دولت علا و پایان قطعی یک سراب برای دکتر مظفر بقایی
در فروردین ماه 1334 سرانجام پیش بینی های حسین خطیبی تحقق یافت. زاهدی از پست نخست وزیری مستعفی گردید، اما به جای او نه دکتر سجادی بلکه حسین علا به این سمت منصوب شد. اقامت خود خواسته بقایی در زاهدان نتیجه عکس داد. به همین دلیل منصور رفیع زاده پیشنهاد کرد او هر چه سریعتر به تهران باز گردد. رفیعزاده معتقد بود حداقل نتیجه حضور بقایی در تهران انتشار روزنامه است. رفیعزاده نوشت موقعیت برای فعالیت بقایی از هر نظر مساعد است: «فعلاً میشود ماهی گرفت، خوب هم میشود گرفت.»
این جوان جاهطلب که اوایل دوره دانشجویی خود را در دانشگاه تهران میگذرانید، به زودی از نظر خود عدول کرد. او این بار اوضاع تهران را مساعد برای فعالیت ندید و اعتقادش به این شکل تصحیح شد که فعلاً باید گذاشت علا و مخالفینش با هم گلاویز شوند تا بعد نتیجه ارزیابی شود: «بنده در نامه گذشته اینطور فکر میکردم که اگر تهران تشریف داشتید بهتر بود ولی روی بعضی جهات نظر بنده تعدیلی حاصل کرده که چند روزی خود این عده به جان هم بیفتند بهتر است.»
اما هیئت اجراییه حزب زحمتکشان ـ متشکل از دکتر موسی گوشهگیر، همایونی، قوانینی، زهری و نوریان ـ پس از تشکیل جلسه و مطالعات لازم از بقایی خواستند اجازه دهد ترتیبی اتخاذ شود تا از حالت تبعید خارج گردد و مستقیم و فوری به تهران بیاید:
«امضاءکنندگان... عقیده دارند که قبول تقاضاهای دوگانه فوق و انجام آنها از طریق جنابعالی برای ادامه حیات حزب زحمتکشان لازم میباشد و غیبت جنابعالی بیش از این با ملاحظه شرایط و اوضاع و احوال فعلی لطمات جبران ناپذیری برای حزب داشته باشد.» بقایی در پاسخ این تقاضا نوشت: «... همانطور که فوراً به وسیله آقای زهری تلگراف کردید اقدام مستقیم از طرف خودم یا دوستانم در شرایط فعلی مصلحت نیست، بهطور غیرمستقیم مانعی ندارد...» از آن طرف دکتر ریاضی کرمانی در گفتگویی با رفیعزاده گفت قصد دارد نامهای به شاه بنویسد و در آن بخواهد تکلیف بقایی روشن شود: «دکتر ریاضی میگفت آنطور که حس میکنم شاه میخواهد حکومت را خودش به دست بگیرد و یک تحولی ایجاد کند. اگر دکتر بود بهتر بود چون موقعیت خوبی است.» از سوی دیگر، کسانی چون جمال امامی و محمدعلی امام شوشتری تهدید کرده بودند اگر بقایی به مجلس بیاید به دولت رأی اعتماد نخواهند داد.
رفیعزاده در این دوره مسئولیت سازمان جوانان حزب زحمتکشان را برعهده داشت. وی و علی زهری دو تن از کسانی بودند که دائماً بین کرمان، تهران و زاهدان در رفت و آمد بودند و پیغامها را رد و بدل میکردند. رفیعزاده از همان ابتدا شخص مورد اعتماد بقایی به شمار میرفت و حتی در دوره دانشآموزی و در آستانه ملی شدن نفت در سازمان نظارت بر آزادی انتخابات عضویت داشت. رفیعزاده توسط پدرش محمد به بقایی معرفی شده بود. در حقیقت رفیعزاده موفقیتهای بعدیاش را مدیون بقایی بود. روابط این دو تا دستگیری بقایی در سال 1366 ادامه داشت. رفیعزاده در زمره آن جوانانی بود که آمریکا را «کعبه آمال آزادیخواهان و مقر صلح جهانی» میدانست. خواهیم دید که چگونه در دهه چهل شمسی از این نظر خود عدول کرد.
کابینه علا چندان خواستهای برخی کانونهای حاکمه در انگلستان را فراهم نساخت و به همین دلیل از همان آغاز نبرد نهایی بین آمریکا و انگلیس برای تأمین منافع هر یک از دو قدرت فوق آغاز شد. از اینرو کارشناسان بر این باور بودند که عمر نخستوزیری علا چندان طولانی نخواهد بود. خطیبی در زمره کسانی بود که با اطلاع از رقابت جریانهای متنوع خارجی ذینفوذ در حوادث ایران استعفای علا را قریبالوقوع میدید:
منظورم از تلگراف رمز اخیر اطلاع از تزلزل کابینه و استعفای علا بود و از قرائن میتوان گفت این موضوع حالا جریان قطعی را طی میکند و احتمال دارد تغییر حکومت قبل از مسافرت شاه به شیراز که سوم خرداد تعیین گردیده است یا حداکثر بعد از ورود ایشان که از یک هفته تجاوز نخواهد نمود صورت گیرد. جانشین علا یکی از دو نفر آقایان [دکتر علی] امینی یا [نصرالله] انتظام خواهد بود.
یک موضوعی که حالا یادم آمد و بد نیست برایتان بنویسم قیل و قال راجع به بهاییهاست. از قرار معلوم در جمعیت سیصد هزار نفری بهاییها در ایران که پنجاه هزار نفر آنها در تهران ساکن هستند یک دسته متشکل از افراد وابسته به حزب توده وجود داشت که موجب ناراحتی خیال آمریکاییها شده بود و نظرشان صرفاً بستن محل اجتماع و تصرف آرشیو آنها برای شناختن عناصر تودهای بود و تصمیم ندارند که جنبه مبارزه جدی به این موضوع بدهند و یا آن را یک قضیه طولانی کنند. در حالیکه افراد وابسته به سیاست جنوب و عمال آنها تصمیم به عکس موضوع گرفتهاند و مایل به کش دادن آن هستند... موضوع دیگر اینکه سفیر کبیر جدید آمریکا به نام سلدن چاپن عضو اداره عمومی وزارت خارجه آمریکا و وزیر مختار در پاناما تعیین گردیده است. بهطوری که شنیدم با ورود او «تحول» شروع و خیمهشب بازی فعلی پایان مییابد... مطلب دیگر اینکه بعد از مراجعت از زاهدان با ارباب قلبی [شاه] مذاکراتی تقریباً مستقیم صورت گرفت در نتیجه قانع شد که دستور شروع انتخابات کرمان را به نفع «شما» صادر نماید و همین کار را کرد و خبر تصمیم وزارت کشور برای شروع انتخابات کرمان در جراید هم منعکس گردید. در این حال سردار فاخر به دست و پا افتاد. هفته قبل روز دوشنبه که ارباب قلبی را ملاقات کرد رأی او را تغییر داد. ولی بهرحال روی همان تصمیماتی که در زاهدان اتخاذ کردهایم با دقت عمل میکنیم و برای یکسره شدن کارها و مخصوصاً اینکه من خیلی خسته شدهام یک اقدامات همهجانبه و وسیعی را شروع کردهام. تعقیب همین اقدامات به زودی آقای مهندس کیوانی به آمریکا عزیمت خواهند کرد و با قلبی [اسدالله علم] هم مکاتباتی کردهایم. همچنین با «سایر دوستان» با نشانیهایی که به قلبی داده شده است و تماسهایی که قطعاً خواهد گرفت، انشاءالله در طی ماههای آینده لااقل کار یا وظیفه اخلاقی من تمام خواهد شد... ضمناً تصور میکنم به زودی حکم تبعید شما لغو شود و بهرحال من شخصاً از توقف و تبعید شما در آنجا احساس ناراحتی در خودم از لحاظ سیاسی نمیکنم به همین جهت خیلی دنبال لغو حکم نیستم تا خدا چه خواهد.
در نامه دیگر، که مقارن اوایل دولت حسین علا نوشته شده، خطیبی دیدگاه خود را درباره دولت علا چنین تبیین نمود:
... با دکتر [منوچهر] اقبال [رییس دانشگاه تهران] مذاکره کردیم. دستور داد که تمام حقوق گذشته [بقایی] را بپردازند. راجع به تغییر حکومت بدیهی است که قبلاً اطلاع داشتید خیلی غیرمنتظره نبود و با حکومت علا که موقتی به نظر میرسد یک جریان جدیدی پیش آمده. ظاهراً جنوبیها [انگلیسیها] موافق نیستند و عمال آنها به حکومت جدید روی خوش نشان نمیدهند. قرائن زیادی حکم میکند بعد از علا هر کس کابینه را تشکیل دهد قطعاً دوام نخواهد داشت. شاید حداکثر تا پایان تیرماه بماند، بعد احتمال قوی دارد خود شما وارد عمل شوید. لابد در ایام تبعید فرصت مطالعه کافی پیدا کردهاید و دیگر از برای «لیست» عقب نشینی نخواهید کرد. ضمناً اگر فرصتی برای صحبت در محلی یا شهری یا محفلی پیش آمد عقیده به سکوت مطلق دارم و به دلایل زیادی صلاح نیست مثل گذشته صحبت یا عمل نمایید چون بهتر از من میدانید بین کرسی وکالت و وزارت از هر جهت اختلاف زیادی وجود دارد. خلاصه بعضی مقامات باید موقتاً لجاجت و ثبات شما را در پارهای از مسائل فراموش کنند و این کاری است که لازم است رعایت کنید. همگی سلامت و سلام میرسانند.
چنانکه میبینیم خطیبی، راست یا دروغ، هنوز امیدواریهایی به نخستوزیری بقایی داشت و به زعم او کابینه علا زمینههای مساعد را برای حکومت وی فراهم میساخت. به زودی شایع شد اسدالله علم، وزیر کشور کابینه علا، نامهای خطاب به بقایی نوشته و در آن خواسته است بقایی تابستان را در باغ او در بیرجند بگذراند. ناصر بقایی نوشت: «بیپایه بودن خبر به جای خود و به فرض تحقق پیشنهاد ایشان گمان نمیکنم عملی باشد. زیرا زاهدان و بیرجند را چطور میتوان با خواهش ایشان تعویض نمود.»
از طرف دیگر، محمد زهری، برادر علی زهری، طی نامهای خطاب به مدیر مجله هفتگی دنیا این خبر را تکذیب کرد و خاطرنشان ساخت در درجه نخست نامهای در بین نبوده است و ثانیاً «جناب آقای وزیر کشور چندی پیش توسط اینجانب و بعداً توسط فرماندار کل بلوچستان از آقای دکتر بقایی دعوت کردند که در صورت تمایل بقیه ایام تبعید را در باغ ملکی ایشان در بیرجند بگذرانند که موجب امتنان و تشکر گردید. ولی بدیهی است وقتی اقامت در محل اجباری باشد تفاوت بین اینجا و آنجا چندان محسوس نمیگردد.»
یکی از یاران بقایی در کمیته مرکزی حزب زحمتکشان، که دائماً با وی در ارتباط بود، حسین بنکدار تهرانی است. این بنکدار که برادرزاده محمدتقی بنکدار تاجر معروف دوره مشروطه و از اشخاص معروف تحصن در سفارت انگلیس است، در سال 1305 در تهران به دنیا آمد. بنکدار که تحصیلات را نیمه کاره رها کرده بود، در سال 1340 در دوره دبیرستان ادامه تحصیل داد و به سال 1344 دیپلم ادبی گرفت، بعد از اخذ دیپلم به استخدام «بانک ایرانیان» درآمد و در خرداد 1348 مسئول اطلاعات بانک ایرانیان شعبه خیابان حافظ که صرفاً منصبی اداری بود، گردید. ریاست بانک بر عهده ابوالحسن ابتهاج، رییس پیشین بانک ملی و سازمان برنامه و بودجه بود. حسین بنکدار از بدو استخدام در بانک ایرانیان حق عضویت خود را به حزب نمیپرداخت و در جلسات حزبی منظماً شرکت نمیکرد. همین امر باعث شد در سال 1349 بقایی از او بخواهد حق عضویت خود را از سال 1345 بپردازد و دلیل عدم حضور خود را در جلسات توضیح دهد.
حسین بنکدار تا اوایل دهه 1340 یکی از نزدیکان اصلی بقایی بود. یک بار او نامهای از بقایی برای آیتالله کاشانی برد. آیتالله کاشانی بعد از صحبتهای «مختلف و مفصل» به بنکدار گفت که برای نخستوزیری بقایی فعالیت میکند و ادامه داد: «ولی میترسم ایشان هم که به سر کار آمدند مرا هم بکوبند.»
در حالیکه بقایی در زاهدان به سر میبرد، شایعات در مورد نخستوزیری او شدت گرفت. گفته میشد برای تسریع در روند اصلاحات اجتماعی و استحاله سیاسی به نفع جریان آمریکایی از بقایی استفاده خواهد شد. لیکن ویلیام کورن، رایزن سیاسی سفارت آمریکا، معتقد بود در پس این شایعات هدفی نهفته است و آن اینکه جریان «محافظهکار» مجلس از بیم نخستوزیری احتمالی بقایی، شخصی که رفتار سیاسی اش اصلاً قابل پیش بینی نبود، از مخالفت با دولت علا پرهیز کند، زیرا به تعبیر کورن «شیطان آشنا کم خطرتر از موجودی است که در بیرون زوزه میکشد.» یعنی از نظر محافل انگلوفیل حسین علاء نخستوزیر کم خطر برای جناح سنتی قدرتمند و متمایل به انگلیس، بر مردی که رفتار سیاسی اش به هیچ وجه قابل پیش بینی نیست؛ ترجیح دارد. بهعبارت دیگر، بقایی قرار نبود نخستوزیر شود. شایعات برای آن دامن زده میشد تا نمایندگان با کابینه علا همدلی نشان دهند و دست از مخالفتهای خود بردارند. معلوم نبود بقایی جاهطلب چه چیزی در سر میپروراند. پس ترساندن نمایندگان از او کار چندان دشواری نبود. در حقیقت همان محافل گذشته بر اوضاع مسلط بودند. نقش مهم در تحولات این ایام نیز به دست اسدالله علم وزیر کشور بود نه علا. پس بیهوده نیست که پس از گذشت چند هفته آمریکاییها از کامیابی علا ناامید شدند. این اوضاع را خطیبی به بقایی چنین اطلاع داد:
سلیمان خان [بهبودی] دو روز بعد از ورود من [از زاهدان] به تهران به منزل آمد و از قول ارباب قلبی [شاه] اطلاعاتی راجع به سفر من به زاهدان و ملاقات با شما میخواست... مطالبی که لازم داشتم به اطلاع ارباب قلبی برساند به او گفتم. تفصیل را بعداً مینویسم. ضمناً توسط ایشان به علا پیغام دادم پا تو کفش ما نکند و متوجه باشد که ما کاری به او نداریم زیرا ایشان به مأمورین مخفی فرمانداری نظامی دستور داده است منزل من را تحت نظر بگیرند و مدتی است مشغولند و از گزارشات یومیه مأمورین بیاطلاع نیستم و علا اغلب غیرمحسوس و محرمانه مشغول تخریب وضع ما است و بیشتر برای خرابکاری متوجه خارجیهاست که ذهن آنها را مشوب کند و راجع به احزاب سیاسی با [ویلیام] دوگلاس که اکنون در مسکو است صحبت کرده که «هیچ کدام ریشه ندارند.» بدیهی است بیشتر نظر علا از این حرف حزب زحمتکشان بوده است.
... آمریکاییها از اوضاع فعلی مخصوصاً نزدیکی فوقالعاده حکومت با انگلیسها قدری ناراضی بهنظر میرسند و حتی گاهی عصبانیتی که از این موضوع دارند کتمان نمیکنند. کمکهای جدید را قطع کردهاند و مسلماً به این دولت چیزی نخواهند داد. مخارج گزاف اصل چهار را گردن دولت انداختهاند و بهتدریج جز کادر فنی بقیه افراد عضو اصل چهار را مرخص میکنند. آمریکاییها بهتدریج متوجه وخامت وضع سیاسی دولت حاضر و ادعاهای واهی او شدهاند و سفیر آمریکا در صرف نهار خصوصی با ارباب قلبی [شاه] گلههایی کرده است. با این حال با وجود جنجالهای خودمان حالا نباید مجال توسعه این انتشارات را به دشمنان داد.
بقایی و برگزاری جشن پیروزی کودتا
دو روز بعد از این نامه بقایی در نامهای خطاب به اعضای حزب تصمیم خود را مبنی بر برگزاری جشن 28 مرداد به اطلاع رسانید. علی زهری مأمور شد این مراسم را انجام دهد. بقایی خواسته بود اعضای حزب با زهری همکاری کنند «تا تحت نظر و هدایت ایشان مراسم مزبور انشاءالله بهتر و با شکوهتر از پیش برگزار شود.» در این زمان، زهری هنگام ورود به قم با سه من تریاک بازداشت شد. تریاکها ضبط گردید، لیکن یکی از مأمورین مساعدتهای زیادی برای رهایی او انجام داد و حتی از درج نام او در دفتر مخصوص مجرمین خودداری کرد. خطیبی طی ملاقاتهایی با تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران و رییس بعدی ساواک، نشریات حزب زحمتکشان را که در دوره زاهدی توقیف شده بود آزاد کرد. خطیبی با ورود بقایی به تهران مخالف بود زیرا از نظر او تحولاتی صورت گرفته بود که او حتماً بایستی با «دوستان مطلع و صمیمی و نزدیک» مشورت میکرد و نتیجه این مشورتها را برای بقایی ارسال مینمود. خطیبی یادآور شد «قدر مسلم آن است که وسایل ملاقاتهایی را با سفیر ینگه دنیا با شما فراهم کردهایم اگر شخصاً با توضیحات ما قانع نشود حضور شما در تهران کمال ضرورت دارد.»
بهرحال اوضاع پدید آمده خشم تعدادی از اعضای حزب را که از مکنونات بقایی بیاطلاع بودند برانگیخت. بقایی با اینکه دستور داده بود در برگزاری جشن سر و صدای چندانی انجام نگیرد و «تا حدود امکان غیر از رفقای حزبی دیگران از دستور من راجع به برگزاری جشن و تسریع و حرکت آقای زهری اطلاع حاصل نکنند»، اما همان مراسم مختصر هم غیرقابل توجیه به نظر میآمد. علت دستور فوق آن بود که روز 28 مرداد مصادف با اول محرم بود. در برگزاری جشن، بقایی دستور داده بود با سرهنگ علی زیبایی، از مسئولین فرمانداری نظامی تهران، مشورت و «کسب تکلیف» کنند.
بهرحال مراسم برگزار شد. عباس دیوشلی مثل سال قبل معتقد بود این کار اشتباه است و مردم به حزب بدبین خواهند شد و حزب پایگاهش را بیش از پیش از دست خواهد داد. زهری تنها عضو هیئت اجراییه بود که در غیاب بقایی از برگزاری جشن دفاع کرد. عصر روز 27 مرداد 1334 مراسم برگزار شد و عکس شاه هم بر در و دیوار نصب گردید. پیام بقایی به مناسبت 28 مرداد را منصور رفیعزاده خواند و بعد از او زهری و ابوالقاسم سدهی سخنرانی کردند. عباس دیوشلی در مراسم شرکت نکرد زیرا سرگرد بهزادی برادر همسر او، که جزء افسران تودهای بود، تیرباران شده بود. اعضای کمیته مرکزی حزب صبح 28 مرداد به منزل دکتر بهزادی یکی از برادران سرگرد بهزادی برای عرض تسلیت رفته بودند. رفیعزاده تذکر داد رفتن به منزل بهزادی عمل خطایی بوده است.
دیوشلی حدود یک هفته بعد از جشن 28 مرداد از دوستانش گله کرد. او معتقد بود سطح فکر سیاسی آنها پایین است و موقعیت را درک نمیکنند. او میگفت دوستانش «الفبای سیاست را هم نمیدانند و اظهار عقیده هم میکنند، حرف حساب هم نمیشنوند و مطلب خیلی اساسیتری مطرح است. اینها فکر نمیکنند که ما برای خودمان دوستی باقی نگذاشتیم نه هیئت حاکمه، نه شاه، نه مصدق، نه تودهای، نه مردم. حداقل از این موقعیت باید استفاده کرد یعنی حکومت را در دست گرفت.»
جشن 28 مرداد جز افتضاح چیزی به ارمغان نیاورد، این دومین جشن حزب زحمتکشان بعد از پیروزی کودتا بود، جشن اول سال گذشته برگزار شده و همان زمان هم دیوشلی مخالف آن بود. تصمیم گیرندگان اصلی منصور رفیعزاده، حسین بنکدار و علی زهری بودند. رفیعزاده و بنکدار جوانانی بودند که فقط اوامر بقایی را اجرا میکردند و خود فاقد هرگونه تحلیل مشخص سیاسی بودند. نظر به اینکه 28 مرداد مصادف با اول محرم بود، بنکدار پیشنهاد کرد مراسم عصر 27 مرداد برگزار شود. این تصمیم مطابق اطلاعی بود که توسط سرهنگ ناصر مقدم به دست آمد. طبق گفته مقدم «مقامات دولتی هم عصر روز جمعه 27 مرداد را جشن میگیرند.» این مقدم همان سپهبد مقدم بعدی است که ریاست اداره سوم یا امنیت داخلی ساواک را عهدهدار بود و در آستانه انقلاب بعد از عزل نصیری رییس ساواک شد. بنکدار در آن ایام با سیدحسن تقیزاده و محمدرضا جلالی نایینی در باشگاه تاج متعلق به شعبان جعفری دیدار میکرد و پیامهای آنان را برای بقایی ارسال مینمود. از بین هیئت اجراییه حزب تنها دیوشلی بود که تا حدودی از جریانهای روز اطلاعاتی داشت. برای نمونه، روزی در جلسهای پیشنهاد شد اعضای هیئت اجراییه حزب جمع شوند و در مورد نخستوزیری بقایی سخن گویند و ببینند «چه چیز و چه خبری است.» دیوشلی گفت «هیچ چیز نیست جز اینکه دستمان را باز کنیم. ده سال دیگر هم خبری نخواهد شد. واللّه خر داغ میکنند. این اخبار را ما خودمان در روزنامه دادهایم.» به راستی نیز چنین بود.
در مهرماه سال 1334 اوضاع برای بقایی ناامیدکننده شد. وی که در حکومت علا سکوت پیشه کرده بود تا شاید اقلاً مشورتی با او انجام گیرد متوجه شد وسیلهای بیش نبوده است. بقایی مأموریت خود را به انجام رسانیده و قدرت یک بار دیگر در دست دربار و شخص شاه متمرکز شده بود و اینک به بقایی به عنوان یک ماجراجوی سیاسی غیرقابل اعتماد مینگریستند. اوضاع پیچیده و مبهم بود، به قول خطیبی:
« باور بفرمایید من هم از اوضاع اطلاع صحیحی ندارم جز اینکه وضع خوبی ایجاد کرده بودیم و همه ما را متوقف کردند و تقریباً بر هم زدند. بیانصافها لااقل نگذاردند کاملاً از پشت زخم ما سواری بگیرند بعد ما را سگها پاره کنند. محض خالی نبودن عریضه یک مجله آمریکایی که راجع به اوضاع ایران مطالبی نوشته است تقدیم میکنم.» خطیبی آشکارا دروغ میگفت، او به خوبی میدانست چه خبر است و اساساً مأموریت وی چیزی جز قرار دادن بقایی در حالت خوف و رجاء نبود. مأموریتی که به خوبی از عهده انجام آن برآمد.
حدود ده روز بعد از نوشتن این نامه علا استعفا داد، اما شاه استعفای او را نپذیرفت و دستور داد «تا اختتام تشریفات و مقدمات انعقاد قرارداد [سنتو] مصدر کار باشد و بعد هم صحبت اقبال، سجادی، امینی است. شانس اولی و سومی نزد شاه بیش از دومی است و شانس دومی و سومی به ترتیب نزد خارجیها بیش از اولی است.» سجادی از سوی انگلستان و امینی از طرف محافلی از امریکاییها حمایت میشد، به یاد داشته باشیم بقایی خود پیشتر از نخستوزیری سجادی حمایت کرده بود.
شانس بقایی از هر کس دیگر کمتر بود. از نظر خارجیها بقایی فردی غیرقابل اطمینان بود و صرفاً در مواقع بحرانی برای ایجاد هیاهو و متشنج کردن اوضاع به کار میآمد. محمدرضا پهلوی نیز طبعاً حاضر نبود زمام کشور را در اختیار ماجراجویی غیرقابل کنترل چون بقایی قرار دهد. مصطفی کاشانی فاش کرد در اوایل حکومت زاهدی از بقایی خواسته شده بود به فرانسه یا آمریکا برود و سرپرست محصلین ایرانی شود. البته بقایی این سمت را برای خود بسیار ناچیز میدید و به همین دلیل با نظر او دکتر خوشبین به این مأموریت اعزام شد: «شاه به آقای دکتر گفته بود که بیا برو در آمریکا یک عده از جوانها را با خودتان همراه کنید بعد برگردید و زمام امور را در دست بگیرید، شما که حالا کسی را ندارید.»
حوادث نشان میداد آیندهای برای بقایی و حزب او وجود ندارد. حتی اعضای رده بالای حزب نیز آن را جدی نمیگرفتند. معلوم شد حزب زحمتکشان تنها به مثابه وسیلهای برای آشوبگری سیاسی و تحکیم سلطه دربار پهلوی بوده است. هیئت اجراییه حزب تشکیل جلسه نمیداد. همه «چون فراریان جنگ میدان مبارزه را ناجوانمردانه خالی نموده و حزب را بدون سرپرست و مقام مسئول به امید خدا رها» کرده بودند. بنکدار با حالتی که حکایت از شگفتی داشت خطاب به بقایی نوشت: «آیا میدانید، هنوز هم بعد از گذشتن دو سال و اندی از قیام 28 مرداد عدهای از رفقای ما آن را کودتا معرفی میکنند؟» حزب زحمتکشان لحظات احتضار خود را سپری میکرد.
دکتر حسین آبادیان، زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صفحه 319