04 مهر 1400
سید عبدالکریم هاشمی نژاد
امام خمینی :
در روز شهادت امام جواد (ع) یکی از فرزندان و تبار آن خانواده به شهادت رسید من از نزدیکی با او شهید هاشمی نژاد و خصال و تعهدش آشنابودم و آن را لمس کرده بودم و مراتب فضل و مجاهدت او بر اشخاص آشنا پوشیده نیست .
مقدمه
از مهمترین سرچشمههای حیات فکری در جامعه وجود عالمان مجاهد ونستوه است که با خورشید فروزان خود به پرورش استعدادها میپردازند و جانها و روانها را سیراب و زنده میکنند این قبیل انسانهای فداکار واندیشمند با سخن و بیان و قلم و نهایت با مرگ خویشتن تامین کننده حیات فکری و زندگی جامعه میشوند ، شهید عزیز ما حجت الاسلام والمسلمین دکتر هاشمی نژاد ازاین مصادیق است این شخصیت برجسته برای کشور و انقلاب ذخیرهای الهی بودند .
ایشان درسخن زبانی چون شمشیر مالک اشتر داشتند و در استدلال و منطق در دفع افکار التقاطی همانند هشام ابن حکم کوبنده بودند .
یادی از او در این یادنامه شهیدان به میان میآوریم به امید اینکه همه ما رهرو و ادامه دهنده خط او باشیم . انشاءالله
تولد خلف صالح
سید عبدالکریم هاشمی نژاد در سال 1311 شمسی در یک خانواده فقیر ، دیده به جهان گشود . پدر بزرگوارش مرحوم سید حسن یک کاسب مسلمان و معمولی بود ، شهید در وصف کسب و کار پدر میگوید:
پدرم یک کاسب معمولی بود و مغازهای داشت اما سطح فروش او کالاهایی که عرضه میکرد بسیار بسیار ناچیز بود ، مخصوصاً در این اواخر بطور عمده میشود گفت که مغازه ایشان یک شعبه فروش نفت بود .
در سالهای سیاهی که سلطه رضا خان قلدر بر همه مملکت سایه شوم خود را انداخته بود سید عبدالکریم پا به محفل علم و دانش گذاشت . به این نیت که با فرهنگ دین و دانش میتوان در مقابل دیکتاتوری ایستاد و با آن مبارزه کرد .
در کنار تحصیل علم ، با معرفتی که پدر بزرگوارش نسبت به اسلام و اهل البیت (ع) داشت ، او هم در مجالس مذهبی و معنوی شرکت میکرد و به تهذیب روح خود نیز میپرداخت ، عبدالکریم در پای منابر روضه و با عشق به امام حسین (ع) تربیت شد . . بخوبی به این نکته پیبرد که باید مثل جد بزرگوارش بر علیه ظلم فریادگر باشد .
سید حسن پدر بزرگوارش آینده درخشان فرزند را دریافته بود جز به تحصیل و کسب علم او به چیز دیگری فکر نمی کرد . عبدالکریم هم چون رنج و زحمات پدر را شاهد بود . پس از تعطیلی مدرسه ، بعدازظهر هر روز به سوی مغازه پدر میشتافت ، و با دستان کوچک و پرمحبتش ظرف بزرگ نفت را جابجا میکرد و سردی هوای بهشهر را با گرمی کمک به پدر رفع و نیاز مردم را برطرف مینمود .
در حوزه علمیه آیةالله کوهستانی
عبدالکریم در میدان جاذبه حوزههای علوم اسلامی قرارگرفت و با شور وشوق فراوان و موافقت کامل پدر و مادر مومنهی خود ، به حوزه علمیه مرحوم آیت الله کوهستانی در 6 کیلومتری بهشهر گام نهاد .
او با همتی بلند در این مسیر گام برداشت و حوزه کوهستان با آغوش بازپذیرای جوان چهاردهساله شد . از اینکه در حوزه علمیه آیةالله کوهستانی و در محضر استادی بزرگ زانوی شاگردی میزند بینهایت خوشحال بود . مرحوم کوهستانی در اوج خفقان رضا خان از نجف اشرف با کولهباری از علم به بهشهر آمدند ، بدون هیچ هراسی از قدرت دیکتاتور وقت به تأسیس حوزه علمیه پرداختند و به ترویج مذهب شیعه همت گماشتند .
ساده زیستی استاد، درس بزرگی برای سید عبدالکریم بود و شهید بزرگوار این درس را بخوبی آموختند . در کنار این ساده زیستی روحیه مبارزه و علم و دانش را نیز استاد گرفتند . هنوز نیمی از عمر مبارکش نگذشته بود ، طلبهای جامع و کامل گردید .
مهاجرت به قم
روستای کوهستان با همه عظمت که وجود آیت الله کوهستانی افتخار و زینت بخش آن بود ، اما برای شخصی چون هاشمینژاد ، بسان رودخانهای بود که باید او را متصل به دریا کند، جلوه میکرد .
دریایی که سید عبدالکریم بدنبال آن بود ، حوزه علمیه مبارکه و مقدسه قم شریف بود . علاقه هاشمی نژاد برای هجرت به حوزه علمیه قم بر اعضای خانواده پوشیده نبود . پدر که شناختی کافی از پسر داشت و سعی مینمود تا از استعدادهای خدادادی بهرهبرداری کند ، با این هجرت مخالفت ننمود و شهید هاشمینژاد با همه مشکلات خود را به قم رساندند . بسان ماهی که به دریا رسیده باشد، احساس آرامش و سکون کرد .
آیت الله کوهستانی به شاگردان سفارش کرده بود که در قم از محضر استاد اخلاق مرحوم شیخ علی کاشانی بهره بگیرند . برای عبدالکریم آیت الله کوهستانی و شیخ علی کاشانی حکم استاد و پدر داشتند . لذا در غم فراق آندو به شدت متأثر و غمگین شدند .
صله رحم را خیلی بها میداد ، در اوقات تعطیلات و تبلیغات که در حوزه کلاسها درس تعطیل بود ، با همه مشکلات خود را به بعضی از اقوام و آشنایان میرساند که درروستاهای صعب العبور بهشهر زندگی میکردند ، تا تجدید دیدار و صله ارحامیباشد .
در قم با جدیت تمام در درس خارج اصول و فقه حضرت امام خمینی وآیت الله بروجردی شرکت میکردند و از چشمه زلال این دو بزرگواربهره میگرفتند .
درسال 1335 ازدواج کردند ، یکسال بعد از ازدواج ایشان پدر بزرگوارش را از دست داد . سالها از حضور سید عبدالکریم در حضور علمیه گذشته بود واز دریای بیکران علم و معنویت بهرهها گرفتند .
نگارش کتاب مناظره دکتر وپیر بیان کننده بسیاری از حقایق اسلام در قالب داستان بود.
بگونهایی که به درجه عالی اجتهاد نائل گشتند .
مجتهد عالیقدر سید عبدالکریم هاشمینژاد درسال 1337 در حالیکه بیست وشش سال از سن مبارکش نگذشته بود اولین اثر علمی و قلمی خود را هنرمندانه و با شیوهای نو و جذاب برای جامعه آنروز به سبک رمانتیک و داستانی نوشتند .
رسالت شهید
شهید بزرگوار و دانشمند فرزانه پس از سالها تحصیل در حوزه علمیه قم ، درسال 1340 به نیت تبلیغ رسالت دینی و انقلابی به بارگاه ملکوتی حضرت رضا (ع) شتافتند و پایبندی کوی رضوی را انتخاب کردند .
سید عبدالکریم در مشهد مانند جد بزرگوارش امام رضا (ع) غریب بودند این غربت طولی نکشید که دوستانی بززگوار چون حضرت آیت الله خامنهای و حجت الاسلام و المسلمین آقای واعظ طبسی پیدا کردند و او را از تنهایی بیرون آوردند و جمعی صمیمی شدند.
اولین بار با آقای واعظ طبسی در مدرسه نواب یک برخورد کوتاه داشت . این دیدار زمینه را برای دوستی عمیق آن دو در آینده فراهم کرد . دیدارهای بعد و مکرر در محضر استاد آیت الله حاج شیخ مجتبی قزوینی و در درس معارف و فلسفه این استاد بود که آن دو را بیشتر با هم آشنا کرد و بعدها قرار گذاشتند برای تحکیم دوستی به منزل یکدیگر بروند .
در حوزه علمیه مشهد به تدریس دروس بالای حوزه پرداختند مدتی نگذشت که شیوه و اطلاعات وسیع ایشان و تسلط به تدریس زبانزد همگان گردید .
جناب آقای واعظ طبسی از آن دوران میگویند : آشنایی من با شهید هاشمینژاد به سالهای قبل از رحلت مرحوم آیت الله بروجردی بازمیگردد . اولین بار با ایشان در مدرسه نواب یک برخورد کوتاه داشتم که این دیدار زمینه را برای دوستی ما در آینده فراهم کرد ...
شهید هاشمی نژاد در حوزه درس میگفت و در درسها مسایل سیاسی را به خوبی برای طلاب مطرح میکرد و آنان نیز دیدگاههای شهید را میگرفتند وبه دیگران منتقل میکردند .
آغاز فعالیتهای سیاسی استمرار رسالت
مقام معظم رهبری دراین خصوص میفرمایند : وقتی مبارزات سال 1341 آغاز شد آقای هاشمینژاد جزو فعالترین عناصر و فعال محسوب میشد .
درسال 1342 بود که وی در تهران سخنرانی داشت که پس از آن او را به همراه عده زیادی از دیگر علما و خطبای تهران دستگیر کردند در مشهد دریکی از فصول منبرو سخنرانی که دقیقاً یادم نیست دهه فاطمیه بود یا مناسبت دیگری . او سخنرانیهای مفصلی ایراد کرد و در آن جا لوایح شش گانه شاه را که آن روز با هیاهوی بسیار از آن اسم برده میشد و بنا بود که به اسم انقلاب به زور به خورد افکار عمومی شود حلاجی کرد .
در گزارش ساواک خراسان آمده بود : طبق گزارش مأمورین آقایسید عبدالکریم هاشمی نژاد فرزند سید حسن در شب اخیر (22-19/4/42) در جلسه مسجد فیل که توسط عدهای از اصناف پایین خیابان تشکیل گردیده بود شرکت و مردم را علیه مقامات دولتی تحریک و تشویق میکند و به جریان انتخابات آزاد شدیداً حمله مینماید . چون گفتن این گونه مطالب در وضع موجود بر خلاف مصالح مملکت بود ، لذا در شب (23/7/42) مأمورین شهربانی به منظور جلب نامبرده به مسجد مراجعه مینمایند ، ولی اطرافیان مشارالیه که از جریان مطلع شده بودند خودرا برای مقابله با قوای انتظامی آماده نموده و روی این اصل با دستگیری نامبرده پلیس با مقاومت شدید طرفداران وی روبرو شد که مجبور به شدت عمل گردیده و در نتیجه دو نفر به اسامی مهدی یوسفی فرزند حسن و ماشاءالله ژاکت فروش مقتول و پنج نفر دیگر مجروح گردیدند .
در مشهد فشار و اختناق دستگاه خیلی زیاد بود و ساواک روی او حساسیت زیادی داشت . وی ناگزیر بود که مقداری را به ملاحظه بگذارند و فقط در فصول منبر که جهت سخنرانی به شهرستانها مسافرت میکرد به هدایت افکار و بسیج مردم مشغول باشد . البته ایشان دراین خلال دست به تألیفاتی زدند و کتبی را منتش کردند .
وی در حوزه تدریس میکرد و هم فعالیت اجتماعی او در این دوران بود او کانونی برای جوابگویی به پرسشهای مذهبی جوانها تأسیس کرده بود که در آن جا جوانان عقدههای ذهنی خود را باز مینمودند. از سال 1351 فعالیتهای سیاسی آقای هاشمینژاد مجدداً گسترش پیدا کرد . با مسافرتهایی که به شیراز و اصفهان داشتند به سخنرانیهای افشاگرانه پرداختند ،در اصفهان دستگیر شدند و روانه زندان گردیدند .
حضرت آیت الله خامنهای مقام معظم رهبری میفرمایند :
بعد از آن (ازسال 1351 ) فعالیتهای مشترک ما شروع شد . اوبا جمع کوچکی که آن روز کار میکردیم و کارهای پنهان از چشم دستگاه را سر وسامان میدادیم مشغل همکاری شد . با پیوستن آقای هاشمی نژاد به آن جمع ما نیرو و نشاط تازهای گرفت و فعالیتهای گستردهتری را شروع کرد. در سال 1353 و 1354او مجدداً به دنبال فعالیتهای سیاسی تند وبیپروایی که داشت به اتفاق آقای طبسی در مشهد دستگیر شد .
این بار گرفتاری او در زندان 2 سال به طول انجامید . در اواخر سال 1355 او در زندان مشهد ازنزدیک با گروهکها آشنا شد .
از همان اوقات بود که کینه آقای هاشمی نژاد در این گروهک منافق پدید آمد زیرا او از نزدیک چم و خم کارهای آنها را دیده بود و دورویی و نفاق آنها و انحرافات فکری آنها را از نزدیک لمس کرده بود. وقتی از زندان بیرون آمد ضمن این که انحرافات این گروه را به خوبی میدانست درصدد آن بود که شاید بتواند با ملاطفت و ملایمت و نصیحت به مسیر صحیح بکشاند و در این راه چه کوششها که او نکرد .
در سال 1357 که شعله انقلاب روشن شده بود به تدریج او در مشهد یکی از گردانندگان اصلی حرکتهای مردمی شد.
من وقتی که در آن سال از تبعید به مشهد بازگشتم دیدم که شهر بر محور ایشان و آقای طبسی میگردد.
آقای هاشمی نژادنقش بسیار مؤثری در جریانات پیش ازانقلاب داشت ، او به اتفاق برادر عزیز دیگرمان آقای طبسی توانست که پادگان مشهد و پادگان لشکر 77 را از دستبرد افراد فرصت طلب دور نگه دارد . و سلاحها را حفظ کند و شهر را آرام نگه دارد و اداره نماید .
در انتخابات خبرگان شهید هاشمینژاد انتخاب شدند و برای تدوین قانون اساسی به تهران رفتند . بعد از آن وی در مشهد مشاغل رسمی را قبول نکرد اداره کلاسهای درس و اداره حزب جمهوری اسلامی شاخه مشهد واداره فکری جوانان آن سامان به عهده آقای هاشمی نژاد بود اینها مسئولیت هایی بودند که او با کمال قدرت از عهدهشان برمیآمد .
وعده شهادت از سوی امام خمینی (ره)
پنجاه ونه سال از زندگی پربرکت و پرفراز و نشیب سید عبدالکریم در این دنیای خاکی گذشته بود ، او با قلبی سرشار از اخلاص و ایمان گمشدهاش را در وصال یار جستجو میکرد .
امام خطاب به او سالها قبل از پیروزی انقلاب فرمودند : من با اجل طبیعی ازاین دنیا میروم تو به فکر خودت باش.
با این وعده در انتظار روزی بودکه شربت گوارای شهادت را بنوشد چهره سرخش نیز گواه بود و این سرخی پیراهن را خبر میداد تا در مسیر کاروان شهدا ء لقب سرخجامگان انقلاب اسلامی را بدست آورد.
جناب آقای واعظ طبسی درعالم خواب میبیند :
شهید مظلوم بهشتی وارد مشهد شد ، و در صحن امام نشست وبا آقای هاشمینژاد خیلی گرم و صمیمی مشغول صحبت گردید . وقتی من (واعظ طبسی ) وارد شدم تا با این دو به عنوان مهمان صحبت کنم ناگاه شهید بهشتی با همان حالت تواضع و فروتنی و چهره بشاش جلو آمد و گفت شما فعلاً تشریف داشته باشید با شما فعلاً کاری نداریم بلکه با آقای هاشمی نژاد کمی کار خصوصی داریم .
امیر یغمایی این منافق روسیاه و معاون اطلاعات سازمان منافقین میگوید : طرح ترور به دست جلال و شهاب دو تن از اعضای سازمان ریخته شده بود . در طرح بنابراین بود کل کلاسی را که هاشمینژاد در آن تدریس میکرد بزنند ولی بعداً متوجه شدند هادی علویان قابل شهید هاشمینژاد لو رفته است گفتند : چون طبسی در حال حاضر در مکه است و هاشمینژاد فرد اول مشهد است اگر او را ترور کنیم کمر سیستم و رژیم در مشهد میشکند به همین دلیل نارنجکی به هادی علویان که در دکه کتاب فروشی صحن حرم کار میکرد دادند و قرار شد به بهانه خرید کتاب و پوستر به حزب برود و در دستشویی حزب ضامن نارنجک را بازکند و موقع خروج هاشمینژاد از کلاس او را از بین ببرد .
ساعت 8 صبح شهید هاشمینژاد در حال خروج از حزب جمهوری اسلامی بودند ، که بدست این منافق کوردل به شهادت رسید . منافقین قرار بر این داشتند که ترور را در کلاس انجام دهند که عدهای دیگر نیز به شهادت برسند که به علت نرفتن شهید هاشمینژاد در آن روز عملیات طرح ترور به روز بعد یعنی روز سهشنبه هفتم مهر ماه 1370 موکول شد که مصادف بود با شهادت حضرت جوادالائمه (ع) .
حضرت آیت الله خامنهای میفرماید : منافقین کار نیمه تمام ساواک در به شهادت رساندن شهید هاشمینژاد را به انجام رساندند.
او به خدا پیوسته و بر سفره انعام خاص پروردگار شهیدان نشسته بود :«ولاتحسبن الذین قتلوا فیسبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
کسانیکه درراه خدا کشته شدهاند مردهمپندارید بلکه آنها زنده ونزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
آیت الله هاشمی رفسنجانی :
وقتی بعد از شهادت برادرمان رجائی قرار شد از طرف حزب کاندیدایی معرفی شود و آنروز هنوز تصمیم نگرفته بودیم که روحانی هممیتواند رئیس جمهور بشود . مطرح بود که شاید غیرروحانی باشد . آقای هاشمینژاد از مشهد بخاطر همین مساله آمد تهران این جا تلاش خیلی کرد که این فکر را تعقیب نکنیم و بگذاریم یک نفر مورد اعتماد مردم که همه مردم بتوانند رای بدهند انتخاب بشود و ایشان میگفت : فعلاً غیر از روحانیت این حالت را نمیتواند داشتهباشد . اصرار داشت و این که آیت الله خامنهای بالاخره حاضر شدند که کاندیدا بشوند ایشان را خیلی شادکرده
بود که موفق شد .
آیت الله العظمی موسوی اردبیلی :
من یک سال مسافرت کردم به بهشهر مرحوم هاشمینژاد به بهشهر آمد و من در جای دیگری بودم و منزل کسی بودم که با اصرار ایشان مرا دعوت کردند به منزلشان که درمنزل ایشان یک اطاقی داشت یک اطاق ساده با همان حصیرهای که در آن روز در مازندران معمول بود و یک تختی داشت و اطاق بسیار سادهای بود که آنجا از ما پذیرایی میکرد و در بهشهر شب و روز با ایشان بودیم و من از نزدیک با روحیات و معنویات و افکار ایشان آشنا شدم و دیدم الحق انسانی است با ارزش و ارزنده .
آیت الله العظمی ناصر مکارم شیرازی:
در یک سفر تبلیغی بود که ماه مبارک رمضان را در ساوه با هم در یک جا به تبلیغات خوب دلسوزانه و توام با تحلیل خوب مسایل روز که این هم برای من فراموش شدنی نیست .
همسر شهید :
او همسری بینظیر بود و از ابتدای زندگی به من گفته بود که مرز بین من و تو خداست و خدادر زندگی ما حاکم است و من تازمانی از این زندگی راضیم که خدا راضی باشد ... گاهی من اعتراض میکردم که لااقل روزهای جمعه را درخانه پیش بچهها بمان . چرا به اطراف خراسان برای سخنرانی میروی ؟ به من میگفتند : اگر با این همه نیاز که به ماهاست من نروم تو حاضری روز قیامت جوابگو باشی این نرفتن های مرا ؟ او احساس مسئولیت الهی می کرد . به جرأت میتوان گفت : بسیار کم نظیر بود . خدایش رحمت کند .