر از یک «مرحله تاریخی» به «مرحله دیگر» میداند که ناشی از تغییر در شیوه تولید است؛ به عبارت دیگر، انقلاب موقعی به وقوع میپیوندد که نیروهای تولیدی به حد رشد برسند و توسعه یابند. مراحل فوق به نظر وی عبارتند از: کمون اولیه، بردهداری، فئودالی، سرمایهداری، سوسیالیزم و کمونیزم، به نظر مارکس در کشورهای فئودالی باید انقلاب بورژوازی و در کشورهای سرمایهداری پیشرفته انقلاب سوسیالیستی به وقوع پیوندد. در نظریه مارکسی انقلاب از «خود بیگانگی» و «آگاهی طبقاتی» نیز دو مرحله لازم برای وقوع انقلاب هستند.(2)
طبقه حاکم مدرنیزاسیون (تشدید استثمار)
↓ ↑ ↓ ↑
طبقه استثمار شده← از خود بیگانگی← آگاهی طبقاتی← انقلاب
(شیوه تولید) (A.S. Cohan, 1975, p.56)
ساخت اقتصادی← ساخت روابط اجتماعی
ارزیابی آرای مارکس درباره انقلاب
نظریه مارکسی که در عین تجدید نظرها و جرح و تعدیلهای بعدی پیروان مارکس، پایه نظریههای مارکسیستی متفاوت و متعدد قرار گرفت، از جنبههای گوناگون مورد ارزیابی و انتقاد واقع شده است. اینک به چند مورد از ایرادات عمومی این نظریه اشاره میکنیم.
دیدگاه مارکس درباره انقلاب بر مبنای شماری از پیش فرضها و مفاهیم موثر بر مفاد نظریه - مانند مادی گرایی دیالکتیک، مادی گرایی تاریخی و غیره استوار شده است. این پیش فرضها، از سوی نویسندگان مختلف مورد ارزیابی واقع شده و سستی آنها به صورت مکرر مورد تاکید قرار گرفته است. علاقمندان میتوانند در این باره به منابع مربوط رجوع کنند(3) در عین حال که بیاعبتاری این پیشفرضها و مفاهیم، نظریه مارکسی انقلاب را از نظر علمی بیاعتبار کرده است، اشاره به چند مورد زیر نیز مفید و روشنگر خواهد بود.
نکته مهمی که در نوشتههای مارکس مورد تاکید قرار گرفته، تقسیم امور اجتماعی به «زیربنای» اقتصادی و «روبنای» حقوقی، سیاسی، اخلاقی و غیره است و این که تاریخ را «واقعیتهای مادی» پدید میآورند نه اندیشهها، این سخن مارکس ناشی از بیتوجهی او به عناصری از حیات فردی و اجتماعی است ک باعث تمایز انسان از سایر موجودات میشود، یعنی تفکر و اندیشه، اراده، اختیار، حافظه و غیره، این عناصر که انسان بدون آنها با دیگر موجودات یکسان میشود، در تحولات اجتماعی و تاریخی که در واقع افعال انسانها هستند، نقش کلیدی دارند. تاریخ را اندیشهها میسازند و حتی هر گاه شرایط مادی نقش مهمی در تحولات ایفا کرده، مربوط به زمانی است که اقشار اجتماعی شرایط موجود را بیعدالتی دانسته و آن را با اندیشهها و آرمانهای خود متعارض یافتهاند. حال اگر زیربنا را ساخت اقتصادی یا شیوه تولید ندانیم، تقسیم جامعه به دو طبقه حاکم و تحت استثمار (و قهرا نظریه دولت طبقاتی مارکس و مفهوم نبرد طبقاتی او) و مفاهیم از خودبیگانگی، آگاهی طبقاتی و وقوع انقلاب که در نظریه مارکسی آمده است، با اشکال مواجه میشود.
این گفته مارکس که دولت همیشه و همه جا ابزار طبقه مسلط اقتصادی است، از جنبه دیگر نیز مورد نقد واقع شده است. زیرا هر چند خیلی از حکومتها در طول تاریخ در دست طبقه مسلط اقتصادی بوده است و این طبقات معمولا برای سلطه بر دولت میکوشند، اما لزوماً بین این دو ارتباطی برقرار نیست. در همان جهان غرب، یک مثال تاریخی در این باره، دمکراسیهای یونان باستان است که در آنها حکومت رسماً در دست فقرا و نه ثروتمندان بوده است.
همچنین است مفهوم نبرد طبقاتی مارکس، زیرا این مفهوم تنها بر بعضی نمونههای معدود از مبارزات طبقاتی در انقلاب فرانسه استوار است. مارکس شواهد و مدارک معتبر تاریخی کافی در اختیار نداشت تا ارکان نظریه خود را بر آنها بنا نهد. مثلا در انقلاب انگلستان اساسا مساله مبارزه طبقاتی مطرح نبود. از همین روی مارکس برای تعریف نیروی اجتماعی - اقتصادی در انقلابها سخت به زحمت افتاده بود. (رالف دارندورلف، 1370، صص 69 - 68)
مارکس بر اساس مفاد نظریه خود انتظار وقوع انقلاب در کشورهای پیشرفته سرمایهداری را داشت و انگلس صریحا از انگلستان نام برده بود، اما چنین انقلابهایی به وقوع نپیوست. علت تجدید نظرهای لنین در نظریه مارکسی همین خلاف آمدها بود. البته نظرات لنین هم بعدا به همان سرنوشت دچار شد. حتی احزاب کمونیست اروپا که امروزه بسیار ضعیف شدهاند، به «کمونیزم اروپایی» (Euro Communism) که با اندیشههای مارکس تفاوت بسیار دارد روی آورده و در کشورهای عقب ماندهتر اروپایی (اسپانیا و پرتغال) یا در فرانسه که ویژگیهای تاریخی و عمومی ویژهای داشته است، قدرت بیشتری یافتند(4)
لنین و «نقش مرحله امپریالیزم در عدم وقوع انقلاب»
نظرات افرادی مانند لنین، مائو و غیره به نظرات مارکسیستی مشهور و حاوی نوعی تجدید نظر در آراء و عقاید مارکس میباشد.
ولادیمیر ایلچ اولیانف مشهور به لنین زیر نفوذ پلخانف در روسیه به مکتب مارکس گروید و هر چند مدعی وفاداری کامل به افکار مارکس بود، تجدید نظراتی اساسی در آرای وی در زمینه انقلاب پدید آورد. از جمله، لنین با توجه به شرایط روسیه تزاری و بر خلاف افکار مارکس معتقد به نقش پرولتاریا در «انقلاب بورژوازی»، کوتاه کردن فاصله انقلابهای بورژو دمکراتیک و سوسیالیستی و نقش حزب پیشرو در وقوع انقلاب گردیده، تز «امپریالیزم بالاترین مرحله سرمایهداری» را مطرح نمود تا به تصور خود بحرانی را که در پایان قرن 19 گریبان مارکسیسم را گرفته بود، حل نماید(5)
امپریالیزم بالاترین مرحله سرمایهداری - لنین در سال 1916 جزوهای به نام «امپریالیزم بالاترین مرحله سرمایهداری» منتشر کرد. پیش از او نیز افرادی مانند هابسون اقتصاددان انگلیسی در جزوه امپریالیزم (1902)(6)و هیلفردینگ از پیروان اتریشی مارکس در کتاب سرمایه ملی (1910)(7)و نیز نیکلای بوخارین به بررسی امپریالیزم پرداخته بودند. جزوه لنین این پرسش را مطرح میساخت که چرا برخلاف پیشبینی مارکس هنوز انقلاب در کشورهای صنعتی پیشرفته رخ نداده است؟
به نظر لنین، امپریالیزم که مرحله انحصارگری سرمایهداری است، یک مرحله تعویق موقتی انقلاب در کشورهای پیشرفته صنعتی میباشد و چند ویژگی دارد:
1- تمرکز تولید و سرمایه نهایتا به ایجاد انحصارات مهمی میانجامد که در زندگی اقتصادی نقشی تصمیم گیرنده دارند. (تمرکز تولید در کارتلها، تراستها و سندیکاها).
2- سرمایههای بانکی و سرمایههای صنعتی با هم ادغام میشوند و خاندانهای بزرگ مالی به وجود میآیند.
3- خاندانهای مالی فوق دست به صدور سرمایه برای کسب سود میزنند (استفاده از مواد خام و نیروی کار ارزان در صنایع مونتاژ در جهان سوم و کسب بازارهای جدید برای صدور کالا).
4- شرکتهای سرمایهداری انحصارگر بینالمللی، جهان را بین خود تقسیم میکنند.
5- بین پرولتاریا و سرمایهداران در کشورهای صنعتی برای رفاه پرولتاریا و دوریاش از انقلاب ائتلاف صورت میگیرد.
6- چون زمانی فرا میرسد که دیگر سرزمینی نیست تا بین خود تقسیم کنند، دولتهای امپریالیستی به جان یکدیگر میافتند. جنگهای بینالمللی باعث تضعیف سرمایهداری و انقلاب جهانی پرولتاریا خواهد شد. (ولفانگ، ج. مومسن، 1363، صص 69 - 66 و منابع دیگر) صدور سرمایه مخرجی برای سرمایه مازاد و وسیلهای برای جلوگیری از سقوط نرخهای سود است. به عبارت دیگر، سرمایهداری به سرزمینهای توسعه نیافته گسترش مییابد و با سودهایی که به دست میآورد دست به رشوهدهی به طبقه کارگر خود میزند تا کارگران از میهن پرستی دفاع کنند. در عین حال، وقتی تقسیم سرزمینهای ماورای بحار به پایان رسید و دیگر سودهای مورد انتظار به دست نیامد، سرمایهداری دچار اختلافات درونی و جنگهای امپریالیستی شده نابود خواهد شد.
در این جا لنین با توجه به روندی که در مورد امپریالیزم میگوید انقلاب را ناشی از سقوط خودبخودی سرمایهداری میداند. اما تا آن موقع - که تاریخ آن معلوم نیست و بدینوسیله انقلاب در رژیمهای سرمایهداری پیشرفته فراموش میشود - انقلاب باید در کشورهای نسبتا عقب افتادهای مانند روسیه و جهان سوم انجام شود. زیرا به نظر او امپریالیزم اولاً طبقه کارگر خود را با دادن رشوه ساکت نموده و شرایط انقلاب را در آنجا از بین برده است و ثانیا جهان را به صورت یک واحد اقتصادی به هم مرتبط کرده است. لنین عاقبت گفت: «راه رسیدن به اروپا از شانگهای و کلکته (به عبارت دیگر جهان سوم) میگذرد.» (پیتر، ص 117) و بدین ترتیب لنین جغرافیای انقلاب را به کشورهای عقب مانده منتقل کرد. این مطلب مورد مخالفت تروتسکی از رهبران انقلاب روسیه- که میگفت انقلاب باید مداوم و جهانی باشد و پیروزی انقلاب روسیه تنها از طریق پیروزی هم زمان سوسیالیزم در کشورهای اصلی اروپا تثبیت میشود- واقع گردید. (همان، صص 117-116)
نکته دیگر در زمینه تجدید نظرات لنین این است که در حالی که در نظریه مارکس دولت در مرحله سوسیالیستی در دست طبقه پرولتاریا قرار میگیرد و به سوی زوال پیش میرود، لنین دولت را به کنترل حزب درآورد و حیطه فعالیتهای آن را گسترش داد. (همان؛ ولفانگ لئونارد، 1363، صص 38-23) به طور کلی، آثار لنین به جز تز امپریالیزم او که مبنای اقتصادی دارد، سیاسی است که این بر عکس آثار مارکس و انگلس است که اساسا اقتصادی هستند.
در پایان، در مورد تز «امپریالیزم بالاترین مرحله سرمایهداری» لنین، که هم اکنون حدود یکصد سال از زمان اعلام آن میگذرد و در جریان عمل به نتایج پیشبینی شده توسط لنین، نیانجامیده است، باید گفت:
1- در صورتی که امپریالیزم را مرادف استعمار بگیریم، لزومی ندارد امپریالیزم فقط مرحلهای از سرمایهداری باشد، بلکه میتواند در همه نظامهای سلطهگر ملاحظه شود. کما این که لزومی ندارد فقط در مرحله نهایی سرمایهداری مشاهده شده باشد، بلکه در همه مراحل سرمایهداری نیز به نحوی دیده شده است.
امپریالیزم به معنی سلطه یک کشور بر کشور یا کشورهای دیگر نه تنها از خصوصیات نظامهای سرمایهداری کنونی است، بلکه در همه دورانهای تاریخ بشری به شکلی ملاحظه شده است. از امپراتوریهای بزرگ باستانی - که در بسیاری از مواقع در حال نبرد بوده و چپاول و غارت منافع اقتصادی و سلطه سیاسی بر ملتها از روندهای جاری اعمال و رفتارشان بوده است - گرفته تا قدرتهای بزرگ معاصر همگی از اهرمهای قدرت خود در جهت کسب منافع سیاسی و اقتصادی از ملل ضعیف بهره بردهاند. و در صورتی که گفته شود امپریالیزم فقط به معنی مرحله انحصارگری سرمایهداری و زودگذر است، از این اندیشه نمیتوان نتیجه گرفت که سرمایهداری مراحل دیگری نیز نداشته باشد. مضافاَ، هیچ دلیلی وجود ندارد که انقلابات در کشورهای صنعتی پیشرفته از نوع انقلابات مارکسی باشند. چنانکه امروزه این کشورها به دلیل حقکشی و بیعدالتی شدید در داخل و ظلم و ستم بر ملل دیگر و نیز روند روبه افزایش گرایش به اسلام در جهان به علاوه فروپاشی ذهنی نخبگان خود- ایجاد اختلال در تصورات معنایی غرب- در معرض بحران، بی ثباتی و انقلاب قرار دارند.
2- هر چند این امر واقعیت دارد که امپریالیزم با غارت منابع اقتصادی جهان سوم و تزریق سودهای سرشار به دست آمده به اقتصاد خود، از بحرانهای اقتصادی خویش جلوگیری میکند، و هر چند وقوع جنگهای امپریالیستی متعدد بین کشورهای استعمارگر یک واقعیت تاریخی است، اما جنگهای جهانی اول و دوم بین قدرتهای امپریالیستی، علیرغم نتایج عظیمی که در خود کشورهای درگیر یا در مستعمرات آنها به وجود آوردند، به هیچیک از نتایج پیشبینی شده توسط لنین نیانجامیدند.
ایراد بزرگ لنین این است که میخواهد به پرسشی پاسخ دهد که ناشی از شکست دیدگاه مارکسی انقلاب در یکی از پیشبینیهای آنست. اما خود دیدگاه مارکس بر بنیادهایی سست بنا شده است.
ب- کرین برینتون و «یکنواختیهای آزمایشی»
به نظر کرین برینتون در کتاب کالبد شکافی انقلاب، رژیمهای پیشین در انقلابهای انگلستان (1640)، آمریکا (1776)، فرانسه (1789) و روسیه (1917)، تعدادی مشابهت یا یکنواختی داشتند که هر چند مبهم و غیر جذاب بودند، اما میتوانند زمینهای برای بررسیهای بعدی باشند.
به نظر برینتون، بعید است که بتوان از بررسی موارد معدودی انقلاب، به یک نتیجه کلی و همهجایی دست یافت، زیرا نشانههای انقلاب بسیار متعدد و متفاوتاند و نمیتوان به سادگی آنها را در یک الگو ترکیب نمود. بنابراین دیدگاه وی توصیفی است نه تعمیمی. (کرین برینتون، 1366، ص 31)
وی میگوید در رژیمهای پیشین در چهار کشور نام برده، یکنواختیهای زیر دیده شده است (همان، صفحات مختلف):
1-عدم وجود کسادی و بینوایی گسترده اقتصادی
جوامع مورد بررسی از نظر اقتصادی رو به پیشرفت بوده و در مجموع مرفه بودند. به عنوال مثال، در فرانسه بازرگانی خارجی، جمعیت، ساختمان سازی، کارخانهها و تولید کشاورزی در سراسر قرن 18 روبه رشد بودند. در انگلیس هم انقلاب فراورده تنگدستی نبود. روسیه نیز علیرغم به هم ریختگی ماشین حکومت زیر فشار جنگ، مانند یک جامعه غربی رو به پیشرفت داشت.
2-ورشکستگی قریبالوقوع حکومت
به نظر برینتون دولتها در چهار انقلاب مورد بررسی، دچار خزانه خالی بیش از آنچه معمولا دیده میشود بودند و این امر مستقیما باعث ناکارآمدی حکومت، تباهی طبقه حاکم و فراهم شدن زمینههای اعتراض میشد.
در فرانسه پیش از انقلاب، خزانه خالی لوئی 16 را بر آن داشت که باگماردن نخست وزیرانی مانند تورگو و نکر به خزانه سر و سامان بدهند. اما طبقه نجبا از دادن مالیات امتناع نموده درخواست تشکیل مجلس طبقات سه گانه (اتاژنرو) و که قبلا در فرانسه سابقه داشت به منظور تصمیمگیری در این باره را نمود.
با تشکیل مجلس طبقاتی، میان نمایندگان نجبا که میگفتند رای باید طبقاتی گرفته شود و طبقه سوم که روی هر نفر یک رای تاکید میکردند، نزاع افتاد و بدین وسیله انقلاب فرانسه آغاز شد.
3-ناکارآمدی حکومت
به دلیل ورشکستگی قریب الوقوع حکومت و دلایل دیگر، در همه جوامع مورد بررسی حکومتها دچار بیسامانی، آشفتگی امور، رکود قدرت و ناکارآمدی بودند. در آمریکا و انگلیس، حکومت مرکزی کارش به خوبی نمیگشت و شکست ماشین حکومت وجود داشت. در فرانسه، دولت بسیار آشفته و بیسامان و در اداره امور ناتوان بود و در روسیه مدیریت تزاری به ویژه در اثر جنگ فرو ریخته بود.
4-گریز گسترده روشنفکران
در دهههای پیش از انقلاب در انقلابهای مورد بررسی، گروههای فشار ناراضی به گونههای مختلف اظهار وجود میکردند. در آمریکا کمیتههای بازرگانان، در فرانسه گروهها و افراد مشهور بسیار، در روسیه گروههای سازمان یافته متعدد و در انگلستان روشنفکران ناراضی اما نه مشابه موارد دیگر که در مقابل حکومت حرکت میکردند، دیده میشدند.
5-گسیختگی طبقه حاکم
به نظر برینتون به جز مورد آمریکا که یک طبقه حاکم بومی هنوز شکل نگرفته بود، در جوامع مورد بررسی طبقه حاکم در پذیرش حقانیت خود دچار تردید شده و به همین دلیل نتوانست در مقابل حملات به مقام اجتماعی سیاسی و اقتصادی خود ایستادگی کند. در این سه جامعه طبقه حاکم دچار وخامت اقتصادی بود.
6-ناهمسازی طبقاتی
به نظر برینتون در جوامع مورد بررسی نوعی درگیری طبقاتی دیده میشد، اما منظور از ناهمسازی طبقاتی درگیری طبقات پایین با طبقات بالا نبود (هر چند در روسیه به دلیل تبلیغات مارکسیستها تا حدودی این امر دیده میشد)، بلکه طبقه متوسط و نوظهور از اشراف و امتیازات مالیاتی آنها بیزاری میجستند.
7-ناکامی شگفت آور در کاربرد زور
ارزیابی برینتون میگوید حکومتها در چهارانقلاب مورد نظر نتوانستند به حد کافی و موثر اعمال زور کنند. البته در انگلیس و آمریکا نیروی کافی در اختیار نبود، اما در فرانسه نیز که لوئی 16 یک گارد شاهی شامل مزدوران سوئیسی و آلمانی در اختیار داشت، نتوانست به گونهای موثر از آن بهرهبرداری کند. در روسیه سربازان به مردم میپیوستند و معلوم است که اگر قزاقها و چند هنگ معروف دیگر به حکومت وفادار میماندند، آشوب سرکوب میشد.
به نظر برینتون، هیچ حکومتی سقوط نمیکند مگر آنکه نظارت خویش بر نیروهای مسلح و قدرت اعمال موثر آنها را از دست داده باشد.
ارزیابی
درارزیابی مطالب برینتون باید گفت که: مشابهتها و یکنواختیهای برینتون در رژیمهای پیشین، بیشتر با انقلاب فرانسه و آنهم نه به طور کامل همخوانی دارد و همان طور که از مطالب او برمیآید، در رابطه با انقلابهای دیگر به ویژه انقلاب آمریکا با مشکلات جدی روبهرو است.(8)
انقلاب اسلامی ایران نیز چالشی برای بیشتر این یکنواختیهاست. در حالی که به نظر برینتون، یکنواختیها و مشابهتهای بیان شده در انقلابهای چهارگانه اساساً از مدتی یا از مدتها قبل پدید آمده بودند و در پیدایش و تشدید انقلاب نقش داشتند، در ایران پیش از وقوع انقلاب، چهار مورد از آنها (موارد 2، 4، 5، و 6) دیده نمیشد و یک مورد نیز (مورد 3) تا حدی دیده میشد و دو مورد باقی مانده (موارد 1 و 7) دیده میشد. به علاوه، ناشی از قدرت خود انقلاب، موارد 2، 4 و 6 همزمان با جریان انقلاب پدید آمدند و مورد 3 نیز گسترش یافت
ج -جیمز دیویس و «منحنی J»
جیمز دیویس(9) ، پس از اشاره به نظریههای متفاوت دوتوکویل و مارکس (بهبودی شرایط یا تنزل آن) این پرسش را پیشرو میگذارد که آیا انقلابها زمانی که شرایط اقتصادی- اجتماعی روبه بهبود باشد اتفاق میافتند، یا زمانی که تنزل و عقبگرد باشد؟ او خود در پاسخ چنین میگوید:
احتمال وقوع انقلابها، زمانی است که مدتی طولانی از توسعه عینی اقتصادی و اجتماعی توسط یک دوره کوتاهمدت عقبگرد سریع دنبال شود. ثبات و بیثباتی سیاسی در نهایت به وضعیت فکری در جامعه وابسته است. وجود نارضایتی انقلاب را میسازد، نه شرایط قابل لمس عرضه کافی یا ناکافی غذا، برابری یا آزادی. مردم راضی یا بیتفاوت که از نظر کالاها، موقعیت و قدرت فقیرند، میتوانند از نظر سیاسی ساکت باقی بمانند و مخالفان ایشان سر به شورش بردارند. به همین صورت و با احتمال قویتر، فقیران ناراضی میتوانند دست به اغتشاش بزنند و ثروتمندان راضی با انقلاب مخالفت کنند. در واقع باید بین مردم ناراضی محروم (یعنی کسانی که قبلاً در دوره رشد اجتماعی- اقتصادی دستآوردهایی داشته و در دوره رکود سریع در این زمینه با مشکل مواجه شدهاند) که از نظر میزان رفاه و موقعیت عینی متفاوتاند، اتحادی برقرار شود.
دوره طولانی رشد و شکوفایی+ دورهای کوتاه از رکود سریع}← انقلاب ، فاصله قابل تحمل ، فاصله غیرقابل تحمل ، انتظارات (ارضای نیاز مورد انتظار) ، دریافتها ، (ارضای نیاز واقعی)، زمان وقوع انقلاب، زمان
دیویس سپس میپرسد چرا زمانی که یک جامعه دچار زیان و بینوایی است، معمولاً انقلابی رخ نمیدهد؟ او در پاسخ میگوید: زیرا در چنین شرایطی انرژی فیزیکی و روانی مردم فقط در روند ادامه حیات به کار گرفته میشود. به گفته وی، تحقیقات مربوط به قحطی مینهسوتا، آشکارا به تمایل بسیاری از افراد گرسنه با هوسها و خیالات مربوط به غذا اشاره دارد. در چنین وضعیتی، افراد کاری به اجتماع ندارند و از هر فعالیتی که به زنده ماندن ربطی ندارد، خود را فارغ کنند. اما در شرایطی که حداقل زیست امکانپذیر است، اشتغال فکری افراد به زنده ماندن کاهش مییابد.
دیویس ادامه میدهد که همانطور که زاوادزکی (Zawadski) و لازارسلف (Lazarself) اشاره کردهاند، اشتغال فکری به بقای فیزیکی، حتی در مناطق صنعتی نیرویی است که به شدت علیه تشکیل حس اجتماعی و عمل سیاسی مشترک که برای برانگیختن یک وضعیت فکری انقلابی مورد نیاز است، ستیز میکند.
به علاوه، به نظر دیویس حقیقتی که مارکس نادیده گرفته این است که زمانی که مردم بین از دست دادن زنجیرها (با پذیرش خطر مرگ) یا حفظ زندگیشان یکی را برمیگزینند، عمدتاً حفظ زنجیرها (زندگی) را برخواهند گزید. تنها زمانی که بخشی از زنجیرها برچیده شوند و بدون خطر بالایی از مرگ بتوانند دور انداخته شوند، امکان دارد که وارد «وضعیت اغتشاشی اساسی» شوند.
همچنین، علت این که در این جا از اصطلاح «وضعیت اغتشاشی اساسی» استفاده شده است این است که حالت نارضایتی ممکن است قبل از این که به طغیان سختی تبدیل شود، از هم بپاشد. علل این همپاشیدگی میتواند طبیعی یا اجتماعی از جمله علل سیاسی و اقتصادی باشد. یک سال زراعی نامطلوب که خطر رجعت به گرسنگی دیرینه را به دنبال دارد، ممکن است توسط یک سال فراوانی جبران شود. بهبودی اقتصادی ممکن است بخار را از دیگ اغتشاش برگیرد. ارائه همهپرسیهای آرام و هدفدار، که حداقل از زمان انقلاب صنعتی با تاریخ سیاسی انگلیس همراه بوده، توانسته است به طرزی مؤثر و مداوم از میزان محرومیتی که ایجاد اغتشاش میکند، جلوگیری کند.
دیویس در ادامه میگوید: یک وضعیت تفکر انقلابی با انتظار تداوم یافته، معتادانه و پویای موقعیتی بهتر برای ارضای نیازهای اساسی همراه است. این نیازها ممکن است از منحصراً فیزیکی (غذا، لباس، خانه، سلامتی و آسودگی از گزندهای جسمی) تا اجتماعی (بستگیهای عاطفی خانوادگی و دوستان) تا نیاز به برابری و عدالت، امتداد یابند. اما عنصر مورد نیاز دیگر، عبارت است از یک تهدید با ثبات نسبت به ارضای این نیازها، تهدیدی که افراد را در یک وضع روانی میگذارد که آنان عقیده مییابند که قادر نخواهند بود یک یا تعداد بیشتری از نیازهای فوق را به دست آورند. عامل جدی عبارت است از ترسی مبهم یا خاص مبنی بر این که پیشرفت ناشی از گذشت طولانی از زمان، به سرعت از دست خواهد رفت. اگر موقعیت تداومیافتهای برای ارضای نیازها موجود باشد، این ترس به وجود نمیآید. زمانی که حکومت این موقعیت را از بین میبرد، یا برای از بین بردن آن مقصر شناخته میشود، چنین ترسی پدید میآید.
افرادی مانند تانتر (Tanter) و میدلارسکی (Midlarsky) نیز عمدتاً با نظرات دیویس موافقاند، اما تلاش کردهاند نظر وی را با بیان این که انواع مختلفی از انقلاب، از انقلاب کاخی تا انقلاب خلقی (بر طبق میزان مشارکت مردم، طول مدت انقلاب، میزان خشونت، مقاصد شورشیان و غیره) وجود دارد، تعدیل کنند. (Cohan, p.197)
جیمزدیویس سپس سعی کرده انقلابهای آمریکا، فرانسه، روسیه و مصر را با منحنی تطبیق دهد.
ارزیابی
در ارزیابی منحنی J توجه به نکات زیر لازم است:
1- طبق نظر دیویس، اگر جامعهای برای مدتی طولانی دستآوردهایی اجتماعی- اقتصادی داشته باشد و سپس کسب آنها با رکود سریع مواجه شود، آن جامعه به اغتشاش روی خواهد آورد. در این رابطه باید گفت هرچند چنین امری نیز ممکن است گاه باعث شورش و اغتشاش شود- که البته در این صورت نیز نمیتوان نقش سایر عوامل را نادیده گرفت- اما جوامع از نظر روحیه عمومی، ویژگیهای فرهنگی، سابقه تاریخی و غیره با یکدیگر متفاوتاند. بنابراین ممکن است مسیرهای متفاوتی در جریان رخداد انقلاب یافته شود.
2- مفاهیم موجود در فرضیه جیمز دیویس مبهم و تعریف نشده هستند. به عنوان مثال، وی نمیتواند «فاصله غیرقابل تحمل» بین دریافتها و انتظارات، «دوره طولانی مدت افزایش انتظارات» و «دوره کوتاه مدت محرومیت» راتعریف کرده، حیطه و ویژگیهای آنها را مشخص کند. این امر تطبیق انقلابها با منحنی J که دیویس انجام داده را خدشهدار کرده است. مثلاً در حالی که در روسیه فاصله بین انتظارات و دستآوردها از سال 1906 تا 1910 زیاد بود و رکود سریع کوتاه مدت وجود داشت، این کشور شاهد انقلابی نبود. عدم وجود تعریف دقیق از مفاهیم فوق، باعث شده است دیویس آخرین فاصله بین انتظارات و دستاوردها را فاصله غیرقابل تحمل که به انقلاب میانجامد بداند. این امر از یک سو، به توان پیشبینی مطلب لطمه میزند و از دیگر سو، راه را برای توجیه همه مواردی که دچار فاصله زیادی بین انتظارات و دستآوردها شده، اما به انقلاب نینجامیدهاند، باز میگذارد.
3- وقوع انقلاب اسلامی ایران نیز با این منحنی سازگار نیست. کسانی که با تطبیق این انقلاب با منحنی J موافقاند، میگویند: روند نوسازی در ایران، که از سالها قبل از انقلاب آغاز شده بود، نقطه شروع افزایش انتظارات در ایران است. بعداً با افزایش بهای نفت، بر میزان برخورداریهای عمومی از این روند افزوده میشود. اما در سالهای آخر به ناگاه به دلایلی مانند زمستان معتدل در اروپا و در نتیجه کاهش بهای نفت، رکود گریبان جامعه را گرفته، فاصله غیرقابل تحمل رخ داده، انقلاب میشود.
اما چنین تفسیری در صورتی میتوانست درست باشد که اهداف و آرمانهای انقلاب ما با دستآوردهای قبلی مردم که در زمان رکود از آنها سلب شده است، دقیقاً تطبیق کند.
مبارزه طولانی ضدفرهنگی رژیم شاه نیز این فرضیه را مخدوش میسازد. اگر این مبارزه صورت نگرفته و بالعکس همراهیهای طولانی مدت صورت پذیرفته و سپس در سالهای انقلاب به سرکوبی کسانی که دارای این آرمان بودند پرداخته شده بود، میتوانستیم جایی برای تطبیق انقلاب اسلامی با منحنی J بیابیم. از سوی دیگر، سرکوبی شدید و سانسور در زمان رضاشاه و پسرش که توسط نیروهای پلیس، ساواک (در زمان دومی) و غیره صورت میگرفت و به مدتی نسبتاً طولانی ادامه یافت، با قسمت اول فرضیه دیویس مغایر است.(10)
4- در مورد رخداد انقلاب اسلامی، حتی به فرض محال، اگر با کسانی که تنها بر مبنای شرایط اقتصادی معتقدند که یک بهبودی طولانیمدت در شرایط زندگی مردم ایران رخ داده بود همراه شویم، با اطمینان میتوان گفت که کاهش بهای نفت نتوانست یک فاصله غیرقابل تحمل در کشور ایجاد کند. (مصطفی ملکوتیان، 1387، صص 142-141)
د -تدرابرت گر و «محرومیت نسبی»
تدرابرتگر (T.R.Gurr) در کتابش «چرا انسانها شورش میکنند» به بررسی پدیده انقلاب پرداخته است. در اینجا مطالب کتاب وی را مرور میکنیم.(تدرابرت گر، 1377، صفحات مختلف) وی با یک برداشت مبتنی بر روانشناسی جمعی، پدیده انقلاب را یکی از انواع خشونت جمعی و سیاسی در کنار انواع دیگر آن (یعنی آشوب، که خود انگیخته بوده و با محرومیت نسبی تودهها سروکار دارد و توطئه، که سازمان یافته بوده و با محرومیت نسبی نخبگان سروکار دارد)، دانسته و آن را ناشی از احساس محرومیت نسبی در تودهها و نخبگان میداند.
مفهوم محرومیت نسبی برای اولین بار در دهه 1940 توسط نویسندگان کتاب سرباز آمریکایی به کار رفت.
به نظر گر، محرومیت نسبی عبارت است از برداشت بازیگران از وجود اختلاف میان انتظارهای ارزشی و تواناییهای ارزشیشان. انتظارات ارزشی کالاها و شرایط زندگی هستند که افراد خود را مستحق آنها میدانند، تواناییهای ارزشی کالاها و شرایطی هستند که آنها در عمل به دست میآورند.
به گفته او، درباره منابع پرخاشگری انسان سه منبع ذکر شده است: غریزه (فروید)، اکتساب (جانسون) و نهایتاً سرخوردگی (برکویتس)، که فرضیه سوم طرفداران بیشتری دارد. بر این مبنا، درک سرخوردگی باعث خشم میشود و انسان به اهدافی که آنها را مسئول میشناسد حمله میکند. اگر سرخوردگی به حد لازم طولانی مدت باشد، احتمال وقوع پرخاشگری قطعی است.
ارسطو، ادواردز، پتی، دیویس، لرنر، کوزر، گشوندر و دورکیم (مفهوم آنومی) همگی به صورتهای مختلف از نابرابری یا ایجاد فاصله بین انتظارها و دریافتها سخن گفتهاند.
الگوهای محرومیت نسبی
به نظر گر، سه الگو برای محرومیت نسبی هست: نزولی، صعودی و بلندپروازانه (آرزومندانه).
تواناییهای ارزشی ، انتظارات ارزشی ، موقعیت ارزشی جمعی ، زمان محرومیت نسبی صعودی
محرومیت نسبی بلندپروازانه
در محرومیت نسبی نزولی، انتظارهای ارزشی ثابت میمانند اما تواناییهای ارزشی کاهش مییابند. این نوع محرومیت در جوامع سنتی یا در حال گذار شایعتر است. در محرومیت نسبی صعودی، در حالی که انتظارات ارزشی افزایش مییابند، تواناییهای ارزشی کاهش مییابند (همان فرضیه دیویس و منحنی J). این الگو بیشتر در جوامعی شیوع دارد که به طور همزمان با تحولات ایدئولوژیک و سیستمی مواجه میشوند. در محرومیت نسبی بلندپروازانه، در حالی که تواناییهای ارزشی ثابت است، انتظارات ارزشی افزایش مییابند.
محرومیت نسبی نزولی
شدت محرومیت نسبی
منظور از شدت در این جا میزان نارضایتی و خشمی است که محرومیت نسبی برمیانگیزد.
هرقدر اختلاف بین انتظارها و تواناییها بیشتر باشد، نارضایتی شدیدتر خواهد بود. هرچه اهمیت ارزشها بیشتر باشد، نارضایتی شدیدتر خواهد بود. به علاوه، اگر امکان بروز خشم در کوتاه مدت نباشد، هرچه شدت آن بیشتر باشد، دوام آن بیشتر خواهد بود. در نهایت، اگر راههای بدیل بسیاری برای ارضای انتظارات موجود باشد، احتمالاً نارضایتی را دیرتر حس میکنیم، ولی اگر راههای بدیل اندکی داشته باشیم، احتمال به خشم آمدن پدید میآید.
به طور کلی، هرچه طرفین بیشتر بر اهرمهای قهرآمیز کنترل داشته باشند، میزان خشونت بیشتر خواهد بود.
در پایان قابل ذکر است که در این دیدگاه ارزشهای مهم عبارتند از ارزشهای رفاهی و ارزشهای مربوط به قدرت و منزلت اجتماعی. به علاوه، توانایی در یک ارزش مثلاً اقتصادی باعث درخواست برای دستیابی به دیگر ارزشها (مثلاً ارزشهای سیاسی) میشود.
ارزیابی
مطالعه و دقت در مطالب کتاب تدرابرتگر، چند نکته زیر را قابل ذکر میسازد:
1- ایراد شماره 2 وارد بر منحنی J، در اینجا نیز وجود دارد.
2- همانطور که کوهن گفته است، این نظریه سرچشمه انواع خشونت جمعی را به روانشناسی کاهش داده است و همانطور که اپتر در نقد این نظریه گفته، این نظریه نقش رهبری و ساختارهای آن در سازماندهی و بسیج و تجهیز را نادیده گرفته است.
3- این نظریه نشان نمیدهد که چگونه سرخوردگی افرادناهماهنگ به تهاجم جمعی بر علیه صاحبان قدرت میانجامد؟ در خیلی از جوامع در زمانهای مختلف، افراد سرخورده زیادی وجود دارند، اما چرا فقط گاهی این احساس به خشونت و اغتشاش میانجامد؟ چه شرایطی برای تبدیل احساس محرومیت نسبی به تعارض سیاسی لازم است؟ به این پرسش تنها از طریق روانشناسی نمیتوان پاسخ گفت.
4- مبنای محرومیت نسبی در این نظریه، اقتصادی و سیاسی و مبتنی بر عقل ابزاری است. این امر با انقلابهایی مانند انقلاب اسلامی ایران که به دلیل ماهیت دینی در نقطه مقابل این مبنا قرار دارد، در تعارض است.
ه - چالمرز جانسون و «رکود قدرت»
نظریه کارکردگرا - ساختاری (Functional - Structural Theory) یکی از مشهورترین نظریههای جامعه شناختی انقلاب است. در دیدگاهها و نوشتههای جامعه شناختی نقش عوامل جامعه شناختی مانند نظام اجتماعی، طبقات اجتماعی و قشربندی اجتماعی در تحلیل علل وقوع انقلاب برجسته شده و در درجه اول اهمیت قرار میگیرند.
چالمرز جانسون با بهرهگیری از نوشتههای تالکوت پارسنز و سایر جامعهشناسان کارکردگرا و اضافات و تغییراتی، در کتابهایش «انقلاب و سیستم اجتماعی» (Revolution and The Social System) و «تحول انقلابی» (Revolutionary Change) دیدگاه ویژهای در بحث انقلاب گشوده است که در پایین به طور خلاصه بیان میشود.(,1946,different pages Johnson. Chalmers و چالمز جانسون،1363،صص134-175 )
در باور جانسون، اولین وظیفهای که باید در مطالعه انقلاب مورد توجه قرار گیرد، این است که انقلاب باید در ارتباط با نظام اجتماعی خاص خود بررسی گردد. زیرا ایجاد نظم و ثبات و تعادل در هر جامعهای به طرز خاصی، که به نوع ساختارهای آن جامعه و کارکردهای ویژه آن ساختارها وابسته است، صورت میپذیرد. اگر این ساختارها و کارکردها و به عبارت دیگر چگونگی ایجاد ثبات و تعادل را در یک جامعه بشناسیم، آنگاه میتوانیم درباره وقوع انقلاب در آن جامعه اظهارنظر کنیم.(11)
این دیدگاه در نقطه مقابل نظریه مارکسی انقلاب، که تضاد را چهره اساسی جامعه میدانست و تغییر و تحولات تاریخی را دارای جنبهای خشونتآمیز قلمداد میکرد، قرار دارد. این نظریه، جامعه را ماهیتاً رضایتی میداند و بر این باور است که تشکیل جامعه و دولت پس از توافق و اتحاد افراد بر یک سری اصول مشترک است و افزون بر این، تغییر و تحول یک امر طبیعی است و لزوماً انقلابی و خشونتآمیز نیست و انقلاب تنها یکی از شکلهای تغییر اجتماعی است.
طبق این دیدگاه، یکی از ویژگیهای اساسی نظام یا سیستم اجتماعی، وجود ساخت ارزشی خاصی است که اعضای جامعه بر آن توافق دارند. ساختار ارزشی جامعه، نوع خاصی از عمل متقابل بین افراد مختلف و نیز موجودیت گروهها و طبقات اجتماعی را از نظر اخلاقی قابل پذیرش میسازد. ارزشها، الگوی پیدایش انتظارات مشترک و معیار هدایت و تنظیم رفتارند. همچنین ارزشها تبیین کننده وقایع اجتماعی و معیاری برای تعیین عکسالعمل مناسب در برابر آنها به شمار میآیند. ارزشها، برای سامان دادن به نظام تقسیم کار اجتماعی ضرورت دارند، زیرا با بهرهداری از آنها استفاده از زور و فشار برای انتصاب هر فرد به وظیفهای تعیین شده متنفی میگردد. مهمترین کارکرد نظام ارزشی، مشروعیت بخشی به بهرهبرداری از قدرت- مقننه، مجریه، قضاییه و نیروی قهریه- است.
جانسون به نقل از پارسنز چهار نیاز کارکردی(Functional) - یعنی نیازهایی که برای حفظ ثبات و تعادل اجتماعی باید برآورده شوند- را ذکر میکند:
1- روند جامعهپذیری: آموزش با کفایت ارزشها و هنجارهای اجتماعی به افراد جامعه به ویژه نسلهای جدید. این امر وظیفه نهادهای جامعهپذیری است.
2- هماهنگی با شرایط و نیازهای محیطی: برنامهریزی و آموزش و تفکیک نقشهای اقتصادی و ایجاد نهاد اشتغال و کار و هماهنگی ارزشها و تحولات اقتصادی. این امر وظیفه نهادهای اقتصادی است.
3- تحقق اهداف: برنامهریزی و تلاش در زمینه ایجاد تفاهم در اهداف اجتماعی و اختصاص منابع برای نیل به اهداف. این امر وظیفه نهادهای سیاسی است.
4- وحدت یا یگانگی: ایجاد وحدت و یکپارچگی در جامعه و در نظام اجتماعی از طریق تزریق ارزشها و در صورت نیاز از طریق اعمال زور. بنابراین این امر در درجه اول وظیفه نهادهای جامعهپذیری و در صورت لزوم وظیفه نهادهایی است که از نظر قانون وظیفه اعمال قدرت را در اختیار دارند.
در یک جمعبندی میتوان گفت که به نظر جانسون، انقلاب در اثر پیدایی سه عامل متوالی به وقوع میپیوندد:
الف- از دست رفتن تعادل (رکود قدرت)
انقلاب در صحنه نظام اجتماعی نامتعادل رخ میدهد و تا زمانی که ارزشهای یک جامعه و واقعیتهای محیطی آن با هم سازگار باشند، نظام حالت تعادلی خود را حفظ میکند.
منابعی که تعادل را برهم میزنند یا ارزش- تغییری (خارجی: مثلاً بروز انقلاب در کشور همسایه و رسانههای خارجی؛ داخلی: مانند عقاید جدید) هستند، و یا محیط- تغییری (خارجی: مانند ورود دانش پزشکی پیشرفته به یک کشور عقبمانده و در نتیجه افزایش بیرویه جمعیت و افزایش نیازها؛ داخلی: مانند اختراعات صنعتی).
وقتی این منابع بر یک نظام اجتماعی تأثیر نهادند، برحسب مورد یکی از دو اتفاق زیر اجتنابناپذیر است: یا علیرغم فشارهای جدید، هماهنگی و تطابق عناصر مختلف برای حفظ تعادل ادامه مییابد و یا آن که تعادل نظام از دست میرود.
ب- انعطافناپذیری نخبگان حکومتی
وقتی نظام اجتماعی از تعادل خارج شد، نحوه رفتار رهبران سیاسی اهمیت مییابد. این رفتار طیفی از انعطافپذیری و اصطلاحات تدریجی تا انعطافناپذیری کامل نخبگان حکومتی را دربرمیگیرد. اما صورت اخیر به معنی تحقق شرط دوم برای وقوع انقلاب است.
ج- عوامل شتابزا
این عوامل با گسستن استحکام نیروهای نظامی و تأثیر بر انضباط، فرماندهی و وفاداری نظامیان، در ارتش ایجاد تزلزل میکنند و این تصور را در مخالفان پدید میآورند که شانس پیروزی بر نیروهای مسلح را به دست آوردهاند.
عدم تعادل (رکود قدرت)+ انعطافناپذیری نخبگان حکومتی+ عوامل شتابزا ← انقلاب
سخن آخر در زمینه اندازهگیری و شناخت، عدم تعادل است. جانسون با بیان این که تا این زمان معیارهای کلی برای شناخت عدم تعادل شناسایی نشده است، موارد زیر را تا حدی بیانگر وجود عدم تعادل میداند:
افزایش چشمگیر میزان خودکشی، افزایش شمار و پذیرش ایدئولوژیهای جدید و تیراژ نشریات ایدئولوژیک، افزایش تعداد نیروهای نظامی نسبت به جمعیت کشور (در صورتی که دلیل دیگری مانند وقوع جنگ نداشته باشد)، افزایش ارتکاب جرایم، اتکای روزافزون به قوانین به جای تکیه بر ارزشهای مشترک و نامتوافق بودن روند جامعهپذیری.
ارزیابی
مهمترین ایراد وارد بر این نظریه قائل شدن به نقش نوعی از اصالت جبر- محیط و نیازهای محیطی به ویژه نیازهای اقتصادی- در بخشی از بنیادهای آن است. این نظریه در موارد زیر نیز مورد انتقاد واقع شده است:
1- در ارزیابی این نظریه باید به انتقادهای وارد بر نظریه عمومی جامعه شناختی کارکردگرایی(12) و اینکه وی درباره انقلاب از اصطلاحات مربوط به پدیدههای فیزیکی (مانند سیستم، ساخت و سوءکارکرد) بهره گرفته و به دنیای واقعی توجه نداشته است، توجه کرد. از جمله، جانسون برای خصوصیات فردی مانند راهبرد و روش تبلیغی ماهرانه و زیرکی و هوشیاری یک رهبر انقلاب که میتواند در موقعیتهای خاص موثر افتد، نقش چندانی قائل نشده است.
2- هرچند نظریه کلی جانسون در مورد کلیه جوامع و برای همه شرایط زمانی و مکانی گفته شده است، اما بر مبنای این دیدگاه، به تعداد جوامع میتواند نظریه انقلاب وجود داشته باشد. برای شناخت وضعیت هر جامعهای در زمینه انقلاب باید پاسخ سه سئوال را یافت:
الف- در آن جامعه تعادل در اثر کدام ساختارها، روابط و کارکردها پدید میآید؟
ب- آیا آن نظام سیاسی انعطافپذیر هست یا خیر؟
ج- وضعیت قوای مسلح آن کشور چگونه است؟
3- نظریه جانسون بر این فرض استوار است که در همه رژیمهای دارای ثبات، ارزشهای سیستم سیاسی و عامه مردم مشترکند؛ در حالی که همیشه چنین نیست. به طوری که ممکن است بین این دو دسته از ارزشها تعارض باشد و در عین حال مشکلی حاد پدید نیاید. تنها موقعی تعارض ارزشی- محیطی (محیط سیاسی) مشکلآفرین است که مردم خواستار فعلیت ارزشها شده، فرهنگ سیاسی آنها به فرهنگ مشارکتی تبدیل شده باشد. بنابراین هر عدم تعادل ساده ارزشی- محیطی نمیتواند از علل لازمه انقلاب باشد.
4- برخلاف نظر جانسون، درباره انعطافپذیری نخبگان حکومتی باید گفت که این امر بسته به شرایط موجود، گاه ثبات و گاه تشدید بیثباتی و پیشرفت روند انقلاب را در پی دارد. اینکه اصلاحات بتواند موجب ثبات گردد یا خیر، به عوامل مختلفی مانند نوع عقاید عمومی و فرهنگ عامه، جایگاه حکومت در بین مردم و سابقه تاریخی آن، تجربیات مردم در رابطه با رژیم سیاسی و غیره بستگی دارد. به طور کلی، اگر در کشوری روحیه انقلابی- که به یک آرمان انقلابی و اصیل پیوند خورده است- در مردم پدیدار شود، بسیار محتمل است که انجام اصلاحات در برقراری ثبات با شکست مواجه شود. جانسون با ذکر این نکته که انعطافپذیری تعادل را بازمیگرداند، مطلب را بسی ساده انگاشته است. وی حتی نگفته که انعطافپذیری باید به موقع باشد.
5- این سخن که اگر وحدت نیروهای نظامی حفظ گردد و رژیم سیاسی کنترل کامل آن را در اختیار داشته باشد، آن رژیم را خطر واژگونی از طریق انقلاب تهدید نمیکند، تا حد زیادی بدیهی است. اما رژیمی که به عدم تعادل ارزشی- محیطی حاد و گسترده مبتلا باشد، شدیداً در معرض «عوامل شتابزا» قرار دارد. در نتیجه حفظ استحکام و وحدت نیروهای نظامی و کنترل کامل رژیم بر آنها امری بسیار دشوار مینماید.
6- این نظریه همچنین راه را برای توجیه موارد ناسازگار با خود باز گذاشته است. اگر در چند جامعه، دو شرط اول این نظریه برای انقلاب فراهم باشد و در برخی انقلاب نشود، گفته خواهد شد که علت آن فقدان شرط کافی (عوامل شتابزا) بوده است.
و - ساموئل هانتینگتون و «توسعه نامتوازن»
هرچند تعدادی از نویسندگان نظریه توسعه نامتوازن ساموئل هانتینگتون را به این دلیل که عدم وجود توسعه سیاسی را علت انقلاب دانسته، در گروه نوشتههای سیاسی قرار دادهاند، اما به این دلیل که وی وجود توسعه اقتصادی، اجتماعی و نبود توسعه سیاسی را علت انقلاب میداند، دقیقتر این است که این نظریه را در گروه نوشتههای سه علتی قرار دهیم.
ساموئل هانتینگتون بخشی از کتاب خود، «سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی» (1968) را به بحث درباره پدیده انقلاب اختصاص داده است. او با بیان این نکته که آنچه وی آن را انقلاب میخواند، دیگران انقلاب بزرگ یا انقلاب اجتماعی خواندهاند، در تعریف انقلاب میگوید:
«انقلاب یک دگرگونی سریع، بنیادی و خشونتآمیز داخلی در ارزشها و اسطورههای مسلط بر یک جامعه، نهادهای سیاسی، ساختار اجتماعی، رهبری، فعالیت و سیاستهای حکومتی است.» (ساموئل هانتینگتون، 1370، ص 385)
وی دراین باره که انقلاب در چه جوامعی روی میدهد مینویسد:
«انقلابها پدیدههایی کمیاباند. بیشتر جوامع هرگز انقلابی را تجربه نکردهاند... تمدنهای بزرگ گذشته مانند مصر، بابل، ایران، یونان، رم، چین، هند و جهان عرب خیزشها، شورشها و دگرگونیهای دودمان سلطنتی را تجربه کردهاند، ولی هیچ یک از این رویدادها شباهتی به انقلابهای بزرگ غرب نداشتهاند. به گونهای دقیقتر، باید گفت که انقلاب ویژگی نوسازی و یکی از شیوههای نوسازی یک جامعه سنتی است و چه در جامعه سنتی غرب و چه در دیگر جوامع سنتی، پدیدهای ناشناخته بوده است. انقلاب تجلی غایی دیدگاه نوگرا... است... پیشگام انقلاب نوین، انقلاب سده هفدهم انگلیس بود که رهبرانش باور داشتند که... انسانها با کنش قانونگذارانه میتوانند جامعهشان را بازسازی کنند. تصویر انقلاب در سده هجدهم دنیوی شده بود. آگاهی به انقلاب را انقلاب فرانسه پدید آورد... پس از انقلاب فرانسه، ما تحول آگاهانه آیینهای انقلابی را مییابیم.» (همان، صص 387-386)
او ادامه میدهد:
«انقلاب یک جنبه از نوسازی به شمار میآید. انقلاب پدیدهای نیست که هر جامعه و در هر دورهای از تاریخ آن رخ دهد... انقلاب در یک جامعه بسیار سنتی و در سطح پایینی از پیچیدگی اجتماعی و اقتصادی روی نمیدهد و در جوامع بسیار نوین نیز پیش نمیآید. انقلاب نیز مانند صورتهای دیگر خشونت و نااستواری، بیشتر در جوامعی رخ میدهد که نوعی تحول اجتماعی و اقتصادی را تجربه کرده باشند و فراگردهای نوسازی و تحول سیاسی آنها از فراگردهای دگرگونی اجتماعی و اقتصادیشان واپس مانده باشد... جوهر سیاسی انقلاب، گسترش شتابان آگاهی سیاسی و تحرک سریع گروههای تازه به صحنه سیاست است؛ چندان که برای نهادهای سیاسی موجود جذب این گروهها به درون نظام امکانناپذیر گردد.» (همان، صص 388-387)
به نظر هانتینگتون، بعید است یک انقلاب موفق در نظامهای سیاسی دمکراتیک و دیکتاتوریهای کمونیستی رخ دهد، زیرا آنها میتوانند گروههای اجتماعی نوپدید را جذب کنند. مگر این که راه سیاست بر این گروهها بسته شود. او درباره یک انقلاب کامل و تمام عیار اضافه میکند:
«یک انقلاب کامل مرحله دومی نیز دارد که همان آفرینش و نهادمندی یک سامان سیاسی نوین است... همه انقلابها نمیتوانند سامان سیاسی نوینی پدید آورند. معیار درجه انقلابی بودن یک انقلاب، شتاب پهنه گسترش اشتراک سیاسی است و معیار موفقیت یک انقلاب، اقتدار و استواری نهادهایی است که خود انقلاب پدیدشان میآورد. (به طور کلی)، یک انقلاب تمام عیار مستلزم نابودی سریع و خشونتآمیز نهادهای سیاسی موجود، تحرک گروههای تازه به صحنه سیاست و آفرینش نهادهای سیاسی نوین است. توالی و ارتباطهای میان این سه جنبه ممکن است از یک انقلاب به انقلابی دیگر تفاوت پذیرد (که در این میان دو الگوی غربی و شرقی قابل تمیزند).» (همان، ص 388)
گروههای اجتماعی و انقلاب
به نظر هانتینگتون، برآورده نشدن درخواستها و محرومیت از فرصتهای مشارکت در نظام سیاسی، یک گروه را انقلابی میسازد. اما یک انقلاب به بیگانگی گروههای بسیاری از نظام موجود نیاز دارد. اتحاد انقلابی باید عناصری از گروههای شهری و روستایی را دربرگیرد. برای وقوع انقلاب در کشوری که دستخوش نوسازی است، باید:
الف- طبقه متوسط شهری، روشنفکران، صاحبان حرف و بازرگانان به اندازه کافی از سامان موجود بیگانه شده باشند.
ب- روستاییان نیز به اندازه کافی همین بیگانگی را داشته باشند
ج- طبقه متوسط شهری و روستاییان نه تنها در نبرد بر ضد دشمن واحد، بلکه در مبارزه برای یک قضیه واحد به اندازه کافی متحد باشند. این قضیه معمولاَ ملیتگرایی است. اگر دوره ناکامی طبقه متوسط شهری با دوره ناخرسندی روستاییان مصادف نگردد، انقلاب دور از انتظار است.
هانتینگتون ادامه میدهد که در میان گروههای شهری، طبقه متوسط جامعه گروه واقعاَ انقلابی است و سرچشمه اصلی مخالفت با حکومت را باید در این طبقه جست.(13) یعنی: کارکنان دولت، افسران ارتش، معلمان و وکیلان، مهندسان و تکنیسینها، کارفرمایان و مدیران. در میان طبقه متوسط نیز بخشهای غیراداری و غیربازرگانی و به ویژه روشنفکران بیش از دیگران انقلابیاند و دانشجویان انقلابیترین قشر روشنفکران به شمار میآیند:
«شهر، کانون مخالفت در دورن کشور است، طبقه متوسط، کانون مخالفت در درون شهر است. روشنفکران، فعالترین گروه مخالف طبقه متوسطاند و دانشجویان، منسجمترین و کارآمدترین انقلابیان در میان روشنفکراناند.» (همان، ص 423)
اما روشنفکران طبقه متوسط به تنهایی نمیتوانند انقلاب به راه اندازند. آنان به همکاری گروههای روستایی که هیچ انقلابی را بدون آنها نمیتوان برپا کرد، نیاز دارند. مخالفت شهر برای نظام سیاسی مشکلآفرین است، ولی کشنده نیست. در حالی که مخالفت روستاها مرگبار است.
هانتینگتون سپس دو الگوی غربی و شرقی را معرفی مینماید که در فصل یکم به آن اشاره گردید.
ارزیابی
در ارزیابی کلی نظرات هانتینگتون میتوان این موارد را بیان داشت:
١- پذیرش این ساختن که انقلاب فقط ویژگی جوامع جدید است، به معنی نادیده گرفتن قرنها تاریخ انقلاب در جهان است. کتب تاریخی به جا مانده از عصر باستان گویای وقوع پیاپی این پدیده در آن دوران و در کشورهای مختلف میباشد. به دلیل برداشت خاص هانتینگتون از علل وقوع انقلاب، وی انقلاب را فقط ویژگی جوامع جدید دانسته است. ممکن است که میان انقلابهای معاصر و گذشته تفاوتهایی باشد، اما نمیتوان اصل وقوع انقلاب در گذشته را انکار کرد.
٢- بررسیهای جدید، مفاد این نظریه را که میگوید وقوع انقلاب ناشی از روند نوسازی پرشتاب اجتماعی- اقتصادی و عدم توسعه نهادهای سیاسی جهت جذب و مشارکت نیروهای نوپدید است، مخدوش کردهاند. چارلز تیلی میگوید: پس از سال 1930 گرایش به شهرنشینی و صنعتی شدن در فرانسه با کاهش ناآرامی مصادف شد. همچنین در سال 1848، سیسیل- کشوری که کندترین حرکت را به سوی نوسازی داشت- قبل از دیگر کشورهای اروپایی شورش کرد. راسل نیز میگوید: نمونه آفریقای جنوبی که در دهه 1950 و اوایل دهه 1960 دستاندرکار نوسازی بود و بدون آن که دچار بیثباتی شدید سیاسی و انقلاب شود، نوسازی شد، عملاً با نظریه هانتینگتون مغایرت دارد. بررسی سوروکین از تاریخ اغتشاشات در کشورهای اروپایی نیز یافتههای هانتینگتون را مخدوش میکند.
3- وقوع انقلاب اسلامی ایران نیز با این نظریه مغایرت دارد:
هرچند گونهای از تحولات و «نوسازی اجتماعی- اقتصادی» در رژیم پیشین صورت صورت گرفت،(14) اما در درجه اول این نیروهای نوپدید ناشی از روند نوسازی نبودند که در ایران دست به انقلاب زدند. به عبارت بهتر، رهبری انقلاب را روشنفکران و نیروهای جدید ناشی از این نوسازی در اختیار نداشتند. بسیاری از این نیروها، زمانی با انقلاب همراه شدند که مردم شهر و روستا خیابانها را پر کرده بودند. به طور کلی، روحانیت انقلابی، که رهبری انقلاب را در اختیار داشت، در دسته روشنفکران ناشی از روند نوسازی قرار نداشت و آرمان و عقاید ویژه چنین نیروهایی را نیز حمل نمیکرد.
آرمان انقلاب اسلامی و اتکای آن به دین مبین اسلام، صریحاً با انقلاب ناشی از روند نوسازی و انقلاب توسط یک طبقه متوسط و نوظهور مایل به مشارکت سیاسی مغایرت دارد.
به علاوه همانطور که در فصل یکم آمد، انقلاب اسلامی با دو الگوی غربی و شرقی انقلاب مورد نظر هانتینگتون نیز فاصله زیادی دارد.
به طور کلی در ایران، با توجه به قدرت رژیم حاکم تنها یک اندیشه عمومی قدرتمند، یک شبکه ارتباطی خاص و یک رهبری ویژه میتوانست انقلاب بسازد و آن هم اندیشه اسلامی، شبکه گسترده مساجد و رهبری داهیانه حضرت امام (ره) بود. طبقه متوسط ناشی از روند نوسازی، به تنهایی نه تنها از این توانایی برخوردار نبود، بلکه خیلی از عناصر عمده آن از مهرههای رژیم موجود بوده و در اختیار آن قرار داشتند.
ز - تدا اسکاچپول و «جبر ساختاری و بینالمللی»
نظریه انقلاب تدا اسکاچپول (Theda Skocpol) که در کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» (1979) آمده، با مقاله وی «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران» (1982) تفاوت آشکار دارد. در اینجا مطالب هر دو را میآوریم؛ بدین دلیل که از یک سو نظریه انقلاب اسکاچپول مشهورترین مثال نسل سوم نظریههای انقلاب است و کسانی از آن برای تحلیل انقلاب اسلامی ایران بهره بردهاند و از سوی دیگر، مشکلات این نظریه باعث ایجاد اختلال در ایده انقلاب اسکاچپول گردید و وی به ناچار در سال 1982 در خصوص انقلاب اسلامی ایران مقاله فوق را نگاشت که با مطالب کتاب وی متفاوت بود.
کتاب اسکاچپول همزمان با وقوع انقلاب اسلامی ایران به طبع رسید. وی در این کتاب با تفاوت قائل شدن بین «انقلاب سیاسی» و «انقلاب اجتماعی» در پی آن است که علل وقوع انقلابهای اجتماعی و نتایج و پیآمدهای آن را بیان کند.
از نظر وی، یک انقلاب سیاسی با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی همراه است. در این انقلاب، منازعات طبقاتی و دهقانان نقشی ندارند. اما یک انقلاب اجتماعی، عبارت از انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه است که با اغتشاشات طبقاتی طبقه پایین (دهقانان) همراهی و در بخشی حمل میشود. به علاوه، چنین انقلابی در مجموعه منحصر به فردی از شرایط اجتماعی- ساختاری و بینالمللی صورت میپذیرد. (Skocpol, Ibid, p.33)
روش اسکاچپول، به تبعیت از برینگتون مور در کتاب «ریشههای اجتماعی دیکتاتوری و دمکراسی»، تجزیه و تحلیل تاریخی و مقایسهای است و در این رابطه، انقلابهای فرانسه، روسیه و چین به عنوان انقلابهای اجتماعی را برگزیده است.
علل وقوع انقلابهای اجتماعی
اسکاچپول با رد ارادی بودن وقوع انقلاب، تفسیر انقلاب اجتماعی را تنها بر عوامل ساختاری و از پیش تعیین شده مبتنی میداند. وی در وقوع انقلاب، نقش انقلابیان در گسترش آرمان خود و موفقیت آنها در این زمینه را انکار میکند. او در این کتاب بر این باور است که «انقلابها ساخته نمیشوند، بلکه میآیند».
به نظر اسکاچپول، انقلاب زمانی به وقوع میپیوندد که فروپاشی و بحران سیاسی- نظامی با شورش از سوی طبقات پایین و مشارکت نخبگان حاشیهای در بسیج انقلابی، همراه شود: وقتی یک جامعه کشاورزی در رقابت با کشورهای قویتر در عرصه بینالمللی و نظام سرمایهداری جهانی قرار میگیرد و با تهدید شکست نظامی موجه میشود، سعی در نوسازی خود میکند. هزینه این برنامه، به دلیل آنکه مازاد محصول کشاورزان برای اهداف دیگر دریافت شده است، باید عمدتاً از سوی ملاکین تأمین شود. اکنون، اگر افراد و مقامات آن نظام از طبقه زمیندار نباشند، نوسازی بدون فروپاشی دولت صورت میگیرد. در این غیر این صورت، از آنجا که نظامیان نیز در محو این طبقه اکراه دارند- زیرا رهبران نظامی و دولتی از آن طبقه آمدهاند- دولت دچار فروپاشی اداری- سیاسی- نظامی میگردد. در چنین شرایطی، نخبگان شهری و حاشیهای به بسیج تودهها میپردازند و دهقانان ناراضی سر به طغیان برمیدارند. نخبگان نه به دلیل ایدئولوژیک، بلکه بدان خاطر که در رژیم موجود نیل به مقامات و موقعیت بالاتر را به دلیل عدم تعلق به طبقه اشراف یا نداشتن ثروت دور از دسترس میبینند، درصدد سازماندهی و بسیج تودهها برمیآیند. (ناصر هادیان، 1375، ص ص 13-1)
در ارزیابی مطالب کتاب «دولتها و انقلابهای اجتماعی» موارد زیر قابل ذکرند:
١- برخلاف نظر اسکاچپول، که علت انقلابهای اجتماعی را فروپاشی اداری- نظامی دولت در جوامع کشاورزی در اثر فشارهای اقتصادی و نظامی خارجی و در نتیجه آغاز روند نوسازی به خرج طبقات بالای زمیندار دارای نفوذ در دولت و نهایتاً شورشهای دهقانی به دلیل وجود پتانسیل انقلابی در آنها میداند، باید گفت که در انقلابهایی مانند انقلاب اسلامی ایران، فشارهای اقتصادی و نظامی یاد شده وجود نداشت. حتی بر فرض اگر هم دولت ایران برای آغاز روند نوسازی تحت فشار بود، الزامی به تأمین هزینه آن از طرف طبقات زمیندار نداشت؛ زیرا درآمدهای نفتی به حد کافی در اختیار بود. از سوی دیگر، دولت ایران در هیچ جنگ عمدهای که فرسایش نیروهای مسلح را در پی داشته باشد نیز شرکت نکرده بود. (همان، صص 15-14) در واقع فروپاشی اداری- نظامی در ایران علت آغاز و تداوم شورشهای گسترده نبود، بلکه برعکس، معلول آنها بود.
2- اسکاچپول، با توجه به دیدگاه ساختاری و جبرگرای خود و نیز گرفتن عناصری از اندیشه مارکس و چارلز تیلی، نقش اندیشه، آرمان، اراده و رهبری را در انقلاب منکر میشود. او به نوعی از جبر تاریخی و دادن اصالت به رقابتهای بینالمللی معتقد است. وی مادی نگری را از مارکس و مفهوم کلی تقابل سیاسی را از چارلز تیلی گرفته است. اسکاچپول، حتی در تشکیل حکومتهای پس از انقلاب نیز نقش اراده، اندیشه و مانند آن را رد کرده است.
اما حقیقت این است که حتی تاریخ کشورهای مورد بررسی او نیز نشان میدهد که اندیشه، اراده و آرمانها نقشی عمده ایفا کردهاند. ما نباید چشمان خود را بر واقعیت ببنیدیم و به ویژه یک قرن تلاطم اندیشهها در فرانسه- که قرن هیجدهم را قرن روشنگری نامیدهاند- و تلاشهای گروههای مختلف سیاسی در پایان قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم در روسیه را نادیده بگیریم و نوع رژیمهای پس از انقلاب در کشورهای مورد بررسی او را با این افکار و اندیشهها بیارتباط بدانیم.
همچنین، مطلبی که اسکاچپول درباره نقش نخبگان میگوید و معتقد است که آنان نه به خاطر ایدئولوژی خود، بلکه به دلیل محرومیت از قدرت در رژیم موجود (به خاطر نداشتن ثروت یا قرار نداشتن در طبقه حاکم) به سازماندهی شورشها میپردازند، با وقوع انقلاب و روند بعدی حوادث در انقلابها ناسازگار است. او افکار همه گروههای انقلابی را یکسان فرض کرده است.
در انقلاب اسلامی ایران نیز نقش اراده، آگاهی، رهبری و آرمان انقلابی آشکار بود.
اسکاچپول بعداَ در سال 1982 در مقالهاش تحت عنوان «دولت تحصیلدار و اسلام شیعی در انقلاب ایران» نظریه خود را در تحلیل این انقلاب نارسا دانست و نوشت که اگر در دنیا تنها یک انقلاب موجود باشد که آگاهانه ساخته شده، آن انقلاب، انقلاب ایران است. البته به نظر وی، موقعی که در اثر نوسازی شدید (اصلاحات اراضی، روند صنعتی کردن،مهاجرت گسترده به شهرها، توسعه نظام آموزش و پرورش جدید، حمله شاه علیه ابعاد سنتی بازار مثل مداخله در تجارت و کنترل بر بازار، کنار نهادن روحانیون از فعالیتهای مربوط به تعلیم و تربیت و قضاوت و غیره) یأس و از خود بیگانگی اجتماعی پدید آمد و حکومت آسیبپذیر شد، در آن موقع انقلاب ایران توسط مجموعهای از شکلهای فرهنگی و سازمانی ریشهدار و تاریخی (اسلام شیعه و اسطوره بنیادین تشیع - شهادت امام حسین (ع) - مراسم اسلامی، شبکه مساجد و روحانیت و غیره) به گونه هشیارانهای ساخته شد. (تدا اسکاچپول، 1379، صص 205- 186)
در پایان و در ارزیابی مقاله تدا اسکاچپول میتوان گفت که هر چند او خود مطالب کتابش را برای تحلیل انقلاب اسلامی نارسا میداند که این نکته دوستی است، ولی در مقالهاش اصالت را به نتایج ناشی از نوسازی داده و به موضوعات مهمی هم چون اقدامات ضد فرهنگی و ضدمذهبی رژیم پهلوی و وابستگیاش به بلوک غرب به ویژه آمریکا و رابطه حسنه آن با اسرائیل - یعنی موضوعاتی که همواره مورد حمله گروههای مذهبی قرار میگرفت - و تلاشهای روحانیت انقلابی به ویژه امام خمینی (ره) و گروههای مسلمان در زمینه بازگشت به خویشتن و غیره اشاره نکرده است. اگر این تلاشها نبود و اصول بنیادین اندیشه جایگزین در اذهان - به ویژه اذهان روحانیت و روشنفکران مسلمان- تبلور نیافته بود، انقلاب اسلامی نیز به وقوع نمیپیوست.
ح - چارلز تیلی و «بسیج منابع»
نظریه بسیج منابع چارلز تیلی (Charls Tilly) یکی از نظریههای تعارض سیاسی است. بر اساس این نظریه که در کتاب او «از بسیج تا انقلاب» آمده است، در همه سطوح یعنی در جامعه، در دولت یا بین این دو همواره منازعه بر سر کسب قدرت سیاسی وجود دارد. این نظریه به شدت ضد دورکهایمی و متأثر از مارکسیسم است.
بر مبنای این نظریه، تا زمانی که درباره مفید بودن نظام سیاسی میان اعضای جامعه توافق وجود دارد و این نیز مستلزم کارکردهای مناسب آن نظام است، ثبات جامعه حفظ میگردد. انقلاب متضمن خشونت سیاسی هدفمند، داوطلبانه و سازمان یافته از جانب گروههای ناراضی است و خشونت نیز ناشی از تسهیلات و تشکیلات در اختیار جنبش، پتانسیل قهر مردمی، تلاش رژیم سیاسی برای سرکوبی و محرومیت از قدرت است.
تیلی با تشریح دو مدل- جامعه سیاسی و بسیج- نظریه انقلاب خود را توضیح میدهد:
الف- مدل جامعه سیاسی
عناصر این مدل به نظر وی عبارتند از: جمعیت، حکومت، یک یا چند مدعی قدرت، یک عرصه مبارزه قدرت و یک یا چند ائتلاف. همه مدعیان، یعنی هم اعضای جامعه سیاسی که دست به مبارزه مشروع قدرت میزنند هم مدعیان قدرت خارج از جامعه سیاسی، در حال مبارزه قدرت هستند. اگر زمانی دو جامعه سیاسی ایجاد و هر دو از جمعیتی و احد تقاضای وفاداری کنند، حاکمیت دوگانه یا وضعیت انقلابی ایجاد میشود.
ب- مدل بسیج
رفتار هر مدعی در این مدل با پنج مؤلفه مشخص میشود:
١- منافع (امتیازات و هزینهها) ٢- سازمان متحدکننده ٣- بسیج (میزان منابع تحت نظارت گروه) ٤- کنش جمعی (میزان کنش مشترک در پیشبرد اهداف مشترک) ٥- فرصت (یعنی رابطه میان منافع جمعیت و وضعیت موجود جهان پیرامون) که شامل عناصر قدرت، سرکوب و فرصت یا تهدید- یعنی میزان آسیبپذیری حکومت و سایر گروهها به دعاوی تازه و تهدید نسبت به دعاوی که در صورت توفیق، تحقق منافع مدعی را کاهش میدهند- است. (چارلز تیلی ،1385 ،صفحات مختلف ؛حمیرا مشیرزاده، 1381، ص ص 153- 152؛ هادی سمتی، 1375)
تیلی بعداً در 1999 نوشت که توان جنبشهای اجتماعی را میتوان از فرمول زیر به دست آورد:
توان= ارزشمندی × وحدت× تعداد× تعهد
اگر هر یک از این مقولهها به صفر برسد، توان جنبش صفر میشود. در عین حال ضعف برخی را برخی دیگر میتوانند جبران کنند. مثلاً تعداد اندک میتواند با تعهد، ارزشمندی و وحدت بالا مثلاً اعتصاب غذا تا مرز خودکشی همراه شود. ارزشمندی زمانی هست که افراد شاخص و مراجع اخلاقی در جنبش باشند. نمادهای واحد مانند لباس و بازوبند و پیشانی بند یکسان، نمایانگر وحدت هستند. (مشیرزاده،1381 ، همان صفحات)
در پایان توجه به یک نکته دیگر از تیلی ضروری است. به نظر وی، در حوزه کنش جمعی، ساختن مدلهایی علی که توجه جدی به منافع، نارضایتیها و آرمانهای کنشگران داشته باشد و نیز ساختن مدلهای معطوف به هدف که فشارهای محدودکننده منافع، نارضایتیها و آرمانها را مشخص کند دشوار است. لذا او به مؤلفههای منافع، سازماندهی و بسیج میپردازد. (همان، ص 151)
البته تیلی معتقد است که نوسازی یا دگرگونی ساختاری وسیع بر کنش جمعی (تأثیر بر سرشت آنها) اثر مینهد، اما نمیتوان مستقیماً رابطهای میان سختیها با آنومی، بحرانها و تعارضات برقرار کرد. (همان، ص 155)
ارزیابی
در ارزیابی دیدگاه تیلی توجه به چند نکته مفید به نظر میرسد:
١- اولین مشکل که در نظریه تیلی خودنمایی میکند، عدم توجه کافی به زمینهها و علل ایجاد حرکت انقلابی است. او بخشی مهم از واقعیت جنبش اجتماعی یا انقلاب را کنار نهاده و به این پرداخته است که وقتی انقلاب آغاز شد، سرنوشت آن به چه عواملی بستگی خواهد داشت. به علاوه، وی به گفته خود به دلیل سخت بودن کار، از توجه به مدلهای معطوف به هدف و آرمانی طفره رفته است که منطق ضعیفی است.
٢- جنبش اجتماعی و انقلاب را نمیتوان به تشکیلات تجاری یا صنایع تقلیل داد و نقش فرهنگ، آرمانها، نمادها، رهبری و غیره را نادیده گرفت و تنها به خرد ابزاری تمسک جست.
3- تعدادی از نویسندگان تأکید کردهاند که این نوع نظریهها تنها برای تحلیل جنبههایی از جنبشها و انقلابهای برخی از جوامع مفیدند و نمیتوانند برای تحلیل این حوادث در جوامع سیاسی غربی که خود را دمکراتیک میخوانند به کار آیند.
٤- هر چند که در زمان وقوع انقلاب اسلامی ایران، انقلابیها در بسیج نیروها و منابع از حکومت جلو افتادند و نبرد را بردند، اما با توجه به ایرادهای ١ و ٢ بالا تحلیل تیلی تحلیلی ناقص است و چیز زیادی به دانش ما نمیافزاید. به علاوه اینکه چارلز تیلی مبارزه انقلابی را تنها یک مبارزه سیاسی برای کسب قدرت میداند و به آرمان انقلابیها توجه نداشته و حتی در بسیج نیروها و قدرت آنها نیز نگاه مادی و کمیتی دارد.
5- افزوده تیلی به نظریهاش در سال 1999 هرچند نقایص بنیادی نظریه را برطرف نمیکند، اندکی آنرا بهبود بخشیده است، البته با در نظر گرفتن این نکته که در صورت ضعف جنبش به هر دلیل، اقداماتی مانند اعتصاب غذا یا بازوبند و پیشانی بند یکسان ممکن است دلیلی بر ضعف تلقی شوند تا قدرت و وحدت.
یادداشت ها
1-به نظر مارکس برای مثال جوامع پیشرفته سرمایهداری که در آنها «زیربنا» یعنی شیوه تولید به صورت جمعی (تجمع کارگران در کارخانههای بزرگ و تولید کالاها به صورت دسته جمعی) درآمده، در حالیکه«روبنای حقوقی» یعنی مالکیت ابزار تولید به صورت فردی و خصوصی باقی مانده است، به انقلاب کشیده خواهند شد.
2- برای مثال، به نظر مارکس در نظام سرمایهداری، کارگران به دلیل نوسازی تولید، ارزش اضافی، کار تکراری و فقر، ارزشهای والای انسانی خود را از دست داده، دچار از خودبیگانگی میشوند. ولی پس از آن که میبینند گروه عظیمی از کارگران دارای وضع مشابهی هستند و در مقابل، کارفرمایان از زندگی مرفه برخوردارند، به آگاهی رسیده، تشکیل طبقه میدهند و دست به خشونت و انقلاب میزنند.
3- در این زمینه به عنوان مثال ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، و دیگران، پیشین؛ مرتضی مطهری، 1363، صفحات مختلف.
4- در تدوین نظریه مارکسی انقلاب و نقد و ارزیابی آن از منابع زیر نیز استفاده شده است:
1- ریمون ارون، 1366، صص 156-153.
2- آندره پیتر، 1360، صفحات 46، 76- 71، 219 و 266.
3- مرتضی مطهری، 1368، انتقادات وارد بر نظریه ارزش کار مارکس
4- سیدمحمدباقر صدر، 1351، صفحات مختلف از بخش دوم از جمله 445-429.
5- برای مطالعه بیشتر در این زمینه ر.ک، ملکوتیان، 1376، صص 48-46.
6- هابسون میگوید: در نظام سرمایهداری، یک گروه اقلیّت، ثروتها را جمع میکنند و یک اکثریت بدون قدرت خرید ایجاد میشود. در نتیجه سرمایهداری با تولید اضافی و مصرف کم مواجه میشود. در این هنگام، سرمایهداری به منظور کسب سود به جای توزیع عادلانه بین مردم، تا بتوانند قدرت خرید کسب نمایند، به صدور سرمایه دست زده و سپس در سیستمهای سیاسی کشورهای دیگر مداخله کرده و دست به توسعه استعماری میزند. به نظر هابسون، امپریالیزم یک سیاست غیر عقلانی و کثیف است و با توزیع عادلانه ثروت بین مردم حل میشود.
7- هیلفردینگ در زمینۀ امپریالیسم میگوید: سرمایهداری مالی ابتدا دست به انحصار میزند و پس از تسخیر بازارهای داخلی به بازارهای خارجی هجوم میآورد و گسترش امپریالیستی باعث رشد سرمایهداری و کاهش بحرانها میشود. اما سرانجام، منافع سرمایهداری در کشورهای مختلف اصطکاک مییابد و در برخورد سرمایهداریهای متخاصم، پرولتاریا حاضر به جنگ نمیشود و در نهایت دیکتاتوری پرولتاریا ایجاد میشود.
8- یکنواختیها حتی در تطبیق با انقلاب فرانسه از خود ناسازگاری نشان میدهند. زیرا به نظر میرسد برینتون در مرفه خواندن جامعۀ فرانسه پیش از انقلاب اشتباه یا دستکم زیادهروی کرده باشد. منابع موجود به ما میگویند که در دههها و سالهای پایانی رژیم پیشین در فرانسه، رعیت 55 درصد عایداتش را بابت مالیات مستقیم به حکومت میپرداخت و با توجه به سایر مالیاتها که به حکومت و طبقات بالا میداد، تنها مالک 20درصد درآمد خود بود. مزد واقعی که نیمی از آن تنها برای نان و به طور کلی دوسوم آن برای غذا هزینه میشد، در طول قرن سیر نزولی داشت. از سوی دیگر، اینکه بیان شد، بازرگانی خارجی، جمعیت، کارخانهها، ساختمانسازی و تولید کشاورزی در فرانسه رشد کرده بود، نمیتواند ما را از مطلوب بودن کیفیت و سطح زندگی عامه فرانسوی آگاه سازد.در این زمینه رجوع کنید به:
1- دالین و دیگران، 1366، ج 1، صص 364-349.
2- آلبر ماله و ژول ایزاک، 1364، صص 368-366.
9 - در زمینه نظر دیویس ر.ک:
James C. Davies, "Toward a Theory of Revolution" in: George Kelly& Cliford Brown (eds), 1970, pp.150-167.
10- ایرادهای بیان شده در شماره 3، در صورتی وارد است که این مطلب دیویس که میگوید احتمال وقوع انقلاب زمانی است که یک دوره به نسبت طولانی اقتصادی- اجتماعی با یک دوره رکود سریع کوتاهمدت همراه شود، را ملاک نظر وی بگیریم. اما اگر مثالهای وی را ملاک بگیریم که بویژه در تطبیق قسمت دوم فرضیه خود با انقلابها، گاه تنها به مسائل اقتصادی توجه داشته است- که البته این خود یک نارسایی مهم در دیدگاه او است- ایراد فوق به او وارد نیست.
11- منظور جانسون این است که پس از دستیابی به نظریهای کلی در مورد علل و عوامل وقوع انقلاب، که در ادامه خواهد آمد (نظریهای که برای همه شرایط زمانی و مکانی بیان میشود)، اینکه این علل و عوال چگونه ایجاد میشوند، بسته به هر جامعهای متفاوت خواهد بود.
12- برای ملاحظه تعدادی از ارزیابیهایی که نویسندگان درباره نظریه عمومی جامعهشناختی کارکردگرایی به عمل آوردهاند، رجوع کنید به:
1- جی.اچ.آبراهام، 1368، ص 128.
2- تی.بی.باتامور، 1357، صص 53-52.
3- توسلی، پیشین، صص 229-228.
4- هانری مندارس، 1349، ص 189 و صص 200-194.
13- به نظر هانتینگتون، لومپن پرولتاریا و آلونکنشینها و کارگران صنعتی هرچند در انقلاب دیده شدهاند، اما نمیتوانند کانون فعالیت انقلابی باشند. زیرا گروه اول، سخت گرفتار نیازهای فوریاند و گروه دوم (کارگران صنعتی)، به دلیل وجود اتحادیههای کارگری و اقدامهای رفاهی، وضعی بهتر از روستاییان دارند.
14- با برنامههای عمرانی سوم (46-1341)، چهارم (51-1346) و پنجم (56-1351)، افزایش قیمت نفت و ایجاد و گسترش صنایع سنگین، اقتصاد دچار تحولاتی شد:
منابع:
الف- فارسی
1- جانسون، چالمرز(۱۳۶۳)، تحول انقلابی، ترجمه حمید الیاسی، تهران، امیرکبیر.
2- اسکاچپول. تدا، «دولت تحصیلدار و اسلام شیعه در انقلاب ایران»، در: فراتی، عبدالوهاب، رهیافتهای نظری بر انقلاب اسلامی، قم: انتشارات معارف، 1379.
3- اسکاچپول، تدا (1376)، دولتها و انقلابهای اجتماعی، ترجمه، سید مجید روئینتن، تهران: سروش، چاپ اول
4- برینتون. کرین، کالبدشکافی چهار انقلاب، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر نو،1366
5- پیتر. آندره، مارکس و مارکسیسم، ترجمه شجاعالدین ضیائیان، تهران: دانشگاه تهران، 1360.
6-تیلی چارلز، از بسیج تا انقلاب،ترجمه علی مرشدی زاد، تهران: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی،1385
7- جانسون. چالمرز، تحول انقلابی، ترجمه حمید الیاسی، تهران: امیرکبیر، 1363.
8- دارندورف. رالف، ژرفنگری در انقلاب اروپا، ترجمه هوشنگ لاهوتی، تهران: انتشارات روزنامه اطلاعات، 1370.
9- سمتی . هادی، «نظریه بسیج منابع و انقلاب اسلامی ایران»، تهران: مجله دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران، ش 35، پائیز 1375.
10- فوران.جان ، 1379
11- کاتوزیان. محمد علی، 1373
12- گر. تد. رابرت، چرا انسانها شورش میکنند؟، ترجمه علی مرشدیزاد، تهران: پژوهشکده مطالعات راهبردی، 1377.
13- گرین. جرالد، «بسیج مخالفان در انقلاب ایران»، مطالعاتی نظری تطبیقی و تاریخی در باب انقلابها، ترجمه محمدتقی دلفروز، تهران: کویر، 1385.
14- مشیرزاده. حمیرا، درآمدی نظری بر جنبشهای اجتماعی، تهران: پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی، 1381.
15- مشیرزاده. حمیرا، «نگرشی اجمالی به نظریههای انقلاب در علوم اجتماعی»، انقلاب اسلامی و ریشههای آن، قم:نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاهها، ج1،
16-ملکوتیان، مصطفی (1387)، بازخوانی علل وقوع انقلاب اسلامی در سپهر نظریهپردازیها، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ اول..
17- ولفانگ مومسن لئونارد،1363
18- هادیان. ناصر، 1375
19- هانتینگتون. ساموئل، سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی، ترجمه محسن ثلاثی، تهران: نشر علم، 1370.
ب- انگلیسی
Cohan. A. S, Theories of Revolution, London: Nelson, 1975.
Eisenstadt, Revolution and the Transformation of Societies, New York: Free Press, 1978.
Paige. Jeffrey, Agrarian Revolution, New York: Free Press, 1975.
Farhi. F, States and Urban- Based Revolution: Iran and Nicaragua, Urbana and Chicago, university of Illinois press, 1990.
Foran. J, "Theories of Revolution Revisited: Toward Fourth Generation?", Social Theory, 11, 1993.
Goldstone. Jack, "Theories of Revolution: The Third Generation", World Politics,32, 1980.
Goldstone. Jack, "Toward a Fourth Generation of Revolutionary Theory", Annu. Rev sci: 2001, 4:x.x, Copyright 2001 by Annual Reviews.
Johnson. Chalmers, Revolution and the Social System, Stanford: Hoover Institution Studies, 1946.
Skocpol. Theda, States and Social Revolutions, Cambridge: CambridgeUniversity Press,1979.
دوفصلنامه مطالعات تحول درعلوم انسانی دوره3،شماره4،بهاروتابستان1394، صفحه 183-207