شش سال در دربار پهلوی
کتاب شش سال در دربار پهلوی، خاطرات محمد ارجمند سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه در سال 1385 به کوشش عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی تدوین و توسط مؤسسه انتشاراتی نشر پیکان در شمارگان دو هزار نسخه منتشر شده است.
محمد ارجمند در سال 1237 در همدان متولد شد. وی به دلیل روحانی بودن پدرش تحصیلات حوزوی را پی گرفت، اما در این سال تحت تأثیر دایی خود از سلک روحانیت خارج شد و در سمت تحویلداری تلگراف به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد و در همدان مشغول به کار شد. بعد از پیروزی انقلاب مشروطیت به عضویت حزب «اتفاق و ترقی» درآمد. سپس به تبریز انتقال یافت و 9 ماه در آنجا خدمت کرد. وی پس از مراجعت به مرکز، وظایف خود را تحت ریاست یک فرد انگلیسی دنبال کرد.
ارجمند همزمان با مأموریت نیروهای قزاق برای سرکوب به اصطلاح متجاسرین گیلان به عنوان تلگرافچی استاروسلسلکی (رئیس قوای قزاق) تعیین شد. در پی شکست نیروهای قزاق در این مأموریت و سپس اخراج این افسر روس، ارجمند به تهران باز گشت. بعد از مدتی به عنوان رئیس اداره تلگرافهای بینالمللی خراسان راهی مشهد شد. ارجمند در این شهر در حلقه معتمدین فرمانده لشکر خراسان منتخب سردار سپه (رضاخان) قرار میگیرد؛ در جریان برنامه گسترده براندازی سلسله قاجار پس از کودتای 1299، کمیته صوری «نهضت ملی» را رهبری میکند و تلگرافهایی با همین امضا در دفاع از رضاخان و ابراز تنفر از سلسله قاجار به تهران و ولایتهای مختلف ارسال مینماید. وی به دلیل همین خدمات، از سوی فرمانده لشکر به عنوان نماینده مردم مشهد در مجلس مؤسسان انتخاب میگردد، اما بعدها به سبب قرار نگرفتن نامش در لیست کاندیداهای نمایندگی مجلس ششم، روابطش با جانمحمدخان تیره و به تهران فراخوانده میشود. ارجمند مدت کوتاهی بعد از فعالیت در تهران در سال 1305به عنوان تلگرافچی مخصوص رضاخان کار خود را آغاز میکند و تا سال 1311در این سمت باقی میماند. او تا سال 1314. ریاست اداره پست و تلگراف همدان و تا سال 1320 ریاست اداره پست و تلگراف خراسان را عهدهدار بوده است. پس از اشغال مشهد توسط روسها زمانی که ارجمند حاضر نمیشود اخبار مورد نیاز مرکز را مخابره کند به تهران احضار میشود و تا سال 1325 با پست مدیرکل در تهران کار میکند و در این سال بازنشسته میگردد. ارجمند در سال 1351 در تهران فوت میکند.
ارجمند در کتاب «6 سال در دربار پهلوی» خاطرات خود را از دربار رضاشاه بیان کرده است. دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران در نقد این کتاب مینویسد:
آثاری که طی سالهای اخیر با هدف منزه ساختن پهلویها از عملکرد خائنانهشان در حق ملت ایران منتشر میشوند عمدتاً بیش از آنکه درصدد ارائه چهره متفاوتی از این جماعت باشند، حامیان آنان را مد نظر دارند. از آنجا که دو موضوع، یعنی گزینش رضاخان از سوی بیگانه و خصوصیات منحصر به فرد وی، در تاریخ معاصر به هیچ وجه قابل کتمان نیست، نویسندگان این آثار برای خارج ساختن منتخبان پهلوی اول از زیر سؤال، ظلم مضاعف دیگری بر این ملت روا میدارند و تبلیغ میکنند که آن دیکتاتوری لازمه پیشرفت ایرانیان بوده است. ترویج این نگاه در تاریخ معاصر و القای این باور که بدون ضرب و شتم و فحاشی، این ملت تن به کار و حرکت نمیدهد صرفاً حرکت انتخاب کنندگان را موجه میسازد و نمیتواند چندان خاستگاهی داخلی داشته باشد.
«خاطرات سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه»تحت عنوان شش سال در دربار پهلوی ازجمله این آثار است که ضمن اذعان به دیکتاتوری رضاخان تلاش دارد خشونت، سرکوب و تحقیر را لازمه تبعیت پذیری جامعه ایرانی عنوان کند. آقای ارجمند در این اثر در چندین فراز ضمن اعلام برائت از دیکتاتوری و تبعات آن، تمسک جستن رضاخان را به این شیوه، شناخت وی از روحیات ملت اعلام میدارد: «مستخدمان درباری همه روزه مورد ایراد واقع میشدند و اغلب بر اثر غفلت در ریزهکاریهای نظافت فحش و کتکهای فراوانی از دست مبارک شاه میخوردند... رضاشاه مثل استاد علمالروح و روانشناس، کاملاً به روحیه ملت ایران پی برده بود و شناخت کامل از روحیه ایرانیان داشت و این تشخیص بجا شاید تنها عامل مؤثر پیشرفت او در کلیه امور بود. تنها حربة برنده او در پیشرفت امور، سختی و خشونت و خشکی و احیاناً فحاشی به زیردستان و متصدیان امور بود.»(ص119) اما در همین حال نویسنده خود معترف است که این دیکتاتوری به نفع ملت ایران نبوده است: «در این دوره به ندرت نماینده صالحی پیدا میشد که فقط با حقوق قانونی خود اوامر دربار را در کارهای مجلس اجرا نماید. این جریان در تمام دوره سلطنت پهلوی برقرار بود و مجلس شورای ملی ایران در آن دوره از نظر نظارات در کلیه امور کشور تنها عامل اجرای منویات شخص رضاشاه بود. بنابراین میتوان قبول کرد که همان مشروطه و پارلمانی غیرطبیعی هم که در کشور ایران ایجاد شده بود در زمان سلطنت رضاشاه پهلوی رسماً صورت خارجی نداشت و کشور ایران به تمام معنی با دیکتاتوری شدیدالعملی اداره میگردید.»(ص253)
در این جا بیمناسبت نیست که به اعتراف دیگر آقای ارجمند نیز نظری افکنیم هرچند در ادامه بحث به نتایج حاکمیت دیکتاتوری سیاه رضاخانی به تفصیل خواهیم پرداخت تا روشن شود از چنین خفقانی مردم ایران بهرهمند شدند یا بیگانگان: «در واقع عصر پهلوی را در قسمت عمده امور میتوان عصر انجام دادن کارهای بیهوده نام نهاد. برای تأیید این موضوع ذکر این قسمت نیز بیجا نیست که در موقعی که تازه تشکیلات سلطنت پهلوی شروع شده بود و من با سمت ریاست تلگراف مخصوص شاهنشاهی در دربار مشغول خدمت بودم، چون سر و کارم بیشتر با دفتر مخصوص شاهنشاهی بود، به خوبی میدیدم که قسمت عمدهای از کارهای دفتر مخصوص شاهنشاهی بیهوده است... من همیشه متاسف بودم که چرا در همچو موقعیتی که یک نفر در کشور پیدا شده که مایل است برای ترقیات و اصلاحات کشور قدمهایی بردارد و نمیداند از کجا باید شروع کند، عوض اینکه مردمان فهمیده کشور دور او جمع شوند و فکرهای مفید و خوب به او بدهند، این طور اطرافیانش به مملکت بیعلاقه هستند.»(صص214-213)
آقای ارجمند که قادر به تجزیه و تحلیل این مسئله نیست که در ظل دیکتاتوری فحاش، قلدر و با دست بزن، شخصیتهای اهل فکر و نظر جمع نمیشوند، در این فراز ملت را کاملاً بیبهره از نتایج دیکتاتوری رضاخانی ارزیابی میکند، اما آیا بیگانه نیز شرایط ملت ایران را داشت؟ جواب این سؤال را از مشی سیاسی آنان میتوان دریافت. آقای سیروس غنی که وی نیز با هدف تطهیر رضاخان و حامیانش به نگارش اثری پرداخته است در این زمینه مینویسد: «روسیه بیچون و چرا مخالف حکومت پارلمانی بود. بریتانیا نیز ترجیح میداد سر و کارش با یک فرد باشد و گرفتار دولتها و مجلسها نشود...».(ایران، برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص24)
البته باید توجه کرد که همزمان با فراهم آوردن زمینههای حاکمیت رضاخان، روسیه به شدت درگیر مسائل داخلی خود شده بود، لذا انگلیس با استفاده از همین فرصت درصدد تحمیل قرارداد 1919 به ایران برآمد، اما چون احمدشاه زیر بار این قرارداد نرفت و اعلام داشت «کلمفروشی در پاریس برای من از پادشاهی با چنین خیانتی ارجح است» انگلیسیها عزمشان برای پایان دادن به حکومت سلسله قاجار جزم شد. مصدق دربارة تلگرافش به احمدشاه مینویسد: «از مخابرهی این تلگراف دو نظر داشتم: یکی این بود که شاه باین جمله از تلگراف من «پیشآمدهای محتمل الوقوع» توجه کند و بداند که رفتنی است و بهمان مقاومت منفی که در مجلس ضیافت لندن راجع بقرارداد نمود اکتفا نکند و اگر میرود نام درخشانی از خود در تاریخ مملکت بگذارد».(خاطرات و تالمات مصدق، انتشارات علمی، سال 65،ص129) سیروس غنی نیز در مورد اهمیت قرارداد 1919 برای لندن و اقداماتی که برای عملی ساختن غیرمستقیم آن صورت گرفت مینویسد: «...نقش وزیر مختار انگلستان در این کودتاست، این شخص از همان لحظه ورود به تهران به ابتکار خویش به کارهایی کاملاً برخلاف توصیههای وزارت خارجه انگلیس پرداخت تا آنجا که سرانجام اعتماد وزیر خارجه بریتانیا را به کل از دست داد. کودتای سوم اسفند 1299 و آمدن رضاخان نتیجه مستقیم ادامه سیاست ناواقعگرای قرن نوزدهمی حکومت بریتانیا و گل سرسبد آن قرارداد 1919، در ایران پس از جنگ جهانی اول بود.»(ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال 80، ص13) بعد از ناکامی لندن در تحمیل قرارداد 1919 به دلیل مقاومت مردم و در نهایت امضا نکردن آن توسط احمدشاه، انگلیسیها در پی حاکم کردن دیکتاتوری برآمدند تا مفاد قرار منتفی شده را به اجرا درآورد و کسی جرئت کمترین مخالفتی پیدا نکند. کرزن - مبتکر این قرارداد- (قرارداد 1919 چندین مؤلف داشت ولی پدر فکری و نیروی پیشبران آن کرزن بود. همان، ص47) رضاخان را که به صورت حساب شدهای رشد داده بودند به قدرت رساند تا نتیجه مورد نظر از طریق دیکتاتوری تأمین شود. حسین مکی در مورد تمایل لندن به ایجاد دیکتاتوری مطلق در کشور به منظور تأمین منافع مورد نظر انگلیس و آگاهی فراماسونها ازجمله فروغی از این امر مینویسد: «فروغی از بدو پیدایش رضاخان از لحاظ آگاهی به سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت و قدرت» و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت میکرده و در بسیاری از بازیهای سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه گردانهای اصلی بوده است و از عجایب آنکه در بدو سلطنت رسیدن پهلوی او رئیسالوزرا و در آخرین روزهای سلطنت هم او رئیسالوزرا بوده است.»(تاریخ بیستساله، حسین مکی، ص22)
آقای سیروس غنی نیز طرفداری لندن از اعمال خشونت و سرکوب را از طریق دیکتاتوری چون رضاخان اینگونه توصیف میکند: «کرزن نیروی نظامی را بخشی از دیپلماسی میشمرد... سلف او بلفور هم همین گونه فکر میکرد. حدود دو سال پیش نوشته بود: «تجربه دو سال گذشته نشان داده است تنها چیزی که ایرانیان را سر براه نگه میدارد قدرت است.»(ایران برآمدن رضاخان برافتادن قاجار و نقش انگلیسیها، سیروس غنی، ترجمه حسن کامشاد، چاپ سوم، سال 80 ،ص85)
بنابراین نسخه اعمال خشونت نسبت به ایرانیان - که با هوشیاری توانسته بودند بسیاری از قراردادهای تحمیلی انگلیس به پادشاهان نالایق و خوشگذران قاجار را منتفی سازند- توسط رضاخان پیچیده نمیشود، بلکه این فرد قلدر خود بخشی از این نسخه است؛ لذا این لندن است که تصور میکند با حاکم ساختن نظام دیکتاتوری رضاخانی میتواند همه امور را به نفع خود رقم بزند؛ البته باید اذعان داشت جنایات رضاخان موجب شد که در کوتاه مدت منافع انگلیس تأمین شود و به سبب اختناق موجود، کمتر کسی جرئت ابراز نظر پیدا کند؛ چرا که کمترین مخالفت از سوی نیروهای آزاده - اعم از علما و روشنفکران- تبعید و اعدام را در پی داشت. بسیاری از صاحبان فکر و نظر برای مصون ماندن از گزند دیکتاتور خود را منزوی ساختند و چون دکتر مصدق زندگی در روستا را برگزیدند. این جو رعب و وحشت را انگلیسیها عامدانه به وجود آودند. آنها برای زهر چشم گرفتن از جامعه آن روز، حتی افرادی را که به دلیل تنفر شدید مردم از انگلوفیل¬ها مدتی از لندن دوری کرده بودند از دم تیغ گذراندند: «با فعال شدن سِر پرسی لورن (وزیر مختار انگلیس در تهران) یکی یکی کسانی که در دو سال گذشته، به بریتانیا خیانت کرده بودند، بدست رضاخان زده میشدند.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص168)
در حالیکه در گزینش رضاخان توسط انگلیسیها، همچنین در بازگذاشتن دست وی برای قلع و قمع هر کسی که با قدرت بلامنازع لندن در ایران، کمترین مخالفتی میورزید، هیچگونه تردیدی نیست، چگونه میتوان ادعا کرد پهلوی اول ابراز خشونت را به سبب شناخت ملت ایران برگزید. آقای ارجمند رضاخان را متفکری ترسیم میکند که بعدها با مطالعات روانشناسانه در جامعه ایران به این نتیجه رسیده است که برای پیشبرد و ترقی کشور راهی جز اعمال خشونت ندارد؛ زیرا مردم صرفاً با دیکتاتوری تن به کار خواهند داد. اما آیا خشونت مقولهای بود که رضاخان بعدها به آن روی آورد یا از ابتدا با آن پرورش یافته بود: «دو سه باری مشمول عنایات فرمانفرما والی کرمانشاه قرار گرفته بود... اما قمهکشی، قمار هر شبه و بد مستی از سرش دور نشد... تابستان همان سال در رکاب فرمانفرما به تهران رفت و در بازگشت دستور یافت که زیر نظر افسران روس کار با شصتتیر را بیاموزد. لقب تازهای به جای «رضا قزاق» در انتظارش بود «رضا شصتتیر». در این زمان به امر فرمانفرما، فطنالدوله پیشکار شاهزاده، اتاقی در کنار هشتی خانه خود به او داده بود و هر شب سینی عرق و وافور او را مهیا میکردند.»(همان، ص14)
انتخاب فردی با ویژگیهای رضاخان دقیقاً به منظور به نابودی کشاندن قابلیتها و توانمندیهای ملت ایران بود که میتوانست سد مستحکمی در برابر سلطه بیگانه باشد. البته ابعاد تحقیر ملت ایران در اینگونه انتخابها برای انگلیسیها کاملاً روشن بود؛ لذا به زعم خود ترفندی به کار بستند تا عواقب چنین گزینهای کمتر متوجه لندن شود. در حالی که انگلیس نیروی نظامی پرورش داده خود را برای سرکوب مردم تحت عنوان «پلیس جنوب» در اختیار داشت؛ اما فردی را از نیروی قزاق برگزید تا خشونتی که بعدها از طریق وی اعمال میکند دستکم برای مدتی متوجه روسها شود. چند سال بعد از روی کار آمدن رضاخان برای مردم مشخص شد که چه حیلهای به کار رفته است، اما دیگر آنزمان هیچکس از گزند رضاخان ایمن نبود. حتی متحدان باسابقه سیاست لندن در ایران که این میزان تحقیر را بر ملت برنمیتابیدند مورد غضب واقع میشدند: «فرمانفرما مینالید که پس چه کسی ایمن است، این سگ انگلیس چه از جان ملت میخواهد.»(همان، ص266) بنابراین تلاش نویسندگان چنین آثاری که دیکتاتوری را در شأن ملت ایران تبلیغ میکنند نه تنها از جرم انگلیس به دلیل مستولی کردن فردی چون رضاخان بر این سرزمین نمی¬کاهد بلکه بر نفرت آگاهان از اینگونه تاریخسازی به منظور تبرئه حامیان دیکتاتوری پهلوی اول خواهد افزود. به طور کلی در این اثر آقای ارجمند در مورد نقش انگلیس در روی کار آوردن رضاخان سکوت میکند، البته اشارات گذرایی به دخالت گسترده حامی خارجی پادشاه جدید در امور داخلی همچون انتخاب نمایندگان مجلس دارد که خواننده میتواند میزان دخالت عنصر بیگانه را در تغییرات نظام سیاسی کشور به خوبی دریابد. برخلاف آنچه که اینگونه آثار سعی در القایش دارند، نه تنها شؤنات فرهنگی ملت ایران هیچگونه سنخیتی با خوی پادشاهی فحاش، بیسواد، قدارهبند و... نداشت بلکه انگلیسیها به اعتراف همگان چندین سال تلاش کردند چنین فردی را بر جامعه ما حاکم نمایند. دکتر مصدق در این زمینه میگوید: « همه میدانند که سلسلهی پهلوی مخلوق سیاست انگلیس است، چونکه تا سوم اسفند 1299 غیر از عدهای محدود کسی حتی نام رضاخان را هم نشنیده بود و بعد از سوم اسفند که تلگرافی از او بشیراز رسید هرکس از دیگری سؤال میکرد و میپرسید این کی است، کجا بوده و حالا اینطور تلگراف میکند. بدیهی است شخصی که شخصی که با وسایل غیرملی وارد کار شود نمیتواند از ملت انتظار پشتبانی داشته باشد. بهمین جهات هم اعلیحضرت شاه فقید و سپس اعلیحضرت محمدرضاشاه هرکدام بین دو محظور قرار گرفتند. چنانچه میخواستند با یک عده وطنپرست مدارا کنند از انجام وظیفه در مقابل استثمار باز میماندند و چنانچه با این عده بسختی و خشونت عمل میکردند دیگر برای این سلسله حیثتی باقی نمیماند تا بتوانند بکار ادامه دهند.» (خاطرات و تالمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال65 صص4-343) وی در فراز دیگری در این زمینه میافزاید: «تشکیل دولت دیکتاتوری هم که بیست سال بمعرض آزمایش قرار گرفت ثابت نمود که بهترین وسیله برای پیشرفت سیاست بیگانگان در این قبیل ممالک حکومت فردی است، چونکه با یک نفر همه چیز را میتوانند در میان بگذارند و او را هم طوری اداره نمایند که هر وقت خواست کمترین تمردی بکند بیکی از جزایر اقیانوس تبعیدش کنند. بطور خلاصه هر کس را بخواهند وارد مجلس کنند و هر کس را بخواهند متصدی کار نمایند و هر چه بخواهند از چنین مجلس و دولت بگیرند. اگر دولت دیکتاتوری تشکیل نشده بود قرارداد دادرسی تمدید نمیشد، چنانچه آن مجلس نبود قرارداد 1933 بتصویب نمیرسید.» (همان، ص261) خاطرات آقای ارجمند نیز اطلاعات ذیقیمتی در این زمینه در اختیار خوانندگان قرار میدهد. وی که خود در دوران سردار سپهی رضاخان در کنار فرمانده لشکر خراسان قرار داشته است، شمهای از عملکرد نمایندگان رضاخان را برای ایجاد رعب و وحشت در میان مردم بازگو میکند: «دیگ طمع جان محمدخان (فرمانده لشکر خراسان) نسبت به ضبط دارایی سردار معزز طوری به جوش آمده بود که حتی بیست هزار تومان پرداختی شعاعالتولیه را قبول ننمود و بعد از یکی دو ماه زندانی کردن و محاکمه قلابی که در دیوان حرب تشکیل داد، بالاخره سردار و پنج برادر و یک نفر پیشکارش را محکوم به اعدام کرد و عصر روزی هر هفت نفر را در میدان ارک مشهد به دار مجازات آویختند... بعد از این عمل جان محمدخان به قصد غارت و تصرف اموال سردار معزز به بجنورد عزیمت نمود. او تصور میکرد که تمول سردار معزز هم اقلاً برابر با تمول اقبالالسلطنة ماکویی است که به دست سرلشکر طهماسبی در تبریز اعدام شد و داراییاش ضبط گردید. ولی بعد از رفتن به بجنورد معلوم شد واقعاً سردار معزز دارایی قابلی نداشته و شاید تمام اموال منقول و نقدینة او از دویست هزار تومان تجاوز نمیکرده است. در هر صورت در بجنورد هم عدهای از رعایای او دستگیر شدند و به عنوان اینکه جزو اشرار تراکمه هستند، قریب هفتاد نفر آنها را در جنگلهای بجنورد به درختها آویزان کردند. این فجایع طوری در خراسان منعکس شده بود که دوست و دشمن شب از وحشت و ترس جان محمدخان خواب راحت نداشتند.»(صص3-62)
این روایت به خوبی روشن میسازد که در دوره انتقالی - یعنی از کودتای 1299 تا سال 1304 که رضاخان به سلطنت رسانده شد- چه شرایطی بر کشور حاکم شده است و نمایندگان این قزاق مورد حمایت قرار گرفته، در سراسر کشور چه بر سر مردم میآوردهاند تا وحشت بر همه مستولی شود. فرو رفتن جامعه ایران در وحشتزدگی بهترین شرایط برای تغییر سلطنت از نظر انگلیسیها بود زیرا در این شرایط همه کانونهای قدرت، مضمحل و اموال و داراییهای آنان به نفع رضاخان مصادره میشد: «حتی شنیدم بعضی مأموران اخاذی که همه از محارم و دستنشاندگان حضرت اجل (جان محمدخان) بودند در ساعات معین در دفتر او شرفیاب میشدند و آنچه را کاسبی شده بود تسلیم حضور مینمودند... عملیات جان محمدخان در مدت زمامداری در خراسان طوری بود که همه مردم تصور میکردند از طرف حضرت اشرف (رضاخان) مخصوصاً ماموریت دارد که دمار از روزگار خراسانیها درآورد، زیرا نحوه عمل و پول گرفتن و اذیت و آزارهای او نسبت به مردم آن استان اظهر من¬الشمس بود.»(ص64)
این باور در جامعه چندان دور از واقعیت نبود، زیرا جاسوسان اجیر شده توسط رضاخان حتی مسائل جزئی را به وی گزارش میدادند و در صورتیکه نمایندگان نظامی سردارسپه (که در واقع همه کاره در مناطق مختلف کشور و ایالات بودند) موردی را به تهران گزارش نمیکردند بلافاصله عزل میشدند. ماجرای فرمانده لشکر قبل از جان محمدخان این مسئله را به خوبی روشن میسازد: «اتفاقاً در همان ایام هم واقعة کوچکی در هنگ بجنورد که تابع لشکر خراسان بود اتفاق افتاده بود... ساعت هشت شب نامهرسان تلگراف نزد من آمد و محرمانه اطلاع داد که حضرت اجل را پای تلگراف احضار کردهاند... من هم به او ابلاغ کردم و به اتفاق یکدیگر از انجمن خارج شدیم و به اداره تلگراف برای مخابره حضوری احضار فرموده. بنابراین سیم تلگراف تهران را به دستگاه خصوصی اتاق خودم وصل کردم و به تهران اطلاع دادم که او حاضر است. حضرت اشرف سئوال کرد: «واقعه بجنورد چه بوده است؟» امیر لشکر توضیحاتی داد. مجدداً پرسید: «چرا این جریان را تاکنون به مرکز گزارش ندادهاید؟» امیر لشکر عرض کرد: «چون موضوع بسیار کوچکی بود به نظر چاکر محتاج نبود که به مرکز گزارش دهم، زیرا فوراً با اقدامات محلی غائله را رفع نموده بودم». حضرت اشرف گفت: «الساعه به تهران حرکت نمائید.»(ص50) اطلاع کامل آقای ارجمند از این واقعیت که امرای لشکرها موظف بودند همه فعالیتهای خود را همان روز به مرکز گزارش کنند موجب میشود تا در زمان تیرگی رابطهاش با جانمحمد خان به نوعی عمل کند که رضاخان نسبت به وی دچار تردید شود و آن ارائه گزارشی با افزایش چشمگیر عامدانه میزان تصاحب ثروت مردم توسط جناب سرلشکر است: «تصمیم گرفتم نامهای به رضاشاه پهلوی بنویسم و شرح عملیات جان محمدخان را که در مدت ماموریت مشهد نموده است- که قسمت عمدهاش را من اطلاع داشتم- ذکر کنم، به علاوه فجایع و جنایاتی را که این مرد بیشرف در خراسان مرتکب شده بود همه را به عرض شاه رساندم. عریضه من طوری مستدل به مدارک محکم بود که ممکن نبود تاثیر نکند. تنها شیطنتی که در عریضه کردم این بود که مبالغ اخاذی او را در هر مورد ده برابر اضافه نمودم و جمع اخاذی او را جزء به جزء با توضیح اینکه از کدام شخص و در چه مورد گرفته است به دو میلیون تومان رساندم».(ص84) در واقع اطلاع آقای ارجمند از روابط آن دوران- به دلیل نزدیکی زیاد به جانمحمدخان- موجب به کارگیری این ترفند میشود. به عبارت دیگر موارد اخاذی از مردم اهمیت نداشته است؛ زیرا همه مردم میدانستند که بدون اطلاع رضاخان ارتکاب چنین اعمالی ممکن نبوده است، بلکه صرفاً با دخل و تصرف در ارقام، حساسیت مرکز به این کارگزار برانگیخته میشود و توسل آقای ارجمند به این ترفند موقعیت حاکم نظامی خراسان را تخریب میکند. این نحوه عمل گویای این واقعیت است که عوامل سردار سپه مبالغ اخذ شده از مردم را به تهران ارسال میداشتهاند و مرکز کاملاً در جریان اقدامات و فعالیتهای رعبانگیز آنها قرار داشته است، از این رو تنها راه برای تلگرافچی مخصوص افزایش ارقام بوده است. همانگونه که در فرازهای دیگر کتاب به آن اذعان شده هیچکدام از کارگزاران رضاخان جرئت نمیکردند اقداماتشان را به وی گزارش نکنند. نکته حائز اهمیت در این زمینه تعارض آشکار در موضعگیریهای آقای ارجمند است. وی که بعدها به دنبال بروز تضادی در منافع شخصی با عامل اصلی یعنی رضاخان، جانمحمدخان و برخی از سایر فرماندهان لشکرهای سایر ولایات چون آذربایجان را اینگونه توصیف میکند که افراد را میکشتند تا اموالشان را تصاحب کنند، چگونه است که درصدد افزایش قدرت این جماعت در کشور برمیآید؟ نویسنده کتاب «شش سال در دربار پهلوی» که از جنایات شبکه به روی کار آمده بعد از کودتای 1299خ. سخنها گفته است به دستور همین جناب سرلشکر، مسئولیت «کمیته نهضت ملی» را در خراسان در آستانه تشکیل مجلس مؤسسان به عهده میگیرد تا برای به سلطنت رساندن سردارسپه فضاسازی کند. جالب اینکه وی در اینجا مدعی است صرفاً بر اساس اعتقادی برای پایان دادن به سلسله قاجار تلاش کرده است: «در تهران نقشه خلع قاجاریه از پادشاهی ایران و موضوع تغییر سلطنت شروع شده بود و به وسیله مخابره تلگرافهای رمز به استانداران نیز دستورهایی رسید که با دعوت شخصیتهای اجتماعی شهر کمیتههایی به نام نهضت ملی در ولایات تشکیل دهند و با مرکز همصدایی کنند. سرهنگ مرتضیخان وصول دستور را رمزاً برای جانمحمدخان مخابره نمود و کسب تکلیف کرد. جانمحمدخان به او دستور داد: «این موضوع را به ارجمند واگذار کنید و از قول من به او بگویید این قسمت را باید طوری انجام بدهید که از هر جهت مطابق دستور صادره از مرکز باشد»... ما چند نفر با تهیه مهر «کمیته نهضت شرق» هیئت را تشکیل دادیم و تلگرافهای انزجار و تنفر از سلسله قاجار و تقاضای خلع سلطنت از آن سلسله را به چند مضمون مختلف خطاب به تهران و ولایات تهیه نمودیم... خدا شاهد است اگر اعتباری برای مخارج مقدماتی این نهضت تعیین و تامین شده بود، حتی یک قران هم این چند نفر هیئت نهضت و بنده استفاده نکردیم بلکه با ایمان و علاقه کامل برای خدمت به میهن این امر را انجام دادیم.»(صص69-67)
نویسنده معترف است بر اساس نقشه مرکز عمل کرده است، اما بلافاصله برای تطهیر خود از مشارکت در به روی کار آوردن جماعتی دیکتاتور و خونریز، مسئله ایمان و اعتقاد را مطرح میسازد. آقای ارجمند چگونه میتوانسته افرادی چون جانمحمدخان را که تصویر کوچک رضاخان بودند، باور داشته باشد؟ مگر آنکه بپذیریم برخلاف سوگند یاد شده صرفاً انگیزههای مادی در این امر دخیل بودهاند، همان قضاوتی که نویسنده کتاب در مورد دیگر اطرافیان رضاخان صادق میداند: «در مقابل اقتدار شخص مقتدر، جنبه تملق و چاپلوسی و ترس ایرانیان از مافوق مقتدر به قدری راه افراط پیموده است که هر مشکلی به آسانی حل میشود، و رضاشاه پهلوی این نقطه ضعف را خوب تشخیص داده بود، بنابراین شاید قسمت عمده عملیاتی که زیردستان به دستور و امر او انجام میدادند، از ترس ابهت و سختگیریهای او بود نه از روی ایمان واقعی... اکثریت مجریان اوامر دروغ میگفتند و باطناً هیچ کدام ایمانی به وضعیت نداشتند.»(ص152)
چگونه میتوان باور کرد افرادی که در حد آقای ارجمند به این جماعت دیکتاتور و زورگو نزدیک نبودند، ایمانی به آنها نداشتند و حرفشنویشان از روی ترس بوده است، اما ایشان که آدمکشیهای آنان را برای تصاحب اموال از نزدیک شاهد بوده از روی ایمان! و نه به خاطر پول و منصب در جهت تأمین خواستههای آنان اقدامی میکرده است؟!
خواننده «شش سال در دربار پهلوی» با این گونه تناقضها در فرازهای مختلفی از کتاب مواجه میشود. نویسنده در فرازی در مورد رضاخان میگوید: «الحق مردی شرقی و فوقالعاده بود و صرف نظر از جریانات ظاهراً نامطلوبی که قضاوت و حکمیت آن با بنده نیست، به نظر من خدمات برجستهای در کلیه شئون این کشور در آن مدت با زحمات طاقتفرسای شخص شاه انجام شد.»(ص152) در فراز دیگری، نویسنده در مورد دیکتاتوری و تأثیرات نامطلوب آن بر جامعه و این که نظام اداری مبتنی بر این دیکتاتوری کمترین ثمرهای برای ملت فقیر ایران نداشت، به طور مبسوط سخن میگوید: «ادارات دولتی هر یک به نوبه خود مشغول انجام دادن اموری سطحی و بیهوده بودند و فرسنگها با حقیقت وظیفهشناسی فاصله داشتند و فقط در تلاش برای استفادههای نامشروع مادی اوقات اداری خود را میگذراندند. این برای من آینهای از تشکیلات مصنوعی دولت مرکزی بود، زیرا خوب میدیدم که دستورهای صادره از مرکز عموماً حاکی از تملقات برای خشنودی موقتی ذات ملوکانه است. ما هم که در ایالات و ولایات مجری دستورهای حکومت مرکزی بودیم، بنا بر سیره جاریه پشت پا به ادای وظیفه واقعی اداری خود میزدیم و کورکورانه دنبال پیشوایان اداری خود روان بودیم. در نتیجه این وضعیت نمیتوان ادعا کرد که کوچکترین فایده عمومی و اساسیای از تشکیلات وزارتخانهها و ادارات دولتی عاید جامعه میشد، بلکه تحمیلات از هر جهت و به هر عنوان همیشه بر پیکر ناتوان ملت فقیر و بیچاره ایران وارد میشد.»(ص204)
اگر ادارات و وزارتخانهها- که علیالقاعده هرگونه خدمتی به مردم از مسیر آنها تحقق مییابد- منشأ هیچگونه خدماتی نبودند و «کوچکترین فایده عمومی» بر آنان مترتب نبوده چگونه میتوان ادعا کرد رضاخان در کلیه شئون این کشور خدمات برجستهای صورت داده است؟ مگر جز این میتوان تصور کرد که هر اقدام در جهت بهبود وضع جامعه میبایست از کانال همان سیستم اداری صورت گیرد؟
لذا باید گفت در یک نظام دیکتاتوری، به ویژه با توجه به خصوصیات فردی چون رضاخان در رأس آن، اولاً شخصیتهای مستقل لایق نه تنها جذب نمیشدند، بلکه حتی عناصر توانمند وابسته به دلیل بیسوادی تنها تصمیمگیر، به سرعت دفع هم میشدند. ثانیاً همه امور اجرایی کشور با محوریت تأمین حرص و طمع دیکتاتور دنبال میگردید و افراد دون پایه و متملق نیز برای خوش خدمتی، مردم را به کلی فراموش کرده بودند و این روند را تشدید میکردند. ثالثاً وابستگی دیکتاتور به بیگانه موجب میشد برخی فعالیتهای عمرانی مورد نیاز سوقالجیشی آنان در اولویت قرار بگیرد و به عبارت دیگر تمامی توان مالی کشور اهداف منطقهای آنان را برآورده سازد. با این توضیحات میتوان هر دو روایت آقای ارجمند را درست دانست؛ به عبارت دیگر هم این مطلب واقعیت دارد که در دوران رضاخان هیچگونه خدمتی برای مردم صورت نگرفت و هم اینکه وی منشأ خدمات فراوانی برای انگلیسیها و خودش بود. لازم است برای روشن شدن این موضوع به وضعیت مردم و فعل و انفعالاتی که در راستای خدمت به حامیان دیکتاتور صورت گرفت اشاراتی هرچند گذرا داشته باشیم. برای نمونه، یکی از اقدامات پر مناقشه رضاخان که برخی تلاش میکنند آن را خدمت بزرگی به ملت ایران جلوه دهند احداث راهآهن شمالی- جنوبی بود که خلیجفارس را به اتحاد جماهیر شوروی متصل میکرد؛ در حالیکه بسیاری از صاحبنظران این اقدام را خدمت بزرگی به برنامههای سوقالجیشی لندن و خیانتی فراموش نشدنی به ملت ایران - چرا که زمینه اشغال کشور را فراهم آورد - میدانند: «در خصوص راهآهن- مدت سه سال یعنی از سال 1304 تا 1306 هر وقت راجع به این راه در مجلس صحبتی میشد و یا لایحهای جزء دستور قرار میگرفت من با آن مخالفت کردهام. چون که خط خرمشهر- بندرشاه خطی است کاملاً سوقالجیشی و در یکی از جلسات حتی خود را برای هر پیشامدی حاضر کرده گفتم هر کس به این لایحه رأی بدهد خیانتی است که بوطن خود نموده است که این بیان در وکلای فرمایشی تأثیر ننمود، شاه فقید را هم عصبانی کرد و مجلس لایحه دولت را تصویب نمود... در جلسه 2 اسفند 1305 مجلس شورای ملی گفتم برای ایجاد راه دو خط بیشتر نیست: آنکه ترانزیت بینالمللی دارد ما را به بهشت میبرد و راهی که بمنظور سوقالجیشی ساخته شود ما را به جهنم و علت بدبختیهای ما هم در جنگ بینالمللی دوم همین راهی بود که اعلیحضرت شاه فقید ساخته بودند. ساختن راهآهن در این خط هیچ دلیل نداشت جز اینکه میخواستند از آن استفاده سوقالجیشی کنند و دولت انگلیس هم در هر سال مقدار زیادی آهن به ایران بفروشد و از این راه پولی که دولت از معادن نفت میبرد وارد انگلیس کند... باز عرض میکنم هر چه کردهاند خیانت است و خیانت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 65، صص52-349) در کنار خدماتی این چنین که بخش اعظم بودجه کشور را میبلعید رضاخان خدمات مستقیمی نیز به کسانی کرد که وی را بر مسند قدرت نشاندند. یکی از این خدمات، تمدید قرارداد خفتبار دارسی است که شهره عام و خاص بود و واگذاری آن به انگلیس یکی از نقاط تاریک کارنامه قاجار به حساب میآمد. البته انجام آن، کار آسانی نبود، اما رضاخان به نوعی عمل کرد که بتواند بیش از گذشته رضایت خاطر لندن را فراهم آورد. دکتر مصدق سیر این اقدام فریبکارانه را اینگونه توصیف میکند: «متاسفانه در زمان اعلیحضرت فقید صحنهسازیهائی شد که آن را تمدید کنند... (1) اولین رُل آن بدست آقای عباس مسعودی مدیر اطلاعات صورت گرفت که طبق دستور شرکت اعتراض نمود و از آن انتقاد کرد و طبق دستور از این جهت که اطلاعات هیچ وقت از هیچ استعماری انتقاد نکرده و برای حفظ وضعیت خود همیشه با هر سیاست استعماری در این مملکت ساخته است (2) رل دوم را خود شرکت نفت بازی کرد که بدولت اعلام نمود حق الامتیاز سال 1310 کمتر از یک چهارم سال قبل خواهد بود... (3) رل سوم را خود شاه بازی فرمود که امتیازنامه را انداخت در بخاری و سوخت. چنانچه این کار نمیشد دولت انگلیس برای یک کار عادی بجامعه ملل نمیرفت و شکایت نمیکرد. (4) چهارمین رل بدست دکتر بنش وزیر خارجه چکاسلواکی صورت گرفت که بجامعه ملل پیشنهاد نمود دولت ایران و شرکت نفت با هم وارد مذاکره شوند و کار را تمام کنند که چون مقصود طرفین همین بود جامعه ملل آن را تصویب نمود. (5) پنجمین رل را هم آقای سیدحسن تقیزاده بازی کرد که قبل از تقدیم بمجلس قرارداد را منتشر ننمود و بمعرض افکار عمومی قرار نداد. چنانچه جامعه از مضار آن مطلع شده بود، مخالفت مینمود و تصویب تمدید در همان مجلس دست نشانده همکاری بس دشوار بود. پس لازم بود که قرارداد را خود شرکت تهیه کند و کسی از مفاد آن مطلع نشود تا مجلس بتواند آن را در یک جلسه تصویب نماید.»(همان، صص9-198) این خیانت تاریخی به ملت ایران در جهت تداوم چپاول بیشتر نفت این مرز و بوم توسط لندن از طریق همکاری مثلث رضاخان، تقیزاده فراماسون انگلوفیل و شرکت نفت انگلیس ممکن شد و با این خیمه شببازی بر امتیازات بیگانه افزوده شد. آقای ابوالحسن ابتهاج نیز در مورد تمدید قرارداد دارسی توسط رضاخان مینویسد: «رضا شاه در سال 1312 ناگهان تصمیم گرفت قرارداد امتیاز نفت را ، که در سال 1901 بین دولت ناصرالدین شاه قاجار و ویلیام دارسی انگلیسی بسته شده بود، فسخ کند ... سپس به دستور رضا شاه تقی زاده قرارداد جدیدی با شرکت نفت انگلیس امضا کرد و به موجب آن همان امتیاز برای مدت 32 سال دیگر تجدید شد و این قرارداد به تصویب مجلس هم رسید، در صورتیکه قرارداد سابق به تصویب مجلس نرسیده بود. گذشته از این طبق قرار داد سابق، در انقضای مدت امتیازنامه، تمام دستگاههای حفر چاه بلاعوض به مالکیت ایران درمیآمد و حال آنکه در قرارداد جدید این ماده حذف شد.»(خاطرات ابوالحسن، ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص234) البته اینگونه اقدامات صرفاً نمونههایی از خدمات رضاخان به دولت فخیمیه انگلیس بود که البته به کمک هدایت شبکه فراماسونری وابسته به لندن، صورت میگرفت.
اما دربارة خدماتی که به منظور ارضای حرص و ولع رضاخان صورت می¬گرفت، مورخان فراوان گفته و نوشتهاند. آقای ارجمند نیز کم و بیش اشاراتی به این موضوع دارد، هرچند اطلاعات وی باید به مراتب بیش از این باشد که در کتاب آمده است، اما در همین حد نیز گویای بسیاری از واقعیات خواهد بود. وی که در شش سال اول سلطنت رضاخان در خدمت دربار بود در مقام بازگو کردن برنامه روزانه پهلوی اول روشن میسازد که یک سوم از برنامه روزانه شاه به حساب و کتاب اموالش اختصاص مییافته است: «اما در عصر، ساعتی که شاه از خوابگاه خارج میشد و مجدداً به کار میپرداخت، بلافاصله رئیس محاسبات مخصوص شرفیاب میشد و کارهای شخصی شاه و حساب نقدی و املاک و وضعیت ساختمانها و مخارج مستمر و غیر مستمر دربار و شخص شاه را به عرض میرساند.»(ص104)
رضاخان که بر اساس روایت همه مورخان در دوران قزاقی هیچ نداشت و هرآنچه کسب میکرد صرف قمار و شرب خمر و خوشگذرانیهای شبانه میشد طی چند سال سپهسالاری و از طریق جنایات سرلشکرانش در سراسر کشور (که شمهای از آن در این کتاب آمده) به چنان ثروتی دست یافت که روزانه یک سوم از وقت خود را به حساب و کتاب آنها میپرداخت. احسان نراقی - مشاور خانم فرح دیبا - در مورد بخشی از اموال رضاخان که صرفاً به محمدرضا رسید میگوید: «این بنیاد (پهلوی در سال 1337 تأسیس شد و سپس املاک خصوصی شاه در اختیار آن قرار گرفت. این املاک که عبارت از 830 دهکده با مساحتی برابر با دو میلیون و نیم هکتار بودند به عنوان ارث پدر، از رضاشاه به محمدرضا شاه رسیده بود. رضاشاه، در طول سالهای آخر حکومتش یعنی تا 1320، به گونهای مستبدانه، بهترین زمینهای کشاورزی ایران را غصب کرد که بخش اعظم این زمینها در مناطق حاصلخیز سواحل دریای خزر واقع شده بودند.»(از کاخ شاه تا زندان اوین، ترجمه سعید آذری، انتشارات رسا، چاپ اول، صص 5-94) همچنین پیرنیا استاندار استانهای فارس و خراسان در دهه 40 میگوید: «جمع رقبههایی که به مالکیت رضاشاه درآمده بودند نزدیک پنج هزار و ششصد فقره بالغ میشد.» مسعود بهنود نیز در کتاب «این سه زن» در این زمینه میگوید: «با گذر ایام و پیری، رضاخان سختگیرتر میشد. رئیسان املاک در شهرستانها، هر روز چند سندی به دفتر مخصوص میفرستادند و صاحبان آن املاک معمولاً نفی بلد میشدند.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، ص275) و در فراز دیگری در همین زمینه میافزاید: «او اینک سلطنتی را رها میکرد که آن را به بهای کشتن صدها تن و بیخانمان کردن هزاران نفر حفظ کرده بود... هیچ عاملی جز تهدید به حضور نظامی روسها و دستگیریش توسط آنها نمیتوانست او را وادارد که از آن اتاق سری و قفلدار پشت دفتر مخصوص چشم بپوشد، در آن اطاق چهل و چهار هزار سند منگولهدار وجود داشت که تقریباً هیچ کدام از آنها را صاحبان اصلی به میل نفروخته یا نبخشیده بودند.»(همان، ص306) دکتر مصدق نیز در این زمینه میگوید: «مقارن ورود متفقین بایران اعلیحضرت همایون شاهنشاه فقید در حدود پنجهزار و ششصد رقبه در تصرف داشتند... چنانکه فرض کنیم در عصر شاهنشاه فقید هر کدام از این رقبات بعد از وضع مخارج در سال دویست تومان عایدی میداد عوائد سالانهی رقبات از یک میلیون تومان متجاوز بوده است 1120000=200*5600 و فرض مبلغی کمتر از این معقول نیست و آن ملکی که در یک سال کمتر از دویست تومان عایدی میداد هرگز مورد توجه اعلیحضرت همایون شاهنشاه فقید قرار نمیگرفت.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 65، صص3-282)
البته داراییهای رضاخان که قبل از طی مراحل به سلطنت نشاندنش هیچ نداشت محدود به املاک غصب شده از مردم نمیشد. وی کارخانهها و تأسیسات فراوانی را در تمام کشور به نام خود درآورد. برای نمونه ابوالحسن ابتهاج در خاطراتش در این زمینه مینویسد: «رضاشاه آن روز بیاناتی کرد که من فقط قسمتی از آن را به خاطر دارم. گفت: ...میگویند من کارخانه (نساجی) شاهی را برای استفاده شخصی دائر کردهام در صورتیکه اینطور نیست. من اینکار را انجام دادم چون هیچکس حاضر نبود دست به این کار بزند وگرنه من که نباید کارخانه درست کنم.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، انتشارات Paka Print، چاپ لندن، ص303) رضاخان علاوه بر چنین مرکز تولیدی که به تملک درآورده بود عمده طرحهای عمرانی با بودجه عمومی را در اراضی خود دایر میساخت تا موجب مرغوبیت بیشتر این املاک شود، البته بیاعتنا به این امر که آیا صرف این هزینههای سنگین در مناطق مورد نظر وی اصولاً منطقی است یا خیر؟
ابوالحسن ابتهاج - رئیس سازمان برنامه و بودجه بعد از کودتای 28 مرداد - در مورد اهداف منفعتطلبانه رضاخان میگوید: «اصولاً رضاشاه به تمرکز کارهای عمرانی اعتقادی نداشت. بعقیده او کلیه کارهائی که در راه اصلاحات صنعتی و اقتصادی ایران لازم بود بعمل آید میبایستی به ابتکار و دستور او باشد... سد کرخه به عنوان مجسمهای از کارهای ناصحیح در جای خود باقی ماند. نمونه دیگر کارخانه قند چغندری بود که در شاهی نصب شد و پس از احداث معلوم شد که در آنجا محل مناسبی برای کشت چغندر وجود ندارد و کارخانه را بعد از تحمل خرج زیاد برچیدند.»(خاطرات ابوالحسن ابتهاج، ص304) از جمله طرحهای دیگری که رضاخان برای بالا بردن مرغوبیت املاک غصبیاش در کرج دنبال کرد پروژه ذوبآهن بود: «در زمان رضاشاه قراردادی با دماگ- کروپ آلمان برای احداث کارخانه ذوبآهن منعقد شده بود. امضای قرارداد با این شرکت که از بزرگترین شرکتهای صنعتی آلمان بود با عجله و بدون مطالعه کافی انجام شد و در نتیجه محل نامناسبی را در کرج برای این کار انتخاب کرده بودند و پس از جنگ جهانی دوم احداث ذوبآهن کرج متوقف گردید... وقتی با نماینده کنسرسیوم وارد مذاکره شدم او گفت که تاسیس ذوبآهن در کرج به این دلیل عملی نبوده که معادن شمال ایران به اندازه کافی سنگ آهن نداشته و فقط مصرف دو سال کارخانه را تامین میکرده است. گذشته ازآن زغال سنگ این ناحیه برای مصرف کورههای ذوبآهن مناسب نبود. پرسیدم چطور چنین محلی را برای ایجاد ذوبآهن انتخاب کردید؟ جواب داد به ما گفتند شاه (رضاشاه) دستور داده است محل کارخانه باید همین جا باشد و ما هم ناچار قبول کردیم».(همان، ص418) البته آقای ارجمند به بیهوده بودن این فعالیتها از جنبه تامین منافع مردم اذعان دارد: «در واقع عصر پهلوی را در قسمت عمده امور میتوان عصر انجام دادن کارهای بیهوده نام نهاد» اما از این نکته غفلت میورزد که اینگونه فعالیتها از لحاظ منافع رضاخان چندان هم بیهوده نبوده و اقدامی برای پاسخگویی به ولع سیری ناپذیر یک قزاق دون پایه بوده است!
به رغم عدم تمایل نویسنده به روشن شدن ابعاد این خدمات به خویش، وی اشاراتی به دستاندازی رضاخان حتی به اموال بقاء متبرکه دارد: «در مشهد در این هفت سال بیش از یکصد و پنجاه میلیون عواید شهرداری و آستان قدس توسط عمال ادارات مزبور به مصرف غیرمربوط رسید که از این مبلغ شاید بیاغراق ده میلیونش به مصرف لازمی که باید برسد نرسید. این عواید بیشترش صرف ساختمانهای شخصی و ملکی رضاشاه در فریمان میشد.»(ص211) شرح مظالم رضاخان فقط در پروژه عظیم مالی وی در فریمان فرصت مبسوطی میطلبد تا روشنتر شود تلاشهای همهجانبه دیکتاتور وابسته به بیگانه در چه مسیری صورت میگرفته است. شاید در این زمینه نیز روایت آقای ارجمند که تلاش دارد پهلوی اول را در نهایت تبرئه کند کفایت نماید: «البته شرح مظالمی که برای برپا نمودن فریمان از طرف متصدیان کارپردازی املاک اختصاصی هر روز و شب به املاک مجاور میرسید وقتی فرمانداران کشوری و فرماندهان لشکری دهقانان بیچاره را از چند فرسخی برای بیگاری و عملگی بدون دادن دستمزد کافی و به زور کوچ میدادند به قدری مفصل و مبسوط است که ذکر جزئیات آن را لازم نمیدانم زیرا هرکس در عصر پهلوی از تشکیلات اداره املاک اختصاصی و کارپردازیهایی که به این عنوان در شهرها تشکیل شده بود اطلاع داشته باشد خوب میداند که برنامه این ادارات چه بوده و چه بلایی به سر مردم بیچاره ایران آوردهاند.»(ص212)
آقای دکتر رضا قدس در کتاب (ایران این توینتیست سنتری Iran in the20st centnry: A political history- July 1989- Lynne Rinner publication) در مورد اعزام پدر خویش به خارج کشور توسط رضاخان مینویسد، پدرم و سایر دانشجویان همدورهایش بعد از پایان تحصیلات و بازگشت به ایران قصد داشتند در بخشهای عمرانی کشور به فعالیت بپردازند اما پهلوی اول ضمن مخالفت شدید از ایشان میخواهد که صرفاً در اداره املاک اختصاصی به فعالیت مشغول شوند. به این ترتیب مشخص میگردد که حتی هدف رضاخان از اعزام دانشجو به خارج کشور انتقاع شخصی بوده است.
دلیل امتناع نویسنده از بازگویی جزئیات عملکرد «اداره املاک اختصاصی» که تبدیل به یک تشکیلات عریض و طویل و سراسری شده بود و عمدتاً فرماندهان عالیرتبه نظامی با حفظ سمت در رأس آن قرار داشتند، چندان بر خواننده پوشیده نیست. آقای ارجمند به عنوان فردی که در تبعیت از برنامه کلان انگلیس برای منقرض کردن سلسله قاجار و به روی کار آوردن رضاخان فعالیتهایی داشته نمیخواهد بپذیرد که در این مظالم سهیم بوده است، مظالم و جنایاتی که در عهد قاجار با وجود همه پلشتیهایشان کمتر میتوان از آنها سراغ گرفت. رقم ثروت نجومی رضاخان که از راه زورگویی به ملت ایران کسب کرد بعد از شهریور 20 مشخص شد. در حالیکه عمده داراییهای وی را املاک، ابنیه و کارخانهجات تشکیل میداد، فقط به یک پسرش مبلغ 40 میلیون تومان، نقد رسید: «اعلیحضرت فقید که فوت کردند یک مبلغی به نظرم در حدود 40 میلیون (تومان) نقد در اختیار اعلیحضرت(محمدرضا)قرار گرفت».(خاطرات جعفر شریفامامی، تاریخ شفاهی هاروارد، انتشارات سخن، سال 80، ص87) انباشت این ثروت غیرقابل تصور توسط پهلوی اول در حالی بود که ملت وضعیت اسفباری داشتند. در اثبات این موضوع باز هم سررشته کلام را به کسی میدهیم که در خاطراتش تلاش فراوانی برای تطهیر رضاخان دارد. روایتهایی که آقای شریفامامی در مورد حال و روز مردم بعد از نزدیک به یک دهه از کنار گذاشته شدن رضاخان از قدرت در خاطراتش ارائه میدهد بسیار در این زمینه میتواند روشنگر باشد: «اعلیحضرت آن جا توقف کردند و پذیرایی شدند و همان جا هم فرمودند که یک مطالعهای برای افزایش آب نائین بکنید و 150 هزار تومان مرحمت فرمودند... نمیدانم برکه دیدهاید یا نه. برکه یک جایی بود مثل استخر بزرگ که ساخته بودند و هر وقت باران میآمد آب باران را هدایت میکردند که در آن منبع جمع شود و این آب میماند برای چندین ماه و از آن آب میآمدند برمیداشتند برای خوردن. قبلاً رفتم آن جا، دیدم آب اصلاً یک رنگ خاکستری زنندهای دارد و اصلاً قابل شرب نبود. ولی خوب اهالی مجبور بودند که آن آب را بنوشند و اغلبشان مرض پیوک (Piuk) را داشتند. مرض پیوک از آب آشامیدنی ناسالم به وجود میآید که کرمی است زیر جلد انسان نمو میکند... در بندرعباس چند آبانبار بود که به همان صورتی که در مورد بهبهان گفتم مورد استفاده اهالی بود. منتهی آب انبار سرپوشیده بود که آب باران را هدایت میکردند. میآمد به انبار پرمیشد. بعد میآمدند با سطل میبردند برای خوراک مردم. خیلی وضع بدی داشتند مردم بیچاره، بدبخت، تراخمی همه مریض...»(همان، صص90-88)
آقای شریفامامی در سه سالی که مسئولیت «بنگاه آبیاری» را به عهده داشته است وضعیت سراسر کشور را اینگونه اسفبار توصیف مینماید. البته برای روشن شدن واقعیتهای تلخ جامعه ایران در دوران پهلوی اول و دوم، مطالعه خاطرات دستاندرکاران این رژیم میتواند مفید واقع شود که از آن جمله خاطرات عبدالمجید مجیدی (رئیس سازمان برنامه و بودجه در دهه 50) و خاطرات پیرنیا (استاندار استانهای فارس و خراسان) است.
شاید اگر بیماری مالاندوزی پهلویها در کنار خساست و دنائت طبع آنان مورد مطالعه قرار گیرد تا حدودی پاسخ این پرسش مشخص شود که چرا این جماعت در حق ملت تا این حد ظلم روا میداشتند. برای نمونه، آقای ارجمند در خاطراتش بیانگر چشمداشت رضاخان به بودجه دربار است. در حالیکه ثروت پهلوی اول در همان سالهای اولیه روی کار آمدنش غیرقابل محاسبه شده بود و روزانه میبایست یک سوم وقت خویش را صرف رسیدگی به حساب و کتاب آن میکرد، چشمداشت به مبالغ ناچیز از قبیل سختگیری به زیردستان و ندادن مزد کارگران به کار گرفته شده در فعالیتهای اقتصادی آنان، عمق فاجعه را به نمایش میگذارد: «سال سوم بالاخره با دوندگی و زحمت زیاد، موفق شدم اعتبار نصب بخاری در اتاق تلگراف مخصوص را در بودجه حسابداری بگنجانم و بخاری نصب شد. ولی اعتبار حرارت آن نیز مانند سایر بخاریها که واقعاً به خواری میسوختند یک من ذغال بیشتر نبود... ناچار همه روزه چهار ریال از جیب خودم به پیشخدمت میدادم که محرمانه چهار من چوب سفید که دود ندارد خریداری نماید و در دولابچه اتاق بچیند و کمکم این چوبهای سفید را الو میکردم... هیچ وقت شنیده نشد که دربار یا شخص اعلیحضرت همایونی دست مساعدت به سر و گوش درباریان بکشند. حتی خود من که نزدیک شش سال با تماس مستقیم با شاه در آن محیط خدمت میکردم و در شبانه روز تقریباً 14 ساعت حاضر به خدمت بودم و در این مدت چندین مرتبه اخبار خوب و فتوحات قشون و دستگیری متجاسرین و غیره را به عرض رساندم، یک بار به دریافت انعام و پاداش موفق نشدم.»(صص113-112) بنابراین خاطره تلخ تحقیر تاریخی ایرانیان که انگلیسیها با مسلط کردن رضاخان بر سرنوشت ملتی بافرهنگ و دارای پیشینه کهن، روا داشتند هرگز از تاریخ این سرزمین محو نخواهد شد و ارائه تحلیلهای جامعهشناسانه! مبنی بر این که ملت ایران بدون دیکتاتور قابل اداره کردن نیست و باید همواره چماق و فحش بر سرش هوار شود تا وظیفه اجتماعیاش را دنبال کند ظلم مضاعفی بر ملت بزرگ ایران است. متأسفانه این ارزیابی توهینآمیز به ایران و ایرانی - آگاهانه یا ناآگاهانه- در خاطرات آقای محمد ارجمند جای گرفته است.
نکته دیگر در این خاطرات که با واقعیتها چندان تطبیق ندارد، درباره علاقهمندی پهلویها به ایران است: «شاه مردی به تمام معنی ایرانی بود و مملکت ایران را خیلی دوست میداشت و جداً میخواست که ایران از هر جهت چون سایر ممالک متمدن ترقی نماید. نسبت به اجنبی احساساتش خوب نبود... یاد دارم روزی گزارشی به عرض رساندم که عدهای از عساکر ترک در یکی از مرزهای آذربایجان به خاک ایران تجاوز کرده و دنبال چند سارق ترک وارد ایران شدهاند. شاه از این خبر فوقالعاده برآشفته شد و فوراً سرهنگ کلبعلیخان، فرمانده هنگ اردبیل، را پای دستگاه تلگراف احضار کرد و دستور داد عدة خود را بردارد و به دهکدهای که عساکر ترک اطراق کردهاند برود و دهکده را محاصره نماید و تمام عساکر ترک را خلع سلاح و دستگیر کند.»(ص120)
آیا این واکنش رضاخان میتواند شاخص حساسیت رضاخان به اجنبی و وطندوستی وی باشد؟ البته با توجه احساسات ناسیونالیستیای که فراماسونها سعی میکردند در زمان آموزش خواندن و نوشتن به پادشاه منتخب بیگانه، در وی برانگیزند داشتن چنین مواضعی نسبت به ترکها و اعراب همسایه چندان دور از ذهن نیست. رضاخان قبل از به قدرت رسیدن به اعتراف خود آقای ارجمند :«...در طفولیت و جوانی تحصیلاتی نکرده بود.»(ص117) و به گفته سایر مورخان و راویان دست اول هیچگونه سوادی نداشت لذا هنگام تعلیم خط و خواندن، فراماسونهایی چون فروغی فرصت یافتند او را متأثر از این تفکر کنند؛ چرا که انگلیسیها با ترویج ناسیونالیسمهای مختلف (ترک، عرب، فارس و....) توانستند زمینه سلطه خود را در منطقه فراهم آورند. آنچه میتواند شاخص ارزیابی حساسیت رضاخان به بیگانه باشد نحوه تعامل وی با انگلیسیها به عنوان قدرت سلطهطلب آن دوران است. زمانی که اراده انگلیس به این تعلق میگیرد که بخشی از خاک ایران به ترکها یا اعراب واگذار شود رضاخان بدون هیچگونه مقاومتی فرمانبرداری میکند. اگر در دوران قاجار، بیگانگان با استفاده از بیلیاقتی پادشاهان این سلسله، با زور و لشکرکشی بخشهایی از خاک ایران را تجزیه کردند، در دوران پهلوی به صورت بیسابقهای بدون هیچگونه جنگ و صفآرایی بخشهایی از خاک ایران به غیر واگذار شد: «حادثه دیگری که میتوانست آرامش خاطر شاه را فراهم آورد، پیمان سعدآباد بود. وزیران خارجه ترکیه، عراق و افغانستان در تهران گرد آمدند و در سعدآباد بر پیمانی امضا گذاشتند و اینها هم معنای استقرار رژیم را داشت. برای رسیدن به این پیمان، رضاشاه به اختلافات ارضی با ترکیه و عراق پایان داد. از نفت خانقین گذشت و هم از ارتفاعات آرارات، این مجموعه به اضافه باجی که در قرارداد نفت به انگلیسیها داده بود، در آستانه جنگ جهانی حکومت او را به عنوان حلقهای از کمربند دور شوروی در چشم لندن عزیز میداشت.»(این سه زن، مسعود بهنود، نشر علم، چاپ چهارم، سال 75، ص277) در دوران رضاخان همچنین با اشاره انگلیسیها وی در امور بحرین به عنوان بخشی از خاک ایران هیچگونه نظارتی نمیکرد و اداره آن را کاملاً به بیگانه واگذار کرده بود. این بیتوجهی به تمامیت ارضی کشور موجب شد که در زمان پادشاهی پهلوی دوم این بخش از خاک ایران رسماً از کشور جدا شود؛ لذا چگونه میتوان ادعا کرد که رضاخان ایران دوست بود، در صورتیکه صرفاً با یک اشاره، -تأکید میکنم فقط با یک اشاره- به خاطر منافع خود از بخشی از خاک کشور صرفنظر میکرد. نکته قابل توجه در کنار ادعای ایران دوست بودن و حساسیت رضاخان به بیگانه، اعتراف آقای ارجمند به این مسئله است که پهلوی اول اجازه داده بود انگلیسیها در مسائل مختلف کشور - حتی انتخاب نمایندگان مجلس- دخالت کنند: «هرچه خواستم بفهمم که علت این تغییر چیست، بالاخره چیزی نفهمیدم. فقط در بین گفتگو این طور اظهار داشت که گویا مقامات خارجی با انتخاب شدن من مخالف هستند و البته مقصودش انگلیسیها بود.»(ص77) نویسنده در این فراز به صراحت معترف است که وزیر دربار با اشاره انگلیسیها وی را از لیست کاندیداهای فرمایشی مجلس ششم خارج میسازد. حال جای این پرسش وجود دارد که آیا پادشاهی که تا این حد دست بیگانه را در سرنوشت ملتش باز میگذارد میتوان حساس نسبت به بیگانه خواند؟ جواب کاملاً روشن است. البته سایر شخصیتهای سیاسی آن دوران نیز از این وضعیت به تلخی یاد میکنند. برای نمونه دکتر مصدق در خاطراتش دخالت مستقیم سفارت انگلیس در تعیین کاندیداهای مجلس شورای ملی را مورد تاکید قرار میدهد: «...کدام مجلس همان مجلس که در زمان تسلط شاه فقید هیچ وکیلی به مجلس نرفت مگر با تصویب سفارت انگلیس و باز همان مجلس که رئیس آن را یک اکثریت متکی به سیاست بیگانه انتخاب نمود.»(خاطرات و تألمات مصدق، به کوشش ایرج افشار، انتشارات علمی، سال 65، ص191) بنابراین چندان منطقی به نظر نمیرسد که پهلوی اول را با وجود همه وابستگیهایش به بیگانه فردی ایران دوست و حساس به بیگانه بخوانیم؛ زیرا اصولاً افرادی که راه وابستگی را برمیگزینند نمیتوانند به ملت خود وفادار بمانند. تضاد منافع ملت ایران با سلطهگرانی که برای تاراج منابع و ذخایر این سرزمین تلاش میکردند روشنتر از آن است که بتوان ادعا کرد فردی همزمان با وابستگی به بیگانه و در خدمت آنها بودن (در حدی که در رضاخان سراغ داریم) ایران دوست نیز میتوانسته باشد. البته اقدامات تخریبی رضاخان در عرصه فرهنگی بسیار فاجعهبارتر از عرصههای سیاسی و اقتصادی است. انگلیسیها که در جریان نهضت مشروطه به قدرت فرهنگ دینی ملت ایران پی برده بودند بعد از به روی کار آوردن این قزاق بیسواد با تمام قدرت درصدد تخریب بنیانهای فرهنگی این مرز و بوم برآمدند. بیگانگان برای تحقیر ملت ایران که مقدمه پذیرش سلطه بیگانه بود به سنتها نیز رحم نکردند. فجایعی که به منظور اثبات بیهویتی ایرانیان صورت گرفت صرفاً از قلدر و فرهنگ نشناسی چون رضاخان برمیآمد؛ به یکباره لباس سنتی این ملت با سابقه فرهنگی، پست قلمداد گردید و به صورت تحقیرآمیزی در خیابانها قیچی شد تا مردم بپذیرند که نه تنها همه تعلقاتشان پست است بلکه صرفاً با لباس اروپایی، انسان ارزیابی خواهند شد: «در خیابان چادر زنها را میکشیدند و همزمان کلاه از سر مردان برداشته میشد و تنها کلاه شاپو مجاز بود، سرداریها را قیچی میکردند، عبا و عمامه که به کلی ممنوع شد...».(این سه زن، ص277)
نه تنها لباس سنتی زنان و مردان ایرانی به بدترین شکل ممکن مورد تحقیر قرار گرفت، بلکه باورهای دینی نیز تحقیر شد. حسین مکی در کتاب تاریخ بیستساله در این زمینه مینویسد: «حرکت دستههای عزادار در ایام عاشورا را ممنوع گردانید و اگر احیاناً در بعضی خانهها محرمانه مراسم عزاداری بعمل میآمد صاحبان خانه تحت تعقیب قرار میگرفتند و بزندان میافتادند. بعداً بجای عزاداری کاروان شادی (کارناوال) در ایام عاشورا براه انداختند و صنوف را مجبور میکردند که در برپائی کارناوال پیشقدم شده هر صنفی دسته خود را شرکت دهد. خوب بخاطر دارم در اواخر سلطنت پهلوی حرکت کارناوال (کاروان شادی) مصادف بود با شب عاشورا و در کامیونها دستجات رقاصه با ساز و آواز به پایکوبی و رقص در شهر بگردش درآمده بودند».(تاریخ بیستساله، ص20-18)
آیا رضاخان برای این میزان تحقیر ملت ایران انگیزه شخصی داشت؟ به طور قطع خیر؛ زیرا وی اصولاً از درک میزان تأثیر فرهنگ در ایستادگی مقابل بیگانه عاجز بود و مبدأ خصومتورزی با فرهنگ این مرز و بوم را صرفاً باید در برنامههای کلان انگلیسیها دید که با انتخاب فردی بیفرهنگ اجرای آن را ممکن ساختند.
در آخرین فراز از این نوشتار میبایست بر این نکته تأکید ورزیم که خاطرات آقای ارجمند دارای مطالب ارزشمندی به ویژه در مورد تشکیلاتی میان تهی تحت عنوان «ارتش ملی» است که قبل از رسیدن قوای شوروی به صورت بسیار تحقیرآمیز متلاشی شد و قزاقی که خود میبایست سرمشق دیگر نظامیان قرار میگرفت، پیش از دیگران فراری گردید. همچنین در مورد ترفندهای به قدرت رساندن رضاخان، این اثر میتواند نکات مهمی در اختیار اهل تحقیق قرار دهد؛ هرچند متأسفانه به دلیل مشارکت راوی خاطرات در این جریان، وی هویت سیاسی خود را به نوعی با رضاخان گره میزند و از روی کار آوردن چنین فردی در کلیت کتاب، دفاع مینماید .
پورتال نور