14 مرداد 1400
بررسی نقش مورگان شوستر در ایجاد بحرانهای عصر مشروطه
روز 8 آذر 1290 دولت روسیه با تعیین یک ضربالاجل 48 ساعته خواستار اخراج مورگان شوستر آمریکایی از ایران شد. این درخواست در همین روز متعاقب موضع قاطع مرحوم سیدحسن مدرس، از سوی نمایندگان مجلس شورای ملی رد شد.
بدون تردید مورگان شوستر- که برای اصلاح مالیه آمده بود اما عملاً خود را درگیر مسائل داخلی ایران کرد- نقش بسیار مهمی در بحرانهای مشروطه دوم داشت. چند روز پس از ورود شوستر به ایران، وی با «مجلس و جماعتی که وکیل و محل امیدواری و خیالات بیشتر اهالی ایران» بودند، ملاقات کرد. پس از آن فوراً با یک محفل به قول خودش «مخفی» ارتباط برقرار نمود که آن محفل شوستر را در برابر کسانی که «از روی حسد و رشک» حرکات او را زیرنظر داشتند، محافظت میکرد. در تهران شهرت داشت دستههایی از اعضای انجمنهای سری زنان، «مخفی و گمنام و در تحت اوامر مرکز معینی که زمام نظم ایشان را در دست داشت»، میباشند. شوستر مدعی شد حتی بعدها نتوانست بفهمد رهبران آن فرقه و اعضایش چه کسانی بودند، اما «هزارها از جنس آن زنان ضعیف، در پیشرفت کارها»ی او «مساعدت» میکردند. این زنان چه کسانی بودند؟ معلوم است که هم به دلیل شرایط فرهنگی و اجتماعی و هم به دلایل دیگر این زنان نمیتوانستند تماماً مسلمان باشند، پس محتمل است این زنان از اقلیتهای مذهبی بودهاند.
روزی زنی، همسر شوستر را به مهمانی دعوت کرد. به او اطلاع دادند همسرش نباید به خانه فردی که او را میهمان کرده بود برود، زیرا شوهر زنی که او را دعوت کرده، دشمن مشروطه است و رفتن همسر شوستر به میهمانی او باعث بدگمانی ایرانیان در حق او خواهد شد. شوستر شگفتزده شد، زیرا خودش هم از شرح ماوقع اطلاع نداشت. خبر را یکی از منشیان ایرانی دفتر خزانه داده بود، او هم از مادرش که در انجمن سری زنان عضویت داشت مطلب را شنیده بود و دستور داشت آن را به شوستر ابلاغ کند. در موردی دیگر شوستر از یکی از انجمنهای زنان خواست تا جلوی شورش زنان علیه خزانهداری را بگیرد و این کار انجام گرفت: «در طهران معروف بود که هر وقت زنها، برخلاف کابینه یا دولت، بلوا و شورش میکنند، حالت کابینه و دولت بسیار خطرناک و سخت خواهد شد».
در موقعی دیگر از طریق یکی از همسران شعاعالسلطنه، به برادرش که معاون شوستر و «شخص وطنپرست تربیت یافته و عالمی بود»، اطلاع داده شد که وصیتنامه کامل شوهر، یعنی شعاعالسلطنه، که متضمن کلیه طلبکاریها و بدهکاریهای اوست، در اختیار همسر میباشد و طبق آن املاک او برخلاف ادعاهای روسها در گرو بانک استقراضی نیست. شوستر بر اساس همین سند علیه دعاوی روسیه به پا خاست. دیگر این که وقتی خبر رسید وکلا اولتیماتوم روسیه را پذیرفتهاند و اهالی پایتخت دچار تفرقه شدهاند، سیصد زن در چادرهای سیاه و روبند به حرکت درآمدند، «بسیاری از ایشان در زیر لباس یا آستینهای خود، طپانچهها پنهان داشتند». اینها یکسره به مجلس رفتند، در آنجا جمع شدند و از رئیس مجلس خواستند به آنها اجازه دهد وارد صحن مجلس شوند.
نمایندگان زنان با رئیس مجلس ملاقات کردند، آنها طپانچههای خود را به رئیس نشان دادند، نقابها را پاره کردند و به دور افکندند و گفتند اگر نمایندگان در «برقرار داشتن شرف ملت ایران تردید نمایند» خود، شوهران و فرزندان را خواهند کشت. مجلس دو هفته بعد با حمله روسها از پا درآمد. در آن ساعات حزنانگیز و دهشتناک که خوف حبس و زجر و تبعید بر مردان راه یافته بود، زنان از انجام وظایف خود کوتاهی نکردند و از مردان عقب نماندند. روسها که نتوانسته بودند مجلس را مرعوب نمایند، حکم به اشغال شمال کشور دادند.
اولتیماتوم روسیه و مواضع مجلس
همان روزی که به کابینه صمصامالسلطنه رأی اعتماد داده شد، اولتیماتوم روسیه به دولت ابلاغ گردید. تقاضاهای روسیه که توسط وثوقالدوله وزیر امور خارجه در مجلس خوانده شد، عبارت بود از: عزل مورگان شوستر و مستر لکفر و کسانی که منصوب آنها هستند؛ منع استخدام کارشناس خارجی بدون اطلاع روس و انگلیس؛ و نهایتاً پرداخت هزینه لشکرکشی روسیه به ایران، زیرا دولت روسیه به دلیل اقدامات شوستر ناگزیر از لشکرکشی شده و ایران باید غرامت آن را بپردازد! وزیرمختار روسیه خاطرنشان کرد:
علاوه بر مطالب فوق دوستدار لزوماً اخطار میکند که دولت امپراطوری بیش از چهل و هشت ساعت برای اجرای تقاضای مزبور منتظر نخواهد بود و در ظرف این مدت عساکر روس در رشت توقف خواهند کرد، اگر تا انقضای این مدت جوابی نرسد یا جواب غیرمساعدی برسد عساکر مزبوره پیش خواهند آمد و البته این فقره باعث مزید مبلغی که دولت ایران باید به دولت روس بدهد خواهد شد.
اقدامات دولت برای انصراف روسیه از خواستههایش یا چشمپوشی از بخشی از آنها بینتیجه ماند. دولت انگلیس هم توصیه کرد ایران هر چه سریعتر اولتیماتوم را بپذیرد و نگذارد تأخیری در این امر صورت گیرد. هیأت دولت اولتیماتوم را پذیرفت، اما تصویب نهایی آن را موکول به نظر مجلس کرد. در صحن علنی مجلس شیخمحمد خیابانی اعلام کرد چون ایران کشوری مستقل است، اولتیماتوم را نخواهد پذیرفت، زیرا پذیرش آن به مفهوم نفی استقلال و حاکمیت ملی کشور است. حاجشیخالرئیس هم این اولتیماتوم و پذیرش آن را منافی استقلال ایران دانست و از هیأت دولت خواست در دیدگاه خود، تجدیدنظر کند. برخلاف سلیمانمیرزا که بر عدم پذیرش اولتیماتوم تأکید میکرد، متینالسلطنه استدلال کرد شاید عزل شوستر که مورد پذیرش دولت واقع شده منافی استقلال مملکت نباشد، اما مواد بعدی قطعاً منافی استقلال و حاکمیت ملی است. او خاطرنشان کرد مواد اولتیماتوم قابل تجزیه است، یعنی برخی مواد آن را میتوان پذیرفت زیرا به استقلال کشور برنمیخورد. منظور او هم عزل مورگان شوستر بود:
عقیدهام این است که اگر بتوان بعضی از قسمتهای این پیشنهاد دولت روس را که مستقیماً به استقلال دولت برنمیخورد پذیرفت و در سایر موارد به طور شدت مقاومت کرد، گمان میکنم این رأی، رأی صحیحی است که میتواند در آتیه اسباب نجات و فلاح این مملکت بشود و بنده یک پیشنهادی به همین مضمون کردهام اگر آقایان نمایندگان غور کنند و صلاح آتیه مملکت را میدانند گمان میکنم قبول بفرمایند.
میرزایانس نماینده ارامنه هم اولتیماتوم را تجزیهناپذیر دانست و گفت یا اولتیماتوم باید پذیرفته شود و یا اینکه مردود گردد. او خود مخالف پذیرش اولتیماتوم بود. در پایان در مورد اولتیماتوم دو پیشنهاد ارائه شد: نخست از طرف حاج عزالممالک اردلان که «تکالیف دولت روس را منافی استقلال مملکت» میدانست و از هیأت دولت میخواست آن را نپذیرد و برای تغییر شروط وارد مذاکره شود؛ و دوم از سوی متینالسلطنه که طبق پیشنهاد او دولت باید پیرامون اولتیماتوم مذاکره میکرد. خلاصه این که اردلان همه مواد اولتیماتوم را رد میکرد، اما متینالسلطنه برخی از مواد آن و مشخصاً مواد دوم و سوم را مردود میشمرد. پیشنهاد متینالسلطنه رد شد و رأی نیاورد و پیشنهاد اردلان تصویب شد. ماجرای اولتیماتوم از تحریکات شوستر آغاز گردید. او برای دفع حملات محمدعلیشاه نیروی ژاندارمری تشکیل داد و در حوزه نفوذ روسیه شروع به اقداماتی نظیر وصول مالیات کرد.
وقتی به تحریک شوستر قزاقها از پارک شعاعالسلطنه که در این زمان با محمدعلی میرزا در حمله به ایران همکاری میکرد و تحت حمایت روسیه بود، بیرون رانده شدند، روسها بهانه مناسبی برای تشدید عملیات علیه ایران به دست آوردند. نراتوف جانشین وزیر خارجه روسیه، با هیو اوبیرن، سفیر انگلیس در سنپترزبورگ گفتگو کرد. وی افق ایران را بسیار تاریک میدید و اعلام کرد اوضاع روز به روز بدتر میشود و تهدید کرد روسیه دیگر این وضع را تحمل نمیکند و نمیتواند به خاک ایران حمله نکند. او هشدار داد اگر امور تهران به دست تندروها افتد، هیچ نیرویی وجود نخواهد داشت تا با آن بتوان گفتگو کرد.
منظور از تندروان دمکراتها بودند که به هیچوجه سیاست روسیه را در برابر ایران برنمیتابیدند. حزبی که به قول کسروی بیشتر رهبرانش از «میوهچینان» و «دغلبازان» بودند. افرادی که «با همه شور و خروشی که مینمودند آن نبودند که در سختی تفنگ به دست گرفته پا به راه جانبازی گذارند و یا ایستادگی و کاردانی شایسته از خود نشان دهند»، اما همیشه عوامفریبی میکردند و بر بحران دامن میزدند. نراتوف عملکرد شوستر را مغایر منافع روسیه میدید و میگفت باید به این وضع خاتمه داده شود. در همین حال در تهران هم بین هیأت دولت و شوستر کدورت بروز کرد. ابراهیم حکیمی وزیر مالیه و حسن وثوق وزیر امور خارجه چند روزی در اعتراض به عملکرد شوستر کنارهگیری کردند. ناصرالملک و کابینه خواستار محدودیت اختیارات شوستر بودند، اما چون دمکراتها از وی جانبداری مینمودند، کاری از پیش نمیبردند. ناصرالملک ظاهراً از دمکراتها نسبت به جان خود بیمناک بود و با آنان به سردی رفتار میکرد. همسویی حکیمی با وثوقالدوله در این مقطع بسیار عجیب است، زیرا حزبی که وی به آن تعلق داشت خود عامل اصلی بحران و حامی اصلی شوستر بود.
کسروی، شوستر را عنصری پاک میدانست که پیشرفت ایران را میطلبید، اما از ایران بیاطلاع بود و «این بسیار ناسزا بود که یک تن آمریکایی که در کشور خود همیشه آزاد و گردن فراز زیسته و هرگز با زورگویی از یک دشمن توانایی روبهرو نشده و روزگار به او درس شکیبایی و بردباری نیاموخته در چنان زمانی در ایران دارای اختیار بس فزونی باشد و در هر کاری دست پیدا کند. این از خامی ایرانیان بود که همین که او را دیدند به گردش درآمدند و در همه کارها به او اختیار دادند. آن بیماردلان که در میان خود برتری هیچکس را برنمیتافتند و ما دیدیم با مجاهدان جانباز چه رفتار نامردانهای نمودند، همین که به یک تن اروپایی یا آمریکایی میرسیدند در برابر او فروتنی مینمودند و به یک باره خود را میباختند. با مستر شوستر نیز این رفتار را کردند، بویژه دسته دیموکرات که به او سپرده بودند».
شوستر برای کارهای مالیه به ایران آمده بود، امّا؛
گناه آن نادانان بود که گرد وی را گرفتند و سبک مغزانه یک بیگانه را در کار سیاست پیش انداختند. یک مشت بیمایه بهتر از این چه توانستندی کرد؟! گروهی که رشته کارهای یک توده را به دست گیرند، ایشان را بیش از همه پاکدلی و جانفشانی باید. اگر چنین باشند کمتر درمانند وگرنه هیچ کاری نتوانند. یکدسته دغلکارانی که در سیزده ماه نبرد تبریز و گیلان و اسپهان با محمدعلی میرزا در باغشاه، یا در نهانگاهها یا در اروپا روز میگذاردند و همین که آزادیخواهان فیروزی جستند به یک بار خود را به میان انداختند و دغلکارانه هیاهو برانگیختند و در هر گامی که برمیداشتند جز سود خود را نمیجستند، چنین ناپاکدلان کی توانستندی کار درستی انجام دهند؟!
همزمان با اولتیماتوم، صمصامالسلطنه استعفایش را تقدیم نایبالسلطنه کرد. او اصرار داشت با همکاری عدهای از خوانین بختیاری دست به کودتا بزند، مجلس را منحل کند و یک کابینه با اختیارات تام از سران ایل بختیاری تشکیل دهد. هدف از این اقدام در مرحله نخست جلب رضایت روسها و همکاری با دو قدرت بزرگ بود. بین بختیاریها امیر مفخم و سردار جنگ قلباً طرفدار محمدعلی میرزا بودند، لیکن نمیخواستند به اختلاف درون ایل دامن زنند.
متعاقب این حوادث بود که دومین اولتیماتوم روسیه داده شد؛ که بر طبق آن شوستر باید ظرف 48 ساعت خاک ایران را ترک میکرد؛ استخدام خارجیان بدون موافقت دولتین ممنوع میشد و دولت ایران غرامت لشکرکشی روسها را میپرداخت. مجلس برخلاف نظر کابینه اولتیماتوم را رد کرد، دولت استعفا داد لیکن نایبالسلطنه مخالفت نمود. وزیرمختار انگلیس، بارکلی و خوانین بختیاری از ورود سردار اسعد جلوگیری کردند، زیرا احتمال میدادند او با دمکراتها ائتلاف کند. اما اول دسامبر 1911 سردار اسعد وارد ایران شد، لیکن برخلاف انتظار به جای اتحاد با دمکراتها از خواستههای روسیه حمایت کرد.
سر ادوارد گری طی پیامی خطاب به سفیرش سر جورج بیوکانان در سنپترزبورگ، خواست با نراتوف معاون وزیر امور خارجه روسیه در خصوص تعیین نایبالسلطنه جدید برای ایران ملاقات کند. خاطرنشان شد با انتخاب سرداراسعد به عنوان نایبالسلطنه، مخالفتی وجود ندارد و به دلیل حوادث جاری در ایران باید نایبالسلطنه جدیدی مصدر امور گردد. در حقیقت خوانین بختیاری که تا اندازهای از اوضاع و احوال بینالمللی اطلاع داشتند، بر این باور بودند که اوضاع ایران بهگونهای درآمده است که اصلاح امور آن جز با انقلاب و یک تحول اساسی غیرممکن میباشد. گفته میشد دیر یا زود سلسله قاجار منقرض میگردد و چون در حال حاضر کسی وجود ندارد تا بر اریکه سلطنت تکیه زند، بیم آن میرود روسها آتش هرج و مرج را دامن زنند و از ضعف سلاطین قاجار حداکثر استفاده را به عمل آورند. این بود فلسفه حمایت انگلیسیها از نیابت سلطنت سردار اسعد؛ هدف این بود تا بساط قاجارها را در همان زمان برافکنند و برای این منظور روی سرمایهگذاریهای دهها سالة خود روی برخی خوانین بختیاری حساب باز کرده بودند.
خوانین لرستان و اعراب خوزستان از تسلط بختیاریها در تهران بیمناک بودند. آنها هم تصور میکردند این جماعت روزی سلسله قاجار را مضمحل میکنند و خود جانشین آنها میشوند.
شیخ خزعل و صولتالدوله قشقایی از نفوذ روزافزون خوانین بختیاری نگران بودند و همیشه به نمایندگان خود در تهران دستور میدادند مراقب اوضاع باشند تا مبادا بختیاریها سلطنت را تصاحب کنند. انگلیسیها که خود میدانستند سمت و سوی حوادث به کدام طرف است و مطلع بودند با وجود رقابت قبیلهای در ایران، بختیاریها نخواهند توانست حکومتی متمرکز و با دوام تشکیل دهند، البته از زبان ایلات میگفتند که «دیر یا زود خداوند به این ملت کهنسال ترحم نموده و شخصیت لایق و توانایی را برای زمامداری این مملکت برمیانگیزد و اوضاع در آن موقع بر وفق مراد خواهد شد». انگلیس درصدد استقرار حکومتی بیریشه در ایران بود که کاملاً وابسته و مطیع سیاستهای دولتهای آن باشد.
انگلیس دولت ایران را تشویق کرد تا اولتیماتوم روسها را بپذیرد؛ به دو دلیل: نخست، جلوی اعتراض پارلمان انگلیس را در مورد نقض عهدنامه 1907 بگیرد و دوم، مانع حرکت بیشتر روسها در خاک ایران شود. یعنی اینکه باز هم هدف حفظ منافع بریتانیا در هند بود و به هیچ وجه به استقلال ایران بهایی داده نمیشد. روز دوم ذیحجه 1329 وثوقالدوله وزیر امور خارجه ایران با لباس تمام رسمی به سفارت روسیه رفت و از طرف دولت ایران نسبت به بدرفتاری با فرستادگان وزیرمختار در خصوص املاک شعاعالسلطنه عذرخواهی کرد. دولت ایران تصور میکرد روسها تسکین یافتهاند، اما در واقع روسها به دنبال بهانهای برای اشغال مناطق شمالی ایران بودند. سر ادوارد گری توسط وزیرمختار خود در تهران وعده داده بود حتی اگر روسها وارد ایران شدند، با عذرخواهی مقامات ایران عقب خواهند نشست. بنابراین وقتی وثوقالدوله مواد اولتیماتوم اول را پذیرفته بود، پاکلوسکی وزیر مختار روسیه او را از مواد اولتیماتومی دیگر مطلع کرد. ملاقات بین وثوقالدوله و وزیرمختار روس که به پیشنهاد وزیرمختار انگلیس برگزار شده بود، عملاً بینتیجه مینمود. علت اینکه انگلیسیها خواستار مصالحه ایران با روسیه بودند آن بود که خودشان در بحران مراکش گرفتار آمده بودند. روسها این را میدانستند و مطمئن بودند اگر نقاط شمالی ایران را اشغال نمایند، حریف اروپایی هیچ اقدامی نمیتواند بکند. روسها فکر میکردند اینک میتوانند به اهداف دیرینه خود که رسیدن به هندوستان از یک طرف و خلیج فارس از طرف دیگر باشد جامه عمل بپوشانند و این مسئله بود که وحشت بریتانیا را برانگیخت. اگر روسیه وارد ایران میشد معلوم نبود به جنوب لشکر نکشد و منافع نفتی انگلیس را به خطر نیندازد. ظهر روز هفتم ذیحجه 1329، دولت روس اولتیماتوم دوم خود را تقدیم دولت ایران کرد.
از آن طرف، بعد از تسلیم اولتیماتوم روسیه، تقیزاده تلگرافهایی خطاب به وثوقالدوله وزیر امور خارجه، مؤتمنالملک رئیس مجلس، سلیمانمیرزا، سیدمحمدرضا مساوات و وحیدالملک از حزب دمکرات و نیز سردار اسعد ارسال کرد و از همه آنها خواست اولتیماتوم را بپذیرند. وی خطاب به وثوقالدوله نوشت: «از روس عذرخواهی کنید و با غیرت ملی مملکت را از خطر نجات دهید». در نامه به مؤتمنالملک خاطرنشان کرد هرگز گمان نمیکرده است دولت و ملت ایران به خاطر امتناع از یک عذرخواهی مملکت را به باد دهند «و از شدت تحیّر در حل سرّ این مسئله مبهوت بودم». خطاب به سلیمان میرزا، او را از عناد و لجاج برحذر داشت و آن را مستوجب «لعنت ابدی» دانست؛ و گفت که گفته شد جلوگیری از اشغال پایتخت «اقدم وظایف» است و حتی خاطرنشان شد برای پذیرش مسئولیت، دولت باید از احزاب گوناگون تشکیل شود: «کار را البته نگذارید از دست اولیای امور خارج شود و به دست ازدحام بیفتد».
اما حقیقت چه بود؟ در واقع این دمکراتها یعنی یاران تقیزاده بودند که تودههای مردم را به ضدیت با روس و سیاست رسمی انگلیس برمیانگیختند و آنها را به هیجان میآوردند و فرمان میدادند با قشون مهاجم بجنگند. در واقع اینان آلت فعل شرکتهای چند ملیتی شده بودند که برای الغای انحصار نفت ایران به دست دولت انگلیس تلاش میکردند. اگر دولت انگلیس و شرکتهای فراملیتی منافع تعریف شده خود را داشتند و بر سر آن کشاکش میکردند، حزب دمکرات خواسته و یا ناخواسته در دامی افتاده بود که شرکتهای مزبور پهن کرده بودند. این شرکتها از طریق تندروترین جناح مشروطه بر بحران دامن میزد تا از نفت ایران سودی به دست آوردند. آنها حتی تلگرافهای تقیزاده را معکوس منتشر میکردند، سردار اسعد که خود با پول شرکت نفت انگلیس و ایران به تهران لشکرکشی کرده بود و عدهای از سران ایل وی از نفت جنوب سهمی داشتند وحشتزده هشدار داد باید از تحریکات دمکراتها جلوگیری کرد که «دقیقهای تأخیر، اسباب خطر و برباد رفتن مملکت است». تقیزاده که در خارج کشور بود به وحیدالملک هشدار داد سرادوارد گری شدیداً نسبت به اوضاع سیاسی ایران انتقاد کرده و خواستار استقرار یک دولت ثابت گردیده است تا از تزلزل برکنار باشد: «عقیده هر وطنپرستی غیر از این نخواهد بود که ملت خود با گذشت و فداکاری تقویت لازم را به دولت کرده نگذارند این استحکام و قدرت به کمک اجانب حاصل شود...»
بالاخره مجلس هیأت دوازده نفرهای را که برای تصمیم در مورد اولتیماتوم تعیین کرده بود به نزد نایبالسلطنه فرستاد. آنها اطلاع دادند مجلس هیچ اعتمادی به اعضاء کابینه ندارد و قصد دارد به نایبالسلطنه اختیارات تامه دهد تا با روس و انگلیس وارد مذاکره شود و از طرف دولت ایران با شرایط مناسبی با آن دو دولت گفتگو نماید. ناصرالملک وقتی این سخنان را شنید، دچار تشویش گردید، وکلا را تهدید کرد که اگر بار دیگر آن مطلب را بر زبان آورند، به فاصله نیم ساعت به سمت انزلی حرکت خواهد کرد و دستور داد کالسکهاش را حاضر کنند. ناصرالملک ترسید مسئولیت پذیرش اولتیماتوم را به گردن او اندازند و این حیله از سوی کسانی ساز شده بود که روسها را به سوی ایران کیش داده بودند.
از سویی چهار حزب سیاسی دمکرات، اعتدالی، اتفاق و ترقی و داشناک، با یکدیگر جلسات مشترک تشکیل میدادند و قصد داشتند از پیشروی روسیه به سمت تهران جلو گیرند. رهبران احزاب برای مقابله با روسها مصمم شده بودند، در حالیکه نیروهای مسلح ایران متشکل از دو هزار بختیاری، سیصد ارمنی، سه هزار مجاهد داوطلب و هزار و صد نیروی ژاندارم بود. شبی که کمیته دوازده نفری، شوستر را ملاقات کردند و نظر او را در مورد وقایع پیش آمده پرسیدند: «خوب به خاطر دارم بیاصل و موهوم بودن آن ملاقات را، که در آن دوازده نفر لیدران منتخب شده طبقات مختلفه عجیب و اجنبی، با مسلکهای مختلفه در زندگانی، با شخصی که به اعتقاد آنها کافر و بیایمان بود مشورت مینمودند». یعنی این مرد شگفتزده بود از اینکه چگونه رهبران احزاب سیاسی، بیگانهای چون او را مشاور خود در امور مربوط به منافع و مصالح ملی خود قرار دادهاند.
سه ساعت مذاکره شد و شگفت آنکه بالاخره شوستر نتیجه گرفت اگر قشون ایران مختصر اقدامی در شمال تهران علیه قشون روس انجام دهد، بعد از زمستان، پنجاه هزار قزاق روس داخل ایران خواهند شد و استقلال و آزادی کشور را پایمال خواهند کرد، «نه یک بیوه زن و نه یک طفل یتیم را باقی خواهند گذاشت که بر قبرهای سربازان فدایی ایران ماتمسرایی کنند». شوستر، مردی که گویی رسالتی جز کشاندن نیروهای روس به ایران نداشت یکسره از بار مسئولیت گریخت و ایرانیان را با آن مصیبت بزرگ تنها گذاشت. او با لحنی که گویی هیچگونه تقصیری متوجهش نبوده است مذاکرات را غمناک و عجیب توصیف میکند و این که نمایندگان مجلس شاید حق نداشتند مسئولیت تصمیم علیه روسیه را برعهده شخص بیگانهای چون او قرار دهند. با این وصف ابراز خوشحالی میکرد که وقوع مصیبت خطرناکی را به آنها اطلاع داده است، امری که راه گریزی از آن وجود نداشت و خواه ناخواه آن مصیبت تحقق مییافت! قرار شد به صورت ظاهری با مطالبات روسها مخالفت شود، حتی مطالبی که باید در مورد اولتیماتوم گفته و نوشته میشد با مشورت شوستر تنظیم شد. به هر حال از شدّت و حدّت انقلابینمایی سران احزاب تندرو کاسته شد. شوستر نمایندگان احزاب و پارلمان را حسابی ترسانده بود.
از آن طرف، لرد کرزن در همین زمینه در مجلس اعیان سخنرانی کرد و خطاب به وزیر مستعمرات انگلیس گفت اقدامات روسیه در ایران ناقض استقلال این کشور است و دولت بریتانیا نباید به این امر رضایت دهد. کرزن تهدید ایران را مقدمه مخاطره بزرگی برای هندوستان میدید، زیرا اولتیماتوم روسیه و تحرکات بعدی آن درآمدی بر تقسیم ایران محسوب میشد. وزیر مستعمرات این دیدگاه را پذیرفت، لیکن مدعی شد مشکل ایران عمدتاً مربوط به مجلس شورای ملی است. از نظر او مجلس ایران نمیتوانست اداره امور را به دست گیرد و به هیچوجه نمیشد اطمینان حاصل کرد که این مجلس از عهده حل مشکلات برآید. لرد کرزن پیشنهاد میکرد، باید کمکهای مالی در اختیار ایران قرار گیرد تا استقلال خود را حفظ کند. آشکارا دو صفبندی متمایز در دولت و مجلس لردها و نیز مجلس عوام دیده میشد. عدهای همچنان دشمن اصلی را دولت آلمان تلقی میکردند و معتقد به مصالحه با روسیه بودند و عدهای دیگر خلاف آن دیدگاه را عرضه میداشتند.
بعد از جلسه رد اولتیماتوم، در آن شرایط بحرانی که سپاه روس به ایران هجوم آورده بود، مجلس به مدت 23 روز تعطیل بود. جلسه بعدی وقتی برگزار شد که خبر رحلت آیتالله خراسانی داده شد. روز بعد آن جلسه، جمعه و تعطیل رسمی بود. روزهای شنبه تا سهشنبه هم میبایست در مسجد سپهسالار عزاداری میشد. قوه مقننه عملاً تعطیل شده بود. جلسه بعدی مجلس قبل از خاتمه روزهای عزاداری تشکیل شد. در شرایطی که دمکراتها نمیخواستند مسئولیت ندانم کاریهای خود را بپذیرند و در حالی که با مردی بیگانه در مورد مصالح کشور مشورت میکردند و در ایامی که ترس، سران احزاب را به ورطه مرگ رانده بود، باز هم این آخوند خراسانی بود که مهیای دفاع از استقلال و آزادی کشور شد؛ در حالی که نصایح مشفقانه او کمتر گوش شنوایی در بین مدعیان مشروطه پیدا کرده بود. خراسانی به این عنوان که مسئولیتی در خلق بحران نداشته از زیر بار وظیفه دینی خود شانه خالی نکرد. وی به روسها اعلان جهاد داد و نیرویی فراهم کرد و قرار بود این بار شخصاً به سوی ایران حرکت کند؛ اما درست شبی که باید صبح آن روز به سوی ایران عازم میشد به طرز مشکوکی درگذشت و در همان ایام شایع شد که این مرد بزرگ را مسموم کردهاند.
به واقع علمای نجف در برابر اقدامات روسیه و انفعال مجلس ایران تدبیری دیگر اندیشیده بودند، آخوند خراسانی همراه با شیخ عبدالله مازندرانی و عدهای دیگر از علما قصد داشتند برای جلوگیری از هجوم روسیه به ایران از نجف به این کشور مهاجرت کنند. روز دوشنبه نوزدهم ذیحجه 1329 که فردای آن قرار بر حرکت به سوی ایران بود، تلگرامی از کارپردازی ایران در بغداد واصل شد. گفته شد تلگرامی از تهران رسیده و طبق آن فعلاً دلیلی برای حرکت علما به سوی ایران وجود ندارد. دستور داده شد تا وصول خبر تلگرافی کارپردازی، که توسط قاصد ارسال میشود هیچ عملی انجام نگیرد. آخوند اعلام کرد از حرکت صرفنظر نخواهد کرد و اگر قاصد خبر خوشی داشته باشد در کربلا که قرار بود از آنجا عازم ایران شوند، به آنها خواهد رسید.
روز بعد خبر رسید آن مرجع بزرگ از دنیا رفته است. تقریباً همه مطلعین مرگ آخوند را مشکوک تلقی کردند. بیست و دوم آن ماه سایر علما در منزل صدرالاسلام خویی گرد آمدند و همگی تصمیم گرفتند به ایران بروند. اما در همین اثنا تلگرامی از انجمن سعادت استانبول رسید که تأخیر در حرکت را توصیه میکرد. انجمنی که دیدیم داعیه مشروطه داشت و آن همه بحران آفریده بود. بعد از این تلگرام نوعی سستی در عزیمت حاصل شد. همراهان مازندرانی، یعنی شیخ محمدحسین حائری مازندرانی و شیخالعراقین و کثیری از طلاب مقیم نجف بودند.
در هفتم محرم خبر هولناک هجوم روسیه به ایران به نجف رسید. کسبه و تجار دست از کار کشیدند و به منزل علما رفتند. یازدهم محرم شیخ عبدالله مازندرانی بار دیگر عزم حرکت به طرف ایران نمود. میرزا مهدی فرزند آخوند هم او را همراهی میکرد. دوازدهم محرم به کربلا رسیدند و چهاردهم محرم از کربلا به سوی بغداد سرازیر شدند. لیکن در بغداد سستی و رخوت، اطرافیان شیخ را فرا گرفت و به دلایل نامعلومی مهاجرت علما به ایران هرگز عملی نشد.
به نظر سیدعلیمحمد دولتآبادی، آخوند دو دشمن قوی داشت؛ یکی روسها که مخصوصاً میرزا ابوالقاسم شیروانی کارمند محلی آنان در نجف ضدیت فوقالعادهای با او میکرد و گزارش اعمال آخوند را به کنسول روسیه میداد «و از همین راه به مقام آگنتی رسیده بود». او در نجف علناً علیه آخوند فعالیت میکرد، به قول دولتآبادی اگر آخوند مقتول شده باشد به احتمال قوی «او مباشرت کرده است». دشمن دیگر آخوند، دمکراتها بودند که «خصوصاً در این موقع انتخابات نهایت اندیشه و خوف را از آخوند داشته و میدانستند که احکام و نوشتجات برعلیه آنها صادر خواهد شد و فقدان آخوند را فوزی عظیم تصور مینمودند». همین داوری این حدس را قوت میبخشد که شاید انجمن سعادت که با دمکراتها در ارتباط سازمان یافته بود و از حرکت آخوند به سوی ایران نگران شده بود، در این توطئه دست داشته باشد.
به هر حال بعد از وقوع این حادثه بار دیگر جلسه مجلس تشکیل شد. در این جلسه وثوقالدوله وزیر امور خارجه اوضاع را تشریح کرد. بزرگترین بحران ایران از دید او فقدان دولت مقتدر بود. او اظهار کرد بدون اختیار و اقتدار، مسئولیت غیرممکن است و در حقیقت مسئولیت و اختیار لازم و ملزوم یکدیگرند، در حالی که دولت ایران چنین وضعی ندارد. او اعلام کرد در مملکتی که رؤسا و صاحبان نفوذش، جنگ داخلی دارند و «بعضی از رؤسا و احزاب شاید برای حفظ مسلک خودشان یک مصیبتی را از خارج برای مملکت دعوت میکنند»، دولت مقتدر ضرورت دارد. او از بیاخلاقی عمومی شکوه کرد و توضیح داد در ایران جزای خدمت و خیراندیشی اتهام و افتراست. مشکل دیگر کشور از نظر وزیر امور خارجه فقدان یک سیاست دقیق و منظم خارجی است که همه بدانند با ممالک خارجی براساس کدام ضابطه روابط برقرار کنند. مانع امر از نظر او کسانی بودند که سیاست خارجی مقتدر میخواهند، اما در داخل اغتشاش و بینظمی تولید میکنند. او ادامه داد، تا آن روز مذاکرات با روسیه ادامه داده شده است، پس این مذاکرات که علیرغم میل روسهاست مانع از اشغال تهران شده است، اما هیچ تضمینی وجود ندارد روسها که در 24 فرسنگی تهران هستند به پایتخت هجوم نیاورند. از نظر وثوقالدوله به هر ترتیب باید مانع از اشغال پایتخت شد و بهترین راه، پذیرش اولتیماتوم است.
شیخمحمد خیابانی در پاسخ وثوقالدوله گفت از صدر مشروطه، هر کابینهای آمده اختیارات خواسته و داده شده است، اما باز هم از فقدان اختیارات سخن گفته شده است؛ هیچکس نمیگوید منظورش چیست تا مردم و نمایندگان متوجه شوند. او حکومت قاجاریه را «یک حکومت مفتخوار» خواند که اختیاراتش بالاتر از اختیارات خداوند بوده است: «زیرا اختیارات خداوند در ظلم استعمال نمیشود». در کلیه آن سالها دول خارجی ساکت بودند و نمیگفتند در ایران حکومت مقتدر لازم است؛ یعنی اقتدار آن حکومتها را تصدیق میکردند. آن اقتدار برگشتناپذیر است و نمایندگان هم با آن موافقت نخواهند کرد، اما وزرا تا آنجایی که اختیارات قانونی خواستند، مجلس مخالفت نکرده است. فقدان مسلک و مرام در سیاست خارجی هم به دلیل فقدان سیاستگذاری در وزارتخانههای مربوطه از جمله وزارت خارجه بوده است، وگرنه چه زمانی وزیری برنامههای خود را به مجلس ارائه داد و نمایندگان با آن مخالفت کردند؟ روابط خارجی به عهده وزیر مربوطه است. اوست که باید لایحه بیاورد، حال آنکه تاکنون چنین چیزی محقق نشده است.
خیابانی مخالفت با شوستر را مخالفت با اصلاحات مالیه دانست و اعلام کرد، روسیه با شوستر به دلیل آمریکایی بودنش مخالف نیست، مخالفتها به این دلیل است که وی در اصلاحات خود موفق است، پس اگر او را بردارند و مجلس هم رضایت دهد، دیگر هیچ فرد مایل به اصلاحات وارد ایران نخواهد شد، و همه «مثل دیگران میشوند که باید مهمل باشند». در مورد غرامت هم گفت ارتش روسیه به تقاضای ایران نیامده است که تقاضای غرامت میکند. روسیه دولت قدرتمندی است و هرگاه خواسته به ایران نیروی نظامی اعزام کرده است، دولتهای ایران هم نتوانستهاند در برابر آن اردوکشیها اقدامی انجام دهند. به این ترتیب خیابانی به شدیدترین لحنی اولتیماتوم را رد و اعلام کرد هیأت دولت بدون اجازه مجلس نخواهد توانست آن را بپذیرد.
وزیر خارجه در پاسخ خیابانی سه پیشنهاد داد، یا با استعفای هیأت دولت موافقت گردد تا دولتی که موافق نظر مجلس باشد تشکیل شود، هر چند به دید او نظر مجلس هم معلوم نیست. دیگر اینکه با نظرات دولت موافقت شود و نهایتاً اینکه هیأتی از مجلس با دولت وارد مذاکره شود و مسئله اولتیماتوم را خاتمه دهد. شیخرضا دهخوارقانی صراحتاً عنوان کرد مجلس چیزی را که رد کرده است نمیپذیرد و از شقوق پیشنهادی، استعفای دولت را ترجیح میدهد. افتخارالواعظین ضمن اعلام این مطلب که تا وقتی زنده است اولتیماتوم را نمیپذیرد، خاطرنشان کرد معلوم نیست اگر این هیأت دولت برود، گروه بهتری جای آن را بگیرد. پس باید راهحلی پیدا شود و برای این منظور کمیسیونی از مجلس و هیأت دولت شکل گیرد. سلیمانمیرزا هم ایستادگی نمود که تشکیل کمیسیون به مفهوم اعطای اختیارات نمایندگان به چند نفر معدود بوده و این طرح از پیش مردود است. معززالملک تشکیل کمیسیون را مغایر با مشروطیت نمیدانست و اظهار کرد بدیهی است که باید هیأت کوچکی تشکیل شود تا مذاکرات زودتر به نتیجه برسد. او وضع مجلس را بیتکلیفی دانست که در دنیا بدترین چیزهاست. به گفته او در عالم حتی چیزهای بسیار بدی وجود دارند که به هر حال بهتر از بیتکلیفی هستند.
وثوقالدوله در پاسخ سلیمان میرزا گفت در تمام ممالک مشروطه به هنگام بحران، اختیاراتی به افراد داده میشود تا امور را حل و فصل نمایند. او خاطرنشان نمود مصلحت مملکت بالاتر از هر چیزی است: «شب، شب تاریخی است، باید سلامت مملکت را من به شهرت ترجیح بدهم، باید یک طوری حرف بزنیم که لازمه وطنپرستی و وطندوستی در آن است، نه آنکه بطور دماگوژی و عوامفریبی باشد، بنده عرایض خودم را میگویم، برای اینکه رفع مسئولیت از خودم کرده باشم و از این اطاق خارج شوم.» بالاخره رأیگیری به عمل آمد. عده مخالفین و ممتنعین بیشتر بود. حاج سیدابراهیم نسبت به کسانی که رأی ممتنع داده بودند برآشفت که چگونه در شرایط کنونی هنوز تکلیف خود را نمیدانند؟ او گفت:
آقایانی که رد میکنند یا امتناع میکنند یک پیشنهادی بکنند [که] راهحل مطلب به این شکل میشود، و اِلا اشکال کردن و در رفع اشکال همراهی نکردن این خودش یک عیب بزرگی است. چه معنی دارد... راه حل را نگویند رد هم بکنند تا مملکت برود و هر چه به این مملکت وارد شود... از عدم حضور این رأی، تمامش بر گردن آنهایی است که رأیشان معلوم نیست و تعیین تکلیف نمیکنند و تکلیف خودشان را نمیدانند. حالا بعد از بیست روز... عقیدهمان باید معلوم شده باشد و راه چاره را بگویند، اگر نه، شاید خدای ناخواسته از طریق عدم اظهار رأی میخواهند مملکت ... از بین برود.
در آخرین جلسه مجلس شورای ملی در نیمه شب پنجشنبه 29 ذیحجه که قرار بود فردای آن قشون روس از قزوین به تهران بیاید، بالاخره به اکثریت 39 رأی از 60 رأی حاضرین، تصویب گردید کمیسیونی تشکیل شود تا پیرامون نحوة برخورد با اولتیماتوم روسیه به بحث و بررسی بپردازد. به این شکل، گروهی که قبلاً رأی مخالف یا ممتنع داده بودند. به مسئله مذاکرات رأی مثبت دادند، به گفته معززالملک کسانی که این بار رأی دادند از حزب معینی نبودند و نمایندگان به تبعیت از حزب خاصی رأی ندادند و در حقیقت نظر شخصی خود را اعلام داشتند.
بعد از اندکی های و هوی وضعیت تهران امن گردید. پیشتر هر روز شایع میشد مثلاً نظامالسلطنه با گروه قشقایی وارد اصفهان شدهاند و یا آقا نجفی اردویی در بیرون شهر زده و به سمت قزوین حرکت خواهد کرد. نیز ادعا میشد در تبریز شاهسونها همراه با اهالی خوی و سلماس شروع به جنگیدن با روسها کردهاند. در همین حین روسها به بهانه جشن سال نو میخواستند سیصد قزاق وارد تهران کنند. هیأت دولت مانع شد. در چنین اوضاعی دو شبنامه در خانههای ناصرالملک و وثوقالدوله افکنده شد که شما را میکشیم و هر کس هم اولتیماتوم را قبول کرده است کشته خواهد شد. متعاقب این تهدیدها، اعلام گردید پنجاه مقصر سیاسی در تهران وجود دارند که باید دستگیر شوند. در خیابانهای تهران یا مرگ یا استقلال گفته میشد. اما خبری از آرایش نیرو برای مقابله با خصم دیده نمیشد، مردم از اینهمه اغتشاش خسته شده بودند. دمکراتها و داشناکها در مقام شعار میگفتند حاضرند جلوی توپ روسها بروند و این ننگ تاریخی یعنی پذیرش اولتیماتوم را قبول نکنند، اما معلوم بود اینها چیزی جز تعارفات نیست. بازار اتهامات هم داغ شد، بار دیگر لغات بابی، دهری و لامذهب برای خارج کردن حریف از میدان به کار گرفته میشد.
با این اوصاف کمیسیونی مرکب از شیخ ابراهیم زنجانی از حزب دمکرات، سعیدالاطباء، سیدحسن مدرس، فهیمالملک و احتمالاً محمدصادق طباطبایی مأموریت یافتند تا پیرامون اولتیماتوم تصمیم گیرند و نظرات مجلس را به دولت ارائه دهند. این هیأت اولتیماتوم را پذیرفت. دهخوارقانی مدعی بود زنجانی بدون تصویب شعبه پارلمانی حزب دمکرات عضویت کمیسیون را پذیرفته بود و در حقیقت به این شکل از فرقه خارج شده بود. میدانیم حقیقت غیر از این است، تعدادی از دمکراتها به توصیه تقیزاده با پذیرش اولتیماتوم موافق بودند.
بنابر گزارشهای کتاب آبی، یکی از اعضای کمیسیون پنج نفره، سردار اسعد بختیاری بود، او «عضو اعظم» کمیسیون خوانده شده بود. این در حالی بود که قشون روسیه از رشت به قزوین رسیده و سه الی چهار هزار نفر در آنجا اردو زده بودند. مانع انتظام امور کشور کماکان حزب دمکرات بود. در حالی که خطر در نزدیکی تهران بود، وثوقالدوله پیشنهاد داد مجلس منحل شود؛ زیرا مانع پیشرفت دولت در سیاست خارجی و داخلی شده است. کسی با او مخالفتی نکرد، پس نایبالسلطنه بلافاصله طی حکمی مجلس را منحل اعلام کرد. یپرمخان رئیس کل نظمیه که همیشه با دمکراتها همراه بود مجلس را تصرف کرد و نمایندگان را از آنجا اخراج نمود.
واکنش حزب دمکرات دست زدن به تحریک عامه مردم و انجام یک رشته عملیات ترور بود که یکی از آنها قتل علاءالدوله بود. نطقهایی مهیج ایراد گردید. شاگردان مدارس به خیابانها کشانیده شدند. برای جلب افکار عمومی و همدردی مردم دنیا تلگرامهایی به پارلمانهای اروپا و انجمن زنان آزادیطلب لندن ارسال شد، با مساعی طرفداران حزب دمکرات در لندن، لرد لمینگتن، براون و لینچ، اعضای کمیته ایران صدای خود را ظاهراً به طرفداری از ایران بلند کردند. آنها اخبار وحشتناکی نقل میکردند: قتل زنان و کودکان و قتل عام مردم تبریز در روز عاشورای حسینی سال 1330. روسها در دفاع از خود مدعی شدند قتلها ساعت 5 بعد از ظهر و بعد از اختتام مراسم عزاداری انجام گرفته است!! کسانی که از دست مشروطهطلبان خسته بودند و از ناحیه آنها به مردم صدمات وارد شده بود، از عملیات روسها راضی بودند.
در دوم محرم 1330ق نشست بزرگی در دربار برپا شد که وزیران و کثیری از نمایندگان در آن شرکت داشتند. وثوقالدوله شرحی از اوضاع کشور و مسئله اولتیماتوم بر زبان راند و مجلسیان را نکوهش کرد. هیأت دولت معتقد بود اگر از همان ابتدا نمایندگان با دولت هم سخن شده بودند، سپاه روس از رشت بازمیگشت و بدبختیهایی که در پی هجوم روس «در سایه فتنه انگیزی پاره کسان در تهران رخ نمود و تلگرافهای گزافهآمیزی که به شهرها فرستاده مردم را به شورش برانگیختند»، رخ نمیداد و خونریزیهای رشت و تبریز پیش نمیآمد: «نمایندگان دمکرات تلگراف به همه شهرهای ایران بلکه به شهرهای بیرون از ایران نیز فرستاده، مردم را به برداشتن تفنگ و شوریدن و پرهیز کردن از کالای روس و انگلیس و نافرمانی با دولت برانگیختند». به قول کسروی:
بسیاری از سردستگان آزادی بویژه در تهران مردان نادرستی بودند و اینان در روز سختی رو پنهان کردندی و در سفارتخانهها جای گزیدندی، چنانکه در داستان بمباردمان مجلس شورا در سال 1278 همین رفتار را از خود نشان دادند».
این در حالی بود که سردستگان دمکرات و اعتدالی و اتفاق و ترقی و داشناکسیون، همه یک زبان طرفدار مقاومت بودند. سپاه روس اینک به قزوین رسیده بود و حملات روز به روز بیشتر افزایش مییافت و نمایندگان به صرف شعار دادن قناعت میکردند. از بینالنهرین، قفقاز، هندوستان و برخی کشورهای اروپایی مجلس را به ایستادگی تشویق کرده بودند، در حالی که هیچ تمهیدی برای مقابله با روس اندیشیده نشده بود.
سرانجام یپرمخان به دستور ناصرالملک و پیشنهاد دولت، مجلس را بست؛ یعنی یکی از سرکردگان همان داشناکهایی که مردم را به ایستادگی در برابر روس تشویق میکردند! عدهای از مأموران او وارد مجلس شدند و نمایندگان را اخراج کردند و دستور دادند کسی را به درون مجلس راه ندهند. بعد از این ماجرا یک باره جوش و خروش تهران از میان رفت، گویی هرگز اتفاقی نیفتاده است. این حوادث متعاقب کشتار خونین روسها در رشت و انزلی انجام گرفت و سردستگان احزاب در تهران با چنان عجلهای اولتیماتوم را پذیرفتند و همان شب به سفارتین اطلاع دادند که گویی از ابتدا قرار نبوده است جز این، کاری انجام دهند. مجلس دوم توسط هیأت دولتی تعطیل شد که نخستوزیر آن نجفقلیخان صمصامالسلطنه بختیاری پیشتر مورد حمایت دمکراتها بود و ابراهیم حکیمی وزارت مالیه و محمدعلی فروغی وزارت عدلیه آن را بر عهده داشتند، یعنی دو تن دمکرات مشهوری که در آتیه هم نقش عظیمی در تحولات معاصر ایران ایفا کردند.
همانگونه که بارها گفتهایم در این زمان در انگلیس دو اندیشه در باب سیاست شرقی دولت آن کشور در بین بود که همه در چارچوب مصالح و منافع ملی بریتانیا معنا و مفهوم مییافت: نخست اینکه با روسها همدستی نمایند و شمال ایران را به آنها واگذارند. این سیاستی بود که دولت بریتانیا از آن تبعیت میکرد. علت این موضع دولت انگلیس هراس از آلمانیها بود که روز به روز نیرومندتر میشدند و اگر جنگی درمیگرفت انگلیسیها به حمایت روسیه نیازمند بودند، پس سیاست جلب حمایت روسیه را تعقیب میکردند. اندیشة دوم آن بود که به هر قیمتی باید از پیشروی روسیه در مرزهای ایران جلوگیری کرد، زیرا این به مفهوم نزدیک شدن روسیه به مرزهای هندوستان بود. دولت انگلیس در سودای حفظ منافع نفتی خود بود و شرکتهای سرمایهسالار در اندیشه حفظ سطوت و شوکت خود بر هندوستان. براون، لینچ، لمینگتون و عدهای دیگر که هواخواه این دیدگاه بودند، توانسته بودند حمایت محافل غیردولتی انگلیس را هم جلب نمایند. محافلی که در جای جای این دفتر از آنان سخن گفتهایم. همین افراد وقتی هجوم روس به ایران آغاز گردید، مطالبی علیه روسیه در جراید انگلیس منتشر کردند.
قبل از همه این جریانات روز بعد از اولتیماتوم روسیه، حسینقلیخان نواب و یپرمخان به ملاقات شوستر رفتند و با او گفتگو کردند. شوستر گفت به مجلس و دولت ایران اطلاع دهند تا بدون ملاحظه او و معاونینش، آن چه به حال ایران مفیدتر است انجام دهند. شوستر در ملاقات با نمایندگان مجلس همین امر را بار دیگر مورد تأکید قرار داد. آیا شوستر نمیدانست آگاهانه و یا ناآگاهانه کار خود را کرده و دیگر اتخاذ هرگونه تصمیمی بسیار دیر شده است؟ آیا شوستر میخواست به هر نحو شده سپاه روس را به ایران بکشاند و آنگاه خود به کناری رود؟ آیا نواب که دوست نزدیک وی بود نمیتوانست زودتر این ملاقات را صورت دهد و مانع از خودسریها و بهانهتراشیهای او شود؟ جالب اینکه اولتیماتوم باعث رواج موج جدیدی از آدمکشی شد که دست دمکراتها در آن دیده میشد. بدون تردید این اقدامات نتیجه تصمیمات انجمنهای سری تهران بود. شوستر بر اساس اطلاعاتی که حتماً از منابع موثق به دست آورده بود، نوشت انجمنها تصور میکردند تشکیلات منظمی برای خفه کردن مشروطه و احیای استبداد محمدعلیشاه وجود دارد، به همین دلیل اقدام به قتل اعضای تشکیلات آنها میکردند.
انجمنهایی که از دوره اول مشروطه مشی عملیات مسلحانه را برگزیده بودند، هنوز هم به اشکالی ادامه حیات میدادند، اینها به محض اینکه تهدیدات روسیه جدیتر میشد بار دیگر سر بیرون میآوردند. نتیجه قتل علاءالدوله این بود که وحشت و اضطراب دلهای اعیان و رجال دولتی را فرا گرفت. وقتی صمصامالسلطنه خبر قتل دوست خود را شنید، اشکش جاری شد و سوگند یاد کرد ریشه افرادی را که مطمئن بود قتل توسط آنها انجام گرفته است از بیخ و بن برخواهد کند و اعلام داشت بیست نفر دمکرات را در ازای قتل علاءالدوله خواهد کشت. اما نه تنها صمصام، بلکه هیچ رئیسالوزرائی نتوانست با دمکراتها چنین برخورد کند.
شوستر از بدو ورود خود تعداد زیادی را گرد خود جمع آورده بود و در پارک اتابک مثل یک شاه میزیست و به احدی اعتنا نمیکرد. در موردی او حکیمالملک وزیر مالیه را که نزدش رفته بود نپذیرفت و بهانه گرفت که وقت ندارد، فردای آن روز وزیر استعفا داد. همین شخص درست بعد از اولتیماتوم، به سلیمانمیرزا، وحیدالملک و نواب هفتاد هزار تومان پول داد تا در ایران شورش به وجود آورند. کودکان در کوچهها شعار یا مرگ یا استقلال سر دادند، دکانها بسته شد، زنها جلوی مجلس اجتماع کردند و نطقها نمودند. لایحهها منتشر شد، «تمام فواحش شهر را با بزک فراوان سرخاب و سفیداب جلو[ی] مجلس آورده به مردم نشان میدادند».
از دمکراتها، وحیدالملک با پذیرش اولتیماتوم موافق بود؛ لیکن اکثر دمکراتها به دنبال تشکیل دولت بودند. چند روز بعد از اولتیماتوم به تحریک دمکراتها و یپرمخان از مجلس خواسته شد ظرف چهار ساعت کابینهای به ریاست حسامالسلطنه و وزارت قوامالسلطنه، وثوقالدوله، حکیمی، سردار محتشم، ذکاءالملک، معاضدالسلطنه و مشیرالدوله تشکیل دهد. یپرم هم نایبالسلطنه را تهدید کرد که حتماً این تقاضاها را باید بپذیرد. پیشنهاد به مجلس آورده شد، این بار سیدحسن مدرس بود که علیه آشوبگریهای دمکراتها مقاومت کرد. این شاید نخستین موضعگیری مدرس علیه بلوائیانی بود که نه استقلال ایران برایشان ارزشی داشت و نه مشروطه. از آن به بعد مدرس یکی از جدیترین مخالفین این آشوبگران بود؛ و ای عجب که هرگز پا را از انصاف و عدل و داد خارج نکرد و هرگز بحرانسازیهای سیاسی آنان را از موضع روحانی خود نکوهش نکرد؛ مدرس همیشه استدلال سیاسی را با منطق سیاسی پاسخ گفت و در این زمینه به راستی الگو بود. به هر حال وقتی دمکراتها تهدید کردند به مجلس حمله میبرند، مدرس موضعی علیه دمکراتها گرفت که تا آخر عمر آن را پاس داشت و بالاخره هم جان خود را بر سر همین مواضع نهاد. او گفت:
معلوم بود اینها یک افراد شرور و آدمکشی هستند که مرتکب قتلها شده و تمام فساد زیر سر همینهاست که از دولت پول میگیرند، اسلحه میگیرند، انواع هرزگی و شرارت میکنند، حالا میخواهند مجلس را هم تهدید و تحت تأثیر قرار دهند. ما صریحاًً میگوییم که دولت باید این اشخاص را بفهمد که چه خیال دارند و با چه قدرت این تهدید را میکنند. دولت روس اگر تهدید مینماید و اولتیماتوم میدهد، قشون دارد و میگوید آن را به تهران میآورم. این آقایان چه میفرمایند؟ اگر نروند چه خواهید کرد؟ غیر از این است که [این آقایان] وکلا را میکشند؟ من افتخار دارم به چنین وکالتی که کشتهام را از اینجا بیرون ببرند.
میرزایانس، وکیل ارامنه هم که از مجلس قهر کرده بود پس از طرح اولتیماتوم، به مجلس بازگشت و با دمکراتها همکاری میکرد، «به طوری که مایه تعجب دیگران قرار گرفت». مستوفیالممالک نیز که مورد حمایت دمکراتها بود، به ردّ اولتیماتوم روسیه اعتقاد نداشت و با نمایندگان هم رأی نبود. وحیدالملک قضیه را اینگونه توجیه کرد که احساسات مجلس در ردّ اولتیماتوم، فرع احساسات ملت است، شاید تا آن روزی که مستوفی ریاستوزرایی را قبول کند، احساسات ملت تفاوت حاصل نماید، یعنی مردم با پذیرش اولتیماتوم موافق گردند و در آن صورت مجلس به قبول برخی شرایط روسها تن خواهد داد. وحیدالملک پیشبینی کرده بود اگر مستوفی رئیسالوزرا شود دیگر مردم با اولتیماتوم مخالفت نخواهند کرد.
معززالملک از وکلای بیطرف پاسخ داد:
اگر شما میدانید که احساسات مردم تفاوت خواهد کرد و الآن هم به این اطمینان اقدام میکنید، پس خوب آن احساسات الآن تغییر کند... اینها تمام بازی است، اول اظهار میکنید مستوفیالممالک با عقیده مجلس همراه است، حالا میگویید که اگر ایشان وزیر شود احساسات مردم تغییر میکند و عقیده مجلس به قبول اولتیماتوم خواهد شد!! اینها چیست! تا کی با مملکت بازی میکنید، تا چند غرضرانی و جاهطلبی!!» به همین دلیل بود که از این به بعد طرح از اکثریت انداختن مجلس از طرف اعتدالیها و بیطرفها پیگیری میشد.
حقیقت ماجرا چیز دیگری بود که از انظار تیزبین مخفی نمیماند. شوستر با کمک مدافعان ایرانیاش «رسماً چند ماه سلطان ایران بودند». علت تندروی او از دو حال خارج نبود؛ یا اینکه ایران را مثل آمریکا میپنداشت، «یا در حقیقت از روی دستورالعمل پلیتیکانه انگلیس بوده است، که بهانه به دست بیاید و کار به اینجا منجر گردد». ایرانیان زیرک میدانستند انگلیس در سیاست بازی شهره آفاق است و در برابر، رجال ایران بدون توجه به عواقب امور، دم را غنیمت میشمارند و کیسه خود را پر میکنند. گفته میشد اندکی نگریسته نمیشود تا معلوم گردد «این ملت [انگلیس] که اسم خود را متمدن و خیرخواه نوع بشر گذارده است، در ترانسوال چه کرد و برای چه آنقدر خونریزی نمود؟ در هندوستان چه کرد و چه میکند؟» ادعا میشد انگلیسیها دولت روس را جلو انداختهاند و محرمانه مقاصد خود را در آتیه به دست حریف عملی میسازند و خودشان هم ظاهراً از دور ابراز نگرانی میکنند.
بیهوده نبود که علیرغم توصیههای تقیزاده، وکلای دمکرات هم چنان بر طبل مخاصمه میکوبیدند، و تسلط بر کابینه را بر منافع ملی ایران ترجیح میدادند. بهانه آنها حضور محتشمالسلطنه در پست وزارت عدلیه بود، به همین دلیل بین رئیسالوزرا صمصامالسلطنه و دمکراتها کلمات تندی رد و بدل شد. رئیس مجلس از صدراعظم خواست مؤدبانه با وکلا سخن گوید، صمصامالسلطنه هم تهدید کرد وکلای دمکرات را به قتل خواهد رسانید. پس از این سخنان فراکسیون دمکرات بیشتر خشمگین شدند و مصرّانه تصمیم به سقوط او گرفتند و برای حل مسئله اولتیماتوم، مستوفیالممالک را پیشنهاد کردند.
در تبریز ثقةالاسلام با تندروی مخالف بود. مخالفین که عمدتاً در انجمن تبریز گرد آمده بودند او را متهم میکردند که از روسها حمایت میکند، حال آنکه بیشترین مخالفت با نفوذ روسیه در آذربایجان به شکلی منطقی از طرف او صورت میگرفت، و نیز او بود که برای جلوگیری از اردوکشی روسها به تبریز در دوره استبداد صغیر و دوره زمامداری عینالدوله در آذربایجان به بهانه گشودن راه آذوقه، از مصالحه با حکومت مرکزی که در آن زمان طرفدار اعاده مشروطه شده بود سخن میگفت.
در آغاز دوره دوم مشروطه مخبرالسلطنه هدایت که خود از سران حزب دمکرات بود، والی آذربایجان شد. فرستادن ستارخان و باقرخان به تهران کار وی بود، امری که سرانجام به فاجعه پارک اتابک منتهی گشت. هدایت شعبه حزب دمکرات را در تبریز بنیاد نهاد و تلاش کرد ثقةالاسلام را به آن حزب جلب کند. ثقةالاسلام همچنان روش معتدل خود را دنبال میکرد و با اعمال افراطی و تندروی دمکراتها مخالف بود. کار تخطئه حزب به جایی رسید که درصدد ترور او برآمدند، رجب سرابی مأمور قتل ثقةالاسلام شد، اما وی این کار را انجام نداد و شرح ماوقع را برای ثقةالاسلام بازگفت. این رجب ظاهراً همان کسی است که سیدعبدالله بهبهانی را کشته بود.
نکته مهم این است که ثقةالاسلام اعتقاد داشت در کشوری که مردم از حقوق و وظایف اجتماعی خود بیخبرند و حتی سواد ندارند، تشکیل احزاب ملی غیرممکن است. احزابی مثل دمکرات، خود مانعی برای حقوق اجتماعی مردم تولید میکنند و مسبب تفرقه و اختلال امور هستند.
دوم محرم 1330ق که مجلس بسته شد، یپرمخان اعلام حکومت نظامی کرد. همان روز مجمع ادب که محفل دمکراتها بود بسته شد و اعضای آن پراکنده گردیدند. از گرد آمدن مردم جلوگیری شد، روزنامه ایران نو که سخنگوی دمکراتها بود چند روز پیش بسته شده بود. روزنامه ایران نوین هم که به جای آن منتشر میشد توقیف شد. آنگاه که دمکراتها «راهبر ایران نو» را منتشر کردند و اخبار جنایات روسها را در تبریز منتشر کردند، مأمورین نظمیه، همان روز نسخههای آن را جمعآوری کردند و آن را هم توقیف نمودند. دمکراتها برای تشکیل مجلس، روز بعد از قبول اولتیماتوم، در منزل مصطفیخان نوایی مشهور به نیرالسلطان که از نمایندگان مجلس و در زمرة دمکراتها بود گرد آمدند، اما تعداد آنها به بیش از پنجاه و اندی نرسید. این بود که در بازار تهران به راه افتادند و علیه تعطیلی مجلس و پذیرش اولتیماتوم سخنرانی کردند، پس از این مراسم پراکنده گردیدند. آنها هیچ شورشی براه نیانداختند و بعد از ماجرای تبریز عملاً آبها از آسیاب افتاد. سیاست رسمی دولت انگلیس هم موافق با ورود نیروهای روسیه به ایران بود. سر آرتور نیکولسن میگفت ورود نیروهای روسیه به ایران «به سود ملیون است»، تنها دغدغه خاطر او سلامتی کنسولهای انگلیس در تبریز بود. نیکولسن حتی به خطر انداختن مشروطیت ایران را به نفع جنبش تبریز میدانست.
از آن طرف به دنبال اولتیماتوم روسیه وثوقالدوله وزیر خارجه ایران به ایالات متحده متوسل شد. او از نبیلالدوله کاردار ایران خواست تا به مقامات آمریکایی اطلاع دهد ایران چارهای ندارد جز اینکه یا شوستر را اخراج کند یا به نابودی کشور تن دردهد. وزارت خارجه آمریکا اعلام کرد اساساً تصمیمگیری در این زمینه به آنها ربطی ندارد. مجلس ایران در برابر فشارهای روسیه از کنگره آمریکا استمداد طلبید. کنگره آمریکا حتی حاضر نشد به تقاضای مجلس ایران پاسخ دهد. پس از آن که نمایندگان به تقاضای دولت ایران خندیدند و آن را مضحکه و اسباب تفریح خود قرار دادند، نامه را به کمیته روابط خارجی ارجاع نمودند و در حقیقت بایگانی کردند.
بعد از قضیه اولتیماتوم وضع نظمیه بسیار مغشوش بود. اعضای آن مطیع یپرم بودند و بعضی از رؤسای کمیسریها (کلانتریها) و اعضای نظمیه دمکرات بودند و با دولت چندان موافقتی نداشتند. نیروی انتظامی اعمال اغراض حزبی میکرد. این افراد به اعضای حزب دمکرات که علناً جو را ملتهب میکردند، کاری نداشتند. خود یپرمخان از مشوقین این اوضاع بود. در محرم سال 1330ق. مجاهدین به خانههای مردم میرفتند و آشکارا از آنها پول میگرفتند. این «یکی از وقایع غریب» بود که بر فساد نظمیه دلالت میکرد. این تحولات خفتبار در زمانی روی میداد که دشمن در خاک میهن آشیان گرفته بود و طرفه اینکه بانی این اعمال کسانی بودند که خود را نقطه نهایی جنبش مشروطه میدانستند، یعنی همان کسانی که به قول کسروی برای آن زحمتی نکشیده، اما اینک به راحتی درصدد مصادرهاش بودند.
تا قبل از ذیحجه نامههایی به عنوان کمیته اجتماعیون - انقلابیون با مهر مخصوصی به نشانی مردم ارسال میشد که دریافتکنندگان را تهدید به قتل میکردند و پول میگرفتند. عدهای از این اشخاص گرفتار شدند. نظمیه شش تن را توقیف کرد. به فاصله چند روز بعد چند تن از آنها که عضو حزب دمکرات بودند رها شدند. یک نفر بیطرف را در زندان نگه داشتند. در صورتی که تقصیر دمکراتها زیادتر بود و در مقایسه با آنها بازداشتشدگان کاری نکرده بودند. در اواسط ذیحجه شکل کار تغییر کرد؛ مثلاً جماعتی مسلح به خانه برادر ملکالتجار رفتند و از او وجهی خواستند. اینها در تاریکی شب بدون هراس وارد اندرونی شدند، صاحبخانه گریخت، به بام منزل رفت و با داد و فریاد مردم را جمع کرد، مهاجمین جعبه مخصوص نگهداری اشیاء قیمتی او را برداشتند و رفتند.
اما در آن جعبه جز مقداری اشیاء چیزی نبود. دو روز بعد یک تن مجاهد و یک پلیس جعبه را عودت دادند و هزار تومان از ملکالتجار طلبیدند. گفته شد فردا پول پرداخت خواهد گردید، آنها هم بدون ترس روز روشن مراجعه کردند، در حالی که برخی از اعضای نظمیه حضور داشته و از آنها حمایت میکردند. همچنین دزدیهای دیگری به وقوع میپیوست. گاهی اوقات ده - پانزده بار به خانه مردم میرفتند و مطالبه پول میکردند. چند تن از این دزدان دستگیر و دو - سه نفر کشته شدند. معلوم شد این گروه، یک کمیته چهل نفری بوده که شعبههایی را در نقاط مختلف تهران هدایت میکرده است. در تمام محلات تهران شعبه این کمیته کار میکرد و عناصری از تمام فرقهها در آن عضو بودند. تعدادی از ارامنه و نیز سه- چهار نفر از مجاهدین قفقازی که ادعا میشد جزو اعتدالیون بودند در بین دستگیرشدگان دیده میشدند.
اداره نظمیه برای اینکه وهنی به فرقه اعتدال وارد شود، سردستة مجاهدینی را که این سه نفر عضو گروه او بودند، گرفتند و با کمال افتضاح به نظمیه جلب کردند، در حالی که بیگناه بودند. در همین حال از یک نفر از سردستههای دمکراتها به واسطه مباشرت در دزدی، سندی به دست آمد. او نتوانست منکر سند شود، صاحب مال تصدیق کرد همان شخص روی کرسی خانه او نشسته و کارد کشیده بود که سر او را ببرد و توضیح داد متهم با کمال شدت دو انگشت خود را در بینی قربانی کرده و سرش را بالا کشیده و آنگاه کارد به گلوی او گذاشته است. با این وصف، متهم را بیش از یک روز نگاه نداشتند و مرخص کردند. وقتی هیأت وزرا رئیس نظمیه را مؤاخذه کرد، دژبانی از سر اجبار دوباره او را دستگیر و توقیف نمود. همه میدانستند نظمیه از دمکراتها حمایت میکند «و در مواد فساد و ترور تقویت مینماید والّا چگونه میشود که چنین دزدی را خلاص کنند و بیگناهی را حبس نمایند». این بود سرگذشت تهران بعد از اولتیماتوم روسیه و اشغال شمال کشور.
از آن طرف پس از آن که علمای عراق به رهبری شیخ عبدالله مازندرانی با وعدههای دولت مبنی بر خارج ساختن قوای بیگانه، پس از سه ماه و چند روز توقف در کاظمین پراکنده شدند، لندن و سنپترزبورگ در 18 فوریه 1912، از طریق سفارتخانههای خود در تهران پیشنهادهایی به دولت ایران دادند: نخست اینکه دولتین هر کدام صد هزار لیره به ایران وام میدهند، این پول از طریق بانکهای شاهنشاهی و استقراضی پرداخت میشود. دوم این که به وام هفت درصد سود تعلق میگیرد. سوم: پول با هدایت مرنارد بلژیکی و همداستانی دو سفارت خرج میشود و بخشی از آن برای امنیت جنوب خواهد بود. در برابر آن دولت ایران باید تعهد میکرد عهدنامه 1907 را به رسمیت بشناسد، بعد از خروج محمدعلی میرزا و سالارالدوله از ایران، فدائیان مشروطهطلب را پراکنده سازد، با دو سفارت برای تأسیس یک سپاه منظم کوچک مشورت نماید و نهایتاً این که به طرفداران محمدعلی میرزا عفو عمومی دهد.
این خواستها به مراتب از مفاد اولتیماتوم ننگینتر و سنگینتر بود. بالاخص این که دولت ایران باید تقسیم کشور را در ازای دریافت یک وام دویست هزار لیرهای آنهم با بهره هفت درصد و شرایط تحقیرآمیز رسماً میپذیرفت. دیگر این که معلوم شد دولتین از مجاهدان در هراس بودند. به همین دلیل دائماً جلوی آنها سدی ایجاد میکردند و نیرویی را که میتوانست هسته یک ارتش مردمی باشد درهم میشکستند. سردی کردن با مجاهدان از همان آغاز فتح تهران و اطلاق عنوان تاراجگر، لومپن و مردم آزار به آنها و راه ندادن ایشان در اداره امور، آغاز شد. این نخستین واکنش محافل داخلی بالأخص هیأت مدیره در برابر مجاهدین بود. به قول کسروی در عوض به مقابله آنها «دسته دیموکرات را پدید آوردند، و دشمنی به میان ایشان انداخته داستان پارک اتابک را پیش آوردند. این کارها اگر هم با دستور نمایندگان دو دولت نبوده به هر حال به سود ایشان بوده است».
بیستم مارس 1912 دولت ایران شروط روس و انگلیس را پذیرفت و بالاخره اندیشههای ناصرالملک نتیجه داد. اندکی بعد از این ماجرا در تهران اعتراض عمومی بروز کرد. نظمیه گناه را به گردن عدهای انداخت که مدعی بود میخواستهاند شورش پدید آورند. مستعانالملک و میرزامحمدعلیخان مغازه از حزب اتفاق و ترقی به مازندران فرستاده شدند؛ سردار محیی و برادرانش میرزا کریمخان و عمیدالسلطان همراه با ناصرالاسلام ندامانی که ظاهراً اعتدالی بودند به یزد گسیل گردیدند. اینها چون به قم رسیدند، آشوب نایب حسین کاشی بالا گرفت، به همین دلیل در قم توقف کردند. روز بعد سیدجلیل اردبیلی، منتصرالسلطان، سلیمان میرزا و تعدادی دیگر از اعضای حزب دمکرات که باید به یزد میرفتند به قم رسیدند. آنها با سردار محیی و همراهانش متحد شدند و در مورد ناامنی راه قم به یزد، تلگرافی به تهران مخابره کردند. از تهران خبر رسید تا ایمن شدن راه در قم بمانند. تلاش برای دستگیری میرزا احمد قزوینی، شیخ رضا دهخوارقانی و سیدحسین کزازی آغاز شد، اما موفقیتآمیز نبود. وحیدالملک و حسینقلیخان نواب هم که از دمکراتها بودند و روسها از آنها ابراز ناخشنودی میکردند «چون پشتیبان میداشتند به اروپا فرستاده شدند». ناصرالملک این سناریو را بیش از آنچه که بود بزرگ کرد و یکی از دلایل رنجیدگی خود را از اوضاع این مسئله میدانست، «ولی پیداست که چندان بزرگ نبوده و جز کسان اندکی پا در میان نمیداشتهاند». مردان بحرانساز بار دیگر سر در جیب عافیت فرو بردند و در پناه سیاست خارجی بار دیگر به طور موقت پنهان شدند تا نوبتی دیگر وارد صحنه گردند. اما در برابر، مردان راسخی که همیشه پای در میدان عمل مینهادند قربانی سیاستبازیهای این عده شدند: آخوند خراسانی و ثقةالاسلام تبریزی که بارها نسبت به تندروی هشدار داده بودند و علیه تندروها موضع گرفته بودند، دو تن از این عده بودند.
اقدامات بعد از اولتیماتوم همه بهانههایی بود تا دست مجاهدان را از امور بیشتر کوتاه گردانند:
این بیگفتگوست که هم بیگانگان و هم کسانی از سران آزادیخواهان چشم دیدن مجاهدان را نداشتند. آنان از راه بدخواهی و اینان از روی رشکبری، نیز بیگفتگوست که دسته دیموکرات را برای کاستن از آوازه مجاهدان و کنار کردن آنان بنیاد نهادند و چون پس از پیدایش آن کسانی به ایستادگی برخاسته دسته اعتدالی را پدید آوردند در کشاکشی که برخاست و دامن مجاهدان ساده درون را نیز گرفت دستهای بیگانه در کار میبود که آتش دو تیرگی را دامن میزدند. جای افسوس اینجاست که یپرمخان و حیدر عمواوغلی و یارمحمدخان و دیگران از رازهای نهانی آگاه نبودند و در سایه نشناختن کسانی افزار دست آنان گردیده و با ستارخان و باقرخان و دسته آنان دشمنی مینمودند. آن روز آگاهیهایی که ما امروز میدانیم نبود و آن مردانی را که یک رو به سوی آزادیخواهان و یک رو به سوی لندن و یا پترسبورگ میداشتند، یفرمخان و همراهان او نمیشناختند.
روز بیستم محرم 1330ق شوستر بدون اینکه حسابی پس دهد از ایران رفت. او پیش از رفتن به ملاقات نایبالسلطنه شتافت و بعد از دو روز حرکت کرد. در آن روز شهرت یافت که شوستر حاضر به دادن حساب نیست و میگوید جزئیات محاسبات را ارائه نخواهد کرد. او خاطرنشان کرد مورد اطمینان دولت بوده است، دولت هم پولی به او داده که خرج کرده است، پس دیگر حسابی وجود ندارد. کمیسیونی تعیین شد تا به حساب او رسیدگی کند. در همین حین گفتند وی توسط نواب، سیوشش هزار تومان به دمکراتها پول داده است. از طرف شوستر گفته شد معاون وی در خزانهداری یعنی کینز حسابها را ارائه خواهد کرد. کمیسیون به نزد او رفت، اما محل اعتنا واقع نشد. به همین دلیل آن کمیسیون بدون این که حتی یک روز کار کرده باشد منحل شد. وثوقالدوله میخواست شوستر را از قزوین بازگرداند، اما هیأت دولت نپذیرفت. به این شکل وی از کشور خارج شد؛ بدون اینکه حسابی پس بدهد. از تقلبات هیأت آمریکایی حداقل پنج مورد مشهور بود: نخست این که شوستر حقوق سه ساله خود را برداشته و رفته است. دوم گرفتن حقوق سایر آمریکاییها بود. سوم این که سیوشش هزار تومان به فرقه دمکرات پول داده بود. چهارم اینکه او حقوق افرادی را که خود میپسندید و یا واسطه داشتهاند پرداخته و به دیگران وجهی نداده بود. پنجم به هم زدن ادارات و وزارت مالیه و دادن مواجب گزاف به دمکراتها بود که آنها را در ادارات خود استخدام نموده بود، بدون این که نیازی به وجود آنها باشد.
به هر حال شوستر و هیأت آمریکایی رفتند؛ در حالی که پنج کرور وجه استقراضی، بعلاوه مالیات ولایات و کلیه عواید دولتی را تصرف کرده بودند. معلوم نشد چه مقدار آن را مصرف کرده و چه میزان به «دزدان ایران و آمریکا» رسیده است. در آمریکا شوستر رئیس یک بانک شد در حالی که در ایران با کمال قدرت وزرا را احضار میکرد، وزیر مالیه را راه نمیداد و کارمندان خودش را از وزرا برتر میدانست. به قول دولتآبادی این خزانهدار، کاری کرد که «هیچ مستبد شروری نکرد». او «به حقیقت کشنده استقلال ایران بود که از پدر و فرزند نزد ایشان [ایرانیها] عزیزتر است». مردم از علیقلیخان نبیلالدوله، کاردار ایران در آمریکا «که این بلا را به ایران فرستاده بود» متنفر گردیدند.
روز بعد از حرکت شوستر از تهران، ماژور پرایس، معلم آمریکایی ژاندارمری، سواره از اردوگاه باغشاه به پارک اتابک میرفت که ناگاه از پنجره یکی از خانهها گلولهای به طرف او شلیک کردند. پس از تفحص معلوم شد ترور پرایس کار یک انجمن سری و تروریستی متعلق به ارامنه روسیه بوده است که میخواستهاند از آن طریق اهداف سیاسی خود را پیگیری کنند. ضاربین که چهار نفر بودند، از تهران گریختند، پس از مدتی معلوم شد رئیس آنها از صاحبمنصبان سابق ژاندارمری بوده است. یک هفته بعد فرد مزبور به تهران بازگشت، خود را تسلیم کرد و مفصلاً درباره توطئه ترور پرایس افشاگری نمود. او مدعی شد شخصاً در این کار دخالتی نداشته، اما چهار نفر ضاربین را میشناسد. او صریحاً اعتراف کرد هیچ دشمنی با آمریکاییان وجود ندارد، بلکه نقشه این بوده که یک آمریکایی را بکشند تا دولت آمریکا را مجبور به مداخله در امور ایران نمایند، شاید به حال کشور مفید باشد. این فرد زندانی شد اما معلوم نشد سرانجام وی به کجا منتهی گردید. کشور مثل صفحه شطرنج قربانی بازیهای بینالمللی به منظور دست یافتن به منابع اقتصادی شده بود.
اواخر دیماه 1291ش کابینه صمصامالسلطنه سقوط کرد و محمدعلی علاءالسلطنه، بدون مشارکت بختیاریها کابینه را تشکیل داد. علاءالسلطنه با ناصرالملک بستگی سببی داشت. یعنی دختر نایبالسلطنه، همسر فرزند وی، حسین علاء مشهور به معینالوزراء بود. در گام نخستین، کابینه علاءالسلطنه با دو مشکل مواجه شد. نخست امتیاز راهآهن جلفا به تبریز که روسها میخواستند، و دوم مسئله ناامنی راههای جنوب و کشته شدن کاپتین اکسفورد به هنگام شکار. انگلیسیها همین را بهانه میکردند و در مجلس عوام میگفتند برای سرکوب راهزنان باید دستهای از هند به منظور اشغال جنوب ایران اعزام شود، هدف این بود تا به تلافی اشغال شمال کشور به دست روسیه آنان نیز به بهانه مقابله با راهزنی نیرویی به جنوب فرستند. عدهای پیشنهاد میکردند یک ژاندارمری به فرماندهی انگلیسیها به وجود آید. روزنامه تایمز در این زمینه پی در پی مطلب مینوشت، اما:
شگفت آنکه لرد لامینگتون، نماینده پارلمان و سرکمیته ایران که یکی از هواداران ایران شناخته شده و مجلس دوم در نشست تاریخی خود در روز 24 آبانماه 1288 در میان ارجشناسی از بنیادگذاران آزادی ایران از او، و از همدستان او مستر لینچ و پروفسور براون ارجشناسی نمود، پس از پیش آمد اولتیماتوم به ایران آمده و گردشی کرده و این زمان تازه به لندن بازگشته بود و در زمانی که امید هواخواهی و یاوری از وی میرفت، ناگهان اندیشه دیگر کرده و او نیز از آشفتگی راههای جنوب سخن رانده و چنین میگفت سرکردگان سوئد به اندازه انگلیسیان به ایران آشنایی نمیدارند و ایلها را که مایه آشوب میباشند نمیشناسند و پیشنهاد میکرد که به جای آنان از سرکردگان انگلیس گماشته شود.
این هم از سرانجام رئیس کمیته ایران که به عنوان دفاع از مشروطه از سرمایهگذاری سرمایهسالاران کشورش در ایران حمایت میکرد و بالاخره معلوم شد آن همه هیاهو و جنجال برای چه بوده است. لمینگتون نیز در زمرة کسانی بود که از تندروترین جناحهای مشروطه و گروههای مسلح که همسو با اهداف سرمایهسالاران بریتانیا و شرکتهای فراملیتی بودند، حمایت میکرد.
پی نوشت:
1. . اختناق ایران، ص239.
2. . پیشین، ص240.
3. . مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، جلسه فوقالعاده مورخ جمعه نهم ذیحجه 1329 قمری.
4. . تاریخ هجده ساله آذربایجان، ص 229.
5. . پیشین، صص 233-232.
6. . سفرنامه ویلسن، ص 81.
7. . همان، صص 185- 184.
8. . پیشین، ص 250.
9. . اختناق ایران، صص 212- 209.
10. . یغما، سال 26، فروردین 1352، ش مسلسل 295، «هفت تلگراف از تقیزاده درباره اولتیماتوم روسیه» صص 32- 26.
11. . اختناق ایران، صص 236- 235.
12. . خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، صص 32- 31.
13. . صورت مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره دوم، پنجشنبه 22 ذیحجه 1329 ه .ق.
14. . نظامالدینزاده: تاریخ هجوم روس، مطبعه آداب، چاپ سنگی، بغداد، 1330 ق، ص 56.
15. . همان منبع، ص 92.
16. . خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، صص 36- 35.
17. . ایران نوین (به جای ایران نو) ش1، پنجشنبه 29 ذیحجه 1329، مذاکرات مجلس شورای ملی.
18. . صورت جلسه مجلس شورای ملی، دوشنبه 26 ذیحجه 1329 ه.ق. و: راهبر ایران نو (به جای ایران نوین)، ش1، غره محرم 1330، مذاکرات مجلس شورای ملی.
19. . روزنامه خاطرات عینالسلطنه، ج 5، صص 20- 3619.
20. . وقایع ناصری و توضیح مرام، ص 107.
21. . کتاب آبی، ج 7، به کوشش احمد بشیری، نشر نو، تهران، 1363، ص 1532.
22. . همان، ص 1536.
23. . کتاب آبی، ج 7، ص 1549.
24. . تاریخ هجده ساله آذربایجان، صص 259- 258، نیز صص 481- 480.
25. . پیشین، ص 244.
26. . پیشین، ص 243.
27. . پیشین، ص 260.
28. . پیشین، صص 388- 386.
29. . اختناق ایران، صص 222- 221.
30. . خاطرات عینالسلطنه، ج5، صص 3723- 3722.
31. . خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، صص 28- 27.
32. . همان، ص 29.
33. . همان، صص 34- 33.
34. . خاطرات شکاریه، ص 126.
35. . همان، ص 127.
36. . گزارش ایران، ص 37.
37. . تاریخ مشروطیت ایران، کتاب هفتم، صص 58- 1456.
38. . تاریخ هجده ساله آذربایجان، صص 494- 490.
39. . انقلاب ایران، ص 300.
40. . Abraham Yeselson: United States – Persian Diplomatic Relations, New Brunswick, Rutgers University Press, 1956. P. 119.
41. . خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، صص 61- 59.
42. . تاریخ هجده ساله آذربایجان، صص 509- 504.
43. . همان، صص 524- 523.
44. . خاطرات سیدعلیمحمد دولتآبادی، صص 72- 70.
45. . اختناق ایران، صص 358- 357.
46. . تاریخ هجده ساله آذربایجان، صص 566- 565.
بحران مشروطیت در ایران ، دکتر حسین آبادیان ، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی