15 اردیبهشت 1393
نظریه روستو و اصلاحات ارضی دولت پهلوی
دکتر علی امینی از سرشناسترین چهرههای تاریخ سلطنت پهلوی است که نام او بهویژه با دوران پر هیاهوی یک سال و دو ماه صدارتش و آغاز اصلاحات آمریکایی در ساختار اقتصادی و فرهنگی ایران در دهه ۱۳۴۰ گره خورده است .
امینی همواره از حمایت بیسابقه واشنگتن برخوردار بوده است. ولی باید توضیح داد که این حمایت تنها به علت دوستی دیرینه کندی با امینی و یا نفرت شخصی او از شاه به عنوان «دوست نیکسون» نبود. امینی پیش از کندی نیز مهره انتخاب شده آمریکا تلقی میشد و حتی در دولت «جمهوریخواه» پیشین مورد حمایتی بیمانند از سوی واشنگتن بود. در واقع میتوان گفت که کندی بر اساس ارزیابی سازمان «سیا» امینی را کاراترین مهره برای اجرای اصلاحات خویش تشخیص داد؛ اصلاحاتی که بعدها نه به دست امینی بلکه به دست شاه اجرا شد و در تاریخ میهن ما به نام «انقلاب سفید» به ثبت رسید.
اکنون بجاست دیدگاه کندی را در قبال ایران و در واقع آن تحلیل تئوریکی را که در شالوده استراتژی آن روز آمریکا در کشورهای جهان سوم قرار داشت، بررسی کنیم. این دیدگاه با نام «والت ویتمن روستو» جامعهشناس معروف آمریکایی و مشاور امنیتی کندی پیوند خورده است. «والت روستو» که در سال ۱۹۱۶ در خانواده یهودی ویکتور هارون روستو به دنیا آمد، مدتهای مدید مشاور کاخ سفید بود و برای قریب به یک دهه (۱۹۶۰ـ ۱۹۷۰) نام او بر جامعهشناسی دانشگاهی غرب سنگینی میکرد. پروفسور والت روستو در زمان کندی یک سلسله اصلاحات اقتصادی و بهویژه طرح «اصلاحات ارضی»، را در کشورهای آمریکای جنوبی، آسیای غربی و آسیای جنوب شرقی پی ریخت و در دولت لیندون جانسون ریاست «شورای برنامهریزی سیاسی» وزارت خارجه آمریکا و ریاست سازمان «اتحاد برای ترقی» را به عهده گرفت. اقتدار آکادمیک روستو که در واقع بر اَهرُم دیوانسالاری آمریکا مبتنی بود، بهویژه در پنجمین کنگره جهانی جامعهشناسی (سپتامبر ۱۹۶۲) در واشنگتن نمایان شد که در آن حدود یکهزار جامعه شناس از سراسر جهان شرکت داشتند و روستو کارگردان اصلی این نمایش بود.
روستو تئوریهای خود را در سال ۱۹۶۰/ ۱۳۳۹ با انتشار کتاب مراحل توسعه اقتصادی ـ یک مانیفست غیرکمونیستی اعلام داشت. بررسی تئوری اجتماعی روستو میتواند بهخوبی ماهیت «دکترین کندی» و اهداف «انقلاب سفید» را روشن کند. دیدگاه روستو یک دیدگاه «تاریخگرایانه» است. او برای رشد جامعه بشری یک سیر تکاملی قائل است و ملاک این «تکامل» را سطح رشد تکنولوژی میداند. به عبارت دیگر، روستو مانند بسیاری از نظریهپرداران غرب از منظر «غرب مرکزی» به جهان مینگرد. از این زاویه، روستو جامعه بشری را به «جامعه سنتی» و «جامعه صنعتی» تقسیم میکند. او معتقد است که جامعه پس از طی مرحله «سنتی» وارد مرحله «ماقبل طَیران» میشود. این مرحله در واقع یک دوران گذار از «کهنه» به «نو» است. در این مرحله برای ایجاد یک ساختار نوین صنعتی تدارک دیده میشود و لذا باید در رشتههای غیرصنعتی، بهویژه کشاورزی، تحولات انقلابی صورت گیرد. روستو معتقد است که این تحولات عمیق باید به دست یک دولت مرکزی نیرومند صورت گیرد و مهمترین این دگرگونیها «اصلاحات ارضی» است. در این مرحلة «ماقبل طیران» یک گروه اجتماعی جدید (نخبگان) پدید میآید که دربرگیرندة بازرگانان، روشنفکران و نظامیان است. این گروه اجتماعی جدید نیروی محرکه جامعه از «مرحله سنتی» به «مرحله صنعتی» است و میان آن با نیروهای «محافظهکار» و مدافعان «جامعه سنتی» تصادم رخ میدهد. به اعتقاد روستو این تعارض اگر کانالیزه نشود ممکن است به انقطاع «وراثت اجتماعی» بینجامد. روستو نقش استعمار و نواستعمار غرب را در کشورهای تحت سلطه میستاید و معتقد است که «مدرنیزاسیون» دولتهای غربی جوامع عقبمانده را به مسیر گذار (مرحله ماقبل طَیران) وارد ساخت. پس از این اصلاحات، جامعه وارد «مرحله طَیران» (Take – off) میشود. در «مرحله طیران» حکومت در دست «نخبگان» است و حکومتگران «سنتی» که عاجز از تطبیق خود با وضعیت «طیران» هستند، از قدرت کنار زده میشوند و بهعلاوه بر اثر «اصلاحات ارضی» یک قشر جدید دهقانی پدید میآید که به توسعه بازار یاری میرساند و «طیران» را سرعت میبخشد. عالیترین مرحله تکامل و در واقع «کمونیسم» روستو، که جامعه پس از «طیران» به آن خواهد رسید، «مرحله مصرف پایدار کالاها و خدمات» است که الگوی کامل آن جامعه ایالات متحده آمریکا میباشد!
همانطور که دیده میشود، نظریه روستو در واقع نوعی «مانیفست» امپریالیستی برای کشورهای جهان سوّم است. این نظریه فرهنگها و تمدنهای جوامع تحت سلطه امپریالیسم را تحقیر میکند و «شیوه زندگی آمریکایی» و «جامعة مصرف انبوه» را به عنوان الگو فرا روی آنان قرار میدهد و راه گذار کشورهای تحت سلطه را به یک نظام سرمایهداری وابسته توصیه میکند و در این راه تمام جاذبهها و روشهایی را که مارکسیسم برای ارائه نظریه اجتماعی خود بهره جسته به کار میگیرد. روستو در کتاب خود به این امر اذعان دارد و مینویسد: «….اکنون که این رساله را در دست تألیف دارم نه به ایالات متحده آمریکا بلکه به جاکارتا، رانگون، دهلینو، کراچی، تهران، بغداد و قاهره میاندیشم….!»
امروزه درک نظریه روستو برای ما آسان است، زیرا آن سرنوشت غمانگیزی را که نظام جهانی سلطه در سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۷ بر ایران رقم زد تصویر میکند و در واقع ایران دوران محمدرضا پهلوی را به عنوان آزمایشگاه نظریههای کج و معوج آمریکایی نشان میدهد.
نظریه روستو آشکارا یک نظریه مارکسیستی است و هرچند با نیت رقابت با مانیفست کمونیستی تدوین شده ولی دارای قدرت انطباق عجیبی بر مارکسیسم است. تنها با شناخت نظریه روستو است که میتوان چپنماییهای عجیب ارسنجانی و امینی و سپس محمدرضا پهلوی و نظریهپردازان او را درک کرد و راز پیوند مارکسیسم را با ایدئولوژی رسمی دانشگاهی در واپسین دوران سلطنت پهلوی دریافت.
با شناخت نظریه روستو، شناخت دیدگاه کندی از ایران سال ۱۳۳۹ آسان است. در آن زمان کاخ سفید جامعه ایران را در مرحله «ماقبل طیران» میدانست و تنشهای اجتماعی و سیاسی آن را تعارض نیروهای «تحولطلب» (نخبگان) و نیروهای محافظهکار (سنتگرایان) ارزیابی میکرد که اگر توسط آمریکا هدایت و کانالیزه نشود به بروز انقلاب و قطع تسلسل و «وراثت اجتماعی» میانجامد. روشن است که در این دیدگاه شبهمارکسیستی، سلطنت یک «ساخت سنتی» محسوب میشود که حفظ آن هیچ اهمیتی در اهداف راهبردی آمریکا در ایران و سایر کشورهای وابسته نداشت.
تنها در نیمه دوم دهه ۱۳۴۰ بود که جامعه شناسان آمریکا تحت تأثیر محققان انگلیسی به این نتیجه رسیدند که: «سنت پادشاهی دیرین ایران نیرومندتر از هر دودمان و یا حاکم مفردی بوده است. ایران بدون سلطانی که بر آن حکومت کند و ملت را در برابر بیگانگان حراست کند از نظر بسیاری از مردم امری ضد و نقیض به حساب میآید»
به این ترتیب دیدگاه نظری واشنگتن در قبال ایران در آخرین دهه سلطنت پهلوی هرچند از نظریههای «ناب» آمریکایی نشئت میگرفت، ولی از دیدگاهی تعدیل شده و در واقع آمیزهای بود از شبهمارکسیسم روستو و «باستانگرایی» فروغی-ریپورتر.
هفته نامه صبح صادق