15 شهریور 1404

عملیات بزرگ و ناتمام اندرزگو


محمد مهدی اسلامی

عملیات بزرگ و ناتمام اندرزگومدرسه رفاه که مرکز ایده «دژ خیابان ایران» بود، 130 روز بعد محل استقرار امام خمینی هنگام بازگشت به ایران شد

در روزهایی که سازمان مجاهدین خلق، با ادعای «مارکسیسم علم مبارزه است» و با بهانه‌جویی که نمی‌شود تحت لوای اسلام دست به مبارزه زد، اقدام به تغییر ایدئولوژی کردد. این امر شوک بزرگی به مبارزین بود. آیت‌الله خامنه‌ای می‌گوید: «در سال 54 که من از زندان آزاد شدم. همان شب با تلفن اول با آقای بهشتی تماس گرفتم، ایشان پرسید که شما کجایید و من گفتم من آزاد شدم [...] گفتند: کی می آیی اینجا؟ گفتم: همین الان، جای دیگری ندارم بروم. لباس هم نداشتم، مرا در زمستان گرفته بودند و آن‌موقع اواخر تابستان بود یک عبای زمستانی کلفت هم روی دوشم بود. با ریش تراشیده کوتاه، آقا محمدرضا یادشان هست، آن شب با آن وضعیت من به منزل آقای بهشتی رفتم. ایشان در آن شب اولین خبر از کمونیست شدن مجاهدین را به من دادند و گفتند که بله، همه چیز تمام شد، گفتم شما از کجا می‌دانید، شاید اتهام باشد، گفتند نخیر، قطعی است. وقتی ایشان این را می‌گفتند تازه این اتفاق افتاده بود و من که رفتم به مشهد، دو روزی نگذشته بود که مرحوم آقا سیدعلی اندرزگو را دیدم، داشتم به منزل پدرم می‌رفتم که او را با موتور گازی‌اش دیدم، سلام و علیک و بعد من یاد حرف آقای بهشتی افتادم، پرسیدم این قضیه صحت دارد، گفتند بله و بعد پرسیدند که حالا من همچنان به اینها اسلحه بدهم؟ که من گفتم نه، اگر اینطور است که قطعاً نه.» [1]

 

مثال نقضی در برابر بهانه‌جویی‌ها

اندرزگو در کنار برخی دیگر از مبارزان مسلمان،‌ تصمیم به ایجاد الگویی اسلامی برای مبارزه مسلحانه گرفتند. آن روزها سازمان به خلق ادبیات برای مبارزه دست زده بود. به عنوان نمونه سید محمد صدر به نقل از یکی از اعضای شاخص سازمان نقل می‌کند که گفته بود «عمر چریک دو سال است. یا دستگیر و اعدام می شود یا در درگیری کشته می شود.»[2] حال سید علی اندرزگو که میان اعضای سازمان و مبارزان شناخته شده بود، بیش از ده سال بود که شبانه روز برای مبارزه مسلحانه می‌کوشید و به زندگی مخفی رو آورده بود. با این وصف کسی نمی‌توانست او را یک «چریک» اسطوره‌ای نداند، چریکی که مثلا نقض جمله معروف چپ‌ها درباره «کوتاهی عمر چریک» بود.

او به واسطه ایمان به راهش، خونسردی زیادی در هنگام عملیات‌هایش داشت. به عنوان نمونه سید اکبر صالحی می‌گوید: «وقتی ما فیلم افطار خونین را در سال 1358 تهیه کردیم، مقام معظم رهبری به ما گفتند که من هم یک خاطره‌ای از ایشان دارم در سناریوتان بیاورید. فرمودند که من یک روز از منزلم بیرون آمدم که سر ظهر نماز به مسجد پدرم بروم، دیدم که شهید اندرزگو دارد از سر کوچه می‌آید، یک بچه بغلش است و زنبیل هم دستش است و بین کوچه با هم برخورد کردیم و دید کوچه خلوت است، زنبیل را نشان داد، دیدم که تو زنبیلش یک مشت لباس و میوه است. اینها را کنار زد، زیر آن اسلحه و نارنجک بود. گفت ما در خدمت علما هستیم.»[3]

 

تجدید سازمان مبارزان

اندرزگو در این مقطع تجدید عهد با امام را ضروری دانست. خود را به نجف اشرف رساند و به دیدار مرجع تقلیدش رفت. سپس به سوریه و لبنان سفر کرد و به سازماندهی متفاوتی برای مسلمانان مبارز شتافت. مرحومه مرضیه دباغ درباره دیدار خود با اندرزگو در سوریه گفته است: «شهید اندرزگو وقتی دربارهٔ مسائل مختلف، از جمله تغییر ایدئولوژیک منافقین صحبت می‌کردند، به‌شدت ناراحت بودند و می‌گفتند: «خوب است کسی را پیدا کنیم که برای کشتن عده‌ای از سران اینها فتوایی بدهد، چون اگر آن‌ها از بین بروند، می‌شود دیگرانی را که در سیستم مخوف منافقین گرفتار شده‌اند نجات داد، چون بسیاری از آنها متوجه شده به بیراهه رفته‌اند، ولی در آن سیستم تشکیلاتی راه چاره‌ای برایشان باقی نمانده است.» ایشان فوق‌العاده برای جوانانی که گرفتار شده بودند و راه نجاتی نداشتند، ناراحت بودند. یادم است بعضی از هواداران سازمان پنهانی نماز می‌خواندند، اما جرئت نداشتند حرفی بزنند، چون بلافاصله ترور می‌شدند!»[4]

شهید محمدصادق اسلامی از آن روزها چنین گفته است: «ما تلاش‌مان این بود که شاخه‌های مذهبی جدا شده از اینها احیا بشود [...] از این رو از طریق سید علی اندرزگو و آقای ابوترابی و... تلاش زیادی کردیم که از هر طریق کمک‌های به مذهبی‌های اینها یاری برسانیم. [...] فعالیت ما بیشتر این بود که به جداشدگان از سازمان کمک مالی برسانیم . سید علی اندرزگو با برخی از افراد آنها در ارتباط بود و می‌خواست اینها را به هم مربوط کند و یک سازمان جدیدی از گروه‌های مذهبی مجاهد و مبارز به وجود بیاورد، ما از طریق سیدعلی اندرزگو کمک‌های زیادی برای شاخه‌هایی از گروه‌های مذهبی می‌فرستادیم؛ تا ایشان را احیا کنیم.»[5]

اندرزگو در بیروت هم از حمایت آیت‌الله خامنه‌ای برخوردار شد. احمد قدیریان از آخرین ماه‌های حیات این شهید چنین نقل کرده است:‌ «یکی دو بار برای همین کارها به بیروت رفتم. در یکی از این سفرها با مرحوم شهید اندرزگو و سایر عزیزان نیز دیداری داشتم. شهید اندرزگو نامه‌ای را از قبل، احتمالا اردیبهشت ماه 1357 فرستاده بودند، مبنی بر این که من دست از خودم، خانواده ام و بچه‌هایم کشیدم و اکنون که به این جا [بیروت] آمدم هیچ انتظاری از هیچ کسی ندارم که به من کمک کند، ولی شما بدانید که این انقلاب سر می‌گیرد. من می‌خواهم کمک بشود و شما کمک بکنید. [...] خودم نیاز به کمک ندارم؛ ولی رزمندگانی که مشابه من هستند نیاز به کمک دارند. برای کمک به شهید اندرزگو که ساکن برج البراجنه بودند، مبلغی نیاز بود. که [مجوز شرعی پرداخت آن] باید به وسیله آقا، رهبر معظم انقلاب، صادر می‌شد که ایشان هم موافقت کردند و حتی قرار شد توسط آقای محمد صادق اسلامی و دیگر دوستان، مبلغی به لبنان فرستاده شود.»[6]

اندرزگو با دریافت این قبیل مبالغ، اسلحه و دیگر نیازهای مبارزاتی را تأمین می‌کرد، اما هرگز آن را به مصرف شخصی نمی‌رساند و گاهی برای امور خود، به سختی می‌افتاد. هرچند برخی دوستان از این امر غافل نبودند. به عنوان نمونه «حاج علی آقا حیدری در تهران ماهیانه حدود 2 هزار تومان برای مصرف شخصی به ایشان می‌داد و ایشان از این امر خوشحال بود.»[7]

 

طراحی عملیات بزرگ

او پس از بازگشت به ایران همزمان با اوج‌گیری انقلاب اسلامی تصمیم به نابودی شاه گرفت. طرح او دو مرحله داشت. او در سفر آخر مقدمات وارد کردن انواع اسلحه به ایران را تدارک دیده و گام‌های غیرقابل انتظاری برداشته بود. بخش اول ایده او ایجاد یک نقطه مستقل در تهران بود تا با ایجاد حکومت در آن، نقطه آغاز مبارزه شود. این مرحله را مرحوم احمد قدیریان چنین روایت کرده است: «شهید اندرزگو قرارش بر این‌ بود که‌ از انتهای‌ خیابان‌ ایران‌ که‌ سه‌ راه‌ امین‌حضور هست‌ تا شمالش‌ چهارراه آبسردار و در شرق و غرب‌ آن‌جا یک‌ منطقه‌ نظامی‌ بسته‌ تشکیل‌ بدهد و افرادی‌ را شناسایی‌ کرده‌ بود و یک‌ رقم‌ قابل‌ توجهی‌ را نیازمند بود، حدود سه‌ میلیون‌ تومان‌ آن‌ روز، پول‌ می‌خواست‌ [...] به‌ دنبال‌ این‌ بود که‌ بتواند مهمات و سلاحی‌ را آماده‌ کند که‌ اگر توپ‌ و تانک‌ از زمین‌ می‌آیند، بتواند مقابله‌ بکند و اگر از بالا هلیکوپتر می‌خواهد عملیاتی‌ انجام‌ بدهد بتواند هلیکوپتر را بزند. لذا در این‌ راستا تصمیم‌ گرفته‌ بود که‌ گلوله‌ و سلاح آرپی‌جی‌ هفت‌ را وارد بکند. شش‌ قبضه‌ تهیه‌ کرده‌ بود و وارد کشور کرده‌ بود و در جاسازی‌ خودش‌ قرار داده‌ بود. حدود بیست‌ قبضه‌ سلاح‌ کمری‌ و فشنگ‌ مربوطه‌ را آماده‌ کرده‌ بود. به‌ دنبال‌ تهیه‌ تیربار بود که‌ روی‌ بام‌ها تیربار بگذارد که‌ اگر هلیکوپتر می‌آید، بتواند مبارزه‌ بکند و هلیکوپتر را بیندازد. لذا برای‌ تهیه‌ تیربار رقمی‌ حدود پانصد هزار تومان‌ پول‌ نیاز بود که‌ مرحوم‌ شهید بهشتی‌ مساعدت‌ کردند، یک‌ مقدار تعهداتی‌ در مسجد قبا از افراد گرفته‌ شد که‌ این‌ به پول‌ تبدیل‌ شد و این‌ پول‌ به‌ دست‌ ایشان‌ رسید. آخر کارهای‌ او بود. [هنوز] سلاحهای‌ تیربارش‌ به‌ دست‌ نیامده بود یا در جایی‌ پنهان‌ کرده‌ بود که‌ خودش‌ می‌دانست‌ ولی‌ عزیزانی‌ که‌ دست‌ اندرکار بودند، دسترسی‌ به‌ آن‌ سلاح‌ها پیدا نکردند.»[8]

 

یک قدم به مانده به ترور

برنامه او یک گام دیگر نیز داشت. با یک برنامه 6 ماهه رفت و آمدهای شاه را تحت نظر گرفت تا بتواند با وارد کردن مواد منفجره از فلسطین هدف خود را پیاده کند و دست به کار شد تا به کمک شخصی در داخل کاخ سلطنتی به این مهم دست یابد که با رویداد شهادتش توفیق اجرای آن را از دست داد.[9] شهید اسلامی درباره این طرح گفته است: «یکی از پیشنهادهای سید علی اندرزگو این بود که اگر بتوانید یک مقدار پول زیادی تهیه کنید، ما می‌توانیم موشک‌های هدایت‌شونده از خارج تهیه کنیم، بیاوریم و با این موشک‌ها قصر شاه را هدف قرار بدهیم. روی این موضوع هم داشتیم کار می‌کردیم و اکبر استاد، من و چند نفر دیگر این طرف و آن طرف می‌زدیم تا بتوانیم یک پول بزرگی برای این کار تهیه کنیم. حتی از قرار یک ماشینی هم ساخته بود که [برای چنین کاری] جاسازی شده بود و می‌خواست آن را به خارج بفرستد و به‌ وسیله آن اسلحه بیاورد.»[10]

 

تقدیر شهادت

سیدعلی اندرزگو به شدت نگران تأمین سلاح برای آن عملیات بزرگ بود، به یکی از دوستان گفته بود «در آخرین‌ سفری‌ که‌ به‌ لبنان‌ داشتم‌، سلاح‌هایی‌ را آن‌جا تهیه‌ کردیم‌ که‌ تا آنها نیاید نمی‌توانیم‌ برنامه‌ خود را اجرا کنیم.»[11]

اما گویی تقدیر الهی آن بود که انقلاب اسلامی تنها با مشارکت اجتماعی عموم مردم به پیروزی برسد. قدیریان پایان آن تلاش برای عملیات را عروج اندرزگو چنین تصویر کرده است: «همه‌ محله‌ها را ایشان‌ زیرنظر گرفت‌ و توانست‌ آن‌جاها را کنترل‌ کند، تلفن‌های‌شان‌ را کنترل‌ کند. یک‌ از مراکزی‌ که‌ ایشان‌ در ارتباط‌ بود با حاج‌ اکبر آقا صالحی‌ بود که‌ لبنیاتی‌ داشت‌ در خیابان‌ خراسان‌.» آن‌طور که قدیریان نقل کرده است، اندرزگو و صالحی با چند واسطه پیام را مبادله کرده بودند، اما تلفن همه آنها نیز شنود بوده است. «بعدازظهر ماه‌ مبارک‌ رمضان‌ نزدیک افطار بود‌ که‌ ایشان‌ در کوچه‌ سقاباشی‌ گرفتار ساواک‌ می‌شود که‌ از اطراف‌ همه‌ کوچه‌ها به‌ روی‌ ایشان‌ بسته‌ می‌شود. ولی‌ با عملیاتی‌ که‌ نشان‌ می‌دهد ساواک‌ فکر می‌کند که‌ ایشان‌ مسلح‌ است‌، در صورتی‌ که‌ ایشان‌ اصلاً سلاح‌ همراه‌ نداشت‌ اما شماره‌ تلفن‌ها و اسنادی‌ را به‌ همراه‌ داشت‌. ساواک‌ از اطراف‌ و از پشت‌ بام‌ از درهای‌ مقابل‌ خانه‌های‌ مقابلی‌ که‌ قبلاً گرفته‌ بود به‌ طرفش‌ تیراندازی‌ می‌کند. ایشان‌ آن‌ کاغذ اسناد و تلفنها را به‌ داخل‌ دهنش‌ می‌برد و می‌جود که‌ بعدها این‌ طبق‌ اطلاعی‌ که‌ به‌ ما رسید ساواک‌ خواسته‌ بود که‌ آن‌ اسنادی‌ را که‌ ایشان‌ فرو برده‌، بتواند از معده‌اش‌ در آورد که‌ چیزی‌ به‌ دستش‌ نیامد.»[12]

مرحوم محسن لبانی آن شب را چنین ترسیم کرده است: «آن‌ شب‌ ما مهمانی‌ داشتیم‌ که‌ آقایان‌ همه‌ اینجا بودند. حتی‌ همه‌ اتاقها پر بود از همین‌ برادرهای‌ [مبارز...] گفتند که‌ مرحوم‌ شهید اندرزگو شهید شدند، شهید اسلامی‌ بلند شدند یک‌ مقداری‌ صحبت‌ کردند که‌ جریان‌ چی‌ بود، آن‌ شب‌ آقای‌ فلسفی‌ و انواری‌ و ... هم‌ اینجا بودند بعد آقایان‌ زودتر جلسه‌ را ختم‌ کردند و رفتند. ما رفتیم‌ صبح‌ مسجد وقتی‌ برگشتیم‌ ساواک‌ ریخت‌ توی‌ خانه‌ ما. خودمان‌ خبر نداشتیم‌ که‌ تلفن‌ ما کنترل‌ است.»[13]

یکی از جوانان شاهد صحنه، چنین می‌گوید: «19 ماه مبارک بود. شاید حدود سه ربع مانده بود به مغرب، در خیابان سقاباشی که الان به نام شهید قادری شده، ساواک موفق شد که ایشان را محاصره کند. زمانی که تیراندازی شروع شد به دلیل اینکه منزل نزدیک بود و من منزل بودم، متوجه شدم به سرعت خودم را به منطقه رساندم. منتهی اجازه نمی‌دادند کسی نزدیک بشود. در حدّی که ما می‌دیدیم شاید 30 تیم ساواک همزمان خیابان ایران را از اطراف محاصره کرده بودند. در لحظهٔ آخر شهیداندرزگو که آمده بود بپرد روی دیوار پشت سر خودش و وارد منزلی بشود و از آن طریق فرار کند از دو طرف ایشان را به رگبار بسته بودند و درست جای یک نفر روی دیوار خالی بود، اطرافش پر از اثرات گلوله بود و قبل از اینکه ایشان به شهادت برسد از خانه‌های اطراف دیده بودند که ایشان چیزهایی را در حال بلعیدن هست که ظاهراً قرارها و کاغذهایی بوده که حمل می‌کرده است. در طول این مدت ساواک بارها به مأمورینش دستور داده بود که ما ایشان را زنده می‌خواهیم و سعی کنید که حتی‌المقدور ایشان به شهادت نرسد ولی با شهامت و شجاعت و دلیری ایشان، در حالی که ایشان هیچ اسلحه‌ای نداشت و تیراندازی هم نکرده بود، ایشان را آنچنان از ترس به رگبار بسته بودند.»[14] 

غروب دوم شهریور، خیابان ایران در حالی پیکر او را در آغوش گرفته بود و شاهد حضور مأموران ساواک در تردد و بازداشت تعداد زیادی از همرزمان اندرزگو بود که چهارماه بعد، همان خیابان به استقبال از امام خمینی آذین بسته شد. مدرسه رفاه که مرکز ایده «دژ خیابان ایران» بود، محل استقرار کمیته استقبال از امام و نیز اولین محل استقرار امام خمینی هنگام بازگشت به ایران شد و مدرسه علوی، جایی که دولت موقت منصوب امام در آن به دنیا معرفی شد نیز در همین خیابان قرار داشت. محموله تیرباری که اندرزگو جاسازی کرده بود، پیدا نشد اما محموله آرپی‌جی او، در شرایطی که در روزهای آغازین تجاوز رژیم بعث، بنی‌صدر اجازه تحویل سلاح به گروه‌های مردمی برای دفاع از خاک کشور را نمی‌داد تحویل گروه یاسر شد.

 

 

[1] مصاحبه آیت‌الله خامنه‌ای با روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه ضمیمه 6 تیر 1364

[2] قبادی، محمد (1393) انقلاب و دیپلماسی در خاطرات سیدمحمد صدر، تهران: سوره مهر، ص171

[3] مصاحبه سید اکبر صالحی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 30/8/1389، کاست شماره 22053

[4] روزنامه جوان، 2/6/1395، ص 9

[5] اسلامی، جواد (1403) مبارزه به روایت شهید محمدصادق اسلامی، تهران:‌سرچشمه نور، ص 181 - 183

[6] نبوی، حسین و سرابندی، محمدرضا (1383) خاطرات حاج احمد قدیریان، تهران: مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ص 117

[7] مبارزه به روایت کبری سیل سه‌پور، ص99

[8] مصاحبه احمد قدیریان با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 30/2/1374، کاست شماره 579

[9] بری دیزجی، علی و دیگران (1377) روزها و رویدادها، ج2، تهران: نشر رامین، ص356

[10] اسلامی، جواد (1403) مبارزه به روایت شهید محمدصادق اسلامی، تهران:‌سرچشمه نور، ، ص 201

[11] مصاحبه علی‌اکبر شالچیان با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 28/9/1377، کاست شماره 2731

[12] مصاحبه احمد قدیریان با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 30/2/1374، کاست شماره 579

[13] مصاحبه محسن لبانی با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 21/12/1380، کاست شماره 11967

[14] مصاحبه محمد تقی زردوز با مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 11/12/1389، کاست شماره 22205