01 خرداد 1392
آقا شیخ هادی نجمآبادی
آقا شیخ هادی نجمآبادی (1902 ـ 1834م/1320 ـ 1250ق)، عالمی وارسته، آزادیخواه و عقلگرا بود. وی تحصیلات خود را در حوزة نجف طی نمود و در 1280ق به تهران آمد. «از حاجی میرزا حسن رشدیه که [آموزش به شیوة نوین را ترویج میکرد] حمایت کرد. امثال ناظمالاسلام [کرمانی] در تهران از حوزه درس او بهره بردهاند و از مرتبطین با سیدجمال بود.» او را در زمره نوگرایان مذهبی و علاقهمند به تحولات اجتماعی در ایران برشمردهاند. رفتار شایسته او نسبت به طبقات فرودست و حمایت از آنان، مبین روحیه ضداستبدادگری او نسبت به نظام استبدادی حاکم بر ایران بود. «او به کسانی که به دیدنش میآمدند سفارش میکرد که بشردوست، فروتن و مخالف تکبر و استبداد باشند. بیشتر ایرانیان آزادیخواه و روشنگری که در راه آزادی سیاسی فعالیت میکردند از آشنایان شیخ هادی بودند که گاهگاهی به خانه او میرفتند و تحتتأثیر سخنان سودمند و آزادگرایانه او قرار میگرفتند. او با «جامع آدمیت» ملکم خان پیوند داشت.» بنا به گفته دولتآبادی، پس از پایهگذاری انجمن «پان اسلام» توسط سیدجمال در استانبول و تشکیل انجمنی تحت همین عنوان در تهران توسط دوستان و یاران سیدجمال، شیخ هادی نجمآبادی در زمره ایشان و از اعضای فعال به شمار میرفت.
عمده آفات اجتماعی از منظر شیخ هادی بر اساس آنچه که در تحریرالعقلاء آورده است، حاکمیت اوهام و خرافات و دوری از تعقل و تفکر و تقلید کورکورانه از آباء و اجداد است؛ همچنان که خاطرنشان میسازد: «اگر به کسی بگویی چرا مجاهده (و کوشش در راه معرفت) دین نمیکنی و از تقلید (کورکورانه) آباء و (اجداد خود) بیرون نمیآیی... میگوید: من یقین حاصل نمودهام و مذمت قرآن در حق کسانی بود که یقین تحصیل ننموده (و از آن) پیروی مینمودند. ای بیچاره آنها هم مثل تو یقین داشتند. لیکن منشأ نقل (آنها) اوهام ایشان بود که از آباء(شان) رسیده بود، پس به عقلت رجوع کن.» شیخ هادی عامل حاکمیت اوهام و خرافات بر اذهان و افکار مردم را وعاظ و مبلغان اجتماع میداند که اجازه سئوال کردن و اندیشیدن را به مردم نمیدهند و این ایراد را در وهله نخست در صنف خود جستجو میکند که اگر بر فرض، فردی برای روشن شدن مسئلهای که نسبت به آن اطلاع و آگاهی لازم ندارد ایراد و اشکال را مطرح سازد با وی برخوردی میشود که هم سئوال کننده و هم دیگران جرئت کنکاش و محاجه نداشته باشند، به گونهای که اگر «مخاطبی (که پای صحبت واعظی نشسته) بگوید که جناب واعظ این فرق (مختلفه را که رد و طرد میکنید) من (مخاطب)، خود که نمیفهمم و اگر به فرمایش شما(ی واعظ) قبول کنم، تقلید میشود (و تقلید در اصل دین که جایز نیست)، یا خواهد گفت تو مریضی برو چاره مرضت کن، یا میگوید در نطفهات شبهه است، یا میگوید این ملعون (سئوال کننده) را از مجلس بیرون کنید، قابل هدایت نیست، بعد از این افتضاح دیگر کسی جرئت معارضه مینماید؟» این نوع برخورد شیخ هادی با همصنفان خویش موجب نسبتهای ناروایی چون بابیگری به وی گردید حتی سیدصادق طباطبایی، عالم معروف تهران، او را تکفیر کرد. چنین به نظر میرسد که در پاسخ به تکفیر خویش به سیدصادق چنین نوشته است: «اگر کسی حرف حقی زند و خواهد از خواب غفلت بیدارت کند و متنبهت سازد چون مخالف هوای وهمت باشد تکفیرش میکنی و در صدد ایذاء و قتلش برمیآیی و حکم به نفی بلدش مینمایی.» برای همین است که به گفته وی: «حال ما ایرانیان بدتر از یهود شده است و در نزد دول و اهل ملل کمال ذلت را داریم. هیچ اعتباری باقی نمانده و نیست مگر از عصیان و اعتداء ما و اعراض از آیاتالله و تفسیر (به رأی) نمودن کلمات الهیه (بنابراین) در پیش اهل ملل اسم ملت تو، به خواری و وهن برده میشود، در نزد دول، دولت نمیشمرند، هر دولت آن چه بگویند و تحکم نمایند مطیع هستی...»
به طور کلی شیخ هادی به اصالت همه ادیان الهی (تحریرالعقلاء، ص 127)، مقابله با تحریفات و لزوم اصلاح در دین با توجه به مقتضیات زمان (همان، ص 8)، هماهنگی و توافق عقل و شرع (ص 186)، عقلانیت دین و در محدوده عقل قرار داشتن دین و مبارزه با جزمیت و عقلانی احادیث و روایات دینی (ص 188)، انتقاد از وضع نابسامان و موجود مسلمین (صص 122 ـ 121)، انتقاد از وضعیت جامعه روحانیت، خصوصاً برخی مجتهدین (ص 88) و ... اعتقاد داشت.
همچنان که از عنوانهای فوق برمیآید شیخ هادی اندیشههایی بسیار متفاوت با اندیشههای دیگر روحانیان و مجتهدان رسمی داشته است؛ بنابراین با چنین تفکری بیتردید یکی از متقدمان و نمایندگان برجسته نوگرایی و آزاداندیشی در کشور است که افکارش بویژه در زمینه مبارزه با استبداد قاجاری بر بسیاری از روشنگران مبارز تأثیرگذار بوده است که بعداً در انقلاب مشروطیت ایفای نقش کردند و عملاً بسیاری از رهبران مشروطیت شاگرد مکتب اویند. علیالخصوص اینکه شیخ هادی از درون حوزه دین لزوم تجدد و نوآوری و مقابله با انحرافات اجتماعی را یادآور شده که علتالعلل آنها نهادینه شدن روح استبداد و حاکمیت نظام استبداد در جامعه بود. بدین ترتیب نه تنها مشوق آزاداندیشان و نخبگان فکری گردید که با این اندیشهها، تودهها را به تکاپو واداشت و مشروعیت فعالیتهای اجتماعی و سیاسی را اعلام کرد.