15 شهریور 1392
نیما یوشیج با تفنگ خالی زنش را تهدید کرد/ آلاحمد باور داشت که حاج آقا روحالله حتما کاری خواهد کرد
پرویز فرجام با جناق آل احمد گفت: آقای آل احمد باور داشت که حاج آقا روحالله حتما کاری خواهد کرد و تحولات را پیگیری میکند و امیدوار بود روحانیت کاری انجام میدهد.
خبرگزاری فارس،رحمت رمضانی: جلال را چه بپسندیم و یا نه از پرچمداران جریان روشنفکری بود که بسیار سفر کرد و دچار دگردیسی فراوانی شد و در نهایت خود را خسی دید در میقات و در کتاب «خسی در میقات» گفت: دیدم که تنها «خسی» است و به «میقات» آمده است و نه «کسی» و به «میعادی». و دیدم که «وقت» ابدیت است، یعنی اقیانوس زمان. و «میقات» در هر لحظهای. و هر جا. و تنها با خویش. چرا که «میعاد» جای دیدار تست با دیگری. اما «میقات» زمان همان دیدار است و تنها با «خویشتن». و دانستم که آن زندیق دیگر میهنهای یا بسطامی چه خوش گفت وقتی به آن زائر خانه خدا در دروازه نیشابور گفت که کیسههای پول را بگذار و به دور من طواف کن و برگرد. و دیدم که سفر وسیله دیگری است برای خود را شناختن. جلال پس از سفر بسیار خود را یافت و عا قبت به خیر شد همان کسی امام خمینی(ره)
درباره او گفته است.« آقای جلال آل احمد را جز یک ربع ساعت بیشتر ندیده ام. در اوایل نهضت یک روز دیدم که آقایی در اطاق نشسته اند. و کتاب ایشان، غربزدگی در جلوی من بود. ایشان به من گفتند "چطور این چرت و پرت ها پیش شما آمده است" یک همچو تعبیری. و فهمیدم که ایشان هستند. مع الوصف دیگر او را ندیدم. خداوند ایشان را رحمت کند.» و رهبر انقلاب درباره او میگوید:«با تشکر از انتشارات رواق، اولا به خاطر احیاء نام جلال آل احمد و از غربت درآوردن کسی که روزی جریان روشنفکری اصیل و مردمی را از غربت درآود، و ثانیا به خاطر نظرخواهی از من که بهترین سالهای جوانیم با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم گذشته است».
*خانم سیمین دانشور جز نخستین زن ایرانی بود که داستان نوشت و این موفقیت به پیشینه خانوادگی برمیگردد. چه فضای در خانواده شما حاکم بود که چنین زن بزرگی رشد کرد؟
ویکتوریا: در خانواده ادبی و هنری بزرگ شدیم خوشبختانه در خانواده ما علم و هنر و ادب جمع شده بود. البته خواهر من سیمین از کودکی علاقه بسیار به شعر داشتند شکر خدا حافظه بسیار خوبی هم داشتند، اگر شعری را یک بار میخواندند حفظ میشدند. فوقالعاده باهوش بودند.
«علی اصغر حکمت» پسر عمومی مادر من بودند هر زمان به شیراز میآمدند سراغ سیمین خانم را میگرفتند و به خانه ما میآمدند سمین نیز برای حکمت شعر میخواند و بسیار زیبا شعر میخواند.
هیچ زمان دعوا و سرزنشی در خانوادهام نبود. پدرم به شعر علاقمند بود و در شبهای شعر حافظ شرکت میکرد. حتی همه خانواده در یک روز دور هم جمع میشدند تا آقای «صدر شایسته» که از نقاشان خیلی خوب آن زمان که شاگرد کمالالملک نیز بود به اعضای خانواده نقاشی آموزش دهد. همه بچههای خانواده ما کودکی در دامن مادرمان نقاشی را یاد گرفتیم.
*اگر نکات تازهای در مورد زمینه آشنایی جلالآل احمد و سیمین دانشور دارید بفرمایید؟
ـ ما سه خواهر بودیم. نخست خواهر بزرگمان ازدواج کردند و بعد از ازدواج به اصفهان رفتند. عید نوروز شش نفر از فامیل تصمیم گرفتیم برای مسافرت و دیدن اصفهان به خانه خواهرمان برویم. بعد از سه روز همه دیدنیهای اصفهان را دیدم، تصمیم گرفتیم برگردیم. خاله ما به شوهرش گفتند: «بروید شش بلیط اتوبوس تهیه کنید». شوهرشان جواب دادند در عید نوروز بلیط اتوبوس سختگیر میآید. خوشبختانه وقتی شوهر خاله ما برای خرید بلیط اتوبوس رفتند 6 نفر از دانشجویان بلیط خود را لغو کردند که شوهرخاله ما آن 6 بلیط اتوبوس را تهیه کرد. زمانی که سوار اتوبوس شدیم جلال آل احمد هم از مسافران آن اتوبوس بود. برخی میگویند: جلال آل احمد در صندلی جلوی اتوبوس نشسته بودند و سیمین عقب صندلی نشسته بود. آما آنچه من به خاطر دارم این بود که جلال زمانی که میخواست بلیط تهیه کند متوجه شد سیمین دانشور نیز در اتوبوس هستند. به همین دلیل کنار صندلی سمین بلیط رزرو کرده بود. آل احمد سمین را میشناخت و از نظر ادبی با کارهای سیمین آشنا بود.
آقای آل احمد اهل ادب و بسیار آدم فرهیخته و با هوش بودند بعد از آن که به تهران رسیدم از خاله خود خداحافظی کردیم و خانه آمدیم. در آن زمان خرید بر عهده من بود. وقتی برای خرید در خانه را باز کردم که به بازار بروم دیدم آقای آل احمد دم در خانه ما ایستاده است و به روی خودم نیاوردم که او را میشناسم. زمانی که برگشتم دیدم سیمین خانم آماده بیرون رفتن است هر روز صبح با آل احمد بیرون میرفتند و بعد از 9 روز تصمیم گرفتند که با هم ازدواج کنند.
* سیمین دانشور وقتی قصد داشتند ازدواج کنند با شما مشورت نکردند؟
سیمن در رابطه ازدواج با جلال به این دلیل که از نظر فرهنگی و طبقه اجتماعی با هم فرق داشتیم با خالهام مشورت کردند که خاله ما استقبال کرد و گفت: آقای آل احمد نویسنده خوبیه و با استعداد است اگر از نظر مالی مشکلی داشته باشید به او کمک میکنیم.
* به نظر خانواده شما مخالفت جدی با ازدواج سیمین و جلال نداشتند فقط از نظر اقتصادی جلال مشکلاتی داشت که خانواده شما قصد داشت کمک کند؟
خانواده ما قول دادند در تهیه وسایل زندگی کمکشان کنند. آل احمد مرد بسیار بزرگی بود و بسیار زیبا و روان مینوشتند. همچنین به همه کمک میکردند. اهل مسافرت بودند و علاقه داشتند به همه نقاط کشور سفر کنند. و در دهات و به روشن کردن روستاییان میپرداختند. آقای آل احمد با گل بزرگ شدند.
* آقای فرجام شما فارغ از اینکه خویشاوندی سببی با آل احمد داشتید رابطهتان با آل احمد چگونه بود؟
فرجام: آقای آل احمد در جوانی تمایلات چپگرایانه داشتند. آل احمد را از زمانی که عضو حزب توده بود میشناختم و شناخت من زمانی که با حزب اختلاف پیدا کردند از او بیشتر شد. زمانی که هم فامیل شدیم من بسیار از آل احمد آموختم.
ویکتوریا: بیشتر اوقات با هم به شمال و اصفهان سفر میرفتیم به اصفهان که رفتیم پرویز و جلال سرخاک پدر پرویز رفتند.
فرجام: قبر پدر ما در قبرستانی به نام «لسان ارض» قرار داشت. آل احمد از این اسم بسیار خوشش آمد وقتی که به خانه خود آمد اسم کوچه را ارض گذاشت.
ویکتوریا: آل احمد دفترچه داشتند و تمام اسامی و موارد جالب را یاداشت برمیداشتند و برای هر اسام میتوانستند یک کتاب بنویسند.
* آقای فرجام شما کار فرهنگی داشتید؟
ـ من در یک شرکت خارجی کار میکردم.
ویکتوریا: ولی اهل کتاب بود.
فرجام: من نیز به علاقمندی آل احمد علاقمند بودم و پیگیر بودم. حتی آن شبی که آقای(امام) خمینی(ره) را دستگیر کردند ما منزل آقای آل احمد بودیم آقای شمس نیز آنجا بودند چون می ترسیدم برای شمس گرفتاری پیش بیاید شمس را به خانه خود بردیم آقای شمس سه شب خانه ما بودند و بعد از تمام شدن قائله به منزل خود رفتند.
* واکنش آل احمد به دستگیری امام چی بود؟
آقای آل احمد آقای(امام) خمینی(ره) را حاج آقا روحالله صدا میزدند. ما با اتفاق جلال به شاه عبدالعظیم رفتیم که آقای خمینی (ره) آنجا آمده بود برادر خانمم منوچهر نیز با ما بود. آقای آل احمد تند رفت نزد آقا و ما را هم برد.
* دیدار خصوصی با امام خمینی(ره) داشتید؟
ـ ما آنجا رفتیم عده زیاد همراه آقای خمینی(ره) بودند ولی آل احمد آنجا رفت و دست آقای خمینی(ره) را بوسید.
* در چه مرحله از زندگی با آل احمد آشنا شدید؟
آقای آل احمد زمانی که از حزب توده انشعاب کرد نیروی سوم را تشکیل داد. بعد از آن علاقمند شد به خانه خدا برود و بعد از آن سفر روحانی بود که به مسائل مذهبی علاقمند شد و آقای آل احمد باور داشت که حاج آقا روحالله حتما کاری خواهد کرد به همین دلیل تحولات را پیگیری میکرد و امیدوار بود که روحانیت کاری انجام میدهد.
* آل احمد یکی از تأثیرگذارترین روشنفکران ایران محسوب میشود میتوانید در قالب خاطره ویژگی شخصیتی او را که تا به حال گفته نشده است را برای ما بگویید؟
ـ آل احمد بسیار سفر میکرد در یکی از سفرها که به بوشهر رفته بود ایرج افشار جلال را میبیند و از جلال میپرسد شما اینجا چه کار میکنید؟ آل احمد جواب داد دارم مطلب تهیه میکنم تا شما ارتزاق کنید؟
همچنین آقای آل احمد شخصیتی پیگیر و عصبی داشت؟ جلال برای سفر کاری به کرمانشاه رفت یکی از آشنایان ما که در کرمانشاه زندگی میکرد و به اشخاصی که در کرمانشاه بودند گفتند: به سرعت کار جلال را انجام بدهید که همه چیز را بر هم میزند.
آقای آل احمد زمانی برای تدریس به دانشگاه میرفت آنگونه که خودش دوست داشت به دانشجویان درس میداد به همین دلیل دکتر بیتا معاون آموزش و پرورش از سوار شدن آل احمد به سرویس حمل و نقل سرویس آموزشسرا جلوگیری کرد. اما جلال با زور سوار اتوبوس میشود. روز بعد میخواست سوار شود با پاسبان و رئیس شهربانی جلوی او را میگیرند همان روز آل احمد به وزارت آموزش و پرورش میرود و برای یکی از دوستانش که مقام بالای اداری داشت. یاداشتی مینویسد و دوستش که معاون وزیر بود نامه را به هادی هدایتی پسر عمه آقا جلال که وزیر آموزش و پروش نیز بود میدهد. البته وزیر با جلال میانه خوبی نداشت. و جلال را بازرس کرد تا شر جلال راحت شود و کاری داشته باشد و زیاد شلوغ نکند.
* شما چون از نزدیکان آل احمد و سیمین دانشور بودید بیشتر از جزئیات رابطه آل احمد و سیمین باخبرید آیا به علت اختلاف طبقاتی در طول زندگی مشترک مشکلاتی با هم نداشتند؟
ویکتوریا: سیمین خانم یکی از رضایتمندیاش بعد از ازدواج با جلال این بود که از طبقه بالای اجتماع وارد گود اجتماع میشوند و شرافتمندانه زندگی میکند. البته نمیگویم زندگی سیمین قبل از ازدواج چون از خانواده مرفه بود بد بود. پدر ما پزشک بود بیشتر اوقات حیوان کرایه میکرد و برای مریضها غذا میبرد و خیلی میخواست به طبقهای که به سختی زندگی میکردند کمک کنند.
فرجام: آقای آل احمد و همسر او نه تنها بسیار با هم دوست بودند بلکه عاشق هم نیز بودند. شما برای اینکه با جزئیات روابط جلال و سیمین آشنا شوید باید کتاب نامههای جلال به سیمن را که در 3 جلد و توسط نشر نیلوفر منتشر شده است را بخوانید. تا متوجه شوید این رابطه چقدر عمیق بوده است.
ویکتوریا: خواندید؟
فارس: بله
فرجام: البته به تازگی کتابی به نام «بی سر و سیمین» منتشر شد. نشان میدهد که این دو نویسنده بهترین زندگی را با هم داشتند. حتی جواد مجابی که به منزل جلال آمد به ما گفت: من هیچ وقت ندیدم سیمین و جلال جدا از هم به جلسات بروند همیشه با هم بودند. البته یک سری مشکلاتی بر سر موضوع صاحب فرزند شدن داشتند که بهانه به دست کسانی داد که قصد دشمنی دارند.
یکی از دلایل وفاداری و عاشق بودن سیمین و جلال این بود که خانم سیمین تا لحظه فوت شدنش هر دو انگشتر دستش بود. نکته جالب کار روزگار و تقدیر این بود که هر دو در یک روز ولی با ماه متفاوت درگذشتند. جلال 18 شهریور و سیمین در 18 اسفند.
* آیا خانم دانشور قبل از انقلاب حجاب نداشتند با خانواده آل احمد ـ که مذهبی بودند ـ مشکلی نداشتند؟
فرجام: چرا تا مدتها خانم دانشور منزل آقای پدر آل احمد نمیرفتند. بالاخره با هم به توافق رسید سیمین به جای چادر دستمال(روسری) سرکنند. بعد از پوشیدن دستمال (روسری) آشتی بین خانم دانشور و خانواده جلال برقرار شد. حتی بسیاری از خانواده آل احمد میآمدند و در خانه جلال و سیمین میماندند و سیمین خانم از آنها پذیرایی میکردند اصلا مشکلای نداشتند.
* چهارشنبه هر هفته خانه جلال آل احمد پاتوق روشنکفران بود شما آن موقع در جلسات حضور داشتید؟
ـ تصادفا در یکی از مجالس که من حضور داشتم دیدم جلال و اسلام کاظمیه در حال کندن باغ خانه جلال هستند از آقای کاظمینه پرسیدم قبر کیست؟ گفت: «این قبر احمد فردید است». این در حالی است که احمد فردید زنده بود و جلال با سبک تفکر آقای فردید موافق نبود.
* آل احمد که از فردید تأثیرپذیرفتند؟ و کتاب غربزدگی را با توجه به آموزههای فردید نوشتند؟
فرجام: جلال لغت غربزدگی را از احمد فردید گرفت. اما تحت تأثیر فردید نبود. همچنین بسیاری از روشنفکران به خانه جلال رفت و آمد داشتند. در شب عروسی جلال و سیمین صادق هدایت هم بوده است.
ویکتوریا: صادق هدایت در دانشکده ما ریس دفتر دانشکده هنرهای زیبا بود.
* شما خبر فوت جلال آل احمد را کجا شنیدید و واکنش سمین به فوت جلال چی بود؟
ـ هر روز به خواهرم سیمین تلفن میکردم حالش را میپرسیدم جلال آل احمد با امیر حسین توکلی به شمال رفت. خود امیر در چوب بری اسالم کار و زندگی میکرد و جلال کلبهای در آنجا درست کرده بود اما متاسفانه خانه زیر آب رفت.
* ببخشید سؤال مرا که خبر در گذشت جلال آل احمد بود را جواب ندادید؟
صبح به سیمین تلفن زدم که احوال او را بپرسم که خدمتکارش گفت: که آقا فوت شدند. و بعد به خانه جلال آمدیم که شبش سیمین آمد. مرتضی آل احمد از بستگان آل احمد که معاون سازمان برنامه و بودجه بود تمهیداتی ایجاد کرده بود که جسد آل احمد را به تهران منتقل کنند. زمان انتقال جسد جلال، کارخانهها آژیر میکشیدند.
* با توجه به اینکه آل حمد و نیما یوشیج همسایه بودند در رابطه با ارتباطات جلال آل احمد و نیما یوشیج بفرمایید؟
فرجام: آقا شهریار و نیما یوشیج به خانه جلال میآمدند و مشاعره میکردند و با همدیگر صحبت میکردند.
شعر نیما یوشیج را مردم متوجه نمیشدند آقای آل احمد آن زمان میگفت برای خواندن شعر نیما یوشیج باید به تفسیر آن نیز توجه کرد آل احمد برای ترویج شعر نیما یوشیج بسیار زحمت کشید.
* جلال شعر آی آدمهای نیما را بسیار دوست داشتند؟
ویکتوریا: بله. یکی از خاطرات جالب در مورد نیما که سیمین تعریف میکرد این بود که نیما زنش را اذیت میکرد یک روز عالیه خانم زن نیما به سمت خانه جلال فرار میکند فریاد میزند خانم سیمین کمک کنید نیما میخواهد مرا بکشد! سیمین خانم نزد نیما میرود. که با تفنگ بادی زنش را تهدید کرده است سیمین خانم به نیما میگوید: چرا این کار می کنید. میگوید: هیچی نگو تفنگ فشنگ ندارد.
* واکنش آل احمد به مرگ نیما چی بود؟
آل احمد بعد از شنیدن درگذشت نیما قرآن را باز کرده بود و آیهای به این مضمون آمد که فرشتگان در بهشت صف به صف ایستادهاند. از دیگر نکات جالب که باید گفت: این است که امام موسی صدر و احمد خمینی مدتی در خانه جلال پنهان بودند.