17 بهمن 1396
انقلاب اسلامی در آذر 1357
امام خمینی ده روز پیش از فرارسیدن ماه محرم، در ابتدای آذرماه 1357 پیام مهمی برای ملت ایران فرستادند و از این ماه به عنوان ماهی که خون بر شمشیر پیروز خواهد شد، یاد کردند. این پیام در دهه اول آذرماه 1357، نقش تعیینکنندهای در ادامه روند مبارزات مردم علیه حکومت محمدرضا پهلوی داشت. سندها خبر از آمادگی مردم برای مقابله با دولت نظامی در ماه محرم میدهند؛ حتی شایعه ورود اسلحه و توزیع آن بین مردم در میان گزارشهای ساواک به کرات منعکس شد؛ و این که در ماه محرم سرنوشت حکومت شاه یکسره خواهد شد. به تبعیت از پیام امام، 48 تن از روحانیون حوزه علمیه قم با امضای اعلامیهای بر سرنوشتساز بودن ماه محرم تأکید کردند. هم سندهای ساواک و هم گزارشهای به جا مانده از دیگر منابع، حکایت از نگرانی فزاینده دولت نظامی ایران و دولت ایالات متحده آمریکا از رخدادهای احتمالی ماه محرم دارند. ارتشبد ازهاری رئیس دولت نظامی شاه، این نگرانی را با صدور اعلامیهای خطاب به مردم نشان داد و اظهار داشت که نیروهای نظامی و انتظامی با مخالفتهای ضدحکومت برخورد خواهند کرد. ساواک نیز در بخشنامهای داخلی، با لحنی شدیدتر نیروهای خود را آماده مقابله جدی با هر مخالفتی در ماه محرم کرد. این بخشنامه و اقدامات امنیتی گسترده مانع از این اظهارنظر دولتمردان نشد که بگویند، ساواک کارکرد خود را از دست داده است و به مثابه یک خبرگزاری عمل میکند. دریافت چنین خبری برای ساواک گران آمد، اما نیروهای این سازمان در شرایط بحرانزده آن روزگار، کارکرد دیگری نمیتوانستند از خود بروز دهند.
موضوع دیدار فرح دیبا همسر شاه با آیتالله سیدابوالقاسم خویی که روز عید غدیر (28/8/57) در عراق صورت گرفت، تنشهایی را در جامعه روحانیت ایران به دنبال داشت که دامنه آن به این دهه نیز کشیده شد. در این بین ساواک تلاش محسوسی در ایجاد شکاف به ویژه در سطح طلاب حوزه علمیه قم، آن هم میان آذریزبانها و پارسیزبانها از خود نشان داد که موفقیتی در پی نداشت. اعلامیهای که آیتالله خویی در واپسین روز ماه ذیحجه، به دنبال درخواست مجدانه روحانیان ایران برای روشنگری درباره این دیدار صادر کرد، هم به تنشهای ایجاد شده خاتمه بخشید و هم اقدامات ساواک را خنثی کرد.
اعلامیه مراجع
حساسترین روز در این دوره پنجم آذرماه بود. اعلامیههای متعددی از طرف روحانیان برای تعطیلی و عزای عمومی این روز صادر شده بود که در میان آنها اعلامیه روحانیان تهران با 115 امضا و اعلامیه مشترک آقایان گلپایگانی، مرعشی نجفی و شریعتمداری چشمگیرتر بود. تعطیلی و عزای عمومی پنجم آذر به جهت تهاجم مأموران مسلح حکومت نظامی در روزهای پایانی آبان به آستان قدس رضوی - که در تعقیب مردم وارد بارگاه امام هشتم(ع) شدند و با تیراندازی و شلیک گاز اشکآور حرمت این مکان را شکستند - صورت گرفت. آن روز در مشهد 250 هزار نفر دست به راهپیمایی زدند. فرمانداری نظامی مشهد به واسطه انبوه حضور مردم مجبور به هموار کردن مسیرهای راهپیمایی شد. بازارها در بیشتر شهرها تعطیل بود و مجالس سخنرانی در مسجدهای شهرهای مختلف برپا گردید. تظاهرات در برخی شهرها مانند بابل منجر به شهادت تنی چند از شهروندان شد. اصفهان نیز روز خونینی را پشت سر گذاشت. اما خونبارترین حادثه پنجم آذر در گرگان رخ داد. مقابله مأموران مسلح حکومت با مردم، 12 شهید و 60 زخمی در گرگان بر جای گذاشت.
دولت نظامی در ادامه تهدیدات و گاه تمهیدات خود موفق شد تولید نفت را همچنان افزایش دهد. تولید نفت که بر اثر اعتصابات کارکنان و کارگران شرکت نفت به زیر پانصد هزار بشکه در روز رسیده بود افزایش یافت و به بالاترین حد خود یعنی 2/5 میلیون بشکه در روز رسید. این موفقیت که با خرسندی دولت آمریکا همراه بود، موجب شد نمایندگان شرکتهای بزرگ صنعتی و اقتصادی که همگی منافعی در ایران داشتند، در جلسهای گرد هم آیند و بر ادامه همکاریهای اقتصادی خود با حکومت شاه تأکید کنند. آنها آرزو کردند آرامش هر چه زودتر به «جزیره ثبات» بازگردد. افزایش تولید نفت دوام چندانی نیافت و آرزوی نظام سرمایهداری آمریکا نیز ناکام ماند. سندهای ساواک نشان میدهد که تیغ اعتصابات همچنان بر گلوی شاه نزدیک و نزدیکتر میشد.
از جمله حوادث این روزها دیدار نماینده ساواک با نماینده دستگاه امنیتی دولت انگلیس است. در این دیدار نماینده امنیتی انگلیس صراحتاً میگوید، غرب با روی کار آمدن دولت نظامی در ایران پذیرفته بود که رقمی در حدود بیستهزار نفر از مردم ایران کشته شوند.
در این دوره، جیمی کارتر رئیسجمهور آمریکا همچنان بر سیاست حقوق بشر خود تأکید میورزید، اما در شمایل حکومت شاه، موردی از نقض حقوق بشر مشاهده نمیکرد!
محرم، ماه خون
یازدهم آذر برابر بود با اول محرم. فرارسیدن ماه سوگواری امام حسین(ع) و یاران فداکار ایشان، نیروی مضاعفی به روند مبارزات بخشید. چه گروههای مردمی و چه دستگاههای حکومتی به خوبی از ظرفیت این ماه برای ابراز مخالفتها و اعتراضها آگاه بودند. آن چه در میان مردم مطرح میشد، یکسره شدن سرنوشت حکومت شاه در ماه محرم بود و آن چه در بین سرکردگان امنیتی، نظامی و انتظامی به چشم میخورد، نگرانی و موج اضطراب از فرارسیدن این دوره زمانی. امام خمینی نیز با در دست داشتن نبض مبارزه، برای دومین بار پیامی به مناسبت فرارسیدن این ماه به ملت ایران دادند. پیش از این در یازدهم آذر با لحنی حزنانگیز که حکایتگر خبرهای رسیده از کشتار شب اول محرم داشت، مردم را به ادامه مبارزه دعوت کردند و در خلال پیامشان رخنهای دیگر در پیکره فرسوده نظام شاهنشاهی ایجاد کردند؛ و آن درخواست از سربازان و دیگر قشرهای سازمان ارتش برای فرار از پادگانها و نافرمانی در برابر فرماندهان نظامی بود.
آنچه در یازدهم آذرماه در سرچشمه تهران رخ داد، خونینترین حادثه دهه اول محرم بود. سندهای ساواک میگویند که با ورود ماه محرم، به همان میزانی که بر شدت تظاهرات افزوده میشد، مقابله مأموران مسلح حکومتی هم تشدید میگردید. با این که آیتالله طالقانی پس از کشتار شب اول محرم تهران، در اعلامیهای ضمن تأکید بر جنبههای سیاسی این ماه از مردم خواست به نحوی رفتار کنند که ضایعات جانی کمتری به جا بگذارند اما شور و حال محرم، اقتضای دیگری به اعتراضات مردمی میبخشید. از نظر مردم شیعه ایران، تالیتلو یزید بن معاویه و حسینبن علی(ع) در آستانه قرن پانزدهم هجری حاضر بودند. محرم، شکل تازهای از مبارزه را رواج داد که پیش از آن سابقهای نداشت. این حرکت از تهران شروع شد و خیلی زود به دیگر شهرها سرایت کرد. با شروع ساعات منع رفتوآمد؛ مردم به پشتبام خانههایشان میرفتند و با سر دادن شعارهای اللهاکبر، لاالهالاالله، مرگ بر شاه... نفرت خود را از حکومت اعلام میکردند. گستره جغرافیایی این حرکت تمام نقاط تهران را شامل میشد. و همین موضوع مقامات امنیتی را دچار کلافگی کرد. به طوری که سپهبد مقدم، رئیس ساواک، در نامهای با طبقهبندی سری به فرماندار نظامی تهران پیشنهاد کرد چند خانهای که صدای اللهاکبر از بام آنها بلند است، شناسایی و پس از اشغال آنها و سرکوب شعاردهندگان، بقیه را مرعوب کند تا از گسترش شعارها کاسته شود. سندها از تحقق چنین اقدامی خبر نمیدهند، اما میتوان حدس زد که به دلیل فراوانی این «بامهای مؤذن» امکان چنین کنشی برای نیروهای فرمانداری نظامی وجود نداشت.
در این دوره زمانی بود که ساواک متوجه شد آن چه در تهران رخ میدهد - یا بهتر بگوییم برنامهریزیهایی که برای اعتراضات عمومی صورت میگیرد - از ناحیه تشکیلاتی است که روحانیان مقیم تهران سامان دادهاند. این تشکیلات که پس از پیروزی انقلاب اسلامی با نام «جامعه روحانیت مبارز» معروف شد، پایتخت را به هشت منطقه تقسیم کرده بود که شانزده روحانی ذینفوذ در این نواحی هدایتگر روند مبارزه بودند. دستگاه امنیتی متوجه شد که دکتر سیدمحمد حسینی بهشتی نقش ویژهای در این تشکیلات دارد. پیش از آن که آیتالله سیدمحمود طالقانی در چهاردهم آذر اعلامیه معروف خود را مبنی بر راهپیمایی در روزهای تاسوعا و عاشورا بنویسد، برای ساواک روشن شده بود که برنامهریزی حرکتی بزرگ در این دو روز در تشکیلات یادشده صورت گرفته است. با این که دستگاه امنیتی اقدام به دستگیری برخی از این روحانیان - از جمله آیتالله بهشتی - کرد، اما نتوانست موفقیتی در توقف برنامه یادشده کسب کند. اگر بگوییم که تاسوعا و عاشورا و رویدادهای محتمل این دو روز، بزرگترین کابوس ساواک تا آن روز به شمار میرود، اغراق نکردهایم.
از فحوای برخی سندها چنین برمیآید که حکومت شاه تلاش تازهای را برای تغییر مشی سیاسی امام خمینی در پیش گرفت تا شاید از حادثهای که ممکن بود در روزهای یادشده رخ دهد جلوگیری کند. حکومت با توسل به برخی چهرههای نسبتاً موجه داخلی، چه از میان روحانیان و چه از بین بازاریان، مقدمات سفر آنان را به پاریس فراهم کرد تا ضمن دیدار با امام خمینی، ایشان را از خطرات بزرگی که ممکن است کشور و موجودیت آن را تهدید نماید، باخبر کنند. این خطرها همانا حضور کمونیستها و افتادن مملکت به دست آنها بود. امام نیز چه از جهت درایت سیاسی و چه از نظر شناختی که نسبت به موطن و ملت خود داشتند، این نقشه را نقش بر آب کردند.
کشتار، تهدید، ارعاب، دستگیری و حتی ترور، در این روزها، از طرف نیروهای امنیتی، انتظامی و نظامی ادامه داشت. از نمونه کشتارها، غیر از حادثه خونین سرچشمه تهران، کشتار مردم سردشت بود که پاسخی بود به اعتراض مردم به دستگیری دو آموزگار. نزدیک به ده شهید و 24 زخمی، در شهر کوچکی چون سردشت، حادثهای بزرگ به شمار میرفت.
از جمله تهدیدها، سخن ارتشبد ازهاری در دیدار با تعدادی از روحانیان بود که صراحتاً گفت، برای حفظ شاه آماده است پنج میلیون نفر را قربانی کند. از جمله ترورها، به شهادت رساندن حجتالاسلام ابوتراب آشوری در بوشهر به دست شهربانی بود.
رویدادهای شانزدهم آذر 1357 تا بیستم همین ماه، پنج روز پرتبوتاب و تاریخی است؛ پرتبوتاب از این جهت که دهه اول ماه محرم ظرف زمانی این دوره است و مردم با شگردهای تازهای که در مبارزه با حکومت شاه پیش گرفتند، چهره تازهای به نهضت اسلامی بخشیدند؛ و تاریخی از این نظر که دو روز تاسوعا و عاشورا که بزرگترین راهپیماییهای خیابانی ایران تا آن روز شکل گرفت، در آن واقع شده است. همه چشمها به رسیدن این دو روز دوخته شده بود؛ رژیم شاه و پشتیبانان غربی او با چشمی نگران؛ مردم ایران با چشمی منتظر؛ و ناظران داخلی و خارجی با نگاهی کنجکاوانه انتظار رخدادهای آن را میکشیدند. روز شانزدهم آذر مراجع قم اعلامیهای منتشر کردند و در آن از نیروهای ارتش خواستند که برای حفظ حرمت روزهای تاسوعا و عاشورا خویشتنداری کنند. این خویشتنداری، از سر اجبار، پیش از این توسط سران حکومت به ارتش ابلاغ شده بود. دستور این بود که نیروهای ارتش در شهرهایی که حکومت نظامی در آنها برپا شده و نیروهای انتظامی در بقیه شهرها از سطح خیابانها تخلیه شوند و در پادگانها و شهربانیها و پاسگاهها مستقر گردند. حتی از طرف شاه دستور رسیده بود که اگر در این روز مجسمههای او و پدرش پایین کشیده شد، نیروهای مسلح متعرض مردم نشوند، اما عملاً این دستور اجرا نشد و در برخی شهرها به روی مردم آتش گشودند. در همین روز (16 آذر) شورای امنیت تشکیل جلسه داد تا حوادث احتمالی دو روز تاسوعا و عاشورا را بررسی کند. روحانیان تهران در این روز با 220 امضاء، مردم را به راهپیمایی در این دو روز فراخواندند و مبادی هشتگانه این حرکت را از نقاط مختلف تهران تعیین کردند. ارتشبد قرهباغی وزیر کشور در ابلاغیهای به استاندارها نوشت که مراقب باشند مردم شهرهای کوچک و بزرگ برای راهپیمایی تاسوعا و عاشورا به تهران سرازیر نشوند. در این روز جیمی کارتر رئیسجمهور آمریکا در گفتوگوی مطبوعاتی در پاسخ به این پرسش که آیا شاه از تظاهرات تاسوعا و عاشورا جان سالم به در خواهد برد یا نه، گفت: امیدوارم.
نزدیکی روزهای تاسوعا و عاشورا سران آمریکا را وادار کرد اجازه خروج اتباع خود را از ایران صادر کنند. روز شانزدهم آذر 250 نفر از کارکنان شرکت بل هلیکوپتر ایران را ترک کردند. یک روز بعد 1200 نفر با هواپیماهای باری از فرودگاه مهرآباد به مقصد آمریکا پرواز کردند. میان دولتمردان آمریکا برای خروج این افراد اتفاق نظر وجود نداشت. برخی از مقامات ایالات متحده عقیده داشتند، آگاهی شاه از این تصمیم آمریکا بیش از حد او را دچار لطمات روحی خواهد کرد، اما برخی دیگر از دولتمردان بر حفظ جان و سلامت اتباع خود به هر قیمتی اصرار میورزیدند. در آن زمان حدود 54 هزار آمریکایی در ایران بسر میبردند. «دزموند هارنی» خروج آمریکاییها از ایران را به واقعه «دنکرک» تشبیه کرد؛ بندری در فرانسه که نیروهای انگلیسی پس از دریافت تلفات، دستپاچه از آنجا به طرف کشورشان عقبنشینی کردند.
هر چند تهران روزهای شانزدهم تا هجدهم آذر را به نسبت روزهای گذشته نسبتاً آرام پشت سر گذاشت، اما در شهرها و روستاهایی چون: فریدونکنار، آمل، اصفهان، رهنان، دهاقان، کرمانشاه، قیر، تبریز، همدان و شمسی، تعدادی از معترضان به شاه با گلوله مأموران مسلح به شهادت رسیدند.
تاسوعا و عاشورا
در این چند روز شایع شد که امام خمینی در یکی از روزهای تاسوعا و عاشورا به ایران خواهند آمد. مقامات دولتی ظاهراً باور نکردند، اما احتیاط کردند و فرودگاه مهرآباد را از روز هجدهم آذر بستند. فرودگاه جز برای خروج آمریکاییها، برای ورود و خروج بقیه افراد تا چهار روز بعد بسته بود. اطلاعاتی که ساواک از نقاط مختلف به دست میآورد، حکایت از حضور پرحجم مردم در این راهپیماییها بود. با این که دستگاه امنیتی شاه در این روزها عجز خود را آشکارتر میکرد اما در حد ایجاد جنگ روانی تلاشهایی به خرج داد تا شاید از حضور گسترده مردم در تاسوعا و عاشورا جلوگیری کند. ساواک این شایعه را پراکند: کمونیستها به تظاهرکنندگان میپیوندند و شخصیتهای مذهبی را ترور میکنند. در موقعیت آن روزها طبیعی بود که گوشی شنوای این حرفها نباشد، چه رسد به باور آن.
آن چه در روزهای تاسوعا و عاشورا اتفاق افتاد نمایشی از عظمت و شکوه مردم بود. منابع ساواک گزارشهای این دو روز را تهیه کردند که در تهران لحظه به لحظه بود. پس از 26 و 27 مرداد 1332 که مجسمههای شاه در برخی شهرها پایین کشیده شد، این نخستین بار بود که مجسمههای پهلوی اول و دوم در شهرهای مشهد، اصفهان، داراب، جهرم، لار، شهرضا، اراک، شیراز، همدان و... پایین کشیده میشد.
آن چه در روزهای تاسوعا و عاشورا (19 و 20 آذر) روی داد، همانا یک همهپرسی ملی از مشروعیت نظام شاهنشاهی بود. اولین و آخرین نتیجه این حرکت، عدم مشروعیت رژیم پهلوی نزد عامه مردم بود. از این رو فردای روز عاشورا که مصادف با 21 آذر بود، و در آن زمان روز نجات آذربایجان نامیده میشد، دولت با همه دستگاههای نظامی، انتظامی و امنیتی خود وارد میدان شد تا شاید مشروعیت از دست رفته خود را با راهپیماییها و تظاهرات دولتی جبران کند. دولت شاه برای ایجاد زمینه لازم، اقدام به جعل اطلاعیههایی کرد که این حرکت دولتی خالی از پشتوانه مذهبی نباشد. در مشهد اطلاعیهای را چاپ و توزیع کرد که در آن از قول آقای سیدحسن قمی آمده بود که او امام رضا(ع) را در خواب دیده و ایشان به آقای قمی توصیه کرده است که شاه را بیش از این اذیت نکنند. در شهر اصفهان هم اعلامیهای از قول آقای شریعتمداری چاپ گردید و با هلیکوپتر در آسمان این شهر پخش شد که محتوای اعلامیه نشانگر مشروعیت محمدرضا پهلوی بود. آقای قمی خیلی زود تکذیبیه نوشت و آقای شریعتمداری هم از وجود چنان اطلاعیهای اظهار بیاطلاعی کرد. اگر تظاهرات روزهای تاسوعا و عاشورا با آرامش و کمترین هزینه جانی به عنوان همهپرسی ملی مردم ایران در رد نظام شاهنشاهی مطرح شد، تظاهرات دولتی روزهای 21 و 22 آذر با کشتارها و فجایعی همراه شد که منشأ حوادث بعدی گردید. در شهرهای اصفهان و نجفآباد زمانی که مردم مخالفت خود را با برپایی تظاهرات دولتی آشکار کردند، آتش سلاح نیروهای نظامی و انتظامی به روی مردم گشوده شد. سی تن در اصفهان شهید و مجروح شدند. اما فاجعه در نجفآباد عمیقتر بود. مردم نجفآباد برای توصیف آنچه در روزهای 21 و 22 آذر بر آنها رفت، حمله مغول را مثال زدند. وقتی آیتالله طالقانی هیأتی را برای بررسی حادثه نجفآباد بدان شهر فرستاد، غیر از آمار خرابیها و 58 مغازه غارتشده، در بخش انسانی نتیجه آن بود که 26 شهید و 42 زخمی به جا مانده است. با این که در دو روز 21 و 22 آذر، هشت تن در شوشتر، پنج نفر در کاشان، همین تعداد در سبزوار و حداقل یازده نفر در شیراز - در شیراز مردم به دست بهاییان به شهادت رسیدند - اما حوادث خونبار اصفهان و نجفآباد، مبدائی شد تا روز 27 آذر عزای عمومی در سراسر کشور اعلام شود.
دولت نظامی غلامرضا ازهاری نتوانست نتیجه دلخواه را از راهاندازی تظاهرات دولتی بگیرد؛ نتیجه عکس داد. بهتر است از قلم آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در ایران - که آخرین روزهای مأموریت خود را میگذراند - این نتیجه واژگون خوانده شود:
... گروه به اصطلاح خودانگیختهای از افراد طرفدار دولت در استانها به تظاهرات پرداختند... روستاییانی که با اتوبوس به شهر آورده بودند به خیابانها هجوم بردند. سربازان نیز به این گروه پیوسته بودند. پوسترهای آیتالله خمینی را که به درهای ادارات و مغازهها نصب شده بود پاره میکردند و مردم را با سرنیزه مجبور میکردند که فریاد بزنند زنده باد شاه. گروههای مخالف دولت نیز به حرکت درآمدند و بین این دو گروه درگیری شدیدی روی داد که بسیار کشتهها از آن واقعه به جای ماند. ژنرال ازهاری از این واقعه به خشم آمد. او چند روز بعد به من گفت این درگیری همه آنچه را که در نتیجه خودداری ارتش در روز عاشورا بافته بودیم بر باد داد. این تظاهرات به طرفداری از شاه توسط فرماندهان نظامی محلی سازماندهی شده بود.» (غرور و سقوط، 280)
روز بیستوسوم آذر شهربانی به همه واحدهای خود اطلاع داد، از مشارکت در تظاهرات دولتی و قرار دادن امکانات در اختیار این گروه از افراد امتناع کند. قرهباغی وزیر کشور هم به استاندارها ابلاغ کرد که به تظاهرات دولتی پایان دهند. بدین ترتیب، حرکتی که برای بازگرداندن مشروعیت به حکومت شاه آغاز شده بود به سلاحی علیه خود او تبدیل شد. چماق به دستان در این دوره زمانی (25/9/57-21/8/57) بار دیگر حادثهای آفریدند که برای دولت رو به احتضار ارتشبد ازهاری گران تمام شد؛ و آن حمله به بیمارستان شاهرضا (امام رضا)ی مشهد بود. مهاجمان با ضرب و شتم بیماران کوچک و بزرگ، پزشکان و کشتن و زخمی کردن عدهای دیگر، غیر از تهییج مردم مشهد به اعتراضات تازه و تحصن علما در محل بیمارستان، موجب پیدایش موج تظاهرات و مخالفتهای دوبارهای - به ویژه از طرف جامعه پزشکان - علیه حکومت شاه شدند.
تمرکز رویدادهای این دوره زمانی کوتاه، روی چند موضوع دور میزند. نخستین آنها اعلام عزای عمومی در بیستوهفتم آذرماه است. این روز به مناسبت بزرگداشت شهدای دو شهر اصفهان و نجفآباد از سوی امام خمینی، روحانیان و برخی احزاب، عزای عمومی اعلام شده بود. سندهای ساواک خبر میدهد، بازارها، اماکن کسب، ادارات و حتی بانکها در بیشتر شهرهای بزرگ تعطیل بودند. تظاهرات صورت گرفته در شهرها بعضاً با شهادت تعدادی از شهروندان همراه بود. شاید برای نخستین بار زمزمه پیوستن ارتش به مردم در چنین روزی، آن هم از شهر تبریز در سراسر کشور پیچید. رخداد دیگر، ادامه تحصن پزشکان و روحانیان در بیمارستان شاهرضا (امام رضا)ی مشهد بود. اهمیت این تحصن که در اعتراض به یورش نظامیان و کشتن و مجروح کردن بیماران و کارکنان آن صورت گرفته بود، به حدی بود که دولت نظامی را وادار کند هیأتی را برای عذرخواهی و بررسی آن از پایتخت به مشهد اعزام نماید. این هیأت وقتی با بیاعتنایی تحصنکنندگان روبهرو شد، بدون نتیجه به مرکز بازگشت. حادثه دیگر، تحصن استادان دانشگاه تهران در دبیرخانه این مرکز علمی بود که در بیستونهم آذر رخ داد. استادان در اعتراض خود به عدم بازگشایی دانشگاهها و پیگیری آن، با واکنش تند رئیس دانشگاه تهران روبهرو شدند: نواختن سیلی به گوش یک استاد. همانطور که پیآمد تحصن پزشکان در بیمارستان امام رضای مشهد، به همنوایی و اقدامات مشابه دیگر پزشکان در بیمارستانهای کشور انجامید، تحصن استادان در دانشگاه تهران نیز به اعتراضات این گروه در دیگر شهرها دامن زد. اخباری که ساواک از این پس از دانشگاههای کشور به دست میآورد، قابل مقایسه با دورههای گذشته نیست.
در این دوره، تلاش محمدرضا پهلوی برای جایگزینی یک دولت غیرنظامی به جای دولت نظامی ارتشبد ازهاری همچنان ادامه داشت. غلامحسین صدیقی پذیرفته بود ریاست چنین دولتی را به عهده گیرد، اما ناکامی او در ترغیب همقطاران قدیمی خود (جبهه ملی) برای تشکیل دولت، موجب شد شاه به این باور برسد که صدیقی قدرت درک موقعیت بحرانی ایران را ندارد. به همین دلیل رایزنیهای آمریکا، انگلستان و شاه روی شخص دیگری متمرکز شد: شاپور بختیار.
آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در ایران، 27 آذرماه با بختیار دیدار کرد. او در این دیدار از تمایل آشکار بختیار - که به مرد شماره دو جبهه ملی معروف بود - برای احراز نخستوزیری آگاه شد.
موقعیت اسفبار شاه و بیکفایتی او در غلبه بر بحران پیش رو، یکی از دلایل دیدارهای پیدرپی نماینده آمریکا در ایران - ویلیام سولیوان - با او بود. روز بیستوهفتم آذر سولیوان به کاخ نیاوران میرود. از جمله موضوعاتی که بین آن دو رد و بدل میشود، رفتن یا ماندن شاه است. سولیوان به محمدرضا پهلوی توصیه میکند بر اعصابش مسلط باشد، اما پاسخ درستی به او نمیدهد. تقریباً ده روز بعد نماینده ایالات متحده، شاه را از تردید میرهاند: خروج او از کشور به نفع همه است. از دیگر اقدامات آمریکا در پی ناکامی در کسب اطلاعات از ایران، راهی کردن نیروهای امنیتی تازهنفس به ایران است. این بار در پوشش کارمندان شرکت «بل» عدهای به اصفهان میآیند. ساواک در مراقبتهای خود متوجه ورود نیروهای C.I.A میشود و در گزارشی مینویسد، ورود این نوع آدمها به ایران در حال افزایش است. آنها در قالب نیروهای حقوق بشر، خبرنگار و... به شهرهای مختلف سفر میکردند تا خانههای خالی جدول اطلاعاتی آمریکا را پر کنند. ناامیدی از شاه به حدی آشکار و ملموس بود که غلامرضا ازهاری را نیز وادار به واکنش کرد. بیمناسبت نیست شرح آن را از زبان سولیوان بخوانید:
ساعت 3 بعد از ظهر روز بیستویکم دسامبر (30/9/57) برای ملاقات با ازهاری به نخستوزیری رفتم و طبق معمول از پلههایی که به اطاق کار نخستوزیر منتهی میشد بالا رفتم. اما برخلاف انتظار افسر جوانی که مرا راهنمایی میکرد به جای دفتر کار نخستوزیر به طرف در کوچک بستهای در سمت چپ راهرو حرکت کرد و به آرامی دقالباب کرد. افسر جوان پس از دقالباب بیآنکه منتظر جواب بماند، در را باز کرد و مرا به یک اطاق کوچک و نیمه تاریک هدایت نمود. در گوشهای از اطاق چراغ روشنی به چشم میخورد و در آنجا با کمال حیرت ازهاری را دیدم که با یک پیژامه راهراه روی یک تختخواب سفری دراز کشیده است. با دیدن این منظره ناگهان خاطره دکتر مصدق نخستوزیر اسبق ایران در خاطرم زنده شد که مقامات رسمی و سفرای خارجی و روزنامهنگاران را روی تختخواب به حضور میپذیرفت. این تصورات خیلی زود از ذهنم محو شد زیرا یک کپسول بزرگ اکسیژن در کنار تخت دیده میشد و چهره رنگپریده و رنجور ازهاری خبر از بیماری او میداد.(مأموریت در ایران، ص 149) ازهاری سکته کرده بود. اما این دلیل ملاقات نبود. ازهاری به سولیوان گفت که «در این شرایط کاری از او ساخته نیست... با تأکید و دستورات مکرر شاه درباره خودداری از شدت عمل، حکومت نظامی به یک اسم بیمسمی تبدیل شده و توانایی استقرار نظم از وی سلب گردیده است... سربازان قریب چهار ماه است که در خیابانها هستند و روحیه آنها در این مدت به شدت تضعیف شده است... شما باید این مطالب را بدانید و آن را به دولت خودتان گزارش بدهید؛ شاه قدرت اراده و تصمیمگیری خود را از دست داده و این مملکت دارد از دست میرود.» بلافاصله پس از مراجعت به سفارت، جریان این ملاقات تکاندهنده را به واشنگتن مخابره کردم و در پایان گزارش خود نوشتم که به نظر من وضعی که در گزارش نهم نوامبر خود پیشبینی کرده بودم (سقوط دولت ازهاری) به حقیقت میپیوندد. دولت نظامی شکست خورده و سقوط شاه غیرقابل اجتناب به نظر میرسد. (همان، ص 151).
هدایت الله بهبودی، فصلنامه مطالعات تاریخی، ش 31