02 مهر 1385

شرط آزادی شوهر تو این است که …


شرط آزادی شوهر تو این است که …
محمد خامنه‌ای صاحب فروشگاه ونیز واقع در خیابان شاه چهارراه کاخ تلفن 42733 ساعت 1900 روز 17/4/42 در فروشگاه مزبور اظهار نمود که از طرف دولت به آقای خمینی اخطار شده که آزاد هستید و می‌توانید از زندان بروید خمینی [ره] گفته من از زندان نخواهم رفت مگر اعلیحضرت بیاید با من صحبت کند و من او را محکوم کنم تا بساط خود را جمع کند و برود و همچنین ساعت 2030 روز 17/4/42 ضمن اشاره به وضع مملکت مسأله بلیط بخت‌آزمایی را در میان آورد و گفت سالی 400 میلیون تومان این ملت فقیر را به جیب می‌زنند یکی از حاضرین سؤال نمود این پول به جیب چه کسی می‌رود جواب داد به جیب اشرف. آن شخص گفت بالاخره والاحضرت اشرف فعلاً در مسافرت است و گویا این پول را به او نمی‌دهند. خامنه‌ای گفت به جیب آن یکی دیگر می‌رود (که منظور اعلیحضرت همایونی بوده است) سپس اضافه نمود چندی قبل در یکی از شب‌نشینی‌ها با خانمی که لباس مشکی پوشیده بود برخورد نمودم که بر خلاف همه محزون و مغموم بود به او گفتم خانم در اینجا همه خوشحالی و شادی می‌کنند علت چیست که شما ناراحت نشسته‌اید ممکن است من از احوال شما مطلع شوم بالاخره پس از اصرار زیاد در جلسات بعد خانم مزبور اظهار داشت شوهرم جزء افسران توده‌ای بوده که چند سال قبل اعدام شده است پس از اینکه او را دستگیر نمودند من به سازمان امنیت نزد معاون تیمسار بختیار رفتم و او از من تقاضای نامشروع نمود و چون به این عمل راضی نبودم از ترس عقرب به مار پناه بردم و به خود تیمسار بختیار تلفن نمودم ایشان گفتند بیا دفتر کارم من هم رفتم بالاخره تیمسار بختیار مرا به منزل برد و کاری که نباید بنماید نمود و مدت بیست روز کار شوهرم را امروز و فردا نمود و در این مدت رابطه نامشروع داشت و بالاخره به من اطلاع دادند که چند روز دیگر شوهرت را اعدام خواهند نمود پیش خود فکر کردم چون خواسته‌های معاون تیمسار را برآورده ننموده‌ام ممکن است او در جریان اعدام شوهرم دست داشته باشد مجدداً به به ایشان مراجعه نمودم و به من گفت روز اول می‌خواستم کار شوهرت را درست کنم ولی تو با من راه نیامدی و حالا اگر هم بخواهم کار شوهرت را درست کنم باید دویست هزار تومان بدهی و با من هم ارتباطی داشته باشی من برای رهایی شوهرم ناچار شدم زندگی خودم را بفروشم و خودم را نیز در اختیار آقایان بگذارم و خانه و زندگی خود را در حدود یکصدو پنجاه هزار تومان فروختم و به ایشان اطلاع دادم که بیش از مبلغ مزبور نتوانستم تهیه نمایم او گفت دویست هزار تومان لازم است. حالا همان را بیاور من یکصدو پنجاه هزار تومان را برداشتم و نزد معاون بختیار رفتم و شب هم مهمان او بودم و ساعت 600 صبح روز بعد مرا مرخص نمود و گفت ساعت 1100 صبح شوهرت آزاد خواهد شد و رأس ساعت 100 صبح وسیله خویشاوندانم اطلاع حاصل نمودم که شوهرم ساعت 400 صبح همان روز اعدام شده است. با این ترتیب شوهرم، ثروتم، ناموسم از دستم رفت و فعلاً خرج من و فرزندانم را پیرمردی خیر می‌دهد.
سپس خامنه‌ای در مورد کلانتری‌ها اظهار داشت یکی از رؤسای کلانتری‌ها با من دوست می‌باشد و مدتی است این شخص خاطرخواه زنی است که موفق به وصال او نمی‌شود اخیراً شوهر او را به این منظور بازداشت نموده است زن مزبور برای آزاد نمودن شوهرش به رئیس کلانتری مراجعت نموده و رئیس کلانتری به او گفت باید یک شب با هم باشیم تا شوهرت را آزاد کنم. ضمناً محمد خامنه‌ای ترک زبان و بسیار آدم ناراحت به نظر می‌رسد و از بیان مشخصات افراد مورد بحث خودداری می‌نموده است و این طور که به نظر می‌رسد این شخص همه شبها در فروشگاه خود در حضور عده‌ای از دولت تنقید و نسبت به مقامات عالیه توهین می‌نماید و دیگر اینکه برای آنها با این نوع صحبتها خود از طرف اشخاص مأموریت دارد.