چریکی که پدر کردستان شد
« شهید حسن آبشناسان »بیشک یکی از بزرگترین مبارزان راه دفاع و جهاد در عرصه مقابله با تجاوز دشمن است. این گفتوگو که در 24 خرداد 66 انجام شده است گرچه از بازتاب کردن همه ابعاد وجودی آن عزیز عاجز است؛ اما به هر حال کوششی است در جهت شناساندن روحیات و ابعاد شخصیتی آن شهید.
همسر «شهید حسن آبشناسان »ابتدا به خصوصیات اخلاقی او اشاره کرد و افزود: اندیشههای شهید آبشناسان تماماً خدایی بود و مواردی را که او به آن میپرداخت تمام الهی بود. تمام تلاشهایی که از اول جنگ تا زمان شهادتش انجام گرفت، در جهت پیشبرد انقلاب اسلامی است.
وی به اخلاق و حسن رفتار شهید با اهل خانواده اشاره کرد و افزود: شهید آبشناسان در منزل هم با خانواده، اقوام و دوستان یک رابطه صمیمی و عاطفی داشت.
وی به بیان خاطرهای از شهید پرداخت و گفت: او همیشه به اعضای خانواده توصیه میکرد که تمام کارهایتان برای خدا و ائمه اطهار باشد و تمام رفتار و سخنی را که میخواستند به ما و خانواده بیاموزند، ائمه اطهار را الگوی ما قرار میدادند. به دلیل علاقه زیاد به حضرت علی (ع) مرتباً به همه توصیه میکرد رفتار، کردار و گفتههای حضرت علی(ع) را آویزه گوش قرار دهند. وصیت شهید آبشناسان اگرچه خلاصه شده است اما بسیار پرمحتوا است.
همسر شهید آبشناسان درباره رشادتهای او درعملیاتهای مختلف گفت: از ابتدای جنگ تحمیلی که شهید آبشناسان به جبهه رفتند، در منطقه دزفول و عینخوش مرتب کسانی بودند که تلفن میکردند و به خاطر رشادتها و فداکاریهای شهید آبشناسان در پیکار با نیروهای بعثی به ما تبریک میگفتند، زیرا او خیلی ساده و با لباس چریکی در کلیه عملیاتها و جلوتر از دیگر نیروها با دشمن به ستیز برمیخاست.
وی افزود: مهمترین رشادت شهید آبشناسان این بود که در شناسایی منطقه همیشه به تنهایی شرکت میکرد و پس از موفقیت در کار، با سایرین به تصمیمگیری مینشست. چه بسا ممکن بود در این مأموریتها نیروهای دشمن او را از پای درآورد، مخصوصاً در منطقه کردستان که وی به پدر کردستان مشهور شده بود.
همسر شهید آبشناسان گفت: وی در تاریخ 9 مهرماه سال 64 در منطقه شمالغرب کردستان در منطقهای که کاملاً در محدوده خاک عراق قرار داشت، پس از پایان یک عملیات پیروزمندانه در حال بازگشت با ترکش توپ و در سن 47 سالگی به شهادت رسید و درحالی که در مدرسه درحال تدریس بودم، خبر شهادت او را به من دادند.
وی در مورد میزان تحصیلات و دورههایی که شهید آبشناسان دیدهاند گفت: او بعد از دوره دانشکده افسری، دوره دانشگاه جنگ را طی کرد و پس از اتمام دوره به عنوان استاد دروس فنی در مرکز پیاده شیراز مشغول به کار شد، سپس دوره کامل رنجری را در ایران گذراند و بعد برای دوره تکمیل کوهستان عازم خارج شد که در بازگشت با تجربهای که در دورههای تکاوری داشت آنها را به نیروهای ارتشی در شیراز منتقل کرد.
شهید آبشناسان در چتربازی نیز تبحر زیادی داشت و به میزان تخصصهایی که دیده بود در پستهای مختلفی در ارتش انجام وظیفه کرد. همچنین پس از پیروزی انقلاب اسلامی به فرماندهی تیپ 21 حمزه، سپس به فرماندهی قرارگاه حمزه منصوب شد و آنگاه به وی پیشنهاد فرماندهی لشکر 23 نیروهای مخصوص (کلاهسبزها) شد که به خاطر گرفتاریهای زیاد زیربار نرفتند و با اصرار زیادی که به وی شد پس از استخاره کردن سرانجام پذیرفتند تا اینکه سرانجام در این مقام به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
همسر شهید آبشناسان در پایان گفت: از وی سه فرزند 2 پسر و 1 دختر به جا مانده است که فرزندان پسر وی در رشتههای مدیریت صنعتی دانشگاههای شهید بهشتی و علامه طباطبایی و تنها دختر او در سال اول نظری در رشته اقتصاد مشغول تحصیل هستند.
افشین آبشناسان، فرزند ارشد شهید آبشناسان نیز اظهار داشت: در اولین سالهای جوانی و در آغاز مراحل رشد فکری و عقلانی خود، با پدیده انقلاب اسلامی مواجه شدم. پس از پیروزی انقلاب نیز با تمام وجود در خدمت انقلاب اسلامی و دفاع از مظلومین و محرومین بود. زمانی که استکبار جهانی جنگ را بر ملت ما تحمیل کرد، پدرم به همراه سایر رزمندگان به جبهه رفت و تا زمانی که شهید شد، مردانه و باایمان در صف اول نبرد حضوری فعال و مؤثر داشت.
وی به بیان خاطرهای پرداخت و گفت: یادم میآید وقتی که تحصیلات متوسطهام را به پایان بردم، قصد کردم به سربازی بروم و این موضوع را با پدرم در میان گذاشتم و او نیز مرا تشویق به خدمت کرد. بعضی از دوستان و آشنایان انتظار داشتند پدرم ترتیبی بدهد که من در جای راحتی خدمت کنم و این مطلب را با او در میان گذاشتم، اما پدرم به هیچ وجه با این امر موافق نبود و از من خواست که مثل سایر افراد، داوطلب بروم و ثبتنام کنم و هرجا که مقرر شد به خدمت بپردازم. من هم همین کار را کردم و در نتیجه قرعهکشی، مأمور خدمت در نیروی دریایی شدم.
مادرم این مطلب را به پدرم اطلاع داد و او در حالی که نفسی به راحتی کشید گفت: الحمدلله که در نیروی دریایی از من دور و متکی به خود خواهد بود. پدرم نگران بود مبادا من به نیروی زمینی بروم و به او نزدیک باشم و به قول خودش مایه دردسر او بشوم. به هر حال در بندرعباس مشغول انجام وظیفه بودم که خبر آمد باید در اسرع وقت به تهران بروم. من بدون آنکه علت را بدانم عازم شدم اما پیش خود فکرهایی میکردم و احتمالاتی را میدادم تا آنکه درون هواپیما و از طریق روزنامه مطلع شدم پدرم شهید شده است.
من حالا فهمیدهام که راه رستگاری، گام نهادن در خط ولایت فقیه و گردن نهادن به اوامر امام و اعراض کردن از منکراتی است که ایشان نهی میفرمودند.