12 خرداد 1394

نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش چهارم)


نقد و بررسی کتاب خاطرات علم (بخش چهارم)

س :اگر اجازه بدهید، به بخشهای بعدی کتاب خاطرات علم بپردازیم.

ج : بله. همین اواخر بیش از هزار سند در باره علم دیدم که نقش گسترده او را در خدمت به منافع استعمار نشان می‌داد. البته این، به معنای نفی سایر جریانات نیست. استعمار جریانات متعددی به موازات هم هدایت می‎‌کرد. در کنار علم، جریان صدریان، جریان برادران رشیدیان و مانند آنها را داشت. این جریانها گاهی به هم می‌رسند، در جاهایی هم احیاناً با هم تعارضاتی دارند.

علم به دخترش رودابه می‌گوید که من به عالیخانی اعتماد دارم. او از همه اسرار من آگاه است. به عالیخانی گفته‌ام که تا اعلیحضرت و من زنده هستیم، این خاطرات به هیچ وجه چاپ نشود. می‌گوید آن موقعی چاپ شود که نه اربابم باشد و نه من.

س : ظاهراً می‌خواست به حکومت پهلوی آسیبی از جانب خاطراتش نرسد.

ج : بعضی افراد سطحی نگاه می‌کنند و فکر می‌کنند که در دولت پهلوی، مسئولین وحدت داشتند! در صورتی که واقعیت خلاف این است؛ فقط از ترس شاه و ساواک بود که افرادِ حکومت نظراتشان را بیان نمی‌کردند. یعنی اختناقی بود که هر کدام کلمه‌ای می‌گفتند، مورد مواخذه قرار می‌گرفتند؛ پس، کینه، عداوت و دشمنی را در درون خودشان حبس می‌کردند. شاید یکی از عواملی که در سال 1357، حکومت پهلوی آنطور از هم پاشید و حتی هایزر هم با همه تلاشش نتوانست حکومت را حفظ کند، عقده‌ها و کینه‌هایی بود که عوامل حکومت از قبل نسبت به هم داشتند و امروز کم و بیش در خاطرات رجال پهلوی از وضعیت دولتمردان می خوانیم و این اندک از بسیار است.

س : یعنی شاه تضاد درون حکومتی هم داشته است.  

تبریزی : بله. بسیاری از این تضادها، در واقع تضاد بین امریکا و انگلیس است. مثلاً لژهای فراماسونری در عین حال که با هم وحدت داشتند، سرِ رسیدن به ثروت، پست و مقام رقابت هم می‌کردند. خصلت‌های درونی آنها بود. ما هم که مسلمانیم و ادعا می‌کنیم که مثلاً غیبت کردن حرام است، گاهی بر اثر غفلت، متاسفانه از این کارها می‌کنیم؛ برای آنها که این چیزها اصلاً مطرح نبود و به هر کاری دست می‌زدند. یکی از مأموران سازمان سیا، پروفسور ویلبر، با اجازۀ محمد رضا و مدیریت علم، کتابی در مورد رضا شاه نوشته است. علم در 20/11/46 به شاه گزارش می‌کند که این کتاب منتشر شده و مزخرفات عجیبی در آن نوشته است. علم می‌نویسد که اوقات اعلیحضرت خیلی تلخ شد و فرمود ترتیبی بدهیم که پیش از چاپ، این مزخرفات حذف شود.

س : این کتاب به چه منظوری نوشته شده است؟

نویسنده کتاب، کارمند ساده و نیمه‌وقت سازمان سیا و کارشناس ایران در این سازمان سیا بود و آن را بر اساس اسناد نوشته است. در باره این کتاب، در صفحۀ 276 خاطرات علم توضیحاتی آمده است.

در 17/10/46 علم می‌نویسد که امروز سالروز آزادی زن است!

س : منظور همان کشف حجاب است؟

ج : بله. این تحلیل خود علم است که آن روز را روز آزادی بانوان می‌داند. علم می‌نویسد که: رضاشاه کبیر در 1314 خانواده‌اش را بی‌حجاب به خارج از قصر و به دانشسرا آورد و از آن تاریخ زن‌ها آزاد شدند؛ البته در مشهد تشنجاتی شد. به قتل مرحوم محمد ولی‌الله اسدی انجامید، ولی کار شروع شد، امروز زنان ایرانی با قدرت محمد رضا شاه در مجلس ایران هستند و خدمت نظام انجام می‌دهند. وقتی این قوانین می‌گذشت، من نخست‌وزیر بودم. تشنجات زیادی در تهران شد. قیام یاغیان جنوب هم که البته بیشتر برای تقسیم املاک بود، وجود داشت. یعنی به قول شاهنشاه، اتحاد نامقدسی بین توده‌ای‌ها که از پیشرفت اجتماعی کشور ناراضی بودند، با آخوندها، فئودال‌ها و خان‌ها به وجود آمد، ولی به حمدلله همه در هم کوبیده شد و افتخارِ اجرایِ امر شاه نصیب من شد! غافل از آن که خداوند در کمین ستمکاران است.

س : منظورش قیام 15 خرداد است؟

ج : بله. البته بیشتر سعی می‌کند فئودال‌ها و توده‌ایها را مطرح کند.  و این قدرت دین را می رساند که از ترس نمی گویند روحانیت، قدرت اسلام، یا تعارض با اسلام.

س : ولی‌الله که اشاره می‌کند، در خراسان بود؟

ج : بله . او داماد محمد علی فروغی بود و ظاهراً در سرکوب مردم، مسامحه کرد .

س : چطور کشته شد؟

ج : او را به دستور رضاشاه کشتند.

س : البته علم اشاره نمی‌‌کند که او به دستور رضا شاه کشته شد.

ج : یقیناً به دستور رضاشاه، ولی‌الله را کشتند. رضا شاه دستور داده بود که سریعاً مردم را قتل ‌عام کنید تا اعتراضات تمام شود؛ اما او قدری مسامحه می‌کند. بعد رضا شاه وظیفه کشتار مردم را به فتح‌الله پاکروان، پدر سرلشگر حسن پاکروان، واگذار می‌کند. بعد هم ولی‌الله را به دلیل اینکه از امر "اعلیحضرت" اطاعت نکرد مجازات می‌کنند! جالب است که گویا بعدها رضا شاه در ماجرای حمله متفقین در سال 1320 که دست به دامن محمدعلی فروغی می‌شود، دو، سه بچه در منزل فروغی می‌بیند. از فروغی می‌پرسد که اینها بچه‌های چه کسی هستند. او هم می‌گوید، اینها بچه‌های یتیم داماد من هستند که در مشهد کشتید! علم در 23/12/46 می‌نویسد که: شب می‌خواستم سر میز شام بروم اما چون اربابم (منظور شاه) این روزها به من توجهی نمی‌کند و کم مرحمت هست، دِماغ حضور پیدا کردن بر سر میز شام را نداشتم و برگشتم. فردا بیست و چهارم نیز می‌نویسد که: شاه پرسید چرا منزل مادرم (شام) نیامدی؟ شاید خوشگذرانی رفته بودی؟! عرض کردم احساس کدورت خاطر اعلیحضرت را می‌کردم، دلیلش را هم نمی‌توانستم بفهمم و نمی‌خواستم و نمی‌خواهم بفهمم. اما چون صادقانه خدمت می‌کنم انتظار این برخوردها را ندارم، باید به شاهنشاه عرض کنم]علم ادامه نداده که به شاه چه گفته است.[ خیلی اظهار محبت فرمودند که اوقاتم از جای دیگر تلخ بود، تو چرا به خودت گرفتی؟! عرض کردم چنین احساس کردم. عجیب این است که معلوم می‌شود کدورتی بین شاه و علم هست که هیچ یک نمی‌گویند چیست. در سال 46 درگیری‌هایی در دانشگاه‌ها صورت می‌گیرد که ساواک همه را به گردن علی امینی می‌اندازد. ساواک مدعی بود که علی امینی برای رسیدن به نخست‌وزیری تلاش می‌کند.

علم در 24/12 می‌نویسد که: علی امینی عریضه‌ای به شاه نوشت که این اقداماتی که شما به من نسبت می‌دهید، کار من نیست و از اتهامات تبری جسته بود. اعلیحضرت خواندند و خندیدند. عرض کردم که اگر جواب مطالبه بکند چه بگویم. فرمودند بگو دادی خواندم.

در9/11 علم می‌نویسد: عصر، موکب همایونی از مسافرت مالزی و تایلند وارد شدند. فوق‌العاده عصبانی و ناراحت بودند. با همه دعوا کردند. من‌جمله با خودم که اصرار داشتم چون مردم در سر راه هستند، به جای هلیکوپتر با اتومبیل به کاخ نیاوران تشریف ببرید. به هر صورت من در رکاب رفتم. حمام گرفتند و سلمانی آمد. شرفیاب شدم و مطلب را به انگلیسی گفتم که پیشخدمت و دلاک متوجه نشوند. من‌جمله در باره مهمانی آورمان ، وزیر خارجۀ اسرائیل و ملک‌حسین گفتم.

البته علم نمی‌گوید که وزیر امور خارجۀ اسرائیل که به ایران آمده، چه صحبتهایی کرده و اصلاً برای چه آمده بود! جالب است بدانید که در همان دوره جنگ 1967، ارتباطی بین ملک حسین و اسرائیلی‌ها وجود داشت. علم ادامه می‌دهد که: قریب یک ساعت و نیم شرفیاب شده بودم و از همه جا هم صحبت شد، ولی با عصبانیت، سر شام بودند و ناراحتی باقی بود. با هر کس آنجا بود، من‌جمله دو بار با من، با کمال شدت، اوقات تلخی فرمودند.

یکی از مواردی که از آن می‌توان فهمید علم واقعیات را آنگونه که بود نمی‌نوشت، ماجرای عزل دکتر مجتهدی از دانشگاه شیراز است. خاطرات محمد علی مجتهدی چاپ شده است. مطالب قابل توجهی دارد. اگرچه مجتهدی از فراماسون های حرفه ای است.

س : ‌‌دانشگاه هاروارد چاپ کرده است؟

ج : بله. مجتهدی می‌گوید که: اعلیحضرت گفت که برو دانشگاه آریامهر را راه‌ بیانداز. گفتم به شرطی که این کار را با خودتان انجام دهم. شاه پذیرفت. رفتم و دانشگاه را راه انداختم. روزی از دفترم دیدم که چند آمریکایی در محوطه دانشگاه قدم می‌زنند. به مسئول دفترم گفتم که اگر وقت خواستند، وقت نده. اینها باید قبلاً وقت می‌گرفتند و می‌آمدند. اینها از دفتر وقت خواستند، اما منشی گفته بود باید از قبل وقت می‌گرفتید. آنها هم رفتند. فردا از کاخ تماس گرفتند که اعلیحضرت فرمودند شما جایتان را به دیگری بدهید. یعنی حقیقت عزل مجتهدی این بود که چون به آمریکاییها گفته بودند باید وقت بگیرید، آنها هم به شاه گفته بودند که باید مجتهدی عزل شود! این در حالی است که علم اصل ماجرا را نمی‌گوید و فقط عنوان می‌کند که: (شاه) امر فرمودند که فردا رئیس دانشگاه آریامهر، محمد علی مجتهدی را عوض کنم و پروفسور فضل‌الله رضا را معرفی کنم. جالب است بدانید فضل‌الله رضا هنوز از آمریکا به ایران نیامده بود! با این دستور به ایران آمد. پس روابط پشت پرده را ببینید که علم هیچ چیزی در باره آن نگفته است! اگر بشود اسناد را هم دید، چه بسا چیزهای بیشتری به دست آید. پروفسور رضا به دلیل انتخاب شاه که بدستور امریکایی ها می آید و در دانشگاه هم تحولاتی ایجاد می کند!

س : البته جالب است که سید حسین نصر در مصاحبه‌ای ادعا دارد از صفر تا صدِ دانشگاه آریامهر را او به راه انداخته است.

ج : سید حسین نصر از این ادعاها زیاد دارد. او مدعی است که به آقای مطهری یاد می‌داده که چه بگوید! یا ادعا دارد که او مطالب را به علامه طباطبایی یاد می‌داد! یا حتی ادعا می‌کند که او به جلال آل‌احمد، آموزش داد تا کتاب «غرب‌زدگی» را بنویسد! به هر حال همه اینها ادعاست!

س: بله. نصر ادعا کرده که کتاب «غرب‌زدگی» کار اوست؛ در حالی که بررسیها نشان می‌دهد نصر در سال 1344 برای سفر به آمریکا دعوت شد و به آن کشور رفت. در حالی که کتاب غرب‌زدگی حاصل کار جلال در سال 1340 است. از قدیم گفته‌اند آدم دروغ‌گو کم‌حافظه هم می‌شود! 

س : بله. نصر دو مشکل دارد؛ یا باید سکوت می‌کرد و هیچ نمی‌گفت یا باید به خطاهایش در دوره پهلوی اعتراف می‌کرد. او می‌خواست خطاهایش را با دروغ گفتن پاک کند! برای تایید یک دروغ ، باید دروغ بیشتر و بزرگتری گفت. نصر هم در این مشکل گرفتار شده است. واقعاً شخصیت حقیر و به تعبیر دیگر فاقد شخصیت است وقتی انسان خاطرات او را می خواند با فردی مواجه می شود که اسیر کبر و غرور است و این وی را به "عنان گسیختگی" کشانده، است خاطرات ایشان به منزله آخرین تیری است که یو به خود زده و در حقیقت خودکشی کرده چون مطالبی که مطرح می کند از دید دقیق و نقادی مورخان مخفی نمی ماند، البته من معتقدم ارزش نقد نویسی ندارد ، بلکه غیر مستقیم دروغ ها و مطالب کذب ایشان را باید با روایت صحیح پاسخ داد.

س : به بحث خاطرات علم برگردیم.

ج: علم در 7/10 می‌نویسد: بعدازظهر به دیدن والاحضرت همایون، والاحضرت فرحناز و علیرضا رفتم. حالشان خوب بود. یک ساعت با آنها بازی کردم. ماشاءالله ولیعهد باهوش است. شاهنشاه خیلی خوشحال بودند. والاحضرت شهناز را هم وادار کردم آمد. چون این دختر خیلی غمگین و گوشه‌گیر بود. رویۀ زندگی‌اش دارد تغییر می‌کند. شاهنشاه به اروپا رفتند. به ایشان خوش خواهدگذشت. در فرودگاه فضل‌الله رضا، رئیس دانشگاه آریامهر، را معرفی کردم.] یعنی مجتهدی را عزل کردند، در حالی که هنوز فرد مورد نظر آمریکاییها به تهران نرسیده است![

دخترِ ملکۀ سابق فوزیه آمد. به علت بدرفتاریِ بی‌رحمانه ]ثریا[ با این بچه]شهناز[ که تنها از اروپا پیش پدرش آمده بود، همان شب بچه را پس فرستادیم به سوییس!

 در اسکی روی آب، دست و کمر علیاحضرت صدمه دیده است. دکتر آواتسن انگلیسی، طبیب مخصوص ملکۀ انگلیس را برای دو روز خواستیم و آمد. خوشبختانه چیزی نبود.

 شهبانو از اعلیحضرت سؤال فرمودند که شما بعضی از روزها بعدازظهر، با علم کجا می‌روید؟! جواب فرمودند که در این کارها نباید مداخله بکنید! عرض کردم به نظر غلام جواب خیلی تندی است. فرمودند می‌خواستم برای همیشه مطلب بریده شود!

 

در 22 / 3 /46 علم می‌گوید که: سر شام علیاحضرت ملکه پهلوی مطالبی به عرض رساند. شاهنشاه خیلی متغیر بودند که چرا اردشیر زاهدی به والاحضرت اشرف در فرودگاه پاریس بی‌اعتنایی کرده است. در حقیقت این بی‌اعتنایی را نسبت به خود معنی می‌فرمود؛ یعنی وقتی به خواهرم بی‌اعتنایی کرده، یعنی به ما بی‌احترامی کرده است.

شاه به اردشیر خیلی اهمیت می‌داد؛ شاید دلیل این برخورد، ارتباط او به سازمان سیا باشد.

س : البته اردشیری زاهدی داماد شاه بود.  

ج : البته آن موقع دختر شاه را طلاق داده بود. علم در ادامه می‌نویسد که شاه فرمودند: به اردشیر بگو  اگر می‌خواهد با خانواده سلطنت این طور رفتار کند برود خانه بنشیند.علم می‌گوید: بسیار ناراحت شدم و نتوانستم دفاع کنم.

در 30 / 3 /1346 هم می‌نویسد: برنامه مسافرت مجدد به آمریکا را به عرض رساندم. تصریح فرمودند متن نطق اردشیر زاهدی خیلی خوب نبود، ولی شاهنشاه گله‌ی زیادی نفرمودند. فرمودند در روزنامه‌های ما باید اصلاح شود!

می‌دانید که اردشیر زاهدی گاهی مصاحبه می‌کرد و حرف‌هایی می‌زد که شاه مانع انتشار آن می‌شد و می‌گفت که اصلاً به تو مربوط نیست. تو نباید حرف بزنی. اگر هم قرار هست حرف بزنی باید هماهنگ کنی. شاه حتی نسبت به هویدا هم همین طور بود. هویدا متن نطقهایش را قبلاً به علم و شاه می‌‌داد تا آنها بگویند که این مطالب را بگوید یا نه.

در 2 / 3 / 46 می‌نویسد: تلفنی از شهناز که به منزل خودش در سعدآباد رفته، احوالپرسی کردم. یک مدت کناره‌گیری می‌کرد و بحمدالله حالش بهتر است. قدری گل و شراب فرستادم.

 بعد در همین روز می‌گوید: بعد از ناهار رفتم ولیعهد را زیارت کردم. فرحناز مدتی روی کول من سوار شد و بازی کرد.

در 4 /3 نوشته است که: اردشیر زاهدی با «روزنامه اشترن» مصاحبه کرده است. تلگرافی از اردشیر رسید و شاهنشاه فرمودند چرا مصاحبه به این صورت در آمده است. توضیحات مفصلی به پیشگاه مبارک عرض کردم که قربان! خاک پای مبارکت شوم؛ خودتان مصاحبه می‌فرمایید و من را در جریان نمی‌گذارید. باز هم ایرادش را به من می‌گیرید! ولی من که نوکر و غلام صمیمی تو هستم باید بدانم که چه می‌خواهی بگویی. در جریان دستگیری و اعدام  بهمن قشقائی، ظاهراً بهمن پشیمان شده بود و علم به او پیشنهاد کرده بود که تو بیا خودت را معرفی کن. اینها می‌بخشند. اوهم خود را تسلیم کرده بود؛ اما  گرفتند و اعدامش کردند!

علم می‌گوید: پارسال، بهمن پس از این که مدتی یاغی بود، در شیراز به من پناهنده شد. من رئیس دانشگاه پهلوی بودم. به شاهنشاه عرض کردم در کشتن کسی که خودش را تسلیم کرده عجله نشود بهتر است. عرض کردم که او بخشوده شود. سپهبد فتح‌الله مین‌باشیان فرمانده ارتش سوم فارس که یک پسر خود شیرین و احمقی است، آنقدر گزارش خلاف داد تا بالاخره بهمن را بعد از محاکمة نظامی کشتند؛ در صورتی که چون خودش را تسلیم کرده بود محل تخفیف برای او وجود داشت.

 در 7 / 4 / 46 می‌نویسد: در شورای تاجگذاری حاضر شدم. قدری با سپهبد یزدان‌پناه تندی کردم که باعث تعجب حاضرین شد؛ چون همه او را مرد مهم می‌دانستند. کارهای جشن تاجگذاری را  به یزدان‌پناه سپرده بودند. از عهده کار برنمی‌آمد، ولی غروری داشت که هم خرج زیادی کرد و هم کار خوب در نیامد. شاه هم دو سه بار ناراحت شد.

سپهبد یزدان‌پناه در شهربانی هم جایگاهی داشت. خاطرات مفصلش در آمریکا منتشر شده است. او ضمن تجلیل از شاه، برخی از دولتمردان را نقد می کند.

در 16 / 4 می‌نویسد: فریده دیبا در مورد ساختمان فریده دیبا مادر علیاحضرت شهبانو پیشنهاد خرج بی تناسبی کردند؛ اوقات مبارک تلخ شد سر در نیاوردم. حتی بعد از این که شهبانو تشریف آوردند، دنبالة اوقات‌تلخی را متوجه معظم‌له ساختند. خیلی خجل شدم که مبادا علیاحضرت خیال کنند که من شکایت از خرج زیاد به شاهنشاه بردم. البته بعد فهمیدم که برای این کار مبلغی قبلاً مرحمت فرموده‌اند که به مصرف دیگری رسیده بود و علت اوقات تلخی این بود.

علم در جلدهای بعدی مکرر می‌نویسد که به دلیل ولخرجی‌های مادر فرح، شاه بارها عصبانی شده است. حتی یک بار شاه می‌گوید که این خانم می‌آید خانه ما و هر چه دوست داشته باشد برمی‌دارد و می‌برد؛ یک سری فنجان و نعلبکی و چیزهایی که از هلند برای من فرستاده بودند، آمد و برد. علم می‌گوید که: گفتم این که مسئله‌ای نیست، می‌گویم دوباره بیاورند. شاه هم گفته بود که: این پهلوی ما ادای درویشی‌گری هم در می‌آورد!

بعد علم می‌نویسد: آزاده شفیق دختر والاحضرت اشرف دوستی همراه خودش از پاریس آورده بود؛ خوشگل است. با ما به دریا آمده بودند. مدتی شوخی و صحبت درباره او شد؛ البته دور از گوش شهبانو!

در 17 / 5 می‌نویسد: صبح شرفیاب شدم. در اثر سختگیری که به کلیة اعضای خاندان سلطنتی می‌کنم، همه از من شاکی شدند که موضوع را به شاهنشاه عرض کردم و فرمودند کار خودت را بکن.

در 19 /5 شاهنشاه از بی‌تجربه‌گی زاهدی نالیدند.

منظور علم اردشیر زاهدی است. ادامه می‌دهد: فرمودند در سیاست خارجی حرف‌های نامربوطی می‌زند که باعث گرفتاری است؛ مثلاً به وزیر خارجه هندوستان گفته ما هرگز به پاکستان کمک نمی‌کنیم در صورتی که ما هم پیمان پاکستان هستیم و ممکن نبود کسی از این بی‌معنی‌تر حرف بزند!

س : اینجا حق با شاه بود!

ج : بله.

س : زاهدی دروغ‌بافی کرده است.

ج : مثلاً خواسته سیاسی حرف بزند. این در حالی است که طوفانیان یا قره‌باغی می‌گویند که می‌خواستیم تعدادی هواپیما به پاکستان بدهیم. به بهانه انجام یک مانور نظامی هوایی، 90 هواپیما به پاکستان دادیم؛ هیچ کسی هم متوجه نشد.

در 27 / 7 می‌نویسد: دیروز پیاده در قصر نیاوران راه می‌رفتم؛ فرمودند تا ده سال دیگر اینجا را اروپا می‌کنم! ظاهراً شاه قصد داشت با کشتار مردم ایران را به اروپا برساند؛ البته اروپای قرن 14 و 15! آنهم در سالهای 56-1357

در29 / 7 می‌گوید: اردشیر زاهدی وزیر خارجه از سفر آمریکا برگشته است. روحیة خرابی دارد چون فکر می‌کند مورد مرحمت نیست. شاهنشاه فرمودند پسر خوبی است. دوستش دارم. او هم من را دوست دارد. ولی شخص احمقی است. از او بپرسید چرا در هیئت دولت حاضر نمی‌شود. چرا بی‌جهت به مردم فحش می‌دهد؟ این فخر فروشی‌ها برای این است که نه سوادی دارد و نه فهم. فرمودند خسته است.

س : زاهدی با هویدا هم شدیداً درگیربود.

ج: بله. یک بار هم هویدا را در هیئت دولت کتک زد .

س : به همین دلیل در  هیئت دولت شرکت نمی‌کرد؟

ج : بله.

س : این تعارضات‌درون حکومتی بود؟

ج : بله. وقتی حاکمان خودشان را مقید به قانون ندانند، اینطور می‌شود. البته ایده‌آل ما تقوای الهی است که افرادی مثل شهید محمدعلی رجایی، شهید آیت الله دکتر سید محمد بهشتی و شهید حجت الاسلام و المسلمین دکتر محمد جواد باهنر داشتند. اینها ایثار می‌کردند؛ یعنی نه تنها قانون را رعایت می‌کردند، بلکه ایثار هم داشتند. ولی برای کل جامعه و دولتمردان معمولی، رعایت چهارچوب قانون ملاک است. اگر هم کسی مثل امیرکبیر فداکار باشد که کارهای بهتری می‌تواند انجام دهد. یعنی اصل قانون است. انجام کارهای خوب و خیر هم در کانال قانون جواب می‌دهد. کارهای افراد در سیستم دولتی، منهای قانون، فساد بوجود می‌آورد.  مشکل دوران پهلوی عدم پایبندی به قانون و عمل به قانون بود. اگرچه وابسته به سیاست خارجی و برآمده از استعمار غرب بودند.

س : در واقع حتی اگر نیت هم خیر باشد، اگر قانون را زیر پا بگذاری، کار درست نمی‌شود.

ج : بله. به همین دلیل است که امام هم به  قانون الهی اشاره دارند. امام  می‌فرمایند که پیغمبر هم در برابر قانون الهی هیچ کاره بود؛حضرت علی (ع) هم کاره‌ای نبود. قانون ما هم که ملهم از قرآن و سیره اهل بیت است. به همین دلیل امام می‌فرمود شرافت انسانی در این است که به قانون عمل کند. خود امام واقعاً یکی از کسانی بود که هیچ وقت از مدار قانون خارج ‌نشد. یک مرتبه به مرحوم حاج سید احمد آقا می‌گویند کتاب «کشف‌الاسرار» را از کتابخانه بگیرید من نگاهی کنم. حاج احمد آقا می‌گوید قانون کتابخانه اینست که نباید کتابی بیرون ببرند و باید همان‌جا مطالعه کنند. اما اگر شما بفرمایید می‌گیرم و می‌آورم. امام فرموده‌اند که لازم نیست. ظاهراً بعداً دخترشان کتاب را  از بیرون تهیه کرده اند. یعنی امام به اندازه آوردن کتاب خودش از کتابخانه، حاضر نیست خلاف قانون انجام دهد! اینطور زندگی در کجا یافت می‌شود؟! و این معرفت، ایمان، عمل به دین و تکیه بر خدمتگزاری است.

س : نقلی هم هست که ظاهراً در کویت یا فرانسه هم در باره اسراف کردن آب هشدار می‌دهند که هیچ جا نباید آب را اسراف کرد!

ج : بله. ایشان به نفس قانون و حقیقت قانون پی‌ برده بودند؛ یعنی اگر امام به شوروی، چین یا آمریکا هم می‌رفت، قانون را رعایت می‌کرد. در جامعة اسلامی که رعایت حقوق مسلمین به طریق اولی واجب است.بسیاری از علمای شیعه چنین بودند. مثلاً مرحوم ملا عبدالرسول کاشانی از علمای عصر مشروطه که آن زمان40 سال داشت و تا سال 1324ش در قید حیات بود، دو سال بعد از مشروطه کتابی به نام رساله انصافیه نوشت. او در بخش اول این کتاب، مطالبات مردم را در مشروطه ده فقره معرفی می‌کند که اولین آنها حاکمیت قانون است. او اولین آسیب‌ و انحراف و در نتیجه شکست مشروطیت را عدم تقید دولتمردان به اجرای قوانین می‌داند. او می‌گوید که دولتمردانی که قانون اساسی را نوشتند، خود به آن عمل نکردند.  و این یک فاجعه را تا سقوط پهلوی بدنبال داشت.

خوب بگذریم. علم در 25 / 2 /46 در رابطه با درباریان می‌گوید: قدری راجع به والاحضرت شهناز عرض کردم که بی‌شوهری ایشان و بدبینی که نسبت به همه چیز حتی خودش پیدا کرده، جای نهایت نگرانی است؛ شاهنشاه باید نشان دهند که همه دوستش دارند ولی متاسفانه نمی‌توانند این تظاهر را بفرمایند و خیلی رنجیده خاطر و ناراحتند. امیدوارم که با اردشیر آشتی کند یا شوهر دیگری پیدا کند تا از این وضع آزاد شود.

در 22 /3 /46 شاهنشاه فرمودند: در خرید‌های دانشگاه آریامهر سوء استفاده می‌شود. تحقیق کنید.

در 16 / 4 دکتر منوچهر اقبال نخست وزیر سابق، پرفسور یحیی عدل دبیر کل حزب مردم، عطاءالله خسروانی وزیر کار و دبیر کل حزب «ایران نوین» و معاون وزارت امورخارجه به ترتیب آمدند و شرفیاب شدند.

در 11 / 5 علم کینه خود را نسبت به حزب «ایران نوین» نشان می‌دهد: افسوس که یک عده بدبخت فدای کشور ایران شدند و بعد که فدای هوا و هوس عطاءلله خسروانی وزیر کار و دبیر کل حزب ایران نوین می‌شوند. نخست که بسیار مرد خودخواه و احمقی است و خیال می‌کند روزی می‌تواند نخست وزیر بشود.

انتخابات به ضرر کشور و ضرر شاهنشاه تمام خواهد شد.

 البته این همان جریان آمریکایی است که علم با آنها مخالف است. کینه ورزی علم  به دولت و حزب ایران نوین در حقیقت تقابل با جریان آمریکایی است.

 در رژیم شاه از این نوع اختلافات زیاد است. دو عامل باعث می‌شد که به متن مردم درز نکند. یکی خود شاه جلوگیری می‌کرد و دیگر ساواک. اینها در خاطراتی که رجال پهلوی می‌نویسند، مطرح شده است.

در جایی می‌نویسد: 5 صبح شرفیاب شدم. مدتی در باره سناتورهای انتصابی صحبت شد و علت این که چرا پاره‌ای را انتخاب نفرمودند. عرض کردم این مطالب از انتخاب نشدن برای آنها بدتر خواهد بود. مدتی خندیدند ولی عرض کردم کاش حسن تقی‌زاده را که مشهور به پدر مشروطیت است، انتصاب می‌فرمودید تا زمان مرگش سناتور بماند. فرمودند فلج است و نمی‌تواند راه برود. باقر شاهرودی و سرلشگر حسن بقائی هم به همین علت انتخاب نشدند.

 22 / 5 شاهنشاه قدری از خانواده نسبی‌اش، غیر از شهبانو، شکایت داشتند و حق داشتند. واقعاً اینها نمی‌دانند که اگر بنا شد شاه نباشد، همه آنها هیچ هستند.

 12 / 6 هم می‌نویسد: در مورد برچیده شدن پایگاه‌های خارجی از کشورهای عرب عرض کردم حالا موقع توافق انگلیسی ها بر سر بحرین است.

آن موقع هنوز دو سال و نیم قبل از جدا شدن بحرین از ایران است. علم می‌گوید که در این باره زیاد مذاکره شد، ولی نمی‌گوید که در باره آن چه گفتند! در حرفهای علم زمینه‌های جدایی بحرین از ایران نیامده است. به نظر می‌رسد این موضوع مقدمه جابجایی آمریکایی‌ها با انگلیسی‌ها در منطقه است.

 19 / 6 می‌نویسد: سفیر انگلیس به دیدنم آمد. در خصوص اوامر شاهنشاه نسبت به خلیج فارس با آنها صحبت کردم. گفتم شما دیر یا زود از اینجا می‌روید، ولی منافع شما باقی می‌ماند! چرا نمی‌خواهید ما در اینجا نفوذی داشته باشیم! خیلی صحبت کردم. آخرِ بحث موافقت کردند، اما چیزی به دست نیامد.

اینجا هم علم  اصل موضوع و صحبتها را نگفته است!

30 / 7 می‌نویسد: امروز با سفیر انگلیس و آمریکایی‌ها در باره اعراب و خلیج ]فارس[ صحبت‌ شد. مقداری هم صحبت از نفت شد.

البته  باز هم نمی‌گوید که صحبتها چه بود!

همان روز باز می‌گوید: جانسون رئیس جمهور آمریکا مرد روشنی است!

شاه در سال 46 به آمریکا رفت. جانسون نطق عجیبی با حضور شاه کرد. صدها خبرنگار هم بودند. جانسون، شاه را بزرگترین لیدر موجود روی کره ارض خواند!

س : جانسون ؟!

ج : بله،جانسون. عجب احمقی بود جانسون و احمق‌تر از او، آنها که حرفش را باور کردند!

س : آنها برای اینکه منافع کشور را غارت کنند، بزرگ خطابش می‌کردند!

ج : بله. خدا بیامرزدکتر شریعتی در یکی از صحبتهایش می‌گوید که یک آمریکایی آمده بود تا درباره اسلام تحقیق کند اما به اندازه یک خر نمی‌فهمید! البته  از نیکسون خیلی با سوادتر و فهیم‌تر بود!  علم هم می‌گوید که: صدها خبرنگار بودند که جانسون، شاهنشاه را بزرگترین لیدر موجود روی کره ارض خواند. جانسون نطق خودش را نوشته بود، ولی شاه فی البداهه جواب فرمودند. به قدری عالی و سریع بود که من با آن که روی سکوی احترام، پشت سر شاه و جانسون، با وزیر خارجه آمریکا ایستاده بودم، بی‌اختیار گریه شوق کردم.

این دیگه حقه‌باز تر از بقیه! واقعاً فیلم بازی می‌کند!

س : شاید هم نهایت نوکری را ثابت می‌کند!

ج : البته نوکری حدی هم دارد!

در 22 / 2 / 46 می‌نویسد که: ابوالفتح محوی در سوئیس به دیدار شاهنشاه آمد.

ابوالفتح محوی، انگلیسی و دلال اسلحه است؛ عموماً هم مورد مرحمت آقای علم است. بعدها دکتر پروین با پول وی یک موسسه فرهنگی در سوییس درست کرد!

س : در باره طرح دولت هویدا در سال 1346 هم بفرمایید.

ج : دولت هویدا در سال 46 طرحی تصویب کرد تا تعطیلات همة روزهای مذهبی را حذف کند؛ حتی عید فطر ، عید قربان و روز مبعث. علم می‌گوید که شاه ایرادی به آنها نگرفت! و فقط گفت که به دولت بگویید کمی رعایت کنند! البته علم نگران بود که این مصوبه، دستاویزی در دست روحانیت و نیروه‌های مذهبی بشود و به آن اعتراض کنند. خود علم هم با حالت تعجب در این باره از شاه می‌پرسد!

همچنین در همین روزها می‌نویسد که: کابینة علی امینی عملاً همه کارها را به حال رکود انداخته بود و همه شناخته بودند که او نوکر آمریکاست.

یا می‌گوید که: بعد از من حسنعلی منصور آمد؛ آن قدر برای مردم صغیرالهضم بود که کشته شد! یعنی او را ترور کردند. همان رقابت  نگاه آمریکایی و انگلیسی است.

بعد می‌نویسد: احسان یارشاطر و یکی از شخصیت‌های آمریکایی که قبلاً سفیر آمریکا در مصر بود و جدیداً رئیس پارلمان شرقی دانشگاه هاروارد شده، شرفیاب شد؛ بعد هم من را دید. این شخص از طرفداران ناصر بود. خیلی هم پکر بود.

س:‌ یار شاطر را می‌گوید؟

تبریزی : خیر. محقق مصری را می‌گوید که ظاهراً یارشاطر با رأی آمریکایی‌ها جای او را در هاروارد گرفته است.!  البته علینقی عالیخانی می‌گوید که منظور دانشگاه کلمبیا است. فکر کنم حرف عالیخانی درست باشد؛ چون یارشاطر از ابتدا به دانشگاه کلمبیا رفت و به «ایرانیکا» هم این دانشگاه بودجه داد. وی از چهره های فراماسونری و عضو تشکیلات بهائیت است.

س: یارشاطر بهایی است ؟

س:بله.یارشاطر با علم رفیق است. مثلاً یارشاطر در دهه بیست نامه‌ای  به علم می‌نویسد که فلانی را برای مجلس انتخاب کنید! یعنی رابطه تا این حد با یارشاطر نزدیک بود.

علم در جای دیگری می‌نویسد: درباریان شب مهمان نخست وزیر بودند. دستیار و پژوهش رئیس جمهور در امور امنیت ملی آمریکا،" وارتوش راستو" هم  آنجا بود. مذاکرات مفصل و درهم برهمی شد که من نمی‌توانم بگویم نتیجه گرفتم. اردشیر زاهدی بسیار شلوغ کرد. جای تأسف بود. این وضع به ارباب عزیزم صدمة زیادی می‌زند. افسوس که نظرات شخصی مانع عظیم پیشرفت کشور است! هر کلمه‌ای که گفته می‌شد حس می‌کردم یک نظر شخصی پشت سر دارد. بسیار ناراحت شدم. آخر اگر در این دستگاه ارباب من نباشد، هیچ کس یا لااقل از ماها کسی دیگر باقی نمی‌ماند!

برای مشاهده قسمت اول مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
برای مشاهده قسمت دوم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.
برای مشاهده قسمت سوم مصاحبه به اینجا مراجعه کنید.