07 مهر 1396
خاطراتی از زندگی و مبارزات سید عبدالکریم هاشمینژاد
هفتم مهر 1360 سالگرد شهادت سید عبدالکریم هاشمینژاد است . شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد فرزند سید حسن، در سال 1311 شمسی در شهرستان بهشهر از استان مازندران در خانوادهای متدین و مستضعف چشم به جهان گشود. پدرش مردی با ایمان و غیرتمند بود و یک مغازه نفت فروشی داشت و با درآمد مختصر حاصل از تلاش و زحمت فراوان، مخارج زندگی خود و خانوادهاش را تأمین میکرد. مادر وی «ساره» نام داشت که با دلسوزی و پاکدامنی به تربیت و پرورش فرزند پرداخت. دوران رشد و بالندگی سید عبدالکریم با اوجگیری حکومت دیکتاتوری رضاخانی همراه بود. در این زمان رضاخان به شدت به تضعیف دینداری و روحانیت میپرداخت و به حق باید گفت که در هیچ دورهای از تاریخ ایران، همچون دورة سیاه و ننگین بیست ساله رضاخان، دین و دینداران اینچنین تحت فشار و اختناق نبودهاند. در این دورة دینزدایی بود که سیّد در سایة حمایت و همّت پدر مورد تربیتی شایسته قرار گرفت و در پرتو ایمان پدر و مادرش، خدا را شناخت و گرایش عمیق به دینداری و اسلامخواهی و عشق به اولیأالله که در فطرتش ریشه داشت، در جانش شکوفا شد. در سال 1320 یعنی زمانی که او وارد ده سالگی گردید، رضا شاه خاک ایران را ترک کرد و پسرش محمد رضا شاه را بر تخت سلطنت نشانید.
گامی به سوی کسب علوم و معارف
سید عبدالکریم هاشمی نژاد مانند بسیاری از نخبگان تاریخ، از دوران کودکی، هوش و ذکاوت و همّت و حساسیت استثنایی داشت. او تا چهارده سالگی هم درس میخواند و هم بعدازظهرها با حضور در مغازه پدر، به کمک او میشتافت. معنی سختی و فقر را میدانست و بخوبی درد مردم را حس میکرد. در این سن بود که به ادامه تحصیل در حوزه علمیه گرایش پیدا کرد و این خواسته را با پدر خویش در میان گذاشت. پس از جلب رضایت پدر، به حوزه علمیه آیةالله کوهستانی در روستای کوهستان واقع در شش کیلومتری بهشهر رفت و در کنار دویست طلبه جوان این حوزه به خوشهچینی از خرمن علوم اهل بیت علیهمالسّلام همت گمارد. آیةالله کوهستانی که مظهر علم و معنویت و بیآلایشی و اخلاص بود، با نفس پاک و صفای باطن به تعلیم و تربیت آنان میپرداخت. سید عبدالکریم که از همان دوران نوجوانی، تشنه معنویت، علم و اخلاق بود، مجذوب رفتار حکیمانه و سادهزیستی آن استاد الهی گشت و با جدّیت و تلاش به تحصیل علم و اندوختن بهرههای معنوی از او پرداخت و در طول 4 سال دروس مقدمات حوزه و مقداری از سطح فقه و اصول را بپایان رسانید. وی چنان نبوغی از خود نشان داد که آیةالله کوهستانی بطرز چشمگیری شخصاً بر امور تحصیلی او اشراف یافت تا استعداد سرشار و فکر مستعدش در مدت کوتاه تحصیلات مقدماتی به هدر نرود و شهید هاشمی نژاد همواره از این دوره زندگیش به زیبایی و عظمت یاد کرده و آن دوران را نقطه عطفی در زندگی اخلاقی و ایمانی خود میدانست.
در حوزه علمیه قم
پس از این ایام، با کسب اجازه از محضر استاد، عازم حوزه علمیه قم شد و به ادامه تحصیل در زمینه فقه و اصول پرداخت. در قم ابتدا با شیخ علی کاشانی فریدالاسلام، آشنا شد و او را به عنوان استاد اخلاق خویش برگزید. شیخ علی از وارستگان روزگار بشمار میرفت و آیةالله کوهستانی او را به سید عبدالکریم معرفی کرده بود. سید عبدالکریم مدتها با شیخ هم حجره بود و چنان مجذوب احوال و مقامات عرفانی او شد که از فضائل اخلاقی و معنویاش بهرهها برد و لقب «یار غار شیخ علی» را یافت. چنین میگویند که بواسطه مؤانست با چنین مرد بزرگی به توفیق زیارت حضرت بقیةاللهالاعظم (ارواحالعالمین لتراب مقدمهالفداه) نائل آمد. شهید هاشمی نژاد پس از اتمام دروس متن و سطح، در درس خارج فقه و اصول حضرات آیات عظام بروجردی، علامه طباطبایی و امام خمینی (سلامالله علیه) شرکت نمود و بیش از ده سال در حوزه علمیه به تحصیل و تحقیق پرداخت. دیگر اساتید وی عبارت بودند از: شهید محراب صدوقی، سید رضا صدر، آیةالله مجاهدی، مرحوم داماد و ...
عزیمت به مشهد مقدس
پس از فوت آیةالله بروجردی در سال 1340، شهید هاشمی نژاد به مشهد مقدس مشرف شد و در همان شهر ساکن گردید . در آنجا علاوه بر شروع تدریس فقه و اصول برای طلاب و تشکیل جلسات و منابر تبلیغی، در درس فقه مرحوم آیةاللهالعظمی سید محمد هادی میلانی (ولادت 1313 ه ق، شرکت جست و چند سال هم در محضر فقیه بزرگ مرحوم آیةالله شیخ مجتبی قزوینی (متوفی 1386 ه ق، وفات 1395 ه ق) به تحصیل پرداخت. شهید هاشمی نژاد در سال 1335 در سن 25 سالگی با همشیره سید حسن ابطحی ازدواج نمود و مراسم عقد خود را در جوار حرم مطهر حضرت رضا علیهالسلام با حضور حضرت آیةالله میلانی برگزار کرد.
شخصیتی فاضل با ویژگیهای ارزنده
زندگی سید عبدالکریم از اوایل تشکیل خانواده تا آخر عمر بسیار ساده و بیآلایش بود. او همان شهریهای را که همه طلاب و مدرّسین حوزه علمیه قم و مشهد میگرفتند، دریافت میکرد و از وجوه شرعی در زندگی شخصی خود و خانوادهاش استفاده نمینمود. علاوه بر تدریس در حوزه، با مختصر درآمدی که از طریق منبر رفتن و یا حقالتألیف آثارش بدست میآورد، مخارج زندگی را تأمین میکرد. وی در برابر خداوند تسلیم محض بود و علاقه و ارادت خاصی به اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام داشت. نسبت به انجام فرائض و ترک محرمات بسیار سختگیر بود. براحتی از خطاهای دیگران درمیگذشت و از کبر و غرور منزه بود. با تودههای مردم بخصوص قشر محروم و مستضعف رابطه نزدیک داشت و به یاری آنان میشتافت. شهید هاشمی نژاد با سعه صدر، آرأ و افکار مخالفین را میشنید و به بحث و مناظره با آنها میپرداخت. وی نسبت به مسائل فرهنگی بسیار حساس و با مسئولیت بود و تاریخ اسلام را بخوبی تحلیل میکرد.
شجاعت کم نظیر، نظم در کار و وفای به عهد از صفات بارز او بشمار میآمد.
در سنگر مبارزات تبلیغی
از سال 1340، سید با برپایی جلسات تبلیغ و وعظ به آگاهی و بیداری مردم همت گماشت. پس از جریان 15 خرداد 1342، به سفرهای تبلیغی محرم و صفر و رمضان ، به شهرهای نیشابور، شهرری، چالوس و ...میرفت و با طرح مسائل جدید، به سؤالات و مشکلات علمی و اجتماعی مردم پاسخ میگفت و اذهان آنها را نسبت به حکومت جائر زمان، روشنی میبخشید. در این سفرها، مزدوران ساواک سایه به سایه او را تعقیب میکردند و در واقع بخش مهمی از پرونده شهید هاشمی نژاد را در ساواک، اسناد سفرهای تبلیغی فرهنگی ـ سیاسی او تشکیل میدهد. در شهر مشهد با تأسیس «کانون فرهنگی جوانان» آنان را با مسائل دینی و سیاسی آشنا میکرد و در سال 1343 با همکاری سید حسن ابطحی «کانون بحث و انتقاد دینی» را جهت ارشاد نسل جوان بنا نهاد. آقای ابطحی عنوان مؤسس کانون را داشت و شهید هاشمی نژاد سخنگوی آن بود. این اقدام سبب شد تا دفاع از قلمرو دین و فرهنگ اسلامی از حالت یک جانبه و تدریس و تبلیغ منبری در سطح عامه بیرون آید و جنبه مباحثه و انتقاد در سؤال و جواب برای قشر خاص جوانان تحصیلکرده را بخود بگیرد. کانون دو شعبه داشت که یکی قبل از ظهر روز جمعه و دیگری بعد از ظهر همان روز در محلهای مختلف تشکیل میشد. در سالهای بعد، یک شعبه مرکزی و یک کتابخانه نیز داشت.در سال 1344 ساواک به نقل از اساسنامه کانون در خصوص اهداف آن چنین گفته است: این کانون مجمعی مستقل و مذهبی است که با هیچیک از احزاب و جمعیتهای سیاسی بستگی ندارد و شرکت در آن برای عموم آزاد است. هدف از تشکیل آن پاسخ گفتن به شبهات دینی و پاسخ به سؤالات و پرسشهای اعتقادی است. اما به سال 1349 ساواک اعلام میدارد که «...بطور کلی وظیفه کانون در مورد پاسخ به سؤالات بهانه است، بلکه مرکز فعالیت مضره ]سیاسی و ضد رژیم] میباشد.» اگر چه کانون بیشتر به موضوعات دینی، اجتماعی، اخلاقی، علمی و تاریخی میپرداخت، اما مسائل سیاسی روز هم از قبیل اسرائیل غاصب، آمریکا، جنایتهای رژیم وابسته و ... در کمال شجاعت و هوشیاری و با تحلیلهای دقیق و روشنگرانه سید شهید مورد بحث قرار میگرفت و این همان است که ساواک آن را «فعالیت مضره» نامیده است!
کانون بحث و انتقاد دینی از حمایتهای غیر مستقیم معنوی و مادی مراجع و فقها و علمای بزرگ از جمله آیةالله العظمی میلانی برخوردار بود که خود موجب تحکیم این پایگاه علمی و دینی و سیاسی میشد. به همین دلیل ساواک بصورت مداوم حرکات و فعالیتهای آن را تحت نظر داشت و از عوامل نفوذی خود برای این منظور استفاده میکرد. از فعالیتهای ارزشمند کانون، انتشار ماهنامهای تحت عنوان «سؤال شما و پاسخ ما» بود که امتیاز و مجوز رسمی از سوی رژیم نداشت!
کانون بحث و انتقاد دینی حدود هشت سال از 1343 تا 1350 همچنان به فعالیتهای سازنده خود ادامه میداد تا اینکه در سال 1351 ساواک شرکت و سخنرانی شهید هاشمی نژاد را ممنوع اعلام کرد: «بازگشت به 680/312-29/1/51 نامبرده بالا (سید عبدالکریم هاشمی نژاد) احضار و به وی تفهیم گردید که حق شرکت و سخنرانی در کانون بحث و انتقاد نخواهد داشت.»فعالیت این کانون ابتدا به صورت مخفیانه و سیار در منازل اعضا برگزار میشدو بعدها علنی گردید.
از دیگر موارد مبارزاتی و انتقادی وی، افشاگری و انتقاد از فروش گوشت خوک در کشور اسلامی ایران، اعتراض به هنر دروغین و وضع هنرپیشههای فاسد و تجلیل از هنرهای اسلامی، ردّ خرافهپرستی و تقلید از غرب، انتقاد از طرح آموزش جنسی در مراکز آموزشی و فرهنگی، تحلیل نظامهای سرمایهداری و کمونیستی و اعتراض به اختلافات طبقاتی بود.
مبارزه با طاغوت
شهید سید عبدالکریم هاشمی نژاد، مبارزات سیاسی خود را مدتها قبل از انقلاب شروع کرد. وی به افشای جنایات خاندان پهلوی میپرداخت و آشکارا با آنان مبارزه میکرد. در جلسات کانون و منابر تبلیغی خود، خطر آمریکا و اسرائیل را گوشزد مینمود و در هر فرصتی به یاری گروههای سیاسی میشتافت.
یکی از حوادث مهم تاریخی و سیاسی زندگانی این شهید عالیقدر در طول پانزده سال مبارزه با طاغوت شرکت در قیام پانزده خرداد 1342 است که منجر به دستگیری و زندانی شدن او به مدت 41 روز در تهران گردید. همزمان با دستگیری رهبر کبیر انقلاب، حضرت امام خمینی(سلامالله علیه) در شب پانزده خرداد 1342 در قم، بسیاری از علما و روحانیون مبارز، سرشناس و طرفدار امام در دیگر شهرها دستگیر شدند که شهید هاشمی نژاد جزو آنان بود. این نخستین بازداشت وی توسط ساواک بود. سید در ایام عاشورای هر سال در تهران به منبر میرفت. چند روز قبل از 15 خرداد، در مسجد مروی، هیئت یزدیها، بازار سرای ملا علی و هیئت حسینی تهران به منبر رفته و سخنرانیهای پرشوری علیه رژیم و در افشاگری و تحلیل ماهیت «اصلاحات شاه»، «تساوی حقوق زنان و مردان»، «وجود سانسور» و «کشتار طلاب مدرسه فیضیه» در دوم فروردین 42 و ... ایراد کرده بود. در گزارش ساواک تهران در مورد سخنرانی او آمده است: «در ساعتالی 2112 لیله 10/3/42 آقای هاشمی نژاد واعظ در مسجد مروی ...نسبت به دولت حمله نموده و اظهار داشت: ما امنیت نداریم. نسبت به کار یهودیها و بهائیها رسیدگی میشود ولی راجع به مدرسه فیضیه قم رسیدگی نمیکنند. مأمورین دولت عدهای از طلاب را کشته و مضروب کردهاند، ولی دستگاه دادگستری میگوید ما آنها را نمیشناسیم ....چرا دولت نمیرود تا دولت دیگر که به درد مردم برسد جای او را بگیرد؟ دستگاه ظالم یزید هم زیاد خود مختاری کرد، ولی یک روز سرنگون شد، چرا تیشه به ریشه اسلام میزنند؟...» فردای آن شب نیز در همان مسجد، ضمن دعا، نابودی دشمنان روحانیت را از خدا خواسته و ذلت و خواری آنها را طلب کرده بود.
بدین ترتیب روشن میشود که مأموران ساواک پیش از حادثه 15 خرداد، به دقت مراقب سخنرانیها و فعالیتهای شهید هاشمی نژاد بوده و پیوسته گزارش کارهای او را به مرکز میفرستادهاند. تبعیت و ارادت او نسبت به حضرت امام (سلامالله علیه) سبب گردید که همزمان با دستگیری رهبر، این روحانی جوان 31 ساله نیز دستگیر گردد. او ضمن بازجوئی در بیان علت بازداشت خود گفته است:«...اما بازداشت ممکن است به علت قسمتی از انتقادات قانونی بوده که اینجانب در سخنرانیهای خود نسبت به قسمتی از اوضاع فعلی داشتهام و اگر واقعاً علت بازداشت همان است که تشخیص دادهام، بسیار جای تأسف است!» در همان بازجویی و در پاسخ به اتهام ساواک مبنی بر اقدام بر ضد امنیت کشور اسلامی و تحریص مردم به اخلال و اغتشاش میگوید: «هیچ مسلمانی بر ضد امنیت یک کشور اسلامی و تحریص مردم به اخلال نظم و اغتشاشات و دعوت به تظاهرات اقدام نمیکند، چه رسد به اینجانب که سمت تبلیغ و رهبری مردم مسلمان را در حدود استعداد ذاتی خود به عهده دارم و اگر مأمورین دولتی اینجانب را به موضوعات فوق متهم نموده باشند، بسیار جای تأسف است ... اینجانب و هر مسلمان دیگری سخت از این تهمت بری و بیزاریم.»
بهرحال شهید هاشمی نژاد به مدت 41 روز در زندان شهربانی کل کشور حبس گردید و پس از چند مرتبه تحقیق و بازجویی، از سوی سازمان اطلاعات و امنیت کشور، از ایشان رفع مظنونیت بعمل آمد و بالاخره در تاریخ 24/4/1342 از زندان آزاد گردید. وی همواره در طول مبارزات خود تا زمان پیروزی انقلاب، از حادثه بزرگ 15 خرداد یاد میکرد و اذهان مردم را متوجه آن میساخت.
پس از آزادی از زندان ساواک، مجدداً به مشهد بازگشت و به ادامه فعالیتهای علمی و سیاسی پرداخت. در اوایل مهرماه سال 42 به مناسبت شهادت حضرت زهرا سلامالله علیها (ایام فاطمیه) در منزل خویش به منبر رفته و مسائل سیاسی و اجتماعی روز را بیان میکرد. در تاریخ 21/7/42 برای سخنرانی به مسجد فیل دعوت شد و در این سخنرانی بود که به انتقاد شدید از دولت وقت پرداخت و به خیمه شب بازی انجمنهای ایالتی و ولایتی، سخت اعتراض کرد. وی همچنین از خیانتهای رضاخانی و کشف حجاب و مخالفت با اسلام، قتل، رشوهخواری و ... پرده برداشت. او در بخشی از سخنان خود گفت: «...مجلسین ]شورا و سنا] را ما قبول نداریم، آنها را هم خودش ]دولت] انتخاب کرده است ... من دولت را مسخره میکنم . چرا خمینی و قمی در زندان باشند؟ مگر خلاف شرع کردهاند! چرا مقالههای مکتب تشیع را قدغن کنند و حال آنکه در آنها یک حرف هم از سیاست وجود ندارد... من میگویم تا مجلسین از هم پاشیده شود و دولت از این کار غلط خود برگردد والا مملکت رو به خرابی میرود. و دیگر چرا دولت از غیر خودش قرض بگیرد یعنی از آمریکا؟! و مالهای ایران را بفرستد برای یهودیها که دنیا را از بین ببرند؟...» او با صراحت و شجاعتی قابل تحسین به افشای ماهیت دولت میپرداخت.
فردای آن روز یعنی بعداز ظهر روز 22/7/42 نیز در مسجد فیل، در حضور چند هزار نفر شرکت کننده مشتاق، هاشمی نژاد به منبر رفت و با صلابتتر و خروشانتر از شب گذشته به ایراد سخنرانی پرداخت:«...این اقدامات اخیر دولت و اینگونه مجلس قلابی کاملاً غلط است و مسخره اینجاست که هر وقت در مقابل مبارزات علمأ واقع میشوند، فوراً اصلاحات ارضی را به رخ شما مردم ساده میکشند..» او کشف حجاب رضاخانی را بزرگترین خیانت به دین و قانون اساسی کشور قلمداد نمود و آن را جرمی بزرگ و خیانتی مسلم و فراموش نشدنی خواند که عواقب تلخ 28 ساله آن از جمله افزایش قتل، شیوع فساد، رشوهخواری، خودکشی، گم شدن زنان و دختران و طلاق» ... هنوز دامنگیر جامعه ایران است.
این سخنان برای ساواک قابل تحمل نبود. آنها تصمیم داشتند که پیش از ایراد سخنرانی 22/7/42 در صورت عدم موفقیت جهت دستگیری سید، او را بربایند. در سند آن روز ساواک خراسان میخوانیم:«...اگر به اسم به جناب آقای نخستوزیر ]اسدالله علم] حمله کرده باشد، خیلی بیشرمی است. به هر حال دستور جلب وی داده شده، اگر نتوانستند تا امشب او را دستگیر کنند و خودتان هم طبق دستور عمل کردید و نتیجهای حاصل نشد، سر حوصله او را باید ربود که در عین حال نه بزرگ بشود و نه سروصدا ایجاد گردد...» بدین ترتیب در شب دوم، در حین سخنرانی سید عبدالکریم، مسجد فیل به محاصره نیروهای امنیتی و شهربانی در آمد و مأموران ساواک با لباس مبدل در مسجد حضور یافتند. گزارش ساواک حاکی از آن است که جمعیت حدود شش تا هشت هزار نفر بوده است. پس از سخنرانی، مردم که احتمال دستگیری سید را میدادند، حاضر به ترک مسجد نشدند و به او پیشنهاد کردند که در یک لحظه با خاموش کردن چراغهای مسجد، فراریش دهند! اما سید با تأکید بر اینکه فرار کار آدمهای زبون است اعلام میدارد که اگر هدف دستگیری اوست، خود را معرفی خواهد کرد: «...ساعت 15/21 برق مسجد خاموش شد تا از تاریکی استفاده شود و آقای هاشمی نژاد را فراری دهند ولی بلافاصله چند چراغ توری به وسیله مردم به مسجد آورده شد و خود آقای هاشمی نژاد هم حاضر به فرار نگردید و ایشان به اطلاع مردم رسانید که اگر هدف جلب و دستگیری هست به کلانتری یا شهربانی خواهم رفت و خودم را معرفی خواهم نمود...» مأموران با دیدن این وضعیت به سید نزدیکتر شدند و از او خواستند تا سوار ماشین شهربانی شود! ناگهان مردم فریاد برآوردند که «میخواهند سیّد را ببرند!» و در صدد برآمدند تا مانع دستگیری او شوند. اما پلیس و نیروهای امنیتی با مردم درگیر شدند و دو نفر از مردم را کشتند و عده زیادی را مجروح و مصدوم کردند. فاجعه مسجد فیل، ساواک را بر آن داشت که به بیگناهی شهید هاشمی نژاد و سماجت مزدوران ساواک و شهربانی و رئیس کلانتری در کشتار اعتراف نماید:«... باید تصدیق کرد که مردم در حالی که در یک هیجان شدید ]دستگیری هاشمی نژاد] میسوختند،از مقابل 50 نفر پاسبان نخواهند گریخت، از طرفی خود جلب شده اعلام نموده که من خود را معرفی خواهم کرد، رئیس پلیس و بخصوص سرهنگ عسکری رئیس کلانتری 4 ]مشهد]در چنین موقعیتی قادر بود به این قضیه خاتمه دهد، مضاف به اینکه در شبهای مشابه بعد از ختم مجلس ]جز] عده معدودی در حدود 30 الی 40 نفر در اطراف آقای هاشمی نژاد باقی نمیماندند و تا منزل او را همراهی میکردند، بدیهی است در چنین وضعی، پراکنده نمودن 30 الی 40 نفر به مراتب سهلتر از 6 الی 8 هزار نفر بود ...»
با پیش آمدن فاجعه مسجد فیل، ساواک و شهربانی مشهد به هراس افتاده و بر آن شدند تا با التماس به مرکز و جلب حمایت آن، بر این جنایت بزرگ سرپوش گذارند. نامه دکتر «جناب» از خراسان به مرکز در این زمینه بسیار قابل توجه است: «...تیمسار معاونت ساواک هنگامی که به خراسان تشریف آورده بودند، وعده فرمودند که حتیالمقدور وجهی جهت کمک به خانواده مقتولین و مصدومین حادثه مسجد فیل حواله فرمائید، اگر چنین مساعدتی انجام شود، حیثیت ساواک از این نیز بیشتر خواهد شد. مستدعی است در صورت امکان مقرر فرمائید حواله شود...»
بهرحال شهید هاشمی نژاد زندانی و ممنوعالملاقات گردید. حضرت آیةالله العظمی میلانی ضمن ارسال تلگراف از این حادثه ابراز تأسف نمود. در این واقعه شهید هاشمی نژاد بدون محاکمه آزاد شد و پس از مدتی طی محاکمهای به دو ماه زندان قابل خرید محکوم گردید! البته از محتوای اسناد چنین برمیآید که دادستان برای وی تقاضای اعدام کرده بود و شهید هاشمی نژاد در یک تماس تلفنی با شهید محمدرضا سعیدی اذعان میدارد که پس از دو روز دفاع و چهار پنج ساعت صحبت، به اتفاق رأی دادند که «آقا نباید اعدام شود» و نهایتاً دو ماه زندان قابل خرید در نظر گرفتند که دادستان با اعلام مخالفت خود تقاضای تجدید نظر در حکم را نمود.
نقل کردهاند که پس از وقوع حادثه مسجد فیل در مشهد، رادیو بیبیسی چنین تعبیر نموده که شیر بچهای در مشهد حادثه مسجد فیل را که از نادر حوادث شهر مشهد میباشد، بوجود آورده است.
حادثه دیگری که موجبات دستگیری و زندانی شدن او را فراهم آورد، اعتراض به کشتار طلاب قم و برانگیختن احساسات طلاب مدرسه میرزا جعفر و مدرسه آیتالله میلانی بود که منجر به انجام تظاهرات علیه رژیم پهلوی گردید. مأموران رژیم 14 نفر از طلاب و روحانیون را دستگیر کردند که شیخ عباس واعظ طبسی و شهید هاشمی نژاد از آن جمله بودند. این حرکت که بنای آن در ایام فاطمیه 1354 شمسی ضمن مجالس عزاداری و روضهخوانی سیّد در منزل خود نهاده شده بود، دو سال حبس و بالاخره آزادی او را در تاریخ 20/3/56 بدنبال داشت. در اول آبان سال 56، با شنیدن خبر شهادت حاج آقا مصطفی خمینی به شدت برآشفت و بر شدت مبارزات خویش افزود.
در مشهد بدور از چشم مأموران به همراه حضرت آیةالله خامنهای و آقای واعظ طبسی اتاقی اجاره نموده و با صدور اعلامیههای مختلف، مردم را به اعتصاب و راهپیمایی تشویق میکردند. این بود که ساواک دوباره به تکاپو افتاد و با حمله به خانه سید بالاخره او را دستگیر کرد. پس از آزادی، مأموران ساواک چند بار با مواد منفجره به جانش سوءقصد کردند که البته به نتیجهای نرسید. و حیات طیبه این شهید بزرگوار و مبارزاتش تا پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران با افتخار ادامه یافت.
پیروزی نهایی به برکت درخشش نور خمینی در وطن
پس از بازگشت پیروزمندانه حضرت امام خمینی (سلامالله علیه) به ایران در 12 بهمن 1357، شهید هاشمی نژاد از مشهد به تهران آمد و به قصد زیارت حضرت امام به سوی مدرسه علوی شتافت. در 22 بهمن، فرصت طلبان قصد تعرض به پادگان و لشگر 77 خراسان برای جمعآوری اسلحه را داشتند. «هاشمی نژاد در حفظ و نظم شهر و حفظ پادگان نقش به سزایی داشت. او به اتفاق آقای واعظ طبسی توانستند پادگان مشهد و پادگان لشگر 77 را از دستبرد افراد فرصتطلب دور نگهدارند و سلاحها را حفظ کنند و مشهد را آرام نگه داشته و اداره نمایند.»
سید شهید، به دنبال پیروزی انقلاب اسلامی، به مبارزه علیه انجمن حجتیه و لیبرالها پرداخت چرا که او معتقد بود بزرگترین انقلاب، انقلاب فرهنگی است یعنی درهم ریختن فرهنگی که غرب بر ما تحمیل نموده وی همچنین سند اصالت انقلاب را خشم نسبت به سوسیال امپریالیسم و سرمایهداری بینالمللی آمریکا میدانست . در 4 آبان سال 1358 پرده از چهره منافقانه استاندار وقت خراسان برداشت. بعد از این سخنرانی، شرکت کنندگان به خیابانها ریختند و شعار «استاندار جنبشی اعدام باید گردد» سر دادند. پس از این حادثه، استاندار از سمت خود برکنار شد. شهید هاشمی نژاد در سنگر دبیر کلی حزب جمهوری اسلامی مشهد خدمات شایستهای جهت ارتقأ سطح آگاهیهای اعضأ و جذب جوانان انجام داد. در خرداد 1358 به دو کشور لیبی و سوریه و در بهمن 1359 به کشورهای ژاپن و بنگلادش سفر کرد تا پیامرسان انقلاب خونین و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران باشد .در لیبی ضمن ملاقات با قذافی رئیس جمهور آن کشور گفت: آقا، موضع شما در برابر مسئله افغانستان چیست؟ قذافی جواب داد: در افغانستان یک انقلاب شده و ما خوشحالیم و از این انقلاب حمایت میکنیم. شهید هاشمی نژاد اظهار داشت: اگر یک نیروی اشغالگر بیاید کشور شما را اشغال کند و یک دست نشانده را بر سر کار بیاورد، این اسمش انقلاب است؟ ...این بحث مدت 45 دقیقه بطول انجامید تا سرانجام قذافی در برابر منطق و استدلال ایشان سر تسلیم فرود آورد و گفت: شما درست میفرمائید. ما اشتباه کردیم و موضع خودمان را تصحیح خواهیم کرد!
یاران امام به روایت اسناد ساواک