27 مرداد 1399
در پاسداشت مرد آزاده که آزادگی را معنا کرد
راز سر به مُهر ابوترابی سید آزادگان
ما ز بالائیم و بالا میرویم ما ز دریاییم و د ریا میرویم
ما از اینجا و از آنجا نیستیم ما ز بیجائیم و بیجا میرویم
لا اله اندر پس الا اله است همچو لا ما هم به الا میرویم
مولوی
نخستین بار که او را دیدم هرگز تصور نمیکردم اینقدر به دلم بنشیند. نام او را برای اولینبار زمانی که تازه از اسارت برگشتم، شنیده بودم. جزء اسرای مفقودالاثر بودم با حاجی ابوترابی در یک اردوگاه نبودم تا اینکه در جلسهای که به منظور سر و سامان دادن به فعالیتهای هنری مربوط به آزادگان در صدا و سیما تشکیل شده بود، حاجی را زیارت کردم. نمیدانم چرا اینقدر تحت تأثیر برخورد متواضعانه او قرار گرفتم. فکر نمیکردم آدمی در موقعیت او بتواند اینقدر خاکی باشد. چهره آفتابخورده او در نگاه اول آدم را به یاد انسانهای ستمکشیده میانداخت. بدون آنکه بدانی او ده سال اسارت را تجربه کرده و در کوره آدمسازی اسارت همچون فولاد آبدیده شده است، از چهرهاش میتوانستی حدس بزنی در پشت این هیبت تکیده ، مردی استوار چون کوه پنهان شده است.
در همان ملاقات اول چنان گرم و صمیمی با اسرا برخورد میکرد که بیاختیار در مقابل آن همه فروتنی و وسعت نظر چارهای جز خشوع نداشتی. خیلی افسوس میخورم که چرا او را اینقدر دیر شناختم. بعدها به اسرا و دوستانی که با او سالها همبند بودند، غبطه میخوردم. به راستی یکی از بزرگترین نعمتهای انسان همنشینی با انسانهای خودساختهای چون ابوترابی است.
حاجی در عین صافی و پاکی و زلالی، سخت و چابک بود پلههای محل کار ما را دو تا یکی طی میکرد و من متحیر میماندم که او چگونه بعد از این همه سال مصیبت و دائماً روزهداری بعد از اسارت، چنین چابک و سر حال راه میرود، میدود و حتی روزی کولهای را در پشت ماشین یکی از دوستانِ نزدیکش دیدم که فهمیدم حاجی اهل کوهپیمایی و کوهنوردی بهصورت مرتب است. پیش خودم فکر میکردم آدمی که این همه گرفتاری دارد و هر روز به شهری میرود تا به وضعیت آزادهای دردمند رسیدگی کند، چگونه فرصت کوه رفتن پیدا میکند؟ اما حاجی ظاهراً راز زندگی را کشف کرده بود.
او بهراستی آزادهای چند بعدی بود که سعی میکرد در مسیر جدش مولا علی علیهالسلام حرکت کند. کمخوابی، کمخوراکی و در ازای آن پرکاری، دلسوزی برای همه و از همه بالاتر راستی و صداقت در قول و عمل، مردی که عملش با حرفش یکی بود و در رفتار خود نشان میداد که معنای شیعه علی بودن یعنی چی.
من که حتی نمیتوانستم همه ابعاد وجودی این مردم بزرگ را درک کنم روزی پا پی او شدم که حاجی گوشهای از تحفهای که بهدست آوردهای در اختیار ما هم قرار بده، تا به عنوان درسی به یادگار برای من بماند. او مثل همیشه تواضع میکرد. بعد از مصاحبه در رادیو به مناسبت روز آزادگان او را تنها یافته بودم میگفت: آقاجون چیزی ندارم. گفتم حاجی میدانم خیلی چیزها بهدست آوردهای بالاخره پس از اصرار زیاد به من گفت «ما همه میدانیم خدایی هست که ناظر بر اعمال همه ماست. اما نمیدانیم کجاست. تقرب به خدا و نزدیک شدن به او که مرکز کل کائنات است، با فرمول سادهای بهدست میآید. هر زمان ترک حرام خدا کردی و یا واجبی را انجام دادی بدان یک گام بزرگ به سوی نزدیک شدن به خدا برداشتهای و هر زمان که خدای نکرده فعل حرامی را مرتکب شدی بدان از خدا دور شدهای پس توبه کن و خداوند متعال اگر توبه بهراستی و صداقت باشد میپذیرد، و میتوانی بار دیگر به سوی او بازگردی.»
فرمول بسیار ساده اما پرمغزی بود تکان خوردم همان زمان در خود فرو رفتم تا ببینم چقدر از خدا فاصله گرفتهام. تلاش کردم بازگردم دست حاجی را گرفتم بر چشمانم گذاشتم و از او خواستم دعا کند چشم دل ما نیز چون او روشن شود.
حاجی ابوترابی این فرزند خاک از سنگی، گُلی میرویاند که هر زمان فکر ایشان از خاطرم می گذرد ، انرژی میگیرم. با این نصیحت حاجی ابوترابی احساس میکردم میشود مثل حاجی صاف و صادق، پاک و بیآلایش بود زیاد سخت نیست باید کمی تمرین کرد. خیلی هم لازم نیست خود را در ذکر خدا غرق کنیم. ساده بودن ساده زیستن و با خدا بودن را میتوان مثل حاجی ابوترابی تجربه کرد، امروز حداقل یاد او، منش او، رفتار او برای همه آزادگانی که او را میشناختند و با او زندگی کردهاند، چون چراغی پیش رو آنهاست تا صراط مستقیم را از گمراهی تشخیص دهند.
شاید بتوان گفت ابوترابی دلیل راه بود. افسوس که عمر پربرکت او برای ما که او را نشناختیم مثل عمر گل بنفشه کوتاه بود اودر بهارزندگی با شکفتن خود مژده رهایی از قیود نفسانی را داد و رفت. و چون ستارهای در دل شبزدگان اسارت درخشید و رفت. او همچون خورشید از افق سر برکشید و در مسیر معبود خود در جاده سبزوار- مشهد به خون نشست و رفت.
قدر ابوترابی را فقط خدا شناخت که او را قبل از آنکه خشم صاعقه نفاق و دوروئی خاکسترش کند، بهسوی خود برد. اکنون چند سال پس از به خدا پیوستن ابوترابی سخت حیرانم که او چگونه به چنین مقاماتی عالی رسیده بود. دست ما همچنان خالی و امید به رحمت و غفران الهی برای او داریم و آرزوی عاقبت بخیری برای خودمان .
در احوال او هر چه بنویسیم باز هم نمیتوانیم به سؤال اصلی پاسخ دهیم که راز سر به مهر ابوترابی چه بود؟ به راستی او به مقام توصیفی شیخ اجل سعدی رسیده بود که فرمود: رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند. انالله و انا الیه راجعون.
سایت موسسه پیام آزادگان