06 شهریور 1400
ریپورترها و تحولات تاریخ معاصرایران
درآمد
میگویند شـرایط خـاص تـاریخی،شخصیتهای خاص خویش را میسازد.دیگر آنکه میان شخصیتها،شرایط تاریخی و ساختارهای گوناگون اقتصادی،سیاسی و اجـتماعی رابطهای متوازن،متقابل و هماهنگ وجود دارد.با این وصف بررسی نقش شخصیتها در تاریخ،اهـمیت فراوانی در فهم حوادث دارد.حـوادث تـاریخی دورویه دارند:آشکار و پنهان.رویه آشکار سیاسی،دستمایه تاریخنگاریهاست که از قرون متمادی در کشور ما نیز وجود داشته است.اما با زایش پدیده استعمار و عصر رشد و شکوفایی نظامهای سرمایهداری و همچنین عصر انـقلابها و متعاقبا دوران جنگ سرد،رویهای دیگر زاده شد که رویه پنهان تحولات سیاسی در کشور ماست.باید افزود که این تحولات و این رویه پیشگفته،منحصر به جامعه ایران نیست بلکه این پدیده همزاد ظـهور سـیاست مدرن و عصر استعمار است.مراد ما این نیست که وجه پنهان فعالیت سیاسی مسبوق به سابقه نبوده است،بلکه با زایش دوران جدید در تاریخ بشر،فعالیتهای پنهان سیاسی و به عبارت دیـگر نـهان روشی جزء لاینفک سیاست شده است.در همین راستاست که میگوییم شخصیتها در ایجاد سمت و سوی تحولات،نقش اساسی دارند.به همین جهت آنان، در کنار تحلیل ساختارها،کلیدی مهم برای گـشودن هـزارتوی تاریخ معاصر ایران به دست میدهند.
از بین شخصیتهایی که در تاریخ معاصر ایران،بسیار تأثیرگذار بودهاند نقش ریپورترها برجسته است.شاید نخستین جایی که در کتابهای تاریخ معاصر از اردشیر ریپورتر یـاد شـده اسـت،کتاب «تاریخ اجتماعی ایران دوره قـاجار»اثـر عـبد اللّه مستوفی است و بعد از آن نیز«سردنیس رایت»در «انگلیسیها در میان ایرانیان»نقش وی را در کودتای سوم اسفند 1299 در حد نام بردن بیان کرده است.فـرزند ویـ شـاپور تا قبل از انتشار خاطرات فردوست از او نیز گمنامتر بـود.ایـن گمنامی نه تنها دلیلی بر بیاهمیت بودن نقش این افراد در تحولات معاصر ایران نیست،بلکه نشانی است از نهانروشی و پنـهانکاری؛حـتی در عـرصههایی چون تاریخنگاری.
با این وصف نباید درباره نقش این دو تـن اغراق کرد و کلیه تحولات کشور را به آنان پیوند زد و نقش سایر شخصیتها در تحولات معاصر کشور را از یاد برد.
زندگی ریـپورترها بـه دلیـل گمنامی،میان افسانه و واقعیت در نوسان است و البته آنچه غلبه دارد افسانههاست؛بـه گـونهای که گویا همه شخصیتها و تحولات کشور با وجود آنان معنا و مفهوم پیدا میکند.به همین دلیـل اسـت کـه شناخت ابعاد مختلف حیات آنان بسیار ضروری است.
خوشبختانه اسناد فراوانی از ایـن دو،در اخـتیار مـحققین قرار دارد که میتوان گوشههایی از حیات پنهان سیاسی آنان را به تصویر کشید.در این مقاله تـلاش شـده اسـت بر اساس این اسناد،زندگی سیاسی این پدر و پسر بازسازی و تصویری واقعی از آنان به دسـت مـحققان و مورخان داده شود. این مقاله بر پایهء اسناد فارسی و انگلیسی اردشیر و شاپور ریپورتر و نـیز اسـناد شـرکتهای نفتی و کمپانیهای بزرگ انگلیسی که از شاپور به جای مانده تدوین شده است.نگارنده افـزون بـر آن اسناد،برای پر کردن خلأ اطلاعات هم از دیگر منابع بهره جسته است و هم-بـرای نـخستین بـار -از مقالات و گزارشهایی که دربارهء فعالیتهای اردشیر،در مطبوعات دورهء مشروطه درج شده است.کلیه اسنادی که در ایـن مـقاله به آنان استناد شده است،به آرشیو مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایـران تـعلق دارد.شـاید این جستار درآمدی باشد بر ضرورت فهم تحولات پنهان و تأثیر بسیار تعیینکننده آن بر وجه آشـکار سـیاسی.
تـوطئه یکی از مهمترین راههای دستیابی به هدف،بدون در نظر گرفتن قواعد بازی در عـرصههای سـیاسی است.به عبارت دیگر هرگز فضای سیاسی کشوری را نمیتوان شفاف یافت.به همین دلیل آنچه،پشـت پردهـهای سیاست نامیده میشود،نقش بسیار اساسیتری در فرایندهای آشکار سیاسی ایران معاصر داشـته اسـت.توطئهگری با نظریه توطئه تفاوت دارد. منظور مـا از تـوطئهها ایـن است که فضای سیاسی و اجتماعی بدون زد و بـندهای پشـت پرده و بدون در نظر گرفتن قواعد بازی آشکار سیاسی،فرصتی برای بروز و ظهور نخواهد داشـت.بـه عبارت دیگر در ایران معاصر هـرتحول دورانـساز تاریخی کـه در مـعرض دیـد قرار دارد منشائی در عملیات نهانی دارد که بـرای نـیل به اهداف خاص طراحی شدهاند.این اهداف بسیار متنوع و متعددند اما هـدف مـهمی که در پشت تمامی آنها وجود داشـته حفاظت از ایران به عـنوان کـمربند امنیتی دنیای سرمایهداری بوده اسـت.ایـن امنیت در دوره قاجارها برای حفظ امنیت هندوستان بود و در دوره پهلوی دوم برای حفاظت از امنیت اسـرائیل.
بـنابراین ایران کشوری نیست که دنـیای سـرمایهداری از کـنار آن بیاعتنا بـگذرد.کـشور ما، زمانی صحنه کـشاکش روسـ و انگلیس بود و در دورهای،عرصه جنگ سرد آمریکا و انگلیس- به عنوان دو متحد-در مقابل شوروی.یـعنی ایـنکه قدرتهای بزرگ،بسیاری از مسائل خود را بـه کـشور ما مـنتقل مـیکردند و ایـران صحنه آشکار رقابتهای قـدرتهای بزرگ جهانی در این گوشهء استراتژیک عالم بود.
با این وصف نمیتوان در مورد تاریخ دوران پهلوی،تـحقیقی انـجام داد بیآنکه نامی از شاپور ریپورتر به مـیان آیـد.بـرخی از بـلندپایگان رژیـم سابق به نـقش اسـاسی وی در تحولات دوره مزبور چندان اعتقادی ندارند.همین امر،خود نشاندهنده این واقعیت است که فعالیتهای او در چنان هـالهای از اسـرار پوشـیده است که امر بر هرکسی مکشوف نـیست.ظـاهرا خـود شـاپور هـم روایـت فردوست در مورد خویش را اغراقآمیز دانسته است که البته انکار وی هم قابل درک است. شاپور با طیف گستردهای از رجال ایرانی آن دوران اعم از سیاستمداران،روزنامهنگاران، امرای ارتش و رجال دربار مـثل اسد اللّه علم و البته شخص شاه ارتباط نزدیک داشت؛اما حوزه فعالیتهای او به طور طبیعی استتاری تمامعیار را میطلبید و همین امر باعث میشد که همیشه ابعاد گوناگون زندگی وی مستور بماند و تنها عـدهای از آن آگـاهی مییافتند که جزء نزدیکترین یاران و نیز در شمار همکاران بریتانیایی و ایرانی او بودند.این افراد از نظر شغلی با شاپور، ارتباطی بسیار نزدیک داشتند.بررسی شخصیت وی از آن رو حائز اهمیت است که او نه تـنها سـهمی اساسی در تحولات-خاصه اقتصادی-دوره محمد رضا پهلوی در دهههای شصت و هفتاد میلادی داشت،بلکه با مهمترین رجال و گروههای تبهکار دوره پهلوی دوم مثل برادران رشیدیان نـیز مـرتبط بود.نفس این روابط گـسترده نـشاندهنده این نکته است که تحلیل شخصیت و رفتار او به این سادگی میسر نیست.در اهمیت شخصیت شاپور همین بسکه«پیتر رایت»در کتاب خود،«شناسایی و شکار جـاسوس»نـام او را در کنار«لرد ویکتور روچیلد»نـشانده اسـت و صریحا از دخالت مؤثر او در عملیات براندازی مصدق در جریان کودتای بیست و هشتم مرداد سال 1332 یاد کرده است.حتی قبل و بعد از آن زمان هم حادثه مهمی نیست که در ایران رخ داده باشد و ردپایی از شاپور دیده نـشود.خـانواده ریپورتر را باید مهمترین حلقه از حلقههای سیاستسازان ایران معاصر دانست که شناخت ماهیت آنان،راه را بر تحلیل درست تحولات کشور-در حداقل یکصد ساله اخیر-میگشاید.بنابراین به عنوان مدخلی بر تاریخنگاری ایـران مـعاصر بهتر اسـت این حلقه را از دوره مشروطه مورد بازکاوی قرار دهیم.
حلقه دوستان خانوادگی ریپورترها
اردشیر از رؤسای انجمن اکابر زرتشتیان در تـهران بود که از طرف انجمن پارسیان هند ظاهرا برای تمشیت امور زرتـشتیان،در ایـران رحـل اقامت افکند و این ماندن حدود چهل سال پایید. بیگمان این دوران در شمار یکی از مهمترین ادوار تاریخ معاصر ایران اسـت. شـاپور در کتابی که با نام مستعار چاپ کرده است از پدرش چنین یاد میکند:
پدرم به تـمام نـقاط ایـران سفر میکرد.او عامل اطلاعاتی ارشدی بود که حتی زندگی همسر و فرزند خود را نیز به اطـلاعات آلوده بود.کسی جز افراد معتمد او نباید از اینکه من پسر اویم اطلاع مییافت،و بـه همین دلیل در کودکی نـمیدانستم پدرم کـجاست و چکاره است.نام مرا از روی نام خانوادگی مادرم انتخاب کرده بود،و به این ترتیب در کودکی نام او را نیز نمیدانستم.مسئله فقط این نبود،حتی علایق من باید در جهتی تکوین مییافت که الزامات اطـلاعاتی مورد نظر او آن را تعیین میکردند.
همچنین اصرار مداومش برای آنکه در زمینه آموزشی به سرعت پیشرفت کنم،امری غیرعادی و هدفدار به شمار میرفت.باید زبان انگلیسی را به عنوان زبان مادری میآموختم.
البـته پدرم شـخصا چنین فشاری نمیآورد،ولی کسانی که آنها را مأمور تربیت من ساخته بود با اصرار تمام خواهان آن بودند.»1
نام اردشیر با حوادث بسیار مهمی،مانند مشروطیت و رویدادهای پس آن در هم تنیده است. دو نمونه از مـهمترین آنـها ماجرای کمیته مجازات و کودتای سوم اسفند سال 1299 است.با این وصف حداقل وی در یک حادثه مهم دیگر تاریخی ایران معاصر یعنی جنبش مشروطه نیز، مستقیما درگیر بود و این،اهمیت نـقش ویـ را در تحولات این دوران نشان میدهد.
اردشیر جیریپورتر در دوره ناصر الدین شاه از طرف انجمن اکابر پارسیان هند وارد ایران شد. او تا چهل سال بعد در ایران زیست و منشأ تحولات عظیمی در کشور شد.او در دوران مشروطه از اعـضای انـجمنهایی بـود که به عنوان طرفدار مـشروطه در ایـن جـنبش عظیم رخنه کرده بودند و فعالیتهای سری داشتند،یعنی اینکه از پشت پرده در فرایندهای کشور اعمال نفوذ میکردند. نخستین تلاشهای او معطوف به احیای مـیراث ایـران پیـش از اسلام بود.در بین رجال سیاسی و درباریان ایران نـفوذی تـام داشت و رجال سیاسی بریتانیا در تهران و انگلیس او را به دیدهء احترام مینگریستند.در امور خاورمیانه بهویژه ایران نظریات او صائب بود.به هـمین دلیـل مـقامات بریتانیا همواره دیدگاههای او را جویا میشدند.از رجال انگلستان با«سرپرستی سـایکس»، «سردنیس رایت»و«لرد لمینگتون»دوست صمیمی بود و دولت بریتانیا علاوه بر استفاده از دیدگاههای اردشیر،وی را به سمت مشاور مخصوص سفارت خـود در تـهران مـنصوب و برای او گذرنامه سیاسی صادر کرده بود.اردشیر از جمله مهمترین افرادی بـود کـه در انجمنهای زنان ایرانی شرکت میکرد و از آنان میخواست که به تقلید از زنان زرتشتی مقیم هند برای آزادی خـود وارد کـار شـوند.در شبنشینیهای رجال و بانوان ایران شرکت میجست و زنان از زبان وی درباره ترقیات جامعه پارسـی و بـهویژه بـانوان آنان مطالبی میشنیدند.به تصریح رشید شهمردان مورخ زرتشتی ایرانی فعالیتهای او در پس پرده انجام میگرفت و هـرگاه کـه بـه هند بازمیگشت، گزارشی از اقدامات خود را تقدیم انجمن اکابر زرتشتیان میکرد.
اردشیر جی با بـسیاری از سـران ایلات و عشایر ایران بهویژه سران ایل بختیاری آشنایی و پیوندی عمیق داشت و درعینحال سـمت خـبرنگاری روزنـامه تایمز لندن در ایران را عهدهدار بود.
محمد حسین خان فروغی از یاران صمیمی اردشیر بود.پدر ایـن فـروغی یعنی ارباب مهدی متخلص به«میرزا حیرت»با بسیاری از پارسیان هند رفاقت داشـت.انـدر اهـمیت فروغیها همین بس که کاووس جی خورشید جی بارون چهارم که مدتی ریاست انجمن اکـابر پارسـیان را بر عهده داشت،از شاگردان او به حساب میآمد.کاووس جی در کلاسهای میرزا حـیرت بـا عـلاقه زاید الوصفی شرکت میکرد و زبان فارسی میآموخت.نیز در بمبئی بود که کاووس جی در محضر اربـاب مـهدی شـاهنامه میخواند.در حقیقت در مورد میراث ایران پیش از اسلام و ضرورت پرداختن به آن به عـنوان ایـدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی نوعی همگرایی بین رهبران پارسیان هند و خاندان فروغی وجود داشت.این همگرایی نقش بـسیار مـهمی در سمت و سوی تحولات آتی ایران ایفا کرد.کاووس جی شخصیتی بسیار مـهم بـود.وی استاد دانشگاه و عضو شهرداری بمبئی بود و بـه دلیـل خـدماتش به امپراتوری بریتانیا در سال 1899 شریف بمبئی لقـب گـرفت و دولت بریتانیا از وی قدردانی کرد.او نماینده بمبئی از طرف نایب السلطنه هند در مراسم تاجگذاری ادوارد هـفتم جـانشین ملکه ویکتوریا بود.همین امـر،اهـمیت وی را در این مـقطع تـاریخی نـشان میدهد.کاووس جی در سال 1908 اندکی بـعد از مـشروطه ایران درگذشت.2
خانواده فروغی از دوستان اردشیر ریپورتر و از نزدیکان حلقه او بودند.اردشیر بـا مـطبوعات دوره مظفری بهویژه با«تربیت»به مـسئولیت محمد حسین فروغی و«پرورش»بـه مـسئولیت علی محمد خان پرورش همکاری نـزدیک داشـت و مقالات خود را برای آنها ارسال میکرد. «پرورش»،برادر وحید الملک شیبانی،از مدرسان وقت مـدرسه السـنه شرقی لندن بود و همکاری صـمیمانهای بـا«ادوارد بـراون»داشت و در حقیقت دسـتیار او بـه شمار میآمد.علی مـحمد خـان از اردشیر با عنوان«فرخزاد دانشپژوه وطنپرست اردشیرجی ایدلجی سرپرست گروه زرتشتیان»یاد میکرد.3پرورش شـرح اوصـاف و کمالات ظاهری اردشیر را از دایره تقریر خـارج مـیدانست و مینوشت:«هـمین قـدر در تـعریف او بس است که عـرفا وی را صاحبمقام دانند و سیاسیون به قول وی استظهار جویند.»این لغات نه از موضع اغراق بلکه از نوعی رابـطه مـرید و مرادی حکایت میکرد.رابطهای که بـعدها بـا فـرزند او هـم وجـود داشت.سابقه آشـنایی «پرورشـ»با اردشیر به سال 1311 قمری بازمیگشت.زمانی که او تازه به ریاست انجمن زرتشتیان ایران منصوب شـده بـود.بـنا به گفتهء خود پرورش،وی از محضر اردشیر نهایت اسـتفاده را بـرده اسـت:
«...و ایـن بـنده ظـاهرا نه باطنا(زیرا از عوالم باطن بیخبرم)خیلی از خدمت ایشان استفاده کردهام و حق استادی به این بنده دارند.به عقیده من کمتر مورخی خبیر و ناطقی بصیر مانند اردشـیر جی به ایران آمده،تولدش در هندوستان ولی دلش همه مملو از حب ایران است و به غالب السنه شرق و غرب از قبیل فارسی و عربی و ترکی و گجراتی و سانسکریت و انگلیسی و فرانسه احاطه تامه دارد.»4 در همان شماره از روزنامه نـامهای از اردشـیر چاپ شد که دیدگاههای او را در برابر مبرمترین مسائل آن روز ایران منعکس میکرد.او در نامهاش روزنامه«پرورش»را مایه خوشنودی و باعث فخر دوستان و نیکوخواهان خوانده بود و پرورش را«گرامی برادر محترم میرزاعلی محمد خان»نامیده بود.او فـاش کـرد که آرزو داشته روزنامهای در تهران منتشر کند.اما«معزولی تاریخی جناب امین الدوله»باعث نومیدی گشته،پس،از این اندیشه منصرف شد.تلاش اردشیر برای تأسیس روزنـامه بـا حمایت امین الدوله حکایت از این دارد کـه بـین این دو تن رابطهء دوستی ویژهای وجود داشته است و از طرفی این معنا گوشههایی از مناسبات روشنفکران عهد ناصری را با مجامع پارسی هند روشن میکند.کشف رابـطه جـنبش روشنفکری عهد قاجار-بـا گـرایشهای گریز از مرکز این ایام-کلید فهم تحولاتی است که بعدها نقشی بسیار بنیانی در فرایندهای تاریخی ایران ایفا کرد.این بررسی نه از موضع تخطئه اندیشههای مزبور،بلکه از زاویه دریافت مبانی آن افـکار ضـرورت جدی دارد.بدیهی است که هدف آن نیست تا کلیه حوادث این دوره به اردشیر ریپورتر تحویل شود،بلکه مراد آن است که وجه بسیار مهمی از رخدادهای این زمان را که به گمان ما در بـسیاری از رویـدادهای بعدی مـنشأ اثر بوده،مورد بازکاوی قرار دهیم.
به هرحال طبق نوشته خود اردشیر،وی خوزستان و عراق عرب و خـلیجفارس را سیاحت کرده بود و هنگام نگارش نامه به«پرورش»قصد داشت بـه هـندوستان و زادگـاهش بمبئی بازگردد تا کتابی دوجلدی را که درباره ایران و ایرانیان تألیف کرده بود،منتشر،سپس بار دیگر بـه ایـران مراجعت کند.سنت نوشتن کتاب درباره تاریخ،جغرافیا و فرهنگ ایران توسط فرستادگان انـجمن اکـابر پارسـیان ریشهدار بود و به دوره مأموریت نخستین فرد از این افراد یعنی«مانکجی لیمجی هاتریا»بازمیگشت.این شـخص که از حیث تأثیر در فرایندهای دوره معاصر ایران در نوع خود بیهمتاست،توانست با حـمایت سفارت انگلستان در تهران و شـخص وزیـرمختار که به خانواده مشهور«فرگوسن»تعلق داشت،جزیه را از زرتشتیان ایران بردارد و موافقت ناصر الدین شاه را در این زمینه جلب کند.این نکته در«فرزانگان زرتشتی»که تاریخ خاص زرتشتیان ایران و هند است مـورد تأکید قرار گرفته است.مانکجی در زمره نخستین افرادی بود که به هردلیلی نسبت به تاریخ و جغرافیای محلی نقاط مختلف ایران توجهی ویژه نشان میداد و بسیاری از منابع فعلی تاریخهای محلی ایران مـثل تـاریخ کاشان به سفارش او تدوین شدند. میرزا عبد الرحیم کلانتر ضرابی نویسنده تاریخ تاریخ کاشان حداقل متهم به بابیگری بود.اینکه گفته شد که متهم بود،به آن دلیل است کـه خـود وی این مطلب را اتهامی بیش نمیدانست اما آنچه مسلم است این است که فرزند او علیقلی خان نبیل الدوله که بعدها در جریان حوادث مشروطه «مورگان شوستر»را به ایران دعوت کرد از رهبران جـامعه بـهایی ایران به شمار میآمد.در منابعی از این دست،اطلاعات مشروحی از اوضاع و احوال هرمنطقه اعم از محصولات کشاورزی تا وضعیت جغرافیایی هرجایی،مورد بررسی قرار میگرفت و در کنار آن شرحی از تحولات تاریخی هرسرزمین مـورد مـوشکافی واقـع میشد.5
اردشیر ریپورتر میراثدار چـنین مـردی بـود.او ضمن نگارش نامهای برای پرورش-که بالاتر به آن اشاره شد-اوضاع ایران تحت سلطه قاجارها را اسفناک میدید؛به گونهای که از نظر او چـنین وضـعیتی در هـیچ قرن و عصری سابقه نداشته است و«هرگاه برای دول بـزرگ فـرنگستان در آینده نزدیک گرفتاریهای پلتیک و انقلابات سیاسی رخ ننماید از احوال امروز نتایج نیکو برای ایران و ایرانیان نخواهد زایید.»او ایران را دارای موقعیتی تـاریخی مـیدانست کـه اگر از آن استفاده نشود، فرصت مجدد به دست نخواهد آمـد.باید حرکتی کرد که هرچند شاید اثری بزرگ بر آن مترقب نباشد،«اقلا علت ایقاظ و سبب بیداری مردم ایـران گـردد.»6اردشـیر جی روزنامهها را ابزاری میدانست که میتوانست راهی سودمند برای در پیش گـرفتن سـیاستی مفید برای ایران بگشاید. از نظر او این استعداد در روزنامههای داخلی ایران وجود نداشت و تنها چشم امیدش بـه «پرورش»بـود:«چـون آن نیکو برادر را میشناسم و از حسن نیات و پاکی فطرت آن مطلعم. وصیت میکنم که«پرورش»خـوشنژاد را نـیکو مـحافظت کنید و این فرزند معصوم خوشاقبال را به طوری پرورش کنید و از لوث امراض مصون و محفوظ دارید که ایـران و ایـرانیان ایـن طفل نوظهور را گرامی دارند و به«پرورش»،پرورش ایران ممکن گردد از آنرو که روزنامهجات در امروز،توانند بـه جـد و جهد به سرچشمه صاف ابنای ایران فایض و نایل گردند.» شکستن آن چیزی که طـلسم بـزرگ خـوانده میشد،از آرزوهای دیرین اردشیر بود.این طلسم چیزی جز«روشهای کهنه آموزش و پرورش نبود»کـه بـه زعم او باعث جهالت و بیخبری اطفال و زنان ایرانی میگردید.به دنبال آن مکاتب و مدارس جـدید گـشوده شـد.از«پرورش»خواست که در باب«تربیت اطفال و اولاد ایرانی با عبارات عامهفهم»مطلب بنویسد تا«مردم مـتدرجا مـعنی تربیت اطفال و اولاد خود را درک کرده،وسیله صحیحی برای ترقیات آتیه دولت»فراهم آورند.او دخـتران را هـم بـر خلاف عرف رایج تشویق به درس خواندن میکرد:«مگر ایزد متعال نوع نسوان را شریک و انباز سـعادت و اقـبال بـشر قرار نداده است؟»از نظر اردشیر جی یکی از دلایل عمده ترقی ایران باستان هـمین امـر بود.7نوکتیز حمله اردشیر متوجه روحانیون بود:
«یقین بدانید که در هیچ دوری از ادوار تاریخی ایران،زنان اینطور پایـمال و قـتیل شهوتپرستی مردان نبودهاند.امروز عصمت فطری نژادی ایران شهید شهوت گردیده و نـامی کـه در سالیان دراز،ایران،در این خصوص پیدا کرده بـود زایـل شـده است.و غرابت در اینجاست که تمام اوضاع بـدبختانه را بـه اذن و اجازه شریعت طاهره روا داشتهاند و سرشت پاک ایرانی را که پرورده دبستان چندین هزار ساله روزگار بـوده و قـادر بر انواع تجارب عالی تـاریخی گـردیده راضی بـه اطـاعت چـنین شقاوت و بدبختی بزرگ نمودهاند و دلیل شـهرترانی شـریعتمداران گشتهاند. تصور میکنند که ائمه تاریخ از تاریخ حیات حضرت محمد بن عـبد اللّه و عـصمت و طهارت این شخص بزرگ و قوانین قـرآن بیخبرند.»
اردشیر جی نـوشت در هـیچ جای قرآن ذکر نشده«کـه بـاید جانب نسوان فروگذاشت و تربیت ایشان منظور نداشت یا نسوان باید اسیر و قتیل شـهوت مـردان باشند و از شئونات بشریت محروم.بـه جـرأت مـیگویم تا خیال شـریعتمداران از لوث اغـراض شخصی پاک نگردد ترقی در امـروز ایـران چنانکه باید ملحوظ نیفتد»او توضیح داد که چنین اتفاقی به این زودیها نخواهد افتاد.امـا«اگـر بداند که روزی ایرانیها از نکبت و بدبختی نـجات خـواهند یافت،مـیتواند بـا دلی خـوش جان گرامی را وداع گوید و راحـت بخسبد.»او دلیل خدمتگزاری خود را برای اهل ایران،«مصیبت امروز ایران دانست و همین را بهترین بهره خـود از عـمر عزیز تلقی کرد.»8«پرورش»ابزار امیدواری کـرد کـه اردشـیر آنـقدر زنـده بماند تا آرزوهـای خـود را تحقق یافته ببیند.چنین هم شد!او تا مقطع مشروطیت یکی از مهمترین پیشگامان تحولات اجتماعی و سیاسی کـشور بـود.در نـهضت مشروطه نقش بسیار مهمی ایفا کرد و حـتی واژگـونی حـکومت قـاجارها را از نـزدیک دیـد.تحولی که خود در شمار یکی از برجستهترین کارگردانان آن بود.با این وصف در اینکه این سالها طبق آرزوی پرورش«دوره خرمی و نوبت بختیاری ایران»9بود یا خیر،بحث و جدال فـراوان است.فرزندش نیز این مقطع از زندگی پدر را برجسته کرده،میگوید:«پدرم مأمور سرویس اطلاعاتی بود که بسیار پیش از تولد من
از هندوستان به ایران آمد و در شکلگیری وقایع مشروطیت ایران و پس از آن و در به سلطنت رسیدن رضـا خـان پهلوی نقش داشت.»10
با تمام اوصاف در همان زمان کم نبودند افرادی که فعالیتهای او را با نظر تردید مینگریستند. مثلا در سال 1322 هجری قمری درست دو سال پیش از وقوع جنبش مشروطه،روزنامه مـظفری چـاپ بوشهر مطلبی را منتشر کرد و در آن اردشیر متهم شد که تبعه ایران نیست.اردشیر در یزد بود که این شماره از روزنامه به دستش رسید.با آنـکه عـازم هند بود از همان یزد جـوابیهای بـرای محمد حسین خان فروغی ارسال کرد تا در روزنامه تربیت منتشر کند.او توضیح داد که البته خود را ایرانی میداند و اصلا همه پارسیان،ایرانی هستند.«ایران از پارسـیان اسـت و پارسیان از ایران»؛سپس مـراتب اطـاعت آنان را از شاه ایران اعلام کرد:«همه میگویند:چنین شاه را بنده بایست بود/هماره پرستنده بایست بود.»او به راستی سوگند یاد نمود و خاطرنشان کرد که اگر در تهران بود،داد خود و همکیشانش را از دولت ایـران مـیطلبید.در آخر نامه که بوی تهدید و در عین حال آرزومندی میداد،نوشت:«امیدواریم که گربمانیم زنده،بردوزیم جامهای کز فراق چاک شده است.»11فروغی در تأیید اردشیر نوشت سالهاست که او را میشناسد و از احوال او بـه تـفصیل باخبر اسـت:«من بنده خود از مشرب کار و مأموریت و خیال آن مرد کاملا آگاهم و میدانم یک قدم برنداشته مگر به خـیال ترقی ایران.»فروغی نوشت که غیر از اردشیر با عدهای دیگر از پارسـیان نـیز حـشر و نشر داشته است.به گفته خود او این ارتباطات از اول عمر وجود داشته و چهل سال قبل،وی دو سال را در یـزد و کـرمان که مرکز تجمع زرتشتیان است سپری نموده و از آن زمان تا حال با این جـماعت مـحشور بـوده است.
به هرحال اردشیر بعد از گذشت دو سال بار دیگر در سال 1324 یعنی درست در آستانه مشروطه ایـران به کشور مراجعت کرد.وی با سران ایل بختیاری روابطی صمیمانه داشت و آنها را بـه اعاده مجد و جلال و فـر و شـکوه ایران باستان تهییج مینمود.آنقدر به وی اعتماد داشتند که معمرین قوم،تربیت فرزندان خود را در اختیار او میگذاشتند.او در مدرسه علوم سیاسی که میرزا نصر اللّه خان مشیر الدوله بنیادش نهاده بود،تدریس میکرد و درعینحال سـمت خبرنگاری روزنامه تایمز لندن را نیز بر عهده داشت و اخبار ایران و خاورمیانه را پوشش میداد. به احتمال قریب به یقین او با افرادی همچون«سروالنتین چیرول»و حلقه دوستان وی مانند«لرد کیچنر»فرمانده کل قـوای بـریتانیا در هند و«رونالد فرگوسن تامسون»ارتباط کاری داشت.همان گونه که پیشتر گفته شد در دوره وزیرمختاری یکی از اعضای همین خانواده فرگوسن در تهران بود که به همت مانکجی لیمجی هاتریا جزیه از زرتشتیان ایـران بـرداشته شد.اینان بر آن باور بودند که خطر اصلی برای منافع بریتانیا نه آلمان بلکه امپراتوری روسیه است و بریتانیا باید،همّ خود را برای دفع روسیه بگمارند.در حالی که گروهی دیـگر بـر خطر آلمان پای میفشردند و همین دو اختلاف نظر در آینده ایران هم تأثیر فراوانی بر جای گذاشت.
عمدهترین این تأثیرات در مشروطیت ایران رخ داد.به این موضوع باز هم خواهیم پرداخت. و اما اردشیر کـه بـا زبـانهای کردی و لری آشنا بود،در بین ایـلات و عـشایر ایـران و بهویژه سران ایل بختیاری نفوذ داشت.او درعینحال با معیارهای علمی،یک دانشمند به شمار میآمد.دانشگاه زبانهای آسیایی«سنپتر زبورگ»از او بـرای تـدریس دعـوت کرد.به گفتهء رشید شهمردان:«چون گذرنامه سـیاسی داشـت از پذیرفتن دعوت خودداری مینمود.»
نام اردشیر جی با تحولات بزرگ تاریخی ایران و در صدر همه مشروطه به هم آمیخته اسـت. یـکی از بـرجستهترین اینها ماجرای تحصن مشروطه خواهان در سفارت انگلستان بود.او،خود گـفته است:
«من صرفنظر از اینکه تحصیلات خود را در مملکت آزاد و دمکراسی انگلستان تمام کردهام و تربیتم در آن دیار بوده و به مشروطیت ایمان داشـتم،بـرای رهـایی زرتشتیان ایران از جور دولت ستمگر استبدادی با دل و جان کوشش میکردم که رژیـم مـشروطیت در ایران برقرار شود.در همان زمان با سفارت انگلیس چندین مرتبه برای پناه دادن ایرانیان آزادیخواه صحبت کـردم و در روزهـایی کـه مردم در مسجد جامع محصور بودند،واسطه میان مقامات ملی و سفارت انگلیس شـدم تـا بـالاخره سفارت پس از تحصیل اجازه از لندن موافقت کرد که به شرط حفظ نظم و مقررات کسانی را کـه از طـرف دولت در مـضیقه بودند و جانشان در خطر بود،در سفارت بپذیرند.»
روزی هم که مجلس منحل شد،اردشیر جـی از دوسـت دیرینش میرزا نصر اللّه خان ملک المتکلمین خواست،چون جانش در خطر است،با کـالسکهای کـه در خـیابان دوشانتپه(ژاله) حاضر کرده است به سفارت انگلیس برود؛لیکن ملک حاضر نشد این پیـشنهاد را بـپذیرد.در نتیجه چندی بعد،دستگیر و اعدام شد.دوستی خانواده ملک با ریپورترها پس از آن نیز ادامـه پیـدا کـرد.دکتر مهدی ملکزاده فرزند ملک با اردشیر و شاپور ریپورتر هردو ارتباطی صمیمانه داشت. از سوی دیـگر اردشـیر جی با حسینقلی خان نواب رفاقتی بسیار نزدیک داشت و از او به عنوان «دوسـت مـشفق حـسینقلی خان نواب که حزب ملیون[دمکرات]را رهبری میکرد»نام میبرد.اردشیر در وصیتنامه خود نقل میکند کـه نـواب روزی بـا یأس فراوان به وی گفت:«اردشیر جی،من حزب را رها خواهم کرد زیـرا هـمین کسانی که به وطنپرستی آنها ایمان داشتم در جلسات علنی دم از وطن و آزادی میزنند و بعدا تلویحا به طور مـحرمانه و یـکیک از من میپرسند که راهنمایی و نظر سفارت را برای مذاکرات بعد به آنها بـگویم!»وی ادامـه داد که هنوز دوستانش، مهاتما گاندی و حزب کـنگره هـند را بـازی سیاسی انگلیس تصور میکنند و در قبال اصرار و تـوضیح او کـه نهضت آزادیخواهی هند را واقعی و اصیل میداند به او چشمک میزنند و وی را ملامت میکنند که ایـرانی تـیزهوش را میخواهد فریب دهد!12همین جـا بـاید یادآوری کـرد کـه فـرزند اردشیر یعنی شاپور به تصریح خـودش در کـتابی که با نام مستعار چاپ کرده است،نواب را جانشین پدر و حامی واقعی خـود مـیداند.13نواب دوست خانوادگی اردشیر ریپورتر بـود،به همین دلیل بـعد از مـرگ اردشیر دوستی خود را با حـمایت نـامرئی از فرزند وی شاپور تکمیل کرد.
کانون دسیسه در دوره پس از مشروطه دوم
اردشیر در ابتدای جنگ جهانی اول و در تحولات آن زمـان،جـایگاهی برجسته پیدا کرد.در سال 1330 قـمری کـه مـصادف با آغاز جـنگ بـود به یزد و کرمان رفـت.14مـحمد علی علاء السلطنه ضمن ابراز تشکر از حسن نیت وی آرزو کرد که در این مسافرت به او خـوش بـگذرد و بزودی به تهران مراجعت نماید تـا«از مـلاقات شریف»او«مـسرور و مـحظوظ»گـردد.15از فعالیتهای اردشیر در یزد و کـرمان در این فاصله زمانی اطلاعی در دست نیست؛اما دو سال بعد زرتشتیان کرمان ضمن ارسال تلگرافی در بـاب عـدم رسمیت اردشیر جی سخن به مـیان آوردنـد. مـستشار الدوله صـادق کـه وزارت داخله را بر عـهده داشـت،ضمن اعلام وصول تلگراف زرتشتیان کرمان اعلام کرد که دولت ایران نیز او را به رسمیت نمیشناسد و حق مـداخله در امـور آنـان را ندارد.16شخص علاء الدوله هم اطلاع داد که مـقامات مـربوطه از مـفاد تـلگراف زرتـشتیان کـرمان«راجع به عدم صلاحیت مداخله اردشیر جی به امور زرتشتیان ایران مطلع»گردیدهاند.17از آغاز سال 1337 قمری انجمن زرتشتیان تهران ضمن ارسال عریضهای برای رئیس الوزرای وقت،ابتدا سـه فقره از عریضههای زرتشتیان یزد و کرمان را تقدیم کردند.دو فقره آنها مربوط به انجمنهای زرتشتی بود که در هرشهر از بین جماعت زرتشتی و نمایندگان رسمی آنها تشکیل میشد.تلگراف دیگر از جانب«کنکاش مؤبدان کـه هـیئت روحانیون جماعت زرتشتی هستتند» فرستاده شده بود که اظهارات انجمنها را تأیید میکرد:«خلاصه آنکه پارسیان بمبئی انجمنی دارند ناظر بر امور خیریه و موقوفات خودشان در هندوستان.همکیشی آنها مقتضی ایـن بـود که از حال مظلومیت و پریشانی همکیشان خود در ایران نیز مستحضر بوده،مساعدتی خیرخواهانه کرده باشند.»
در این نامهء بسیار مهم،نوع نگاه زرتشتیان به اردشـیر روشـن شده است.آنان توضیح دادنـد کـه در ابتدای امر مانکجی به ایران فرستاده شد که«آن مرحوم در مدت زندگانی خود به قدر امکان مقصود را به عمل آورد.»بعد از فوت او کیخسرو جی اعزام شـد،«او هـم در مدت قلیل مأموریت خـود بـه تکلیف خویش عمل کرده وفات یافت.»سپس«مستر اردشیر جی ایدلجی معروف به ریپورتر را فرستادند.متأسفانه با آنکه مشار الیه مدت مدیدی در ایران توقف داشت،موفق به انجام مقصود نـگردیده و بـه علاوه آنکه به دست ایشان سعادتی قرین جماعت نشد.نیز جماعت در مدت مأموریت ایشان ترقی قهقرایی کرده و اتفاق و اتحاد خود را مبدل به نفاق نمودند.با انتظار به مساعی ایشان در سـالهای طـولانی از قافله سـعادت و ترقی و کامرانی عقب ماندند و خیلی مسائل دیگر که برای حفظ حیثیت جماعت لب فرومیبندیم.»اعلام شد چـون زرتشتیها بیشتر از این تاب بدبختی و فلاکت خود را نتوانستند آورد،از یزد و تهران و کـرمان شـکایت بـه هندوستان بردند و حتی به دولت ایران عرض حال دادند که جماعت زرتشتی از مشار الیه ناراضی بوده،او را به هـیچ سـمت،به رسمیت نمیشناسند. چهارده ماه پس از این جریان،اردشیر به بمبئی احضار شد و«بـه واقـع در غـیاب ایشان یک سکونت و آرامی فوق العاده در جماعت پدید آمده نفاقهای زمان ایشان به اتفاق مـبدل گردیده و به امید آتیه با سعادتی به سر میبردند.»
اما بدبختانه از قرار اطـلاعات تلگرافی،او مجددا«مأموریت حـاصل نـموده که برای تکمیل مقاصد گذشته خود،به ایران مراجعت کند.»این اطلاع باعث هیجان فوق العاده در زرتشتیان یزد و کرمان و تهران شد:«به عرض میرسانیم که چون زردشتیان افتخار دارند که ایـرانی باقی مانده،[لذا]جز دولت ایران برای خود پناهی ندارند.در این صورت بدیهی است حفظ حقوق این جماعت هم مثل سایر ایرانیان در ید کفایت اولیای عظام دولت علّیه ایران است و بعد از آنکه قانون مـملکتی،حـفظ حق افراد را علی السویه قرار داده،همه قسم راه امیدواری باز است و نیازی به خارجی نیست.»در این نامه بر دو نکته تأکید شده است:یکی اینکه اردشیر،تابعیت ایران ندارد و به همین دلیـل حـق دخالت در امور زرتشتیان ایران را ندارد و دیگر اینکه او در اندیشه حفظ حقوق جماعت زرتشتی نیست و در واقع اهدافی سیاسی را تعقیب میکند که همانا حفظ منافع گروهی خاص در بریتانیاست. اعلام شد که اگـر هـدف از مأموریت اردشیر«خیرخواهی و استحکام در مذهب است،رهنمای خیرخواه بیغرض لازم است که به هیچوجه در امور سیاسی و در حقوق جماعت مداخله نکرده یا معلم مدرسه باشد یا واعظ،و حال آنکه بعد از بـیست و سـه سـال تجربه به علاوه آنکه هـمچو امـید و انـتظاری را جماعت در مأموریت اردشیر جی ندارند،جماعت از زوال و اضمحلال خود در سایه مقاصد و نظریات خاص ایشان در وحشت است.»18
به راستی چه در رفتار و کردار اردشـیر وجـود داشـت که تولید وحشت میکرد؟ظاهرا راز این امر را باید در دو مسئله کـاملا مـنفک از یکدیگر دانست که اتفاقا به هم مربوط بودند و حلقه اتصال آنها نیز اردشیر بود.نخست باید از سران جامعه بـهایی و ارتـباط آنـها با او یاد کرد.در کرمان بهائیان بسیاری وجود داشتند،اما در دوره نـاصری دو مانع مهم در برابر آنها قرار داشت.نخست شیخیه که در آن زمان ریاستشان با حاجی محمد کریم خان بود و ایـن شـخص تـا سال 1323 قمری حیات داشت.مانع دیگر جمعی از بابیان و ازلیان بودند.بـهائیان آنـقدر نسبت به ازلیان نفرت میورزیدند که وقتی شیخ احمد روحی،میرزا آقا خان کرمانی و خبیر المـلک بـه جـرم توطئه در قتل ناصر الدین شاه کشته شدند،عبد البها پیشوای بهائیان راجـع بـه آن نـامهای به این شرح نوشت:
«در مدینه کبیره(اسلامبول)در این ایام صنادید شیطان را(ارکان میرزا یـحیی ازل)19اسـیر خـذلان کرد و فسادشان را واضح و عیان؛به کلی آن آتش را خاموش نمود و به تمام،آن داستان را از اذهان فـراموش؛فـی الحقیقه تجمع اعظم مفسدین عالم و مفترین بر جمال اقدم در چنین نقطه مهمه و شـب و روز بـه انـواع وسائط در هدم امر اللّه،ساعی و مجتهد؛به انواع وساوس و دسائس متشبث و خط عظمی بر امـر اللّه و اسـباب فساد شدیدی در حق احبأ اللّه جمع؛یمین مؤکده نموده بودند که این ارض را منقلب نـمایند و بـه واسـطه جمال الدین افغانی در جمیع محافل وزرا راه یافتند.حتی در خلوت پادشاهی-که کابین گفته میشود-به واسـطه آن شـخص بار جسته بودند و داماد یحیی،کاتب مخصوص جمال الدین شده بود و شـیخ احـمد از اعـضای دائمی مجلس او. وسیلهای نگذاشتند که در هدم بنیان الهی و اذیت این آوارگان تشبث نجستند.و افترایی نـماند کـه نـزدند و ما متوکلا علی اللّه به حبل تسلیم تشبث نمودیم و به قلب سلیم صـبر و تـوسل.عاقبت دستی از غیب درآمد و پردهء تزویر و خداع آن قوم پرلوم را بدرید و فسادشان آشکار شد و فتنهشان پدیدار؛اوراق فسادشان نـمودار شـد و به جزای اعمال خویش گرفتار شدند.به پنجه عدالت درافتادند و به ایـران ارسـال گشتند.شما ملاحظه فرمایید که در نزد عـوام کـار مـشتبه نشود.»20
مقصودش این بود که تودههای بـهائی گـمان نبرند که آن گروه از خودشان بودهاند و احتمالا به دلیل سوابق ضدیت با بهائیان در دوره نـاصری تـصور نشود که اعمالی از این دسـت مـورد حمایت جـامعه بـهائی خـواهد بود.
آنچه باعث شد تا بـین جـماعت زرتشتی و اردشیر نوعی کدورت شکل گیرد،فرایندی بود که از دوره مأموریت مانکجی آغـاز گـردیده و در دوره اردشیر شکل نوینی پیدا کرده بـود.این فرایند چیزی نـبود جـز دعوت از زرتشتیان برای پذیرش بـهائیت.امـری که در خود تواریخ خاص بهائیان و زرتشتیان بر آن تأکید فراوانی صورت گرفته است.از مـهمترین شـخصیتهای درگیر در این ماجراها باید از«مـاستر خـدابخش»نـام برد.او بر زبـانهای انـگلیسی،گجراتی،پارسی، اوستایی،پهـلوی و پازنـد تسلط داشت و با زبانهای سانسکریت،عربی،فرانسه و آلمانی کاملا آشنا بود.در دانشگاه بمبئی تـحصیل کـرد و از طرف انجمن پارسیان هند به سـفارش«خـورشید جی رسـتم جـی کـاما»در 1257 شمسی برای تدریس انـگلیسی به یزد آمد.او حدود دو سال بعد از مشروطه به دست یک زرتشتی به نام فریدون رسـتم کـرمانی با ضرب پنج تیر کشته شـد.رشـید شـهمردان مـورخ زرتـشتی علت آن را سخنچینی و غـمازی بـرخی از زرتشتیان میداند.او میگوید:مانکجی،اردشیر جی،ماستر خدابخش،کیومرث وفادار و ارباب کیخسرو شاهرخ در زمره افرادی بـودند کـه از دسـت و زبان این نمّامان راحت و آسودگی نداشتند و«هـرآن در پس پرده بـا پخـش شـبنامهها و یـا تـشکیل مجالس،اشکال و زحمات برای آنها تولید و در پیش بردن مقاصدشان که خیر جامعه را در بر داشت موانع،ایجاد میکردند.بالاخره مجمعی به نام مجمع حق گوی یزد...تشکیل گـردید و دامنه فعالیت خود را تا تهران رسانیده و در دامن زدن آتش نفاق همت نمودند.»21
از بین افرادی که ذکر شد،کیومرث پیشکار اردشیر جی و در زمان مشروطه،نمایندهء زرتشتیان در بلدیه تهران بود.انتخاب وی در 17 رمـضان 1328 اتـفاق افتاد.در همین ایام مجمع حقگوی یزد از ارباب کیخسرو شاهرخ و عدهای دیگر از زرتشتیها خواست خاک ایران را ترک نمایند.این ماجرا درست 18 روز بعد از قتل«ماستر خدابخش»انجام یافت.متن بخشی از اعـلامیهای کـه در این زمینه منتشر شد از این قرار بود:«امروز که 29 ذیقعده الحرام است به شما پروتست مینماییم اگر چهار روزه از یزد به طرف خارجه حـرکت نـکنید،امثال ماستر خدابخش بیشرف مـجازات خـواهید شد.»کیومرث شبنانه از یزد گریخت و به بمبئی رفت؛اما اواخر عمر به ایران بازگشت و در شهریور سال 1290 درگذشت.22به راستی علت این تحولات چه بود؟
حـقیقت آن اسـت که بین«مانکجی لیـمجی هـاتریا»و«کیخسرو جی خانصاحب»،جانشین او از طرفی و بهائیان از طرف دیگر روابط عمیقی وجود داشت.کیخسرو با«تعصبات دینی دستور تیرانداز»مخالفت میکرد.به عبارت دیگر او وقتی انجمن ناصری را تشکیل داد،تنی چند از پارسـیان بـهائی شده را به عضویت آن درآورد.منظور از«تعصبات دینی دستور تیرانداز»همین بود.او اعتقاد داشت که انجمن مزبور از آن زرتشتیان است و نباید غیر از آنها کسی به عضویت انجمن درآید،حال آنکه نماینده پارسـیان،ایـن تشکیلات را پوشـشی برای دست یافتن به اهداف سیاسی خود قرار داده بود.از آن میان باید از پروفسور جوانمرد نام برد که پارسـی بهائیشدهای بود که سمت منشیگری انجمن را عهدهدار بود.او نظامنامه انجمن را تـنظیم کـرد و«مـحضر عبد البهاء فرستاد و بیانات مسرتبخش در جوابش رسید که این مناجات در آن بود،...یزدانا خاک ایران را از آغاز مشکبیز فـرمودی» 23از طـریق انجمن ناصری که بهائیان در آن نفوذی تمام و کمال داشتند دست دستورها از نفوذ مطلق نـسبت بـه زرتـشتیان کوتاه گشت ولی عاقبت کیخسرو جی را مسموم و هلاک نمودند.24
از مهمترین اعضای انجمن ناصری باید از ماستر خـدابخش نام برد.او«مردی دانشمند و مستشار در آئین بهی بود،با اهل بها همراهی داشـت و اعتراضات معترضین را اجوبه کـافیه مـیگفت.»زرتشتیان این مرد را هم که در زمره مرتدین آیین زرتشت به شمار میرفت،به قتل رساندند.برادر او آقا مهربان هم پس از مرگ،مثل بهائیان دفن شد؛اما زرتشتیان او را از قبر درآوردند و در دخمه گذاشتند.امـا فرزند او به نام دینیار هم به ضرب گلوله کشته شد.فرزند خدابخش به نام هرمزدیار که در زمره ده موبد وجیه المله ایران بود،موفق شد با مهربانپور رستم،دینیار مریم آبادی و حـکیمپور مـهرگان،در عکا با عبد البها ملاقات کند و آنان در«مابین بهائیان پارسیان نخستین زائرین ارض مقصود میباشند.»25
ارتباط میان بهائیان و برخی سران زرتشتی در ایران فراتر از این حد بود.از پارسیان،ارباب جمشید جمشیدیان کـه تـجارتخانه و املاکی بسیار گسترده داشت،با سران بهائی بسیار محشور بود.
جمعی از پارسیان بهائی شده مثل ارباب سیاوش سفیدوش،ملابهرام اختر خاوری،رستم خان و اردشیر،پیشکار ارباب جمشید در کنار عـدهای دیـگر در استخدام ادارات او بودند. عبد البها مکتوبی دایر بر لزوم اطاعت از ارباب جمشید به ارباب سیاوش نوشته بود.وقتی در سال 1321 قمری بهائیان یزد مورد حمله قرار گرفتند،بسیاری از آنان به تهران آمـدند و در امـلاک او سـکونت جستند و به استخدام جمشیدیان درآمـدند.از جـمله کـسانی که توسط ارباب، پذیرایی شایان توجهی شدند،«هیپولیت دریفوس»یهودی بهائی شده بود.او از خانواده مشهور دریفوس فرانسوی و از محارم نزدیک عبد البـها بـود.دریـفوس در پارک مشهور اتابک که متعلق به علی اصغر خـان امـین السلطان بود و ارباب جمشید آن را به قیمت یک کرور تومان همراه با کلیه اثاثیه گرانقیمتش خریداری کرده بود،پذیرایی شـد.هـمچنین تـجارتخانههای جمشیدیان در قم، کاشان و اصفهان از این شخص و همراهانش پذیراییهای مفصلی بـه عمل میآوردند.26
بین شخص عباس افندی مشهور به عبد البها با ارباب جمشید روابط صمیمانهای وجود داشت.او اربـاب را شـخصی خـیرخواه میخواند که همتی بلند داشت.به پیروانش دستور میداد با اربـاب بـه امانت رفتار کنند و در مورد او صداقت و همت پیشه گیرند تا سرمشقی برای دیگران باشند،زیرا:«خدمت او خـدمت مـن اسـت و صداقت و امانت او صداقت و امانت من.»27عبد البها صداقت و امانت و همت و خیرخواهی در حـق عـموم عـالم علی الخصوص در امور حضرت ارباب جمشید را بر همه پیروانش فرض واجب میدانست و خدمت بـه او را خـدمت بـه آستان مقدس تلقی میکرد و خاطرنشان مینمود که«خیانت و عدم امانت را معصیت به حق شـمرند و عـصیان و طغیان در امر حضرت یزدان.»او کمک نکردن به جمشیدیان را«تضییع امر اللّه»میدانست و«قصور و فـتور در ایـن امـر مشکور»را«تدمیر احباء اللّه و تکدیر خاطر این عبد و تسوید وجوه سایر ادیان و سلب اعتماد بـه امـانت و وفا و صفای این حزب مظلوم در آفاق.»28از بهائیان خواسته شد به میل و رضای اربـاب جـمشید کـار کنند و به منتهای قدرت بکوشند و مبادا کسی مایه تکدر خاطر آن خیرخواه عالم شود:«چنین شـخص خـیرخواه را باید به جانودل خیرخواه شد و در خدمتش همت نمود،زیرا قصور سبب غـضب رب غـفور گـردد.»29
اینک گمان میبریم که تا حدودی علت نگرانیهای جماعت زرتشتی از اقدامات اردشیر روشن شده بـاشد؛زیـرا آنـگونه که از قرائن و شواهد برمیآمد وی در زمره کسانی بود که نه تنها بـا انـجمنهای بهائی ارتباطی تنگاتنگ داشت،بلکه جوانان زرتشتی را تشویق میکرد که به بهائیت بپیوندند.به همین دلیـل و نـیز به دلیل دخالتهای روزافزون او در مسائل سیاسی زرتشتیان تهران، جماعت،به اردشیر ظـنین بـودند.فعالیتهای او مضر به مصالح جامعه زرتشتی تـلقی مـیگردید و از دولت ایـران تقاضا میشد که نگذارند،به ایران مـراجعت نـماید.از طرف دیگر او به شدت درگیر مسائل سیاسی بود.امری که در نوع خود در جـامعه زرتـشتی تازگی داشت؛زیرا تا آن هـنگام دخـالت آنان در عـرصههای سـیاسی مـمنوع تلقی میگردید.این بود که بـر خـارجی بودن اردشیر تأکید میشد.ظاهرا این عده تصور میکردند که اعمال و رفـتار اردشـیر تازگی دارد،غافل از آنکه به تصریح مـنابع بهائی این فرایند از هـمان آغـاز مأموریت مانکجی به عنوان اولیـن فـرستاده انجمن اکابر پارسی یک دستور العمل بوده است.به همین دلیل بود کـه آنـان برای رفع مشکل متشبث بـه«سـردینشاه پتـیت»رئیس انجمن اکـابر پارسـیان هندوستان شدند.
از دولت ایـران خـواسته شد تا قبل از حرکت مجدد اردشیر از بمبئی به سوی ایران از طرف وزارت امور خارجه بـه کـنسولگری ایران در بمبئی تلگراف نمایند تا«جـناب سـردینشاه جی پتـیت رئیـس انـجمن خیریه پارسیان»از تقاضای زرتـشتیان ایران مطلع گردد«که اگر فی الواقع برای سعادت زرتشتیان ایران میل فرستادن مأموری دارنـد،یـک نفر صالح خیرخواه بیغرض به جـای اردشـیر جـی مـعین و بـا دستوری مشخص روانـه کـنند که از حدود خود تجاوز به حقوق زرتشتیان تبعهء ایران و در سیاست مداخله ننماید و اگر همچو وجودی نـادر اسـت،چـندی زرتشتیان ایران را به حال خود بگذارند و هـیچ کـس نـفرستند والا اگـر اردشـیر جـی را از روی لجاج بفرستند،هرروز اسباب زحمت دولت بوده زرتشتیان ایران او را به هیچ سمتی به رسمیت نخواهند شناخت و دولت ایران نیز هیچ او را به رسمیت نمیشناسند.» دیگر اینکه به کلیه وزارتـخانهها،دوایر دولتی و مأموران یزد و کرمان«تقاضای این جماعت راجع به عدم رسمیت اردشیر جی اعلام شود.»در پایان خواسته شده بود در این زمینه سرعت عمل به خرج داده شود و«بقای استقلال مـملکت و فـیروزی و کامکاری ملت و دولت»ایران آرزو شده بود و بالاخره اینکه اعلام شده بود:«به شرافت تبعیت دولت علّیه ایران مباهات مینماییم.»30در ذیل این نامه مقامات وزارت خارجه نوشته بودند که به انجمن زرتشتیان تـهران اطـلاع دهند:وزارت امور خارجه در این زمینه اقدامات مقتضی را انجام داده است. رئیس الوزراء هم اعلام کرد که تقاضاهای زرتشتیان ملاحظه شد و از وزارت امور خارجه راجع به عـدم صـلاحیت اردشیر جی مطالب لازم گفته شـده اسـت.همچنین«تقاضای نیامدن او به این سمت به ایران»خطاب به انجمن پارسیان انجام شده و قول داده شد که«البته اولیای دولت با مقاصد جماعت مزبوره مـوافقت و هـمراهی خواهد کرد.»31
وزیر امـور خـارجه هم اطلاع داد که مراتب اعتراض زرتشتیهای ایران نسبت به عدم مراجعت اردشیر جی به عنوان سرپرست آنها،به جنرال کنسول ایران در هند تلگراف شده و خواسته است که«از انجمن هند بـخواهند مـانع ورود او به ایران شوند و نتیجه را اطلاع دهند.»32
از طرف خود زرتشتیها هم تلگرافی برای«سردینشاه پتیت»به بمبئی ارسال شد که مضمون آن به این شرح بود:«...چون مأموریت اردشیر جی در سابق بـرای زرتـشتیان ایران نـتیجه سوء بخشیده، نماینده خود را برای ایران،دیگری معین نمایند اگر ایشان باشند به رسمیت نمیشناسیم،استدعای بـذل توجه داریم...»33
انجمن ناصری کرمان هم از انجمن تهران خواست تا از دولت ایـران بـخواهند:«چـون اردشیر جی سابقا در امور داخلی زرتشتیها دخالت میکرده و امتحان خود را داده است،مانع از مراجعت او به ایران شوند،در غـیر ایـن صورت او را از مداخله در امور خود ممنوع خواهند کرد.»34موبدان زرتشتی نیز ضمن ارسال تـلگرافی بـه انـجمن تهران اطلاع دادند که«اردشیر جی ریپورتر که سابقا دخالت در نظارت مدارس زرتشتیان داشته و اسـباب اختلاف زردشتیان و عدم رضایت آنها را فراهم کرده،ظاهرا به مأموریت سابقه به صـوب ایران میآید،مستدعی اسـت بـه وسائل مقتضیه از سردینشاه جی پتیت در بمبئی تغییر مشار الیه و تعیین شخص صالحی به جای ایشان بخواهند،در صورت عدم قبول ایشان را به رسمیت نخواهیم شناخت.»35
این نامه را که موبدان کرمان نوشته بـودند،حکایت از آن داشت که هیچیک از زرتشتیان اردشیر جی را به عنوان نماینده خود به رسمیت نمیشناسد.
نکته مهم دیگر موضعگیری ارباب کیخسرو شاهرخ دربارهء اردشیر است.او که نمایندگی زرتشتیان را در مجلس بر عـهده داشـت و بر طبق اسناد از نزدیکان و محارم اردشیر به شمار میرفت و بالاتر اینکه برکشیده او بود و خود هم مورد سوءظن زرتشتیان ایران،استدعا داشت که تلگراف به بمبئی به نام او نباشد،بلکه اگـر ارسـال تلگراف را ضروری تشخیص میدهند بهتر است که به عنوان انجمن زرتشتیان تهران مخابره شود تا اینگونه استنباط نشود که او نیز با مأموریت مجدد اردشیر در ایران مخالف است؛اما نـکته مـهمتر در ادامه نامه نهفته بود.او تقاضا داشت،نامه به گونهای نوشته شود که نشان دهد حتی دولت ایران هم از مأموریت اردشیر در ایران خشنود نیست و او را به عنوان نماینده زرتشتیان به رسمیت نـمیشناسد.اربـاب از دوره علاء السلطنه یاد کرد کـه«بـا وجـود رفاقت کاملی که با او داشتند،همین قسم نوشتهاند و در کابینه وزرا سابقه دارد.باقی موقوف به یک بذل توجه خاصی است که از طرف شـخص حـضرت امـجد عالی به ظهور رسد،منتظر بذل عنایت.»36
ایـن ایـام مقارن با جنگ اول جهانی بود،روزگاری که با وجود اعلام بیطرفی ایران به دولتهای درگیر در جنگ،قوای روس و انگلیس از شـمال و جـنوب بـه ایران حمله کردند و عملا کشور را به تصرف خود درآوردند و بـار دیگر حقوق یک کشور مستقل را نادیده گرفتند و حاکمیت ملی آن را زیرپا گذاشتند.در این شرایط بسیار نگرانکننده،رقابتهای دیـرینه روس و انـگلیس بـار دیگر در صحنه ایران از سر گرفته شد و قدرتهای بزرگ به بهانه جـلوگیری از نـفوذ آلمان و در حقیقت برای جلوگیری از پیش افتادن حریف در کشوری با موقعیت استراتژیک که دروازه هند به شمار مـیرفت،بـا یـکدیگر زورآزمایی میکردند.در چنین شرایطی لازم بود از طرف بریتانیا فردی به ایران مأمور شـود کـه از اوضـاع و احوال،اطلاعات گسترده داشته باشد و بتواند از روابط خود برای حفاظت از منافع بریتانیا در هند بـه نـحو بـایستهای بهره گیرد.اردشیر ریپورتر بدون تردید چنین شخصی بود.
حدود یک سال بعد از نـامهنگاریهایی کـه به گوشههایی از آن اشاره شد،بار دیگر به ناگاه نامهای از طرف«زرتشتیان شـهر و دهـات یـزد»به وثوق الدوله،رئیس الوزرای وقت،ارسال شد. آنان اعلام کردند:«با کمال افتخار و خورسندی»اردشـیر را مـیپذیرند و او را خیرخواه میدانند؛ زیرا او هدفی جز خدمت به وطن اجدادی خود ندارد و نیتی جـز تـوسعه مـعارف و مدارس و ترقی و اصلاح نوع خویش رد سر نمیپروراند.اعلام شد اگر معدودی علیه او اظهارنظر کردهاند «بـدون اطـلاع افراد طایفه بوده و ابدا محل توجه و اعتماد نخواهد بود»از هیئت دولت تقاضا شـد کـه اردشـیر جی را طرف وثوق افراد زرتشتی و مورد اعتماد عموم بدانند و به سخنان او گوش فرا دارند تـا مـوجبات تـشکرات صمیمانه و احساسات قلبی قاطبه زرتشتیان را فراهم آورند.37
گفتیم که علت مخالفتهای زرتـشتیان بـا آمدن اردشیر به تهران این بود که وی جوانانی از زرتشتیان را دعوت میکرد که به بهائیت بگروند.رونـدی کـه از دوره مأموریت مانکجی هاتریا آغاز شد و ادامه یافت.زرتشتیان برای مقابله بـا ایـن وضع انجمنی را به نام انجمن حقگوی یـزد تـأسیس کـردند و کسانی را که به این وضع کمک مـیکردند از پای درمـیآوردند.این روند منحصر به زرتشتیان نبود بلکه عدهای از یهودیان ایران هم به ایـن مـسلک میپیوستند.همانطور که بالاتر بـه زرتـشتیان نبود بـلکه عـدهای از یـهودیان ایران بحرانهایی بروز کرد که عـلت و مـنشأ آن انجمن اکابر پارسیان هند بود.به هرحال به رغم مخالفتهایی که انـجام گـرفت،بار دیگر اردشیر جی وارد ایران شـد.قبل از اینکه وی وارد ایران شـود-و بـه محض اطلاع از اینکه تصمیم پارسـیان بـرای اعزام او جدی است-انجمن حقگوی یزد یکی از پارسیان به نام ماستر خدابخش را کـه از نـزدیکان اردشیر بود به قتل رسـانیدند.اگـرچه ایـن قتل نوعی زهـرچشم گـرفتن از اردشیر به حساب مـیآمد،لیـکن وی به ایران مراجعت کرد.
بیشترین تلاش برای جلوگیری از ورود اردشیر به ایران در دوره نخستوزیری وثوق الدوله انـجام گـرفت.در همین دوره بود که کمیته مجازات بـا عـنوان ظاهری مـجازات خـائنین شـکل گرفت.گردانندگان ظاهری تـشکیلات کمیته مجازات ابراهیم منشیزاده،اسد اللّه ابو الفتح زاده،کریم دواتگر و مشکوة الممالک بود.از اینان کریم دواتـگر حـداقل در دوره مشروطه یکی از اوباش و چاقوکشان تهران بـود کـه در پایـتخت جـو رعـب و وحشت تولید مـیکرد و در اسـتخدام محافل مافیایی بود که زیر پوشش مشروطه به اخلال در نظم سیاسی و ضربه زدن به مشروطه مشغول بـودند.یـکی از چـهرههای پشت پرده این کمیته مورخ الدوله سپهر بود کـه در آن زمـان در سـفارت آلمـان بـه کـار مشغول بود و ظاهرا رابط این سفارتخانه با سفارت روسیه به شمار میرفت.کمیته مجازات در کلیه عملیات خود کسانی را هدف قرار میداد که متهم به جانبداری از روسیه بـودند.در فهرست ترورهای آنها حتی یک مورد از کسانی که به ارتباط با بریتانیا شهرت داشتند،دیده نمیشد.این کمیته در حقیقت ابزار اجرایی کسانی بود که تلاش داشتند به هر نحوی کـه شـده مانع از گسترش دامنه نفوذ روسیه در ایران شوند.به عبارت دیگر این کمیته نقطه عطف رقابتهای روسیه و بریتانیا در عرصه تحولات ایران به شمار میرود.همچنین تأسیس این کمیته مبین تـشدید اخـتلافات در درون صفوف هیئت حاکمه بریتانیا به شمار میآید.اختلافی که در یک سوی آن دستگاه سیاست خارجی بریتانیا قرار داشت که معتقد به نوعی مصالحه بـا روسـیه به منظور جلوگیری مسالمتآمیز از نـزدیکی ایـن قدرت به مرزهای هندوستان بود و در سوی دیگر،صاحبان سرمایه و قدرتمندان اقتصادی انگلستان متشکل از بانکداران،دارندگان صنایع و حامیان آنها در مجالس عوام و اعیان بودند.یک سـوی ایـن اختلافات منجر به انـعقاد قـرارداد 1919 شد که مواضع رسمی دولت بریتانیا را بازتاب میداد و سوی دیگر به کودتای رضا خان انجامید که بازتاب مواضع صاحبان سرمایه در بریتانیا بود.نقطه عطف این کودتا تشکیل کمیته مجازات بود،کـه بـدون تردید چهره پشت پرده آن اردشیر ریپورتر بود.
سند بسیار مهمی در دست است که جای هیچگونه تردیدی را در این زمینه باقی نمیگذارد. این سند ارزشمند به خط خود اردشیر نوشته شده و خطاب بـه وثـوق الدوله است.در زمـان نخستوزیری وثوق الدوله اعضا و سران کمیته مجازات دستگیر و محاکمه شدند.اهمیت موضوع در این است که وثوق الدوله بیش از هـمهء نخستوزیران عهد مشروطه،مورد کینهسران کمیته قرار داشت.هرچه رابطه پارسـیان و شـخص اردشـیر با علاء السلطنه حسنه بود،این مناسبات با وثوق الدوله در اوج تیرگی قرار داشت.نام وی هم در زمره کـسانی بـود که باید به ضرب گلولههای اعضای کمیته به قتل میرسیدند.نامه اردشیر بـسیار شـدید اللحـن بود و نه تنها مداخله یک تبعه خارجی در امور داخلی کشور به حساب میآمد،بلکه از جـهتی دیگر هم حائز اهمیت بود و آن اینکه چگونه در آن شرایط یک شهروند عادی-اگر حـتی اردشیر را شهروند ایران بـدانیم-بـه خود اجازه و جرأت میداد که از افرادی که به هرحال متهم به جنایت بودند حمایت اکید و شدید به عمل آورد؟متن نامه که بهخودیخود گویاست،عینا نقل میشود:
«به مقام منیع ریاستوزرا دامت شـوکته، توقیرا به عرض میرساند:این بنده اگرچه تبعه خارجه هستم ولی از حیث ایراندوستی کمتر از فرزندان صحیح این کشور باستانی تاریخی نبوده،به مقام نوعپرستی و عدالتدوستی بدین چند کلمه مبادرت میورزد.تاریخ ایـن چـند سال گذشته[را]اگر دقتا ملاحظه کنیم،مجمع تاریخ اشخاص معین بوده؛میتوان واضح گفت که هرگاه مسلک این اشخاص کاملا مبتنی بر نوع پرستی و وطندوستی میبود،مقام امروزی ایران و ایرانیان هـرگز بـدین پایه توأم به آنچه حقیقتا مشاهده میشود نمیبود.و حس نظم و عدالت به مقام وطندوستی هرگاه دخیل مباشرت امور مملکتی میبود وضع غیر از این میبود.لذا میتوان به مقام تبریک و تـهنیت نـسبت به ایران اظهار امیدواری به این کرد که امروز حس مسئولیت نسبت به سوء مباشرت امور بر جمعی وارد آمده، لوازم عدالت،مقتضی وقت،به طرز صحیح به عمل میآید.عـدم مـسئولیت و جـسارت و جرأت نسبت به وظایف صـحیح در اکـثر مـواقع به قدری بود که فی الواقع حس شرم و حیا و دیانت و درستی از میان رفته،صفات برعکس غلبه پیدا کرده،امور مملکت فـی الواقـع ضـایع و مغشوش بود و چون امروز در این اوان مرتکبین سوء مـباشرت چـه عمدی و چه غفلتی مورد مسئولیت میگردند،لذا به کمال عدالتپرستی همینقدر به عرض میرسانم که کسانی در موقع گرانی و قحطی مـعروف آخـری بـه مقام مباشرت رسمی مرتکب فقدان بلکه قتل هزاران هزار نـفوس در پایتخت و اطراف شده و به دارایی و تمول رسیدند،اینها را مورد مسئولیت عدالت امروزی فرمایند تا امثال ایشان هرچه کـمتر بـشوند بـهتر.چون دارایی و تمول مباشرین امر مذکور،یعنی کسانی که در موقع قـحط آخـری به سوء مباشرت و آدمکشی خود را معرفی کردهاند،آنان را بدین موقع درک مسئولیت حسابی مورد تحقیق و سیاست سـازند.چـون عـدم سیاست تولید عدم مسئولیت نموده بود،مباشرین مزبور غالبا خود را غیرمسئول دانـسته مـرتکب هـمه نوع بیاعتدالیها و شنایع میشدند.در انجام از درگاه ایزدی همین را خواهانم که حقیقت سیاست یعنی حـقیقت عـدالت در ایـران نمایان شده تنظیم امور به سهولت ممکن آید.زاید بر این عرضی نیست.اردشـیر ایـدلجی.»38
واضح است که اشارات اردشیر جی به قحطی آخری و لزوم اجرای عدالت در مورد عـاملین آن،حـوادثی مـثل قتل اسماعیل خان رئیس انبار غله تهران بود که پیش از این کمیته او را،ترور کـرده بـود.از دیگرکسانی که به قتل رسیدند باید از عبد الحمید خان متین السلطنه مدیر روزنـامه عـصر جـدید نام برد که قبلا در روزنامه مظفری بوشهر مقالهای علیه اردشیر چاپ کرده بود و نیز در هـنگام اجـرای قتلها به کمیته مجازات شدیدا حمله میبرد و ضمن محکوم کردن آنها،عـوامل درگـیر در مـاجرا را منتسب به بیگانه میکرد.عملیات کمیته مجازات سرفصل تحولات عدیدهای بود که به ناآرامی فـراگیر و مـستمر در کـشور منجر شد و بالاخره سیر حوادث را به سمت و سویی هدایت کرد که کـمتر کـسی در ضرورت ایجاد یک حکومت متمرکز و فراگیر متکی به نیروی نظامی تردیدی به خود راه میداد و نهایتا بـه کـودتای سوم اسفند سال 1299 و فروپاشی قاجاریه و تشکیل سلسله پهلوی انجامید.اردشیر کسی بـود کـه بر اساس گوشهای از وصیت نامهاش، رضا خـان را کـشف39و بـرای انجام کودتا به مقامات بریتانیا معرفی کـرد.نـیز او از مشاوران همیشگی رضا خان بود که تا واپسین روزهای عمر با او همکاری مـیکرد و از طـریق شبکه فعال خود نه تـنها مـبنای ایدئولوژی حـکومتی رضـا خـان را که مبتنی بر احیای میراث پیـش از اسـلام بود، فراهم ساخت بلکه از طریق همین افراد،بنیاد حکومتی را نهاد که تـا واپسـین روزهای عمر خود، محیطی امن را بـرای اهداف سرمایهداری جهانی و گـسترش مـناسبات سلطه بر منطقهای بسیار حـساس از دنـیای امروز ایجاد کرد.میراثی را که اردشیر بنیاد نهاده بود،فرزندش با کمال قـدرت حـفظ کرد.در حقیقت شاپورجی حلقه واسـط بـین دورهـ اول پهلوی با دوره دوم آن یـعنی دوره مـحمد رضا پهلوی است.بـه ایـن ترتیب آغاز تلاشهای گسترده برای ادغام ایران در نظام جهانی سرمایه که در دوره قاجار شکل گـرفته بـود،به تأسیس سلسله پهلوی منجر شـد.امـری که بـنابر شـواهد و مـدارک مسلم تاریخی،سهم عـمده آن با اردشیر ریپورتر بود.
شاپورجی ریپورتر در سال 1920 م/1299 ش یعنی همان سال کودتای رضا خان،در تهران بـه دنـیا آمد و تا دوازده سالگی تحت سرپرستی و تـربیت پدر،بـالید.پس از آنـکه اردشـیر در سـال 1311 از دنیا رفت،حـضانت فـرزندش به کسانی سپرده شد که حس کنجکاوی شاپور را برانگیخته بودند:
«در زندگی ما همواره وجود سایههایی حـس مـیشد کـه صاحبان آنها به چشم نمیآمدند.آدمهایی کـه تـأثیر زیـادی روی زنـدگی مـا داشـتند و به اصطلاح ایرانیها سایهشان روی سرمان بود،اما هرگز آنان را نمیدیدیم.نمونه آن استخدام و فرستادن داییام به تهران بود.در آن هنگام از مرگ پدرم بیش از یک سال میگذشت.ولی دستی ناپیدا دایی را بـا پیشنهاد شغل و درآمد خوب به استخدام درآورده بود و او را برای همراهی با من و مادرم که تازه به تهران آمده بودیم،به ایران فرستاده بود.میخواستم از کار این سایهها سردربیاورم.میدانستم زندگی مـا در حـاشیه جریان وسیعی از رخدادهای سیاسی و مرتبط به هم رقم میخورد و هرچه هست،دنباله زندگی و کار پدرم است،اما نمیدانستم من واقعا دنباله پدرم هستم و باید راه او را دنبال کنم.این را در دوره دانشگاه فـهمیدم.»40
بـه گفته شاپور حامیانش در این دوران فرزند یکی از بانکداران و صرافان انگلیسی،دایی و شوهرخواهرش بودند که این فرد اخیر دستور داشت دورادور از او مراقبت کند.او میگوید حامیان دیـگری هـم داشته که«بر اساس یـک وظـیفه برادرانه و فراماسونی از دور مواظب من بودند.»اما مهمترین حامیاش فردی بود که سالها بعد،در دوران اشغال ایران توسط متفقین،شاپور به ملاقاتش نائل آمد.شاپور او را جـانشین پدر و حـامی واقعی مینامید.شاپور کـه ایـنک دانشجوی دانشگاه تهران بود مدعی است که میخواسته با دایی و مادرش به هند بروند ولی:
«هنوز اندیشه بازگشت به هند درست ارزیابی نشده بود که روزی مردی به در خانه ما آمد و از مـن دعـوت کرد برای دیدن یک شخصیت سیاسی به نام نواب،به دیدار او بروم.در آن هنگام تهران بسیار آشفته بود و همه مردم پس از عوض شدن شاه خود و به خاطر وجود نیروهای متفقین بـه فـعالیت سیاسی پرداخـته بودند و به عضویت احزاب در میآمدند،اما ما هیچگونه حرکت یا رفتاری که ما را با سیاست و سیاستمداران پیـوند دهد نداشتیم.به همین خاطر عذرخواهی کردم و گفتم من ایشان را نـمیشناسم و شـاید شـما را مأمور دعوت از کس دیگری کردهاند.آن مرد رفت،ولی مدتی بعد برگشت و گفت خان دوست پدر شماست و در همین مورد بـا شـما کار دارد.
پیرمردی که به دیدارش رفتم بسیار فرتوت بود.اطلاعی درباره پدرم نـداد،ولی اشـاره کـرد که وی برای من برنامه وسیعی تدارک دیده بود تا بتوانم در آینده شخص مهم و عنصر مـفیدی برای کشورم باشم.نکته جالب این بود که در آن هنگام به تدریج فـهمیده بودم که هم خـودم و هـم پدرم از جنبههایی اصلا ایرانی به حساب نمیآییم.
پیرمرد در حالی که چشمان خود را تنگ کرده بود و صورت مرا میکاوید گفت:«فکر میکنم خانواده شما قصد برگشتن به هند را دارد.در این مدت ما طبق وظـیفه خود در برابر پدر شما،از دور مواظب بودیم که با مشکلی روبهرو نشوید،اما چنانچه به هند بروید از دسترس ما دور خواهید شد.بنابراین بهتر است در هند به سراغ دوستان پدرتان که انتظارتان را میکشند بـروید.»41
خـانم شیرین بانو،مادر شاپور در زمره پارسیان هند بود.بعدها شاپور در کالج«وست مینستر» و«کینگز»وابسته به دانشگاه کمبریج تحصیل کرد.دوران تحصیل او همزمان با شدت فعالیتهای کمونیستی در انگلستان بود و آثار آن بـعدها در قـالب عملیاتی بینظیر به منظور شناسایی نفوذیهای شوروی در دستگاه اطلاعاتی بریتانیا متبلور شد.در آن زمان حلقههایی از طرفداران شوروی در بین دانشجویان بریتانیایی دیده میشد.این گروهها بیشتر تحت تأثیر بحرانهای نـاشی از اوضـاع اقتصادی غرب نسبت به نظام سرمایهداری معترض بودند و نزدیکی به اتحاد شوروی را تجویز میکردند.از بین همین افراد،عدهای جذب سرویس اطلاعاتی شوروی شدند که به پنج کمبریجی مشهور گـردیدند و مـهمترین آنـها عبارت بودند از:«گای بورگس»،«دونـالد مـک لیـن»،«سرآنتونی بلونت»و«کیم فیلبی».در مورد ماهیت نفر پنجم بین مسئولین سابق سرویسهای اطلاعاتی شوروی سابق و انگلستان هنوز اختلاف نظر وجود دارد.42
خـلاصه ایـنکه در آنـ سالهای بحرانی شاپور تحصیلات خود را در رشتههای علوم سـیاسی، تـاریخ و ادبیات فارسی ادامه داد و در سال 1939 فارغ التحصیل شد.او بعدا به استخدام وزارت امور خارجه درآمد.در فرانسه،خاورمیانه و سرحدات هند و برمه خـدمت کـرد و بـه پاس خدمات خود نشانهایی دریافت نمود.در اکتبر 1943 با مسئولیتی ویـژه به هند یعنی سرزمین پدری خود رفت.مأموریت شاپور در هند سرآغاز تکاپوهای او در منطقهای بسیار مهم از دنیای آن روزگار بود کـه بـازتابهای عـدیدهای در سراسر منطقه برجای گذاشت.
در هند شاپور بخش فارسی رادیو دهلی را اداره مـیکرد؛رادیـویی که در تحلیل و ارسال اخبار جنگ بسیار مهم بود.در سال 1945 مصادف با آخرین سال جنگ جهانی دوم بـه بـحرین اعـزام شد و سال بعد همزمان با گسترش انقلاب چین به آن سرزمین رفـت.مـأموریت شـاپور در چین را باید سرفصل مهمی در زندگی سیاسی او به شمار آورد؛زیرا از این مقطع زمانی بود کـه نـوعی هـمگرایی در سیاستهای اطلاعاتی ایالات متحده و بریتانیا به وقوع پیوست.سیاستهایی که بعدها با پناهنده شـدن جـاسوسان ک.گ.ب در سرویس امنیتی بریتانیا تا حدودی به سردی گرایید. انقلاب چین را میتوان به مـثابه سـرآغاز تـبلیغات غرب در زمینه آنچه خطر سرخ نامیده میشد ارزیابی کرد.در آن زمان در آمریکا تحت آموزههای سـناتور مـک کارتی جنبشی آغاز شد که هدف اصلی آن پیگیری و دستگیری فعالان جنبش چپ در آمـریکا بـه شـمار میرفت.زیر نام مبارزه با پدیده کمونیسم سوابق کثیری از مردم مورد بررسی قرار گرفت و ضـمن تـعقیب و آزار و اذیت، بر هرکسی که احتمال فعالیت به نفع اردوگاه شرق داشت جـوی از رعـب و وحـشت حاکم گردید و امنیت فردی چنان رخت بربست که کثیری از ایالات متحده گریختند و راهی سرزمینهای دیـگر شـدند.از هـمین زمان بود که ایران از نظر آمریکاییها اهمیت فراوانی یافت و نگرانی در مورد آنـ بـه عنوان کمربند امنیتی جهان سرمایهداری به جراید کشیده شد.
همان هنگام در ایران حوادثی در شرف تکوین بـود کـه بایستی تحت نظارتی جدی قرار گیرد. این حوادث،به مقولهای بسیار حـیاتی یـعنی ملی شدن صنعت نفت انجامید.اهمیت فـعالیتهای شـاپور در چـین به اندازهای بود که وی پس از خاتمه مأموریتش بـه دلیـل آنچه که«خدمات مؤثر» خوانده شده است به دریافت توصیه نامه خدمات ویـژه نـائل گردید. پس از بازگشت از چین در سال 1947 شـاهد تـحولی دیگر در سـرزمینی دیـگر یـعنی هندوستان بود.او در آن هنگام عنوان مقام دوم وزارت امـور خـارجه این سرزمین تاریخی را داشت.از هندوستان بود که شاپور به عنوان نخستین سـفیر اکـرودیته هند در ایران مأموریت یافت.همان گـونه که پیداست شاپور در ایـن زمـان،27 سال بیش نداشت و واگذاری مـأموریتهای حـساس به او نشاندهنده نبوغ ویژهاش در انجام مأموریتهایی از این دست بود.در جریان ملی شدن صـنعت نـفت،شاپور همانطور که خواهد آمـد،مـشاور سـیاسی سفارت آمریکا بـود و در هـمین مسئولیت در زمره کسانی بـود کـه عملیات براندازی دولت مصدق را نیز هماهنگ میکرد.عملیاتی که به «تی پی آژاکس»مشهور شد و در اسـنادی کـه متناوبا منتشر میشود به عمد نـام شـاپور به عـنوان یـکی از کـارگردانان اصلی ماجرا کتمان مـیشود.در حقیقت او عنوان رسمی مشاور سفیر آمریکا یعنی لویی هندرسون را داشت؛اما واقعیت این است کـه وی عـضو مهم سفارت بود و با تیم «رویـ مـلبورن»کـه بـا مـحافل مشخصی در احزاب سـیاسی ایـران و فرایندهای مافیایی و پنهان در ارتباط بود همکاری میکرد.او همچنین با«راجر گوئیران»رئیس ایستگاه سیا در تهران هـمکاری مـیکرد و از طـرف سرویس امنیتی بریتانیا اقدامات خود را با او هـماهنگ مـینمود.بـه نـوشته خـود شـاپور که خلاصهای از زندگینامه خویش را برای آمریکاییها تهیه کرده است، مسئولیت عملیات در صحنه براندازی مصدق را بر عهده داشته است.در همین ایام او در دانشکده افسری تدریس میکرد و از همین راه با بـرجستهترین افسران ارتش از نزدیک آشنا شد و همین آشنایی زمینههای مساعدی برای عملیات آتی براندازی مهیا کرد.در کنار همه اینها شاپور برای نشریات مختلفی مثل یو.اس.ریپورت، (U.S.report) ورلد نیوز، (World News) و تایمز (Times) گزارشهای خبری ارسـال مـیکرد.بعد از عملیات کودتا، شاپور به پاس خدماتش پست دائمی عضویت در وزارت امور خارجه آمریکا را به دست آورد. دلیل آن خدمات شایسته نامبرده در جهت اهداف مشترک ذکر گردیده که به همان دلیـل شـهروند ایالات متحده شناخته شد.شاپور در دوره کودتا درجه سرهنگی داشت و بعد از کودتا به درجه سرتیپی نائل آمد.او افسر رابط شاه با آمریکا و انگلستان بـود و بـه گزارش خود آمریکاییها نقش بـسیار مـؤثری در تحکیم پیوند شاه با ایالات متحده داشت.طبق همین سند شاپور از افراد بسیار نزدیک به شاه بود و از طرفی مشاور برجستهء آمریکاییها در خصوص مسائل ایـران و شـاه،و در عین حال از همکاران بـسیار نـزدیک سازمان سیا محسوب میشد.43
اعزام شاپور به ایران،ظاهرا به تقاضای شخص خودش انجام گرفت؛اما در سطور آتی، واقعیت را به گونهای دیگر خواهیم یافت.در 31 ماه مه 1943 مصادف با خردادماه 1322 رئیـس آجـودانی ارتش بریتانیا در هند از شاپور دخواست که عطف به درخواست 19 مه همان سال برای انجام مصاحبه در اسرع وقت به اداره کل آجودانی ارتش در محل ستاد نیروهای انگلیس در هند مراجعه کند44پیش از ایـن شـاپور تقاضا کـرده بود که او را در یگان اطلاعاتی هند مأمور نمایند.به رئیس ستاد مشترک اطلاع داده شد که اگر قـرار است آقای ریپورتر به مأموریت فوری به یگان اطلاعاتی اعزام شـود و مـتصدی شـغلی در ایران شود،ما سه ماه وقت لازم داریم تا او را از خدمت در رادیو سراسری هند رها سازیم.این مدت بـه مـنظور یافتن جانشینی برای ایشان است.خواسته شده بود که موافقت یا عدم مـوافقت خـود را بـه مقامات مربوطه اطلاع دهند.45 در چهارم اوت 1944 بارنز مسئول ایستگاه رادیو دهلی به کلیه افراد ذیربط46اطـلاع داد که شاپور سرپرست واحد ایران در رادیو هند برای انجام کارهای خصوصی خود عـازم ایران است. بنابر اهـمیت ایـن سفر در حداقل زمان ممکن خواسته شده بود،تسهیلات لازم اعم از لشکری یا کشوری در اختیار او قرار گیرد.47
بر خلاف مدلول اسناد غیر قابل انکاری که از شاپور به جای مانده است،در کتاب Who''s Who مـشاغل شاپور به شکلی دیگر نقل شده است.طبق مندرجات بخشهای مربوط به شاپور شغل وی در سالهای 1940-1943 کارمند روابطعمومی سفارت بریتانیا در تهران48 ذکر شده است که بر اساس اسناد موجود غلط محض اسـت.شـاپور در این سالها در تهران اقامت نداشت بلکه همانطور که دیدیم در هندوستان بود و اداره بخش فارسی رادیو دهلی را عهدهدار بود.غیر از این شاپور در سالهای حساس یادشده مأموریتهای بسیاری در چین و هنگکنگ انجام داده بود کـه در سـرنوشت سیاسی بعدی او مهم و تعیینکننده بود.استقرار شاپور در تهران مربوط به سالهای 1324 یعنی 1945 به بعد است که مأموریتهای وی در این تاریخ نیز بسیار مهمتر از آن چیزی بوده است که توسط«کریستوفر وودهـاوس مـونتاگ»و یا کتاب فوق،نقل شده است.
به هرحال این مأموریت که به دلیل اهمیت فوق العادهء آن،در استتار محض قرار گرفته بود و حتی مأمورین بریتانیایی هم از آن بیخبر بودند،یک مـأموریت عـادی نـبود؛زیرا اگر چنین بود بـه اسـتتار نـیازی نداشت.در حقیقت این مأموریت به تقاضای سرویس اطلاعات خارجی بریتانیا انجام میگرفت و شاپور به این دلیل انتخاب شده بود که بـهتر از هـرکس دیـگر بر اوضاع و احوال ایران اشراف داشت و میتوانست مـنشأ اثـر باشد،افزون بر آن،سوابق پدرش را نیز نمیتوان در این انتخاب نادیده گرفت.درخواست تسهیلات اعم از لشکری و کشوری خود حکایت از اهمیت سـفر او داشـت شـاید شاپور تنها فرد سرویس امنیتی بریتانیا بود که پیوندهای گـستردهای با رجال ایران داشت.با تعدادی از دوستان ایرانی و غیر ایرانی او در همین فصل آشنا خواهیم شد و شبکه ارتباطی او را کـه در تـقدیر تـحولات معاصر ایران نقشی تعیینکننده داشتند،معرفی خواهیم کرد.همین قدر خـاطرنشان مـیکنیم که دوره مأموریت شاپور با یکی از پیچیدهترین ادوار تاریخ ایران مصادف بود.دورهای که حزب توده با فـعالیتهای کـمونیستی و بـا حمایتهای آشکار از حضور نیروهای شوروی در کشور و همچنین با تظاهرات به نفع ارتـش اشـغالگر و انـجام راهپیمایی برای واگذاری امتیاز نفت شمال به قدرتی که به هرحال هنوز نیروهایش را از کـشور خـارج نـکرده بود و تهدیدی علیه امنیت ملی کشور به حساب میآمد،نام خود را برای همیشه در زمـره احـزاب وابسته به بیگانه و به عنوان ستون پنجم ارتش سرخ در ایران ثبت کرد.از طـرف دیـگر در ایـن زمان یکی از پیچیدهترین شبکههای اطلاعاتی غرب در ایران سامان یافت. «رابین زینر»ایرانشناس برجسته و اسـتاد صـاحبنام بعدی کرسی ایرانشناسی دانشگاه آکسفورد در رأس شبکهای از عوامل اطلاعاتی انگلیس در شرایطی به غایت رنـجآور کـه خـطر مرگ هر لحظه تهدیدش میکرد،در منطقه تحت نفوذ شوروی سرگرم جمعآوری اطلاعات نظامی بود. درعـینحال عـوامل گوناگون قدرتهای درگیر در تحولات ایران،هرکدام مشغول اقدامات خاص خود بودند کـه پرداخـتن بـه آنها از حوصله بحث حاضر خارج است.
مافیای سفارت آمریکا
پس از وقوع انقلاب چین و نیز بعد از پیـروزی نـهضت آزادیـبخش مردم هند وظایف شاپور در ایران اهمیت مضاعفی پیدا کرد.در 18 فوریه 1949 یعنی درسـت مـصادف با این دو حادثه بزرگ تاریخی به توصیه«راجاگوپالاچاری»و موافقت شاه ایران شاپور به عنوان دبیرکل سـفارت هـند در تهران منصوب شد تا وظایفی را انجام دهد که مقتضی این شغل بـزرگ اسـت.49 شاپور از بدو ورود به ایران یکی از عمدهترین شـخصیتهای مـؤثر در عـرصه تحولات ایران شد. در آغاز دوره زمامداری مصدق بـه دعـوت دانشگاه جنگ که ریاست آن بر عهده سرلشگر کریم هدایت بود از وی دعوت شد تـا در دوره پنـجم آموزش ستاد شرکت کند.ضـمن تـشکر از حضور او در آمـوزش دورهـ چـهارم خواسته شد:«در صورت تمایل آمادگی و سـاعات فـراغت خود را در بعدازظهرها برای برنامه تحصیلی آینده مشخص کند تا از اول مهرماه مشغول تـدریس شـود.»50 همزمان طبق قراردادی که با بـخش سیاسی سفارت آمریکا مـنعقد شـد،شاپور به عنوان یکی از هـمکاران مـلبورن دبیر سیاسی سفارت ایالات متحده مشغول کار شد.در آن ایام دکتر مصدق سمت نـخستوزیری را بـر عهده داشت.در سفارت آمریکا در مـورد نـوع بـرخورد با مسائل ایـران نـوعی اختلافنظر دیده میشد.از یـک طـرف«ملبورن»که در حقیقت سمت اطلاعاتی داشت معتقد بود که حکومت مصدق زمینههای لازم برای نـفوذ کـمونیسم را فراهم میآورد و از طرف دیگر«لویی هـندرسون»بـر این بـاور بـود کـه مصدق نه تنها عـامل رواج کمونیسم نیست بلکه او در شرایط آن روز تنها فردی است که میتواند مانع رفتن ایران به پشت دروازهـهای آهـنین شود. بر خلاف هندرسون که بـه نـوعی مـماشات بـا مـصدق باور داشت،مـلبورن هـمگام با برخی گروههای سیاسی و مافیایی داخلی به چیزی کمتر از سقوط او رضایت نمیداد.هندرسون رواج معیارهای لیـبرالیسم غـربی را در ایـران بزرگترین مانع در سر راه کمونیسم میدید،حال آنـکه مـلبورن در ایـن انـدیشه بـود کـه اگر لیبرالیسم برای جوامع غربی نقش پادزهر در برابر شوروی دارد در ایران وضع به گونهای دیگر رقم میخورد؛زیرا در شرایطی از نوع ایران تنها چیزی که بیشترین جاذبه را دارد گرایشهای طـرفداری از شوروی است و در این شرایط تجویز آزادی از نوع غربی آن برای ایران چیزی جز سم مهلک برای غرب نخواهد بود.اختلاف دیدگاه این دو تن تا واپسین روزهای دولت مصدق ادامه داشت و در نهایت به نـفع مـلبورن خاتمه یافت.
ملبورن با گوئیران رئیس ایستگاه سازمان سیا در تهران عملیات خود را هماهنگ میکرد. گوئیران که طبق منابع موجود اهل مماشات بود،بعدا جای خود را به فردی داد که نـقش اسـاسی در عملیات براندازی مصدق ایفا کرد.
شاپور ریپورتر همکار بسیار صمیمی تیم ملبورن بود و در واقع مشاور ارشد او به شمار میرفت.
از این طریق او با گـوئیران هـم مرتبط میشد و در چارچوب مأموریت اطـلاعاتی خـود کارهایش را با سیا هماهنگ مینمود.در این تاریخ سیا برای مقابله با مسئله کمونیسم بنابر گزارشهای«مارک گازیوروسکی»از سالها پیش سالی یک میلیون دلار هزینه مـیکرد.ایـن هزینهها برای انتشار کـتابها و مـقالاتی در مورد شوروی هزینه میشد و در کنار آن کاریکاتورهایی در این زمینه منتشر میگردید که هدف کلیه آنها ترسانیدن مردم از خطر سرخ بود.این طرح آنقدر اهمیت داشت که حتی بعد از کودتای بـیست و هـشتم مرداد نیز ادامه پیدا کرد و با سرکوب تمام عیار حزب توده به کمال خود رسید.قرارداد شاپور با ملبورن در واقع انجام وظایفی در این راستا بود.طبق این قرارداد که در تـاریخ 21/4/1953 بـین او و بخش سـیاسی سفارت آمریکا منعقد شد،شاپور موظف بود جراید ایران را هرروز مرور کند و نیز گزارشهای تحقیقاتی را که از طـرف منابع گوناگون به او میرسید ضمن تجزیهوتحلیل به اطلاع آمریکاییها برساند.شـاپور مـیبایست نـمونههایی از جراید را انتخاب و به انگلیسی ترجمه مینمود.سرانجام پس از تایپ به دبیر سیاسی سفارت تحویل میداد.برای انجام ایـن وظـایف سه تا چهار ماشیننویس او را همراهی میکردند.طبق تعهداتی که شاپور داده بود،باید گـزارشهایی را کـه از طـریق افسران ارتش ایران به او میرسید ترجمه میکرد و در اختیار مقامات سازمان سیا در ایران قرار میداد. ایـن افسران خود-از طریق شاپور-مستقیما با بخش سیاسی سفارت آمریکا نیز مرتبط
بـودند.51زیرا این شاپور بـود کـه با این گروه از راه تدریس در دانشگاه جنگ آشنایی داشت و این شاپور بود که با عالیترین مقامات ارتش پیوند داشت؛چرا که این دستهها یا دوستان پدر او بودند و یا به خاطر اشرافی که بـر تاریخ،فرهنگ و زبان فارسی داشت،توانسته بود آنان را- خود یا شبکهاش-شکار کنند.
شاپور باید گزارشهای روزمره را مورد بازبینی قرار میداد و سپس به ماشیننویس تحویل میداد.بخشی از گزارشها از فرانسه به انـگلیسی تـرجمه میگردید و برای بخش اقتصادی سفارت هم گزارشهایی تهیه میشد.اینکه برخی از گزارشها از فرانسه ترجمه میشد-افزون بر اهمیت بسیار آن-نشاندهندهء این نکته است که برخی از مرتبطین شاپور با زبان انـگلیسی آشـنایی نداشتهاند و زبان آنها فرانسه بوده است.احتمالا همین افراد با بخش فرهنگی سفارت فرانسه کار میکردند.او درعینحال افسران اطلاعاتی آمریکا را که در بخش سیاسی کار میکردند،به منظور ملاقات بـا ایـرانیان همراهی میکرد و در مصاحبههای آنان شرکت میجست و پس از هرملاقات،گزارش کاملی از ماوقع را به مسئولان ذیربط تحویل میداد.52 از طرفی او موظف بود که روابط خود را با تودههای مردم حفظ کند،بهویژه کسانی کـه مـیتوانستند اطـلاعات مورد نیاز برای تحلیل اوضـاع فـراهم آورنـد.53
مسئولیت کارهای روزمره بخش سیاسی با«روی ملبورن»بود که سمت دبیراول سفارت را داشت و جان هاویسون دبیردوم سفارت عهدهدار مسئولیت کلی اقـداماتی بـود کـه توسط شاپور انجام میگرفت.54کار اصلی شاپور فـراهم آوردن اطـلاعاتی در مورد وقایع و تحولات عمومی بود که در سراسر کشور به وقوع میپیوست و نیز میبایست کلیه حوادث روزمره تحت نظارت وی قـرار مـیگرفت.55مـهمترین بخش روابط شاپور با روزنامهنگاران،سیاستمداران و مقامات نظامی ردههای بـالا بود که میتوانستند اطلاعاتی در مورد جریانات روز در اختیار او قرار دهند. هرگاه زمینه مهیا میشد،شاپور ملاقاتهایی بین آنها و افـسران اطـلاعاتی سـفارت برقرار میکرد.56او خود خاطرنشان مینمود که ارتباطات گستردهای با مقامات عـالیرتبه دارد.ایـن ارتباطات شامل رهبران احزاب سیاسی،بخشهای مختلف حکومت،سناتورها و نمایندگان مجلس بود.شاپور هشدار میداد کـه نـباید ایـن اشخاص ردپایی از این موضوع به دست آورند که شاپور از آنها در مورد چـیزهایی نـظر مـیخواهد که مربوط به کارهایی است که با قابلیتها و کارهای حرفهای او مرتبط است.57
برای هـرخواننده مـعمولی هـم واضح است که این مأموریت نمیتواند چیزی جز کارهای اطلاعاتی باشد،امری که رعـایت نـهایت استتار در آن صورت میگرفت.این سند بسیار مهم نشاندهنده حداقل عضویت شاپور در شبکه«بـدامن»اسـت.شـبکهای که برای نخستین بار با اتکا به اسناد سازمان سیا توسط«گازیوروسکی»معرفی شـد و سـالها بعد از کودتا مشخص گردید بودجهای کلان معادل سالانه یک میلیون دلار برای آن هزینه مـیشده اسـت.نـقش این شبکه در عملیات براندازی مصدق به حدی بود که چند ماه بعد از انجام موفقیتآمیز کـودتا در پنـجم فوریه سال 1954 مصادف با 15 بهمن 1332 ملبورن ضمن ارسال نامهای برای شاپور،از مـهارت وی در تـرجمه مـتون دشوار فارسی قدردانی کرد و خاطرنشان نمود که در او قریحهای منحصر به فرد58وجود دارد که در ایران در هـیچکس دیـگری نـمیتواند پیدا کند.
ملبورن قضاوتهای شاپور را ستود و از او به عنوان کارشناس ارزشمند بخش سـیاسی سـفارت آمریکا قدردانی کرد.59به پاس این خدمات در 19 اکتبر همان سال«گوردون.د.کینگ»وابسته نظامی سفارت به او اطـلاع داد کـه به عضویت دائمی وزارت امور خارجه آمریکا درآمده است. گوردون ضمن اینکه از کـار کـردن با شاپور ابراز خوشوقتی کرد،ترقی او را نـیز تـبریک گـفت.60 در حقیقت شاپور طبق کارت شناساییاش از سال 1952 بـه اسـتخدام وزارت امور خارجه آمریکا درآمده بود.شماره کارت او 138 و شغل وی دستیار ویژه61بخش سـیاسی سـفارت عنوان شده بود.استخدامکننده او افـسر سـیاسی سفارت آمـریکا بـود و در آن زمـان او 31 سال سن داشت.62
و امّا«رابین زیـنر»بـرای اهل تاریخ فردی شناخته شده است.وی ایرانشناسی برجسته و در حوزه فرهنگ و ادبـیات ایـران پیش از اسلام در زمره معدود محققان تـوانا بود.زینر از همان آغـاز جـنگ دوم جهانی به عنوان مـأمور امـنیتی اینتلیجنس سرویس وارد ایران شد.در این راه افرادی مثل میس لمبتون نیز در کنار وی دیده مـیشدند.زنـی با ارادهای عجیب و طاقتفرسا کـه بـا سـختکوشی فراوان در زمینه تـاریخ ایـران بهویژه در دورههای سلجوقیان تـوانایی شـگرفی از خود نشان داد.لمبتون نیز یک مأمور اطلاعاتی بود که در پوشش فرهنگی کار خود را انـجام مـیداد و به«سرریدر بولارد»در تنظیم گزارشهایش کـمکهای فـراوان میکرد.اگـر مـأموریت لمـبتون شناسایی مأموران آلمان نـازی در ایران بود،مأموریت زینر خطرناکتر بود.وی باید در محدوده نفوذ شوروی در ایران گزارشهایی تهیه و برای سـرویس خـود ارسال مینمود.زینر مردی محقق بـود بـه هـمین دلیـل شـغلی که داشت بـا روحـیاتش سازگار نبود و از همین روی آسیبهای جدی دید به طوری که وقتی مأموریتش در ایران خاتمه یافت و به آکـسفورد بـرای تـدریس تاریخ ایران پیش از اسلام بازگشت،از نظر روحـیه بـه شـدت در هـم شـکسته بـود.
تحمل دنیای پر از دسیسه و توطئه جاسوسی برای مردی مثل زینر بسیار دشوار بود.زینر به اقتضای مطالعات خود در تاریخ ایران پیش از اسلام باکسان بسیاری که با این حـوزه مرتبط بودند رفاقت داشت.یکی از اینان البته شاپور ریپورتر بود که-غیر از تبار زرتشتی که میتوانست مورد علاقه زینر باشد-با او در کارهای اطلاعاتی نیز همکار بود.
«کریستوفر مونتاگ وودهاوس»کـه هـماهنگکننده عملیات کودتا از سوی M.I.6 علیه مصدق بود،مدعی است که زینر،شاپور ریپورتر را که در آن زمان فردی مهم نبود و بعدها به دلیل خدماتش به انگلستان لقب«سر»گرفت به وی معرفی کـرده اسـت که در این عملیات به کمک او بشتابد.63این روایت نمیتواند صحیح باشد،زیرا اولا،قبل از عملیات کودتا شاپور -به صراحتی که در اسناد او وجود دارد-دارای مـأموریتهای مـهمی در ایران بود و در همین زمان نـیز شـغلهای مهمی در سفارت آمریکا داشت و این تازه غیر از کارهایی بود که از سوی سرویس اطلاعاتی بریتانیا به وی محول شده بود.ثانیا،قدرت مانور و شبکه دوسـتان شـاپور به طور قطع از مـونتاگ بـیشتر بوده است.به طوری که طیف وسیعی از سیاستمداران و نظامیان و روزنامهنگاران حتی قبل از کودتا در قالب شبکه«بدامن»به او یاریهای فراوانی رسانیدند که این شبکه میتوانست به مونتاگ در عملیات خود کمک زایـد الوصـفی بنماید.دیگر اینکه شاپور نه تنها فردی بیاهمیت نبود که فقط توانایی همکاری با مونتاگ را داشته باشد،بلکه واقع امر این است که شاپور در این عملیات نقش اساسی را عهدهدار بـوده اسـت.شاید دو دلیـل بتوان برای این اظهارنظر مونتاگ در نظر گرفت:نخست اینکه سالی که کتاب او منتشر شد،حسین فردوست هـنوز آزادانه در تهران میزیست و در مورد او شایعات بسیاری در داخل و خارج کشور شنیده مـیشد و مـیدانیم فـردوست مهمترین مأمور عالیرتبه اطلاعاتی ایران و چشم و گوش شاه بود که درعینحال اطلاعات درجه اولی از شاپور در اختیار داشت.شـاید انـگیزه مونتاگ این بود که سرنخ اصلی و کلید تحلیل تحولات تاریخ این مقطع ایـران را بـا دادن اطـلاعات غلط و انحرافی گم نماید و اطلاعات احتمالی لو رفته از سوی فردوست را بپوشاند.دلیل دیگر این است کـه اسناد شاپور در ایران به هردلیلی جا مانده بود.این اسناد میتوانست در تحلیل تـحولات این زمان نقش مـهمی داشـته باشد.در این اسناد همانطور که دیدیم شخصیت عجیبی از شاپور ترسیم شده است.شاید مونتاگ خواسته است که اهمیت این اسناد را با قضاوتی زودهنگام حتی قبل از انتشار اسناد شاپور تحت الشعاع قـرار دهد و در تحلیلهای آتی برای محققین داخلی و خارجی اطلاعاتی انحرافی را ارائه نماید.به هرحال صورت مسئله هرچه هست،مهم این است که شاپور در عملیات براندازی مصدق در زمره افرادی بوده است که نقش درجـه اول را داشـته است.
در تمام این مدت شاپور با رئیس وقت سرویس امنیت خارجی بریتانیا M.I.6 که«سردیک گلداسمیدوایت»بود،ارتباط مستمر داشت و طبق گفته«پیتر رایت»با هماهنگی او و نیز «لرد ویکتور روچیلد»عملیات بـراندازی عـلیه مصدق را هدایت میکرد.64در اسناد شاپور در نامهای خطاب به همسرش آسیه مانوکیان،65از«دیک وایت»با عنوان صمیمانهء«دیکی»یاد کرده است.66
گفتیم که شاپور ارتباطات وسیعی با بسیاری از رجال دورهـ پهـلوی داشت.طیف روابط او را هنرمندان،سیاستمداران،ارباب جراید،مقامات اطلاعاتی داخلی و خارجی،امرای ارتش و بسیاری رجال دیگر تشکیل میدادند.از نظامیان باید از حسن طوفانیان و غلامعلی اویسی نام برد که بعدا بـه آنـها اشـارههایی خواهد شد؛اما برجستهترین مـقامات امـنیتی مـرتبط با شاپور،تیمی بود با عضویت«سردیک وایت»و«لرد ویکتور روچیلد»که در M.I.6 مسائل مربوط به ایران را تعقیب میکرد.از دیگر رفقای ایرانی او بـاید بـه عـلی پاشا صالح اشاره کرد و در سال 1344 شاپور را برای تـدریس در مـدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجی به دکتر علی محمد بنکدار مدیر مسئول مدرسه معرفی کرد.67از طرفی شاپور با«دزموند هـارنی»از وابـستگان اطـلاعاتی سفارت بریتانیا در ایران که تا مقطع پیروزی انقلاب در تهران اقـامت داشت و بعدا شرح خاطرات خود را با عنوان روحانی و شاه68در لندن منتشر کرد،ارتباطات صمیمانهای داشت.هارنی در اگوست سـال 2001 در لنـدن درگـذشت.
شبکه ارتباطی شاپور با رجال دوره پهلوی بسیار گسترده بود و این امـر از طـبیعت کار او نشأت میگرفت.یکی از سرشناسترین این چهرهها اردشیر زاهدی بود.در حقیقت رفاقت شاپور با اردشیر زاهـدی از دوسـتی پایـدار او با زاهدی پدر ریشه میگرفت که با یکدیگر در عملیات کودتای 28 مرداد سال 1332 هـمکاری نـزدیکی داشـتند.البته به هیچوجه نقش این دو با یکدیگر همسنگ نبود.به عبارتی شاپور در آن عملیات نـقش و مـوقعیتی تـعیینکننده به عنوان یکی از رهبران عملیات داشت و فضل اللّه زاهدی در حقیقت یکی از عوامل اجرایی او به شـمار مـیآمد.اردشیر زاهدی که مرد بسیار هتاک و بیادبی بود درباره شاپور هم کلیه آداب و رسـوم مـتعارف در روابـط دیپلماتیک را از یاد میبرد.طبق اسناد موجود،او با هرکسی به استثنای ظاهرا شاه به هـمین روال رفـتار میکرد و این دلیلی جز آن نداشت که زاهدی خود را به قدرتهایی متصل میدید کـه احـدی را یـارای تکان دادن او نبود.به عبارتی اعتماد به نفس او ریشه در استحکام موقعیت سیاسیاش داشت.
زاهدی در نامهای کـه سـالها بعد از کودتا و در اوج قدرت شاه به شاپور نوشت،گوشههایی از خاطرات دوران گذشته را مورد یـادآوری قـرار داد.در ایـن نامه از محبتهای شاپور در زمانی که فضل اللّه زاهدی در ژنو در بستر بیماری قرار داشت یاد شده اسـت.در آن ایـام شـاپور به عیادت وی رفته بود و نیز خاطراتی دیگر:«هیچ وقت روزهایی که پدرم مـریض بـود و تو با من به ژنو آمدی و مخصوصا صدای توپ(؟)69در اتاق را شنیدی و همینطور در لندن که میآمدی راه مـیرفتیم و صـحبت میکردیم و چه موقعی که جریان بحرین و غیره در کار بود که تو بـا تـمام صمیمیت صحبتهایی کردی که همان وقت بـه شـرف عـرض شاهنشاه آریامهر در بابلسر رساندم...فراموش نمیکنم»در آخـر نـامه آورده بود که در ضمن:
هرکسی شد زحال ما پرسان نوک شستی به مقعدش بـرسان»
70 ایـن نامه نشان میدهد که شـاپور در کـلیه مسائل مـهم کـشور طـرف مشورت شاه و اطرافیان قرار میگرفته و روابـطش بـا شاه بسیار صمیمانه بوده است.این روابط دوستانه تا پایان حکومت پهـلوی ادامـه داشت و به احتمال قریب به یـقین تا بعدها هم ادامـه پیـدا کرد.
مهمترین و صمیمیترین یار شـاپور،اسـد اللّه علم بود که پستها و مشاغل کلیدی اساسی و از آن جمله وزارت دربار شاه را عهدهدار بـود.بـنا به قول دکتر مظفر بـقایی روابـط صـمیمانه شاه و علم بـه انـدازهای بود که هرسخن و تـصمیمی از طـرف شاه در بین رجال و تودههای مردم نقطهنظر هر دو شخصیت مزبور شناخته میشد.بقایی در نامهای شـدید اللحـن که بعد از پانزده خرداد به عـلم نـوشت توضیح داد کـه عـلت مـخالفت وی با دولت علم فقط ایـن است که مردم نظریات او را بازتاب دیدگاههای شاه میدانند و نظر به اینکه با دولت علم مخالفتهایی در جـریان اسـت این مخالفتها به منزله مقابله بـا رژیـم بـه شـمار مـیآید که امر بـسیار خـطرناکی برای آینده رژیم سلطنتی به شمار میرود.روابط بسیار صمیمانه علم با شاپور نیز از این قـاعده مـستثنی نـبود و این مناسبت حسنه در حقیقت بازتاب روابط بـسیار نـزدیک شـخص شـاه بـا شـاپور به شمار میرفت.مضافا اینکه شاه از مناسبات این دو تن با یکدیگر به خوبی آگاهی داشت.
درست چهار روز پس از کودتای 28 مرداد،کودتایی که شاپور در آن نقش اصلی را عهدهدار بود،مـقالهای برای روزنامه تایمز تهیه کرد.این مقاله بازتاب بسیار گستردهای در روزنامههای بریتانیا و سایر جراید معتبر دنیا و نیز در روزنامههای کشورهای مشترک المنافع پیدا کرد.در آن مقاله عنوان شده بود،حکومت سلطنتی بـا خـون و پوست مردم ایران عجین است و این مقوله بعد از 28 مرداد بیش از پیش جا افتاده است.در حالی که بعد از کودتا موج دستگیریها و محاکمات در جریان بود،او خاطر ناشن نمود،نظام پادشاهی در بـین ایـرانیان کاملا جایگیر شده است.71 علم در نامهای به شاپور ضمن قدردانی از وی نهایت تشکر خویش را از رپرتاژی که برای مطبوعات غرب فرستاده بود بیان کرد و تـوضیح داد کـه متن این گزارش از نظر شـاه گـذشته است و«مورد توجه ذات مقدس شاهانه»قرار گرفته است و ابراز امیدواری شده بود که به زودی بین این دو تن ملاقاتی صورت گیرد:«امیدوارم به زودی شـما را زیـارت کنم.»72
شاپور ریپورتر در زمـره افـرادی بود که-هم به دلایل سیاسی و هم به دلایل شخصی-در تشویق شاه برای اعمال دیکتاتوری و استقرار یک حکومت خشن نظامی،نقش بیبدیلی داشت.از نظر سیاسی نه تنها شاپور بلکه بـسیاری از شـخصیتهای حاضر در صحنه ایران،بهترین الگو برای اداره ایران را حکومتی دیکتاتوری میدانستند.حکومتی که در حقیقت،شاه در آن نقش تعیینکنندهای داشته باشد و بر کلیه امور لشکری و کشوری به گونهای تام و تمام نظارت کند.از دیـد ایـنان بهترین روش حـکومت برای ایران همین بود.این امر به دلیل شرایط جغرافیایی ایران دانسته میشد و اینکه هرحرکت انقلابی مـیتوانست کشور را در بستر منافع اتحاد شوروی هدایت کند.از نظر غرب و نیز در تـحلیل بـسیاری از رجـال،کشور ایران همیشه در معرض انقلاب قرار داشت و این انقلاب میتوانست با هرماهیتی در تحلیل نهایی به نفع اردوگـاه شـرق خاتمه یابد.بنابراین بهترین راه این بود که به هرطریق ممکن جلو ایجاد وضـعیت انـقلابی گـرفته شود و از دید آنان تنها نیرویی که میتوانست مانع این امر شود،شخص شاه بود.
شـاپور شخصیتی بود که همیشه تلاش میکرد به افکار عمومی غرب و نیز دولتهای سـرمایهداری بقبولاند که برای ایـران راهـی جز تحکیم قدرت مطلقه شاه وجود ندارد و در چنین صورتی است که منافع دنیای پیشرفته سرمایهداری در ایران حفظ خواهد شد.در نهم ژوئن سال 1954 او نامهای را به شخصی که از هویت او آگاهی نداریم ارسال کـرد.در این نامه، خاطرنشان نمود که شاه هماهنگکننده و قدرت مافوق بین دولت و مجلس است.او در گزارشهای خود برای رویتر،بیبیسی و تایمز لندن همیشه متذکر میشد که شاه ایران را نباید تضعیف کرد.توضیح میداد کـه وی از قـانون ملی کردن صنایع نفت ایران حمایت میکند و میخواهد به توافق نفتی شرافتمندانه و منصفانهای که از نظر سیاسی دارای اهمیت فراوانی است،دست یابد.این نامه که احیانا برای یکی از شخصیتهای سیاسی ایـالات مـتحده ارسال شده است خاطرنشان میکند که لندن نقش شاه را در تحولات ایران به عنوان یک گام مؤثر73ارزیابی مینماید.در ادامه نامه آمده است:«امیدوارم ترتیب ملاقات مختصری را بدهید تا مـن بـتوانم بزودی گزارش کنم که انجام شد!»74همانطور که بالاتر آمد،این نامه احتمالا به یکی از مقامات آمریکایی نوشته شده است.بهویژه اینکه توضیح داده شده است که مقامات بـریتانیایی بـا رونـد تحولات در ایران روی موافق دارند.در آن ایـام یـکی از مـهمترین اختلاف دیدگاههای بریتانیا با آمریکاییها در مورد مقولهای به نام نفوذ کمونیسم بود که با قدرت و شدت هنوز در دستور کار قرار داشـت.بـا وجـودی که به نظر میرسید موفقیت در کودتا تا حـدودی از نـگرانیهای بدون دلیلی که فقط ارزش تبلیغاتی داشت کاسته است،روند حوادث،اختلافنظر رهبران جهان سرمایهداری را در مورد ایران نشان میداد.
آمـریکاییها اجـرای مـقداری اصلاحات را در ایران ضروری میدیدند و برای حفظ کشور در برابر شوروی پیـشنهاد میکردند تا حدی حکومت قانون به بوته اجرا گذاشته شود و شاه به نفع مجلس و دولت از اختیارات بیحد و اندازه صـرفنظر نـماید.آنـها معتقد بودند شرط بقای ایران در راستای حریم امنیتی غرب چیزی جـز ایـن نخواهد بود.از دید آمریکاییها بهترین شرط مقابله با تهدیدات آتی شوروی استقرار یک دولت مسئول در ایران بـه شـمار مـیرفت.باید جلو قدرت لجامگسیخته هزارفامیل که ریشه در دوره قاجار داشت و با هرگونه تـحولی مـقابله مـیکرد گرفته میشد.از نظر آمریکاییها این نسل متعلق به گذشته بود و برای اداره ایران در دوره جدید سـخنی بـرای گـفتن نداشت.این نسل میتوانست ایران را در حالت قهقرا و انحطاط مداوم نگه دارد. ضرورت داتش تا ایـن قـدرت که به هرحال به گذشته تعلق داشت،جای خود را به نسل جدیدی بـدهد کـه اسـتعداد تحول به اقتضای شرایط جدید را داشته باشد و در غیر این صورت شبح کمونیسم برای هـمیشه ایـران را مورد تهدیدات مداوم خود قرار خواهد داد و منافع غرب برای همیشه مورد تهدید واقـع خـواهد شـد.
بر خلاف این دیدگاه انگلیسیها به ظهور طبقه جدیدی از رجال سیاسی ایرانی رضایت نمیدادند.آنـها تـغییر و تحولات در ساختار اجتماعی ایران را برنمیتابیدند.انگلیسیها بر این باور بودند بهترین چـیزی کـه تـوانایی مهار کمونیسم را در ایران دارد تقویت قدرت شاه است.زیرا در ایران شرایط برای ظهور دموکراسی از نوع مـورد نـظر آمـریکاییها وجود ندارد و هرتحولی در این جهت خطر سیطره عناصری را در بردارد که مآلا ایـران را در بـستر منافع شوروی هدایت خواهد کرد.آنها از استقرار قدرت در دست شاه حمایت میکردند و آن را تنها راه حفظ تمامیت ارضـی ایـران و هدایت آن در مسیر منافع غرب میدیدند.آن کسانی که بیش از همه در ترویج این دیـدگاه در غـرب مؤثر بودند شاپور ریپورتر و دوست صمیمیاش اسـد اللّه عـلم بـودند.در واقع امر هم مسیر حوادث در همان جـهتی بـود که مورد نظر شاه و مشاوران نزدیکش قرار داشت.
شاپور از ماهیت قدرت در ایران آگـاهی داشـت و میدانست که با پرداخت و یـا اخـذ رشوه کـارها در بـستر مـناسب هدایت میشوند.مثلا او شخصی را به نـام ابـو القاسم قاضی در ازای دریافت رشوه برای تصدی پستی به وزیر کشور تحمیل کـرد.او در ازای ایـن کار مبلغ 50 هزار تومان که در آن ایـام مبلغ بسیار قابل تـوجهی بـود دریافت کرده بود.این شـخص ظـاهرا انسان خوشنامی در محل خود به شمار نمیآمد و در آنجا پرونده سوء داشت.علم در حـمایت از دوسـت خود به شاه گفت کـه شـخصا بـه قاضی علاقه دارد بـه ایـن دلیل که در دوره مصدق بـه نـفع شاه عمل کرده است.قاضی از چاقوکشهایی به شمار میآمد که در کودتای بیست و هشتم مـرداد در مـنطقه خراسان فعالیت میکرد و علم قول داده بـود کـه برای جـبران تـلاشهایش او را بـه مجلس خواهد فرستاد.شـاه گمان میبرد آن فردی که وساطت این شخص را کرده شاپور ریپورتر است، اما علم از شاه خـواست کـه معلوم سازد منظور از شاپور کیست؟ظاهرا این شـکایت تـوسط حـسین عـلاء نـخستوزیر وقت به شـاه تـقدیم شده بود.پس علم خواست که شاه به او اجازه دهد تا معلوم کند که این شاپور چـه کـسی اسـت.شاه خطاب به علم گفت:«گمان مـیکنم هـمان شـاهپور خـودمان اسـت بـه جهت اینکه میگفتند گویا خبرنگار تایمز یا رویتر باشد.»علاء نشانی دیگری هم داده بود و آن اینکه«مخصوصا ایشان متذکر شدهاند که شاهپور با علی خیلی رفیق است و گـویا وسیله تو هم پیش من و علیاحضرت ملکه(ثریا)آمده است و حتی به علیاحضرت ملکه درس میدهد.»علم به شاه توضیح داد که به هرحال از خود نخستوزیر تحقیق میکند،اما آنچه مسلم اسـت و مـیتواند به شاه بگوید این است که شاپور ریپورتر چنین تقاضایی از وی نکرده است و«اصولا قرار ما بر این بوده و هست که در این موارد با هم صحبتی نکنیم و تمام مسائل بـسته بـه امر و نظر مبارک باشد.»توضیح اینکه شاپور معلم زبان انگلیسی ثریا بود و برای همین منظور هرروز به کاخ رفت و آمد داشت.
او در ادامه حـمایت از دوسـت خود توضیح داد که قطعا ایـن گـزارش از روی غرض به علاء داده شده است و ادامه داد که شاپور یک دوست به نام حسین نمازی دارد که او هم میل داشت وارد مجلس شود و حتی از شاپور کمک خـواسته بـود.شاپور میخواست در این زمـینه بـا شاه گفتگو کند اما علم او را نهی کرده بود:«حالا چگونه ممکن است بدون نظر و اجازه اعلیحضرت همایونی از من چنین تقاضایی بکند.»شاه از علم خواست که کار انتخابات درگز باید خـاتمه پیـدا کند و این شخص که در نزد اهالی به چاقوکشی شهرت دارد نباید وارد مجلس گردد.علم توضیح داد که پیشتر بازرسی را برای نظارت بر امر انتخابات فرستاده است اما آقای رام که همان بازرس ویـژه بـود،او را به قـوچان فرستاده است.او توضیح داد برای اینکه کارها معطل نشود بازرس دیگری را هم اعزام نموده است.شاه تکرار کـرد این کار در هرمرحلهای که هست باید متوقف گردد؛ زیرا«این شـایعه بـرای مـا و شاپور هردو بسیار بد است.»شاه از سر کنجکاوی بار دیگر سؤالاتی طرح کرد و میخواست بداند که آیـا شـاپور واقعا چنین تقاضایی کرده است یا خیر؟این بار علم در مقام وزیر کشور در حمایت از دوسـت خـود شـدیدا قضیه را تکذیب کرد.او بلافاصله با رام تلفنی گفتگو نمود،معلوم شد چون خود رام هم بـه این جریان حسن نظری نداشته است بازرسی را که برای تعیین صحتوسقم موضوع بـه محل رفته بود مـعطل کـرده است.به هرحال به دستور علم کار انتخابات درگز متوقف شد.علم شرح اقدامات خود را برای شاپور نوشت و او را از کم و کیف ماجرا مطلع ساخت.
علم به شاپور توصیه کرد که اگر در ایـن رابطه از وی سؤالی شد،ابراز تعجب کرد،تا این اوهام بیخود و بیجهت(به قول علم)از ذهن شاه خارج شود.75
این نامه غیر از اینکه باطن و ماهیت عزل و نصبهای بعد از کودتا را به نـمایش مـیگذارد،نشان میدهد که شاپور به چه میزان در امور داخلی کشور منشأ اثر بوده است.درعینحال این نامه پرده از ماهیت و ساختار قدرت در نظامی دیکتاتوری برمیدارد و عیان میسازد که چگونه افرادی که خـود را جـاننثار شاه میدانستند،قدرت او را برای بهرهبرداری در جهت منافع فردی خود توجیه و تفسیر میکردند و چگونه برای دفاع از دوستانی که حتی تابعیت ایران را هم نداشتند به شخصی که او را سایه خدا بر زمـین تـلقی میکردند آشکارا دروغ میگفتند و از اعتماد وی به خویش بهرهبرداری مینمودند.به نظر ما حتی این مسئله که علم به مخدوم خود دروغ میگفت و به اصطلاح سر او کلاه میگذاشت بهخودیخود اهمیتی ندارد.زیـرا شـاه بـه خوبی از جریانات مطلع بود.نـکته در ایـن اسـت که حتی شاه هم به این دلیل با امر فوق مخالف نبود که آن قضیه منجر به نادیده گرفتن حقوق مردم شـده اسـت بـلکه دلیل اصلی این بود که انتخاب فردی بـا سـوء سابقه را با وساطت شاپور برای خود او مناسب نمیدانست.او هم آگاهی داشت که شاپور تبعه ایران نیست و حق دخالت در امـور داخـلی کـشور را ندارد.لیکن حاضر بود برای حفظ آبرو و حیثیت وی به آسـانی از کنار موضوع بگذرد.این امر دلیلی جز آن نداشت که شاه بازگشت خود را به تاجوتخت به اندازهای فراوان مـدیون افـرادی مـثل شاپور میدانست که قطعا این بدهی را هم باید از جیب ملت و حـقوق آنـان میبخشید.شاپور تا واپسین روزهای حکومت شاه یکی از نزدیکترین مشاوران او بود و در کلیه مسائل مهم کشوری و لشـکری طـرف مـشورت شاه قرار میگرفت.از طرف دیگر این نامه اهمیت دیگری هم دارد و آن اینکه نـشان مـیدهد در اعـماق حکومت در بین رجال و مقامات کشوری اختلافات اساسی وجود داشت که یک سر آن منافع قـدرتها و اتـباع خـارجی بود.اختلافاتی که سرانجام به استقرار حکومت دیکتاتوری انجامید و کفه ترازو را به نفع قـدرت سـرکش شاه رقم زد.
بالاخره شاه در قبال سخنان علم و شاپور تسلیم شد.علت آن بـود کـه ایـن دو تن سخنان خود را با یکدیگر هماهنگ میکردند و در برابر شاه مثل هم سخن میگفتند.شـاپور بـه اشاره علم تلگرافی شکوهآمیز به شاه مخابره کرد و شاه هم ظاهرا از کنار مـوضوع گـذشت.بـا این وصف لازم بود کاری به فردی که از او رشوه گرفته بودند احاله شود؛زیرا به هـرحال او هـم در کودتا سهمی داشت.علم خاطرنشان کرد که درست است که باید بـرای ایـن فـرد کاری انجام شود،اما به مصلحت نیست که این قضیه بیش از این کش داده شود.دلیـلش ایـن بـود که باید بین شاه و شاپور اعتماد متقابل وجود داشته باشد و ابو القـاسم قـاضی هرچند عزیز باشد ارزش آن را ندارد که به خاطر او شاه به شاپور بیاعتماد شود؛پس حتی نامهای را که شـاپور در خـصوص وی به شاه نوشته بود به اطلاع نرسانید:
«...مهمتر اینکه وقتی مقصود حـاصل شـد یعنی مطلقا بر اعلیحضرت شاهنشاهی روشن شـد کـه دیـگر این مطلب حقیقت ندارد،ما هم خـودمان را لوس نـکردیم که بر این اعتراض باقی بمانیم و مخصوصا تلگراف شما خیلی حسنتأثیر داشت.مـخصوصا وقـتی تلگراف را نشان دادم فرمودند معلوم مـیشود ایـن دوست مـا بـینهایت رنـجیدهخاطر شده بود.خیلی خوب شد کـه از دلش درآمـد.»
علم در مورد شخص قاضی گفت که به دنبال راهحلی میگردد تا چـیزی هـم به او داده شود «ولی هرچه فکر میکنم اولا مـصلحت شما مطلقا نیست کـه در ایـن زمینه جز در همان گلهگذاری از سـوءتفاهم کـلمهای به عرض برسانید.حتی یک نامه شما را که اشاره به این موضوع داشـت مـخصوصا به عرض نرساندم.چرا بـیجهت بـه ایـن کار آلوده بشوید؟»علم مـعتقد بـود که فعلا کار آبـرومندانهای بـه قاضی داده شود«چون به نظر بنده هرقدر هم او را دوست داشته باشیم و هرقدر بخواهیم بـه او کـمک کنیم باز ارزش اینکه کوچکترین سوءتفاهمی در مـرتبه هـزارم در ذهن اعـلیحضرت هـمایونی بـاقی بماند، ندارد و به خـصوص به اساس کارهای آینده که پایه آن بر اعتماد صددرصد استوار خواهد بود،لطمه غیر قـابل جـبرانی خواهد زد که به نظر بنده هـیچ مـصلحت نـیست.»76
مـهمترین وجـه از فعالیتهای شاپور در ایـن دوران ارتـباطهای او با سازمان جدید التأسیس ساواک بود که در رأس آن تیمور بختیار قرار داشت.علم در نامهای به شاپور در پاسـخ بـه درخـواست وی در این زمینه که اگر ساواک کاری داشـته بـاشد بـه او اطـلاع داده شـود نـوشت که مصلحت این است که فعلا سازمان اطلاعاتی بریتانیا در اینباره مستقیما کاری انجام ندهد.علت این امر واضح است،در این دوره«گراتیان یاتسویچ»برای ایجاد تحولی در راستای تـحلیلهای آمریکاییها مشغول فعالیت بود.او با عدهای از کسانی که میتوانستند در چارچوب استراتژیهای آتی ایالات متحده در ایران به منظور تحولی در ساختار اجتماعی و سیاسی کشور و برای انجام یک رشته اصلاحات در امور داخلی بـرای بـیمه کردن ایران در برابر خطر کمونیسم منشأ اثر باشند فعال بود و توانسته بود با افرادی مثل حسنعلی منصور که بعدا در رأس کانون مترقی قرار گرفت ارتباطات گستردهای پیدا کند.یاتسویچ مـسئول ایـستگاه سازمان سیا در ایران بود و مستأجر منصور به شمار میرفت و از همین راه با تعدادی از نخبگان طرفدار اصلاحات از آن نوعی که مورد نظر آمریکاییها بود ارتباط داشـت.در آن ایـام بین آمریکاییها و انگلیسیها در مورد آتـیه ایـران اختلاف نظر وجود داشت.آمریکاییها در تلاش بودند تا طیفی جدید از نخبگان ایرانی را برای انجام اصلاحات در ایران روی کار آورند و در این راستا بین آنها و گـروه قـدیمی سیاستمداران ایرانی که بـه طـور سنتی به طرف سیاستهای بریتانیا گرایش داشتند اختلاف نظر وجود داشت.تحرکات مأمورین اطلاعاتی انگلیس میتوانست اوضاع را از آن چیزی که بود بدتر نماید و حساسیت بیشتر آمریکاییها را باعث گردد. علم در نامهای بـه شـاپور از فردی با عنوان«دوست مشترک»نام برد.این دوست از شاپور به دلیل خدماتی که انجام داده بود تشکر کرد و از وی تعریف نمود.این فرد از حسن رابطه شاپور که«اثرات بزرگ در تجارتخانه داشـته اسـت»مدتی تـعریف کرد.بدیهی است که منظور از تجارت خانه ساواک بود که در اسفند سال 1335 شکل گرفته بود.خدمات شـاپور به ساواک مبین این نکته است که از همان ابتدای تشکیل ایـن سـازمان بـا آن ارتباط اطلاعاتی داشته است.میدانیم که ساواک طبق الگوی مشترک سازمانهای اطلاعاتی سیا و انتلیجنس سرویس طراحی شـد. بـه همین دلیل نقش شاپور در آن اهمیت بسیاری دارد.دوست مشترکی که علم از او یاد میکرد شـاید ارتـشبد حـسین فردوست بود که به عنوان چشم و گوش اطلاعاتی شاه انجام وظیفه میکرد و در ساواک نیز مـسئولیتهای بسیار تعیینکنندهای داشت.علم پس از گفتگو با فردوست در مورد نامهای که شاپور بـه وی نوشته بود چنین سـخن بـه میان میآورد:«یک نکته قابل توجهی که در نامه شما بود این بود که آنچه مورد احتیاج و تقاضای تجارتخانه است گفته شود،من شخصا در این زمینه خیلی فکر کردهام.گو اینکه هـنوز با دوستم فرصت بحث نداشتهایم یعنی آن روز که کاغذ شما را خواندم تمام به تعریف از شما گذشت و بعد هم وقت تمام شد.به هرحال خیال میکنم که کار مهم این باشد که شـرکای شـما در کارهای تجارتخانه کمتر دخالت کنند.»77
از این سال تا حوادث بعد از 15 خرداد سال 1342 روابط علم و شاپور هرچه بیشتر تعمیق یافت.در حوادث 15 خرداد علم نخستوزیر ایران بود.بنابراین احتمال رایزنی با وی در زمـینه نـحوه برخورد با این حادثه و حوادث مشابه بعید نیست.بعد از 15 خرداد شاپور شرحی در روزنامه تایمز چاپ کرد و علم از این گزارش تقدیر و تشکر کرد:«شرح تایمز در جریانات اخیر بسیار بسیار خـوب بـود و ارباب هم کاملا توجه فرمودند.»مراد از ارباب در این نامه شخص شاه است.علم خاطرنشان کرد که باید در تایمز مطالب دیگری هم چاپ شود.از نظر او مهمترین کار این بود کـه بـه افـکار عمومی غرب نشان داده شود کـه«تـز مـا حقیقتا قوی است مردم پشت سر اعلیحضرت هستند و این مرتجعین حقیقتا خاک بر سر شدهاند...و با شکست مواجه هستند که بـه کـلی نـیست و نابود شدهاند.ضمنا باید بگویم که واقعا بـه تـمام معنی فتح کردهایم و دیگر واقعا هیچ قوه معلوم د نمیتواند با این اصلاحات مخالفت بکند.نمیدانم شما کی برخواهید گشت؟مثل ایـنکه لازم اسـت زودتـر تشریف بیاورید.»78در این دوره شاپور در لندن بود به همین علت عـلم از او تقاضا کرد که به ایران مراجعت نماید.شاه هم از اقدامات شاپور تقدیر و تشکر کرد.علم توضیح داد که«اربـاب و سـرور مـن از خدمات شما نهایت رضایت را دارند و من مأمورم که این رضایت را بـه شـما ابلاغ کنم و هم لازم میدانم از طرف خودم تبریک عرض نمایم.»شاپور توصیه کرده بود که علم بـرای امـری ضـروری فرستادهای به لندن اعزام کند.علم ابراز امیدواری نمود مسافری که اعـزام کـرده اسـت مفید فایده واقع شود و در خاتمه نوشت که در هفته آینده نامه مفصلی راجع به هـمه امـور بـرای شاپور ارسال خواهد کرد.79شاپور غیر از فرد بسیار مهمی مثل اسد اللّه علم با بـسیاری از نـخبگان طرفدار اصلاحات که متمایل به سیاستهای ایالات متحده بودند نیز رفاقت داشت و بـیش از هـمه بـا منصور محشور بود.منصور در عکسی که به شاپور اهدا کرد از او با عنوان«استاد و راهـنمای خـودم»یاد کرده است.این تعبیر از طرف منصور را نمیتوان به عنوان تعارفی معمولی دانـست. مـنصور از طـرف خود دینی نسبت به شاپور احساس میکرد که در این عبارات متجلی میشد و بازتاب خارجی پیـدا مـیکرد.بنا به روایت دکتر عباس میلانی بعد از قتل منصور یکی از افرادی کـه در تـسکین هـمسر او بسیار مهم بود،شاپور ریپورتر بود و همین مطلب خود از روابط صمیمانه او و منصور حکایت میکند.
شـاپور و اقـتصاد جـهانی
شاپور فقط با محافل بریتانیایی مرتبط نبود بلکه همانطور که دیدیم،از بـدو ورود بـه ایران با مأموران اطلاعاتی و کادر دیپلماتیک آمریکا هم حشر و نشر داشت و همانگونه که در سطور قبل دیـدیم عـضو دائمی وزارت امور خارجه آمریکا بود.این نکته سرشت اوضاع و احوال ایران را در ایـن مـقاطع حساس نیز نشان میدهد و آشکار میسازد کـه نـباید بـه تفکیک مطلق سیاستهای دو قدرت بزرگ سرمایهداری از یـکدیگر و بـه تعارضات مقطعی آنها در مورد نحوه برخورد با مسائل جهانی بیش از اندازهء لازم بها داد.شـاپور حـلقه اتصال سیاستهای بخشی از محافل حـاکمه آمـریکا و انگلیس در ایـران بـود کـه در واقع نمایندگان طبقه سرمایهدار جامعه خـود بـه شمار میرفتند و به عبارتی حداقل در امور کشوری مثل ایران و موضوع نقش ایـران در مـنطقه بین محافلی در آمریکا و انگلیس تفاوت چـندانی وجود نداشت.
حداکثر ایـن مـطلب شاید پذیرفتنی باشد که در سـیاستهای کـوتاهمدت بین دو قدرت اختلاف نظر وجود داشت اما قطعا در زمینه سیاستهای کلان اختلافی اسـاسی نـداشتند و این دلیلی ندارد جز آنـکه سـرمایهداری جـهانی را نباید از یکدیگر تـفکیک کـرد و به بخشی از آن بهایی بـیش از انـدازه داد.
شاپور ریپورتر بدون تردید در ایران باید به عنوان یکی از نمایندگان سرمایهداری جهانی مورد بـررسی و تـجزیهوتحلیل قرار گیرد و در این زمینه تابعیت انـگلیسی و یـا تبار زرتـشتی وی بـه خـودی خود راهگشا نیست.بـرای مثال طبق سندی که در دست است،فردی به نام «چارلز.د.نیکولسون»از کارکنان مؤسسه نمازی در بـندر هـنگکنگ در توصیهنامهای خطاب به کسی دیگر کـه عـلی القـاعده شـاپور طـرف مراجعه او بود نـوشت؛از هـمکاری و جدیّت و نیز تسلط شاپور بر زبانهای فارسی و انگلیسی بسیار تمجید کرد.نکته در این است که شـاپور ریـپورتر بـه عنوان یک مأمور اطلاعاتی در چین از آن مؤسسه بـه عـنوان پوشـش فـعالیتهای خـود اسـتفاده مینمود.روابط برادران ایرانی نمازی با شرکای تجاری دیگر در هنگکنگ که در آن زمان در زمره مستعمرات بریتانیا به حساب میآمد،از دوره قاجار وجود داشت.منظور ما در این سطور آن نیست تـا ارتباط طبیعی و منطقی کاری را که در هرجای دیگری از عالم هم مرسوم است به عنوان امری عجیب و غریب مورد بررسی قرار دهیم؛زیرا در این زمینه هیچگونه اعجابی وجود ندارد.نکته مهم ایـن اسـت که سرمایهداری انحصاری در این دوره در چه اشکالی خود را در نزد ایرانیان نمایش میداد.شاپور که مسئولیت بخش مکاتبات و ترجمه آن مؤسسه را عهدهدار بود و قصد بازگشت مجدد به ایران را داشت،این توصیهنامه را بـرای ادامـه همکاری خود در ایران دریافت کرده بود.80
همکاری شاپور با شرکت«برادران نمازی»تصادفی نیست و این مقوله با مسائل بسیار مهمی ارتباط دارد.برادران نـمازی بـا بسیاری از شرکتهای بزرگ آمریکایی و انـگلیسی مـرتبط بودند و در واقع یکی از حلقههای اتصال شرکتهای چندملیتی شمرده میشدند.به روایت حسن رکنزاده این برادران که ابتدا در شیراز توطن داشتند به هنگکنگ رفتند و در آنـجا بـه تجارت مشغول شدند و کـارشان بـه اندازهای رونق یافت که توانستند چند کشتی تجاری خریداری کنند،این کشتیها بین هنگکنگ و جزایر جنوبی ایران و بصره در حال رفتوآمد بودند.از سوی دیگر برادران نمازی با بمبئی نیز روابط تـجاری و اقـتصادی داشتند.نکته مهم این بود که نمازیها تریاک ایران را به چین صادر میکردند و در هنگکنگ نیز در امر معادن طلا فعالیت میکردند.81
این دوران مصادف با پیروزیهای انقلابیون چین در نبرد علیه نیروهای مـورد حـمایت غرب در آنـ منطقه به رهبری«چیانگ کای چک»بود.اینک ایستگاههای جاسوسی غرب در منطقه،چین را از دست رفته تلقی مـیکردند.به همین دلیل،نگران از گسترش دامنه انقلاب به مناطق دیگر آسـیا،در صـدد بـرآمدند که به هرنحو ممکن مانع گسترش آن گردند.مأموریت مجدد شاپور در ایران مصادف با این مقوله بود کـه بـنا به قول«گازیوروسکی»منجر به تأسیس ایستگاه سازمان سیا در ایران شد.به عـبارت بـهتر بـعد از این جریانات ایستگاه این سازمان در ایران تقویت شد و برای مقابله با تهدیدات احتمالی از طرف شـوروی با کمک نیروهای داخلی ایرانی و نیز با حمایت سایر قدرتهای غربی مثل بـریتانیا سازماندهی گردید.این دوره را بـاید یـکی از مهمترین و اساسیترین دورههای فعالیت شاپور در ایران به حساب آورد.از این دوره تا پایان سلطنت پهلوی شاپور دارای جایگاهی ویژه در تحولات ایران بود و در کنار فعالیت روزمره خود که همانا فعالیتهای اطلاعاتی بود از طریق ارتباط وسـیع با شرکتهای فراملیتی ضمن بازاریابی برای کالاهای آنها در تعمیق نفوذ این شرکتها در ایران نقشی بسیار اساسی را بر عهده گرفت.
مثلا از جمله شرکتهایی که شاپور با آنها ارتباط کاری داشت،باید از شـرکت بـرادران مارکس و اسپنسر نام برد.این شرکت به تولید و صدور مواد غذایی اشتغال داشت و به دلیل اینکه سهامداران عمده آن در زمینه حمایت از دولت اسرائیل بسیار فعال بودند،کار آن در کشورهای عربی ممنوع بود.
ظـاهرا شـاپور قصد داشت شعبهای از شرکت را در ایران تأسیس کند.«مارکوس سیف»رئیس هیئتمدیره این شرکت در نامهای خطاب به شاپور یادآوری کرد که اگر قصد دارد در این زمینه فعالیت نماید،فروشگاه مرکزی در لنـدن ایـن آمادگی را دارد که دو یا سه تن از افرادی را که شاپور معرفی کند به مدت سه تا شش ماه آموزش دهد.این شرکت میخواست شعبهای را در ایران تأسیس کند،به همین جهت فـردی بـه نـام«مستر گلدنبرگ»را که از اعضای هـیئتمدیره بـود بـه ایران اعزام کرد.«مارکوس سیف»بسیار امیدوار بود که این شعبه شکل گیرد؛زیرا اعتقاد داشت که سیاستهای جاری ایران در زمـینه مـسائل جـهانی و منطقهای میتوانست به نفع دولت اسرائیل امتداد داشته بـاشد،امـری که بیش از هرچیزی در صلح و ثبات خاورمیانه تأثیرات فراوان داشت. این نامه که به شکل دستی در لندن به شاپور دادهـ شـد،از جـهات گوناگون حائز اهمیت است: نخست اینکه این نامه نشان مـیدهد که بیشتر شرکای تجاری شاپور در زمره یهودیان بودند که البته این امر تصادفی نیست.در حقیقت از دوران قاجار به بـعد حـلقهها و عـلقههای مختلف اقتصادی یهودیان را با شبکههای گوناگون اطلاعاتی غرب پیوند میداد کـه مـهمترین آن در ارتباط با مسئله هند بود.این مناسبات تا قبل از تشکیل دولت اسرائیل وجه غالب این مناسبات را شـکل مـیبخشید.اهـمیت قضیه در این بود که علایق تجاری و مقولات امنیتی در حوزههای گوناگون به یـکدیگر مـرتبط بـودند و تفکیک و تمایز بین آنها غیر ممکن مینمود.این مناسبات در دوران بعد از تشکیل دولت اسرائیل حول مـحور امـنیت ایـن کشور دور میزد.یعنی اینکه هر فعالیت تجاری و بازرگانی در غایت امر باید در چارچوب منافع اسـتراتژیک صـهیونیسم بین الملل-که نماینده صوری آن در منطقه خاورمیانه دولت اسرائیل بود-تعریف میشد. اهمیت ایـران از مـنظر مـنافع غرب در این حوزه معنا و مفهوم پیدا میکرد.بنابراین در تحلیل حوادث ایران دوره پهلوی نمیتوان ایـن عـنصر تعیینکننده را نادیده گرفت.کلیه شرکای مهم تجاری ایران در مقطع یادشده همه و همه بـه نـحوی از انـحا در پیوند تنگاتنگ با منافع دولت اسرائیل بودند و همه آنها به گونهای در مسائل امنیتی ایران درگـیر بـودند.
شاپور در حقیقت محور ارتباطی این شبکه گسترده در ایران بود و علاوه بر ایـنکه در امـور تـجاری و اقتصادی درگیر بود از طرق گوناگون و بهویژه از طریق یارانی مانند فردوست و علم با شبکه در هم تـنیده مـناسبات ایـران پیوند برقرار میکرد.با این وصف شاپور تنها یک نفر نبود بـلکه او در رأس جـریانی قرار داشت که باید ایران را در مسیر نفوذ اقتصادی غرب در ایران هدایت میکرد.اندیشه هدایت ایران در مـسیر یـادشده به شکلی که گفته شد تازگی نداشت و حداقل از دوره قاجار سابقه داشت.در آن زمـان نـیز شبکهای متنفذ از سرمایههای جهانوطنی که از قضای روزگـار تـا واپسـین دوران حیات رژیم گذشته در ایران به ادامه فـعالیت پرداخـتند بر این باور بودند که برای حفظ ایران در مسیر علایق غرب چارهای جـز ایـن وجود ندارد که برای سـرمایهداران غـربی در این مـنطقه حـساس جـهان علایق تجاری به وجود آید؛زیـرا در چـنین صورتی است که میتوان در این کشور حامیان نیرومندی یافت که از طریق عـلقههای مـالی سرنوشت خود را در ارتباط با سرمایههای جـهانوطنی گره میزنند و بودونبود خـود را در گـرو ارتباط با این شبکهها مـیبینند.از ایـن راه بود که سرمایهداران جهانوطنی در ایران دوستانی وفادار پیدا کردند و موجودیت خود را در گـرو ایـن مناسبات دیدند و تا حد امـکان بـرای بـقای خود تلاش نـمودند.
در بـین رجال دوره پهلوی دوم کـسانی کـه در اطراف اسد اللّه علم بودند بیش از همه در فرایندهای این ایام سهیم بودند.نخبههایی از تحصیل کـردگان در غـرب شبکه ارتباطی علم را با محافل ذیـنفوذ در کـشورهای غربی پیـوند مـیدادند.بـرجستهترین این افراد دکتر عـلینقی عالیخانی بود.این فرد که بعدها در مناصب مهم و کلیدی کشور قرار گرفت از تودهایهای زمان مـصدق و از بـرکشیدگان علم بود.غیر از او عدهای دیگر هـم کـه در اطـراف عـلم بـودند همانطور که خـواهیم دیـد سابقه تودهای داشتند.حضور روشنفکرانی که سابقهء تودهای داشتند،این اندیشه را به وجود میآورد که شـاید ایـن افـراد در زمره همان شبکه«بدامن»ی باشند که مـارک گـازیوروسکی از آنـها بـه عـنوان عـوامل سرویسهای اطلاعاتی غرب به منظور ترسانیدن مردم از کمونیسم نام میبرد.این افراد به هرحال در مأموریت خویش بسیار موفق شدند و البته همه آنها هم پاداش خود را گرفتند.بـر اساس نامهای از«سردونالد استوکس»نماینده شرکت«لیلاند موتورز»به شاه که رونوشتی از آن برای شاپور ریپورتر ارسال شده است،دکتر عالیخانی در برقراری توافقات اقتصادی بین ایران و انگلیس بسیار مؤثر بود.او در ایـن نـامه به شاه به خاطر وجود چنین افرادی که عامل اتصال و ارتباط ایران و بریتانیا هستند تبریک گفت.این سفر در سال 1346 اتفاق افتاد و در بازگشت استوکس به انگلستان دولت وقت بریتانیا اعتقاد داشـت کـه موقعیت خوبی برای صنایع آن کشور در ایران گشوده شده است.در آن ملاقات محور مذاکرات تأسیس شعبهای از کارخانه لیلاند در ایران بود که با موافقت روبرو شـد و در ایـن موفقیت دکتر عالیخانی نقش مـؤثری داشـت.82
نمیتوان به درستی بین این شرکتها تفکیک و تمایزی قائل شد.منافع آنان با یکدیگر در هم تنیده بود و در صحنه ایران آنها عملیات خود را با یـکدیگر هـماهنگ میکردند.این مهم نـشان دهـنده این معنا بود که آن شرکتها آن دیگری را در سود و زیان خود شریک میدانستند و موفقیت دیگری را موفقیت خود تلقی میکردند.این دلیلی نداشت جز اینکه سرمایههای جهانوطنی در یک چیز یعنی سود با هـم اشـتراک داشتند.این امر خود دلیلی بر ماهیت سرمایه در دوره جدید به شمار میرود.نظام سرمایهداری جهانی در قالب سرمایهداران فراملیتی که سود مشترک داشتند،خود را به منصه بروز و ظهور میرسانید.در مورد ایـران بـا مثالی مـیتوان موضوع را بیشتر دریافت.در سال 1347«مارکوس سیف»در نامهای خطاب به شاپور خاطرنشان کرد که با شرکتهای I.G.I و شکل مـذاکراتی را انجام داده است.این مذاکرات در سطح بالا دانسته شد. موضوع مذاکرات ایـن بـود کـه چگونه میتوان کشاورزی خوزستان را توسعه داد.میدانیم که شل یک کمپانی نفتی است.به همین دلیل تعلق خـاطر آن در زمـینههایی مثل کشاورزی شاید تا حدی عجیب بنماید.در آن دوران در رأس کمیته تحقیقاتی شرکت شل«لرد ویکتور روچـیلد» دوسـت نـزدیک شاپور قرار داشت.مردی که در نوع خود بینظیر بود و در عملیات براندازی مصدق در سال 1332 در کنار شـاپور و علم نقشی اساسی بر عهده داشت و شاه نسبت به او،بر خود دینی انـکارناپذیر احساس میکرد.درعینحال وی بـا«سـردیک گلداسمیدوایت» رئیس وقت M.I.6 همکاری نزدیک داشت و در حقیقت از معاشرین همیشگی او به حساب میآمد.
ویکتور در سرویس امنیتی بریتانیا در رأس مجمع اندیشمندان بود؛تشکیلاتی که خود راهاندازی کرده بود.در همین حال او در رأس برنامههای تحقیقاتی شـرکت شل قرار داشت. شرکتی که سهامداران عمده آن خود وی و نیز خاندانهای سرشناس صهیونیستی مثل «مونتاگها»بودند.
دو برنامه مهم عملیات تحقیقاتی در شل و سرویس امنیتی انگلستان بهخودیخود اهمیت او را نشان میدهد.این مرد از یاران نـزدیک عـلم و شاپور بود و همانطور که گفتیم این دوستی به سالهای دهه بیست و پس از آن بازمیگشت.«مارکوس سیف»هم به امر تولید و صدور مواد غذایی اشتغال داشت.اگرچه کار او با امر کشاورزی نمیتوانست بـیارتباط بـاشد،لیکن تیم روچیلد،مارکوس و شاپور قطعا در کنار مسائل کشاورزی اهمیت امنیتی خوزستان را در آتیه ایران نادیده نمیگرفتند و اساسا از نظر آنان هرکار اقتصادی علی القاعده باید نفع سیاسی هم در پی داشته بـاشد.ایـن مذاکرات بر آن بود تا نظر شاه و دولت ایران را مورد بررسی و تجزیهوتحلیل قرار دهد و آنگاه در راستای منافع شرکتهای ذیربط در جهت خاصی که مورد نظر طراحان این پروژه بود هدایت شود.شرکتهای طـرف قـرارداد بـه انجام این طرح علاقهمند بـودند،ایـنک نـوبت ریپورتر بود که ایرانیان را در مذاکراتی که انجام میداد به تسریع در اجرای این پروژه تشویق مینمود.او باید از طریق طرح نقطه نظرات طرفهای ایـرانی را بـه اجـرای هرچه سریعتر این طرح هدایت میکرد.شاپور بـا عـباس آرام وزیر وقت امور خارجهء ایران در ارتباط بود و او را در جریان آنچه اتفاق میافتاد قرار میداد.شخص مارکوس سیف هم همین مـناسبات را بـا آرام داشـت و امیدوار بود که از این راه کمکی به انجام این پروژه بشود.ایـن مناسبات به اندازهای مهم بود که مارکوس در نامهاش خطاب به شاپور از او پرسید که کی به لندن میآید،زیـرا ضـروری اسـت در زمینه امر مهمی با او مشورت کند.83
شاپور بلافاصله دستبهکار شد.او بـا اسـد اللّه علم به مشورت و رایزنی پرداخت و علم نیز با شاه قضیه را طرح کرد.در نامهای خطاب به روچـیلد نـوشت«لرد روچـیلد عزیز با کمال احترامات لازمه».به وسیله این نامه که درخور مـردی مـثل ویـکتور بود به اطلاع او رسانید که پیشنهادهای او که به شاپور ریپورتر ارسال شده و موضوع آن در مـورد روشـهای پیـشرفته دفع آفات است به اطلاع شاه رسیده است.
شاه دستور داده بود که وزارت آب و برق بـا وی در زمـینه پیشنهادهای آنان در این خصوص و بهویژه پروژه آبیاری«سد دز»همکاری لازم را انجام دهند.84نسخهای از این نـامه و نـیز نـامهای که برای وزارت آب و برق فرستاده شده بود برای شاپور ارسال شد.طبقهبندی این نامهها مـحرمانه بـود.پیش از این روچیلد در اندونزی پروژه مشابهی را انجام داده بود که ظاهرا در آن کشور مقرونبهصرفه نـبوده اسـت.
شـاه علیرغم این امر،خاطرنشان کرد که شاید این طرح در ایران مفید و مؤثر باشد و نوشته بـود کـه به هرحال اقدامات لازم انجام گیرد.از وزارت دربار به شرکت شل اطلاع داده شد کـه وزارت آبـ و بـرق آمادگی دارد که زیر نظر شاه آزمایشهای این شرکتها در مورد پروژههای مورد نظر انجام گیرد و از«شـل»و گـروه«مـارکس اسپنسر»خواسته شد که در مورد طرحهای خود اقدامات لازم را انجام دهند.عـلم در نـامه خود به وزارت آب و برق از شرکتی به نام C.I.B.A یاد کرد که قرار بود در این پروژه فعال باشد.شرکتی کـه در انـدونزی به قول او«کارهایی»میکرد.نامه علم به روحانی وزیر آب و برق هم طـبقهبندی مـحرمانه داشت.
این موضوع هم شاید تا حـدودی غـریب بـنماید زیرا ظاهرا انجام پروژههایی از این دست نـیازی بـه محرمانه بودن نداشت.این نامه،حقیقت دیگری را هم روشن میکند و آن اینکه چـرا شـاه و وزارت دربار برای گرفتن تصمیم در خـصوص ایـن قبیل مـسائل،بـه وزارتـخانههای ذیربط آزادی عمل نمیدادند و در جزئیترین امـور نـیز دخالت میکردند.این روند از دوره نخستوزیری هویدا شکل جدیتری پیدا کرده بود.بـه گـونهای که طبق نامههایی از این دست هـویدا که نخستوزیر بود در جـریان امـور قرار نمیگرفت و علم با مـوافقت شـاه پروژههای کلان اقتصادی را هدایت میکرد و در این زمینه یکی از مریدان وی یعنی دکتر عالیخانی در مـقام وزیـر اقتصاد تسهیلات لازم را فراهم مینمود.ایـن امـر بـهخودیخود پرده از اسرار رقابتهای پشـت پردهـای برمیدارد که:مطابق آن هـویدا در اداره امـور کشور نقشی جز نخستوزیری تشریفاتی نداشت،امری که شاه از آن رضایت کامل داشت.
در سراسر ایـن سـالها شاپور ریپورتر در کنار علم در زمره گـردانندگان اصـلی امور بـود. قـراردادهای مـهم بهویژه در امور دفاعی و نـظامی مطلقا زیر نظر شخص شاه و مشاور اصلی وی، علم انجام میگرفت و در کلیه این قراردادها شاپور حـلقه اصـلی ماجرا بود.از جمله زمانی که وی در لنـدن در هـتل نـرماندی اقـامت داشـت،نامهای از جی.آر.جـفرسون دریـافت کرد.این فرد مدیرعامل شرکت هواپیماسازی انگلیس بود.این نامه در اواخر سال 1348 نوشته شده بود و از شـاپور در مـورد گـزارش وضعیت استقرار موشکهای راپیر در ایران تشکر و قـدردانی شـده بـود. جـالب ایـنکه ایـن اطلاعات به دستور شخص شاه در اختیار مقامات نظامی بریتانیا قرار گرفت،به همین دلیل آنان از شاه تشکر کردند.
نامهای تشکرآمیز خطاب به شاه نوشته شد و از شاپور خـواسته شد که کپی آن را که در اختیار او بود به شاه تقدیم کند و البته شاپور باید تحقیق میکرد که اگر نامه پیش از این به دست شاه نرسیده بود،دست به اقدام برای ارسـال کـپی آن میزد.برای فروش این موشکها به ایران شاپور 4% پورسانت دریافت کرد که با توجه به میزان هنگفت فروش جنگافزار مبلغ بسیار گزافی است.85
در مورد سیاست خارجی و نیز مسائل تـسلیحاتی،هـویدا کارهای نبود و تیم مورد اعتماد شاه -که همانا علم،شاپور و طوفانیان بودند-در جریان امور قرار داشتند.درعینحال لرد روچیلد همچنان پروژه خود را با هماهنگی شـاپور و عـلم پیش میبرد.در سال 1349 او که ایـنک در رأس امـور تحقیقاتی شرکت شل قرار داشت،ضمن ارسال نامهای برای شاپور بر این باور خود مصر بود که:«طرح وی منافع دوجانبه ایران و خودمان را در بر دارد.»شـاپور امـیدوار بود که شاه بـا ویـ ملاقات کند تا اهمیت این طرح را با وی در میان بگذارد.این طرح که از آن چیزی در اسناد موجود دیده نمیشود با طرح سابق الذکر تفاوت داشت؛زیرا روچیلد گفته بود که: «طـرح کـشاورزی خوزستان و نیز طرح دفع آفات نباتی که با وزارت کشاورزی در حال انجام است، مساحتی به وسعت 15100 هکتار را در بر میگیرد و این مناطقی است که ما بدان علاقهمند هستیم.»86
مهمترین اقدام شاپور پیـرامون خـرید تجهیزات نـظامی دور میزد که البته همیشه بریتانیا یکی از نزدیکترین شرکای تجاری ایران بود.با این وصف دو نامه که ظـاهرا با یکدیگر متناقض هستند در اسناد شاپور به چشم میخورد:نخست نـامهای از گـرینوود87کـه در 4 دسامبر 1970 فرستاده شده است و دیگری نامهای است از«لرد کرینگتون»وزیر دفاع بریتانیا که در همین تاریخ ارسال شده ولی از نـظر مـحتوی با اولی تناقض دارد.در نامه«گرینوود»آمده است که شاه تقاضا کرده است:در موضوع فـروش هـواپیماهای جـاگوار به ایران نباید واسطهای وجود داشته باشد که علی القاعده این واسطه کسی نبود جـز شاپور.این هواپیماها باید در اختیار ناوگان هوایی ایران قرار میگرفت و در نیروی هوایی ارتـش به کار گرفته مـیشد.88بـر طبق اسناد حتی در اواخر سال 1350 بار دیگر شاه خواست که در فروش هواپیماهای کنکورد برای شرکت ایرانایر و انجام مذاکرات در این زمینه ضرورتی به واسطه نیست که با این تقاضا موافقت شد.89
نـامه متناقض با این روند متعلق به«لرد کرینگتون»وزیر دفاع بریتانیاست.در این نامه وزارت دفاع انگلیس از اقدام شاه در تعیین شاپور دارنده مدال امپراتوری بریتانی O.B.E برای انجام مذاکرات درباره خرید تجهیزات نظامی قدردانی شـده بـود.در همین نامه وعده داده شده بود که دولت بریتانیا در تجهیز مجدد ارتش ایران حداقل قیمتها را دریافت خواهد کرد.90دلیل اینکه شاه از مقامات انگلیسی خواسته بود که در قراردادهای تسلیحاتی نیازی به واسطه نـیست مـیتواند سوء شهرت شاپور در این زمینهها باشد،به گونهای که در مطبوعات انگلیس در همان زمان جنجالی بر سر این موضوع برپا شد.
اینکه شاه علیرغم دستورهای خود بار دیگر از شاپور در انـجام خـریدهای تسلیحاتی بهرهبرداری کرد شاید ریشه در این ماجرا داشته باشد که در اوایل دههء پنجاه شمسی همزمان از طرف شاپور و«لرد آیرونساید دوم»نامههایی خطاب به علم نوشته و از او خواسته شد که وصیتنامه اردشیر جـی را کـه نـشان میداد رضا خان را او کشف کـرده و بـه«آیـرونساید»برای انجام کودتا معرفی کرده است،به شاه ارائه کند و تحقیق نماید که آیا وی راضی است که این وصیتنامه چاپ شـود یـا خیر؟مطلب دیـگر متعلق به«لرد آیرونساید دوم»فرزند«ژنرال آیرونساید»مـشهور اسـت که وی هم گوشههایی از خاطرات پدرش را تحت عنوان«شاهراه فرماندهی»در اختیار علم قرار داد.این خاطرات هم اگر در آن زمان چاپ میشد آبـرویی بـرای شـاه باقی نمیگذاشت،زیرا نشان میداد که چگونه پدر او و اصل سلسله پهـلوی مدیون قدرت محافل مافیایی انگلستان بوده است.به هرحال در هردو مورد با وساطت علم کارها رفع و رجوع شـد و تـنها بـعد از پیروزی انقلاب بود که این اسناد منتشر گردیدند.
ماجرا هرچه بـود شـاپور با کمال قدرت در عرصه خریدهای نظامی ایران همچنان فعال مایشا بود و این روند تا واپسین روزهـای عـمر رژیـم گذشته ادامه یافت.او همچنان پای ثابت خریدهای تسلیحاتی بود.در کلیه این خـریدها بـلااستثنا سـهمی مهم از پورسانتها در اختیار او قرار میگرفت.به طور مثال در همان سال 1350 که مصادف با شـدت جـنون تـسلیحاتی شاه بود فردی به نام دیوید در نامهای که برای شاپور ارسال کرد از قرارداد جـدید تـسلیحاتی که با ایران منعقد شده بود ابراز رضایت نمود.در این نامه از خدمات شـاپور در انـعقاد ایـن قرارداد تشکر و در پایان یادآوری شده بود که 2% از کل مبلغ قرارداد به عنوان پورسانت بـه وی تـعلق خواهد گرفت.نویسنده نامه تصریح کرده بود که این تسلیحات در دنیا بینظیر اسـت.91در قـراردادهایی از ایـن دست این احتمال وجود دارد که شاپور،شروط فروش را به گونهای مهیا میکرد که میزان مـبلغ دریـافتی برای این سلاحها همیشه بیش از حد متعارف درآید.به همین دلیل پورسـانتی کـه وی دریـافت میکرد در حقیقت از جیب خریدار یعنی طرف ایرانی پرداخت میشد.به عبارت دیگر فروشنده،قیمت کـالا را بـه نـحوی تعیین میکرد که هزینه پورسانت هم در آن لحاظ شده بود.با ایـن وصـف شاپور از طرف ایرانی هم حق دلالی خود را اخذ میکرد.
شاپور نه تنها به طور خصوصی از طرف«لرد کـرینگتون»بـه شدت مورد حمایت بود بلکه حتی در ضیافتهای ناهاری که به افتخار شـاه بـرگزار میشد از او هم دعوت به عمل میآورد.روز جـمعه 22 ژوئن 1972 در«آدمـیرال هـاوس»واقع در«وایت هال»ضیافتی برای شاه بـرگزار گـردید.در این جلسه که ریاست آن بر عهده کرینگتون بود از شاپور هم دعوت به عـمل آمـده بود.92در همین روز،نامهای از طرف«کـرینگتون»بـه شاه نـوشته شـد کـه توسط شاپور به او داده شد.احتمالا ایـن تـوصیه نامهای بود که در آن از شاه خواسته شده بود خریدهای تسلیحاتی خود را از طریق شـاپور بـاید انجام دهد.نکته اینجاست که ایـن نامه در روزی نوشته شد کـه هـم شاپور و هم شاه در ضیافت نـاهار او شـرکت داشتند.یعنی اینکه میشد همین مضمون را به شکل حضوری هم مورد مذاکره قـرار داد.ایـنکه چرا کرینگتون به جای ایـن کـار تـرجیح داد نامه بنویسد مـعلوم نـیست.شاید او به این طـریق مـیخواست به شاه بفهماند که از نظر دولت بریتانیا نماینده رسمی آنها در امر فروش جنگافزار برای ایـران کـسی جز شاپور نیست.این رفتار تـحقیرآمیز کـه خلاف دسـتورهای پیـشین شـاه بود نه تنها او را آزرده نـساخت بلکه با ابراز خرسندی گفت که همه امور مربوط به تسلیحات که مورد نیاز نـیروهای مـسلح ایران است و باید توسط بریتانیا تـأمین شـود،از ایـن بـه بـعد تحت نظارت و سـرپرستی شـاپور خواهد بود.93
شاه در برابر تهدیدات شاپور و توهینهای کرینگتون سپر انداخت.این ایام مقارن با سفر دیـگر شـاه بـه لندن بود.در این سفر شاه از وزارت دفاع بـریتانیا بـازدید کـرد.شـاپور بـه کـرینگتون یادآوری کرد که شاه از مذاکرات فیمابین خوشنود است.به شاه اطمینان داده شد که برآوردن احتیاجات ارتش ایران تحت نظارت شخص وزیر دفاع است و مستر سافیلد (Suffield) و اعضای سـتاد او نهایت تلاش خود را به کار میبرند تا اطمینان حاصل شود که این احتیاجات به بهترین نحو و شرایط ممکن در بریتانیا تهیه شوند.94
در دهه هفتاد با وساطت شاپور میزان سفارش تسلیحات ایـران از بـریتانیا به شکل بیسابقهای سیر صعودی یافت.در این جریانات غیر از شاپور،ارتشبد طوفانیان نقش درجه اول را ایفا میکرد؛لیکن واقعیت این است که وی هم به دستور شخص شاه در این معاملات وارد مـیشد. بـه عبارتی شاه در این زمینه سخن اول و آخر را میگفت و احدی از نزدیکان وی جرأت ابراز مخالفت با تصمیماتش را نداشت.
طوفانیان به دستور شاه و البته به دلالی شاپور در نـامهای خـطاب به سافیلد مسئول فروش تـسلیحات بـریتانیا از او خواست که به دستور شاه سلاحهای موشکی اسکورپیون را به میزان 250 عدد و نیز سلاحهای شناسایی و سیستمهای کنترل آتش و رادار را نیز برای ایران تهیه کند.95در همین ایـام شـاپور هم به کار خـود مـشغول بود و با شرکتها و مؤسسات مختلف بریتانیایی سرگرم فروش جنگافزار و یا ماشینآلات به مقصد ایران بود.آنچه که در این زمینه قابل اهمیت است این است که بر اساس اسناد و مدارک مـوجود هـیچکدام از این قراردادها در زمینه کالاهای استراتژیک و یا سرمایهای نبود بلکه تمامی این خریدها صرفا خدماتی،مصرفی و یا بازرگانی بودند.بریتانیا هرگز در زمینه صنایع و سرمایهگذاریهای بلندمدت اقتصادی که میتوانست برای آینده ایـران و مـقوله اشتغال و تـوسعه اقتصادی کشور مفید باشد سرمایهگذاری نکرد.به عبارتی با اینکه این کشور با شاه روابط بسیار صـمیمانهای داشت،هرگز ریسک سرمایهگذاری بلندمدت را نمیتوانست بپذیرد.عمدهترین سرمایهگذاری انگلیسیها در زمـینه نـفت بـود و پس از آن با استفاده از جنون تسلیحاتی شاه و به دلیل ترسی که خودشان از شوروی در دل او انداخته بودند،انواع و اقسام جـنگافزارهای خـود را به فروش میرسانیدند.در این زمینه شاپور حق دلالی فراوانی به جیب میزد،مـثلا در نـامهای کـه با عنوان خصوصی- محرمانه96برای شاپور ارسال شد تأیید گردید که بر اساس قراردادی کـه طبق آن مذاکرات در مورد فروش بیسیم برای نصب در اسکورپیونهای مورد درخواست ایران در حال انـجام است، 3%مبلغ کل ایـن قـرارداد بابت حق دلالی به وی پرداخت خواهد شد.97این مبلغی بسیار کلان بود زیرا همانطور که پیشتر هم خاطرنشان کردیم معمولا خریدهای تسلیحاتی در مقیاس بسیار کلان سفارش داده میشد و سه درصد کل مـبلغ سفارش بسیار هنگفت بود،مضافا اینکه قیمت جنگافزار در همه جای دنیا هم بسیار گران است.
پولهای کلانی از این راه به جیب دلالان بریتانیایی و در رأس همه شاپور ریپورتر سرازیر میشد.هیچ معامله کلانی نـبود کـه شاپور از آن بهرهای نبرد.مثلا در نامهای که مدیر فروش شرکت لیلاند موتورز به شاپور نوشت مبلغ نیم درصد از فروش این شرکت به ایران را که با وساطت او انجام شده بود،به شـاپور پرداخـت که البته این حق دلالی وی به شمار میآمد.98
در سندی دیگر از دلالی شاپور برای شرکت جنرال الکتریک آگاه میشویم:
«از دیدار مجدد شما در لندن و نیز از اینکه فرصتی پیش آمد تا مروری بـر فـعالیتها و عملکردهای شرکت جنرال الکتریک در ایران داشته باشم،خوشحال شدم.مطمئن باشید به راهنمایی و نصایح شما توجه دقیق خواهیم نمود و بازتاب آن را در مطلالبی که بلافاصله متعاقب دیدار اخیر رئیس بخش تـجاری از تـهران مـنتشر گردید خواهید یافت.همانگونه کـه بـه شـما تأکید نمودهام کمپانی ما مایل است در کنترات پروژه راهآهن تهران-تبریز برنده گردد و ما برای شنیدن و پذیرفتن کلیه پیشنهادها در مورد اینکه چـه کـارهایی بـاید صورت داد تا بتوان بهترین موفقیت نصیب شرکتمان گـردد حـاضریم.»99
منظور از شرکتمان در این سند چیست؟آیا شاپور در سهام این شرکت مشارکت داشته و به عبارتی از سهامداران آن بوده است؟چیزی غیر از این،از سند یـادشده مـستفاد نـمیشود. میتوان نتیجه گرفت،شاپوری که در ابتدای سال 1324 به عنوان یـک کارمند معمولی وارد ایران شد،در طی این سالها چه سود هنگفتی را عاید خود نمود و از قبل دلالی و درآمدهای کلان نفتی ایـران بـه چـه موقعیت بزرگ اقتصادی دست پیدا کرد.شاپور در آن زمان به بزرگترین دلال سـرویس امـنیتی بریتانیا در ایران تبدیل شده بود و از این راه در زمره ثروتمندان بزرگ انگلستان درآمده بود.
در اواخر سال 1352 شرکت بـریتیش پتـرولیوم قـراردادی با شاپور منعقد کرد که طبق آن او به عنوان مشاور ویژه شـرکت در امـور ایـران تعیین شد.این قرارداد از اول آوریل سال 1973 آغاز میشد و تا پنج سال بعد ادامه مـییافت.حـقوق مـاهانه او ده هزار پوند بود و مخارج و هزینههای مسافرتهای او هم تقبل میگردید.وظیفه شاپور مشاوره و اقدامات ویـژه100بـنا به درخواست شرکت انگلیسی بود و شاپور باید در جهت مصالح و منافع آن در ایران تلاش مـیکرد.101شـاپور در نـخستین گام نشان داد تا چه اندازه در مأموریتی که به وی محول شده است مهارت دارد.در مارس 1973 او بـا شـاه در جزیره«سن موریس»دیدار کرد و در این دیدار توانست امتیاز بسیار مهمی برای شـرکت بـریتیش پتـرولیوم به دست آورد.
ماهیت این مذاکرات روشن نیست؛اما«استیل»از مدیران ارشد این شرکت در یک نـامه بـسیار شعفانگیز از نقش خطیر شاپور در مذاکرات«سن موریس»یاد کرد و از این نقش بـیاندازه ابـراز امـتنان نمود.یک پاکت محتوی نامه رسمی برای وی ارسال گردید و ابراز امیدواری شد که همان تـفاهم و هـمکاری کـه باعث موفقیت در«سن موریس»شد بار دیگر صورت تحقق به خود گـیرد.102
در اواخـر سال 1352 روابط نفتی ایران با«بیپی»وسعت بیشتری یافت.حوزههای همکاری این شرکت با ایران بـسیار گـستردهتر از آن بود که در بادی امر به نظر میآمد.در همین ایام نامهای از«دیوید اسـتیل»بـرای شاپور به صورت شخصی ارسال شد.در ایـن نـامه از مـذاکراتی که همان ایام انجام شده بود یـاد گـردید.طبق این سند شرکت نفتی مزبور از طریق شعبه خود در آلمان برنامههای مفصل و بـلندمدت فـراوانی برای ایران داشت و در همین زمـینه بـا شرکت بـایر در آلمـان وارد مـذاکرات تجاری و اقتصادی مهمی در خصوص ایران شـده بـود که در نوع خود بینظیر بود.اعلام شد که بریتیش پترولیوم درباره ایـن مـسائل مشغول فعالیت است:
1-پروتئین 2-تحقیقات 3-خـدمات کامپیوتری تحت عنوان Chairman Lord Elworthy کـه ریـاست آن با«لرد الورثی»بود. 4-طرح گـسترش پالایـشگاه تهران 5-بررسی و تحقیق پیرامون تأسیسات جدید نفتی 6-حملونقل مواد سوختی با مشارکت شـرکت کـشتیرانی آریا 7-اقدامات اکتشافی در مناطق جـدید نـفتی در ایـران 8-بازاریابی برای مـحصولات مـتنوع در شرق آفریقا در پیوند بـا عـلایق تجاری آلمانیها در ایران دو موضوع جدید مورد توجه بود:الف)از شعبه «بی.پی»آلمان خواسته شـد کـه در مذاکره با شرکت ملی نفت ایـران پیـرامون یک پروژه جـدید در مـورد احـداث پالایشگاه جدید در بندر بـوشهر به ظرفیت 25 میلیون تن وارد گفتگو شود و در برابر آن 20% از سود کنسرسیوم نفتی آلمان را بگیرد.ب)یکی از شرکای بـریتیش پتـرولیوم در شرکت عظیم پتروشیمی آلمان Erdolchemie یعنی کـمپانی بـایر تـشویق شـده بـود که میتواند بـه اتـفاق شرکت ملی نفت ایران با تأسیس کارخانه بنزن که بخشی از پروژه پتروشیمی بندر شاهپور است،منافع مـشترکی را تـعقیب نـماید.البته علاوه بر این موضوع با شـرکت مـلی نـفت ایـران در زمـینه اسـتخراج نفت دریای شمال مذاکراتی به عمل آمده بود و همکاریهای مشترکی در جریان بود که امیدهای فراوانی نسبت به آینده آن وجود داشت.103
همکاریهای شاپور با شرکتهای معظم نفتی و نـظامی و نیز صنعتی انگلستان تا واپسین روزهای عمر حکومت شاه ادامه یافت و وی از این راه سودهای هنگفتی به جیب زد.از سوی دیگر وی در جریان انحلال کنسرسیوم نفت توسط شاه اقداماتی برای تضمین منافع شرکتهای نـفتی انـجام داد و در مقام مشاور این شرکتها تقدیر و تشکر فراوانی دریافت کرد.اما امواج انقلاب به سرعت از راه رسید و نویدبخش دور تازهای در تحولات معاصر کشور ایران شد.شاپور از تحولات سالهای 1977 و 1978 که مصادف بـا دوران انـقلاب بود به شدت آزردهخاطر بود و این آزردگی در نامههای او و همسرش بازتاب پیدا کرده است.این سالها مقارن بود با افشاگریهایی علیه شاپور در مطبوعات انـگلیس کـه همین امر بر آزردگی او مـیافزود.بـه یاد آوریم در این دوران،زمام حکومت در دست دولت کارگری انگلیس بود.اما انگلستان بدون تردید تا لحظات آخر که امیدی به بقای شاه وجود داشـت بـه حمایت خود از او ادامه داد گـرچه انـتقاداتی به نوع سلطنت او میکرد و همین امر باعث شد که شاپور یکی از آخرین نامههایش را به دیوید اوئن وزیر امور خارجه انگلستان بفرستد.متن نامه در پاسخ به اظهارات اوئن بود که با وجـود انـتقاد به نوع حکومت شاه سلطنت وی را در مسیر منافع غرب میدید.بخشی از این نامه به این شرح است:
«در طول 30 سال گذشته من نظارهگر روابط ایران و بریتانیا بودهام و لازم میدانم در مورد بیانات اخیر شـما در زمـینه پشتیبانی از شـاه ایران که در روز 22 اکتبر 1978 از تلویزیون هم پخش شد مطالبی را بیان نمایم.این تلقی که با وجود نارسایی کـه[در ایران]در زمینه حقوق بشر وجود دارد استمرار سلطنت شاه در مسیر منافع غـرب اسـت،بـه گروههای مخالف او مجال میدهد که همه نوع اتهام سیاسی را به وی نسبت دهند و نتیجه بگیرند که وی در نـفس الامـر مطیع بریتانیا و آمریکاست.البته این موضوع حقیقت ندارد.شاه،ایران را تنها به ایـن عـلت در مـسیر غرب قرار داده است که تصور میکند استقلال و منافع مردم کشورش از این راه تأمین خواهد شد.
مـن سرنگونی او را حتمی و فوری نمیبینم.در حالی که مردم ایران امید به استقرار دمکراسی در کـشور خود دارند،اکثریت گـسترده و خـاموش آنان دمکراسی را با حکومت هرجومرج و متعصبانه جابجا نخواهند کرد.به نظر من دیری نخواهد پایید که این بخش از مردم صدای خود را به دیگران نیز خواهند رسانید.بدون شک شاه باید خـود را مهیا سازد تا مثل یک پادشاه مشروطه و نه یک سلطان مطلق العنان،سلطنت کند.ایرانیان،به عنوان یک ملت،دمکراسی و سلطنت را با هم در تعارض نمیدانند.»104
شاپور در ایران بود که انقلاب بـه پیـروزی رسید و به چشمان خود دید که مردم ایران سلطنت را با دمکراسی در تعارض میبینند و برای حفظ آن نظام سیاسی هیچ راهی متصور نیست.با اینکه شاه در این زمان دائما وعده میداد کـه مـثل یک پادشاه مشروطه حکومت خواهد کرد اما دیگر به وی اعتمادی وجود نداشت و امواج انقلاب،سلطنت او را از ریشه برکند.انقلاب نقطه پایان حضور و فعالیت ریپورترها در خاک ایران بود.
پانوشتها:
(1).آرین رنـجی شـری[شاپور ریپورتر]:به دام افتاده،ترجمه محسن اشرفی،نشر نی،تهران،1377،صص 14-15.
(2).شهمردان،رشید:فرزانگان زرتشتی،انتشارات فروهر،تهران،1363،ص 30.
(3).پرورش،ش 28،دوشنبه نهم رمضان 1318 سپتامبر 1900،ص 2.
(4).همان.
(5).در این زمینه بنگرید به:میرزا عبد الرحـیم کـلانتر ضـرابی،تاریخ کاشان،به کوشش ایـرج افـشار،انـتشارات فرهنگ ایران زمین،تهران،1341.
(6).پرورش،ص 3.
(7).همان،ص 4.
(8).همان،ص 5.
(9).همان،ص 6.
(10).آرین رنجی شری،همان،ص 12.
(11).تربیت،ش 349،پنجشنبه 20 ذیقعده 1322،ص 1752.
(12).منتخب از خاطرات مرحوم اردشیر جی که از انـگلیسی و گـجراتی بـه فارسی ترجمه شده است،اسناد اردشیر جی، ریـپورتر،تـهران،نوامبر 1931،ش 4-052/-129 الف.
(13).آرین رنجی شری،همان،ص 17.
(14).اردشیر جی به علاء السلطنه رئیس الوزرا،تهران 30 ربیع الثانی 1333،ش 31194-ن.
(15).رئیس الوزرا به اردشیر جی،تـهران،بـیتا،ش 39190-ن.
(16).مـستشار الدوله به زرتشتیان کرمان،تهران،10 سنبله 1335،ش 17081-ن.
(17).علاء السلطنه به انـجمن زرتشتیان تهران،بیتا،ش 17082-ن.
(18).زرتشتیان تهران به علاء السلطنه رئیس الوزرا،تهران،9 محرم 1337،ش 17089-ن.
(19).پرانتز از متن اصلی است.
(20).فاضل مازندرانی،اسـد اللّه:تـاریخ ظـهور الحق،ج 8،بخش 2،مؤسسه ملی مطبوعات امری،تهران،1333 بدیع، صص 731-732.
(21).شهمردان رشـید،هـمان،ص 616.
(22).همان،صص 605-606.
(23).تاریخ ظهور الحق،ج 8،بخش دوم،صص 934-935.
(24).همان،ص 935.
(25).همان،ص 937.
(26).همان،صص 951-952.
(27).عبد البها:مجموعه الواح مبارکه بـه افـتخار بـهائیان پارسی،مؤسسه ملی مطبوعات امری،تهران 1333 بدیع،صص 37-38.
(28).همان،ص 41.
(29).همان،ص 49.
(30).انجمن زرتـشتیان تـهران بـه رئیس الوزرا،تهران،9 محرم 1337،ش 17089-ن.
(31).رئیس الوزرا،به انجمن زرتشتیان تهران،بیتا،ش 17089-ن.
(32).وزارت امور خارجه رئیس الوزرا،تهران،26 مـحرم 1337،ش 170184-ن.
(33).زرتـشتیان کـرمان به سردینشاه پتیت،کرمان،بیتا،ش 17086-ن.
(34).انجمن ناصری کرمان به انجمن زرتشتیان تهران،کرمان،بـیتا،ش 17087-ن.
(35).کـنکاش موبدان کرمان به انجمن تهران،کرمان،بیتا،ش 17088-ن.
(36).کیخسرو شاهرخ به گمنام،تهران،7 صـفر 1337،ش 39190-ن.
(37).زردشـتیان شـهر و دهات به وثوق الدوله،یزد،محرم 1338،ش 47550-ن.
(38).اردشیر جی به وثوق الدوله،تهران،2 رجب 1339،ش 36365-ن.
(39).برای آگـاهی بـیشتر بنگرید به ظهور و سقوط سلطنت پهلوی،ج 2،مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی،تهران 1371.
(40).آرین رنـجی شـری[شاپور ریـپورتر]،همان،ص 17.
(41).همان،صص 18-19.
(42).مثلا بنگرید به:پیتر رایت،شناسایی و شکار جاسوس،که جاسوس پنجم ار سـرراجر هـالیس میداند که همزمان با تحقیقات درباره نفوذیهای شوروی در سیستم اطلاعاتی انگلیس ریـاست ام.آی.5 را عـهدهدار بـود.در برابر این دیدگاه به این منبع مراجعه شود:یوری مودین،پنج دوست کمبریجی من،تـرجمه احـمد کـسائیپور،نشر کارنامه،تهران،1375؛وی نفر پنجم را کرن کراس میداند.یوری مودین رابط کـمبریجیها بـا سرویس اطلاعاتی شوروی بود و باید اطلاعات او موثق تلقی شود. اما درعینحال هنوز در ماهیت فرد پنجم کـه کـیست تردید وجود دارد و حتی عدهای در صفحات اینترنت لرد ویکتور روچیلد دوست بسیار نزدیک شـاپور را نـفر پنجم میدانند.
(43). Curriculum Vitae of Brigarder Shapoor A.Reporter,D.S.O.-اسناد مؤسسه مطالعات تاریخ مـعاصر،ش: الف 129-32-1.
(44).آجـودانی ارتـش انگلیس به شاپور ریپورتر، A.G.2.C.31 May -1943,ش،الف:1-322/44512،129/.
(45).چارلز بارنز مـدیر اخـبار رادیو سراسری هند به ستاد ارتش انگلیس در هند،8060/74-158. SOME/S ؛ش:الف 2- 322/-233-129/.
(46). All Whom It May Concern.
(47).اسناد رادیو دهلی،ش:الف-4-322/129، August ,44/10932-1944.
(48). Who''s Who:An Annual Biographical Dictionary,A Black,London,1993.
(49)....Responsible from the duties that this highly responsible position entalis هـمان اسـناد،ش: 1-323-129-الف.
(50).سرلشگر هدایت به شاپور؛ش:1-324/29-الف.
(51).مـتن اصـلی بخشی از تـعهدات شـاپور کـه خود،نوشته است به این شـرح اسـت: I also translate various other material given to me by the officers of the political section.
(52). Occasionally I accompany officers of political section on visits to or interviews with Iranians and later submit a full account of the meeting and the matters discussed.
(53)...I must also maintain contact with people who may provide accurate information required by us.
(54)....Mr.Roy.M.Melborn is responsible for the overall work of the section.Mr.JohnHowison,second secretary is a General charge of all work done by me...
(55). My work requires an up-to-date knowledge of general developments in the country and close observation of seemingly minor incidents from day to day.
(56). Whenever required I arrange meeting between such person and political officers of the chancery.
(57). I have many friends among highranking members of the various political parties and government departments and senators and deputies and must not give them the impression that I ask for their views in "professional"capacity.
(58). Unique talent.
(59).ملبورن به شاپور،5 فوریه 1954،ش:2-325-129-الف.
(60).کینگ به شاپور(مشاور سیاسی سفارت آمریکا)،19 اکـتبر 1954،ش:3-325-129 الف.
(61). Special Assistant.
(62).اسـناد شاپور،ش:6-325-129 الف.
(63).مونتاگ وودهاس،کریستوفر:عملیات چـکمه،ترجمه فرحناز شکوری،تـهران،انـتشارات نور،1367،صص 20-21.
(64).پیتر رایت،شـناسایی و شـکار جاسوس،ترجمه محسن اشرفی،انتشارات اطلاعات،تهران،1374.
(65).آسیه در تاریخ 6 آذر 1331،مطابق با 27 نوامبر سـال 1952 در تـهران با شاپور ازدواج کرد.ازدواج آنـها در کـلیسای کـوچکی که متعلق بـه آمـریکاییان بود انجام شد.از ایـرانیها رسـتم جمشید و میرزا جلال الفت شاهد ازدواج شاپور بودند. آسیه در مرکز اطلاعات سفارت آمریکا در تـهران بـه کار اشتغال داشت و تا آن زمان دو سـال از تـاریخ کار او مـیگذشت.در 18 جـولای سـال 1952 از طرف مرکز مربوطه از ویـ قدردانی به عمل آمد و اعلام شد که کتابخانه کودکان آمریکا از وی دعوت به همکاری کرده اسـت.در حـقیقت آسیه به دلیل ازدواج با شاپور نـاچار شـد از کـارش اسـتعفا دهـد.حکم کارگزینی آسـیه تـوسط قسمت خدمات کارکنان خارجی وزارت امور خارجه آمریکا صادر میشد؛شاپور ریپورتر به آسیه مانوکیان(همسرش)ش: 2-12-129 الف؛تـقدیرنامه مـرکز اطـلاعات و آموزش سفارت آمریکا،2-142-129 الف.
(66).شاپور ریپورتر بـه آسـیه مـانوکیان(هـمسرش)،بـیتا،ش:18-32/-129 الف.
(67).دکـتر علی محمد بنکدار به شاپور ریپورتر،11/3/1344،ش:1-326-129 الف.
(68).این کتاب در تهران با این مشخصات ترجمه شده است:دزموند هارنی،روحانی و شاه،ترجمه کاوه باسمنجی و کاووس باسمنجی،انتشارات کتابسرا،تـهران 1376.
(69).پرانتز و علامت سؤال در متن سند و از خود زاهدی است.
(70).سفارت ایران در واشنگتن:زاهدی به شاپور ریپورتر،22/11/53،ش 8-271/-129 الف.
(71).ریپورتر به علم،3 مه 1954،2-272/-129 الف.
(72).علم به شاپور،22/1/1333،ش 1-272/-129 الف.
(73). an effective step.
(74). I do hope you will arrange that tittle meeting room so that I can report"DONE!"
تأکید از نویسنده اصلی نامه(شاپور)است،نیز عـلامت!مـربوط به متن اصلی است.
(75).علم به شاپور،4/2/1335،ش 11/272/-129 الف.
(76).علم به شاپور،همان،ش 12-272/-129 الف.
(77).علم به شاپور،12/8/1336،ش 15-1272-129 الف.
(78).علم به شاپور،21/3/1342،ش 21-272/-129 الف.
(79).همان به همان،19 نوامبر؟،ش 25-272/129 الف.
(80).نیکولسون به گمنام،هنگکنگ،25 جون 1946،اسناد شاپور ریپورتر.
(81).رکـنزاده آدمـیت،محمد حسین،دانشمندان و سخنسرایان فارس،انتشارات اسلامیه،خیام،تهران،1337،ج 2، صص 406-407.
(82).استوکس به شاه،لندن،19 اکتبر 1967،ش 1-628-129 الف.
(83).سیف به شاپور،لندن،17 ژوئن سال 1967،ش 2-627-129 الف.
(84).علم بـه روچـیلد،تهران،14 ژانویه 1970،ش 1-6211-129 الف.
(85).جفرسون به شـاپور،2 ژانـویه 1970،ش 3-629-129 الف.
(86).ویکتور به شاپور،لندن،22 جولای 1970،ش 2-6211-129 الف.
(87). A.H.C.Greenwood.
(88).گرین وود به شاپور،لندن،4 دسامبر 1970،ش 5-629-129 الف.
(89).هواپیماسازی انگلیس به شاپور،لندن،2 فوریه 1972،ش 5-629-129 الف.
(90).لرد کرینگتون به شاه،لندن،4 دسامبر 1970،ش 1-6212-129 الف.
(91).دیوید بـه شـاپور،لندن 10 دسامبر 1971،ش 4-621-129 الف.
(92).اسناد شـاپور ریـپورتر،ش 32-621-129 الف.
(93).علم به کرینگتون،تهران،وزارت دربار،ش 4-6212-129 الف.
(94).اسناد شاپور ریپورتر،وزارت دفاع انگلیس،27 ژوئن 192،ش 3-6212-129 الف.
(95).طوفانیان به سافیلد،21 جولای سال 1972،ش 5-6212-129 الف.
(96). private-Confidential.
(97).اف.پی.نجرادسون(مدیر شرکت مخابراتی بریتانیا)به شاپور،20 اکتبر 1972،ش 5-621-129 الف.
(98).وبستر (A.T.Webster) به شاپور،12 اکتبر 01،1972-499-6050،ش 2-628-129 الف.
(99)...31-6213-129 الف. Shapoor to A.Weinstock,General Electeric Documents,No
(100). Special Adviser.
(101)...1-6215-129 الف. A.C.Steel to Shapoor private,March23.1973,B.P.Documents,No
(102).دیوید استیل بـه شـاپور،23 مارس 1973،اسناد بریتیش پترولیوم،2-6215-129 الف.
(103).دیوید استیل به شاپور،شخصی،23/1/1973،اسناد بی.پی.ش 4-6215-129 الف.
(104).شاپور به دیوید اوئن وزیر امور خارجه بریتانیا،24 اکتبر سال 1978،ش:25-621-129-الف.
برگرفته از فصل نامه مطالعات تاریخی - شماره 2 - مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی