19 آذر 1399
به مناسبت درگذشت آیت الله محمد یزدی
خاطرات آیتالله یزدی از مبارزات سیاسی در شهرهای مختلف
از ممنوعالمنبری در کرمانشاه تا درگیری با ساواک در جزیره خارک
زندگی آیتالله یزدی، همواره با تلاشها و دغدغههای علمی و فرهنگی همراه بوده است. بخشی از این تلاشها در قالب سخنرانیها و تدریسها تبلور یافته است. او در طول دوران مبارزه بر ضد رژیم شاهنشاهی، حتی در زمان تبعید، دست از نگاشتن در جهت تبیین معارف اسلامی برنداشت و تاکنون، آثار و تألیفات بسیاری را به چاپ رساندهاند. زندگی سیاسی آیتالله یزدی، با توجه به مبارزه بیامان ایشان با رژیم شاه و نیز افشاگریهای فراوان که به تبعید و زندان منجر میشد بخشی از تاریخ انقلاب را تشکیل میدهد و مطالعه آن، فضای مبارزه و مقاومت را در اذهان دوستداران انقلاب زنده میسازد.
آیتالله محمد یزدی در سال ۱۳۱۰ در خانوادهای ارادتمند به خاندان پیامبر، چشم به جهان گشود. پدرش، مرحوم «شیخ علی یزدی» از شاگردان «شیخ عبدالکریم حائری» و از روحانیون معروف اصفهان بود. زندگی آیتالله یزدی، همواره با تلاشها و دغدغههای علمی و فرهنگی همراه بوده است. بخشی از این تلاشها در قالب سخنرانیها و تدریسها تبلور یافته است. او در طول دوران مبارزه بر ضد رژیم شاهنشاهی، حتی در زمان تبعید، دست از نگاشتن در جهت تبیین معارف اسلامی برنداشت و تاکنون، آثار و تألیفات بسیاری را به چاپ رساندهاند. زندگی سیاسی آیتالله یزدی، با توجه به مبارزه بیامان ایشان با رژیم شاه و نیز افشاگریهای فراوان که به تبعید و زندان منجر میشد بخشی از تاریخ انقلاب را تشکیل میدهد و مطالعه آن، فضای مبارزه و مقاومت را در اذهان دوستداران انقلاب زنده میسازد. وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز همواره در خدمت نظام و بازوی توانای امام و رهبری بود. سرانجام این عالم ربانی در 19 آذر 1399 دارفانی را وداع گفت.
آیتالله یزدی در دوران نهضت اسلامی مبارزات انقلابی خود را در شهرهای مختلف کشور تداوم بخشید. وی در یادماندههای خود در کتاب «خاطرات آیتالله یزدی» که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده به بخش قابل توجهی از این مبارزات اشاره میکند که گوشهای از آن در ادامه از نظر میگذرد.
ممنوعالمنبر شدن در کرمانشاه
آیتالله یزدی در رابطه با ممنوعالمنبر شدن خود توسط رژیم پهلوی میگوید: «بنده بارها از سوى ساواک با تعطیلى منبر مواجه شدهام. یک بار از طرف مرحوم آیتالله اشرفى اصفهانى دعوت شدم تا در کرمانشاه منبر بروم. ایام فاطمیه بود و قرار شد در مسجد آیتالله بروجردى کرمانشاه برنامه داشته باشم. چند روز در آنجا سخنرانى کردم؛ تا اینکه جریانى پیش آمد و از آن پس، ممنوعالمنبر شدم. مدتى بعد، ظاهرا در یکى از مناسبتهاى مذهبى، مرحوم آقاى اشرفى مجددا براى بنده پیغام فرستادند که باید به کرمانشاه بروم و دنباله بحثهاى قبل را که نیمهکاره مانده بود، ادامه دهم.
عرض کردم؛ بنده به طور رسمى نمىتوانم منبر بروم. قرار شد که سخنرانىام را مخفیانه انجام دهم؛ بدینترتیب که از طریق منزل آقاى اشرفى و کوچه پشت منزل او وارد مسجد شوم و سخنرانى کنم. به هر تقدیر روز اول از طریق کوچههاى فرعى با پاى پیاده خودم را به مسجد رسانده و از در فرعى مسجد که براى عبور خانمها در نظر گرفته بودند، وارد مسجد شدم و مشاهده کردم که مسجد مملو از جمعیت است. نگهبانها و پاسبانها هم دیده مىشوند و با توجه به این فضا، از میان جمعیت عبور کردم و بین مرحوم آیتالله اشرفى و آقاى جلیلى که از متنفذین کرمانشاه بود، نشستم.
هنوز کسى به منبر نرفته بود و جوّ جلسه کمکم مهیاى شنیدن سخنرانى مىشد. در همین احوال یکى از مأمورین جلو آمد و آهسته به من گفت: «مگر به شما ابلاغ نشده است که منبر نروید؟» گفتم: «چرا بنده هم قصد منبر رفتن ندارم». چند دقیقه بعد که دیگر همه چشم انتظار سخنران مجلس بودند، از جا برخاستم و نزدیک منبر رفتم و به گمانم روى یک صندلى نشستم و شروع کردم به سخنرانى و گفتم: «چون به من ابلاغ شده است که منبر نروم، منبر نمىروم و روى صندلى سخنرانى مىکنم!» بعد، وارد موضوع اصلى شدم بحث سیاسى تندى را مطرح کردم.
ظاهراً افرادى قصد داشتند جلسه را به هم بزنند ولى توفیق نیافتند و ما توانستیم جلسه را به خوبى اداره کنیم. در انتهاى صحبت هم وقتى والسلام علیکم را به زبان آوردم، دوستان انقلابى بلافاصله ما را دوره کردند و از طریق یکى دیگر از درهاى مسجد، بیرون بردند و در فاصله اندکى ما را از شهر هم خارج کردند تا از دستبرد ساواک مصون بمانیم.
دستگیرى در چالوس
آیتالله یزدی ماجرای دستگیری خود در مسجد جامع چالوس را اینگونه روایت میکند: یک بار هم بنده براى سخنرانى به چالوس رفتم. در آنجا مسجد جامعى ساخته شده بود که بانى آن عالم بزرگوارى به نام آقاى حجت بود که در حال حاضر، آقازاده او در همان مسجد اقامه جماعت مىکند. آقاى حجت از همدورههاى امام راحل بود و به اتفاق در محضر درس مرحوم حائرى شرکت مىکردند. یک بار در ایام ماه مبارک رمضان در آنجا براى مردم محل سخنرانى مىکردم و در خلال صحبت به طرح مباحث و موضوعات انقلابى و سیاسى مىپرداختم.
یک بار کلام به نقاط حساس سیاسى کشید و بنده حرفهایم را با قاطعیت و صراحت بیان کردم. وقتى از منبر پایین آمدم، مرا دستگیر کردند و به شهربانى بردند و مدتى را در آنجا گذراندم؛ تا اینکه یکى از بازرگانان محترم محل که در حال حاضر هم در آنجا حضور دارند، به شهربانى آمد و خواست تا از طریق تعهد دادن، مرا آزاد کند. به او جواب داده بودند که این زندانى آدمى نیست که بشود روى تعهدات او حساب کرد. با این وصف چند روز بیشتر مرا در آنجا نگه نداشتند و رها کردند.
درگیری با ساواک جزیره خارک
در زمینه سخنرانی در آبادان و جزیره خارک آیتالله یزدی میگوید: یک نوبت هم از بنده دعوت کردند و خاطرم هست که قرار شد یک دهه در ایام محرم به آبادان بروم و در مدرسه قائمیه که ریاست آن به عهده آقای شیخ عبدالرسول قائمى اصفهانى بود، سخنرانى کنم. ساواک استان با این امر مخالفت مىکرد و مىگفت: «این شیخ نباید در اینجا منبر برود». متدینین شهر نیز درصدد بودند که زمینه سخنرانى ما را در آن جزیره فراهم کنند. وقتى که ساواک جزیره خارک با کار تبلیغاتى من در آن منطقه مخالفت کرد، شیخ عبدالرسول طى یک تماس تلفنى با رئیس ساواک منطقه صحبت کرد و با لحن تندى گفت: «شما چطور با همه قدرتى که دارى، از یک شیخ مىترسى؟ چرا او را دو روز معطل کردهاى؟ مردم از او دعوت کردهاند تا برایشان روضه بخواند.» نتیجه این مکالمه آن شد که فرداى آن روز به ما جواب مثبت داده شد.
وقتى خواستیم کارمان را شروع کنیم، گفتند: «ابتدا باید به ساواک برویم.» من با رفتن به ساواک مخالفت کردم و مستقیمآ به خانه میزبانمان رفتم. آخر شب مأموران ساواک آمدند و گفتند: «گرچه ساواک ملاحظه شما را کرد و به شما اجازه داده شد که مستقیما به اینجا بیایید، ولى ما سؤال و جوابهایى داریم.» گفتم: «هر چه مىخواهید، بپرسید.» آنها سؤالاتشان را پرسیدند و برنامههاى ادارىشان را انجام دادند و بعد ما راهى مسجد شدیم و دیدیم که جلسه خوبى است و مردم آمادهاند تا از دهه اول محرّم به نحو احسن استفاده کنند.
بعدها دانستیم که یکى از افراد ساواک، مأموریت یافته بود که کلیه بحثهاى ما را گزارش کند. وقتى به شب تاسوعا رسیدیم و صاحبمنصبان شهر از جمله رئیس ساواک هم در مجلس حضور داشت، بنده بحث تند و صریحى را درباره دیدگاههاى حضرت امام و ضرورت مقابله با حکومت مطرح کردم. فرداى آن روز آنگونه که بعدا شنیدم، رئیس ساواک، که به عمق صحبتهاى من دست یافته بود، مأمورى را که براى گزارش کردن حرفهاى بنده فرستاده بود، احضار کرده و به او پرخاش نموده بود که تو چرا گزارش دقیق حرفهاى یزدى را به ما ندادى... خوشبختانه این سخنرانىها در جزیره خارک سبب شد که همه اهل منطقه در جریان مسائل انقلاب قرار بگیرند و حرفها و مقاصد حضرت امام برایشان روشن شود. بعد از آن ما از منطقه خارک هم اخراج شدیم و حق ورود مجدد به آنجا را نداشتیم.
حلقههای انقلابی بروجن چگونه گسترش یافت؟
آیتالله یزدی در خاطرات خود سفرش به بروجن و گسترش جریان انقلاب را در آنجا اینگونه نقل میکند: یک بار در ایام محرم، به شهرستان بروجن که از هواى سردى برخوردار بود، دعوت شدم. مجموعه افرادى که در آن مقطع از من دعوت کرده بودند و مسجد مرکزى شهر در اختیار آنها بود، افراد محافظهکارى بودند که البته در میان آنان دو سه انقلابى یافت مىشد. چند روز پس از آن که برنامه تبلیغىام را در آنجا شروع کردم، به تدریج مباحث را به سمت مسائل نهضت و دیدگاههاى امام خمینی سوق دادم. شیوه من این بود که به بهانه طرح مسائل عاشورا به قضایاى روز گریز مىزدم.
در بروجن، روحانى محترمى زندگى مىکرد که چندان با طرح مسائل روز از سوى من موافق نبود. این عالم بزگوار که اهل نجف بود، حتى موافق نبود که با ما ملاقات کند. یک بار یکى از افراد انقلابى بروجن، جلسهاى در منزلش گرفت و با توجه به دیدگاه جانبدارانه نسبت به امام و انقلاب، طیف خاصى از افراد این شهر که با او هم عقیده بودند، در منزلش اجتماع کردند. در آنجا بنده مجال یافتم که با توجه به جو مناسب جلسه، یک سخنرانى کاملا انقلابى تحویل دهم و با صراحت تمام در خصوص پارهاى مسائل با حضار سخن بگویم. با آن که در آن روزها بنده جلسات متعدد روضه داشتم، اما در جلسه یادشده، بیشتر به من خوش مىگذشت و احساس بهترى داشتم. به تدریج طرح مباحث انقلابى در آن جلسه، به عنوان یک سنت و برنامه ثابت به رسمیت شناخته شد و با آنکه بعضىها از وجود چنین جلسهاى به لحاظ خطرات آن بیمناک بودند، اما در عین حال شرکتکنندگان آن کم نبودند.
مردم بروجن چند نوبت دیگر در ایام شهادت سید و سالار شهیدان از بنده براى سخنرانى در این شهر دعوت به عمل آوردند؛ به خصوص دوستان انقلابى به بنده علاقهمند شده بودند. مجموعا سه بار به این منطقه سفر کردم در کل، حضور بنده و دیگر دوستان مبلغ و حامى انقلاب در بروجن باعث شد که این منطقه هم از حیث رشد انقلابى به مرتبه قابل توجهى برسد و مردم آن همگام با مردم دیگر نقاط این سرزمین، سرنوشت کشورشان را به سود انقلاب اسلامى تغییر دهند.
پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی