06 فروردین 1396
مقاله تهران مصور علیه هویدا
موضوع : اظهارات بهرام شاهرخ
به : بخش 324 تاریخ 24/9/45
از : ه / 7 شماره : 22720 / ه 7
روز مزبور شاهرخ رئیس خبرگزارى آلمان ضمن یک مذاکره خصوصى مىگفت در شهریور ماه گذشته من مقالات انتقادى تندى در تهران مصور علیه دولت هویدا نوشتم شبى در نزدیکى منزلم واقع در تجریش چند تیر هوائى براى تهدید من شلیک شد فرداى آن روز تلفنا موضوع را به سپهبد نصیرى گفتم و ایشان در جواب گفت دستگاه ما کسى را با تیراندازى تهدید نمىکند ما اگر بخواهیم اقدامى بکنیم بازداشت مىکنیم و شاید این عمل از طرف عطااللّه خسروانى و دارودسته حزب ایران نوین صورت گرفته باشد.
نامبرده افزود متعاقب این ماجرا به دفتر من چاقوکش فرستادند و چاقوکش را گرفتیم معلوم شد از ناحیه دولت او را تحریک کردهاند و من فقط به سفارت آلمان اطلاع دادم و تاکنون چند بار از طرف هویدا اشخاصى آمدهاند که من را با هویدا آشتى دهند و من زیربار نرفتهام ولى مهندس والاى بىشخصیت رفته و دست هویدا را بوسیده است. شاهرخ مىگفت اوضاع ایران به هم مىخورد حزب ایران نوین و هویدا را کنار مىگذارند و مدتى است روزنامه توفیق که ارگان سازمان امنیت است و در یکى از ساختمانهاى سازمان امنیت توفیق اطاق دارد سخت با مسخره و استهزا به هویدا و زنش حمله مىکند و این دستور سازمان است که هویدا را تضعیف کند.
شاهرخ اظهار داشت سیاست انگلیس بر این رویه است که علیرغم آمریکایىها بهائىها کوبیده شوند چنان که اخیرا فلسفى1 واعظ را براى تبلیغات ضد بهائیگرى به شهرستانها فرستادهاند و روز تولد امام عصر را هم با جلال و جبروت گفتند [گرفتند] و قرار است پستهاى حساس را از چنگ بهائىها خارج کنند.
شاهرخ ادامه داد با آمدن علم و معینیان و تقسیم پستها در وزارت دربار به اشخاص ناباب آینده وحشتناکى براى سلطنت شاهنشاه در پیش است زیرا آنچه که مسلم است علم نوکر انگلیسهاست و به دستور آنها شاه ایران را محاصره کردهاند و نمىگذارند اعلیحضرت با مردم در تماس باشند به همین دلیل شاهنشاه را به صاحبقرانیه بردهاند و دفتر مخصوص وزارت دربار را هم در سعدآباد تمرکز دادهاند که دسترسى مردم کمتر شود چنان که قبل از شهریور بیست حتى پاى صندوقهاى پستى مامور گذاشته بودند که نامههاى شاکیان به اعلیحضرت فقید نرسد و آن فاصله را آن قدر عمیق کردند تا آن شخصیت بزرگ و خدمتگزار را از ایران خارج نمودند حالا هم دزدان بیتالمال و اطرافیان فاسد و مزدور خارجى همین خیانت را به شاه و ملت ایران مرتکب مىشوند.
شاهرخ در پایان گفت به هرحال با آشوب و تشنجى که در خاورمیانه هست اوضاع ایران هم وحشتناک است تنها راه شاه ایران این است که اطرافیان دزد و خائن را از اطراف خود براند و سعى کند بیشتر با مردم واقعى و دردمند در تماس باشد و معینیان مردى است بدسابقه و در جامعه سوء شهرت دارد زیرا در کلاس نهم دبیرستان نظام مانند مرحوم منصور او را به جرم فساد اخلاق بیرون کردند و چون بچه مزلف میراشرافى2 بود با فشار میراشرافى در وزارت راه استخدام شد و هنگامى که در وزارت راه مىخواستند نامبرده را به معاونت یک دایره منصوب کنند رئیس دایره خلاصه پروندهاش را خواست و به علت انحطاط اخلاقى قبولش نکرد و متاسفانه این فرد حالا محرم اسرار شاهنشاه ایران شدهاند و این انتصاب به اندازه[اى] در افکار عمومى سوء اثر کرده که مافوق تصور است فقط چند روزنامه مزدور دولت که سوابق خود آنها کمتر از معینیان نیست اظهار خوشوقتى کردند و مسلم است که معینیان عرایض مردم را به عرض نمىرساند و چون علم دروغ و ریا نشان خواهد داد.
نظریه ه ./ 7 : چون این مذاکرات به طور خصوصى انجام گردیده هرگونه اقدام درباره گزارش
خبرى با نظر ساواک تهران انجام شود.
بررسى و بهرهبردارى گردید در پرونده 225012 بایگانى شود 30/9/45
ضمنا یک نسخه بخش 321 ارسال گردید
1ـ حجه الاسلام والمسلمین محمد تقى فلسفى فرزند حاج شیخ محمدرضا تنکابنى در سال 1326 هجرى قمرى (1286 هجرى شمسى) در تهران تولد یافت. تحصیلات خود را از سن 6 سالگى آغاز کرد و از محضر اساتیدى چون مرحوم والدش، آقا شیخ محمد على کاشانى، آقا شیخ مهدى، آقا میرزا مهدى آشتیانى، آقا میرزا طاهر تنکابنى و میرزا یونس قزوینى بهرهمند گردید. وى نخستین بار در سن 16 ـ 15 سالگى در مسجد محل (فیلسوفها) با شعرى در وصف حضرت امیرالمؤمنین على (ع) به منبر رفت و چنان مورد استقبال مردم واقع گردید که در سن 19 سالگى از جمله مدعوین سخنرانى در مجلس شوراى ملى آن زمان شد و نامش ورد زبان مردم گردید.
او مبارزات خود را از زمان رضاخان آغاز نمود و در سال 1316 شمسى پس از حادثه خونین مسجد گوهرشاد، بر بالاى منبر این حادثه را محکوم کرد و در نتیجه مدتى ممنوعالمنبر و از پوشیدن لباس روحانیت محروم گردید. حجهالاسلام فلسفى با حزب توده و تشکیل دولت غاصب اسرائیل مبارزه مىکرد و به جمعآورى اعانه جهت کمک به مردم مظلوم فلسطین مىپرداخت. از خصوصیات بارز وى اطاعت محض و بىچون و چرا از مرجعیت عالى شیعه حضرت آیهاللّه العظمى بروجردى بود که ضمن ملاقات با شاه و رساندن نقطه نظرات آقاى بروجردى، موجب عدم تخریب مسجد مادر شاه و ساخت مسجد ارک فعلى، الزامى شدن درس تعلیمات دینى در مدارس و عدم حرکت دادن مشعل از امجدیه تا دربار که نمودى از آتش پرستى بود، گردید. در پى غائله انجمنهاى ایالتى و لوایح ششگانه مخالفت خود و علما و مراجع وقت به ویژه حضرت امام خمینى (سلاماللّه علیه) را طى یک سخنرانى پرشور ابراز داشت و به همین دلیل تحت تعقیب قرار گرفت و تا بعد از انجام رفراندوم تحمیلى شاه از رفتن به منبر محروم شد.
آقاى فلسفى نخستین بار در تاریخ 18 اسفند سال 1341 در مجلس دومین سالگرد رحلت حضرت آیهاللّه بروجردى توسط نیروهاى شهربانى بازداشت و 2 روز در زندان قزل قلعه محبوس گردید و سپس به مدت 48 روز ممنوعالمنبر شد. در حادثه مدرسه فیضیه منبرهاى متعدد رفت و سخنانى پرشور ایراد کرد. در شب عاشوراى سال 1342 طى نطقى کوبنده به استیضاح دولت اسداللّه علم پرداخت که در همان روز سخنرانى وى تحت عنوان «اولین استیضاح ملى در سال 1342» چاپ و در تیراژ وسیع در اختیار مردم قرار گرفت. به همین دلیل براى بار دوم از سوى نیروهاى شهربانى بازداشت و به زندان شهربانى منتقل گردید. او که در حادثه خونین 15 خرداد در زندان بسر مىبرد، تدریس فن خطابه را براى علاقهمندان در زندان آغاز کرد. این دوره زندان 45 روز به طول انجامید. پس از آزادى از زندان روز جمعه 28 تیرماه 1342، بلافاصله به ساواک احضار و به مدت 100 روز ممنوعالمنبر گردید.
اما این بار ممنوعیت به مدت 250 روز طول کشید تا سرانجام در 26 اردیبهشت 1343 برابر با دوم محرم ممنوعیت رفع شد. وى در سفرهاى تبلیغى خود به شهرهاى مختلف، محور سخنرانىهاى خود را پیامهاى حضرت امام قرار مىداد و به تبیین و تشریح خط کلى نهضت مىپرداخت. پس از تبعید امام به ترکیه، از سوى ساواک مورد سوءقصد قرار گرفت.
در سال 1350 در مورد حادثه اخراج ایرانیان از عراق به ایراد یک سخنرانى و تشریح مواضع امام علیه بعثیون عراق پرداخت، اما به دنبال توهین دو تن از سناتورهاى انتصابى رژیم شاه نسبت به حضرت امام، چنان به رژیم شاه حمله کرد که حکم ممنوعیت دائمى او از رفتن به منبر صادر شد. پس از گذشت 2 سال از ممنوعیت منبر مرحوم فلسفى، رژیم به طور مستقیم به وى اعلام کرد که تنها با نوشتن یک دستخط یک سطرى به شاه، ممنوعیت او لغو خواهد شد. ولى او زیر بار این ذلت نرفت و همچنان استقامت ورزید.
آقاى فلسفى سالهاى 56 و 57 خصوصا هنگام شهادت آقا مصطفى خمینى و درج مقالهاى با نام جعلى احمد رشیدى مطلق در روزنامه اطلاعات و اهانت به ساحت مقدس حضرت امام به موضعگیرىهاى بسیار سخت پرداخت. در ایام محرم 1357 مردم را به برگزارى باشکوه مراسم عزادارى فراخواند و آنان را از گرفتن اجازه عزادارى از شهربانى منع نمود.
سرانجام پس از هفت سال ممنوعیت منبر و در روز سوّم ورود حضرت امام خمینى (سلاماللّه علیه) به وطن، در مدرسه علوى (اقامتگاه موقت امام) و با حضور هزاران نفر از علما و روحانیون تهران و سایر ولایات ایران، اولین سخنرانى خود را در محضر حضرت امام و به خواست ایشان ایراد نمود و موجبات انبساط خاطر امام و سایر حاضرین را فراهم آورد. در پایان امام فرمودند : «اعلام کنید که منبر آقاى فلسفى فتح شده است.» حجهالاسلام فلسفى صاحب تألیفات ارزشمند و سخنرانىهاى روشنگرانه ماندگار است. علیرغم کهولت سن تا پایان عمر با برکت خود به فعالیتهاى مختلف و منبرهاى تبلیغى خویش ادامه داد و بالاخره در روز جمعه 27/9/77 و در سن 93 سالگى به رحمت ایزدى پیوست. وى در حرم مطهر حضرت عبدالعظیم حسنى (علیهالسلام) در شهر رى به خاک سپرده شد.
2ـ مهدى میراشرافى فرزند سیدحسین [حسن] در سال 1289 در تهران متولد شد. وى در آغاز وارد ارتش شد و دانشکده افسرى را در 1313 به پایان رسانید. ولى بعدا کنارهگیرى کرد و به مشاغل آزاد روى آورد. نام میراشرافى به عنوان یکى از چهرههاى مؤثر وابسته به اینتلیجنس سرویس، که در حوادث سالهاى 1320 - 1332 و به ویژه کودتاى 25-28 مرداد 1332 نقش مخرب و چشمگیرى داشتهاند، مطرح بوده است. او از جمله عناصر هفتخطى بود که با سلاح جسارت و بىپروایى توانست از پایینترین درجات اجتماع خود را در جرگه رجال متنفذ و سردمداران جاى دهد. او قبلا در فعلوانفعالات پس از 1320 روزنامه آتش را به راه انداخت. و نیز به دنبال فعالیتها و تلاشهاى مداوم به وکالت مجلس دست یافت. او بعدها روزنامه آتش را رها کرد و در اصفهان ظاهر شد و کارخانه مهم (تاج) را خرید. او در جریان کودتاى 28 مرداد جماعتى از اوباش و اراذل را به راه انداخت و نخستین کسى بود که پس از اشغال فرستنده رادیویى تهران با عربدهکشى و نعرههاى گوشخراش، به دکتر مصدق و سران نهضت ملى حمله کرد. میراشرافى در مهرماه 1357 تقاضاى تجدید امتیاز روزنامه آتش را کرد که ساواک در تاریخ 27/7 /1357 با این تقاضا موافقت نمود.
میراشرافى با پبروزى انقلاب دستگیر و در دادگاه انقلاب اسلامى اصفهان به طور علنى و با حضور صدها شاکى خصوصى، محاکمه و اعدام گردید.