07 بهمن 1392
معمای پیش بینی انقلابها با رویکردی بر انقلاب اسلامی
جماران: آنچه که در پی می آید متن کامل مقاله دکتر محمدرضا طالبان است که در مراسم گرامیداشت روز پژوهش در پژوهشکده امام خمینی و انقلاب اسلامی؛ ارائه شده است.
گفتنی است در ابتدای این نشست حجتالاسلام والمسلمین حسن پویا، معاون پژوهشی مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام در نمایندگی استان قم، با موضوع «علم و پژوهش از منظر امام خمینی» سخنرانی کرد. دکتر مهدی انصاری، مدیریت اطلاعرسانی پژوهشکده امام خمینی نیز، دومین سخنران این نشست بود که گزارشی در باره طرح «کتابشناسی توصیفی امام خمینی»ارائه کرد.
نمیتوان کتمان کرد که انقلابات همواره پس از وقوع و رخدادشان برای دانشمندان «مسأله» و «حیرت» آفریدند؛ و «تاریخ» گواهی میدهد که هیچ انقلاب بزرگی بطور دقیق توسط دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی پیشبینی نشدهاند. از این رو، اگر گفته شود وقوع هر انقلابِ جدید، دانشمندان علوم اجتماعی را مثل سایرین متعجب و متحیر ساخته، سخن دلالتآمیزی بیان شده است. واقعاً چرا انقلابات حتی برای دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی که در حوزة مضمونی انقلاب متخصص بودهاند نیز همواره تعجببرانگیز و غافلگیرکننده بوده است؟ آیا این مشکل ناشی از ضعف این گروه از دانشمندان و متخصصان بوده که نتوانستهاند مطابق انتظار به وعدههایشان عمل کنند، یا این که آنها اساساً انتظارات غیرواقعبینانهای داشته که فرض نمودهاند پدیدههایی مثل انقلاب حقیقتاً پیشبینیپذیر میباشند؟
از سویی دیگر، در فلسفة علمِ متعارف تصریح شده است که تبیین و پیشبینی دو روی یک سکة واحد بنام «نظریه» هستند و در علم، تبیین و پیشبینی، حیثیات یا کارکردهای یک پدیدة واحد محسوب میشوند. از این رو، یک نظریة علمی که متضمن تبیین برخی پدیدهها و رویدادهاست، بر پایة ساختار و محتوای خود، مسلماً پیشبینی نیز میکند. بر این اساس، عدم قابلیت در پیشبینی انقلابات بخودی خود بر نقص و ضعف تئوریها و تبیینهای نظریِ انقلاب دلالت دارد. ولی، مروری بر مجموعة وسیع ادبیات نظری و تجربی در خصوص هر یک از انقلابات بوقوعپیوسته در جهان، مُهر تأییدی خواهد زد بر این مدعا که کمبود و خلاء خاصی در تبیین آنها بچشم نمیخورد. هزاران کتاب و مقاله، مجموعة عظیمی از علل و دلایل را در قالب تئوریها و تبیینهایی- که بسیاری از آنها نیز کاملاً موجه و متقاعدکننده میباشند- ارائه نمودهاند که چرا و چگونه هر یک از این انقلاباتِ رخداده، در آن زمان و مکان خاص رخ دادهاند. در حقیقت، در بازاندیشی یا شناخت پسینی، هر یک از این انقلابات هر چیزی به نظر میرسند جز یک حادثة غافلگیرکننده و حیرتانگیز. ولی، چرا باید درک پسینی (پسبینی انقلاب) با پیشبینی انقلاب اینقدر متفاوت باشند؟ در حقیقت، ما با یک مسأله یا معمای جالبتوجه مواجهایم: چرا انقلاباتِ رخداده که بر اساس درک پسینی و مابعدالوقوع، بخوبی تبیین شدهاند قبل از وقوعشان عملاً پیشبینی نشده و غیرمترقبه بودهاند.
پاسخهای دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی به این سوالات نشان داد که دو دیدگاه متعارض در خصوص مسألة پیشبینی انقلابات وجود دارد. گروه اول، تأکید داشتند که «انقلابات، اساساً پیشبینیناپذیرند». گروه دوم، برعکس، تأکید نمودند که اولاً، «پیشبینی» نشانة بلوغ یک علم است و علوم اجتماعی و سیاسی نیز پس از گذشت بیش از یکصد سال از عمرشان نمیتوانند علمی نابالغ تلقی شوند. و ثانیاً، برای پیشبینی صحیح در یک دامنة زمانی چند ساله دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی فقط به دو چیز نیاز دارند: (1) تئوری مناسب؛ و (2) دادههای مکفی. در واقع، این گروه معتقد بودند که با داشتن دادههای مناسب و وقوف کافی به آخرین مدلهای ترکیبی و فرآیندی برای تبیین انقلاب در علوم اجتماعی کاملاً امکانپذیر میباشد که علائم اولیه هشداردهندة شورشها و ناآرامیهای سیاسیِ قریبالوقوع را کشف و دیگران را نسبت به آنها آگاه نمود.
سردمدار اصلی گروه موافقان پیشبینی انقلابات «جک گلدستون» بود. وی تصریح نمود که با پیشرفتهای شگرف صورت پذیرفته در تئوریهای انقلاب و با اکتشاف نظمهای فرآیندی که از مجموعة دادههای جهانی مربوط به اکثر قریب بهاتفاق کشورهایی که در گذشته دچار بیثباتی سیاسی شدهبودند، بدست میآید میتوان علائم هشداردهندة این وقایع انقلابی را قبل از وقوعشان، کشف و در حقیقت، احتمال وقوع انقلاب را پیشبینی نمود. به اعتقاد گلدستون کاملاً امکانپذیر میباشد که انقلابات در شرف وقوع را در یک دامنة زمانی یک یا دو ساله پیشبینی نماییم، و کاری که عالمان علوم اجتماعی و سیاسی باید برای پیشبینی انقلاب انجام دهند آن است که براساس تعدادی از شاخصهای عینی سنجشپذیر، دولتهایی را که به سرعت به سمت سقوط و زوال در حال حرکت هستند، تعیین و مشخص نمایند.
بر این اساس و با توجه به اهمیت پیشبینی انقلاب و کشمکشهای سیاسی در کشورهای مختلف جهان برای آمریکا (که بعد از فروپاشی شوروی تنها ابرقدرت جهانی بود)، پروژة «دولتهای در حال زوال» با بودجه دولت آمریکا به سرپرستی جک گلدستون و تدرابرت گار همراه با یکدوجین از دانشپژوهان صاحبنام آمریکا در حوزة انقلاب و کشمکش سیاسی از سال 1995 میلادی آغاز بکار کرد که پس از پنج سال، در سال 2000، گزارش تفصیلی آن مبتنی بر دادههای اکثر کشورهای جهان در طول حدود نیم قرن(از سال 1955 تا 1999) منتشر گردید.
در این گزارش تصریح شده که هدف این پروژة پژوهشی آن بوده است تا به سیاستمداران آمریکا کمک کند تا کشورهای در معرض سقوط دولتها یا رژیمهایی که در مخاطرة بیثباتی سیاسی بالا هستند را پیشبینی نموده و از این طریق سیاستمداران بتوانند نسبت به آن واکنشی بهموقع انجام دهند. بعدها و در ادامة همان پروژه، گروهی از متفکران آمریکایی با عنوان «صندوق صلح» با همکاری مجلة «سیاست خارجی» بطور سالیانه «شاخص دولتهای در حال زوال» را منتشر نمودند. این شاخص که در سال 2011 میلادی تعداد 177 کشور جهان را تحت پوشش قرار داده، ترکیبی است از مجموعة زیادی از معرّفهای جمعیتی، اقتصادی، سیاسی، و نظامی که تئوریهای انقلاب و جنبشها، و دادههای چند دهة قبل کشورها نشان دادهاند که دولتهای ضعیف و در حال زوال را آشکار میسازند. از این رو، در گزارش مربوطه تصریح شده است که شاخص مزبور«علائم و هشدارهای اولیة کشمکش سیاسی را به سیاستمداران و عموم مردم» ارائه میدهد. فرض اصلی این شاخص آن است که در کشورهایی که واجد دولتهای ضعیف و در حال زوال هستند احتمال بیشتری برای رخ دادن کشمکشهای سیاسی و انقلاب وجود دارد.
حال، سوال اساسی این است که آیا بر اساس «شاخص دولتهای در حال زوال» مبتنی بر دادههای سال2010 باید پیشبینی میشد که در سال 2011 احتمالاً انقلابهایی در جهان عرب- بویژه تونس، مصر، و لیبی- رخ دهد؟ مسلماً خیر. گزارش سال 2010 «شاخص دولتهای در حال زوال» نشان میداد که کشورهای سومالی، چاد، سودان، زیمبابوه، کنگو، افغانستان، عراق، جمهوری آفریقای مرکزی، گینه، و پاکستان، به ترتیب، 10 کشوری هستند که بالاترین نمره را از این شاخص کسب کردهاند و اگر قرار بود که احتمال وقوع کشمکشهای حاد سیاسی و انقلاب در سال 2011 پیشبینی شود، کاندیداهای اصلی همانا این کشورها بودند. جالب توجه است که کشور تونس که اولین انقلاب عربی را تجربه نمود در این شاخص در رتبة 118 قرار گرفته بود؛ و لیبی و مصر نیز به ترتیب در رتبههای 111 و 49 (در میان 177 کشور) قرار گرفته بودند. یعنی، دولتهای تونس و لیبی جزو دولتهای قوی و موفق از نظر این شاخص قرار داشتند که اصولاً نباید انتظار وقوع شورش و خشونت سیاسی را در این کشورها میداشتیم. در حقیقت، از بخت بد دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی باز هم انقلابات در جاهایی رخ دادند که آنان انتظار نداشتند و با همة پیشرفتها در تئوریها و تبیینهای انقلاب و دسترسی به مجموعههای وسیع از دادههای بینکشوری در سطح جهانی باز هم چیزی که نصیب دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی شد همان حیرت و بهت قدیمی بود.
البته، میتوان این احتمال را مطرح نمود که دانشپژوهان موجود در پسِ این شاخصها از سنجههای نادرست یا دادههای غیردقیق استفاده کرده باشند. همچنین، این احتمال نیز وجود دارد که انقلابات عموماً در زمان و مکانی رخ میدهند که، برخلاف انتظار، دولتی نسبتاً قوی بر جامعه حکمفرماست و شرایط عینیِ جامعه نیز نسبتاً خوب است. ولی، یک احتمال تبیینی دیگر نیز وجود دارد که همانا مدعای گروه اول از دانشمندان علوم اجتماعی را تشکیل میدهد و آن، این است که انقلابات یا تحولات کلان سیاسی و اجتماعی اساساً پیشبینیپذیر نیستند. به عبارت دیگر، برای دانشمندان علوم اجتماعی و سیاسی، یا سایرین، اصولاً امکانناپذیر است که پیشبینی کنند انقلابات در کجا و چه وقت رخ خواهند داد؛ و دلیل آن که دانشپژوهان مبرز در پسِ این شاخصها در پیشبینی انقلابات (بهار) عربی ناکام ماندند این است که خودشان را موظف به انجام وظیفهای ناممکن کرده بودند. خلاصه آن که، میتوان در برابر این پرسش اولیه که «چرا انقلابات، عموماً پیشبینی نشدهاند؟» این پاسخ تبیینی را ارائه داد که «چون، انقلابات اساساً پیشبینیناپذیر هستند». در حقیقت، این گروه از دانشمندان علوم اجتماعی معتقدند که در خصوص پدیدة انقلاب فقط یک پیشبینی دقیق امکانپذیر است و آن، عدمپیشبینی انقلابات است. یعنی، بطور پارادوکسیکال یا متناقضنمایی پیشبینی نمود که انقلابات پیشبینی نمیشوند.
جماران