02 فروردین 1400

حوزه علمیه قم و یورش نظامیان به مدرسه فیضیه؛


حوزه علمیه قم و یورش نظامیان به مدرسه فیضیه؛

گفت وگو با دکتر محمد جعفری هرندی

 دکتر محمد جعفری هرندی متولد 1318، تحصیلات حوزوی را تا دوره خارج با گرایش فقه و اصول در قم گذراند. در فاصله سالهای 1342 تا 1344 به طور همزمان در حوزه و دانشگاه، تحصیلات خود را ادامه داد. سپس به تهران آمد و ضمن ادامه تحصیل در تهران ارتباط مستمر خود با مراجع و علمای قم را حفظ کرد. وی به عنوان یک طلبه و شهروند قمی از نزدیک شاهد وقایع قم وحوزه علمیه به خصوص در  سالهای پر حادثه 1334 تا 1345 بوده است. آنچه در پی می‌آید بخشی از گفت وگو با نامبرده است.

شما به عنوان شاهد عینی در حادثه مدرسه فیضیه قم حضور داشتید و نظاره‌گر کل واقعه بوده‌اید، چگونه آن را توصیف می‌کنید؟

در دوم فروردین سال 42 آیت‌الله گلپایگانی مراسم سوگواری به مناسبت شهادت امام جعفر صادق (ع) در مدرسه فیضیه برقرار شد. به علت مصادف شدن این مراسم با ایام تعطیلات نوروزی، افزون بر تعداد طلابی که در مدرسه اجتماع کرده بودند زوار فراوانی نیز از شهرهای اطراف به آنجا آمده بودند. حدود ساعت 2 تا 5/2 بعدازظهر بود که طبق معمول به مدرسه فیضیه رفتم قبل از آنکه به مدرسه وارد شوم منظره‌ای را مشاهده کردم که هیچ گاه سابقه نداشت اما برای من سؤال‌انگیز هم نبود. بدین ترتیب که در جلوی مدرسه چهار یا پنج کامیون پر از سربازان نظامی مستقر شده بودند. اما حدس زدم که شاید یکی از دلایل حضور این نظامیان تعداد زیاد زوار قم باشد. زمانی که به داخل مدرسه رسیدم دیدم که تمام محوطه حیاط مملو از جمعیت است در حالی که در سایر مجالس روضه‌خوانی که در مدرسه منعقد می‌گشت معمولاً از همان ابتدا جمعیت زیادی شرکت نمی‌کردند بلکه به تدریج بر تعداد جمعیت افزوده می‌شد. این نکته نیز گرچه می‌توانست سؤال‌برانگیز باشد باز توجه من و سایر شرکت‌کنندگان را جلب ننمود، زیرا اصلاً تصور نمی‌کردیم که گروهی عمداً قصد دارند بسیج شوند و مجلس را برهم زنند. به هر حال آنچه که ما در آن روز شاهد بودیم برپایی مجلس سوگواری باشکوهی بود که جمعیت فراوانی در آن شرکت نموده بودند.

  آیا کسی هم به عنوان سخنران یا به عنوان روضه خوان در آن مجلس بود؟

بله. به عنوان روضه‌خوان دو نفر از وعاظ مشهور قم آنجا بودند. سیدی بود به نام آل طه‌ها که اهل قم بود و روضه خوبی هم می‌خواند نفر دیگر هم واعظ مشهوری بود که در حال حاضر مرحوم شده است به نام مرحوم حاج انصاری. در ابتدا سید آل طه‌ها به منبر رفت و شروع به وعظ نمود، در همین حال چند نفر از مستمعین بی مناسبت صلوات فرستادند منتها جلسه به هم نخورد. هنوز احتمال نمی‌دادیم که دسیسه‌ای در کار باشد. به هر حال سید آل طه‌ها زود منبر را جمع و جور کرد و پایین آمد و حاج انصاری به منبر رفت. حاج انصاری تا حدودی در بیاناتش صراحت لهجه داشت و در منابر قبلی‌اش هم گاهی با صراحت به دولت حمله می‌کرد. به خاطر دارم ایشان که به منبر رفتند در ابتدا داستان آن شتر را از مولوی نقل نمودند که:

آن یکی پرسید اشتر را که هی          از کجا می‌آیی ای اقبال پی

گفت از حمام گرم کوی تو                 گفت خود پیداست از زانوی تو   

 بعد از خواندن این شعر گفت: دولت می‌گوید ما طرفدار دین هستیم در حالی که ما نمی‌دانیم دم خروس را باید قبول کنیم یا قسم حضرت عباس را. با گفتن این جمله عده‌ای صلوات فرستادند و نظم جلسه به هم خورد. از این زمان بود که متوجه شدیم احتمالاً  خبرهایی هست و عده‌ای بسیج شده‌اند تا نظم جلسه را بر هم بزنند. تعدادی از آقایان شرکت‌کننده در جلسه نیز وقتی وضعیت را فهمیدند مدرسه فیضیه را ترک کردند. حاج انصاری به هر ترتیبی بود منبر را تمام کرد و پایین آمد، اما دیگر مسئله علنی شده بود و تعدادی که معلوم بود از قبل بسیج شده‌اند شروع کردند به گفتن « جاوید شاه».

  واکنش طلاب چه بود؟

وقتی که شعارهای « جاوید شاه» شروع شد طلاب واکنش از خود نشان ندادند و هنوز درگیری فیزیکی صورت نگرفته بود. در ابتدا ما حدس نمی‌زدیم که کار به درگیری فیزیکی و کتک‌کاری بینجامد. گروهی هم که برای ضرب و شتم آمده بودند وقتی دیدند که طلاب واکنش خاصی از خود نشان نمی‌دهند با استفاده از سنگریزه‌های درون باغچه مدرسه، سنگهایی را به سمت طلاب پرت نمودند. قصد آنان از این کار آن بود تا بهانه‌ای برای درگیری پیدا کنند. آنها سنگها را پرتاب کردند و شعارهای « جاوید شاه»  و  « مرگ بر مرتجع» را سر دادند. در این زمان عده‌ای از دوستان ما از پلکان و از طریق پشت بام فرار کردند، اما ما ماندیم و به طبقه فوقانی مدرسه فیضیه رفتیم. در آنجا بالکنها و ایوانهایی وجود داشت که با آجر به صورت کنگره‌ای ساخته شده است، ما این قسمتها را خراب کردیم و با آجر به آنان حمله کردیم. جالب این بود که بعد از مدت کوتاهی آن عده مغلوب شدند و مدرسه فیضیه را ترک کردند و ما احساس کردیم که پیروز شده‌ایم اما ناگهان برای بار دوم با کمک کماندوهای تعلیم‌دیده و نیروهای شهربانی به طرف ما حمله کردند.

  در این درگیریها نیروی پلیس یا کماندوها مبادرت به تیراندازی نکردند؟

من در قسمت بین مدرسه و صحن عتیق قم یعنی در سر در فتحعلی شاه که یک ساعت کوکی نیز در آنجا است دیدم پاسبانها تیر هوایی شلیک می‌کردند، اما در داخل مدرسه تیراندازی نشد. حمله دوم آنها بسیار وحشیانه بود آنها با پنجه بوکس و چوب و باتوم به ما حمله‌ور شدند و کتک زدن طلاب از همین جا شروع شد.

  آیت‌الله گلپایگانی خودشان در این جلسه شرکت داشتند؟

بله. در جلسه سوگواری تشریف داشتند و در قسمت غربی داخل یک حجره بودند و یکی از طلاب به نام شیخ علی لر از ایشان به خوبی دفاع می‌کرد. بعد از آنکه حمله دوم آنها شروع شد دیگر متوجه نشدم که آیت‌الله در همانجا ماند یا آنکه او را به منزلشان منتقل نمودند. با شروع حمله دوم نیروهای پلیس به طلاب، من به اتفاق دو طلبه دیگر به نامهای شیخ اسدالله خادمی و شیخ حسین مهجوری که نابینا بود به درون یکی از حجره‌های مدرسه رفتیم و از پشت پنجره اتفاقات و حوادث را مشاهده می‌کردیم. در همین زمان سنگی به سمت پنجره پرتاب شد و به صورت شیخ اسدالله که نزدیک‌تر از من به پنجره ایستاده بود خورد و پیشانی‌اش شکافته شد. طولی نکشید که در حجره باز شد و دو یا سه پاسبان با باتوم و چوب به داخل حجره آمدند و ما را کتک مفصلی زدند و بعد گفتند که از حجره بیرون برویم، من گفتم که این دوست ما حالش خوب نیست و دارد می‌میرد. گفتند که شما با او کاری نداشته باشید و بیرون بروید. به اتفاق دوست نابینایم حسین مهجوری از حجره بیرون آمدیم، آنان تمام طلابی را که درون حجره‌ها رفته بودند یعنی در حدود 100 الی 150 طلبه را با ضرب و شتم بیرون آوردند و در ایوانی در نزدیکیهای مدرسه دارالشفاء جمع کردند. ما را نیز به آنجا بردند و در تمام طول مسیر ما را به باد کتک و ناسزا گرفتند. به یاد دارم آنها دکتر مفتح را که در آن زمان مدرس ما بود به طرز فجیعی به همان ایوان آوردند. عمامه او را به دور گردنش انداخته بودند و او را می‌کشیدند تا اینکه او را به همان جایی که ما بودیم آوردند. تعدادی مجروح بودند و ناله سر می‌دادند و مابقی هم به علت کتکهایی که خورده بودیم اغلب کوفته بودیم. دو پاسبان مسلح نیز مسؤول نگهداری از ما بودند، این پاسبانها اصرار داشتند که ما جاوید شاه و مرگ بر فلان مرجع بگوییم که بعضی می‌گفتند و برخی هم سکوت کرده بودند. این جریانات تا نزدیکیهای غروب ادامه داشت و ما همانجا بودیم. به محض اینکه چراغها روشن شد متوجه شدیم که کسی در مدرسه نیست. با احتیاط اطراف را بررسی کردم و دیدم انگار هیچ خبری نیست. اصلاً مثل اینکه کسی آنجا نبوده است. برای کمک به دوستم آقای شیخ اسدالله خادمی از پله‌های مدرسه به طبقه بالا رفتم اما او را پیدا نکردم گویا او را برده بودند. به این ترتیب من هم به منزل رفتم. بعدها او را در حالی که سرش را باندپیچی کرده بود دیدم. از او پرسیدم که چه اتفاقی افتاد. او گفت: مرا به شهربانی بردند و در آنجا سرم را پانسمان کردند و بعد از چند سؤال آزاد نمودند. به همان ایوان برگشتم و به اتفاق دوست نابینایم از مدرسه خارج شدیم ما تصور می‌کردیم که شهر شلوغ باشد ولی وقتی به بیرون رفتیم دیدیم که شهر آرام است.

   آیا در حادثه مدرسه فیضیه کسی هم کشته شد؟

ظاهراً تنها یک نفر که خارج از مدرسه بود کشته شد اما در داخل مدرسه هیچ کسی کشته نشد. آن فردی هم که در خارج از مدرسه کشته شد مرگش به علت پرتاب آجر و اصابت آن به سرش بوده است نه به دلیل تیراندازی. البته در پشت بام مدرسه تیراندازی می‌شد. تیراندازی هم هوایی بود و رو به کسی شلیک نشد. حوادث آن روز تا نزدیکیهای مغرب ادامه داشت، افراد زیادی مجروح شده بودند و صدماتی نیز به ساختمان مدرسه فیضیه وارد آمد که البته این تخریب ساختمان در ابتدا از سوی ما صورت گرفت تا بتوانیم با استفاده از آجرها به دفاع از خود بپردازیم اما در حمله دوم نیروهای رژیم به تخریب ساختمان پرداختند. آنها برای اینکه بتوانند وارد حجره‌ها بشوند درب و پنجره‌ها را شکستند. برخی علماء نیز معتقد بودند که قسمتهای آسیب‌دیده نباید بازسازی بشود تا مردم برای تماشای آن آثار به حوزه بیایند.  از حوادث دیگر که در همین روز اتفاق افتاد سوزاندن کتابها از سوی نیروهای رژیم بود. آنها بعضی از کتابهایی را که از حجره طلاب به دست می‌آوردند در صحن مدرسه آتش زدند.

   فردای آن روز یعنی سوم فروردین آیا درگیری دیگری رخ نداد؟

 فردای آن روز مجدداً به حوزه رفتیم. مردم فراوانی به حوزه آمده بودند، عده‌ای از طلاب نیز که در حوادث روز قبل حضور داشتند نیز به آنجا آمده بودند و آنجا را به یک صحنه تبلیغاتی تبدیل کردند. بدین ترتیب که هر کدام از طلبه‌ها در برابر حجره‌های خودشان ایستاده بودند و برای مردم در مورد حمله روز قبل نیروهای رژیم توضیح می‌دادند و آثار بجامانده را به مردم نشان می‌دادند من نیز در روز سوم همین کار را کردم عبا و قبایم را که در روز قبل خونی شده بود  با خود به مدرسه بردم و به عنوان یک سند به مردم نشان دادم.

 جریان به همین منوال گذشت تا اینکه در بعدازظهر روز سوم یا چهارم بعد از حادثه بود که نیروهای رژیم مجدداً آمدند و آنجا را کاملاً اشغال نموده و اجازه ندادند کسی وارد مدرسه شود.

  واکنش آیات عظام و مراجع آن زمان در مورد حوادث مدرسه فیضیه چه بود؟

به جهت جو پلیسی حاکم در آن روزگار، شرایط ایجاب نمی‌کرد که آیات عظام چیزی بگویند آنها مردم را به صبر و شکیبایی فرا می‌خواندند، شاید تندترین واکنش برخورد شجاعانه امام خمینی (ره) بود. در همان روز دوم فروردین که نیروهای رژیم مشغول حمله و ضرب و شتم طلاب بودند خبر به امام خمینی رسید. ایشان که خودشان در منزل جلسه روضه‌خوانی داشتند همان لحظه تصمیم گرفتند تا به محل حادثه آمده و در صحنه حضور داشته باشند اما عده‌ای ایشان را از این تصمیم منصرف نمودند و گفتند که صلاح حضرتعالی نیست که این کار را بکنید. البته در همان زمان در میان مراجع بودند کسانی که معتقد بودند  نباید با دولت درافتاد و اعتقادی به فعالیتهای سیاسی نداشتند. چند روز بعد از این حادثه در چهاردهم فروردین مرحوم آیت‌الله حکیم تلگرافی به حضرت آیت‌الله خمینی ارسال کرد و از ایشان و کلیه آیات عظام قم جهت تشریف‌فرمایی به عتبات عالیات دعوت نمود.

هدف ایشان از این اقدام چه بود و امام خمینی چه جوابی به این تلگراف دادند؟  

در حقیقت آیت‌الله حکیم تا قبل از آن تلگرافی که شاه به ایشان کرد موقعیت چندانی در بین طلاب آن زمان نداشتند، بنابر این اگر تلگرافی هم از ایشان رسیده باشد قطعاً چندان مورد توجه امام خمینی و طلاب قرار نگرفته است. اما به نظر من عمل آیت‌الله حکیم مبنی بر ارسال تلگراف دعوت علما به نجف کار پسندیده‌ای بوده است شاید قصد ایشان آن بوده تا به دستگاه حکومتی ایران بگوید که حوزه‌های علمیه چندان هم بی پناه نیستند. به هر حال نه تلگراف شاه به آیت‌الله حکیم و نه تلگراف آیت‌الله حکیم به امام خمینی هیچ کدام انعکاس فراوانی در حوزه نداشتند.

در مورد حوادث 15 خرداد چه مشاهدات یا خاطراتی دارید؟

بنده از حوادث 15 خرداد مشاهداتی ندارم به این دلیل که 15 خرداد سال 42 مصادف بود با ایام عاشورا و همان‌طوری که می‌دانید در این ایام اکثر طلاب در قم نمی‌مانند بلکه هر کدام به جایی می‌روند و مشغول وعظ و خطابه می‌شوند. من هم این ایام برای تبلیغ به خارج از قم و تهران رفته بودم و مشاهداتی از حوادث قم نداشتم. اما تحلیل بنده در مورد حوادث 15 خرداد در شهر تهران به خصوص حمله عده‌ای به کتابخانه پارک شهر تهران این است که شاید رژیم قصد داشته است با چنین کاری توسط عمال خودش مسئله مدرسه فیضیه را کم اعتبار جلوه دهد و آن را لوث کند.


پایگاه اطلاع رسانی 15 خرداد