18 تیر 1393

اگر دولت موقت به کارش ادامه دهد اصلاً انقلابی باقی نمی‌ماند


اگر دولت موقت به کارش ادامه دهد اصلاً انقلابی باقی نمی‌ماند

دکتر جواد منصوری که مدتی مسئولیت فرماندهی سپاه پاسداران را در اوایل انقلاب بر عهده داشت روزهایی را نیز در حضور شهید بهشتی به شب رسانده است. وی آن روزها و فضای حاکم بر آن را به خوبی به یاد دارد و اینگونه روایت می کند:

*اولین برخوردهای شهید بهشتی با سازمان مجاهدین خلق

صحبت کردن درباره شهید بهشتی به جهات مختلف کار دشواری است. او شخصیت کم نظیری بود که از نظر نظم و انضباط، عمق و اندیشه و تفکر و بینش، قاطعیت، مدیر و مدبر بودن و چند بعدی بودن، کم نظیر بود، به عبارت دیگر، وی هم حوزوی بود هم دانشگاهی ، هم سیاسی بود هم فقهی، هم چهره معتبر داخلی بود و هم شخصیت شناخته شده خارجی و بنابراین وقتی بخواهیم در مورد برخورد ایشان در قبال منافقین صحبت کنیم، باید همه این ویژگیها را به دقت مد نظر داشته باشیم. در این زمینه، شهید بهشتی تا سال 54 در مورد آنها سکوت کرده بود، چون واقعاً نمی‌شد درباره آنها صحبت بسیار قاطع و مشخصی کرد و هنوز شناخت از آنها کامل نبود. مضافاً بر این که عده‌ای از روحانیون هم نسبت به آنها نظر مثبت داشتند و خواستار حمایت از این گروه بودند. مثلاً آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم ربانی شیرازی.

* رگه‌های التقاط در افکار منافقین

کسی که عمیقاً با مسائل مارکسیستی آشنانی داشت، از نوشته‌های آنها، بوی التقاط را می‌شنید و شهید بهشتی قطعاً متوجه این موضوع شده بود، ولی در عین حال، چه از لحاظ این که مسئله مبارزه با رژیم شاه مطرح بود و چه از این نظر که قشرهایی از جامعه، جذب آنها شده بودند، از بیان نظرات خود در این زمینه خودداری می‌کرد. حتی حضرت امام هم مخالفت خودشان با آنها را در حد ملایم و در سطح مسائل فکری بروز دادند و تا سال 57 که آنها را منافق یا گروه غیر قابل اعتماد معرفی کردند، از افشای علنی آنان، خودداری نمودند. من تردید ندارم که اگر در همان سالها هم،‌ فرصتی پیش می‌آمد که شهید بهشتی فقط دو هفته با سران منافقین زندگی می‌کرد، ماهیت آنها را بسیار روشن‌تر و قاطعانه‌تر،‌ می‌شناخت.

*کناره گیری روحانیون از مواضع قبلی

در سال 54 و تغییر ایدئولوژیک منافقین، عده‌ای از روحانیون، از جمله آقای هاشمی رفسنجانی، جدایی خود را از این گروه، صراحتاً اعلام کردند. برای کسانی هم که هنوز مردد بودند، جایگاه و موقعیت سازمان به شدت کاهش پیدا کرد و در سالهای 56 و 57، دیگر سازمان مجاهدین خلق، در سطوح بالای علمی، مبارزاتی و در میان روحانیون، جایگاهی نداشت و فقط عده‌ای از جوانها، به خاطر کم‌ اطلاعی از مباحث عمیق فلسفی و علمی و طرح شعارهای جذاب از سوی منافقین، جذب آنها می‌شدند.

در سال 57، حتی کسانی هم که ماهیت آنها را خوب شناخته بودند،‌ توصیه می‌کردند که صلاح نیست با آنها درگیر شویم و جامعه را علیه آنها بشورانیم،‌ زیرا در مقابل رژیم شاه قرار داریم و صلاح است که این دوره را با احتیاط و آرامش سپری کنیم تا در فرصت مناسب، با این جریان برخورد کنیم.

*معتقد بودیم که اینها گروهی فرصت طلب و منافق هستند

من، شهید لاجوردی، شهید کچویی و عده‌ای دیگر معتقد بودیم که اینها گروهی فرصت طلب و منافق هستند و با خارج ارتباط دارند و باید همان موقع با آنها برخورد می‌کردیم. من در اواخر آذر سال 57 از زندان مشهد آزاد شدم و در اوایل دیماه به تهران آمدم و در همان زمان با چند تن از بزرگان و رهبران انقلاب در این باره صحبت کردم. بعضی از آنها قبلاً در زندان بودند و کاملاً منافقین را می‌شناختند و هیچ دفاعی از آنها نمی‌کردند و کوچک‌ترین تردیدی در ماهیت خطرناک بودن آنها نداشتند.

*نخستین ملاقات با شهید بهشتی

نیمه‌های دی ماه سال 57 بود که با شهید بهشتی چند مسئله مهم را مطرح کردم. ابتدا به ایشان عرض کردم که انتشار روزنامه از اهم واجبات است. ایشان گفتند، «برو این کار را بکن و من پشتیبانی می‌کنم. آدم هم خواستی به تو معرفی می‌کنم.» احتمالاً تا آن روز کسی این مسئله را طرح نکرده بود و شاید هم فکر می‌کردند شدنی نیست. من فکر می‌کردم از طرف نیروهای انقلاب، نیاز به اطلاع رسانی هست و مقدمات کار را هم فراهم کردیم. حجت‌الاسلام دین‌پرور هم با اشاره شهیدبهشتی به جمع ما پیوست. در مراحل مقدماتی راه‌اندازی روزنامه بودیم که انقلاب شد و موضوع شکل دیگری به خود گرفت.

*صحبت با شهید بهشتی در مورد منافقین

به ایشان گفتم که از سال 50 با مطالعه جزوات آنها، نظریاتشان را رد کردم و زمانی هم که حزب‌الله با سازمان مجاهدین خلق ادغام شد، وارد آن سازمان نشدم و لذا به جرم عضویت در حزب‌الله،‌ دستگیر و محاکمه شدم. مصطفی جوان خوشدل، از دوستان قدیمی‌ من، خیلی اصرار کرد به سازمان مجاهدین بپیوندم و محمد مفیدی هم با خود من در شورای مرکزی حزب‌الله فعالیت می‌کرد، ولی برای من محرز بود که این جریان، جریان ناسالمی است.

ایشان گفتند شرایط عوض شده و آنها طبعاً نمی‌توانند حرفهای قبل را بزنند و به اعمال خود ادامه بدهند، از سوی دیگر جو جامعه برای منزوی کردن آنها و افشای ماهیتشان مساعد نیست و بهتر است که من شتاب به خرج ندهم. یادم هست که پس از اصرار و پافشاری بر لزوم مقابله با منافقین به شهید بهشتی گفتم اگر به من بگویند که مسعود رجوی پرورشگاه یا مهدکودکی را با سیصد بچه به آتش کشیده است، باور می‌کنم برای اینکه او به هیچ چیز جز به قدرت رسیدن فکر نمی‌کند و به چیزی اعتقاد ندارد و بنابراین ما باید از طرف این جریان، بسیار احساس خطر کنیم و گول ظواهر و گفته‌هایشان را نخوریم. ایشان وقتی حرارت و تندی مرا در مخالفت با مجاهدین خلق دیدند، فرمودند، «شما در زندان با هم اصطکاک داشتید و از یکدیگر ناراحت بودید و حالا معلوم نیست آنها این قدر هم که فکر می‌کنید، بد باشند.» من عرض کردم، «برای من محرز است که اینها بسیار خطرناکند، به ویژه که از روی قرائنی فکر می‌کنم با سازمانهای جاسوسی خارجی هم مرتبط هستند و ممکن است در داخل کشور، مجری اهداف آنها باشند.» در هر حال شهید بهشتی حرف مرا قبول نکردند و گفت‌وگوی ما در این زمینه تمام شد.

*ورود امام خمینی(ره)

هنگامی که قرار شد امام(ره) تشریف بیاورند، دیدم که منافقین در جریان استقبال در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا پلاکارد زده‌اند و تراکت پخش کرده‌اند و افراد آنها در رفت و آمد هستند و دم از امام می‌زنند، در حالی که آنها به اصل امامت اعتقاد نداشتند، چه رسد به رهبری امام و اصولاً روحانیت را قبول نداشتند. در جریان تشکیل کمیته استقبال از امام، با شهید بهشتی صحبتی نداشتم و چندان هم در جریان این امر نبودم.

*بحث در مورد منافقین در حزب

شهید بهشتی نسبت به من به عنوان کسی که در جریان مبارزه و زندان بود، عنایتی داشتند و لذا مرا به عنوان یکی از سی نفر اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی دعوت کردند که من قبول کردم. موضوع جالب این بود که شهید آیت، درباره خطرناک بودن آنها با شور و حرارت عجیبی صحبت می‌کرد. این برای من نکته بسیار جالبی بود که چطور ایشان این قدر علیه منافقین حرف می‌زند.

*سالها در زندان همنشین منافقین بودم

من که درباره منافقین حرف می‌زدم، به این دلیل بود که سالها در زندان با آنها زندگی کرده بودم. آدمهای زیادی ماهیت آنها را می‌شناختند، اما هیچ یک به اندازه شهید آیت شور و حرارت به خرج نمی‌دادند. البته شهید آیت درباره هر چیزی که به آن اعتقاد داشت، با حرارت صحبت می‌کرد. من واقعاً نمی‌دانم او این شناخت را چگونه کسب کرده بود، اما قدر مسلم این که آدم بسیار باسوادی بود. فکر می‌کنم نوشته‌های منافقین را خوانده و ماهیت آنها را،‌ خوب شناخته بود. البته آنها حرکتهایی هم کرده بودند و شهید آیت آدم بسیار دقیقی بود و حقاً مسائل را خیلی عمیق می‌فهمید.

*برخورد شهید بهشتی با منافقین

شهید بهشتی به تدریج متقاعد شد که این گروه، خطرناک است و باید در مورد آنها کاری کرد، لذا از اواسط سال 58 که ما در سپاه و من به عنوان فرمانده سپاه، شروع کردیم به تصرف مراکزی که منافقین در اختیار گرفته بودند، شهید بهشتی هم به عمق خیانت این گروه پی بردند.

*جریان دستگیری سعادتی و واکنش شهیدبهشتی

هنگامی که ما چگونگی دستگیری سعادتی و نحوه ارتباط سازمان مجاهدین با سفارت شوروی را به اعضای شورای مرکزی حزب گزارش کردیم، شهید بهشتی نسبت به قضیه، بسیار حساس شدند و تصورم این است که در آن مرحله، خطر را بسیار جدی احساس کردند. جالب اینجاست که هر چه منافقین جاروجنجال راه انداختند که پرونده سعادتی، جاسوسی نیست، ولی شهید بهشتی هیچ‌ وقت تحت تأثیر این فشارها قرار نگرفتند و همچنان خواستار این بودند که به این پرونده به شکل جدی رسیدگی شود.

قطعاً از این که با پرونده برخورد جدی شود، حمایت کرد. در آن زمان البته هنوز ایشان در دستگاه قضا مسئولیت رسمی نداشت، ولی در شورای انقلاب بود و کسانی که در دستگاه قضایی بودند، از نظرات ایشان استفاده می‌کردند، مخصوصاً که اتفاق عجیبی پیش آمد و آن هم فاصله دستگیری سعادتی و شهادت شهید مطهری بود که فقط چهار روز بعد اتفاق افتاد. در آن زمان، اکثریت قریب به اتفاق گفتند که شهادت شهید مطهری، کار مجاهدین است.

*شناخت شهید بهشتی از گروه فرقان

هنوز نه، لااقل در این حد که به عنوان یک گروه تروریستی مطرح باشند، هنوز شناخته شده نبودند. از طرفی مجاهدین خلق دشمنی دیرینه و عمیقی نسبت به علما، مراجع و به ویژه شهید مطهری داشتند، چون او را به قول خودشان بزرگ‌ترین تئوریسین ارتجاع می‌دانستند و از این نظر، خیلی با ایشان بودند. در زندان، خواندن آثار شهید مطهری را تحریم کرده بودند و کسی حق نداشت کتابهای ایشان را بخواند، لذا این شوک و ضربه هنگامی سخت‌تر شد که افرادی چون شهید بهشتی به این نتیجه رسیدند که نکند بین دستگیری سعادتی و شهادت شهید مطهری رابطه‌ای وجود داشته و منافقین با این ترور، چنین روشی را در پیش گرفته‌اند، به همین دلیل دستگیری و خلع سلاح آنها را در سپاه و کمیته شروع کردیم و رسماً با منافقین، درگیر شدیم و مراکز و ساختمانها و سلاحهایشان را گرفتیم.

*ماجرای اعدام سعادتی

به نظر من حق این بود که او در همان سال 58 محکوم به اعدام می‌شد، زیرا جرمش قطعی و سنگین بود و باید مجازات می‌شد تا دیگران بدانند که جمهوری اسلامی در مقابل یک جاسوس قاطعیت دارد و به دلیل جوسازی منافقین، مجازات او را به تأخیر نمی‌اندازد. در برابر عباس امیر انتظام هم نباید ملاحظه می‌کردند، چون جاسوسی آنها قطعی بود. پرونده سعادتی البته خیلی سنگین‌تر بود. در اینجا باید به نکته بسیار مهمی اشاره کنم که شاید مستقیماً به بحث ما مربوط نشود، ولی بالاخره باید در جایی مطرح شود و آن هم این که هنوز شبکه نفوذی منافقین در دستگاههای دولتی فاش نشده است. این مسئله‌ای است که جمهوری اسلامی پیگیری نکرده یا توان این کار را نداشته و ما در چند مورد، در پرونده‌های سالهای اخیر، رد پای منافقین را دیده‌ایم، ولی مسئله همچنان بلاجواب و لاینحل مانده است. این که می‌بینید هر چند وقت یک بار از داخل یک دستگاه، خبری یا بعضاً عین سندی منتشر می‌‌شود، عملکرد همین شبکه ناشناخته نفوذی است. از جمله مسئله انرژی هسته‌ای که بخش اعظم لو رفتن آن، به همین شبکه ارتباط پیدا می‌کند.

*دشمنان شهید بهشتی شخصاً چه کسانی بودند؟

شهید بهشتی بلافاصله پس از پیروزی انقلاب، دوستان و دشمنانی پیدا کردند. دوستان او که عمدتاً مبارزین سالهای 40 و نیروهای خط امام و نیروهای مردمی اصیل بودند که خیلی او را دوست داشتند. در مقابل، سه گروه دشمن او بودند. گروه اول عده‌ای از روحانیون بودند که دشمنان بسیار جدی و تهدیدکننده شهید بهشتی بودند.

*انگیزه دشمنی

از همان روزهای بهمن ماه 57، هنگامی که ریاست شهید بهشتی بر شورای انقلاب تثبیت شد، عده‌ای از روحانیون با او از در مخالفت درآمدند، زیرا این سئوال برایشان مطرح بود که چرا آنها وارد شورای انقلاب و رئیس آن نشدند و پس از پیروزی انقلاب هم پستهای مهمی به آنها داده نشد. من نمونه‌های بی‌شماری را به عینه دیدم. نمونه بارز و برجسته این طیف از روحانیت، آقای لاهوتی و عده‌ای از آقایان در جامعه روحانیت مبارز تهران بودند. در مورد آقای لاهوتی، از اولین روزهای بعد از انقلاب، هر وقت با ایشان روبه‌رو می‌شدم، در جملاتش مطالبی را علیه آقای بهشتی با صراحت مطرح و دائماً ایشان را تهدید می‌کرد. هنگامی هم که به سپاه آمدم، مرتباً تحت این عنوان که در سپاه هیچ کس نباید عضو حزب یا طرفدار آن باشد، صحبت می‌کرد و البته این پیش از زمانی بود که امام فرمودند نیروهای مسلح نباید عضو حزب یا گروهی باشند. روحانیون در شهرهای مختلف هم علیه شهید بهشتی سمپاشی می‌کردند. گروه دوم گروههای مخالف جمهوری اسلامی اعم از ملی‌گراها، منافقین و مارکسیست‌ها بودند. شهید بهشتی قدرت تحلیل بالایی داشت و می‌توانست افراد مختلف از طیفهای گوناگون را جذب کند. در عین‌حال، در شورای انقلاب موقعیت بالایی داشت و هم دبیر کل حزب جمهوری اسلامی بود. آنها نمی‌توانستند درباره موقعیت او در شورای انقلاب حرفی بزنند و در مورد سخنرانیهای او هم کاری از دستشان برنمی‌آمد. لذا از اوایل سال 58، مخالفتهای جدی خود را با حزب‌ جمهوری اسلامی آغاز کردند و آن را به عنوان یک حزب فاشیستی مطرح ساختند و از سوی دیگر، علیه شخص آقای بهشتی با تهمتهایی چون سرمایه‌دار، دیکتاتور و امثال اینها شروع به سمپاشی کردند و تمام در و دیوارهای شهر را با این شعارها پر کردند. بنی‌صدر و گروههای طرفدار او، به شکل بسیار گسترده‌ای در این امر فعالیت داشتند. گروهی بود که فعالیت بسیار زیاد هم داشت و شامل سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی کشورهای بزرگ می‌شد که از طریق رسانه‌ها و خبرگزاریهایشان به شدت جوسازی می‌کردند و هر چند وقت یک بار با ملی‌گراها و منافقین، علیه شهید بهشتی مصاحبه‌هایی را ترتیب می‌دادند.

*شهید بهشتی بسیار متین و با صلابت بودند

شهید بهشتی بسیار متین و با صلابت بودند و بسیاری از مسائل را مطرح نمی‌کردند. فعالیتهای گستر‌ده‌ای که برای ترور شخصیت ایشان در جریان بودند، ما را به شدت نگران می‌کرد و دائماً در حزب مطرح می‌کردیم که این ترور شخصیت می‌تواند به ترور فیزیکی ایشان منجر شود، همان طور که در مورد شهید مطهری، در سال 57 جوسازیها شروع شد و در سال 58 ترورش کردند. شهید بهشتی صراحتاً چیزی نمی‌گفتند، ولی برایشان مشخص شده بود که درباره بعضی از افراد یا گروهها اشتباه کرده‌اند. حتی در مورد ملی‌گراها هم در شهریور 58 متوجه شدند که خوش‌بینی‌شان درباره دولت موقت و نهضت آزادی،‌ اشتباه بوده است، به طوری که وقتی در شهریور 58 در شورای مرکزی حزب درباره عملکرد دولت موقت صحبت شد، برای اولین بار گفتند که از عملکرد آن راضی نیستند، در حالی که تا آن موقع از دولت موقت دفاع می‌کردند.

*بی‌مهری مهندس بازرگان

بله، چون اولاً امام از دولت موقت دفاع می‌کردند و ثانیاً شهید بهشتی می‌گفتند که دولت موقت، نوعی گذرگاه است و حزب باید به کارهای اصولی و بنیادینی چون قانون اساسی بپردازد تا به تدریج کارها سروسامان بگیرند. من و برخی از دوستان معتقد بودیم که اگر دولت موقت با آن شیوه به کارش ادامه بدهد، اصلاً انقلابی باقی نمی‌ماند که قانون اساسی داشته باشد. شهید آیت هم همین نظر را داشت و به شدت مخالف ادامه فعالیت دولت موقت بود.

*استعفایی که مقبول افتاد

شهید بهشتی در شهریور سال 58 به ناکارآمدی دولت موقت واقف شد و لذا در آبان 58، استعفای دولت موقت به سرعت پذیرفته شد. البته تصرف لانه جاسوسی در این امر تأثیر عمده داشت.

*همه بر علیه یک نفر

ائتلاف غرب‌زده‌ها، شرق‌زده‌ها، مارکسیستها و عده‌ای از روحانیون در جهت دشمنی با شهید بهشتی،‌نکته مهمی را روشن می‌سازد و آن هم این که جریانات مخالف حاکمیت حکومت اسلامی و دینی، او را بسیار تهدید کننده می‌یافتند، به خصوص این که آیت‌الله مطهری نیز که نظریه‌پرداز انقلاب بودند، به دست عده‌ای مزدور به شهادت رسیدند و در فقدان ایشان،‌کسی بهتر از شهید بهشتی توان تحلیل و خط دادن به نیروهای انقلابی را نداشت. آنها می‌دانستند امام از چنان جایگاه مقدسی برخوردارند که آنها کوچک‌ترین حرفی نمی‌توانند علیه ایشان بزنند، لذا تیرهای اتهام را به سوی شهید بهشتی روانه می‌ساختند، چون همگی به این نتیجه رسیده بودند که پس از امام، ایشان رهبر خواهند شد. در سال 61 و پس از شهادت آقای بهشتی است که صحبت آقای منتظری مطرح می‌شود. کسانی که عمیقاً در جریان امور بودند، به ویژه در مسئله مجلس خبرگان، مشاهده کردند که آقای منتظری اسماً رئیس بود، اما در واقع گرداننده اصلی و مدیر مجلس، شهید بهشتی بود و در نتیجه مطمئن بودند که حتی اگر بعد از امام، آقای منتظری هم رهبر شود، باز، گرداننده اصلی آقای بهشتی است. در نتیجه، این سه جریان با هم به توافق رسیدند که آقای بهشتی را از سر راه بردارند و با از میان بردن او، آینده انقلاب را خراب کنند.

*چرا شهید بهشتی به شبهات پاسخ نداد

جمله آخر شما را اصلاح می‌کنم که اتفاقاً میداندار این ترور شخصیت، روحانیون مخالف شهید بهشتی بودند که به موقعیت او حسادت می‌کردند و باور داشتند که جای امام را خواهد گرفت. منافقین و ملی‌گراها به شکل علنی مخالفت می‌کردند، اما مخالفت روحانیون، مخفی بود. شهید بهشتی اعتقاد داشتند که دیگران باید از او دفاع کنند و اگر خودشان جواب بدهند، در دور باطل پرسش و پاسخهای بی‌انتها می‌افتند. ایشان در مصاحبه‌های هفتگی که در دیوان عالی کشور برگزار می‌شد، گاهی اشارات ضمنی می‌کردند. در تلویزیون هم در چند مصاحبه با کیانوری، فرخ نگهدار و امثال آنها، نظراتشان را بیان کردند که در تبیین جایگاه و افکار و شخصیت ایشان بسیار مؤثر بود. البته در داخل حزب، عده‌ای مخالف این کار بودند، ولی پس از پخش مصاحبه‌ها، حتی توده‌ای‌ها هم قبول داشتند که این مصاحبه‌ها به نفع شهید بهشتی شد. چون ما معتقد بودیم که آنها هم‌شأن آقای بهشتی نیستند، ولی ایشان می‌گفت از این طریق باید جواب سئوالات مطرح شده در جامعه را بدهیم. عده‌ای هم به شدت ایشان را تشویق می‌کردند که این کار را بکنند.

*موج ترور شخصیت

وقتی جریاناتی تبلیغاتی به شکل گسترده و طولانی ادامه پیدا کند، بخشهایی از جامعه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.نه تنها این مسئله، بلکه اصولاً بخشهایی از جامعه هستند که همیشه هم از حقایق خبر ندارند و با تبلیغات گسترده، تحت تأثیر قرار می‌گیرند. ما این مسئله را در دور اول انتخابات ریاست جمهوری دیدیم که عده‌ای به شدت از بنی‌صدر دفاع کردند و وقتی می‌پرسیدیم چرا این کار را می‌کنید، جواب می‌دادند، «یعنی می‌گویید به کسانی رأی بدهیم که طرفدار بهشتی هستند؟» یعنی کسانی بودند که به علت دشمنی با شهید بهشتی به بنی‌صدر رأی دادند. همان سه گروهی که عرض کردم، برای دشمنی با آقای بهشتی ائتلاف نانوشته‌ای را تشکیل دادند که نهایتاً به نفع بنی‌صدر تمام شد. البته هنوز دو سه هفته نگذشته بود که جامعه روحانیت متوجه شد چه اشتباه بزرگی را مرتکب شده و لذا در اولین دوره انتخابات مجلس بود که شهید شاه‌آبادی با زحمت فراوان لیست مشترک حزب جمهوری و جامعه روحانیت را درست کرد، وگرنه جامعه روحانیت به کسانی رأی می‌داد که مخالف حزب بودند. مرحوم شاه‌آبادی خیلی زود متوجه ماجرا شد و از عوامل بسیار مؤثر در جامعه روحانیت بود که به آن ائتلاف بزرگ رسید و در نتیجه تلاشهای او، ترکیب مجلس اول، مخالف بنی‌صدر شد، والا آن هم طرفدار بنی‌صدر از کار در‌می‌آمد و معلوم نبود سرنوشت انقلاب به کجا می‌کشید.

*نامزدی شهید بهشتی برای ریاست جمهوری

در داخل حزب، تمایل جدی برای نامزدی ایشان وجود داشت. از خارج از حزب هم نیروهای خط امامی قایل به نامزدی ایشان بودند و حتی برخی گروههای انقلابی دیگر هم با این موضوع مخالفت چندانی نداشتند، اما امام معتقد بودند بهتر است روحانیت به کارهای اجرایی نپردازد و کارهای ارشادی و آموزشی را پی بگیرد و کادرسازی کند. به اعتقاد من یکی از جبران ناپذیرترین ضرباتی که بنی‌صدر و منافقین به انقلاب زدند این بود که روحانیون در صحنه اجرایی کشور وارد شدند. امام در این زمینه نیز، درایت و هوشمندی بی‌نظیر خود را نشان دادند و ما امروز می‌بینیم که روحانیون نه به وظیفه و مأموریت و رسالت اصلی خود درست پرداختند و نه در امور اجرایی کشور توانستند وظایف خود را درست انجام دهند.

* شخصیتی چون شهید بهشتی رئیس جمهور نشد

بله. روحانیون باید به کار اصلی خود بپردازند، چون اگر یک روحانی در مقامی اجرایی نتواند کارش را درست انجام دهد، روحانیت لطمه می‌خورد. از روحانیون باید به عنوان پشتوانه تربیت نیروهای مؤمن و اصیل استفاده کرد. البته این بحث، بسیار عمیق است و نیاز به بررسی و مطالعه گسترده‌ای دارد. شاید الان بهتر از سال 58، سخن امام را درک کنیم که روحانیت را از به عهده گرفتن مشاغل اجرایی برحذر داشتند.

*اسنادی از شهید بهشتی در لانه جاسوسی

در اواخر سال 59، یکی از بحثهای رایج سیاسی آن زمان، همین مسئله بود. از یک طرف شایعاتی مبنی بر وجود اسنادی علیه شهید بهشتی در لانه جاسوسی پخش شده بود و از آن طرف هم هیچ سندی منتشر نمی‌شد. این مسئله، طبعاً خیلی سئوال برانگیز بود، اما نکته مهم این است که حضرت امام، چه در حیات و چه بعد از شهادت آقای بهشتی، ایشان را تأیید می‌کردند و همین امر نشان می‌دهد که این شایعات مبنای درستی نداشتند و صرفاً در جهت ترور شخصیت شهید بهشتی پخش می‌شدند، چون اگر حرف آنها راست بود، مدارکی را به امام ارائه می‌دادند و بدیهی است که امام، از چنین فردی حمایت نمی‌کردند. شهید بهشتی در این مسئله هم، موضع امام را تأیید کردند. ایشان قبل از این واقعه، ابداً در جریان نبودند، اما اینکه با تصرف سفارت آمریکا مخالفت کرده باشند، دروغ محض است.طراحی قضیه به این شکل بود که آقای لاهوتی ناراحتی قلبی داشت و در بیمارستان قلب بستری بود. من و عده‌ای از اعضای شورای فرماندهی سپاه به عیادت او رفتیم. این ملاقات حدوداً در اوایل آبان پیش آمد. ما در حال گفت وگو با آقای لاهوتی بودیم که آقای موسوی خوئینی‌ها آمد و با او سلام و علیکی کردیم. آقای لاهوتی به ما گفت که از اتاق بیرون برویم، چون می‌خواهند با آقای موسوی خوئینی‌ها، خصوصی صحبت کند. من فرمانده سپاه بودم و قاعدتاً باید در آن جلسه می‌بودم و این چه صحبتی بود که باید از ما مخفی می‌ماند. حدود نیم ساعت بعد برگشتیم و آقای موسوی خوئینی‌ها از اتاق بیرون رفت. آقای لاهوتی گفتند، «عده‌ای از آقایان تصمیم گرفته‌اند سفارت آمریکا را بگیرند. شما کمکشان کنید و علیه آنها کاری انجام ندهید.» من گفتم باید در این باره مفصل صحبت کنیم. از بیمارستان بیرون آمدیم. فردا سه نفر از گروهی که دانشجویان پیرو خط امام نام داشتند، پس از تماسی که با ما گرفتند، به مقر سپاه آمدند. آقای محسن رضایی در آن زمان مسئول اطلاعات سپاه و آقای ابوشریف فرمانده عملیات بودند. خلاصه قرار شد پاسدار در اختیار آنها بگذارند که بعد از گرفتن سفارت، از آنها حفاظت کنند. آن زمان صحبت از این بود که شاید کل ماجرا بیشتر از یک هفته طول نکشد. در روز 13 آبان این اتفاق روی داد. آن زمان صباغیان وزیر کشور و صدر حاج سیدجوادی وزیر دادگستری بود. صدر حاج سیدجوادی با آقای لاهوتی تماس گرفت و به شدت نسبت به این قضیه اعتراض کرد و از آقای لاهوتی خواست دستور بدهد که بروند آنها را از سفارت بیرون کنند. از آن طرف هم، آقای چمران که حالا در شورای شهر هستند، معاون نخست وزیر بود و از طرف مهندس بازرگان به من پیام داد که شما در این ماجرا دست دارید و این کار خلاف مصالح مملکت و خلاف امر امام است که باید دستور دولت را اجرا کرد. من گفتم، «ما این کار را نمی‌کنیم. شما به شهربانی دستور بدهید بروند آنها را بیرون کنند و حفاظت سفارت را به عهده بگیرند.» او گفت، «پاسبان شهربانی این کار را نمی‌کند.» من هم گفتم، «نمی‌توانم به پاسدارها دستور بدهم.»

*موضع حزب در مقابل تسخیر سفارت آمریکا

حزب از موضع امام حمایت می‌کرد که در سوابق روزنامه جمهوری اسلامی هست. این جریان باعث سقوط دولت موقت شد. منافقین خواستند فرصت طلبی کنند و بگویند که ما این کاره‌ایم، ولی بعد دستشان رو شد و نتوانستند از قضیه سفارت آمریکا، سوژه‌ای علیه شهید بهشتی بسازند.

*تلاشهای شهید بهشتی در ترکیب مجلس اول

تأکید ایشان بر صلاحیت افراد بود، چه در داخل حزب، چه بیرون از حزب و چه حتی مخالف حزب. ایشان می‌فرمودند فقط روی شایستگی فرد تکیه کنید. نمونه‌اش فخرالدین حجازی بود که هر جایی می‌نشست علیه حزب حرف می‌زد، ولی شهید بهشتی می‌گفتند آدمی است مسلمان و در راه انقلاب زحمت کشیده است. شما در هیچ جای دنیا چنین پدیده‌ای را نمی‌بینید که حزبی بیاید و مخالف خود را کاندید کند. شهید بهشتی فقط به تقوا و تدین تکیه می‌کردند، به طوری که این افراد هم تعجب می‌کردند. در انتخابات نخست وزیری، شهید رجایی هم عضو حزب نبود. چند نفری هم از حزب کاندید شدند، ولی حزب قبول نکرد و شهید رجایی را مورد تأیید قرار داد.

*منافقین و واقعه14 اسفند

در سال 59، به تدریج ماهیت منافقین آشکار شد و فهمیدند که به تنهایی قادر به انجام کاری نیستند. بنی‌صدر برای آنها امکان خوبی بود و گروههای متعدد مخالف نظام، حول محور رئیس جمهور گرد آمدند، اما در واقع کارگردان اصلی، منافقین بودند. واقعه 14 اسفند در دانشگاه تهران طرحی بود برای به آشوب کشیدن کشور، آن هم در دوره جنگ و زمانی که کشور توسط دشمن اشغال شده بود. در چنین شرایطی تصورش را بکنید که رئیس جمهور ضد کشور و جاسوس دشمن باشد. ماجرای بسیار مهمی بود که کمتر در ابعاد آن به شکلی دقیق بحث شده است. متأسفانه در آن زمان رئیس قوه قضاییه نخواستند به این قضیه رسیدگی شود.

*آقای موسوی اردبیلی نخواستند به این پرونده رسیدگی شود

دادستان کل کشور، آقای موسوی اردبیلی بودند و نخواستند به این پرونده رسیدگی شود و استدلالشان هم این بود که مملکت در حال جنگ است و اگر رئیس جمهور محاکمه شود، کل موجودیت نظام تهدید می‌شود. در روز15 اسفند در حزب، جلسه شورای مرکزی داشتیم. در آن جلسه به شهید بهشتی گفتم که من یقین دارم هدف اینها براندازی کل نظام است و این هم مقدمات کار است و آنها فعالیتشان را ادامه خواهند داد و دانشگاههای کشور را به آشوب خواهند کشاند، آن هم در شرایطی که دشمن تا عمق 120 کیلومتری وارد خاک ایران شده است و از ایشان خواهش کردم تمام مدیران نهاد ریاست جمهوری و سران احزاب و گروهها را ممنوع الخروج کنند. من خیلی روی این نظر پافشاری کردم، ولی شهید بهشتی قبول نکردند. علت این بود که شاید خود امام هم عقیده داشتند که در آن مقطع نباید با رئیس جمهور برخورد جدی کرد. تحلیل امام شاید این بود که همه افراد باید در صحنه باشند تا ماهیتشان کاملاً آشکار شود و خود جامعه به این نتیجه برسد که آن فرد صلاحیت ریاست جمهوری ندارد. در مرداد سال 59، من مسئول بخش فرهنگی سپاه بودم و مجله پیام انقلاب را منتشر می‌کردیم. یادم هست که روی جلد، عکس بنی‌صدر را زدم و رویش ضربدر قرمز کشیدم. به من گفتند ما قبول داریم که این آدم به درد نمی‌خورد، ولی فعلاً نباید اقدامی کرد. هم در سپاه و هم در حزب، بنابراین عکس را کنار گذاشتیم و در خرداد60 روی جلد زدیم.

*جریان 30 خرداد و واکنش شهید بهشتی

بهترین سند در این زمینه، نامه‌ای است که شهید بهشتی در اسفند59 برای حضرت امام نوشتند و گفتند به اعتقاد من، بعد از رویداد 14 اسفند، آقای رئیس جمهور، مملکت را رو به ویرانی می‌برد و ما فقط بنا به اراده شما سکوت کرده‌ایم. ببینید آدمی در سطح شهید بهشتی، چقدر از رهبری تبعیت می‌کند. در هر حال شهید بهشتی به شدت به عملکرد بنی‌صدر، مشکوک و از وضعیتی که او برای مملکت پیش آورده بود، ناراحت بودند، لذا با امام صحبت کردند که یکی از ما دو نفر را انتخاب کنید تا کشور بر اساس یک فکر اداره شود. امام فرمودند که حالا زود است و به وقتش تصمیم خواهم گرفت. شهید بهشتی بسیاری از حرفها را علناً نمی‌زدند چه در حزب، چه در شورای انقلاب و چه حتی با امام.

* من از فرماندهی سپاه استعفا دادم

باید درباره این موضوع واقعاً تحقیق شود. من همین قدر یادم هست به محض اینکه او فرمانده کل قوا شد، من از فرماندهی سپاه استعفا دادم، چون واقعاً می‌دانستم که او جاسوس است.

*اخرین دیدار

جلسه شورای مرکزی حزب برقرار بود. شهید آیت با صراحت از مماشات و سازش شهید بهشتی با منافقین و بنی‌صدر انتقاد کرد و گفت که به شدت با مدیریت آقای موسوی اردبیلی در قوه قضاییه مخالف است. او ابداً اهل به تأخیر انداختن افشای اموری که آنها را به نفع کشور و اسلام نمی‌دید، نبود. در هر حال آن شب جلسه شورای مرکزی حزب تشکیل شده بود. بعد هم آمدیم در فضای باز نماز را به جماعت خواندیم. بعد از نماز قرار بود در سالن، جلسه‌ای با حضور اعضای سه قوه تشکیل شود. فردای آن روز صبح زود مأموریت خارج از کشور داشتم، به همین دلیل تا دم سالن همراه شهید بهشتی رفتم و بعد هم خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. به محض اینکه به منزل رسیدم، تلفن زنگ زد که فلانی بیا که در دفتر حزب انفجاری روی داده است. برگشتم و آن فاجعه را دیدم. البته تا ساعت دوازده شب، هنوز مشخص نشده بود که شهید بهشتی هم در آن جلسه حضور داشته است یا نه. جمعیت زیاد بود و هوا هم تاریک و من نمی‌توانستم چیزی ببینم. فقط می‌دیدم که جنازه ها را بیرون می‌کشند و می‌برند.

*عاملان انفجار حزب

شبکه نفوذی منافقین در دستگاههای کشور، هنوز شناسایی نشده و از سرنوشت کشمیری یا سرنوشت قاتل شهید صیاد شیرازی خبری نیست.

*کلاهی و بمب گذاری

من آن روزها فرمانده سپاه بودم و کارم خیلی سنگین بود و واقعاً تک تک افراد شاغل در حزب را نمی‌شناختم. من فقط در شورای مرکزی حزب و در جلسات سه شنبه بحثهای اعضای سه قوه شرکت می‌کردم، اما قدر مسلم این که تا زمانی که پرونده‌ها به شکل جدی پیگیری نشوند و به سامان نرسند و شبکه گسترده منافقین در دستگاههای دولتی، کشف و نابود نشود، انواع گرفتاریها را داریم.


فارس