19 خرداد 1393
15 خرداد به روایت آیت الله مهدوی کنی
بیتردید حرکت 15 خرداد دستآوردهایی برای نهضت امام به دنبال داشت. هر چند در این حرکت گروهی از مردم شهید و گروهی دستگیر شدند و قیام عمومی ظاهراً سرکوب شد، ولی اینگونه تحلیل چیزی بود که رژیم آن را تبلیغ میکرد و این حرکت را ساخته و پرداختهی گروهی خرابکار و کمونیست اعلام کرد. آتش زدن بعضی از کتابخانههای عمومی را با مواد آتشزا دلیل بر این ادّعا عنوان میکرد. رژیم میگفت مردم ایران هیچگاه دست به خرابکاری نمیزنند و مواد آتشزا در دسترس عامهی مردم نیست، ولی طرفداران امام این گونه اعمال را کار خود رژیم میدانستند و میگفتند رژیم برای اینکه چهرهی نهضت را مشوّه نشان دهد به این قبیل کارها متوسل میشود. تبلیغات رژیم در اذهان ساده اندیشان و رسانههای خارجی تا حدودی مؤثر بود و مورد قبول واقع شد، لکن نفوذ امام و روحانیت انقلابی در میان مردم جای خود را باز کرده بود و مسلمانان مبارز و انقلابی ـ که در متن نهضت بودند ـ تحت تأثیر تبلیغات دولت واقع نمیشدند و مسئولان بلندپایهی رژیم این مطلب را میدانستند که آنها با این ترفندها میخواهند چهرهی نهضت و رهبران آنها را مشوّه و وابسته نشان دهند، ولی مردم به رهبران نهضت ایمان داشتند و این حرکت را یک حرکت خود جوش دینی و ملی دانسته و تبلیغات رژیم آنها را در کار خود مصممتر میکرد. آنان تبلیغات سوء رسانههای رژیم را دلیل بر ضعف آن میدانستند که برای سرکوب نهضت، واقعیتها را انکار و ملت مسلمان را به خرابکاری و کمونیست بودن متهم مینماید و مردم هم خود شاهد بودند که شعارها، همه اسلامی و در راستای انقلاب و راه امام بود و جریان کاملاً نشان میداد که موضوع عمیقتر از این چیزهاست که حالا چند نفری یا یک عده چپی فقط آمده باشند در خیابانها و شعارهای اسلامی سر بدهند.
آنچه که من خودم شاهد بودم شعارها همه به نفع امام و انقلاب اسلامی بود, شعار کمونیستها و خرابکارها نبود. این شعار, شعار مردم بود. علاوه بر این، حرکت 15 خرداد به دنبال آن، دستهها و تظاهرات مربوط به روز دوازدهم محرم بود. دو روز بعد از عاشورا که هیئتهای مذهبی و مؤتلفه و دیگران از میدان قیام (میدان شاه سابق) قیام کرده و از مسجد حاج ابوالفتح حرکت کردند، بنده در آن راهپیمایی حضور داشتم. من از خیابان ری تا دروازه دولت بودم، بعد به طرف مسجدمان رفتم. مقصود, این حرکت, حرکتی بود که قبل از دستگیری حضرت امام سابقه داشت. مسلمانها و مؤمنین حرکتی انجام داده بودند. بعد هم به دنبال دستگیری امام, حرکت روز 15 خرداد از منطقهای که تقریباً منطقهی حزباللهیها بود و اصل و کانون حرکت به شمار میرفت شروع شد.
تفسیر مؤمنین و طرفداران انقلاب همین بود که این نقطهی آغاز انقلاب بود. البته بعضیها که معمولاً در جریانات انقلاب، سرکوب را در هر نقطهای دلیل بر شکست میدانند، قدری ناامید شدند و کنار رفتند. آنهایی که نمیتوانستند ادامه بدهند و یا از مشکلات زود متأثر میشدند، کنار رفتند؛ چنان که بعضی از علما و روحانیین هم، بعد از این جریان از بعضی کارها کنار کشیدند و ادامهی مبارزه را مصلحت ندیدند و میگفتند: با دستگاه تا دندان مسلح نمیشود جنگید؛ ولی آنها که نظر دیگری داشتند، علاوه بر آنکه ناامید نشدند، این را نقطهی شروع برای نهضت میدانستند. در واقع این نقطه، نقطهی انفجار نور بود؛ همانگونه که امام فرمودند: «انقلاب ما, انفجار نور بود». من فکر میکنم اگر مبدأ انفجار را از آنجا بدانیم, بهتر است.
من در همان روز شنیدم که جمعیت طیب حاج رضایی[i] و طرفداران او با چوب و چماق و مانند آن از طرف میدان امینالسلطان (میدان مولوی) حرکت کردند و شعار میدادند. بعد پلیس نزدیک همان چهارراه به آنها حمله کرد و طیب و مرحوم حاج اسماعیل رضایی[ii] را دستگیر کرد.
از حرفهایی که رژیم میزد این بود که مردم پول گرفتهاند؛ یعنی مردم هر کدام 25 قران گرفتند که بیایند در خیابانها به طرفداری از خمینی خود را به کشتن بدهند. قسمتی از این حرکت را به همین مرحوم طیب و حاج اسماعیل رضایی نسبت دادند. بعد هم میخواستند از ایشان اقرار بگیرند که از امام پول گرفتی و در بین مردم تقسیم کردی که او این اتهام را نپذیرفت.
این حرکت برای مردم به خصوص مؤمنین حرکت خیلی جالبی بود، به خصوص بازگشت طیب که در ابتدا سابقهی طرفداری از شاه را داشت، خیلی جالب بود. خانوادهی اینها هم از همان پایین خیابان مولوی بودند. میگفتند اینها اصیل هستند و از خانوادهای متدیناند. یک برادر هم به نام طاهر داشت که من بعداً تا سالها او را میدیدم, اهل مسجد و متدین بود.
[i]. طیب حاج رضایی از بارفروشان میدان تهران بود که علیرغم داشتن پیشینهای ناشایست، در اثر یک تحول روحی، در مسیر تلاش برای صیانت از اسلام و روحانیت و همگامی با قیام حضرت امام(ره) قرار گرفت و در برپایی قیام 15 خرداد 1342 نقش مهمی را ایفا کرد. وی سرانجام پس از آنکه حاضر نشد تا وسیلهای برای تهمت و نسبت ناروا به روحانیت و در راس آنها امام(ره) گردد، پس از تحمل شکنجههای سخت، به اعدام محکوم شد و در 11 آبان 1342 به شهادت رسید. آزادمرد, شهید طیب حاجی رضایی, به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات, تهران, 1378
[ii]. شهید حاج اسماعیل رضایی فرزند لطفالله در 1304 در تهران به دنیا آمد و از همان دوران نوجوانی به شغل بارفروشی در میدان ترهبار مشغول گردید. وی پس از حادثهی 15 خرداد در پاساژ خود, در میدان شوش تهران به جرم اقدام علیه امنیت ملی و ایجاد بلوا و تحریک اهالی به جنگ و قتال علیه سلطنت مشروطهی ایران، دستگیر و محاکمه شد و به اعدام محکوم گردید که حکم اعدام در ساعت 6:20 صبح 11/8/1342 اجرا شد. وی که مقلد امام بود, در کارهای خیریهی زیادی مشارکت میجست, از جمله میتوان به رسیدگی به خانوادههای بیسرپرست و ساخت مسجدی در محلهی بیسیم نجفآباد تهران اشاره کرد. وی که در سال 1339 هـ. ش به حج و زیارت خانهی خدا مشرف شده بود, در سازماندهی هیئتها و دستهجات عزاداری در ماههای محرّم و صفر اهتمام زیادی میکرد. رفاقت وی با طیب حاج رضایی نیز قدمتی 20 ساله داشت و در اکثر قضایا با هم همکاری ]داشتند[ و کنار هم بودند, آنگونه که در شهادت دوشادوش هم به دیار حق رفتند. (برای اطلاع بیشتر از نقش وی در قضایای 15 خرداد 42 و نیز دستگیری, محاکمه و اعدامش بنگرید به : آزادمرد, شهید طیب حاجی رضایی, پیشین.)