انقلاب اسلامی آغازی برای پایان جنگ سرد بود
در زمان وقوع انقلاب اسلامی در ایران، نظام بینالملل یک نظام دوقطبی بوده و از لحاظ ژئوپلتیکی منطقهی جنوب غرب آسیا دارای یک وضعیت خاصی بوده که با پیروزی انقلاب در این بُعد ژئوپلتیک تغییراتی ایجاد شده است. میخواهیم ببینیم روابط ژئوپلیتیکی در زمان وقوع انقلاب اسلامی در این منطقه چه مختصاتی داشته است؟
در این منطقه کشمکشهای زیادی در آن دوره بود؛ تا جایی که در نظریههای ژئوپلتیک معروف بود به منطقهی شکسته! منطقه گسیخته بود و اجزایش با هم درگیر بودند. کشمکشهایی که بیشتر نیابتی و از طرف دو ابرقدرت بود در منطقه وجود داشت. ایران و عراق، یمن و عمان، عراق و عربستان و همینطور سوریه و دیگران به صورت نیابتی با یکدیگر درگیری داشتند. این گسیختگی هنوز هم دوران گذار خود را میگذراند. هنوز قدرتها مداخله میکنند. هنوز گروههای سیاسی نیابتی درگیر هستند. سوریه و عراق نمونههایی از این وضعیت هستند. بنابراین ما فکر میکنیم جنگ سرد از بین رفته در حالی که به نوعی دارد دوباره بازساخت میشود و همچنان کشمکشها وجود دارد. کشمکشها و صفبندیهایی که در مصر، لیبی، آفریقا و در تمام منطقه مشاهده میشود. تمام اینها بازتکرار همان منازعات و ستیزها و جنگهای نیابتی است. در پشت این جنگها قدرتهای سیاسی جهانی حضور دارند.
وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد، یک سری تهدیدات ژئوپلتیکی به هر حال برای شرق و غرب وجود داشت. این تهدیدات دقیقاً چه بود؟
بحث تهدید یک بحثی است، بحث تحولاتی که در پرتو انقلاب اسلامی در ژئوپلتیک رخ داد بحث دیگری. در دورهی جنگ سرد، منطقهی ما دو هستهی اصلی داشت. یک هسته در شرق آفریقا و شرق مدیترانه بود. جایی که کانون اصلی منازعات بین اعراب و اسرائیل بود. هستهی دوم که موضوع منازعه و رقابت بین دو قدرت جهانی آن روز بود خلیج فارس بود. خلیج فارسی که بیشتر اعتبارش را از ذخایر انرژی نهفتهاش میگرفت و در واقع ذخایر انرژی آن موضوع رقابت بود. ذخایری که اهمیت استراتژیک پیدا کرده بود و میتوانست در موازنهی قدرت آن زمان تعیینکننده باشد. یارگیریها هم در این فضا بود. مثلاً عراق به نیابت از شوروی و ایران به نیابت از آمریکا در منطقه ایفای نقش میکردند. به هر حال خلیج فارس اهمیت ژئواستراتژیک و ژئوفیزیک خودش را در سیاست جهانی دارد.
اتفاقی که در دورهی جنگ سرد افتاد این بود که فضاهای جغرافیایی تقسیم شده بود و ما به یک شرایط پایداری به لحاظ ژئواستراتژیک و ژئوپلتیک رسیده بودیم. خط تقسیم این دو قلمرو هم اتفاقاً مرز ایران و شوروی بود. این دو قدرت چه کار میکردند؟ با هم تعامل داشتند؛ تعاملهای رقابتی. گاهی با هم همکاری میکردند، گاهی جدال. اما تجلی جدالها عمدتاً در فضاهای جغرافیایی دیگری بود که به طور کلی من میگویم قلمرو جنوبی کرهی زمین. بنابراین صحنهی منازعه در خانههای اینها نبود، بلکه در آمریکای مرکزی و جنوبی، آفریقا، خاورمیانه، جنوب آسیا تا آسیای شرقی بود.
یک اتفاق دیگر هم افتاد و آن اینکه غرب این وزنهی برداشته شده را در مقابل خودش دید. یعنی این وزنهی برداشته شده بیطرف نبود، بلکه در کسوت یک دشمن برای غرب ظهور پیدا کرد. پس تا اینجا غرب دو دشمن پیدا کرد: دنیای شرق به رهبری شوروی و یک دشمن جدید منطقهای به نام ایران. غرب به شدت نگران این موضوع بود.
یک حادثهی سومی هم رخ داد و آن اینکه مقامات شوروی از این فرصت استفاده کردند و وقتی دیدند غرب، ایران را از دست داده و دارد آشفته میشود، بلافاصله نیروهایشان را وارد فلات ایران کردند و نیمهی دیگر فلات ایران یعنی افغانستان را اشغال نظامی کردند. هدف شوروی این بود که افغانستان به دست غرب نیفتد. با این اتفاق غرب یک دفعه شوکه شد. آمریکا که استراتژی بحری را در پیش گرفته بود نگران شد. منطقهی اصلی که همان جدار نازک ریملند بود سقوط کرد، خلیج فارس و قلمرو استراتژیک غرب تهدید میشد و استراتژی بحری به چالش کشیده شد.
و درگیری با مجاهدان افغان، سرانجام در ۲۶ بهمن ۱۳۶۷ به طور کامل از این کشور خارج شد.
واکنش آمریکاییها این بود که موازنهی از دست رفته را سر جای اول برگردانند. آنها به سرعت دست به ابتکار عمل زدند. در اولین اقدام مجموعهی جنوبی خلیج فارس را به نام شورای همکاری متشکل کردند. تشکیل این شورا در واقع واکنش غرب به این تغییر موازنه بود. آنها میخواستند با احداث یک دیواره یا سنگر تأخیری در برابر هجوم شوروی به خلیج فارس مقاومت کنند و مجموعهی جنوبی را در برابر ضلع شمالی متحد کنند.
در وهلهی بعدی دست به ابتکار عمل دیگری زدند و خواستند در برابر نیروهای شوروی که افغانستان را اشغال کردند، یک نیرویی شکل بدهند تا بتواند حضور شوروی در افغانستان را به چالش بکشد. سر پُلی که میتوانست به کمکشان بیاید پاکستان بود. بلافاصله در پاکستان یک کودتا صورت گرفت که منجر به روی کار آمدن نیروهای طرفدار غرب شد. در زمان بینظیر علی بوتو که گرایشهای چپِ کمونیستی داشت، غربیها نگران بودند و با وقوع این تحول ضیاء الحق روی کار آمد و ارتش بر امور مسلط شد. ارتش پاکستان خودش را در استراتژی غرب تعریف میکرد. غربیها با استفاده از این زمینه، یک نیروی قدرتمند را در داخل پاکستان و با استفاده از آورگان افغانی به عنوان نیروی چالشگر بزرگ شوروی در پاکستان سازماندهی کردند تا بتوانند وارد خاک افغانستان شوند و از نفوذ بیشتر شوروی در خاک افغانستان جلوگیری کنند و همچنین پاکستان را هم به تصرف خود درآورند.
هدف غرب آن بود که با تشکیل این نیروها از دسترسی شوروی به آبهای آزاد اقیانوس هند جلوگیری کنند. اقیانوس هند تنها جایی بود که میتوانست استراتژی بحری غرب را به چالش بکشاند. چراکه شوروی نه در اقیانوس آرام و نه در اقیانوس اطلس نمیتوانست استراتژی بحری غرب را به چالش بکشد. بنابراین از نظر غربیها نباید پای شوروی به پاکستان باز میشد.
ایران در این وضعیت باید چه کار میکرد؟ ایران مجبور بود در مقابل شوروی بایستد؛ چراکه سرزمین مسلمانها را اشغال کرده بود. بخش عظیمی از آوارگان افغان وارد خاک ایران شده بودند و ایران دچار مشکل شده بود. موضع ایران انقلابی مخالفت با اشغال نظامی افغانستان بود که طبیعتاً ایران را در مقابل شوروی قرار میداد. پس ایران تا اینجا یک دشمن داشت که آمریکا بود، با این سیاست علیه شوروی یک دشمن دیگر هم پیدا کرد. به عبارت دیگر ایران تبدیل شد به دشمن مشترک آمریکا و شوروی. جنگ تحمیلی در این راستا باید تحلیل شود. آمریکاییها بعد از انقلاب میترسیدند ایران بغلتد سمت شوروی. شوروی هم امید داشت که ایران با آمریکا مقابله کند و بغلتد سمت شوروی. بعد از موضعگیریهای ایران علیه شوروی، شوروی بدش نمیآمد که ایران را تضعیف کند.
لشکرهای زرهی، مکانیزه و پیاده، با پشتیبانی ۸۰۰ قبضه توپ، ۵۴۰۰ دستگاه تانک و نفربر، ۴۰۰
قبضه توپ ضدهوایی، ۳۶۶ فروند هواپیما و ۴۰۰ فروند هلیکوپتر به خاک ایران حمله میکند.
بنابراین در ابتدای انقلاب مقامات شوروی فکر میکردند انقلاب ایران یک انقلاب ضد لیبرالیسم است؟
بله، فکر میکردند این انقلاب اگر علیه ما نباشد، علیه غرب است و حتی اگر خنثی هم باشد، این بیشتر به نفع ما است تا اینکه دولتی غربگرا روی کار باشد. آنها فکر میکردند دشمنی با آمریکا یعنی همسویی با شوروی؛ نظیر تحولات دیگری که در جنوب شرق آسیا اتفاق افتاده بود و در آنجا مقابل غرب ایستادند و آمدند در کنار شوروی. بنابراین آنها دلگرم بودند که ایران در کنار آنها قرار میگیرد.
حملهی شوروی به افغانستان به نظر من یک اشتباه استراتژیک بود. حداقل اینکه آنها با این کار ایران انقلابی را در برابر خود قرار دادند. حضرت امام خمینی رحمهالله هم معتقد بود شوروی کار خطایی کرده است. بنابراین ایران رسماً اعلام کرد که ما از مجاهدین افغانی حمایت میکنیم و مهاجرین افغان را جا میدهیم و آنها برادران ما هستند. اصرار شوروی بر تداوم اشغال افغانستان و اصرار ایران بر حفظ موضعش علیه شوروی کار را به دشمنی کشاند. در ادامه با برخورد دولت ایران با نیروهای چپ نظیر تودهایها و چریکهای فدایی که مقامات شوروی به آنها در داخل ایران امید بسته بودند تا آنها فضای داخل ایران را به سمت شوروی بگردانند این دشمنی بیشتر شد.
با این مقدمه، وقتی عراق حمله میکند به ایران، هم آمریکا و هم شوروی از حملهی عراق به ایران حمایت میکنند. شوروی میدانست جمهوری اسلامی به شکل فعلی به دردش نمیخورد. پس برافتادن جمهوری اسلامی یا تبدیل آن به حکومت دیگری که به نفعش باشد مطلوب بود. از طرفی آمریکاییها هم جمهوری اسلامی را دشمن میدانستند. به همین دلیل هر دو در مبارزه با جمهوری اسلامی اتفاق نظر داشتند.
از آن طرف با حرکتی که آمریکاییها در پاکستان انجام دادند توانستند شوروی را در پاکستان به چالش بکشانند و او را به افغانستان عقب برانند. آمریکاییها اما به این هم اکتفا نکردند. اقدام جدیتری کردند و آن ایجاد نیروهای واکنش سریع به عنوان یک سیستم دفاعی قدرتمند علیه تهاجم شوروی در منطقه بود. آنها اعلامیهای صادر کردند و در آن بیانیه تأکید کردند که هرگونه دشمنی با آمریکا حمله به آمریکا تلقی میشود و با واکنش ما روبهرو خواهد شد. نیروهای واکنش سریع بعداً به نیروهای مرکزی و جنوب آسیا تبدیل شدند و کل این منطقهها آرایش نظامی گرفتند. برژینسکی در این زمان بود که اعلام خطر نمود که آمریکا باید مراقب باشد تا منطقه سقوط نکند. سیاست دفاعی آمریکا در زمان کارتر طبق نظرات برژینسکی شکل گرفت.
از فردای وقوع انقلاب اسلامی، موازنه در منطقه برهم خورد و تکانهایی در ساختار تثبیتشده ایجاد شد. آمریکاییها دست به اقدام زدند. در دورهی ریگان ابتکار دفاع استراتژیک را مطرح کردند. جنگ ستارگان آنها شوروی را ترساند. در کنار آن سازمانهای دفاعی ایجاد میکردند تا موازنه را برگردانند. این ابتکار دفاع استراتژیک، شوروی را منفعل کرد. انفعال شوروی آمریکا را وادار کرد به بازاندیشی تجاوزشان به سمت جنوب. بنابراین همهی این حوادث دست به دست هم داد تا موازنهی قبلی برهم بخورد. این اتفاقات تا آنجا ادامه یافت که مقامات شوروی دیدند دیگر از درون توانایی مقاومت در برابر آمریکاییها را ندارند. دیگر موازنه به نفع آمریکا تغییر کرده بود. مقامات شوروی سرخورده شدند، احساس کردند باید در درون خودشان اصلاحات اساسی انجام دهند. این بود که در سالهای آخر این دهه مسألهی بازسازی و نوسازی سیاسی و اقتصادی را مطرح کردند.
بنابراین انقلاب اسلامی، نقطهی شروع این اتفاقات بود. انقلاب اسلامی به دلیل آن سه خصیصهی «فضای جغرافیایی»، «موقعیت ژئوپلتیک» و «موقعیت ژئواستراتژیک» توازن دورهی جنگ سرد را برهم زد. با ایجاد این شکاف و با حوادث دیگری که بین خود شوروی و آمریکا رخ داد که ایران در آن نقشی نداشت، این اتفاقات منجر به فروپاشی شوروی شد. یعنی میشود گفت در آن تعاملاتی که دو قدرت با هم داشتند، اگر انقلاب اسلامی رخ نمیداد در این فضا و در این موقعیت ژئواستراتژیک، ممکن بود ما هنوز تداوم جنگ سرد و همان نظام دوقطبی را داشتیم.
پینوشت:
۱. به معنای «منطقهی حاشیه» و عنوان نظریهی نیکلاس اسپایکمن، ژئواستراتژیست امریکایی در سال ۱۹۴۴ میلادی
khamenei.ir