25 خرداد 1399

دستور حضرت زهرا به آیت الله فاضل لنکرانی برای حمایت از رهبر انقلاب


دستور حضرت زهرا به آیت الله فاضل لنکرانی برای حمایت از رهبر انقلاب

 حجت الاسلام والمسلمین رحیمیان به بیان خاطره ای از یک پدر شهید در مورد رهبر انقلاب پرداخت و گفت: خاطره ای از یک پدر شهید شنیده بودم که از نزدیکان بیت مرحوم فاضل لنکرانی بود. همیشه دوست داشتم این خاطره را از زبان خود ایشان بشنوم. فاطمیه اول امسال به همین منظور راهی قم شدم .منزل مرحوم فاضل جلسه روضه بود. رفتم آنجا و از حاج آقا جواد فاضل فرزند مرحوم آیت ا....فاضل لنکرانی سراغ آن پدر شهید را گرفتم.ایشان آدرسی به من داد و گفت ضمنا یکی از نکاتی که این پدر شهید خواب دیده و بیان کرده محقق شده است.(که در ادامه بیان می کنم)

مشخص شد که این پدر شهید خادم بازنشسته حرم حضرت معصومه (س) است. بنابراین حرم رفتم و بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء آدرس دقیق تری از یکی از خدام گرفتم و راهی منزل این پدر شهید شدم. هنگامی که در را زدیم سریعا باز کردند؛گویا منتظر ما بودند. من از پشت پرده گفتم من فلان کس هستم. گفتند بفرمایید منتظر شما بودیم. ابتدا فکر کردم شاید منتظر فرد دیگری بودند و اشتباهاً در را به این سرعت به روی ما باز کردند ولی معلوم شد که خیر این طور نبود. بالاخره خدمت این پدر شهید رسیدیم که تازه از بیمارستان و عمل جراحی فارغ شده بودند و فکر کرده بودند که ما برای عیادت ایشان آمده ایم.

حجت السلام والمسلمین رحیمیان افزود: بعد از احوالپرسی خواستار این شدیم که داستان را از زبان این پدر شهید بشنویم ولی به دلایلی امتناع کردند. خلاصه از ما اصرار و از وی انکار. ولی بالاخره تصمیم بر این شد که برای یک بار دیگر قضیه را بازگو کند.(حدود چهل سال بود که اعتکاف این پدر شهید ترک نشده بود. یعنی قبل از اینکه اعتکاف در ایران مرسوم شود و از قدیم در مسجد امام و مسجد اعظم معتکف می شد.) گفت از اعتکاف به منزل باز می گشتم و بی خواب و خسته بودم و به منزل گفتم که می خواهم بخوابم. (حتی جایی که خوابیده بود به ما نشان داد)

 

تولیت جمکران ،  با بیان اینکه این پدر شهید یک یا دو روز بعد از حادثه 18 تیر 78 این خواب را دیده بود، خاطرنشان کرد: این پدر شهید ادامه داد: نمی دانم که چقدر از خوابم گذشته بود که دیدم گویی چراغ ها روشن شدند. آمدم که اعتراض کنم که چرا چراغ ها روشن شده اند احساس کردم که نور چراغ نیست بلکه نور دیگری است.

دقت کردم دیدم بانویی دست به کمر گرفته کنار اتاق ما ایستاده. تا کمی به ایشان توجه کردم کنار من روی زمین نشست.

خطاب کرد:

«آقای احمدی! علی من غریب است، علی من مظلوم است، علی من تنهاست».

من همان وقت ناگهان احساس کردم این بانو حضرت زهرا(سلام الله علیها) و منظور ایشان از علی من، حضرت علی(علیه السلام) است.

تا چنین چیزی به ذهن من خطور کرد ایشان تکرار کردند:

«فرزندم علی غریب است، فرزندم علی مظلوم است، فرزندم علی تنهاست».

دیگر من منقلب شده و در همان حال متوجه شدم آقایی قائم کنار ما ایستاده است.

(مشخصات آن آقا را نیز توصیف کرد. خواست خدا بود که امکانی فراهم شود و ما فیلمی از این بیانات پدر شهید نیز تهیه کردیم)

این آقا که کنار ما ظاهر شده بود به من خطاب کرد:

«آقای احمدی! برو نزد آقای فاضل لنکرانی و به ایشان بگو قیام کند. این میمون ها را از قم بیرون بریزند.

(چون همان روزها یعنی 18 تیر در قم نیز امتداد فتنه وجود داشت)

بعد با دست چپش اشاره کرد و گفت:

«این ها خیال می کنند با توهین کردن به من، دست از حمایت از نایب ام بر می دارم. من از نایب ام حمایت می کنم».

هنگامی که دست آقا حرکت کرد ،دیدم جایش کابینه فلان (دولت اصلاحات خاتمی) جلوی صورت من شکل گرفت. چهره ها مبهم بود ولی سه چهره روشن بود. یکی در رأس شان بود و دو نفر دیگرشان مهاجرانی و عبدالله نوری بود. چهره های بقیه مبهم بود و تنها چهره های این سه نفر روشن بود.

گفتم: «آقا! آقای فاضل مریض است. مدتی است قدرت حرکت ندارد و باید چند نفر کمکش کنند». ایشان فرمود:

«آقای فاضل ده سال دیگر به فعالیت اش ادامه می دهد».

(اینکه عرض کردم آقا جواد فاضل اشاره کرد یکی از حرف های ایشان محقق شد همین بود که آقای فاضل راس ده سال از دنیا رفت)

رحیمیان افزود: این پدر شهید صبح فردا خدمت آقای فاضل رفته و ماجرا را بازگو می کند.

آقای فاضل نیز اشک ریخته و می گوید این خواب نبوده بلکه مکاشفه بوده.

نماینده سابق ولی فقیه در بنیاد شهید همچنین گفت: این پدر شهید به آقایی که دیده بود اشاره کرد و گفت: آن آقایی که کنارم ایستاده بود خیلی به چشم من آشنا بود. گویی جایی دیده بودمش. خیلی فکر کردم تا یادم افتاد.

سالی قرار بود حج مشرف شویم. ولی قبل از اینکه مشرف شویم به علت تصادف نصف بدن خانم ام فلج شد. ولی با هر زحمتی وی را نیز همراهم بردم. در سعی بین صفا و مروه بودیم که حاج خانم افتاد و مرد. چون من مرده زیاد دیده بودم عرق مرگ را روی پیشانی وی تشخیص دادم.

رو به کعبه کردم و گفتم: «آقا امام زمان(عج) من اینجا غریبم و این ها با ما بد هستند. دیگر جنازه این را به من نمی دهند. به داد من برس و ...»

بعد از چند جمله دیدم آقایی کنار من ایستاده و به من اشاره کرد. بالای سر همسر من نشست و گفت ایشان حالش خوب است. بعد دیدم همسرم بلند شد و حرکت کرد. آثار فلجی وی نیز بر طرف شد. یادم آمد که آقایی که در خواب دیده بودم همان است که در حج به داد من رسید


جام نیوز