11 آبان 1404

روایتی از دیدار یاران امام با طیب حاج رضایی


روایتی از دیدار یاران امام با طیب حاج رضاییتیرباران طیب حاج رضایی و یکی از هم فکران وی توسط سربازان رژیم پهلوی در زندان

طیب حاج‌رضایی و حاج اسماعیل رضایی که به جرم طرفداری از امام خمینی و شرکت در قیام پانزدهم خرداد 1342 دستگیرشده بودند، در 11 آبان همان سال، در پادگان حشمتیه تیرباران شده و به شهادت رسیدند. این دو از سوی ساواک به‌عنوان اصلی‌ترین عناصر قیام در بازار شناخته شدند و این امر نشانگر همبستگی بازار و اصناف با نهاد روحانیت در آن روزگار به شمار می‌رفت.

روایت پیش رو خاطرات برخی از اعضای حزب موتلفه اسلامی در دیدار با طیب حاج رضایی است. این روایت در صفحات 56 تا 60 از کتاب «طیب خان - زندگی و زمانه طیب حاج رضایی - جلد 2» به رشته تحریر درآمده است. کتاب مذکور توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی و با قلم مسعود ده نمکی منتشر شده است و خواندن آن خالی از لطف نیست.

 

دیدار با طیب

امام استفادهٔ رژیم از اراذل و اوباش را در حمله به مدرسه فیضیه و قبل‌تر از آن در همراهی آن‌ها با حکومت در کودتای 28 مرداد را دیده و از دیگر سو همراهی و همدلی لوطی‌های واقعی شهر قم و افرادی مانند داش اصغر کاردان[1] را در دفاع از حریم روحانیت در فروردین 42 تجربه کرده بود. حتی خود حاج مهدی عراقی که از انقلابیون و چهره‌های شاخص جمعیت فدائیان اسلام بود؛ از ورزشکاران زورخانه‌ای و لوطی مسلک‌های مشهور جنوب شهر بود.

با تأکید امام خمینی و همراه‌کردن امثال طیب به‌جای تقابل با آن‌ها، افرادی مثل حاج مهدی عراقی به دنبال راهی برای برقراری ارتباط با او نزد حاج مسیح برادر دیگر طیب رفتند که فردی مؤمن و از ورزشکاران زورخانه‌ای تهران بود تا با وساطت او بتواند راحت‌تر با طیّب صحبت کنند. حاج مهدی عراقی دربارهٔ این دیدار می‌گوید: «[...] مسیح خان را دیدیم با او صحبت کردیم و گفتیم که ما منزل آقا [امام خمینی] بودیم و آنجا به مناسبتی صحبت شد و اسم داداش وسط آمد به اینکه بچه‌ها گفتند که این دسته‌‌ای را که روز عاشورا ما می‌خواهیم راه بیندازیم ممکن است طیب خان این‌ها بیایند و نگذارند و به هم بزنند، و آقا گفت: نه این‌ها علاقه‌مند به اسلام هستند و این‌ها هم اگر یک روزی یک کارهایی کرده‌اند، آن عرق دینی‌اش بوده، روی به‌حساب توده‌ای‌ها و کمونیست‌ها و این‌ها آمده‌اند یک کارهایی کرده‌اند. این‌ها کسانی هستند که نوکر امام حسین هستند، در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود، به عشق امام حسین سینه بزنند، [...] خاطرجمع باشید[...].»

در این دیدار طیّب گفت: «اینها عید هم از ما می‌خواستند استفاده بکنند. همان جریان مدرسهٔ فیضیه، جریان به‌هم‌زدن قم، هم در قبل از مدرسه آمدند به سراغ ما و ما به آن‌ها جواب ندادیم. شما خاطرجمع باشید که این‌ها تا حالا چندین بار سراغ ما آمده‌اند و ما جواب رد به آن‌ها داده‌ایم. حالا هم همین‌جور است. همان جا دست کرد یک‌صد تومان داد به اصغر پسرش که عکس امام خمینی را ببرد در هیئت آویزان کند. خب، از این خیالمان یک مقدار راحت شد.»[2]

مهدی عراقی همچنین در جای دیگری درباره دیدار با حسین رمضان‌ یخی می‌گوید: «حسین رمضان‌ یخی هم برادرزنی به نام حاج‌ حسین داشت که در کار بلور و این چیزها بود. رفتیم سراغ حاج‌ حسین و گفتیم ما می‌خواهیم حسین ‌آقا را ببینیم. رفت و با او صحبت کرد و قرار گذاشت.

ما آمدیم و یک نوار حاج آقا [امام] را با ضبط‌صوت برداشتیم و بعدازظهر با ده‌پانزده تا از بروبچه‌ها به خانه حسین رمضان‌یخی رفتیم. بعد از چای و این چیزها گفتیم یک نوار آورده‌ایم که اینجا بگذاریم و با همدیگر یک تفریحی کرده باشیم. همان نوار شاه‌دوستی[3]؛ یعنی غارتگری و چپاولگری و این چیزها که حاج‌آقا [امام] توی سخنرانی‌شان گفته بودند. برای حسین گذاشتیم. بعد که نوار تمام شد گفتیم که چنین جریانی هست در آنجا صحبت بود و اسم شما و طیب خان هم آمد وسط و حاج‌آقا این‌جوری گفتند.»

گفت: «اصل مطلب را ایشان گفته است. آخر مار خودش چیه که توله‌اش چی باشه؟ خود رضاخان چی بوده که پسرش باشد. برای خاطر همین عکس‌هایی که توی تکیه زده‌ام، سه ‌دفعه تا به حال مرا به کلانتری خواسته‌اند.» گفت: «من نمی‌توانم نزنم. اگر من نزنم شب زنم مرا توی خانه راه نمی‌دهد، این یک مسئلهٔ خدایی و دینی است. نه بچه‌ام من را خانه‌ام راه می‌دهد و نه زنم. توی این کار اصلاً دخالت نکنید و از ما هم چیزی نخواهید. الان هم اگر اجازه بدهید ما خودمان هم روز عاشورا می‌آییم آنجا.» گفتم: «نه، فقط خواستم توجه داشته باشید، نیامدید هم نیامدید. خلاصه با سلام و صلوات از خانهٔ حسین‌ آقا رمضان‌ یخی آمدیم بیرون. خیالمان از این دو جهت راحت شد.»

ابوالفضل توکلی‌بینا هم درباره دیدار با حسین رمضان‌ یخی می‌گوید: «از چند روز قبل تراکت دادیم و دستگاه‌های امنیتی هم بسیج شدند برای برهم‌زدن. یک خبری هم به ما رسید که [...] مرحوم طیب و حسین رمضان ‌یخی، از لوطی‌های تهران را بسیج کرده‌اند که به [مراسم ما] یورش بیاورند و به ‌هم بزنند [...] دو روز مانده به اجرای این برنامه مرحوم طیب را، شهید عراقی و مرحوم حسین رمضان یخی را من مأمور شدم. [...] یکی از افرادی که تیپ همین‌ها بود فرستادیم. وقت گرفتند که ما با شما کاری داریم [...]. من با این آقایان رفتیم منزل حسین رمضان‌ یخی و با ایشان صحبت کردیم که ما با نظر حاج‌آقا روح‌الله می‌خواهیم روز عاشورا دسته‌ای برای امام حسین راه بیندازیم. [...] به ما خبر رسیده که شماها را بسیج کرده‌اند که دسته را به‌ هم بریزید گفت: بله سازمان امنیت از ما خواسته ولی من به‌عنوان یک مسلمان خودم را نه با امام حسین در می‌اندازم، نه با آقای خمینی و همین امشب از تهران خارج می‌شوم. به شما قول می‌دهم. [...]» مرحوم طیب هم گفته بود: «من از شیفتگان امام حسین (ع) هستم. چطور می‌توانم با آقا اباعبدالله دربیفتم.[...]»[4]

محمد کلهر[5] در خاطره‌ای که خود از زبان شهید عراقی شنیده در این باره چنین می‌گوید: «ما به تهران آمدیم اما می‌ترسیدیم چون طیب تیپ خاصی بود، چاقوکش بود و برخوردهایش غیرقابل‌پیش‌بینی بود. به این نتیجه رسیدیم که نزد حاج طاهر، برادر بزرگ طیب برویم. فکر کردیم بالاخره طیّب به برادرش احترام می‌گذارد و حاج طاهر هم آدم متدینی است [...] به وساطت حاج طاهر نزد طیب رفتیم. چهارم محرم بود که طیب در تکیه‌اش بود. رسیدیم و سلام کردیم. او جواب سلام ما را نداد ولی جواب سلام برادرش را داد و برای احترام به برادر بزرگش هم از چهارپایه بلند شد. مجدد نشست و گفت: «داداش بفرمایید.» برادرش نشست، رویش را کرد به آن سمت و به بچه‌ها گفت: «کتیبه را آنجا نزن و...» ما دیدیم عکس بزرگی از شاه روی دیوار است. مرحوم حاج طاهر به طیب گفت: «این آقایان نزد آقای‌ خمینی در قم بودند از آنجا آمدند و یک پیامی ‌دارند.» طیب نگاهی کرد و مجدد رویش را برگرداند و گفت: «بله بفرمایید.» گفتم: «ما در قم خدمت آقای‌ خمینی بودیم و ایشان دستور فرمودند که شما مسلمان هستید و عزاداری محرم باید با سال‌های دیگر متفاوت باشد تا بتوانیم جنایات رژیم را به همه مردم نشان دهیم و آن‌ها را آگاه کنیم.» طیب نگاهی کرد و پرسید: «خود آقای‌ خمینی گفت؟» گفتیم: «بله.» ما ترسیدیم و فکر کردیم ما را بزند. یک‌دفعه به یکی از بچه‌ها اشاره کرد و گفت: «بیا بچه، عکس شاه را بیاور پایین و عکس آقای‌ خمینی را به‌جای آن بزن.» ما تعجب کردیم که چه اتفاقی افتاد. بعد نگاهی کرد و گفت: دیگر چه؟ گفتیم هیچی گفت: بفرمایید. از آنجا بیرون آمدیم.»[6]

 

 

[1] از بارفروشان شهر شیراز می‌باشد.

[2] ناگفته‌ها خاطرات مهدی عراقی انتشارات رسا تهران، 1370، صص 175-182

[3] این اعلامیهٔ تاریخی و انقلابی که روز 13 فروردین‌ماه منتشر شد، همانند ایران زمین را به لرزه درآورد و از سردی‌های مرگ‌زا، ترس‌ها و زبونی‌ها کاست و اثرات شوم و زیان‌بار فاجعهٔ فیضیه را محو و نابود کرد و گامی دیگر بود که امام برای رویارویی با شاه و جهت‌گیری نهضت برداشت متن آن اعلامیه این‌گونه است:

بسم‌الله الرحمن الرحیم

انا لله و انا الیه راجعون

به‌وسیلهٔ حضرت حجت‌الاسلام آقای حاج سید علی‌اصغر خویی دامت‌افاضاته خدمت ذی‌شرافت حضرات علمای اعلام و حجج‌اسلام تهران دامت برکاتهم تلگراف محترم برای تسلیت در فاجعهٔ عظیمه وارده بر اسلام و مسلمین موجب تشکر گردید حملهٔ کماندوها و مأمورین انتظامی دولت با لباس مبدل و به معیت و پشتیبانی پاسبان‌ها به مرکز، روحانیت خاطرات مغول را تجدید کرد، با این تفاوت که آنها به مملکت اجنبی حمله کردند و اینها به ملت مسلمان خود و روحانیون و طلاب بی‌پناه در روز وفات امام صادق (ع) با شعار جاوید شاه به مرکز امام صادق و به اولاد جسمانی و روحانی آن بزرگوار حمله ناگهانی کردند و در ظرف یکی دو ساعت، تمام مدرسهٔ فیضیه، دانشگاه امام‌زمان صلوات الله و سلامه علیه را با وضعی فجیع در محضر قریب بیست هزار مسلمان غارت نمودند و درب‌های تمام حجرات و شیشه‌ها را شکستند طلاب از ترس جان خود را از پشت‌بام‌ها به زمین افکندند، دست‌ها و سرها شکسته شد، عمامهٔ طلاب و سادات و ذریهٔ پیغمبر را جمع نموده آتش زدند، بچه‌های 16 17 ساله را از پشت‌بام پرت کردند کتاب‌ها و قرآن‌ها را چنان که گفته شده پاره‌پاره کردند اکنون روحانیون و طلاب در این شهر مذهبی تأمین جانی ندارند، اطراف منازل علما و مراجع محصور به کارآگاه و گاهی کماندو و مأمورین شهربانی است. مأمورین تهدید می‌کنند که سایر مدارس را نیز به‌صورت فیضیه درمی‌آوریم طلاب محترم از ترس مأمورین لباس‌های روحانیت را تبدیل نموده‌اند، دستور داده‌اند که طلاب را به اتوبوس و تاکسی سوار نکنند در مجامع عمومی مأمورین درجه‌دار به روحانیون عموماً و به بعضی افراد به اسم ناسزا می‌گویند و فحش‌های بسیار رکیک می‌دهند شب‌ها پاسبان‌ها ورقه‌های فجیع با امضای مجعول پخش می‌کنند. اینان با شعار شاه‌دوستی به مقدسات مذهبی اهانت می‌کنند شاه‌دوستی یعنی غارتگری، هتک، اسلام تجاوز به حقوق مسلمین و تجاوز به مراکز علم و دانش شاه‌دوستی یعنی ضربه‌زدن به پیکر قرآن و اسلام سوزاندن نشانه‌های اسلام و محو آثار اسلامیت، شاه‌دوستی یعنی تجاوز به احکام اسلام و تبدیل احکام قرآن کریم شاه‌دوستی یعنی کوبیدن روحانیت و اضمحلال آثار رسالت، حضرات آقایان توجه دارند اصول اسلام در معرض خطر است قرآن و مذهب در مخاطره است با این احتمال، تقیه حرام است و اظهار حقایق واجب ولو بلغ ما بلغ اکنون که مرجع صلاحیت داری برای شکایت در ایران نیست و ادارهٔ این مملکت به طور جنون‌آمیز در جریان است. من به نام ملت از آقای علم شاغل نخست‌وزیری استیضاح می‌کنم با چه مجوز قانونی در دو ماه قبل، حمله به بازار تهران گردید و علمای اعلام و سایر مسلمین را مصدوم و مضروب نمودید؟ با چه مجوز علما و سایر طبقات را به کشیدید که حبس کثیری اکنون نیز در حبس به سر می‌برند؟ با چه مجوزی بودجه مملکت را خرج رفراندوم معلوم‌الحال کردید؟ درصورتی‌که رفراندوم از شخص شاه بود و بحمدالله ایشان از غنی‌ترین افراد بشر هست. با چه مجوز مأمورین دولت را که از بودجه ملت حقوق می‌گیرند برای رفراندوم شخصی الزاماً به خدمت واداشتید؟ با چه مجوزی در دو ماه قبل، بازار قم را غارت کردید و به مدرسه فیضیه تجاوز نمودید و طلاب را کتک زده و آنها را به حبس کشیدید؟ با چه مجوز در روز وفات امام صادق سلام الله علیه کماندوها و مأمورین انتظامی را با لباس مبدل و حال غیرعادی به مدرسهٔ فیضیه فرستاده و این‌همه فجایع را انجام دادید؟ من اکنون قلب خود را برای سرنیزه‌های مأمورین شما حاضر کردم ولی برای قبول زورگویی‌ها و خضوع در مقابل جباری‌های شما حاضر نخواهم کرد. من به خواست خدا احکام خدا را در هر موقع مناسبی بیان خواهم کرد؛ و تا قلم در دست دارم کارهای مخالف مصالح مملکت را برملا می‌کنم اکنون یک‌چشم مسلمین بر دنیای خود و چشم دیگرشان دین خود گریان است و حکومت چندماهه شما با کارهایی که می‌کنید، اقتصاد، زراعت، صنعت فرهنگ و دیانت مملکت را به خطر انداخته و مملکت ازهرجهت در شرف سقوط است خداوند تعالی اسلام و مسلمین را در پناه خود و قرآن حفظ فرماید. (صحیفه امام، ج 1، صص 179-177).

[4] ناگفته‌ها (خاطرات شهید حاج مهدی عراقی) به کوشش محمود مقدسی، مسعود دهشور، حمیدرضا شیرازی، تهران، انتشارات، رسا، چاپ اول، 1370، ص 175.

[5] مهدی شهید کلهری مشهور به مهدی کلهر فرزند میرزا عبدالعلی تهرانی و برادر مرتضی تهرانی و آیت‌الله مجتبی تهرانی است.

[6] مصاحبه مؤلف با محمد کلهر، 10/5/1389.