16 مرداد 1400

علل انحراف وخروج از مرز اعتدال در مهدی هاشمی


 به جز منابع گوناگون، مکتبهاى سیاسى و اجتماعى و استادان مختلف، عوامل دیگرى نیز در انحرافات اعتقادى و اخلاقى مهدى هاشمى نقش داشته‌اند. در فصل اول در بحث محورها و ریشه‌هاى انحراف به دو موضوع نداشتن پاکسازى نفس و انتخاب نکردن راه صحیح براى دستیابى به تفکر اصیل اسلامى اشاره شد. در این فصل به علل دیگرى که در التقاط و عدم اعتدال در بینشها و گرایشهاى مهدى هاشمى مستقیم یا غیرمستقیم، نقش داشته‌اند خواهیم پرداخت. 
مانور انحراف
     مهدى هاشمى به بخشى از زندگى خود که به تقلید گمراهان از راه راست، مفاهیمى را به میدان مناقشه، مباحثه و مناظره سوق میداد و حریم برخى مقدسات را از همان نوجوانى مى‌شکست و با افراط در مناظره و بحث، انحرافات خویش را فراهم ساخت اشاره مى‌کند:
«یکى از بستگان ما توى نیروى مخصوص بود در نوژه  در همان جنگ ظفار شرکت داشت یک آدمى بود که خوب در اصل مسلمان بود. منتهى بعد رفته بودند در جو ارتش و آن جوهاى کذایى و اینها یک مقدار همچین شبهه شده بود؛ یعنى اخلاق اعتقادى اسلامى را داشت منکر مى‌شد. ما باهاش بحث زیاد مى‌کردیم و کارى نمى‌کرد این بحثها، بعدا این انگیزه در ما بوجود آمد که براى دوستان مانور آن را در بیاورم یعنى مثل آن فرد، منکر بعضى از مسایل بشوم تا ببینم دوستان مى‌توانند جواب بدهند یا نه. یک مدتى ما کارمان این بود که مثلاً دلایلى که او بر رد خدا و رد قیامت و مثلا اصول و اینها، اینها را ما اداى او را در مى‌آوردیم و مى‌توانستیم. هم طلبه بودیم دیگر، باهوش هم بودیم، بیانم هم خوب. مثلاً براى دو نفر از آنها قشنگ اثبات مى‌کردم که خدا  نیست، قیامت نیست و نمى‌دانم چى نیست و فلان و آنها مى‌ماندند توش، یعنى جواب خیلى قوى نداشتند که خوب این هم یک حالت گناهکارى بود در ما دیگر در کشیده شدن به انحراف و اینها.»

عوامل انحراف:
     مهدى هاشمى با بیان عواملى که در شکسته شدن مبانى اعتقادى‌اش و اصالت یافتن تعقل در برابر تعبد، نقش اساسى داشته‌اند، به دو عامل نفسانى و فکرى اشاره مى‌کند. هر یک از این عاملها نیازمند تجزیه و تحلیل فراوانى است که در این مقال نمى‌گنجد. در این نوشته تنها به این مسأله اشاره خواهیم کرد که عوامل نفسانى چون غرور، عجب، خودمحورى و استبداد به رأى، هنگامى به صورت تعقل‌گرایى و خردورزى و هنگامى نیز به صورت سطحى‌نگرى، اجتهاد به رأى، عطش به نوگرایى، عدم پذیرش چهارچوب فکرى خاص بروز مى‌کند.این موارد در سخنرانیها و موضع‌گیریهاى مهدى هاشمى در زرورقهاى نو، احساسى و جذاب به چشم مى‌خورد که از ویژگیهاى بارز این جریان فکرى است .
     این دو عامل نفسانى و فکرى را مهدى هاشمى، اینگونه بیان مى‌کند:
«به نظر من دو رشته از عوامل، مؤثر بوده است. یک رشته عوامل نفسانى که مبدأ و سکوى اصلى حرکت بوده و یک مقدار هم، یک رشته هم، رشته مسایل فکرى است. در مسایل نفسانى، متأسفانه همان حالت خودمحورى، غرور، جاه‌طلبى و عوارض بعدى این حالات که در من اول یک خرده خفیف بود و به مرور زمان رشد مى‌کرد و اوج مى‌گرفت. اینها مؤثر بود در اینکه ما آن مرز تعبد را بشکنیم و عقل را مطرح بکند؛ ولى بگوید مثلاً بزرگانى هستند از ما عاقل‌تر. به عقل آنها مراجعه بکند باز هم خطرش کمتر است؛ ولى از آنجایى که ما عقل را مى‌گفتیم عقل من و نیت در اشکال تعقل مدخلیت داشته؛ این یکى از نقطه‌هاى نفسانى است یک انحراف بوده و طبیعتا کسانى هم که از ما سرچشمه مى‌گرفته فکرشان الهام مى‌گرفتند اینها هم همینطور مسئله «من» براى آنها مطرح بوده. یعنى یک نوع دفاع از شخص و شخص‌پرستى. بعدا از این نقطه حرکت مى‌کردند و مى‌گفتند چون فلانى نظرش این است و دفاع از این نظریه را ادامه مى‌دادند. یکى هم همان مسئله فکرى است که ما آن چارچوبهاى اولیه شخصیت فکریمان آن طورى که باید و شاید ساخته نشده بود که یک فرد طلبه مثلاً باندازه کافى عقاید اسلامى، فلسفه اسلامى، اصول، فقه، معارف اسلامى را تحلیل کرده باشد در حوزه‌هاى علمیه، با آن معیارها و ضوابط دقیق، این نبوده یا ضعیف بوده. از آن طرف یکسرى الگوهاى دیگرى هم براى فکر ما مطرح شد. مثل: مرحوم شریعتى و بعد غروى و بعد، سید قطب و اخوان و کذا و کذا و غرورهایى که بما دست داد. این باعث شد که ما کشانده بشویم به اینکه همه چیز را از دیدگاه تعقل بحث بکنیم و در همین جا اضافه بکنم که مثلاً مسایل نوگرایى هم خیلى مؤثر بوده است. عطش اینکه انسان یک چیز جدیدى را ارائه بدهد از اسلام و چیزهاى کهنه را رویش قلم بطلان بکشد، این هم یک پارامترى بود که در یک آیه که انسان مطرح مى‌کرده و یا در یک مقوله اسلامى و یک بحث اسلامى هى این عطش در ما، این شهوت در ما وجود داشته که هى مسایل جدید بگوییم. مسایل نو بگوییم. و این مسایل نو گفتن باعث شده که بیشتر عقلمان را به عنوان یک حجت مستقل مطرح بکنیم و هى با کنکاشهاى عقلانى، هى برداشت بکنیم. آیه منظورش این است. در این مقوله این را باید گفت. آن را باید گفت و اینها عواملى بوده که بطور زیربنایى در کشاندن ما به این حالت منفى مؤثر بوده است.

برداشت سطحى از اسلام
     برداشت سطحى از اسلام و عدم دسترسى به مفاهیم ژرف آن، یکى دیگر از عوامل انحراف این گروه است. اهتمام به مطالعه و کنکاش مباحث غیر اسلامى، نگرش سطحى به مبانى اسلام و نگذراندن مراحل علمى و عملى لازم براى فهم مفاهیم اسلامى، از ویژگیهاى این جریان فکرى است. این ویژگیها، در بسیارى از موارد یا به صورت التقاط و انحراف و یا به صورت تلفیق مبانى اسلام و غربى به چشم مى‌خورد. اعترافات مهدى هاشمى در این باره چنین است:
«کلاً در زمینه برداشتهایى سطحى باید عرض کنم که ضررهایى که مترتب مى‌شد بر برداشتهاى سطحى از اسلام، یکى از آنها همان قشرگرایى است در کل مسایل که یک ضرر است. از آن طرف شکستن حدود مرزها است؛ خصوصا مرز تعبد که این یک ضرر است. از آن طرف دست نیافتن به کنه اسلام و واقعیت اسلام هست و محروم ماندن از فیض اسلام که اینها همه‌اش مرهون به این است که انسان عمق اسلام را بشناسد. و در نهایت کشیده شدن به خطر التقاط هست که اگر انسان در برداشتهاى سطحى از اسلام افراط بکند و این خط ادامه پیدا کند، بحدى مى‌رسد که مجموعه اسلام به عنوان یک دین حنیف براى انسان دیگر حجیتش کم‌رنگ مى‌شود و انسان کشیده مى‌شود به اینکه یک سلسله مسایل را از غیر اسلام بیاید مخلوط بکند به اسلام و این همان التقاطى است که یکى از خطرهاى بزرگ فکر و اندیشه اسلام است و این خطر است حالا بطور نسبى یا محدود در مجموع در رابطه با برداشتهایى که خود من از اسلام مى‌کردم وجود داشته.»
    یا در جاى دیگرى از این اعترافات، مى‌گوید:
«به دنبال همان اولاً ضعف مایه علمى یا کم‌مایگى علمى در بسیارى مقوله‌ها و هم به دلیل اینکه یک سرى الگوهاى خاصى را مطلق کرده بودیم و منابعى را براى خودمان انتخاب کرده بودیم؛ منابع خارجى را و بعد هم به یک سلسله از بزرگان و شخصیتهاى قدیم، فقهاى دین حالت بى‌اعتمادى و اینها و بدبینى داشتیم ما در خودمان حس مى‌کردیم این حق را [داریم] که هر چه از اسلام مى‌فهمیم آن را ارائه بدهیم، به عنوان یک نظریه. و طبعا این برداشتها یک برداشتهاى کاملاً قشرى و سطحى و بعضى وقتها عجولانه و شتابزده بدون اینکه برویم به تفسیر مفسرین مراجعه بکنیم، بدون اینکه از یک شخصیت زنده‌اى که مورد قبول ما هست بخواهیم این تفسیر را چک بکنیم با او مقایسه بکنیم بدون اینگونه مسایل، بطور ابتدایى یک نظریات تند و خیلى سطحى از آیات و مقوله‌هاى اسلامى مى‌دادیم.» 

زمینه‌هاى التقاطى:
   در یکى از اعترافات مهدى هاشمى، زمینه‌هاى التقاط و برداشتهاى سطحى از قرآن و روایات، اساس انحرافات این گروه به شمار مى‌رود:
«...ایمان و اعتقاد به افکار و اندیشه‌هاى آقاى غروى در اصفهان که برداشتها و استنباطات شاذى از اسلام داشت و از سوى دیگر تأثیرگذارى الگوهایى نظیر انقلاب مصر و چین و ویتنام نقطه کج‌اندیشى ولو بصورت خفیف را در من منعقد کرده است... در آن زمان تعبدها و پاک منشیها بسیارى سقوط کرده تا آنجا که بدبینى به دعا و گریه و روضه اباعبدالله‌الحسین(ع) و فاصله گرفتن با اسلام و فقه سنتى و روحانیون سنتى و از آن طرف گرایش به استدلال و تعقل محض و ارائه بینشهاى مدرن اسلامى از آیات و روایات و جستجوى دلیل براى مبارزات مسلحانه و کار تشکیلاتى بصورت یک جو عمومى درآمده بود. بیمارى التقاط و برداشتهاى سطحى از قرآن و روایات اساس حرکت فکرى‌مان شده بود. در آن شرایط روش‌هایى را در بحث‌هاى خود مى‌پذیرفتیم که نام آن امروز التقاط است. »
    اصالت خشونت و نگرش قهرآمیز به مسایل سیاسى و اجتماعى که اساس تفکر این گروه است، ریشه در تلفیق دیدگاههاى مائو با برداشتهاى سطحى مهدى هاشمى از قرآن و روایات دارد. وى در این خصوص مى‌نویسد:
«افراط در برداشت از اسلام و قرآن و روایات بخصوص در مسایل قهرآمیز مانند جهاد و امر به معروف و نهى از منکر این خشونت گرایى در سخنرانیها و جلسات خصوصى‌ام بخوبى نمایان بود و بخصوص روستاى ما که از قدیم سرزمین خشونت بود. رنگ مذهبى بخود گرفت.»

ذهنیت پیش ساخته:
     تحلیل و تفسیر آیات قرآن و روایات ائمه(ع) با ذهنیتى پیش ساخته، از نشانه‌هاى اصلى التقاط فکرى است. این شیوه، پیش از آنکه روش تحقیقى به شمار آید، نوعى تاکتیک در به خدمت گرفتن ظواهر آیات و روایات، براى نیل به مقاصد خود است و این تاکتیک ویژه کسانى است که به مفهوم واقعى اسلام دست نیافته‌اند و براى افکار غیراسلامى خود زرورقى از دین جستجو مى‌کنند. تاریخ دقیق پیدایش این شیوه را که هنوز نیز در بین روشنفکران غربزده رواج دارد و پیش از این نیز از سوى سازمان مجاهدین خلق، جنبش مسلمانان مبارز، فرقان و دیگر گروههاى مخالف انقلاب اسلامى به کار گرفته مى‌شد، نمى‌توان ذکر کرد؛ اما توسعه این روش و پذیرش آن به آغاز دوره مشروطه و میرزا ملکم خان  بازمى‌گردد. که وى با تز عرضه کردن فرهنگ غرب در لعاب و ظاهر دین، تحصیلکردگان بازگشته از فرنگ را ترغیب به اتخاذ این تاکتیک و روش براى به کرسى نشاندن ایده‌ها و اندیشه‌هاى خود نمود. روشى که همواره به عنوان ابزارى علیه اسلام ناب، نظام حوزه و روحانیت به کار گرفته شده است. نه تنها مهدى هاشمى و همفکرانش با این شیوه به سراغ آیات و روایات رفتند، بلکه درصدد بودند این شیوه را در بین طلبه‌هاى جوان حوزه علمیه نیز ترویج کنند. مهدى هاشمى در کلاس‌هاى درس خود، به ویژه جلسات «روش تفسیر قرآن»، همواره بر آزاداندیشى و خالى بودن ذهن از هر شائبه‌اى در برداشتها، تحلیل‌ها و تفسیرها تکیه مى‌کرد. اما خود با ذهنیتى پیش ساخته به سراغ آیات و روایات مى‌رفت. در بخشى از نوارهاى مصاحبه وى در این باره چنین آمده است:
«محور بعدى مراجعه کردن به اسلام با ذهنیتهاى پیش ساخته بوده؛ وقتى که از یک طرف عوامل نفسانى در حال گسترش و توسعه بوده در انسان، از آن طرف یک منبع الهام و تغذیه مطمئن هم انسان نداشته باشد، بعدا با یک سلسله نیازهاى اجتماعى مواجه باشد این حالت در او بوجود مى‌آید که در من هم به شدت بروز کرده بود که یک سلسله ذهنیتهایى، نظریاتى بطور پیش ساخته یا پیش‌داوریهایى در ذهنم بروز مى‌کرد، پیدا شد؛ بعدا مى‌رفتم سراغ اسلام و آیات و اخبار و اینها؛ براى اینکه تأییدى بر آن نظریات پیش ساخته خودم پیدا بکنم که در مقوله‌هایى مثل خشونت فرض کنید، خشونت چقدر اصل است و چقدر ضرورت دارد و بعد هم براى اینکه حقانیت این اصل و این بافت فکرى را تأیید بکنم مى‌رفتم سراغ یک سرى آیات قرآن که آن آیات هم باز به یک روش سطحى تفسیر به خشونت مى‌کردم یا روایات یا حوادثى در تاریخ صدر اول وجود داشته همچنین است که روى هم رفته در یک سلسله مسایل فکرى، اجتماعى، سیاسى و بین‌المللى ما یک سرى ذهنیتهایى برایمان عارض مى‌شد که این ذهنیتها را حق و مطلق فرض مى‌کردیم بدون اینکه احتمال بدهیم که ما در این تصور دچار گمراهى و اشتباهى شدیم مى‌رفتیم سراغ اسلام و منابع اسلامى و مبانى اسلامى و تأییدى و توثیقى براى آن ذهنیتهاى خودمان پیدا مى‌کردیم.»
    مهدى هاشمى در جاى دیگرى به ذهنیتهایى اشاره مى‌کند که خود در گذر زمان و فعل و انفعالات سیاسى و اجتماعى بدان دست یازیده بود. ذهنیتهاى خام و ناپخته‌اى که درصدد بود آنها را به واقعیت نزدیک سازد. بى‌شک این سنجش از ذهنیتهاى وى نیز در برخورد با آیات، روایات و تاریخ اسلام بى‌تأثیر نبوده است. در سخنرانیهاى او به مناسبتهاى مختلف، که گاهى شنوندگان را به تأمل وامى‌داشت، آیات و روایات مطرح شده با محورهاى بحث همخوانى نداشت. این مسأله، به ذهنیتهاى پیش ساخته نپخته‌اى بازمى‌گردد که در هیچ یک از مکاتب سیاسى یافت نمى‌شود.
     مهدى هاشمى خود در این باره مى‌گوید:
«...نحوه برداشتهایم معمولاً این طورى بود که در مجموعه تأملات و تفکرات درونى که داشتم گاهى مثلاً تو یک مسئله‌اى جرقه‌اى به ذهنم مى‌رسید و یک برداشت خیلى خام و بسیطى به مغزم خطور مى‌کرد و همین را پیش خودم مى‌پختم و پرورش مى‌دادم بدون اینکه با کسى مطرح بکنم یا در جایى بنویسم. مثلاً با یک نوشته‌اى تطبیق بکنم حتى با نوشته‌هاى خودم قبلاً تطبیق بکنم این جرقه که در مغزم حاصل مى‌شد تا یک مدتى رویش هى مرور مى‌کردم و مطالعه مى‌کردم تا اینکه این پخته مى‌شد و نضج مى‌بست. همین که [به] نضج مى‌رسید در قالب یک سخنرانى این را ارایه مى‌کردم در حالى که مثلاً این نیاز وجود داشت و بعضى دوستانم این نیاز را مطرح مى‌کردند منتهى من گوش نمى‌دادم به این نیازها...»
    این گروه سعى داشت با ارائه مفاهیم ذهنى و شعارهاى جذاب، موضوعات گوناگون 
سیاسى، اجتماعى و فرهنگى را در ذهن افراد جامعه، به ویژه نسل جوان، القا کند که بسیارى از آنها با مفاهیم عمیقى چون تعبد، ولایت شیعى و... در تضاد بودند. مهدى هاشمى بیشترین انحراف خود و همفکرانش را در بخش نگرش به مفهوم «ولایت فقیه» و شخصى حضرت امام (ره) دانسته مى‌گوید:
«آن زمان ما مى‌گفتیم حالا این نظریات ممکن است خام باشد و نپخته؛ این در طى تاریخ کامل مى‌شود. منتهى آن چیزى که باید کاملاً بشود این را ما بعنوان نظریه کامل ارایه مى‌دادیم فعلاً مى‌نوشتیم و ارائه مى‌دادیم و در انعکاسهاى ذهنى مردم جا مى‌دادیم و آنها متوجه این نظریه نبودند و در اثر [کار] همین بى‌توجهى ذهنى براى مستمعین و افراد کلاس بوجود بیاید. منتهى بیشترین انحراف که ما داشتیم در این مسئله در خود ولایت فقیه و در تبلور عینى حضرت امام [بود].»

نبود یک چهارچوب فکرى ثابت
     از آنجا که حق، امرى ثابت، استوار و ماندگار و باطل، امرى فناپذیر، رنگ‌پذیر و متغیر است، شناخت دیدگاهها و موضع‌گیریهاى حق از باطل چندان مشکل نمى‌نماید. نکته مهم در شناخت خط حضرت امام (ره) از دیگر افراد، این است که هیچ کدام از دیدگاههاى امام (ره) در مسایل سیاسى، اقتصادى، فرهنگى و... در تعارض با یکدیگر نیست. این امر به این دلیل است که منبع دیدگاههاى ایشان جز «دین» و روایات اهل بیت به شمار نمى‌رود و در مرحله دوم امام راحل (ره) در طى طریق مراحل سیر و سلوکى و مطالعات ژرف خود به «وحدت» نظرى دست یافته بود که در تمام موضع‌گیریها و دیدگاههاى وى کاملاً مشهود و ملموس است. بیان این نکته ضرورى است که عملى نشدن برخى از آرمانهاى امام خمینى (ره) به معناى عقب‌نشینى از اعتقاد و باورهاى ایشان به شمار نمى‌رود. نه فشار گروههاى چپ قبل از انقلاب، نه تبعید، نه جنگ تحمیلى و نه انزواى بین‌المللى، هیچگاه نتوانست، امام را از دیدگاهى که بدان رسیده بود منصرف سازد و یا وى را در این راه به شک وادارد. در مقابل حرکت اصیل امام، حرکتى لرزان در روزهاى آغازین حرکت ایشان، خود را چون پیچکى به نهضت امام و روحانیت نزدیک ساخت. پیچکى که بسیارى از مبانى فکرى و اخلاقیش ریشه در نحله‌ها و مشربهاى مکاتب غیر اسلامى داشت پیچکى که امام (ره) در آخرین سال حیات خود و براى حفظ و استمرار حرکت اصیل انقلاب مجبور شد آن را از درخت تنومند انقلاب جدا سازد. هر چند که این حرکت باعث شد تا شاخ‌ها و شاخک‌هایى که حاضر نبودند از این پیچک جدا شوند، از پیکره انقلاب جدا افتادند. جریان فکرى مهدى هاشمى و همفکرانش فاقد چهارچوب خاصى است و انسجام بین دیدگاهها وجود ندارد. علت این امر عللى چون ذهنیت‌گرایى و تفکر ایدئالیستى، مطالعه در مبانى فکرى غرب، تلاش براى پیاده کردن آرا و اندیشه‌هاى ضد اسلام در جامعه اسلامى، افراط در نوگرایى، تفکر انفعالى و همگرایى با احزاب و گروههاى مختلف است. به اعتراف مهدى هاشمى، در عمل، هیچگاه این تفکر به استراتژى واحد نخواهد رسید.
     مهدى هاشمى در این باره مى‌گوید:
«نقطه بعدى که باز معلول همان برداشتهاى سطحى از اسلام هست عدم انسجام و هماهنگى بین دیدگاهها در مسایل مختلف اسلامى است که ما متأسفانه این عارضه را بنحو شدید و مستمرى در سخنرانى‌ها و کلاسهامان حس مى‌کردیم و وجود داشت که اگر ما دیدگاههاى اقتصادى اسلام را مى‌خواستیم مطرح بکنیم خب یک سرى برداشتهایى ارائه مى‌دادیم. بعد وقتى که به مسایل سیاسى مى‌رسیدیم دیدگاهى ارائه مى‌کردیم که این دیدگاه هیچگونه انسجامى با نقطه‌نظرات اقتصادى نداشت یا در مسایل بین‌المللى و خارجى یک سرى چیزهایى را استخراج مى‌کردیم و نقطه‌نظرى براى ما کسب مى‌شد و بعد در مسایل داخلى باز چیزهایى کسب مى‌شد که با آن در تضاد بود. یعنى نوعى عدم انسجام و عدم ارتباط بین دیدگاههاى مختلفى که در مسایل مختلف از مسایل سیاسى اقتصادى اجتماعى داخلى و بین‌المللى داشتیم مى‌توانیم بگوییم که قدر مشترک بین دیدگاهها عدم انسجام بوده آن حالت التیام‌پذیرى و هماهنگى بین اینها وجود نداشته.»

آشفتگى فکرى:
  از دیگر عوامل برداشتهاى التقاطى جریان مهدى هاشمى، «آشفتگى فکرى» است که به وضوح در شعارها، سخنرانى‌ها و عملکردهاى این طیف قابل تمیز است. بى‌شک جریانى که در عین پذیرش نظریات فرهنگى لیبرالیسم، دیدگاه سیاسى سوسیالیزم و دیدگاههاى اقتصادى مکاتب متضاد را بپذیرد،«آشفتگى فکرى» و تناقض در شعار و عمل خواهد داشت.
مهدى هاشمى در این‌باره مى‌گوید:
«در همین رابطه محور بعدى است که آشفتگى فکرى و عدم برخوردارى از اصول فکرى ثابت باشد که وقتى حالا انسان از دور گذشته خودش را و گذشته سخنرانى‌ها و درسها و کلاسها و تحقیقهایش را نگاه مى‌کند، مى‌بیند که یک اصول فکرى ثابتى حاکم نبوده بر تحلیلها و تبلیغها و برخوردهاى فکرى که فرق این محور با آن محور قبلى این است که در محور قبلى دیدگاههاى مختلفى از مسایل مختلف اسلامى ارایه مى‌شد و بین دیدگاهها انسجام نبود از اولى که مثلاً وارد مسایل فکرى و تربیتى شدیم تا این اواخر یک خط ثابتى حاکم نبوده است. خطى را که در نوسان بوده گاهى اوج مى‌گرفته گاهى فراز داشته، نشیب داشته و این را مثلاً مى‌توانیم بصورت مذبذب یا نوسان یا یک تغییرات دفعى در آن چهارچوبها تعبیر بکنیم که مثلاً در یک مقطع خاصى با یک مسئله‌اى مواجه مى‌شود انسان یک تحلیل رویش مى‌کند. همین مسئله را در یک مقطع دیگر یک تحلیل دیگر رویش مى‌کند که مسئله واحده و یک مقوله واحده دو تحلیل متفاوت ارائه مى‌دهد و معلوم مى‌شود که بر ذهنیت انسان یک چهارچوب واحدى حاکم نیست...»

نتیجه‌گیرى غلط از مقدمات درست
     زمانى که خوارج نداى «لا حکم الا للّه» سر دادند، حضرت على(ع) فرمودند:«کلمة حق یراد بها الباطل». مهدى هاشمى حرکت خود و دوستانش را بسان حرکت خوارج مى‌داند. این جریان نه تنها براى عوامفریبى، همواره از حربه شعارگرایى و غوغاسالارى استفاده مى‌کرد، بلکه مباحث اندیشه‌اى ، آن را نیز به عنوان ابزار شناخت، به خدمت مى‌گرفت. چینش صغرى و کبراى درست و استنتاج باطل، «قیاس» است که امامان معصوم آن را مردود شمرده‌اند. «قیاس» از مبانى تفکر اهل سنت است، مبانى که گروه مهدى هاشمى آن را پذیرفته بود:
«محور بعدى یک استنتاج باطل از مقدمات حق است یعنى ردیف کردن یک سرى سلسله صغرى و کبراها که به قول اهل منطق بالاخره آن حد وسط برایش دقیقا مراعات نشده فلذا نتیجه‌گیرى‌اش منطقى نیست؛ منتهى در یک برخورد عرفى. عرف از این مقدمات یک استنتاج مى‌کند عرف، عرفى غیر دقیق عرفى که نامفهوم هم در بیانیه‌مان احتمالاً، یعنى نه احتمالاً، یقینا اینها بوده که مثلاً براى اثبات اینکه بخواهیم ثابت کنیم که باید همه مراجع و علما یک رساله داشته باشند رساله واحد باشد؛ همه احکام. مثلاً مقدمه مى‌چیدیم که اسلام یکى بیشتر نیست. اسلام یک دین است. بعد مقدمه دوم اینکه بحث آزاد هم که هست در اسلام و با بحث آزاد مى‌شود خیلى اختلافات را برطرف کرد. پس رساله باید واحد باشد اگر این را مى‌خواستیم ببریم در........ طبعا باید چندین صغرى و کبراى دیگر تشکیل مى‌دادیم و تازه به این نتیجه هم نمى‌رسیدیم؛ یعنى اسلام دین واحد هست. بحث آزاد هم در اسلام هست. نتیجه‌اش این مى‌شود که اسلام را با بحث آزاد باید مطرح کرد. این نتیجه منطقى آن است ولى نتیجه این نیست که رساله‌ها یکى شود و هکذا مثلاً در اصول و فروع اگر بخواهیم مطرح بکنیم، باز این نتیجه‌گیرى که ما مى‌کردیم با آن مقدمات تطابق نداشته در یک خط نبوده که مى‌شد مثلاً گفت که یک سرى مقدمات حق است ذاتا. مثلاً اسلام یکى بیشتر نیست. مسلما بحث هم آزاد است. اینها حق است؛ منتهى آن نتیجه‌گیرى ما دیگر منطبق بر این مقدمات نبود که از این موارد هم کلاً پیدا مى‌شود که این را به چند تا عامل مى‌شود نسبت داد یکى همان.»

تفکر خود محورانه
     در جستجوى شناخت علل انحراف فکرى این گروه به مواردى برمى‌خوریم که در کنار تأثیرپذیرى از استادان، مکاتب گوناگون، پذیرش شیوه‌هاى مختلف و نیز به خدمت گرفتن ابزارهاى خاصى، نقش جانبى و یا محورى در شکل‌گیرى این تفکر داشته‌اند. از جمله این عوامل، مى‌توان به خودمحورى و استبداد به رأى اشاره کرد. مهدى هاشمى در اعترافات خود، از این موضوع به عنوان یکى از موانع مهم در تحقیق و مشورت، به دستیابى به اندیشه صحیح یاد مى‌کند و مى‌گوید:
«خود من در دریافتهایى که داشتم از مسایل مختلف خیلى بیش از حد متکى به نظر خودم بودم و تعصب شدید داشتم و لذا فکر اینکه حالا با نظر دیگران هماهنگش بکنم تحقیق، کاوشى، چیزى؛ این نبود. متکى به آن حالت خودمحورى فکرى یا خودمعیارى فکرى یک مقدار هم عمل زدگى مؤثر بود. یعنى از بس ما کار دور خودمان چیده بودیم کارهاى زیادى که معمولاً تحملش براى یک فرد عادى یا محال است یا مشکل. این بود که فرصت فکر و اندیشیدن و مشورت و تحقیق دیگر سلب شده بود.»
 

مطلق گرایى 
     مطلق گرایى از دیگر عوامل شکل‌گیرى شخصیت فکرى مهدى هاشمى به شمار مى‌رود. این عامل را نیز مى‌توان در همه عملکردها و موضعگیرى‌هاى سیاسى، اجتماعى، فرهنگى و حتى زندگى خصوصى وى مشاهده کرد .تأثیر این اصل در سیر مطالعاتى و برداشتهاى مهدى هاشمى به قدرى عمیق و ژرف است که «تبدیل مسأله‌اى فرعى به اصلى» را زاییده این اصل برمى‌شمارد. در ادامه تبلیغ مبانى فکرى این جریان التقاطى، مى‌رفت تا این اصل به عنوان «اصلى ثابت» در مراکز فرهنگى و فکرى، به ویژه حوزه‌هاى علمیه و در میان طلبه‌هاى جوان جایى براى خود باز کند. مهدى هاشمى در این خصوص مى‌گوید:
«در زمانى که قبل از انقلاب در منطقه قهدریجان بودیم خب، مفاسد اخلاقى را مهم مى‌کردیم. مبارزه با مفاسد اخلاقى را نمى‌توانستیم ببینیم. مفاسد اخلاقى همان منطقه را مطلق مى‌کردیم و هکذا روش مبارزه با مفاسد اخلاقى به اندازه‌اى مطلق مى‌شد که از فکر مبارزه با رژیم، انسان انصراف حاصل مى‌کرد. یا از کارهاى زیربنایى‌تر و عمده‌تر انصراف حاصل مى‌کردیم. در برابر مسایل اجتماعى و اخلاقى در یک مقطعى باز مفاسد سیاسى براى ما اصل شد در این اواخر، که فرض کن اگر یک فرد ولو اینکه خودش هم یک انحرافات خیلى ضعیف و کمرنگى از نظر اخلاقى دارد این را رویش حساس نبودیم که مثلاً خوب نهى از منکرش بکنیم. مى‌گفتیم خب همین که در یک حرکت مبارزه با منکرات سیاسى عضویت داشته باشد و سهیم باشد این مثلاً کافى است. اینجا مطلق کردن مسایل سیاسى بود و مفاسد سیاسى. در همان مفاسد سیاسى هم از نظر ثبوت یعنى در مقام ثبوت بحث است حالا مفاسد بوده یا نبوده. حالا فرض اگر مفاسد باشد خوب این مفاسد را مطلق مى‌کردیم؛ مضافا اینکه حالا انسان نگاه مى‌کند که در بعضى امورى که فکر مى‌کند مفاسد است اصلاً مفاسد نبوده؛ منتهى در راستاى خط و خط بازى فکر مى‌کردم که حالا یک مفسده است که در تفکراتى که در قم بین طلاب القا مى‌شد بطور جنبى و حاشیه‌اى همان جناح‌بندیها و خط و خط بازیها در مسایلى که بطور جنبى در حزب‌اللّه‌ این اواخر القا مى‌شد یا مسائلى که در منبرهاى من مطرح بوده هم اول و هم این اواخر در هر مقطعى بر حسب شرایط آن مقطع و آن زمان یک سلسله از مفاسد را مبارزه باهاش را مطلق مى‌کردیم. بطورى که یک مسئله فرعى، مى‌شد اصلى و یک مسئله اصلى مى‌شد فرعى و یک سلسله بازیهاى انحرافى و مسایل اخلاقى بوجود مى‌آورد که آنها هم مثل ما فکر بکنند این یک مورد بود که مطلق‌گرایى در اندیشه ما راجع به مفاسد بود.»

برداشتهاى زمانى
     جریان مهدى هاشمى، به تطور زمانى انقلاب و گذراندن کمونهاى خاص معتقد بود. این گروه، انقلاب را به دو دوره خشم و خروش و دوره تثبیت، تعقل و قانونمندى تقسیم مى‌کرد. در تفکر شیعى، نه دوران خروش و مبارزه، عصر غلبه احساسات بر تعقل است و نه دوران آرامش زمان غلبه تعقل بر تعبد. برداشتهاى جریانى که انقلاب را به دو دوره احساسات و دوره تعقل و حاکمیت قانون تقسیم مى‌کند و انقلاب اسلامى را از این زاویه مى‌نگرد، در هر دوره‌اى تحت تأثیر جو حاکم بر آن دوره است. این به معنى برداشتهاى عجولانه و احساسى صرف در دوره‌اى خاص و برداشتهاى تعقلى محض با حذف مفهوم تعبد در دوره‌اى دیگر است. مهدى هاشمى در این خصوص مى‌گوید:
«ما در مسایل بطور احساسى و عاطفى برخورد مى‌کردیم. آن وقتها یادم است که مثلاً من تفسیر مى‌کردم؛ مى‌گفتم: انقلاب هفت، هشت سال اولش باید جنبه عاطفى و احساسى بر او حاکم باشد و تعبیر به جنون انقلابى مى‌کردم که این جنون انقلابى را یک امر مثبت تلقى مى‌کردم؛ همان حالت احساسى در من بود که بعد مى‌گفتم انقلاب باید در یک زمانى که به اندازه کافى انقلاب شد و انقلاب اثر خودش را بخشید و آن تزکیه و تمحیصى که باید در نیروهاى انقلابى بوجود بیاید در اثر انقلاب انجام گرفت بعدا باید یک مقدار حالت عقلانى پیدا بکند و حالت مرکزیت و قانونمندى؛ ولى تا قبل از آن حالت مى‌گفتم باید همه چیز موقت باشد و در رابطه با انقلاب اسلامى دقیقا همین فکر را داشتیم.»
    در بحث مبانى اخلاقى، به برخورد احساسى مهدى هاشمى با مخالفین و جذب نیرو اشاره خواهد شد. وى با اشاره به تأثیر این روحیه در تأیید گروهها و احزاب به ظاهر سالم در داخل و خارج کشور، به غلبه احساسات بر تفکر در مرحله جنون انقلابى و برخورد احساسى اشاره مى‌کند. و مى‌گوید:
«در مسایل خارجى یک گروه خارجى که حالا بحسب ظاهر یک گروه منزه و مهذبى بود ما تأییدش مى‌کردیم؛ برخورد سریع مى‌کردیم در اینکه تأییدش کنیم. بعد از دو سال سه سال معلوم شد که این گروه گروه نامطلوبى بود و هکذا در سایر مسایل نمود داشته زیاد که ما حالت احساس بر تفکر ما غلبه داشته است و کمتر به تعقل فکر مى‌کردیم و تعمق.»
    از این زاویه نیز مى‌توان یکى دیگر از عوامل انشعاب در این جریان را یافت. مهدى هاشمى به دلیل غلبه روح خشونت بر تفکر، به این باور رسیده بود که هنوز دوره تعقل و قانونمندى فرا نرسیده است و باید در استمرار حرکت انقلاب از روحیه خشم بهره جست و قانون را نادیده گرفت.این در حالى بود که جناح دیگر این گروه، زمان را، زمان فرا رسیدن تعقل و حاکمیت قانون البته به تفسیر خود برمى‌شمردند. به همین دلیل، همزمان با رایزنیهاى جناح مهدى هاشمى با احزاب و گروههاى تندرو و شخصیتهاى انقلابى داخل و خارج کشور و جذب نیرو و شکل دادن گروههاى ضربت، جناح انشعابى نیز رایزنیهاى خود را با نویسندگان و محافل فرهنگى و سیاسى، براى به دست گرفتن مراکز قانونى و فرهنگى آغاز کرد.

عمل‌زدگى
     عمل‌زدگى از دیگر آفاتى است که گریبان مهدى هاشمى و جریانش را گرفت. روایات ائمه(ع) در خصوص محاسبه و مراقبه و تفکر و تأمل در اعمال، حتى در عبادات، افق روشنى در زندگى مؤمنین است. در کلام بزرگان دین، عدم محاسبه و مراقبه در آغاز و انجام هر کار، به اندازه فراموش کردن هدف و مسیر حرکت، مضموم شمرده شده است. در اسلام تنها اداى تکلیف مهم است و اعمالى پذیرفته مى‌شود که رضایت حق تعالى در آن باشد. در این سیر، بین سکوت و یا خروش الهى تفاوتى نیست. عمل «به ماهو عمل» بدون رضایت خدا و حفظ موازین شرعى به پشیزى نمى‌ارزد. عمل‌زدگى به غیر از مهیا کردن ذهن و اندیشه، روح و جسم را نیز تسخیر مى‌کند. در این مرحله فرد نه لذت خلوتش را لمس مى‌کند و نه فرصتى براى تأمل و تفکر در اعمالش دارد. چنین شخصى حتى فرصتى براى بازبینى دریافتها و استنباطهاى گذشته‌اش نخواهد داشت. مهدى هاشمى در خصوص این آفات مى‌گوید:
«در موارد درس دادن ما، منبر رفتن ما، پخش اعلامیه، کمکهاى نظامى داخلى و خارجى در همه مسایل ما چون روال کلّى‌مان بر این بوده که خیلى کار بکنیم و معتاد شده بودیم به کار زیاد و به قول حضرت امام کار بر ما سوار شده بود ما بر کار سوار نشده بودیم، که مرحوم آقاى رجایى مى‌گفتند که کارى بکنید که شما سوار قضیه بشوید نه قضیه بر شما غلبه بکند. یعنى فرض کن حالا انسان بخواهد یک استراحت بکند، مثلاً فکر بکنیم، ده تا وارد شدند، یعنى طورى تنظیم مى‌کردیم، یعنى نظم بوجود آمده بود، که مالک روح و وقت و فکر خودمان نبودیم.»
 
    مهدى هاشمى به برخورد با موانعى در هنگام عمل و نادیده گرفتن موازین شرعى در موضعگیریها و عملکردهایش اشاره مى‌کند. این حالت ریشه در عمل زدگى، عدم تأمل و تفکر، نداشتن بازبینى از برداشتها، تناقض دریافتها از وضعیت موجود و واقعیتهاى اجتماعى و نیز حذف دین و شرع در استنباط فکرى دارد. وى در این‌باره مى‌گوید: 
«در عمل به صدها نقطه ضعیف برخورد مى‌کردیم که همه‌اش بخاطر این بود (عدم تأمل و تفکر بازبینى برداشتها). یا در برخوردى که مى‌خواستیم بکنیم خوب برخورد، برخورد حساسى است؛ مثلاً در برخوردى روى منبر یا با اعلامیه ما نمى‌نشستیم فکر کنیم، یعنى در اثر عمل‌زدگى مى‌گفتیم تا زود کار انجام نمى‌گرفت که در برخورد مواجه مى‌شد به یک سرى از محرمات خلاف شرع و یک سرى نقض شخصیت افراد و الى آخر.»
    وى در جاى دیگرى به عمل بدون ایمان، بدون تفکر و بدون بررسى اشاره مى‌کند. او در این کلام بن‌بست زندگى خود را از زاویه دیگرى به تصویر مى‌کشد. زاویه‌اى که سازمان فکرى به هم ریخته او هویداست و نشان مى‌دهد که عمل‌زدگى، او را به مرز دیوانگى سوق داده بود.
«آن اوایل انقلاب روى اینکه یک عده فقط توى انقلاب حرف مى‌زنند و شعار مى‌دهند و اهل عمل نیستند، من حساس شدم. خوب این حساسیت درست بود تا حدى انسان نباید اهل حرف باشد. ما چون که مى‌خواستیم فقط اهل حرف نباشیم و حرف را عمل بکنیم، شدیم عمل‌زده؛ یعنى عمل بدون مثلاً ایمان، عمل بدون تفکر، عمل بدون بررسى و اینکه تمام اوقات انسان بیاید کار بکند باید شعار کم بدهیم عمل زیادتر بکنیم و عمل‌زدگى هم هى اوج گرفت، اوج گرفت تا حدى که کلاً مى‌توانم بگویم سازمان فکرى خود من را دیوانه کرده بود. موقعیت تفکر و امنیت عادى که از خود من سلب شده بود؛ در زندگى شخصى و اجتماعى در کل زمینه‌ها. یادم هست که یک کارهایى که خودم اختراع مى‌کردم یا بهم پیشنهاد مى‌شد چون نمى‌توانستم شعار بدهم [و ]مى‌خواستم با شعارزدگى مبارزه بکنیم مى‌کشیدم به عمل و عمل‌زدگى. بالاخره خودش که یک انحراف هست. مواد یک سرى انحراف هم مى‌شود.»
   «عمل‌زدگى»، مهدى هاشمى و همفکرانش را به سازماندهى تشکلها، گروهها و جلساتى سوق مى‌داد که از یکسو عملاً نظم اجتماعى و موازین قانونى را در هم مى‌ریخت و از سوى دیگر تفکر «ایدئالیستى» شان، آنها را به کارهایى وامى‌داشت که نتیجه عملى نداشت و به غیر از بالا بردن توقعات گروههاى مختلف مردم به ویژه جوانان، سود دیگرى نداشت. مهدى هاشمى در بیان عواقب وخیم «عمل‌زدگى»، آن را زاییده یک سلسله انگیزه‌هاى درونى و ناخالصى‌ها برمى‌شمارد و مى‌گوید:
«من در جو خاص عمل‌زدگى نمى‌فهمیدم که رشد و توسعه چنین جریانى در کشور چه پى‌آمدهاى خطرناکى ممکن است دربرداشته باشد و عملاً این کار توسعه یک خطر بالقوه براى آینده محسوب مى‌شده؛ لذا باید عرض کنم اینگونه جلسات چه بنام حزب‌اللّه‌ یا غیر حزب‌اللّه‌ از نظر یک سلسله انگیزه‌هاى درونى، با بعضى ناخالصى‌ها توأم بوده است. بطور... اگر مثلاً روابط من با مسئولین جمهورى اسلامى تیره نشده بود یا اگر اختلاف نظرها پدیدار نمى‌گشت انگیزه چندانى براى پرداختن به این امور نمى‌داشتم.»

انقلاب‌زدگى، جوّزدگى
     «انقلاب‌زدگى» و «جوّزدگى» از دیگر موانع دستیابى به مفهوم اصیل اسلام و درک درست «انقلاب اسلامى است. مهدى هاشمى به دلیل ساختار فکرى‌اش و نیز مطلق دانستن دیدگاهها و عملکردهاى انقلابیون سایر ملل، به انقلاب اسلامى همانگونه مى‌نگریست که انقلابهاى دیگر را نظاره مى‌کرد. از این روز برداشتهاى وى انقلاب‌زده و جوزده مى‌نمود. وى ضمن بیان تعارض «مفهوم ایدئولوژى، اخلاق و تعبد» با «انقلاب زدگى و جوزدگى» به منبرها و تحلیل‌هایش اشاره مى‌کند و میگوید:
«...ما یک حالت انقلاب‌زدگى داشتیم. یعنى توى مسایل انقلاب اینکه افراطى فکر مى‌کردیم که انقلاب در انقلاب در انقلاب همانطور همه جا را بگیرد. در مشکلات و مسایل انقلاب حساسیت جداگانه نشان مى‌دادیم. تسلیم بدون قید و شرط به مشکلات جامعه این یک حالت بوده یک حالت هم خوب نفسانیات است دیگر؛ آن هم عامل خیلى قوى بوده. یعنى کلاً فقط در میدان سیاست است که نفس مى‌تواند خیلى فعال باشد و با نشاط. یعنى شیطان نفس بخواهد آزادى عمل پیدا بکند و هر چى خواست بگوید طرف. کتمان حقیقت بکند. انگیزه توطئه‌اى چیزى فقط در [سیاست] سیاست. در میدان ایدئولوژى و اخلاق و تعبدیات نفس مهار مى‌شود؛ به خصوص اینکه نفسانیات ما، را مى‌کشانده به طرف یک سرى مسایل که در سلسله مسایل سیاسى بوده یا که در آن مجال نفسانیات بوده میدان وسیعش را چه براى رشد و حرکت و نفسانیات همان تخیل پیدا کرده.»

سیاست‌زدگى
     سیاسى کارى در «حوزه اخلاق»، به همان اندازه که انسان را به دست زدن به هر وسیله‌اى براى تثبیت موقعیت خود و حذف رقیبان سوق مى‌دهد، اعتقادات یک مسلمان را نیز متزلزل مى‌سازد. انسان سیاسى کار، صحنه سیاست را صحنه شطرنجى مى‌یابد که در آن تنها برنامه خاص سیاسى، نوع چینش مهره‌ها و حرکت درست مهره‌ها راه رسیدن به مقصد است. این نگرش و سرایت آن به «حوزه اعتقادات» موجب مى‌شود تا فرد سیاسى کار با پشت پا زدن به مفاهیم والایى چون توکل و توسل، منکر بروز امدادهاى غیبى در معادلات سیاسى و اجتماعى گردد و عملاً بر این باورها خط بطلان بکشد. مهدى هاشمى ضمن اینکه «سیاسى کارى» را به عنوان یک بدعت در انقلاب اسلامى تلقى مى‌کند، به تزلزل اعتقادات خود و نادیده گرفتن مفاهیمى چون غیب، توکل، رضا، تسلیم و.... اشاره مى‌کند و مى‌گوید:
«...در انقلاب، سیاسى کارى یک بدعت است. یک ضایعه است و در انقلاب یعنى بدعت به هر صورت در انقلاب تثبیت بشود، بماند منهاى تفکر این یک غلط است. منهاى یک مکتب مى‌شود براى نسل جوان و مردم. یک بدعتى مثلاً در کنار اصول و موازین اصل انقلابى یکى هم ضرر است که به خود انسان مى‌زند. یعنى به تربیت و سازمان یافتن شخصیت درونى انسان؛ یعنى همانطور که نفسانیات درونى انسان باعث ایجاد سیاسى کارى مى‌شود توى سیاسى کارى همان نفسانیات هى رشد مى‌کند دیگر و انسان به حدى مى‌رسد که از خدا غافل مى‌شود توجهش از خدا سلب مى‌شود. رابطه‌اش با مسایل غیبى ضعیف مى‌شود. بهر صورت به کل محاسبات غیبى، دیگر بى‌اعتناست. وقتى که انسان متکى شد به سیاسى کارى و از همین سیاسى کارى به موفقیت رسید دیگر از محاسبات غیبى و توکل و رضا و تسلیم و آن روابط خاص و عرفانى درون، باز مى‌ماند....»
    وى در جاى دیگرى به غلبه و حاکمیت روح «سیاست‌زدگى» بر تمام شئونات زندگى خود اشاره مى‌کند. بى‌شک هر یک از این عوامل به تنهایى مى‌تواند هر فرد یا جریانى را از رسیدن به نظریه صحیح، دستیابى به مفهوم اسلام اصیل و برداشت درست از آیات، روایات و واقعیتهاى دیگر فرهنگى و اجتماعى بازدارد.
«...جو حاکم بر سخنرانیهاى ما بعد از انقلاب اکثرا جو سیاسى بوده؛ یعنى یک روحانى که منبر مى‌رود خب معمولاً باید منبرش مخلوط باشد از همه مسایل، مسایل اعتقادى، سیاسى، اجتماعى، مسایل شرعیه و نمى‌دانم مصیبت. من یادم هست که اکثر منبرها و سخنرانیها، آن جو بعد از پیروزى انقلاب که حالا توى شهرستانها، یا حوزه، تو محل خودمان و اینها آن تم اصلى در سخنرانیها آن جو حاکم سیاست بوده. از گفتن مسئله، از تفسیر قرآن، خیلى محدود بوده. روایات خیلى تویش کم مطرح مى‌شد. مصیبت و اینها اکثرا مطرح نبوده. بیشتر مسایل سیاسى جو سیاست و رد این نظریه، اثبات این نظریه، مسئله فردى، انتقادها، نمى‌دانم عیب از ارگانها و کذا و شعارهاى سیاسى که این یکى از نمودهاى افراط در سیاست زدگى که نه به آن شورى شور که مثلاً منبرها تهى از مسایل سیاسى و اجتماعى باشد و همه‌اش روى مسایل شخصى و فردى افراد و نه به این بى‌نمکى که ما مى‌گرفتیم که همه‌اش سیاست بود، همه‌اش سیاست. مسئله ایدئولوژى و مسئله اخلاقى مثلاً مسئله اخلاقى را من خیلى رویش کم بها مى‌دادم. این اواخر بود که یک مقدار کلاسهاى اخلاقى بود؛ والّا قبلاً اخلاق را به عنوان یک محور مثلاً نماز جمعه‌ها که مى‌خواندم تو سخنرانى شهداء و کذا اصلاً مطرح نمى‌کردم. بیشتر مسایل سیاسى بود. این نمود است. یکى هم اگر آمار جلسات و نشستهایى که من در طول این چند سال بعد از پیروزى گرفتم بگیریم، مى‌بینیم که نود و نه درصد جلسات در مسایل سیاسى است. حالا اعم از جلسات مخفى مثلاً دو نفر سه نفره یا جلسات مثلاً ده تا بیست نفره، مى‌بینیم که 99% و یا بیشترش بر محور مسایل سیاسى چرخیده؛ حالا یا مسایل ظریف و خطى یا مسایل سیاسى اجتماعى. جلسه‌اى که براى اصلاح ذات‌البین باشد جلسه‌اى که براى مشورت روى یک بحث علمى باشد جلسه‌اى که بر اساس مثلاً یک سرى مسایل تعبدى معنوى و اینها کم بوده. اکثرا مسایل سیاسى بیشترین جلسات بیشترین تحقیقاتى هم که من کرده‌ام تو محور مسایل سیاسى بوده.»

پی نوشت:

1. . پایگاه هوایى نیروى هوایى است در همدان و به هوابرد ربطى ندارد که نیروى مخصوصى‌داشته باشد.

2. .  نوار شماره 5.

3. .  نوار شماره یک.

4. .  نوار شماره دو.

5. .  نوار شماره یک.

6. .  پرونده مهدى هاشمى، ج 7 ص 3.

7. .  پرونده مهدى هاشمى، ج 7 ص 5.

8. .  میرزا ملکم خان درباره این روش مى‌گوید« چنین دانستم که تغییر ایران به صورت اروپا کوشش بى‌فایده‌اى است. از این رو فکر ترقى مادى را در لفافه دین عرضه داشتم تا هموطنانم آن معانى را نیک دریابند.
9. اندیشه ترقى، فریدون آدمیت ص 64.
10. .  نوار شماره یک .

11. .  نوار شماره 3.

12. .  نوار شماره 3.

13. .  نوار شماره 2.

14. .  نوار شماره 3.

15. .  نوار شماره 3.

16. .  نوار شماره 3.

17. .  نوار شماره 4.

18. .  نوار شماره یک 1.

19. نوار شماره یک .

20. .  نوار شماره هشت.

21. .  نوار شماره هشت.

22. .  نوار شماره هشت.

23. .  پرونده مهدى هاشمى ج 8 ص2 46 .

24. .  نوار شماره 9.

25. .  نوار شماره 9.

26. .  نوار شماره 9.

 


برگرفته از کتاب «بن بست» منتشره از سوی اداره کل اطلاعات اصفهان