15 خرداد 1396

آشفتگی دربار و شاه در باره نحوه مقابله با قیام 15 خرداد


خاطرات ارتشبد حسین فردوست

آشفتگی دربار و شاه در باره نحوه مقابله با قیام 15 خرداد

ارتشبد حسین فردوست در خاطرات خود به تشریح آشفتگی دربار و شاه دربرابر قیام 15 خرداد پرداخته است. در این خاطرات آمده است:

درباره قیام 15 خرداد 1342، نکته‌ای که بدواً باید متذکر شوم، ناآشنایی و بی‌اطلاعی عجیب مسئولین اطلاعاتی و امنیتی کشور و شخص محمد‌رضا از حرکت‌های مردمی بود. در آن زمان، محمد‌رضا مسئله روحانیت را جدی نمی‌گرفت و خطر تیمور بختیار را برای سلطنت خود بیش از مردم می‌دانست.در آن زمان محمد‌رضا به دستور کندی طرح «انقلاب سفید» را عملی می‌ساخت و لذا یک قالب تبلیغاتی مشخص یافته بود و هر مخالفتی را با این قالب بسادگی تحلیل می‌کرد: هر کس، حتی همه مردم، اگر مخالف دیکتاتوری او بودند مخالف اصلاحات ارضی او تلقی می‌شدند و طبق این قالب، فئودال بودند! کار به جایی رسیده بود که حتی علم نخست‌وزیر اعتراضات دانشجویان تهران را کار فئودالها می‌دانست و یا به تحریکات تیمور بختیار نسبت می‌داد. این قالب در همه جا حاکم شده بود و محمد‌رضا درمصاحبه‌ها و سخنانش بجا و بیجا «اصلاحات ارضی» را تکیه کلام خود کرده بود. ساواک نیز طبعاً نمی‌توانست خارج از این قالب را ببیند. ضعف و بیسوادی ساواک، و بخصوص پرسنل اداره کل سوم و رئیس آن مصطفی امجدی، این قالب تحلیلی را به شکل بسیار سطحی منعکس می‌نمود و لذا ساواک نمی‌توانست اطلاعات و تحلیل جامعی از اوضاع کشور داشته باشد. گزارشات اداره کل سوم از فعالیت‌های روحانیت همیشه تکرار مکرر این مسئله بود که روحانیون با «اصلاحات ارضی» مخالفندو در فلان نقطه فلان اقدام را کرده‌اند محمد‌رضا نیز دستور شدت عمل می‌داد و در نتیجه سرهنگ مولوی ـ رئیس ساواک تهران ـ به مدرسه فیضیه قم حمله کرد وعده‌ای راکشت و تعدادی را زخمی نمود و تظاهرات خیابانی قم و سایر شهرها با دخالت نیروهای انتظامی متفرق می‌شد.

درباره تظاهرات وسیع 15 خرداد، حتی تا شب قبل آن، اداره کل سوم و شهربانی هیچ اطلاعی نداشت و هیچ گزارشی به دفتر نفرستاد. طبعاً اگر حرکت فوق با آن وسعت، یک حرکت برنامه‌ریزی شده و سازمان یافته بود، باید اطلاعی به دفتر می‌رسید و برای مقابله تدارکاتی انجام می‌شد. ولی از آنجا که این حرکت، یک حرکت مردمی و طبعاً فاقد برنامه‌ریزی قبلی بود، ساواک بکلی غافلگیر شد و محمد‌رضا شدیداً به وحشت افتاد.

صبح روز 15 خرداد 42، طبق معمول رأس ساعت 5/7 صبح به اداره مرکزی ساواک رسیدم. مدیر کل سوم (سرتیپ مصطفی امجدی) در اتاق انتظار من بود. بلافاصله گفت: «خبر مهم! در سطح تهران تظاهرات عظیمی است و مردم در دستجات کوچک و بزرگ از جنوب شهر به سمت شمال شهر حرکت می‌کنند.» حیرت زده شدم و تعدادتظاهر‌کنندگان را پرسیدم. گفت که حداقل در 7 دسته اصلی هستند که هر دسته بین 5 الی 7 هزار نفر تخمین زده می‌شود و بعلاوه دستجات کوچک حدود 500 نفری در سطح وسیع در گوشه و کنار شهر پراکنده‌اند. پرسیدم:‌ مگر به پاکروان (رئیس ساواک) گزارش نداده‌اید؟ پاسخ داد که چرا و او با محمد‌رضا تلفنی صحبت کرده و وی دستور داده که اویسی مسئولیت قلع و قمع جمعیت را به عهده بگیرد و مستقیماً با وی تماس داشته باشد. در آن زمان اویسی سرلشکر و فرمانده لشکر یک گارد بود. از امجدی پرسیدم: چگونه ساواک از جریان قبلاً اطلاعی نداشت. آنطور که شما تعریف می‌کنید تدارک آن حداقل یک ماه نیاز به سازماندهی مستمر پنهانی داشته. چگونه طی این مدت ساواک‌های مربوطه کوچکترین اطلاعی به شما ندادند؟ پاسخ داد: «خیر، حتی یک کلمه درباره تدارک تظاهرات امروز به من گزارش نشده.» گفتم: عجب ساواکی! پس بود و نبودش تفاوتی ندارد؟ گفت: «شما صحیح می‌فرمایید!» گفتم: بسیار خوب! در مقابل عمل انجام شده قرار گرفته‌ایم وباید منتظر نتیجه باشیم. به هر حال منظماً جریان را به من و تلفنی به دفتر اطلاع دهید. امجدی با گفتن «اطاعت می‌شود» از اتاق خارج شد. گزارشات حرکت تظاهر‌‌کنندگان مرتب به من می‌رسید و مطلع شدم که محمد‌رضا نیز وحشتزده است و هر 10 دقیقه به اویسی تلفن می‌کند و اوضاع را می‌پرسد.

برای مقابله با تظاهرات خیابانی یک آیین‌نامه آمریکایی وجود داشت، که تدریس نمی‌شد حتی به فارسی نیز ترجمه نشده بود. در سال 38 یا 39، من یک نسخه از آیین‌نامه را از دانشگاه جنگ گرفتم و یک مترجم از بین افسران مسلط ارتش احضار کردم ودستور ترجمه آن را دادم و پس از تصویب خودم و ستاد ارتش، که باید اجازه چاپ آیین‌نامه‌ها را بدهد، دستور چاپ آن را در حدود 1000 نسخه به چاپخانه ارتش دادم. آیین‌نامه مذکور به دانشکده افسری، دانشگاه جنگ و از طریق ستاد ارتش به سه نیرو و واحدهای مربوطه هر نیرو و نیز به شهربانی و ژاندارمری و ساواک ارسال شد و ستاد ارتش طی بخشنامه‌ای دستور داد که این آیین‌نامه جزء آموزش مراکز آموزش نظامی و ستادها و واحدهای ارتش و شهربانی و ژاندارمری باشد. سپس از طریق شعبه 4 دفتر کنترل کردم و معلوم شد که کتب توزیع گردیده و جزء مواد آموزشی قرار گرفته است. آیین‌نامه فوق، متن قابل توجهی است و تصور می‌کنم عنوان آن «کنترل اغتشاشات» است. این ‌آیین‌نامه را چندین بار با دقت مطالعه کرده و مواد آن را به خاطر داشتم، ولی هیچگاه آموزش آن توسط فرماندهان واحدهای نظامی و انتظامی جدی گرفته نشد. در طول تظاهرات 15 خرداد با تعجب ‌دیدم که عملکرد مردم دقیقاً منطبق با مواد آیین‌نامه‌ است و فعالیت اویسی درست عکس آن! یک اصل مهم آیین‌نامه فوق این است که واحدهای نظامی مأمور کنترل تظاهرات، باید مردم را متفرق کنند. در 15 خرداد برعکس بود: مردم از 7 دسته اصلی یا بیشتر به دستجات کوچکتر منشعب شدند و در مسیرهای جنبی به تظاهرات پرداختند، ولی خط شمالی اصلی تظاهرات خیابان سپه سابق بود. در مدت کوتاهی دستجات اصلی تظاهرکننده به بیش از 30 دسته منشعب شد و اویسی بیسواد برای مقابله با هر دسته عده‌ ای سرباز فرستاد و در نتیجه لشکر را به بیش از 30 واحد کوچک تقسیم کرد، که برخی از این واحدها از 10 نفر سرباز و یک گروهبان تجاوز نمی کرد! برای هر دسته تظاهر‌کننده، که بین 500 الی 1000 نفر را در بر می‌گرفت، کاملاً مقدور بود که این واحدها را به سادگی خلع سلاح کند ومسلح شود. البته این حادثه رخ نداد و تنها در موارد معدودی تظاهر‌کنندگان واحدهای کوچک نظامی را خلع سلاح کردند و تعداد کمی تلفات وارد آوردند. آیین‌نامه آمریکایی صراحت داشت که تظاهر‌کنندگان سعی در تقسیم واحدهای نظامی دارند و اگر چنین شود. مرگ واحدهای ضد‌اغتشاش است. فرمانده ضد اغتشاش باید دقیقاً متوجه این مسئله باشد و هیچگاه یک واحد نظامی‌اش نباید از یک گردان موتوریزه کمتر شود و تنها در موارد استثنایی واحد ضد اغتشاش می‌تواند تا یک گروهان تقویت شده تقلیل یابد. کمتر از این مفهومش خلع سلاح واحد نظامی است. آیین‌نامه صراحت داشت که هیچ لزومی ندارد که در مقابل هر دسته تظاهر‌کننده یک واحد نظامی قرار گیرد، بلکه می‌توان به تعداد گردان‌های موتوریزه وارد عمل شد. طبق این آیین‌نامه اگر لشکر یک گارد 9 گردان موتوریزه (برای مثال) داشت، باید یک سوم آن را در احتیاط و در اختیار فرمانده (اویسی) می‌ماند و 6 گردان بقیه در 6 نقطه به کار گرفته می‌شد. پس از متفرق کردن هر دسته تظاهر‌کننده، گردان آزاد شده باید به متفرق کردن دسته دیگر می‌‌پرداخت، زیرا دسته تظاهر‌کننده نمی‌تواند یک‌گردان را خلع سلاح کند و لذا همیشه موفقیت با واحدهای نظامی است. اویسی این اصول مسلم را لابد مطالعه نکرده بود و یا شاید از شدت اضطراب قدرت فرماندهی صحیح را از دست داده بود و من با حیرت عواقب خطرناکی را برای تظاهرات آن روز پیش‌بینی می‌کردم.

بالاخره اویسی ساعت 12 ظهر به من تلفن کرد و گفت: «بیچاره شدم! حتی یک گروهان در اختیار ندارم و اگر یک دسته تظاهر‌کننده به من و ستادم حمله کنند همه را از بین خواهند برد!»

گفتم: وقتی یک افسر در رده شما به آموزش و‌آیین‌نامه توجهی ندارد و دائماً به دنبال کارهای دیگر است،‌ نتیجه از این بهتر نمی‌شود. تنها راه این است که هر چه آشپز و نظافتکار و اسلحه‌دار و غیره در لشکرداری مسلح کنی. تلفنی به یک افسر مأموریت بده که آنها را مسلح کند و برای دفاع از خود و ستادت مورد استفاده قرار بده! این افراد حدود یک گروهان می‌شدند. اضافه کردم به سپهبد مالک (فرمانده ژاندارمری) هم تلفن می‌کنم تا اگر توانست یک گروهان ژاندارم برای شما بفرستد! اویسی پاسخ داد: «خدا پدرت را بیامرزد، ‌دست علی به همراهت!» این تکیه کلام معمولی او بود. اضافه کردم: واحدهای خود را از نقاطی که می‌توانی جمع کن و اقلاً دو گردان از واحدهای خود را در اختیار داشته باش. اویسی همه این کارها را انجام داد. ستاد او در پارک سنگلج قرار داشت و وی می‌توانست پس از 2 ساعت 4 گردان در اختیار داشته باشد. علت آزاد شدن این نیروها و اشتباه بزرگ مردم این بود که حدود ساعت 12 از تظاهرات خسته شدند و چون برنامه براندازی سازمان یافته نداشتند برای نهار به غذاخوری‌ها رفتند و چلوکبابی‌ها نیز مردم را به نهار مجانی دعوت می‌کردند. در نتیجه بین ساعت 12 تا 14 خیابان‌ها به کلی خلوت شد. در این مدت اویسی توانست حدود 2000 نفر نیرو جمع کند و آماده عکس‌العمل شدید شود. او منتظر ماند تا دستجات مردم جمع شوند. بعد از ظهر تظاهرات مجدداً آغاز شد. حدود ساعت 4 یا 5 بعد از ظهر، اویسی با یک گردان موتوریزه نوهد به دسته مقابل سبزه میدان و بازار حمله برد و هر چه تظاهر‌کننده و عابر بود را به مسلسل بست، که همه غیر‌مسلح بودند. بتدریج شب فرا رسید و مردم خود به خود متفرق شدند و با اعلام حکومت نظامی اجتماعات ممنوع شد. بدین ترتیب تظاهرات 15 خرداد در مقابل حیرت محمد‌رضا، من و سایرین به پایان رسید.

تظاهرات 15 خرداد 42، کاملاً سازمان نیافته و از پیش تدارک نشده بود و به همین دلیل ساواک از قبل اطلاعی درباره آن نداشت. اگر تظاهرات از قبل تدارک می‌شد و دو موضوع در آن رعایت می‌گردید بدون هیچ تردید به سقوط محمد‌رضا می‌انجامید: اگر تظاهر‌کنندگان در حد یک گردان موتوریزه مسلح بودند و یا اگر یک گردان موتوریزه از ارتش به آنها می‌پیوست و با حدود 5000 نفر جمعیت به سمت سعد‌آباد حرکت می‌کردند، بدون تردید زمانی که این جمعیت به حوالی قلهک می‌رسید. محمد‌رضا با هلیکوپتر به فرودگاه می‌رفت. با رفتن او گارد در مقابل مردم تسلیم می‌شد و با این اطلاع محمد‌رضا با هواپیما ایران را ترک می‌کرد. هم حوادث 25 مرداد 32 و هم حوادث سال 1357 نشان داد که پا به فرار محمد‌رضا بسیار خوب است لازمه این کار این بود که در این فاصله سایر مردم واحدهای لشکر یک گارد را سرگرم می‌کردند تا به طرف سعد‌آباد نروند. موضوع دوم، تعطیل تظاهرات بین ساعت 12 تا 14 بود. اگر تظاهرات سازمان یافته بود و بی‌وقفه تا عصر ادامه می‌یافت، اویسی نمی‌توانست گردانهای خود را مجتمع و مستقر سازد و سیر اوضاع به خلع سلاح‌ واحدهای نظامی می‌انجامید و سبب فرار محمد‌رضا و سقوط او می‌شد.

باید اضافه کنم که تا ظهر 15 خرداد، هم محمد‌رضا و هم آمریکایی‌ها و هم انگلیسی‌ها تظاهرات را یک طرح براندازی وسیع و سازمان یافته می‌دانستند و بشدت دستپاچه بودند. در آن زمان یک مستشار آمریکایی در ساواک بود که در اداره کل سوم کار می‌کرد و باهوشترین و مسلط‌‌ترین فرد هیأت مستشاری آمریکا در ساواک بود به نظر من سرهنگ یاتسویچ(رئیس «سیا»ی سفارت) و سایر عناصری که دیده‌ام، از نظر هوش و تسلط بر امور اطلاعاتی در مقابل او ناچیز بودند. وی را بارها احضار کرده و خواهش می‌کردم که در مسائل مشکل عملیاتی ساواک مرا مطلع کند و او نیز با من نهایت همکاری را داشت. صبح 15 خرداد، که در ساواک بودم، افسر دفتر ویژه تلفنی اطلاع داد که مستشار فوق با یک رادیو به دفتر مراجعه کرده و تقاضا دارد که در دفتر بماند. پاسخ دادم که می‌تواند در اتاقی در دفتر باشد. یک مترجم نیز همراه او بود. وی تا ساعت 5 بعد‌از ظهر در دفتر ماند و با کسب اجازه از من اطلاعات واصله را از دفتر دریافت و به سفارت آمریکا ارسال می‌داشت. به گفته افسر دفتر، مستشار فوق از وضع آن روز بسیار نگران بود و سفارت وی را که باهوشترین مأمور آمریکایی در ایران بود، به دفتر فرستاده بود تا اوضاع را گزارش دهد. تصور سفارت این بود که تظاهرات یک طرح براندازی کامل است و لذا ساختمان‌های ساواک و اداره کل سوم را امن تشخیص نداده بود. ساعت 5 بعد‌از ظهر که به وی اطلاع داده شد که تظاهرات پایان یافته با خوشحالی دفتر را ترک کرد. مسئله فوق نشان می‌داد که سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس، که در ارتباط مستمر بودند، نیز مانند ساواک قبلاً از تدارک تظاهرات 15 خرداد اطلاع نداشتند و کاملاً غافلگیر شدند.

به هر حال، قیام 15 خرداد از آنجا که یک طرح سازمان یافته براندازی نبود، پایان خوش و باورنکردنی برای محمد‌رضا داشت. او ساعت 8 شب من و اویسی را احضار کرد. با هم وارد شدیم. با خوشحالی و شادی عجیبی به اویسی دست داد و از موفقیت او تمجید کرد و از او تشکر نمود. محمد‌رضا نمی‌دانست که اویسی با ندانم‌کاری‌اش نزدیک بود تاج و تختش را به باد بدهد!‌ از ساواک بشدت ناراضی بود و تصور می‌کرد که عدم اطلاع ساواک توطئه هواداران بختیار در این سازمان است. از من پرسید: «مسئول بی‌اطلاع ماندن ساواک از این جریان کیست؟» پاسخ دادم: همیشه رئیس (پاکروان) مسئول است. گفت: «از او انتظار نیست، بعد از او چه کسی مسئول است؟» گفتم: مدیر کل اداره سوم، سرتیپ مصطفی امجدی. گفت: «او را عوض کنید!» ولی تنبیهی برای وی قائل نشد. فردای آن روز امجدی را برکنار و ناصر مقدم (افسردفتر) را به جای او گذاشتم. پاکروان از این امر به شدت گله کرد، ولی گفتم دستور است و دیگر چیزی نگفت.

مقدم مأمور بود که بی‌اطلاعی اداره کل سوم را جبران کند و ظرف چند روز علت حادثه را گزارش نماید. او طبق قالبی که شرح دادم با سلیقه محمد‌رضا انطباق داشت، او اصولاً خارج از این قالب ساواک نمی‌توانست فکر کند، به تحقیق پرداخت. عکسی پیدا کرد که در بیروت، در ساحل دریا، از تیمور بختیار گرفته شده بود. عکس از پشت برداشته شده بود، ولی بختیار را می‌شد تشخیص داد. در کنار بختیار فردی به نام موسوی (احتمالاً) قرار داشت. مقدم مدعی شد که بختیار توسط فرد فوق 2 میلیون تومان به تهران ارسال داشته و با این پول تظاهرات 15 خرداد سازمان داده شده است. سرهنگ مولوی (سرتیپ شد) نیز مدعی شد که حدود 10 هزار چماق یک اندازه و محکم در قم تهیه شده و برای تظاهرات به تهران ارسال گردیده است! از فرد فوق،‌ که به ادعای مقدم عامل بختیار و مسئول حوادث بود، بازجویی بی‌نتیجه‌ای به عمل آمد. ادعاهایی نیز دال بر ارسال پول توسط جمال عبدالناصر عنوان شد. واضح بود که ادعاهای مقدم و مولوی فقط برای این است که ضعف خود را بپوشانند و بی‌اطلاعی ساواک را، طبق سلیقه محمد‌رضا، جبران کنند. معلوم نشد که اگر بختیار و یا ناصر پولی فرستاده‌اند، این پول به چه اشخاصی داده شده، سازماندهی و تدارک تظاهرات چگونه انجام گرفته، چماق‌ها توسط چه کسی ساخته شده و چگونه به تهران ارسال گردیده و نمونه آن کدام است و چرا اگر بین دهها هزار نفر توزیع شده، یک نفر دریافت چماق را بروز نداده است؟! به هر حال، نه پرونده فرد فوق تعقیب شده و نه گزارش مقدم مستند گردید. مسئله در حد تبلیغات و ادعا باقی ماند و در همین حد برای محمد‌رضا کفایت می‌کرد. واضح بود که تظاهرات 15 خرداد کاملاً سازمان نیافته است و لذا 8 تا 10 نفر به جرم گردانندگی دستجات تظاهر‌کننده در یک دادگاه نظامی به ریاست سرلشکر امین‌زاده (فوت‌شده) محاکمه شدند. پاکروان اعدام افراد را صلاح نمی‌دانست، ولی به حرف او توجه نشد و در نتیجه 2 نفر اعدام و بقیه به زندان محکوم گردیدند.

در زمان تظاهرات 15 خرداد اسدالله علم ـ مهره مورد توافق آمریکا و انگلیس ـ نخست‌وزیر بود. ادامه نخست‌وزیری علم صلاح دانسته نشد و آمریکایی‌ها و انگلیسی‌ها حسنعلی منصور ـ پسر منصورالملک ـ را برای تصدی نخست وزیری با اختیارات ویژه پیشنهاد کردند. منصور نیز از مهره‌هایی بود که توسط انگلیسی‌ها به آمریکا معرفی شد و لذا حمایت هر دو قدرت را به حد کافی پشت سر داشت. من از طرح نخست‌وزیری منصور اطلاع نداشتم. حوالی بهمن 1342 بود و محمد‌رضا برای مسافرت یکماهه و بازی اسکی به سوئیس رفته بود. در این مسافرت‌ها معمولاً جلسات سالیانه او با رئیس کل MI-6 و شاپور جی برگزار می‌شد. روزی حسنعلی منصور برای دیدنم به ساواک آمد و پرسید که مگر «دفتر ویژه اطلاعات» با شاه تماس ندارد؟ پاسخ مثبت دادم. گفت: «از طرف من سوال کنید که فرمان نخست‌وزیری من کی صادر می‌شود؟» گفتم: من از این موضوع بی‌اطلاع هستم. گفت: «خود ایشان می‌‌دانند. شما کافی است تلگراف کنید.» تلگرافی شد. پاسخ چنین بود «پس از مراجعت به تهران!» تلفنی مطلب را به منصور گفت. گفت: «الآن می‌آیم.» به ساواک آمد. پرسید که محمد‌رضا چند روز دیگر باز می‌گرد؟ گفتم: حدود 20 روز دیگر. گفت: «خیلی دیر می‌شود. تلگراف کنید فرمان را از همانجا صادر کنند.» تلگراف شد. جواب رسید: «بگویید چه عجله‌ای دارد. به اضافه ممکن است زودتر به تهران مراجعت شود.» منصور دیگر چیزی نگفت ولی از این وضع ناراحت شد. به هر حال، پس از مراجعت محمد‌رضا فرمان صادر و منصور نخست‌وزیر شد. منصور برنامه‌های مهمی به سود غرب داشت که یکی از آنها «کاپیتولاسیون» بودکه با مقاومت جدی امام خمینی مواجه شد. مخالفت ایشان با نفوذ آمریکا و غرب و اقدامات محمد‌رضا در دوران دولت منصور شدت گرفت و بالاخره به تبعید ایشان به ترکیه منجر گردید. همانطور که منصور به دستور آمریکا و با اختیارات ویژه به صدارت رسید، تبعید امام خمینی نیز دستور مستقیم آمریکا بود. تصور من این است که شخص محمد‌رضا به این کار تمایلی نداشت و بهتراست بگویم از انجام آن واهمه داشت.

شب قبل از تبعید امام، محمد‌‌رضا در کاخ میهمانی داشت و حدود 200 نفر مدعو شرکت داشتند. منصور، نخست‌وزیر، نیز حضور داشت. منصور حدود نیم‌ساعت با محمد‌رضا در وسط سالن قدم می‌زد و من متوجه آنها بودم. استنباطم این بود که منصور در موضوعی پافشاری می‌کند و محمد‌رضا موافق نیست. یکبار نیز شنیدم که محمد‌رضا به منصور گفت: «چه اصراری دارید؟» بالاخره محمد‌رضا مرا خواست و با بی‌میلی (چون با ژستهای او آشنا بودم) گفت: «ببینید نخست‌وزیر چه می‌خواهد؟» منصور مطرح کرد که باید هر چه سریعتر آیت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود. گفتم: باید به پاکروان گفته شود. گفت «تلفن کنید!» تلفن کردم. پاکروان گفت که آیا می‌توانم با شاه صحبت کنم؟ به محمد‌رضا گفتم. او به اتاق دیگری رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب مولوی، رئیس ساوک تهران، به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آوردو صبح روز بعد با هواپیما به ترکیه تبعید شدند. مولوی بعدها به ژاندارمری رفت و یک روز که با هلیکوپتر از آبعلی به تهران می‌آمد با کابل هوایی تصادف کرد و از بین رفت. منصور هم 2 ـ‌3 ماه بعد توسط پیروان امام ترور شد،‌که ماجرای آن مشهور است.

به هرحال، پس از 15 خرداد 1342 مسئله مبارزات امام خمینی یک مسئله جدی برای محمد‌رضا شد. مقدم، برخلاف امجدی، تلاش می‌کرد که محمد‌رضا را از فعل و انفعالات روحانیت بی‌خبر نگذارد و علاوه بر گزارشات روزانه که از اداره کل سوم و شهربانی به دفتر می‌رسید و مواضع ضد رژیم برخی روحانیون اطلاع داده می‌شد، اداره کل سوم هر 3 ماه یکبار نیز بولتنی از روحانیون مخالف سراسر کشور به دفتر می‌فرستاد که در آن سخنان روحانیون مخالف علیه رژیم و عکس‌العمل ساواک درج می شد و تکراری از گزارشات روزانه بود. موارد مهم توسط دفتر به اطلاع محمد‌رضا می‌رسید. ساواک در بولتن خود تعداد روحانیون و طلاب سراسر کشور را حدود 350 هزار نفر تخمین می‌زد و مرتباً به وضع بد مالی طلاب و شهریه ناچیز آنها، که بین 300 تا 500 ریال در ماه بود، اشاره می‌کرد. محمد‌رضا تصور می‌کرد که با کمک مالی و ارتباط با بعضی روحانیون می‌تواند با نفوذ امام مقابله کند و لذا برای این کار ترتیباتی داده شد. مقدم، که بعد از 15 خرداد 42 تا فروردین 1350 مدیر کل سوم ساواک بود، گاهی به دیدن فردی به نام آیت‌الله روحانی در قم می‌رفت. او با خوشرویی مقدم را می‌پذیرفت. مسائل حوزه قم را به مقدم می‌گفت و پیشنهاداتی برای رفع کدورت میان روحانیون و محمد‌رضا ارائه می‌داد. مقدم معتقد بود که این ملاقات‌ها مؤثر‌تر از کلیه اقدامات ساواک قم است. از حدود سال 1350 نیز فردی به نام آیت‌الله میلانی با «دفتر ویژه اطلاعات» رابطه پیدا کرد. روزی افسر دفتر به من اطلاع داد که فردی با لباس روحانیت به دفتر مراجعه کرده و خود را آیت‌‌الله میلانی معرفی می‌کند و می‌گوید که مردم شکایات زیادی به من می‌دهند که جواب بدهم و می‌خواهم از این پس این شکایات را به وسیله‌ی فردی به دفتر بفرستم که رسیدگی شود و به من پاسخ داده شود. به افسر دفتر گفتم: طبق معمول به شکایات ایشان رسیدگی و جواب را منظماً به وی دهید و ضمناً تحقیق کنید که کدام آیت‌الله میلانی هستند. (چون آیت‌ الله میلانی معروف در مشهد مرجع تقلید بود). پاسخ داده شد که ایشان مقیم تهران هستند و با آیت‌‌الله میلانی مرجع تفاوت دارند. به هر حال شکایات را به دفتر ارسال می‌داشت و به ترتیب فوق عمل می‌شد. او کراراً از من ابراز تشکر کرد و یکبار نیز یک لوح برنجی برایم هدیه فرستاد. فریده دیبا (مادر فرح) نیز هفته‌ای یک روز با حجاب اسلامی به ملاقات آیت‌الله خوانساری در سلسبیل می‌رفت. ملاقات خصوصی نبود و سایر مدعوین به حضور می‌رسید و ارادت خود و فرح را به وی ابلاغ می‌کرد. شکایات واصله به ایشان را نیز هر هفته با تلفن قبلی فریده به من به دفتر می‌رسید و هر هفته حدود 30 ـ 40 شکایت بود. فریده جواب یکایک شکایت‌ها را می‌خواست.یک افسر را مسئول شکایات فوق کرده و او نامه جوابیه به عنوان فریده تهیه می‌کرد و به امضاء من می‌رساند. این کار تا 5 ـ 6 ماه قبل از انقلاب ادامه داشت و فریده از این بابت همیشه ممنون من بود. قبل از انقلاب نیز فرح به اتفاق پسردومش،‌ به کربلا و نجف رفت، که در آن زمان در تلویزیون نشان داده شد. او در این سفر تقاضای ملاقات با آیت‌الله خوئی را کرد که ایشان جوابی نداد. لذا فرح شخصاً با حجاب اسلامی به منزل آیت‌الله رفت. گفته می‌شد که برخورد مناسبی با فرح نداشته و بی‌اعتنایی کرده بود. محمد‌رضا شخصاً نیز تلاش‌‌هایی برای تحبیب برخی روحانیون سرشناس داشت و از جمله هرگاه برخی روحانیون مورد نظر بیمار می‌شدند، وی سریعاً 2 پزشک متخصص با هواپیما برای مراجعه ارسال می‌داشت،‌که همیشه سبب تشکر فرد فوق می‌گردید. ارتباط مهم محمد‌رضا با شریعتمداری بود، که با وی دیدارهای پنهانی داشت. از جمله حوالی سال‌های 45 ـ 47 گارد به من اطلاع داد که شریعتمداری به کاخ سعد‌آباد آمده و محمد‌رضا دستور داده که هیچ فردی او را نبیند. او با اتومبیل وارد باغ شده و جلوی پلکان پیاده شده و با محمد‌رضا درون کاخ ملاقات کرده است. تصور می‌کنم در همان سال دو ملاقات میان او و محمد‌رضا صورت گرفت که مسئله کاملاً سری تلقی می‌شد. از طریق افراد دیگر نیز بین دربار و نخست‌وزیری و ساواک تماس‌هایی با برخی افراد در حوزه‌های علمیه جریان داشت. مجموعه این ارتباطات سالیانه میلیون‌ها تومان هزینه بر می‌داشت. که توسط هویدا ـ در تمام طول نخست‌‌وزیری او ـ از بودجه سری نخست‌وزیری پرداخت می‌شد. معهذا، هیچگاه آرامش واقعی به نفع محمد‌رضا در حوزه‌ها وجود نداشت و علت خالفت امام بود. سرهنگ بدیعی،‌ رئیس ساواک قم که فرد مطلع و فهمیده‌ای بود، زمانی گفت: «اگر یک مقام در قم با من همراه باشد اداره شهر قم کار آسانی است.» گفتم: چه کسی؟ گفت: «آیت‌الله خمینی!» گفتم: چرا تماس نمی‌گیرید؟ گفت: «به امثال ماهها اصلاً راه نمی‌دهند، مگر اینکه مرید ایشان شوم و در مدتی طولانی مطمئن گردند که واقعاً آماده‌ام با اعتقاد در راه ایشان قدم بردارم. آنوقت آماده خواهند بود مرا به حضور بپذیرند. در چنین صورتی نیز من رئیس ساواک قم نخواهم بود!»


کتاب خاطرات فردوست؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج اول، صص 519 ـ 510 موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی