تعامل مذهبی ایران و عراق در دو قرن اخیر
دو کشور ایران و عراق، هر دو با اکثریت شیعه، در کنار یکدیگر واقع شده و طی قرنها صرفنظر از اقتصاد و نژاد و سیاست، به لحاظ مذهبی با یکدیگر تعامل داشتهاند.
از این زاویه، تشیع در عراق برآمد و از آنجا به ایران منتقل شد. کوفه مرکز تشیع در قرن اول و دوم، هفتم و هشتم بود و از آنجا به دیگر مناطق، از جمله بغداد و قم انتقال یافت.
تشیع اصیل عراق در چهار مرحله روی تشیع ایران تأثیر گذاشته است:
1. تأثیر تشیع قبیله اشعری در قم در قرن دوم، هشتم.
2. تأثیر تشیع بغداد (مکتب بغداد و سپس نجف) بر ایران در قرن پنجم و ششم، یازدهم و دوازدهم.
3. تأثیر تشیع مکتب حله بر ایران در قرنهای هفتم و هشتم، سیزدهم و چهاردهم.
4. تأثیر تشیع نجف و جبلعامل بر ایران در قرن دهم و شانزدهم.
در قرنهای پیاپی، تشیع به طور عمده در مرکز عراق از بغداد به سمت جنوب در شرق و غرب دجله و فرات تا جنوب این کشور به ویژه در شهرهای مقدس نجف، کربلا، کاظمین و سامرا خود گسترش یافته است.
درست پیش از صفویه، تشیع در حال فراگیر شدن در عراق بود که دولت صفوی در این سوی تشکیل شد و با تسلط تدریجی دولت عثمانی بر عراق، راه نفوذ تشیع در آن بخش به ویژه شمال عراق بسته شد. این زمان شیعیان به عنوان جاسوس دولت صفوی شناخته شده و در محدودیت کامل بودند.
نجف در قرن نهم و نیمه اول قرن دهم، مرکزیت علمی برای شیعه داشت. این زمان، علمای شیعه عرب، اکثریت را داشتند و دانشجویان شیعه عجم در محدودیت بودند.
نخستین عالم برجسته دوره تأسیس صفوی؛ یعنی محقق کرکی (م 940/1533 - 1534) در نجف مستقر بود.
اما به زودی به دلیل مشکلات ایجاد شده بین صفویان و عثمانیان، عراق برای عالمان شیعه نا امن شد و به تدریج، این مرکزیت به ایران انتقال یافت.
تشیع در دوره صفوی، به دلیل دستیبابی به اکثریت در ایران و آرامش و ثبات سیاسی، مرکز علمی خود را ایران قرار داد. شهرهای تبریز، قزوین و به طور عمده در نیمه دوم این دوره، اصفهان مرکزیت علمی داشت.
با سقوط صفویه در سال 1134 ـ 1722 و از میان رفتن امنیت در ایران و نیز سیاست مذهبی نادرشاه، به تدریج مرکزیت شیعه، دوباره به عراق بازگشت. این زمان، مناسبات با دولت عثمانی هم بهبود یافته و عثمانیها به دلیل توجه به اروپا، سیاست فعالی در این سمت نداشتند؛ بنابراین، علمای شیعه از اواخر قرن دوازدهم، هیجدهم و در قرنهای سیزدهم و نوزدهم و پس از آن در عراق مستقر شدند.
گسترش تشیع در جنوب عراق در قرن 13 و 19
اگر تشیع در دوره صفوی (907 – 1134 / 1501-1722) در ایران به اکثریت دست یافت، در عراق، طی قرن سیزدهم و چهاردهم، نوزدهم و بیستم، اکثریت عراقیها به ویژه در جنوب این کشور به تشیع گرویدند. پیش از آن در مرکز عراق، شهرهای نجف و کربلا و کاظمین کاملا شیعهنشین و بخشهای مهمی از بغداد و نیز اندکی در جنوب، تشیع حضوری هزار ساله داشت.
گسترش تشیع در میان عشایر جنوب عراق که در اطراف دجله و فرات تا جنوب این کشور زندگی می کردند، معلول شرایط خاصی بود که به لحاظ داخلی و خارجی در دو قرن 13 و 14 (18 و 20) وجود داشت.
1. نخستین عامل، ارتباط نزدیک با دولت مشعشعیان بود که در خوزستان ایران تا نواحی گستردهای در داخل عراق تسلط داشت. سید محمد فلاح (م 870/1465-1466) شاگرد ابن فهد حلی (م 841/1437) مؤسس آن دولت، یک شیعه افراطی از مکتب حله بود که توانست اتحادیه بزرگی از قبایل را در اطراف خود گرد آورده و خوزستان را تصرف کند. بسیاری از قبایل عرب در این ناحیه مانند «کَعب» و «آل کثیر» و «بنی طُرَف» و... در این دوره کاملا به تشیع گرویدند. این قبایل به راحتی به داخل عراق رفت و آمد داشتند و بسیاری در آن سمت ساکن شدند. بدین ترتیب، این را باید نخستین عامل گسترش تشیع دانست.
2. تعداد بسیاری از عشایر اسکان یافته در جنوب عراق، که از نَجد یا ایران آمده بودند، به تدریج به کشاورزی و باغداری پرداخته و شهرهای نجف یا حِلّه برای آنان به عنوان شهرهای مرکزی برای تبادل کالاهایشان در آمد. رفت و آمد اینان به این شهرها که مرکز تشیع بود، برای آنان که عشایر بوده و به طور معمول آموزشهای مذهبی سنی ندیده بودند، زمینه را برای تشیع آنان فراهم کرد.
3. در دوره صفوی، بسیاری از زایران ایرانی از نواحی عشیره نشین جنوب عراق به کربلا و نجف میرفتند. این رفت و آمدها که با هدف زیارت و گاه یافتن زمین کشاورزی انجام میشد، تأثیر مذهبی خود را بر عشایر باقی میگذاشت. آنان همپیمانانی از عشایر آن ناحیه مییافتند و با آنان متحد میشدند. روشن است که جاذبههای شیعه و اهل بیت و امام حسین (ع) میتوانست عشایر را به سمت تشیع جذب کند.
4. با پدید آمدن وهابیت در نجد و بیرون راندن بسیاری از قبایل مخالف، مقابله با افراطگری وهابیان درباره دیگر مذاهب به ویژه تشیع که در شکل حمله به نجف و کربلا خود را نشان داد، بسیاری از این قبایل را به سمت مخالف کشاند و سبب گرایش آنان به تشیع شد. این امر به ویژه در ارتباط با خزاعل مطرح شده است.
بنا بر اطلاعاتی که از نویسندهای به نام ابراهیم الحیدری البغدادی (م 1882/1299) به دست داده است، بیشتر عشایر جنوب عراق، در صد سال پیش از آن به تدریج به مذهب تشیع گرویده بودند.
البته برخی از این قبایل مانند «خُزاعه» از قرون نخستین اسلامی بر مذهب تشیع بودهاند، اما بسیاری هم همان گونه که بغدادی در «عنوان المَجد» نوشته است، در قرن سیزدهم هجری شیعه شدند.
تشیع در عراق، عمدتا از بغداد به پایین گسترش یافت، اما در شمال، این تشیع تا شهر بَلَد رسید و از آن جا جلوتر نرفت. حتی سامرا به رغم آن که از شهرهای مقدس شیعه بود، تحت سیطره سنیان باقی ماند. دلیل عمده آن، توجه ویژه دولت عثمانی به این شهر، درست در حالی بود که نزدیک بود این شهر هم در اختیار شیعیان قرار گیرد. دولت عثمانی سیاست جلوگیری از تشیع را در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم دنبال کرد، اما فرصت از دست رفته بود.
به تدریج مهاجران بسیاری از شُروقیها ـ عشایری که در شرق عراق زندگی میکردند ـ به بغداد، سبب گسترش محلات شیعه نشین در بغداد شد.
در این تحول، بصره نیز به تدریج به سمت تشیع کشیده شده و در دو قرن گذشته، شیعه در آن شهر به اکثریت دست یافت. در بخشهای جنوبی، تنها شهرک «الزبیر» سنینشین بود که آن شهر نیز در حال حاضر، به صورت پنجاه، پنجاه ترکیبی از شیعیان و سنیان است.
عوامل برآمدن نجف
در امتداد گسترش تشیع در جنوب عراق، بار دیگر عتبات مقدسه، به عنوان مرکز علمی شیعه مطرح شد. این برآمدن در دوران مرجعیت وحید بهبهانی (م 1205/1791) صورت گرفت. برآمدن نجف به عنوان مرکز علمی شیعه، میتوانست معلول چندین عامل باشد:
1. تعطیل شدن مراکز علمی ایران در آشفتگیهای پدید آمده در نیمه دوم قرن دوازدهم و هیجدهم.
2. مقدس بودن این شهر از نگاه شیعیان که امام اولشان در آنجا مدفون بود؛ باید توجه داشت که سنت علمی شیعه در این شهر سابقه چندین قرن داشت که در دو قرن دوره صفوی، محدود شده بود و حال دوباره احیا میشد.
3. امنیت نسبی در عراق به ویژه گرایش عشایر نواحی کربلا، نجف تا حله به سمت جنوب عراق به تشیع و یکدست شدن این ناحیه؛ دولت عثمانی هم در این دوره، قصد متشنج کردن اوضاع را نداشت و ضمن به کار گیری سنیان، به دنبال ایجاد محدودیت برای شیعیان نبود.
4. رفت و آمد گسترده شیعیان زایر از ایران به عتبات و اقامت در آن ناحیه؛ این امر ارتباط شیعیان را با این مرکز به طبیعی ترین صورت در می آورد. این چیزی است که دقیقا برای پدید آمدن یک مرکز علمی برای یک مذهب می تواند مهم باشد.
درباره مسائل مذهبی و به طور خاص، اختلافات شیعه و سنی، شاید عراق یکی از جنجالیترین کشورها باشد. این مسأله به هیچ روی مربوط به دوره اخیر نیست، بلکه نزاعهای مذهبی در قرن چهارم و پنجم، دهم و یازدهم در بغداد، شاهد مهمی بر این ماجراست که تفصیل آن در منابع تاریخی مانند «المنتظم ابن جوزی» (597/1201) آمده است.
در قرن دهم و یازدهم، جنگهای صفوی ـ عثمانی،و فعالیتهای تبلیغی عثمانیها ضد شیعه در قرنهای دهم و یازدهم، به علاوه میراث قدیمی در زمینه اختلاف بین شیعه و سنی، باعث شد تا در عراق، یک نزاع طایفی عمیق شکل گیرد.
این نزاع، به دلیل نوعی آپارتاید مذهبی که عثمانیها در حق شیعیان اعمال کرده و در زمینه امتیازات سیاسی و اقتصادی آن را به کار میبردند، بر شدتش افزوده شد.
تا این جا باید برخلاف دیگر کشورهای اسلامی، عراق را به دلیل داشتن چنین نزاع طایفی شدید، متمایز دانست؛ نزاعی که تأثیر مهمی در تاریخ عراق جدید گذاشته است.
درآمیختگی قومی در عراق
در حال حاضر، عراق دو قومیت کردی و عربی دارد، اما نباید غفلت کرد که تعامل موجود بین ایران و عراق در قرون متمادی، از زمان اسکان نخستین دسته ایرانی در کوفه، در دهه سوم قرن اول هجری، که شمارشان چهل هزار نفر بود تا دوران اخیر، نوعی آمیختگی نژادی بین عرب و عجم به ویژه در بخش شرقی و جنوبی این کشور پدید آورده است.
در این زمینه چندین عامل اهمیت داشت؛ مهاجرت و رفت و آمد عشایر جنوب ایران به عراق و به عکس، که بیشتر به دلایل اقتصادی صورت میگرفت.
رفت و آمد زایران ایرانی به عتبات و اقامت در آن شهرها برای زیارت؛ در مواردی کسانی سالهای پایانی عمر خویش را در آنجا میگذراندند تا همانجا بمیرند. در این باره نباید فراموش کرد که قبرستان وادی السلام، جایی بود که هر شیعی آرزوی دفن شدن در آن را داشت و همین امر، بر مهاجرت به نجف، تأثیر خاص خود را میگذاشت.
رفت و آمد تاجران که به ویژه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شدت گرفت؛ این جماعت بیشتر در بغداد و کربلا سکونت داشتند و بخش مهمی از تجارت را در اختیار گرفته بودند.
مهاجرت شمار زیادی طلبه علوم دینی که برای تحصیل به نجف رفتند و دیگر باز نگشتند؛ برخی از این خاندانها تا پیش از تشکیل عراق جدید، بیش از یک قرن و نیم بود که در آنجا سکونت داشته و فرهنگشان کاملا عربی شده بود.
آمار مهاجران ایرانی در اوایل قرن بیستم از پنجاه تا سیصد هزار گفته شده است، اما هیچ آمار دقیقی در این باره ارایه نشده است. دلیل آن هم نبودن مدارک درست، اختلاط زیاد و درآمیختگی گسترده بوده است.
نتیجه این درآمیختگی، بالا گرفتن رقابتهای عربی، عجمی در بخشهایی از عراق بود. این مسأله، بعدها سایه سنگینی بر سر مناسبات سیاسی بین ایران و عراق انداخت.
بدین ترتیب، افزون بر نزاع طایفی شیعی و سنی، بحث عربی، عجمی هم در کنار آن قرار گرفت.
تأثیر درآمیختگی قومی بین ایرانی و عراقی در نجف در چهارچوبی دیگر قابل تعقیب بود. حوزه نجف، از پس از ضعیف شدن حوزه اصفهان در دوره نادرشاه (1148-1160) 1735-1747) گسترش یافت. طبعا به دلیل آن که ایران اکثریت شیعه داشت و سابقه علمی زیادی در علوم اسلامی و شرعی داشت، تعداد بیشتری طلبه روانه نجف کرد. این طلبهها به دلیل داشتن فرصت و انگیزه و زمینه، به مقامات علمی بالایی دست یافتند و طبعا به دلیل آن که کار اقتصادی هم نمیکردند، کمتر به آلودگیهای دنیوی که یکی از عوامل دور کننده مردم از روحانیون است، گرفتار میشدند. نتیجه آن شد که در دو شاخص علم و تقوا، از همگنان عرب خود بالاتر رفتند. بدین نکته هم باید توجه کرد که شیعیان عراق، در دو قرن اخیر، عمدتا عشایر بودهاند و به دلیل نبودن وسائل تعلیم و تربیت، روشن است که آمادگی کمتری برای تحصیل در میان آنان وجود داشته است.
نتیجه این روند آن شد که حوزه نجف، به مقدار زیادی به صورت یک حوزه ایرانی درآمد و مراجع تقلید شیعه، در قرن سیزدهم و چهاردهم، عمدتا ایرانی، اما تحصیل کرده نجف بودند.
اقامت دویست ساله بسیاری از خاندانهای ایرانی، سبب شد تا در محیط عربی و نیز به اقتضای وضعیت خاص اجتماعی، سیاسی، بسیاری از آنان، به خاندانهای عراقی تبدیل شده و یا دست کم فرهنگ آنان کاملا عربی شود. بسیاری فارسی را فراموش کرده و عربی میگفتند و مینوشتند، حتی برخی از آنان از شاعران به نام عرب در دوره اخیر شدند.
شماری از خاندانها به دو بخش تقسیم شده، برخی عرب و برخی فارس باقی ماندند. این خاندانها در دورهای که مجبور شدند تا وضع تابعیت خود را مشخص کنند، بخشی تابعیت عراقی گرفته و شماری بر تابعیت ایرانی باقی ماندند. انتخاب هر کدام از این دو مسیر، میتوانست دلایل خاص خود را داشته باشد.
مرجعیت نجف درگیر تحولات ایران (1308 – 1329 / 1891- 1911)
ماهیت مرجعیت شیعی، یک ماهیت فراملتی است و به همین دلیل، مرجعی که انتخاب میشد، مقلدانی در سراسر کشورهای عربی، ایران، افغانستان، هند و آذربایجان داشت. با این حال، گاه ممکن بود مردم یک منطقه یا یک قومیت، به مرجعی که تعلق منطقهای یا قومی به آنان دارد، علاقه خاص داشته و از او تقلید کنند. آنچه برای عموم شیعیان مورد نظر بود، اعلمیت و تقوا بود که از راهها و با معیارهای ویژهای تشخیص داده می شد. به همین دلیل بود که صرفا نجفی بودن ملاک نبود، بلکه ممکن بود مرجعیت از ایران به عراق منتقل شده، دوباره به ایران باز گردد، یا زمانی در نجف، کربلا و یا سامرا باشد.
به علاوه، حتی به فرض وجود مرجع مطلق، این ممکن بود که مراجع دیگری هم همزمان مقلدانی داشته باشند، اما در این باره، زعامت حوزه، در اختیار مرجع اصلی بود. در برخی از زمانها، که عمدتا پس از درگذشت مرجع مطلق بود، به دلیل نبودن سیستمی برای انتخاب مرجع مطلق، چندین مرجع، پای در صحنه میگذاشتند که به مرور از میان آنان یکی که به اعلمیت و تقوا شهره میشد، به مرجعیت مطلق دست مییافت. این کار در مواردی که تشخیص ناممکن بود، به صورت طبیعی، با درگذشت افرادی از این جمع و باقی ماندن یک چهره مشهور، صورت میگرفت.
یادآوری یک نکته دیگر هم مهم است و آن این که شکلگیری نجف به سبک تازه، از زمانی است که جریان اخباریگری در شیعه شکست خورده و جریان اصولی پیروز میشود. در تفسیر اصولی از فقه شیعه، جایگاه مرجعیت و مقلدان کاملا تعریف شده است در حالی که در تفکر اخباری موقعیت این هر دو، کاملا در هم تنیده و غیر نظاممند است. این پیروزی در دوران وحید بهبهانی که مرجعیت را از سالهای 1173 – 1205 / 1760 – 1791 داشت، پدید آمد. وی را باید نخستین مرجع تقلید شیعه در عصر جدید به شمار آورد، اما جانشیان وی که مهمترین مراجع شیعه از اوایل قرن نوزدهم تا مشروطهاند و برخی هم در ایران میزیستند، بدین شرح هستند:
سید محمد بحرالعلوم (1212 / 1797-1798)؛ شیخ جعفر کاشف الغطاء (1228/1813)؛ سید علی طباطبائی (1231 / 1816)؛ ملا احمد نراقی (م 1245 / 1829) میرزای قمی (1231/1816) و سید محمد مجاهد (1242/1826-1827).
از میان این جمع، دو نفر نخست، مراجعی کاملا عرب بودند؛ طباطبایی و مجاهد مراجعی با دو فرهنگ و میرزای قمی و نراقی کاملا ایرانی بودند.
اما مرجعی که در دوران وی، مرجعیت به طور انحصاری و مطلق در اختیارش قرار گرفت، شیخ محمد حسن جواهری (1266/1/1849) است. وی در گسترش حوزه نجف و اعطای درجه اجتهاد به طلابی که به ایران باز میگشتند، بسیار فعالانه عمل کرد. از این دوره، فعالیت سیاسی خاصی گزارش نشده است. چنان که از دوران جانشین وی؛ یعنی شیخ مرتضی انصاری (1281/1864) که دورانی است با مرجعیت مطلق و کامل وی، فعالیت سیاسی ویژهای سراغ نداریم. این پس از آن بود که در جریان جنگهای ایران و روس، مراجع نجف و کربلا و نیز ایران، فعالانه مشارکت داشتند.
میرزای شیرازی که پس از درگذشت چند مرجع هم ردیفش به مرجعیت مطلق دست یافت، در سامرا مستقر شد. هدف از این استقرار، بسط تشیع به شمال عراق بود که به دلیل سیاست مذهبی دولت عثمانی، ناکام ماند. وی در سال 1308-1309/1892-1893 در جریان واگذاری امتیاز خرید و فروش تنباکو در ایران، مداخله کرده و برای نخستین بار پس از چند دهه، تأثیر مستقیم و شگرفی در سیاست داخلی و خارجی ایران از خود برجای نهاد. وی سه سال بعد (1312/1894) درگذشت، اما میراثی که از آن با نام «مکتب سامرا» یاد میشود، از خود برجای گذاشت. پس از آن هم مراجع محلی ایران و هم مراجع نجف، به شکل جدیتری وارد سیاست هم در حوزه ایران و هم در حوزه عراق شدند.
شاگردان و نزدیکان میرزای شیرازی که مرجعیت پس از وی را در اختیار داشتند، در انقلاب مشروطه وارد شدند. برخی موافق و برخی مخالف. مانند تهران و هر شهر دیگری، دو گروه مشروطه و مستبده در نجف شکل گرفت. آخوند خراسانی (1329/1911) در رأس مشروطه خواهان بود و شهرت داشت که سید محمد کاظم یزدی (1337/1919) مخالف مشروطه است. این زمان، حوزه نجف، کاملا درگیر سیاست ایران شده بود. آن زمان شهرت داشت که علمای عرب شیعه، بیشتر مخالف مشروطه هستند تا موافق.
چهار سال پس از انقلاب مشروطه ایران که در سال 1324ق/1906 رخ داد، در عثمانی هم تحول مشروطه خواهی رخ داد. این بار عراق هم درگیر شد. آثار نوگرایی در عثمانی، در نجف هم ظاهر شد. افزون بر آن که نشریات عربی معروف مانند المنار، المقتطف و الهلال در نجف عرضه میشد، برای نخستین بار مجله «العلم» هم توسط یک روحانی مشروطه خواه عرب که با ایران هم مناسبات خوبی داشت، منتشر شد.
مرجعیت شیعه درگیر تحولات عراق (1333 – 1339/1914 – 1920)
در مقطع تاریخی پس از مشروطه، با فروکش کردن نسبی تنشهای سیاسی ایران، اوضاع عراق به دلیل بالا گرفتن جنگ جهانی، فشار اروپاییان برای نابودی کامل دولت عثمانی و اشغال عراق و دیگر کشورهای عربی در هم ریخت. بخش مهم این کشور که جنوب آن بود، از یک سو ساکنانش عشایر شیعه مذهب بودند و از سوی دیگر، این منطقه نهایت اهمیت را برای انگلیسیها داشت. روشن بود که برخوردهایی پیش خواهد آمد.
نکته جالب در این میان، توجه به این امر است که در دهههای اخیر، دولت عثمانی، نسبت به تشیع عراق حساسیت خاص و محدودیتهای غیر رسمی فراوانی ایجاد کرده بود. به علاوه، به دلیل اشتراک مذهبیاش با سنیان، رهبری سیاسی عراق را در اختیار آنان قرار داده بود. در این روند، شیعیان، شهروندان درجه دوم عثمانی تلقی میشدند. با این همه، مراجع شیعه، ترجیحا جانب دولت عثمانی را گرفتند.
این زمان؛ یعنی سال 1914 مرجعیت شیعه در اختیار سید محمد کاظم یزدی و اندکی بعد که ایشان در سال 1919 درگذشت، مرجعیت مطلقه شیعه در اختیار میرزا محمد تقی شیرازی (1339/1920) افتاد. شیعیان در دو مقطع؛ یکی در سال 1914 و دیگری در سال 1920 که به انقلاب عشرین شهرت دارد، دست به قیام زدند.
در مرحله نخست، به درخواست شیخ الاسلام عثمانی، از حوالی سال 1329/1911، مراجع شیعه به رغم دشواریهایی که دولت عثمانی برای شیعه فراهم کرده بود، دعوت به وحدت اسلامی را پذیرفته و در حمایت از دولت عثمانی بیانیه دادند که مورد ستایش مجله المنار هم قرار گرفت (المنار، سال 14 ص 77-78).
با حمله انگلیسیها به بصره در سال 1914، شیعیان قیام کردند که البته به جایی نرسید.
در سال 1920 انقلاب شیعیان علیه انگلیس که در صدد هندی کردن جنوب عراق و حکومت مستقیم بر عراق بود، آغاز شد. هرچند این انقلاب شکست خورد و سرکوب شد، اما روشن شد که انگلیس نباید مستقیم بر این دولت حکومت کرده و پس از آن بود که نظام پادشاهی به رهبری ملک فیصل در آنجا ایجاد کردند.
این اوج مشارکت سیاسی مرجعیت شیعه در تحولات عراق بود که در عین حال، جامعه شیعه را در عراق فعالتر کرد. حرکت مزبور عمدتا یک حرکت اسلامی ـ عربی بود و به رغم آن بود که یکی از رهبران مرجع، شیخ الشریعه اصفهانی (1339/1920) بود. عراق تا سال 1932 تحت الحمایه انگلیس بود و پس از آن استقلال یافت.
مرجعیت اصفهانی و مسائل ایران
در دوران مرجعیت آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی (1366ق/ 1326ش/1947م) دولت ایران، حرکت خود را به سمت لائیسم آغاز کرد و این حرکت، به دنبال سرکوب کردن یک حرکت مذهبی مخالف در سال 1306 در قم و در ادامه، مبارزه با روحانیت در سالهای حکومت رضاشاه بود که در شهریور 1320ش، سپتامبر 1941 پایان یافت.
رضا شاه در آغاز سلطنت روابط خوبی با مراجع تقلید نجف برقرار کرد تا از آنان برای استوار کردن سلطنت خویش استفاده کند، اما پس از استقرار، روابط خود را به شدت کاهش داد.
سیدابوالحسن که در نجف مستقر بود، روابط اندکی با ایران داشت و در طول سالها، رضا شاه به دلایل مذهبی و اقتصادی، مانع از رفت و آمد زایران به عراق میشد. اصفهانی از شاگردان آخوند خراسانی بود و تمایلات اصلاحطلبانه داشت.
در جریان انتخاباتی که انگلیسیها در آغاز دهه سوم قرن بیست برای رسمی کردن مشروعیت حضور خود در عراق برپا کردند، سه نفر از مراجع، خالصی، اصفهانی و نایینی مخالفت کردند که هر سه به ایران تبعید شدند. اندکی بعد، خالصی در مشهد درگذشت و اصفهانی و نایینی به عراق بازگشتند. با درگذشت نایینی در سال 1355/1936 اصفهانی مرجعیت مطلق یافت. همین زمان شیخ محمد حسین کاشف الغطاء (1294 – 1373/1877-1954) نیز از مراجع تقلید و عرب بود که البته نفوذ محدودی داشت و البته عالمی برجسته، نویسندهای به نام و شاعری چیره دست بود.
وی در عراق از برخی تشکلهای علمی عربی حمایت کرد و همزمان شیعیان عرب و عجم، از مقلدان وی بودند. در مجموع، برداشت چنین بود که اصفهانی چندان مایل به دخالت در سیاستهای جاری نیست و جز در آنچه مستقیم به دین باز میگردد، دخالت نمیکند. این ایدهای بود که روحانیت پس از شکست در مشروطه، آن را سرلوحه خود قرار داده بود.
این زمان در ایران، آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری مرجعیت محلی داشت، اما امتیاز مهمش آن بود که حوزه علمیه قم را در سال 1340 /1922 تأسیس کرد. وی در سال 1315ش/1355ق/1936 درگذشت. وی نیز به لحاظ منش سیاسی، تفاوت چندانی با آیتالله اصفهانی نداشت. به علاوه که در ایران، با وجود دولت استبدادی رضاشاه، زمینهای برای دخالت فراهم نبود. با وجود اصفهانی، برای وی هیچ فرصتی جهت دخالت در امور عراق پیش نیامد.
انتقال مرجعیت به ایران در دوران آیتالله بروجردی
با درگذشت اصفهانی در سال 1326 ش /1947، مرجعیت شیعه برای مدت پانزده سال در اختیار آیتالله بروجردی قرار گرفت که هرچند تحصیل کرده نجف بود، از سال 1323 در قم مستقر شد. وی نیز به رغم آن که از نسل شاگردان آخوند خراسانی بود، به لحاظ منش سیاسی، تفاوت چندانی با اصفهانی و حائری نداشت، جز آن که به دلیل فراهم شدن شرایط مساعدتر در ایران، اندک اندک زمینه حضور فراهم شد، به ویژه که به تدریج، دولت مدرن به سمت تصویب مصوباتی میرفت که با قوانین شرعی سازگاری نداشت.
در این دوره، عراق نظام شاهی خود را داشت که در سال 1958 گرفتار انقلاب عبدالکریم قاسم شد. در همه این مدت، آیتالله بروجردی، شهریهای برای طلاب نجف میفرستاد و اقدامات عمرانی خود را در زمینه مدارس نجف، دنبال میکرد.
در عراق پس از درگذشت آیتالله نایینی (1355ق/ 1936) و به دنبال آن، آقا ضیاءالدین عراقی (1361ق/1942) و شیخ محمد حسین کمپانی اصفهانی (1361ق/1942) به تدریج، زمینه برای مراجع نسل بعد مانند آیتالله حکیم و شاهرودی فراهم شد. وجود مرجعیت مطلق در ایران، مطلوب نظام ایران نبود، به همین دلیل، بلافاصله پس از درگذشت آیتالله بروجردی (1340/1961) شاه تلگراف تسلیت خود را برای آیتالله حکیم فرستاد تا مرجعیت مطلقه از ایران بیرون برود.
آیتالله حکیم و مسائل عراق و ایران
دوره مرجعیت آیتالله حکیم (1390/1970) که به صورت مطلق، نزدیک به ده سال طول کشید؛ دورانی بود که حزب بعث در عراق بر سر قدرت بود.
در دوره آیتالله حکیم چند نکته قابل توجه وجود دارد:
شدت یافتن نزاعهای طایفی: حزب بعث وارث یک جنگ عمیق طایفیگری بود که در دوران عبدالسلام عارف (1964-1967) در عراق پدید آمد. دولت عارف هم ضد کرد بود و هم ضد شیعه و تلاش میکرد با هر دو گروه مقابله کند. این میراث در اختیار بعثیهایی که ناسیونالیست و سوسیالیست بودند، قرار گرفت. آنان برای حل مشکل، لازم بود به هر نحو ممکن، مرجعیت شیعه را محدود سازند. در مقابل، سیاست طایفیگری حزب بعث، آیتالله حکیم مقاومت کرده و جنگ با کردها را تحریم کرد. درافتادن وی با دولت بعث، این دولت را مصمم کرد تا وی را محدود کند. این کار با متهم کردن فرزند وی، محمد مهدی حکیم به جاسوسی آغاز و با تحریک اوباش ضد وی ادامه یافت.
مشارکت اعراب در حوزه نجف: از مدتها پیش از آن، شمار طلاب عرب در حوزه نجف بالا رفته بود و با آمدن آیتالله حکیم و قدرتمند شدن شیعه و نیز ورود آنان در سیاست پس از یک دوره آرامش، به این وضعیت کمک کرد. در واقع به رغم آن که هنوز هم حوزه نجف را باید ایرانی، عربی خواند و در حالی که بسیاری از اعضای دفتر آیتالله حکیم و وکلای وی ایرانی بودند، حرکتی به سمت عربی کردن حوزه آغاز شده بود.
تشکیل حزب الدعوه در عراق
یکی از اقداماتی که در این دوره با کمک فرزندان آیتالله حکیم صورت گرفت، تشکیل حزب الدعوه عراق بود. این حزب تنها چند ماه پس از انقلاب سال 1958 تشکیل شد. محمد باقر صدر، محمد مهدی و محمد باقر حکیم ، سید مرتضی عسکری، سید طالب الرفاعی و شماری دیگر این حزب را تشکیل دادند. آیتالله حکیم از این که آقای صدر در این حزب باشد، خشنود نبود و به همین دلیل، صدر از حزب درآمد و در قالب رهبر معنوی آن فعالیت کرد. این حزب، که نوعی تفکر اُمَمی داشت، راهکاری بود که شیعیان برای مشارکت سیاسی در عراق انتخاب کردند. حزب بعث، به شدت با این حزب مخالفت کرده و شماری از رهبران و نمایندگان آن را در شهرها اعدام کرد. در آستانه انقلاب ایران، حزب الدعوه، یکی از مهمترین دغدغههای حزب بعث بود که رهبران آن به ایران و سوریه گریختند. محمد باقر حکیم که به سوریه رفته بود به ایران آمد و با حمایت دولت ایران، مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق را تشکیل داد. اندکی بعد، محمد کاظم حائری نیز از حزب کنار گذاشته شد. این حزب پس از سقوط نظام صدام، توانست نقش فعالی در دولت جدید عراق بر عهده گیرد. جعفری و مالکی هر دو نخست وزیر دوره اخیر عراق، از حزب الدعوه هستند.
آیتالله حکیم و دولت ایران: در این سالها، به دلیل تبعید آیتالله خمینی به عراق، جریان ضد دولت ایران در نجف نیرومند بود، اما آیتالله حکیم، موافق چنین جریانی نبود. دیدگاه وی، مبتنی بر یک دیدگاه سنتی بود که شاه و دولت ایران را حامی تشیع میشناخت. آیتالله حکیم که فشار بعثیها را داشت، طبعا میتوانست به این حمایت دل خوش کند. این سیاست مقبول طلاب انقلابی ایرانی و بعضا عراقی نبود.
اخراج ایرانیان از عراق
این مسألهای بود که البته آغاز آن در زمان آیتالله حکیم و ادامه آن پس از درگذشت وی بود.
نزاع دولت ایران و عراق بر سر مهاجران ایرانی از آغاز تأسیس دولت پادشاهی در عراق تا اخراج بخش عمده ایرانیان در سال 1350 ش / 1971 ادامه یافت.
در این سالها، سیاست دولتهای عراقی، عمدتا تحت فشار گذاشتن ایران، محدود کردن نفوذ مراجع ایرانی در عراق و استفاده از آن در منازعات منطقهای و بینالمللی بود.
در دوران حکومت بعث (از سال 1967 به بعد) ابعاد نزاع میان ایران و عراق، چندان بالا گرفت که رهبران عراق به رغم همراهی نسبی به مبارزان ایرانی علیه شاه، به بدترین صورت به اخراج ایرانیان شامل مردم عادی و طلاب و روحانیون پرداختند. آخرین اخراجیها در سال 1354 / 1975 بود که شامل تعداد بسیاری چهرههای شاخص در نجف بود.
بخش دیگری از این نزاع، کنترل کردن شدید مرزها برای رفت و آمد زایران بود. در این باره نیز از آغاز دوره پادشاهی، مشکلاتی میان دو کشور وجود داشت. زمانی دولت ایران به محدود کردن رفت و آمد زایران میپرداخت تا دولت عراق را تحت فشار بگذارد و گاه به عکس، دولت عراق به دلایلی، سختگیری میکرد. با تیره شدن روابط دو طرف در اوایل دهه هفتاد میلادی، تقریبا رفت و آمد زایران تعطیل شد.
این مسائل، تأثیر خاص خود را روی روابط متقابل بین دو ملت ایران و عراق به عنوان دو کشوری که اکثریت شیعه را دارند، داشت. مراجع تقلید هم در این میان، تنها میتوانستند به صدور بیانیههایی بسنده کنند.
ماجرای اخراج ایرانیان، مورد اعتراض بسیاری از مراجع ایرانی ساکن ایران و شماری از مراجع ایرانی در عراق قرار گرفت. در این باره آیتالله خمینی، بارها به سخنرانی و اعتراض پرداخت. بیشترین نتیجه این اعتراضها، محدود کردن دامنه اخراج بود. آیتالله خویی در این باره، کمتر اعتراض کرد و طبعا فهرستی از افراد توسط آیتالله خویی یا آیتالله محمد باقر صدر به دولت عراق اعلام میشد تا از اخراج مستثنا باشند و به عبارتی اقامت آنان تمدید شود.
نتیجه اصلی این نزاعها، جدا شدن کامل عراق و ایران بود؛ دو کشوری که در تاریخ خود، مراودات فراوان داشته و تقریبا به لحاظ انسانی، در هم تنیده بودند، به صورت دو کشور کاملا عربی، عجمی درآمدند. این اقدامی بود که به دلایل ایدئولوژیک، حزب بعث که حزب ناسیونالیست عربی بود، انجام داد.
مرجعیت آیتالله خویی در نجف
مرجعیت سنتی شیعه که از زمان درگذشت آیتالله بروجردی به نجف منتقل شده بود؛ یعنی جایی که پیش از آن هم در آنجا قرار داشت، این بار در شخصیت آیتالله خویی متبلور شد. این دوران، حوزه علمیه نجف مورد حمله حزب بعث بود و یکی از وظایف آقای خویی، دفاع از حوزه آسیب دیده. هدف آن بود تا تعداد بیشتری از طلاب و فضلای اصلا ایرانی را در آنجا نگاه دارند. در سال 1972 که بعثیها نفت عراق را ملی کردند، آیتالله خویی پیام تبریکی برای حسن البکر فرستاد.
هر روز که میگذشت، فشارها بیشتر میشد. در این سوی، رژیم ایران هم قصد استفاده از حضور آیتالله خویی را در آنجا داشت و روشن بود که این مسأله، دولت عراق را حساستر میکرد. باید توجه داشت که در جریان تحولات سالهای 1341-1344 که قم فعالیتی ضد شاه دنبال میکرد، آیتالله خویی، پا به پای دیگران، بیانیههایی در دفاع از این حرکت در مقابل شاه صادر میکرد. با این حال، اندکی بعد، احساس کرد که برابر حکومت بعثی، نباید برخورد جدی با دولت پهلوی داشته باشد.
این زمان دولت عراق دو استراتژی را در باره مرجعیت شیعه دنبال میکرد؛ نخست این که مرجعی عرب را برای حوزه نجف مطرح کرده تا بتواند از نفوذ ایران بکاهد و دوم آن که این مرجع کسی باشد که مطیع حکومت بوده و به عنوان ابزاری در اختیار دولت باشد.
البته در این زمینه گامهایی برداشته شد، اما به دلیل آن که طبیعت مرجعیت با نزدیک شدن به این قبیل دولتها سازگار نبود و هر نوع نزدیکی، موجب تنفر میشد، در عمل این سیاست تحقق نیافت. طبعا حزب بعث، همزمان با کوچک کردن بدنه حوزه نجف تلاش میکرد تا دایره نفوذ آن را محدود کند.
در سالهای 1344 – 1357 / 1965 – 1978 آیتالله خمینی هم در حوزه نجف بود. بیشتر مقلدان وی در ایران بودند و ایشان هم با امکانات مالی که داشت، نقشی را در حوزه نجف، طبعا متفاوت با آیتالله خویی ایفا میکرد. دولت بعثی که تلاش میکرد از مخالفان ایران، جبههای علیه حکومت پهلوی پدید آورد، تلاش میکرد تا میدان محدودی را برای فعالیت مبارزان باز گذارد، با این حال، آیتالله خمینی که به حزب بعث بدبین بود، حاضر به هیچ نوع همراهی با دولت بعث نبود. به محض بهبود روابط ایران و عراق و همزمان با بالا گرفتن تظاهرات در ایران ضد شاه، دولت عراق، آیتالله خمینی را مجبور به ترک عراق کرد.
با انقلاب ایران و ورود حزب الدعوه در عرصه مبارزه با دولت بعث و نیز آغاز جنگ ایران و عراق، اوضاع به مراتب سختتر از گذشته شد. روند تحولات حوزه علمیه نجف در این دوره، مبهم و در سکوتی مرگبار میگذشت. در تمام مدت زمان جنگ بین ایران و عراق، آیتالله خویی، کمترین سخنی علیه ایران به زبان نیاورد.
با این حال، و به رغم بیرون راندن شمار زیادی از علما و اعدام عدهای دیگر، هنوز چهرههای فراوانی در گوشه و کنار این حوزه حضور داشتند و دولت بعثی هم قصد آن نداشت تا با برخورد علنی با حوزه، بیش از پیش خود را در میان اعراب شیعه در منطقه، منزوی کند. آیتالله خویی در جریان انتفاضه 1991 آخرین تلاش خود را برای سامان دادن به امور شیعیان در منطقه جنوب که برای مدتی خالی از حکومت شده بود، صورت داد. پس از آن، این محدودیت دوچندان شد تا آن که ایشان در هشتم صفر سال 1413 برابر با 8/8/1992 درگذشت و در مظلومیت تمام به خاک سپرده شد.
تلاش برای ایجاد مرجعیت عربی
آن زمان گذشت که حزب بعث، تلاش در کنترل مرجعیت داشت و یک راه حل، آن بود که از میان عالمان عرب عراق، مرجعی را مورد حمایت قرار داده او را مدیون خود سازد. بدین ترتیب، هم یک مرجع عرب درست می شد و هم در مشت حکومت بود. علاوه بر این، لازم بود کسانی از مراجع آینده که ایرانی بودند، از سر راه برداشته میشدند. بدین ترتیب، دو نفر با نامهای آیتالله غروی و بروجردی ترور شدند. به منزل آیتالله سیستانی نیز حمله شد، اما به جز کشته شدن یکی از خادمان وی، این حمله نتیجهای نداشت. زان پس آیتالله سیستانی از خانه اش بیرون نیامد.
در زمان حیات آیتالله خویی، مرجعیت سید محمد صدر (1362- 1419/1943 - 1999 که خاندانش یکی از خاندانهای اصیل نجف بود، مورد توجه قرار گرفت. وی از شاگردان آیتالله خویی و نیز محمد باقر صدر بود. وی پس از درگذشت آیتالله خویی، با حمایت دستگاه تبلیغاتی دولت، بیش از پیش مطرح شد. با این حال، اندکی بعد، راه خود را از راه دولت جدا کرده و به همین دلیل، همراه دو فرزندش روز 30 بهمن 1377 (3 ذی قعده 1419) ترور شد.
وی در دوران مرجعیت خود، توانست برخی از مدارس ویران شده دوران دولت بعثی را آباد کرده و شماری طلبه جدید عرب، به حوزه نجف بیفزاید. به هر روی، این تجربه دولت بعث هم شکست خورد. سید محمد صدر، به دلیل مواضع حمایت آمیز دولت بعث از وی، و نیز ابهامها و تردیدهایی که درباره ترور برخی از مراجع نجف پیش آمد، مورد توجه دولت ایران قرار نگرفت و به رغم آن که سه ماه قبل از ترورش، پیامی توسط سید جعفر پسر محمد باقر صدر برای ایران فرستاد و درخواست تأسیس دفتر در ایران کرد، اجازه این کار را نیافت.
در این مجموعه، آیتالله سیستانی که جانشین آیتالله خویی شده بود، همچنان به عنوان مرجع مستقر در نجف، باقی ماند. طبعا به دلیل فاصله گرفتن کامل او از محیط، فرصتی برای دولت بعثی برای از میان بردن وی به دست نیامد.
سایت باشگاه اندیشه