20 دی 1392

روایتی متفاوت از قیام ۱۹ دی مردم قم


سید مهدی حسینی در خبرگزاری شبستان نوشت: حاج علی آقا محمدی می گوید آن روز دیگر دلم نمی خواست زنده بمانم زیرا طاقت این توهین ها را در روزنامه نداشتم، همان لحظه خودم را به میدان آستانه رساندم و دیدم که همه طلاب جمع شده و ناراحت هستند...

هوا سرد بود و خفقان های رژیم شاهنشاهی مردم را به ستوه آورده بود، هر روز یک بحث جدید، هر روز توهین بیشتر و بیشتر، از سال 42 که امام را تبعید کرده بودند همه نگران بودند و خلا وجود ایشان در شهرمان احساس می شد.


سال 56 بود حاج علی آقا محمدی نزدیک 40 سالش شده بود، در بازار قم کار می کرد و نگران امام، کاری هم نمی توانست انجام دهد جز اینکه دعا کند.

نزدیک غروب 17 دی بود که مثل همیشه در مغازه در بازار نشسته بود که یک دفعه صدایی را احساس کرد و دوستانش که پیش او آمده و روزنامه اطلاعات را به دستش دادند، مطالبی به قلم احمد رشیدی مطلق بر علیه امام نوشته بود که وقتی آن را خواند انگار سقف مغازه بر سرش فرو ریخت.
 

*زنده ماندن بی معنا بود

حاج علی آقا محمدی می گوید آن روز دیگر دلم نمی خواست زنده بمانم زیرا طاقت این توهین ها را از سوی شاه در این روزنامه نداشتم، همان لحظه خودم را به میدان آستانه رساندم و دیدم که همه طلاب جمع شده و ناراحت هستند.
 

آن زمان روزنامه ها غروب به قم می رسید و فقط در کیوسک مرحوم بابایی در میدان آستانه توزیع می شد و مردم پس از خواندن مطلب روزنامه، ناراحت شده و صفحات روزنامه را پاره می کردند.
به طرف مدرسه علمیه خان رفتم آنجا فضا شلوغ تر از میدان آستانه بود و طلاب با ناراحتی اعتراض خود را به این مقاله و رژیم شاهنشاهی اعلام می کردند، تا پاسی از شب آنجا بودیم و بعد نیروهای گارد شاهنشاهی آمدند و همه را متفرق کردند و قرار شد باز فردا صبح در آنجا تجمع صورت گیرد.
 

*آغاز تجمع در مدرسه خان

فردا صبح زود وقتی به میدان آستانه آمدم جمعیت می جوشید و با اینکه هیچ سیستم ارتباطی در آن زمان وجود نداشت، مردم و طلاب به مدرسه علمیه خان و میدان آستانه آمده بودند و با یکدیگر صحبت می کردند.
نمی دانستیم که می خواهیم چه بکنیم، چون نه برنامه ای بود و اینقدر این مقاله همه را ناراحت کرده بود که همه گویا گیج شده بودند.
 

یک دفعه به فکرمان رسید به دفتر علما و مراجع آن زمان رفته و از آنها کمک بخواهیم، همه آن جمعیت به منزل مرحوم آیت الله گلپایگانی رفتند، برخی گریه می کردند، برخی ناله می زدند و برخی نیز موضوع را برای ایشان توضیح دادند.
 

مرحوم آیت الله گلپایگانی در همان فضا مشغول سخنرانی شدند و مضمون سخنان ایشان نیز این بود که این مقاله نه تنها به امام خمینی بلکه به کل روحانیت اهانت کرده است.
 

بعد از سخنان ایشان کمی از غم هایمان کمتر شد اما عمق فاجعه به حدی بود که نمی توانستیم آرام باشیم، تصمیم گرفتیم به منزل مرحوم آیت الله مرعشی نجفی برویم و بعد از دیدار با ایشان به منزل علامه طباطبایی نیز رفتیم و موضوع را مطرح کردیم.
 

*حضور در منزل آیت الله طباطبایی

در منزل علامه طباطبایی آیت الله یزدی سخنرانی مفصلی را بر علیه رژیم شاهنشاهی و همچنین رشادت ها و تلاش های امام خمینی انجام دادند که همراه با تکبیر و شعارهای مردمی بود.
 

بعد از ظهر روز 18دی بود که به بازار برگشتم، دیدم که همه مغازه ها باز است و البته برخی بازاریان هم ناراحت بودند و می خواستند که کاری انجام دهند.
 

*جلسه با بازاریان قم

با بازاریان جلسه ای گذاشتیم و قرار شد تا برای فردا یعنی 19 دی بازار را تعطیل کرده و به این بهانه اعتراض خود را نشان دهیم، البته در آن زمان هم افرادی بودند که از این تصمیم ناراحت بودند و می گفتند این کار نشود، اما اکثر مغازه دارها موافق تعطیلی بازار به نشانه اعتراض بودند.
 

انگار شب 18 دی همه مردم خودشان یک رسانه بودند و هر کس هر کسی را می دید به او می گفت فردا صبح یادتان نرود. صبح روز 19 دی شد و باز هم جمع عظیمی از مردم در میدان آستانه تجمع کردند باز هم تصمیم گرفتیم به دیدار مراجع برویم و ابتدا از دفتر آیت الله مکارم شیرازی آغاز کردیم و تا بعد از ظهر به دفاتر چند مرجع دیگر دیگر هم رفتیم.

 

*سخنرانی روحیه بخش آیت الله نوری همدانی
ساعت 3 بعدازظهر 19 دی بود که به دفتر آیت الله نوری همدانی رفتیم، دفتر در کوچه بیگدلی خیابان صفائیه بود، آنقدر ازدحام جمعیت بود که تمام منزل، حیاط و حتی کوچه بیگدلی را مردم پر کرده بودند و بلندگوهایی را نیز قرار داده بودند.
 

آیت الله نوری همدانی صحبت های خود را با این بیت شعر معروف «مه فشاند نور و سگ او او کند ، هر کسی بر تینت خود می تند» که امام راحل را به ماه و شاه را به سگ تشبیه کردند.

پس از پایان یافتن صحبت های آیت الله نوری همدانی قرار شد به منزل آیت الله مشکینی برویم و رژیم شاهنشاهی از این موضوع ناراحت بود. جمعیت ملتهب اما بدون هیچ شعاری آرام آرام از کوچه بیگدلی خیابان صفائیه حرکت کرده تا به منزل آیت الله مشکینی در خیابان باجک برسند.
 

*صدای تیراندازی در میدان شهدا به گوش رسید

برخی از مردم به چهار راه بیمارستان (میدان شهدا) رسیده بودند و من هم هنوز ابتدای کوچه ممتاز در خیابان صفائیه بودم که یک دفعه صدای تیراندازی شنیدیم. اول باور نمی کردیم که صدای تیر باشد اما وقتی بیشتر شد، تازه متوجه نیروهای رژیم شاهنشاهی شدیم.
 

هر فردی به داخل یکی از کوچه ها رفت و کوچه های دو طرف خیابان صفائیه پر از جمعیت زن و مردی بود که در آن روز به خیابان آمده بودند.
 

تا غروب در کوچه ها بودیم و کم کم بیرون آمدیم، غروب بسیار دردناکی بود، هم توهین شنیده بودیم، همه به امام اهانت شده بود و هم بسیاری از مردم را شهید کرده بودند، وقتی به چهار راه بیمارستان رسیدیم دیدیم که برخی از مردم را با گلوله از پای در آورده و جنازه آنها نیز روی زمین است.
 

*ماموران شاه به مجروحان در بیمارستان حمله کردند

آنها را سریعا به بیمارستان گلپایگانی رساندیم و پس از آنکه ماموران متوجه این موضوع شدند باز هم به ما حمله کردند و در بیمارستان حاضر شده و می خواستند مجروحان و جنازه شهدا را بگیرند که دکتر باهر رئیس بیمارستان اجازه این کار را نداد، که بعدها متوجه شدیم آیت الله گلپایگانی به دکتر باهر گفته است که به هیچ عنوان جنازه ها و مجروحان را تحویل ندهید.
 

تا چند روز دروس مدرسه های علمیه تعطیل بود و ما نیز بازار را تعطیل کردیم و امام نیز اطلاعیه ای داشتند و شخص شاه را مسئول این کشتارها معرفی کردند، که بعد از آن در چهلمین روز شهادت شهدای 19 دی مردم تبریز قیام کردند و بعد هم مردم یزد و همین امر موجب شد تا انقلاب شکل گرفته و شاه و رژیم شاهنشاهی ساقط شود.
 

حاج علی آقا محمدی می گوید: اصلا امیدی به پیروزی نداشتیم و از 19 دی 56 تا 22 بهمن 57 دیگر برای ما شده بود شور و حرکت به گونه ای که همه به دنبال فضا و بستری مناسب برای آزادی بودند.

 

*توزیع اعلامیه های امام در شرایط سخت
وی همچنین از خاطراتش در خصوص توزیع اعلامیه و مبارزات مردم قم گفت: پس از این اقدامات ارتش شاه نیروهای خود را با تانک در هتل آپادانای قم مستقر کرد و ما برای اینکه با آنها مبارزه کنیم بمب های دستی و همچنین وسائل آتش زا درست کرده و به مقابله با آنها می پرداختیم.
 

در آن زمان فردی به نام اوسطی بود که از طلاب بوده و زمان مبارزه عمامه را در می آورد و تمام سر و صورت خود را می پوشاند و با سنگ قلاب هر هدفی را که می خواست می زد. این فرد تمام ارتش شاه را ذلیل کرده بود به گونه ای که از فاصله 200 متری هدفش را نشانه می گرفت و با سنگ به او حمله می کرد و متاسفانه روزی تک تیراندازها او را شناسایی کرده و به شهادت رساندند.
 

در این زمان همچنین ما به توزیع پیام های امام راحل نیز می پرداختم، در خیابان جوب شور (باجک) یک روحانی منزلی را در اختیار ما گذاشته بود در حمام آن خانه در زیر زمین دستگاه تکثیر را برده بودیم و پیام های امام تلفنی خوانده می شد که فردی آن را ضبط می کرد و بعد به فرد دیگری می داد تا پیاده سازی کرده و تایپ کند و ما نیز تا سحر به چاپ این اعلامیه ها می پرداختیم و گروهی نیز صبح ها آن را منتشر می کردند.
 

*فرار از دست ماموران شاه در جوی آب

سحر باید به منزل می رفتم و مجبور بودم برای اینکه شناسایی نشوم از خیابان باجک تا خیابان صفائیه که مسیر طولانی هم بود از داخل جوی عبور کنم و هر شب هم که تا به درب منزل می رسیدم همسرم پشت درب ایستاده بود و انتظار می کشید و اشک می ریخت اما هیچ گاه نگفت که نرو.
 

حاج علی آقا محمدی می گوید اگر بخواهم از جریان انقلاب و رشادت های مردم برای شما بگویم باید چندین مصاحبه کنم و باز هم تمامی ندارد، فقط تنها چیزی که می توانم بگویم این است که این انقلاب به راحتی به دست نیامده و خون مردم پای این انقلاب ریخته شده و باید مراقب آن باشیم و این مطالب را به نسل جوان بگوییم.


تابناک