ستاد استقبال


 
(گفتگو با حجت الاسلام و المسلمین عبدالمجید معادیخواه)
از آن روز که شورای انقلاب کار خود را آغاز کرد، به دربندانی که از مسائل ریز و درشت دچار بود. انبوهی از مسائل، به اعتصاب‌هایی مربوط بود که هم در فلج کردن رژیم گذشته نقشی تعیین‌کننده داشت؛ هم با غفلتی می‌توانست برای مردم و انقلاب مشکل‌ساز شود. به ویژه که گروهک‌های مارکسیستی و نیمه‌مارکسیستی با مردم همدل نبودند و در گرداب گروه‌گرایی، به تنگ‌نظری‌های زیان‌بار و گاه فاجعه‌آفرین دچار بودند.
شاید نخستین نهادی که از دل شورای انقلاب برآمد، ستاد استقبال از امام بود، که مدرسه‌ی رفاه را برای پایگاه خود برگزید. دیگربار ذهنم معطوف به بی‌خبری توأم با بداندیشی عباس میلانی معطوف شد که چگونه به سبب دشمن کامی با انقلاب اسلامی، و به ویژه با شخص هاشمی رفسنجانی، از کنار آن ساده گذشته است؟ به زودی لغزش خنده‌آوری را از آن محقق‌نما یادآور می‌شوم که امروز قلم را ابزار بزک این و آن ـ به ویژه در خدمت صهیونیسم و لابی مذهبی‌اش، بهائیت ـ کرده است.
مؤسسه‌ی رفاه برخلاف نگاه آن مشاطه و آرایشگر قلم فروش(!) تنها، مدرسه‌ای مذهبی نبوده است. آن مؤسسه، با چشم‌پوشی بر نقشی ستایش‌انگیز که در برداشتن مانع از سر راه تحصیل بانوان داشته است ـ که شرح آن بیرون از ظرفیت این اثر است ـ جایگاهی بسیار مهم برای جنبش اسلامی بود! پایگاهی که در آن اختناق شاهنشاهی، امکان تحرک را برای مبارزان فراهم می‌کرد؛ چنان‌که گاه حلقه‌ی پیوندی بود میان مذهبیون و بخشی از ملیون.
بی‌سبب نبود که مدرسه‌ی رفاه[1]  را مرکزی برای سامان‌دهی فعالیت‌های انقلاب برگزیدند. همه‌ی نیروهای جنبش، از آن نهاد خاطره‌هایی خوش داشتند؛ از جمعیت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی تا هواداران زنده‌یاد دکتر شریعتی و از نهضت آزادی تا گروهک رجوی! ریشه‌یابی آن امتیاز مدرسه‌ی رفاه، که همه‌ی نیروهای مبارز زیر سقف آن احساس امنیت داشتند، در گرو شناختی‌ است از فضای مبارزه در سال‌های 45ـ 57. از مدرسه‌ی رفاه که بگذریم، ستاد استقبال از امام نیز درخور درنگ و تأملی ویژه‌ ا‌ست. شاید ذهن نسل کنونی با شنیدن این نام، معطوف به فعالیت‌هایی ساده و تشریفاتی شود. به دشواری می‌توان ابعاد و زوایای شناخته و ناشناخته‌ی آن نهاد را برای مخاطبی بیان کرد که در آن روزها حضور نداشته است. آنچه را می‌توانم با اشاره‌ای یادآور شوم، نقش آن نخستین نهاد برآمده از شورای انقلاب است، در تمرین کشورداری! به شمار مقوله‌هایی که در کار دولتی مطرح است، دامنه‌ی آن نهاد گسترده بود! در مثل، بخش تبلیغات و پیام‌رسانی، به مفهوم رسانه‌ی انقلاب در آستانه‌ی تحویل‌گرفتن کشور بود. نیروهایی که کم و بیش با فعالیت‌های رسانه‌ای آشنا بودند، در آن بخش از آزمونی می‌گذشتند و بهتر شناخته می‌شدند. در بخش انتظامات، انبوهی از نیروهای انقلاب سازمان‌دهی می‌شدند؛ چنان‌که در گزارش روز ورود امام، تصویری از گسترش دامنه‌ی آن بخش را خواهیم دید. در بخش‌هایی ناشناخته‌تر، تحلیل‌گران سیاسی حضور داشتند؛ با برنامه‌هایی حساب شده. در بخش‌هایی دیگر نیز حضور هنرمندانی را می‌دیدیم که در مراسم بهشت‌زهرا، نمونه‌ای روشن از فعالیت‌های آنان را خواهیم دید. نه تنها در این بخش‌های جدی، زبده‌ترین نیروهای جنبش حضور فعال داشتند؛ که آنچه را شاید به حساب نیاوریم نیز، نقشی مهم داشت. برای نمونه، در تلاش دوستانی که عهده‌دار مسائل بهداشتی و زیست‌محیطی بودند، نقش شهردار انقلاب را می‌دیدیم! به زودی خواهیم دید که چگونه در آستانه‌ی حضور امام در ایران، ملیون‌ها مرد و زن و کودک بسیج شدند، تا در نظافت شهر تهران، معجزه‌ی انقلاب را به نمایش بگذارند. درست است که این مردم عاشق و انقلابی بودند که در هر زمینه انسان را به اعجاب و شگفتی بر می‌انگیختند، اما نباید فراموش کنیم که آنچه زمینه‌ی بهره‌گیری از ظرفیت ملتی انقلابی را فراهم می‌کرد، برنامه‌ریزی‌هایی بود که در هر زمینه، پشتوانه‌ای از خرد و اندیشه داشت. برای آگاهی از کمیته‌های وابسته به ستاد استقبال، به خاطره‌یابی‌های گسترده‌ای نیازمندیم، که اگر دیر بجنبیم، امکان آن را برای همیشه از دست می‌دهیم. در این فرصت، ناگزیر به همین اشاره بسنده می‌کنم که ستاد استقبال ماکتی کوچک بود از یک ‌دولت با همه‌ی شئون معقولی که برای آن می‌شناسیم. هم اکنون که خاطره‌ و یاد آن روزها را به قلم می‌آورم، هم‌زمان به دو گونه احساسات متضاد دچارم. هم با یادی از آن همه شور و هیجان و نیز هم‌دلی و هم‌یاری احساس غرور می‌کنم. اگر تحلیل‌گران و قلم‌دارانی از زندان تعصب و دشمن‌کامی آزاد باشند، با نیم‌نگاهی به کشور ـ و به ویژه به تهران ـ در آن روزهای آشفتگی و بحرانی، در برابر انقلاب اسلامی سرتعظیم فرود می‌آورند! دریغا بخشی از روشنفکران این جامعه، امروز اندیشه و عواطف خود را به موج رسانه‌های غربی سپرده‌اند؛ چنان‌که دیروز تابعی بی‌قید و بند و شرط از متغیر اردوگاه مارکسیستی بودند! در هیاهوی این دو گفتمان، بر بسیاری از مفاخر غرور آفرین انقلاب اسلامی، گرد و غبار فراموشی نشسته است! هرگز تاکنون اوضاع این کشور را ـ در عبور از مرحله‌ی انتقال ـ با دیگر انقلاب‌های جهان مقایسه نکرده‌ایم تا با دیدن زیبایی‌های بی‌شمار و بی‌مانند، قدرت خود را بشناسیم.
در نگاهی دیگر، از غمی سنگین و جانکاه رنج می‌برم و بر همه‌ی عواملی که آگاهانه بذر اختلاف افشاندند و نیروهای انقلاب را به جان هم انداختند، نفرین می‌کنم! شرح عواطف دوگانه‌ای که با اشاره از آن یاد کردم، در گرو فرصتی است که با شماری از اهل اندیشه و قلم به گفتگو بنشینیم. به‌ویژه، بسیار مشتاقم که در چنان گفتگوی فرضی، شماری از دوستان اصلاح‌طلب و اصول‌گرا حضوری فراهم داشته باشند تا بخشی از گلایه‌های خود را با آنان در میان بگذارم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[1] - مدرسه‌ی رفاه را در دهه‌ی چهل، عده‌ای از مذهبی‌های مقلد حضرت امام بنا نهاده‌بودند. آنها اکثراً از هیئت‌های مؤتلفه‌ی اسلامی بودند و دور هم جمع شدند تا برای دختران دبیرستانی ایجاد کنند که تصمیم بر بنا نهادن دبیرستان رفاه گرفته شد؛ هزینه‌ی این مدرسه از سهم امام تأمین می‌گردید. آقایان هاشمی رفسنجانی، باهنر، بهشتی، رفیق‌دوست، آقای شفیق، توکلی‌بینا، حاج عباس تحریریان و میرمحمد صادقی از هیئت امنای آن بودند. با مطرح شدن تصمیم حضرت امام خمینی (ره) مبنی بر بازگشت به ایران، این مدرسه برای استقرار ایشان در نظر گرفته شد. همین مدرسه ستاد کمیته‌ی استقبال از حضرت امام نیز بود (آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با آقای محسن رفیق دوست، جلسه‌ی نهم) 


خاطرات حجت الاسلام والمسلمین عبدالمجید معادیخواه، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1384-1382.