04 تیر 1399
خاطراتی که پرسیده نشد؛ کمتوجهی یا ناآگاهی تاریخی مصاحبهگر
نمونهای از فرصتهای تاریخی از دست رفته
در دانش تاریخ، دادهها به طرق مختلف تولید یا گردآوری میشوند. بازگویی مشاهدات یا شنیدهها و تفکرات حاضران در حوادث و وقایع و فضاها و مکانهای تاریخی، از طریق گفتوگوی فعال، از مهمترین روشهای دریافت دادههای تاریخی است که میتوان آن را تاریخ شفاهی گفت. اهمیت این روش در آن است که به صورت مستقیم دادههای مورد نیاز تاریخی از ورای ناگفتهها و یادماندههای شاهدان به دست میآید. از این رو به خوبی میشود تا بیشترین حدومقدار ممکن و میسر، آن دادهها را کسب و حتی از حافظه انسانهای حاضر در دورانهای مختلف استخراج کرد. با توجه به این اهمیت، نابجا نیست اگر بگوییم که گفتوگو با هر شاهد انسانی از زمانهای تاریخی، فرصتی استثنایی است که به دست مصاحبهکننده افتاده است. پس او باید با تمام توان فکری و ذهنی و جسمی در دریافت دادههای ارزشمند تاریخی از مصاحبهشونده اهتمام ورزد. به عبارت دیگر هر گفتوگو با شاهدان یا فعالان و مؤثران حوادث و وقایع در تاریخ معاصر ایران، اتفاقی منحصر به فرد است که شرایط روزگار برای مصاحبهشونده و حتی مصاحبهکننده رقم زده است؛ پس ضروری است از این اتفاق برای تولید و دریافت دادهها بالاترین بهره برده شود، زیرا شاید دیگر چنین اتفاقی رخ ندهد و فرد گفتوگو شونده دیگر امکان سخنگویی نیابد، خاصه آنکه روی در نقاب خاک کشد و ناگفتههایش را با خود دفن کند.
بنابراین هر مصاحبه تاریخ شفاهی از دو جهت، حائز اهمیت است؛ یکی از جانب مصاحبهشونده که فرصتی فراهم شده است و میتواند بخشی از ناگفتههای درون سینهاش را از ورای زمانها و مکانها بازگو کند تا بر گنجینه دادههای تاریخی بیفزاید و مخاطبان امروز را از اوضاع و احوال دیروز باخبر و مطلع سازد. دیگری از جانب مصاحبهکننده که باز هم فرصتی فراهم شده است تا با یکی از شاهدان یا فعالان و تاریخسازان دیروز از نزدیک به گفتوگو بنشیند و حجم فراوانی از یادماندهها و ناگفتههای وی را از حافظهاش بیرون کشیده به تاریخ این سرزمین بیفزاید.
در مورد لزوم درک اهمیت فرصت بیان ناگفتهها از جانب مصاحبه شونده، در جای دیگر باید سخن گفت و در باره همین ضرورت از سوی مصاحبهکننده هم حرفهای بسیاری زده شده است؛ اما در این سطور قصد بر آن است تا این مسئله را با ذکر نمونهای از فرصتهای تاریخی از دست رفته آشکار نماییم. مثالی که در آن، هم مصاحبهشونده و هم مصاحبهکننده نتوانستند به حد کافی و مورد نیاز تاریخ معاصر ایران و علاقهمندی انقلابپژوهان، دادهها را از سویی بیان و از سویی دریافت کنند. در واقع یک فرصت و امکان تاریخی ویژه و خاص از جانب هر دو طرف از دست رفت، اگرچه نقش و سهم مصاحبهکننده در این فرصتسوزی به مراتب بیشتر از مصاحبهشونده است. کتاب خاطرات مرحوم زوّارهای در سال 1390ش از سوی مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شد در حالی که نامی از مصاحبهکننده آن به میان نیامده است. همچنین در مقدمه گفته نشده که این خاطرات در چه سالی از او گرفته شده است. همینقدر میتوان فهمید که با توجه به درگذشت سیدرضا زوّارهای در سال 1384ش، این مصاحبهها پیش از آن صورت گرفته است. میدانیم که او در 1317ش در ورامین در نزدیکی تهران زاده شد. از 18 سالگی و پس از اخذ دیپلم به عنوان معلم به استخدام وزارت فرهنگ درآمد. پس از چند سال، تحصیلات دانشگاهی را در رشته حقوق قضایی پی گرفت و وکیل دادگستری شد. فعالیتهای ضد حکومت پهلوی، باعث شد تا چند بار از سوی ساواک دستگیر و زندانی شود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به سمت دادستان انقلاب اسلامی منصوب گردید و در محاکمه عاملان جنایات حکومت پهلوی نقش مؤثری ایفا کرد. او تا زمان فوت، نمایندگی مجلس شورای اسلامی و در مقام حقوقدان، و عضویت در شورای نگهبان را در کارنامه خود داشت.
او را میتوان یکی از شاهدان و فعالان روز 15 خرداد 1342 دانست که هم بسیاری از وقایع آن روز را نظارهگر و بیننده بود و هم شرکت مؤثری در آن داشته است. او که در آن ایام، جوانی 25 ساله بود و شغل معلمی داشت، خود در خاطرات اندکی که از مشاهداتش در آن روز بیان کرده (صفحات 30 و 31) میگوید: «صبح سر راه مدرسه به یکی از آشنایان برخوردم. وی میگفت: خبر داری آقا را گرفتهاند؟ به گمانم سروصدایی در راه باشد.» او خود نزدیک ظهر روز 15 خرداد در حالی که در یکی از مدارس محله نازیآباد تهران مشغول تدریس بود، از راهپیمایی اعتراضی مردم باخبر شد و چون وسیله نقلیهای نیافت با پای پیاده خود را به خیابان خراسان و مسجد لرزاده به عنوان یکی از کانونهای تظاهرات رساند. «چون رانندههای اتوبوس از ترس، همگی اتوبوسهایشان را به پارکینگ برده بودند تا صدمهای نبینند.» وی خاطرهگوییاش از آن روز را با دیدن اولین صحنه از وقایع اینچنین توصیف میکند: «یک ماشین سواری بود که در حال حرکت، لباسی خونی را از پنجره به نمایش گذاشته بود و سرنشینان آن شعار میدادند.» او که خود را در میدان خراسان به جمع تظاهرکنندگان رسانده بود، در مقام شاهد میگوید: «مردم میلههای آهنی اطراف میدان را با کمک هم و یا اباالفضلگویان از جا در میآوردند و در مسیر رفت وآمد ماشینها میانداختند و بر ماشینهایی که سرنشینان آن بیحجاب بودند، اجازه عبور نمیدادند... مردم یک دکه [باجه] تلفن عمومی را شکسته بودند و تمام پول خردهای آن بر کف زمین ریخته بود، اما هیچکس به آنها دست نمیزد و میگفتند حرام است.» زوّارهای که میبایست شاهد شلیک مأموران به راهپیمایان و شهادت تعداد بسیاری باشد، میگوید: «عصر آن روز در منطقه بازار و چهارراه سیروس فعلی، خون مردم مثل آب باران به روی زمین جاری شده بود. همهجا روی دیوارها اثر دستهای خونآلود به چشم میخورد.»
نکته قابل توجه در خاطرهگویی زوّارهای این است که او با بیان حدوداً 150 واژه از آن روز مهم و تاریخی در تاریخ معاصر و انقلاب اسلامی، خاطراتش را به پایان رسانده است. این مقدار خاطرهگویی اندک از آن روز عظیم، چندین سؤال را پیش میآورد که مخاطب لازم میداند پاسخ آنها را دریابد.
1. چرا راوی به این حد از بیان کفایت کرده و دیگر سخنی از حوادث و وقایع و مشاهدات و شنیدههایش از آن روز بر زبان نرانده است؟ آیا فراموشی و نسیان بر ذهن او سایه افکنده است؟
2. چرا مصاحبهکننده از او سؤالات بیشتری نکرده است تا دادهها و اطلاعات بیشتری از او به دست آمده و به ثبت برسد؟
3. آیا مصاحبهکننده فردی مطلع و آگاه به جوانب و زوایای وقایع تاریخ از جمله 15 خرداد نبوده و از ظرفیت و اهمیت ویژه راوی در مقام مشاهدهگر و فعال آن ایام بیاطلاع بوده است که در نتیجة آن، پیجویی بیشتر برای دریافت خاطرات از راوی نکرده است؟
4. چنانچه مصاحبهکننده از آگاهی بسیاری از تاریخ معاصر، بخصوص قیام 15 خرداد، برخوردار میبود و بر دانش تاریخ و فهم و تعریف نوین آن تسلط میداشت، چگونه سؤالاتی میتوانست مطرح کند تا راوی به حداکثر خاطرهگویی و بیان اوضاع و شرایط از آن روزها بپردازد؟
5. چه احوالی بر این مصاحبه رفته است که گنجینهای ارزشمند به نام زوّارهای، با حداقل سخنگویی، رها میشود و از دست میرود؟
6. آیا میتوان مانع از دست رفتن این گونه فرصتها شد؟ چگونه؟
در این نوشته هر چند قصد بر آن نیست تا به سؤالات مطرح شده پاسخ داده شود اما تلاش میشود ابعادی از این فرصتسوزی و کمتوجهی مصاحبهکننده و چه بسا ناآگاهی وی از فهم نوین از دانش تاریخ، روشن شود. به نظر بنده، زوّارهای بیتردید در سن 25 سالگی، یکی از ارزشمندترین شاهدان و راویان آن روز تاریخی بود؛ مردی که به حد کفایت از سن و سال لازم برای درک و فهم شرایط و مسائل سیاسی و اجتماعی و مذهبی و فرهنگی کشور و مردم برخوردار بود و با داشتن شغل آموزگاری، میتوانست از اتفاقات و قضایا و تحولات بسیار مملکتی و احوال مردم عادی و تحصیلکرده و کوچه و بازار باخبر باشد. چون در مدارس تهران تدریس میکرد پس میتوانست بازگوکننده حالوهوای ذهنی و فکری و روحی و روانی دانشآموزان آن سالها از یک سو باشد؛ مخصوصاً دانشآموزانی که خود یا خانوادهها و بستگانشان در همراهی با نهضت امام خمینی بودند یا طرفدار حاکمیت و برنامههای حکومتی. از سوی دیگر قادر بود اطلاعات ارزشمندی از میزان سهم و حضور یا عدم حضور معلمان و اهالی آموزش و پرورش (وزارت فرهنگ آن روزها) در قیام 15 خرداد یا حتی مخالفان آن حرکت ارائه بدهد. این مسئله آنگاه اهمیت دارد که بدانیم در آن سالها ماجرای قتل آموزگار تهرانی ابوالحسن خانعلی و بعد احوالات محمد درخشش در مقام آموزگار که سرانجام به وزارت فرهنگ منصوب شد، از اهمیت فراوانی در میان طبقه تحصیلکرده برخوردار بود. همچنین چون دانشآموزان بسیاری در تظاهرات حضور داشتند و تعدادی از آنها شهید و زخمی و بعدها بازداشت و زندانی شدند، زوّارهای میتوانست به خوبی از فضای آنها و احوالشان سخنها بگوید. افزون بر این، او چون خود در مسجد لرزاده حاضر شده بود، میتوانست از حال و هوای حاضران در مسجد، برنامهریزی مسجد و بزرگان و امام جماعت آن سالهای مسجد، یعنی شیخ علیاکبر برهان و روح حاکم بر اجتماعکنندگان در آنجا که خود را به جمع راهپیمایان در میدان خراسان رساندند، اطلاعات کمنظیری بدهد. در ادامه هم حتماً مصاحبهکننده میتوانست با سؤالاتی مختلف و متعدد از زوّارهای جویای آن شود که آنگاه که به جمع راهپیمایان پیوست و از میدان و خیابان خراسان گذشت و به میدان شاه (قیام فعلی) رسید و از مقابل مسجد حاج ابوالفتح در خیابان ری عبور نمود، چه دیده است؟ این مسیر یکی از اصلیترین مسیرهای راهپیمایی در آن روز بود که دارودسته طیب حاجرضایی نیز همان را طی کردند. افزون بر این، همواره از مسجد حاج ابوالفتح به عنوان یکی از کانونهای اصلی برنامهریزی و هماهنگی و شروع راهپیمایی سخن گفته شده است، پس زوّارهای میتوانست اوضاع آنجا را چون از نزدیک دیده است، بیان کند. در ادامه هم او پس از رسیدن جمعیت به سهراه بوذرجمهری و آنگاه حرکت به سمت بازار تهران و خیابان ناصرخسرو و سبزه میدان و میدان ارک، همه و همه خاطراتی در حافظه او بر جای ماند و که مصاحبهکننده لازم بود در این باره از وی بپرسد. چگونگی ساماندهی راهپیمایی، تنوع آدمها، گروهها و طبقات حاضر در راهپیمایی، شعارها، پلاکاردها و فریادها و صداهای حاضران، پوشش ظاهری و تیپولوژی آنها، چگونگی آغاز تقابل نیروهای نظامی با مردم و شلیک و شهادت و زخمی شدن بسیاری از راهپیمایان، چگونگی نجات یافتن و آسیبندیدن راوی از آن معرکه سهمگین، از جمله مسائلی است که ای کاش مصاحبهکننده از زوّارهای میپرسید و او بدانها پاسخ میداد.
با توجه به نکات گفته شده و البته دهها پرسش و نکته مطرح ناشده، میتوان نتیجه گرفت که هر چند قصد قضاوت در باب قوت یا ضعف مصاحبهگر در اینجا نیست، اما به جرأت میتوان گفت اگر او که نامش نامشخص است، از دقتنظر ویژه برخوردار بود و میدانست که شناخت روحیات، ذهنیات، خلقیات، احساسات، عواطف، هیجانات، افکار و دیدگاههای حاضران در وقایع تاریخی در شمار دادههای ضروری دانش تاریخ است، یقیناً سعی میکرد تا با انواع سؤالات پیدرپی و ایفای نقش فعالانه مصاحبهگر، دادهها و اطلاعات و تحلیلهای آن زمانی بسیار ارزشمندی از راوی دریافت نماید و برای تاریخ و انقلابپژوهان بجای گذارد. او میتوانست روح زمانه حاکم بر ایران و تهران و مردم آن روزگار را، از زبان زوّارهای جوانِ آن سالها، بیرون آورده و به خوانندگان ارائه دهد. میتوانست علایق، سلایق، نوع دیدگاهها، خوبیها و بدیهای زمان و آدمیانش را بازگو کرده و مخاطبان را از طریق تونل زمان به آن دوران برده و از زمان و مکان و فضا و مفاهیم و شرایط آن روزگار برای ما تحفههای ارزشمندی به ارمغان بیاورد.
سایت تاریخ شفاهی ایران