18 اسفند 1398
نقدی بر کتاب از سید ضیا تا بختیار
ذکر اخبار و حوادث و وقایع بنا بر تصوّر و میل نویسنده
آقای مسعود بهنود نویسنده محترم کتاب از سید ضیاء تا بختیار در مقدمه چاپ دوّم متذکر شده اند که کسانی نقدهایی بر این کتاب در نشریات نوشته اند ولیکن ایشان تغییری در چاپ دوم نداده و در واقع توجهی بر آن نکرده اند. کتاب با سلیقه تنظیم شده است. در اوّل هر فصل صورت اسامی نخستوزیر و وزیران و ترمیمهای کابینه و تاریخ زمامداری ذکر شده است. عکسهایی هم مناسب فصل، چاپ شدهاست که نوشتهها را زندهتر میکند.
نویسنده محترم در مقدّمه مربوط به چاپ اوّل در صفحه ۶ مرقوم داشته اند:
…باری کتاب حاضر نه کتاب تاریخی مأخذ و مرجع است که رویدادها را یکایک و تمام و کمال ثبت کرده باشد و نه «تاریخ» به معنای دقیق آن… از سید ضیاء تا بختیار تنها گزارشیست از دوران ۵۷ ساله…
با این حال این جدولها به درستی به کار مأخذها و مرجعها میخورد؛ بهویژه اگر تاریخ ترمیم دولتها معیّن و در نوشتن نامها دقّت بیشتری میشد. مثلا در جدول شماره یک زیر عنوان دولت سیدضیا اگر در ردیف خارجه که منظور وزیر امور خارجه است به لقب معززالدّوله اکتفا نمیشد و تقی نبوی هم اضافه میشد، برای آیندگان سودمندتر میبود.
در ردیف داخله (وزارت داخله)، نخستوزیر نوشته شدهاست؛ یعنی نخستوزیر، متصدی وزارت داخله نیز بوده است و حال آنکه میرزا حسینخان دادگر (عدل الملک) کفیل وزارت داخله بوده است. در جدول شماره ۱۰، وزیر پست و تلگراف، قاصم صوراسرافیل است نه اسمعیل.
از جدول شماره ۱۲ برمی آید که علی سهیلی در دولت محمود جم، دو بار وزیر امور خارجه بوده است و همچنین علیاصغر حکمت دو بار وزیر معارف. این هر دو اشتباه است.
در جدول شماره ۲۷ در دولت ساعد بعد از علیاصغر حکمت، دکتر علیاکبر سیاسی به وزارت امور خارجه منصوب شد که از قلم افتاده است.
در جدول شماره ۲۹ در دولت رزم آرا، ابتدا محمود صلاحی، کفیل وزارت امور خارجه بود بعد محسن رئیس به وزارت منصوب شد.
در جدول شماره ۳۸ در دولت علی امینی، جهانگیر آموزگار وزیر دارایی شد که این هم از قلم افتاده است. در بعضی جدولها وزیران مشاور نیامدهاند. در برخی از آنها، نام وزارتخانه ها اشتباه نوشته شده است.
***
از آنچه در صفحه ۷ مقدمه نوشتهاند، برمی آید که به اسناد و منابع دست داشته و مراجعه کرده اند و علاوه بر این با اشخاصی چند نیز مصاحبه داشته اند. پس حق این بود با تحمّل این همه زحمت، کتاب به صورتی درمی آمد که می شد از آن به طور مأخذ و مرجع استفاده کرد. نام جمعی شاهدان «بالنسبه عادل» را برده اند که همه در گذشته اند و از آن جمله صدیق اعلم پیش از همه و کمی قبل از انقلاب به رحمت ایزدی پیوست. آیا در آن روزهای سخت امکان مصاحبه با ایشان بوده است؟ ای کاش حفظ امانت در گفته آنان می شد و ذکر می کردند که هر شاهد در چه قسمت اظهار نظر کرده و یا چه مطلبی گفته است.
به طور نمونه یادآور میشوم که ساموئل الیوت موریسن در مقدمه کتاب «تاریخ مردم امریکا»۱ می نویسد: چون این کتاب را برای این نوشته است که همه مردم آن را بخوانند از ذکر مأخذها خودداری می کند و بعد نام بیش از ۶۰ نفر را می برد که با آنان مصاحبه کرده است و در مقابل هر موضوع یا عنوان نام آن اشخاصی را بردهاست که در آن قسمت با آنان شفاهی بحث داشته است. موضوعهایی مانند هواپیمایی، کانادا، اقتصاد، امریکای جنوبی و مرکزی، پزشکی، موسیقی و هنرهای زیبا و… به این ترتیب این کتاب برای عموم خسته کننده نیست و در عین حال احترام و امانت گفتار صاحبنظران اهل اطلاع حفظ شده است.
***
در این زمانه که گذشته از کتابهای تاریخ، نویسندگان داستانهای تاریخی نیز پس از تحقیقهای زیاد دست به نوشتن می زنند در بسیاری از موارد در درستی مطالب این کتاب تردید هست؛ برای نمونه بعضی از آنها در زیر نوشته می شود:
در صفحه ۳۲ آمده است: برای تأمین منابع تازه درآمد، قوام به عنوان نخستین سیاستمدار ایرانی که ابرقدرت آینده جهان را شناخت، چشم به امریکا و سرمایه داری حریص و به ظاهر بیخطر آن کشور داشت.
قوام ظاهرا دنبالهرو دیگرانی بوده که چشم به آمریکا داشتند. در ۲۵ نوامبر ۱۸۵۴ میلادی وزیر مختار آمریکا در استانبول به وزیر خارجه آمریکا می نویسد کاردار ایران در استانبول به وزیر مختار امریکا اطلاع می دهد که ایران خواهان خرید کشتی جنگی از امریکا و تأمین خدمات افراد نیروی دریایی آن کشور است. ظاهرا نتیجه به دست نمی آید.
از زمان وزیر مختاری پرات در ایران (۱۸۸۶-۱۸۹۱) خواست پادشاه ایران این بود که منابع طبیعی ایران باید توسط امریکا توسعه و پیشرفت بیابد، نه توسط روس و انگلیس۲ ولیکن هیچگاه جواب مساعد از مقامات مسؤول امریکایی دریافت نشد.
مهدیقلی هدایت (مخبرالسلطنه) در کتاب خاطرات و خطرات در صفحه ۱۰۴ زیر عنوان «توسّل به امریکا» می نویسد: شرحیست که اسپنسر بریت (باید همان پرات باشد) وزیر مقیم امریکا به پدرم نوشته… از وقتی که جنابعالی حسب الفرمایش اعلیحضرت شاهنشاه مرا سرافراز فرمودند و با من از بابت ترقّی داخله ایران گفتوگو نمودند که به چه قاعده میتوان به واسطه سرمایه و مهندسین امریکا وسایل ترقّی ایران را فراهم کرد از اعتماد فوقالعاده اعلیحضرت شاهنشاهی و جنابعالی به من و هموطنان من تشکر دارم… رأی من این است که دولت ایران چند نفر مهندس قابل از امریکا بخواهد که در ایران گردش کنند و معادن را بازدید نمایند… همانقدر که توجّه به معادن ایران لازم است توّجه به امر فلاحت هم ضرورت دارد… تاریخ این نامه معلوم نیست. از این مذاکره و مکاتبه نیز نتیجه ای به دست نیامده است.
استخدام مورگان شوستر و همکاران او مورد دیگری است. ورود او به ایران در تاریخ ۱۲ مه ۱۹۱۱ و عزیمت وی در ۱۱ ژانویه میلادی بوده است.
در صفحه ۳۸ در کنار عکس احمدشاه نوشته شده است: عکس از احمدشاه در نیس هنگام عبور از خیابان. طرفداران رضاشاه با توجه به لباس اروپایی احمدشاه و زن بیحجاب عابر با عوامفریبی در جهت تحریک افکار عمومی علیه قاجار از این عکس استفاده کردند.
معلوم نیست چگونه تشخیص شده که این زن بیحجاب عابر بوده است. آیا با توّجه به صنعت عکاسی در آن زمان میشد مانند امروز به سرعت از عابران عکس برداشت؟ احمدشاه مانند هر بشری محاسن و معایب داشت. کتاب سیمای احمد شاه به قلم محمدجواد شیخالاسلامی قدم بزرگی است در راه شناساندن این پادشاه.
در صفحه های ۵۰ و ۵۴ و بعضی از صفحه های بعدی صحبت از ارتباط فروغی و سفارت بریتانیا و اشاره های وزیر مختار است و یا فروغی و سردار سپه پشت پرده، مستوفی را تشویق به پایداری می کردند. خبر این اقدامات که همه پشت پرده بودهاست چگونه به دست مؤلف محترم کتاب رسیده است؟حق این بود درچنین موارد مهمی خوانندگان را از منبع اطلاعات خود آگاه می ساختند.
در صفحه ۶۱ درباره گرفتاری قوامالسلطنه به اتهام سوءقصد به سردار سپه در سال ۱۳۰۲ خورشیدی، ای کاش چگونگی امر مفصّلتر و با ذکر اشخاصی که درگیر بودند، توضیح داده می شد.
در صفحه ۶۲ گفته مشیرالدوله به احمدشاه در جلسه خصوصی در میان علامت نقل قول آمده است: «بود و نبود من عملا اثری ندارد. او [سردار سپه] هر کار که میخواهد می کند. فقط وقتی اوامری دارد به هیأت دولت می آید.»
معلوم نیست از شرح این جلسه خصوصی چه کسی باخبر شده و نقل کرده است. همین طور در بسیاری موارد گفته های دیگران در میان علامت نقل قول آمده است و روشن نیست مأخذ چیست یا بسیاری از مطالب مربوط به مذاکره در جلسه هایی با حضور دو یا سه نفر نقل شده است که به کلّی عاری از حقیقت به نظر می آید و بیشتر به تخیّل و تصوّر می ماند. در صفحه ۸۳ مذاکره میان سردار سپه و سلیمان میرزا بدین شرح آمده است: «شاهزاده، همه چیز تمام شد و گذشت! اگر دیگربار از آنچه در این زیرزمین گذشته است، سخنی بر زبانت جاری شد، باور کن کاری می کنم که همین آجرها برایت گریه کنند.» پیش از آن سلیمان میرزا جسارت کرده، گفته بود: «ما باید از این آجرها شرم کنیم. در همین زیرزمین تعهد سپردیم و سوگند خوردیم… .»
در صفحه ۷۲ و ۷۳ موضوع شیخ خزعل و خوزستان را شرح می دهند؛ در نقل و وصف وقایع صحت و انصاف رعایت نشده است. می دانیم که سردار سپه در تاریخ ۲۰ آبان ۱۳۰۳ عازم خوزستان می شود. در ۲۸ آبانماه شیخ خزعل طی تلگرافی، اظهار پشیمانی و از سردار سپه تقاضای عفو می کند. در ۲۰ آذرماه پس از برقراری امنیت در خوزستان، سردار سپه به عتبات عالیات مشرّف میشود و بعد به تهران عزیمت میکند. در کتاب آمده است که در این مدّت کوتاه سر پرسی لورن، وزیرمختار بریتانیا به لندن احضار شده و بعد به بصره رفته و به ایران آمده و در پاریس با احمدشاه مذاکره کردهاست. با توجّه به وسایل مسافرت در آن زمان، این شیوه دیپلماسی که امروزه رسم شده است، به نظر خیلی بعید می رسد.
در صفحه ۷۵ نوشته شدهاست که وقتی در مجلس رأی به انقراض قاجار میدادند، بیرون مجلس گروهی از زنان گریه و زاری میکردند؛ بیشتر این زنان باقیمانده حرم ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه بودند و چند تنی نیز زنان تحصیلکرده مخالف با دیکتاتوری. جا داشت این زنان تحصیلکرده در آن روز را معرّفی می کردند.
در صفحه ۸۱ می نویسد: امّا ذکاءالملک ادیب و دانشمند از ۱۰ سال پیش [پیش از ۱۳۰۴] و پس از گذراندن دوره ای زیر نظر ناصرالملک آماده قبول خدمات اساسی و پستهای بزرگ شده بود. او پس از خدماتی که در قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ به سیاست پیر استعمارگر زمان کرده بود، زمستان ۱۲۹۹ همراه با نصرتالدوله که وعده پادشاهی از لندن گرفته بود با رولزرویس فرزند فرمانفرما راهی تهران شد… .
درحالی که در تاریخ مختصر احزاب سیاسی۳ نوشته شده است: بامداد یکم اسفند ۱۲۹۹ شادروان سپهبد اماناللّه میرزاجهانبانی که در آن هنگام سرهنگ بود با چند اتومبیل سواری و چند نفر از گماشتگان نصرتالدوله که ازاروپا برمی گشتند به شاه آباد رسیدند وکودتاکنندگان اتومبیل را گرفتند.
مسافرت زمستان ۱۲۹۹ را در موقع دیگر به تفصیل خواهم نوشت. دورهگذراندن فروغی زیر نظر ناصرالملک به کلی عاری از حقیقت است و معلوم نیست از کجا و چگونه ساخته شده است. فروغی، قبل از نایبالسلطنهشدن ناصرالملک، نماینده و رئیس مجلس شورای ملّی بود. خدمات در قرارداد ۱۹۰۷ و ۱۹۱۹ نیز ساختگی است. او در ۱۹۰۷ استاد و بعد رئیس مدرسه سیاسی بود. در ۱۹۱۹ وثوقالدوله نخستوزیرِ وقت، فروغی و مشاورالممالک انصاری و حسن علا را به کنفرانس ورسای در پاریس فرستاد تا از تهران به دور باشند. این نوع غرضورزیها و اتهامها نسبت به گذشتگان از تاریخ نویسی یا «گزارش» یا «روایت تاریخی» و انصاف به دور است.
در صفحه ۱۲۰ درآمد ایران از نفت و شیوه خرجکردن آن صحیح نیست؛ از جمله آنجا که نوشته شدهاست انتقال هشت میلیون لیره به حساب شخصی رضاشاه قطعی است. معلوم نیست از روی چه مدرک قطعی است؟ موقعی که من در لندن دبیر اوّل سفارت بودم، سیدحسن تقی زاده سفیر در اواخر سال ۱۳۲۵ یا اوایل ۱۳۲۶ خورشیدی دستور داد به بانکهای بریتانیا نامه بنویسم و موجودیِ حساب رضاشاه را بخواهم. نامه را نوشتم و پس از چندی جوابها یکی یکی از بانکها رسید و همه نوشته بودند رضاشاه حساب در آن بانک ندارد. از بقیه کشورها خبر ندارم.
در صفحه ۱۶۰ عکس رضاشاه مربوط به پایان پادشاهی نیست، ولی برای منظور نویسنده محترم که همه جا تحقیر و تخطئه و خوارکردن رضاشاه است، خوب انتخاب شدهاست.
در صفحه ۳۳۰ می نویسند: او (آیتاللّه کاشانی) یکی از مؤثرترین افراد در رساندن مصدق به نخست وزیری بود.به عقیده من مصدق پس از شهریورماه ۱۳۲۰ هر موقع میخواست میتوانست نخستوزیر بشود، منتها در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۰ موقع را مناسب تشخیص داد. در توضیح این گفته گذشته را یادآور میشوم:
از اواخر قرن نوزدهم میلادی جنبشهای استقلالطلبی و آزادیخواهی در آسیا و آفریقا جان گرفت. در ایران نیز حرکتهایی که حکایت از علاقه به رهایی از نفوذ بیگانگان بود پیش می آمد که عاقبت به انقلاب مشروطیت انجامید. امّا مداخله دولتهای خارجی به خصوص روسیه و بریتانیا در امور ایران از میان نرفت. پس از انقلاب در روسیه و پایان جنگ جهانی اوّل امیدواری بیشتر شد؛ منتها کشورهای فاتح اروپایی با کنارکشیدن امریکا یکّهتاز شدند و صاحب قدرت بسیار و به خواست کشورهای کوچک و ملّتهای ضعیف اعتنا نمی کردند با وجود این مردم ستمدیده از میدان مبارزه بیرون نرفتند و به پیکار در راه آزادی ادامه دادند تا سرانجام پس از پایان جنگ جهانی دوّم در سالهای میان ۱۹۴۵ و ۱۹۶۰ میلادی در حدود ۴۰ کشور با جمعیت نزدیک به ۸۰۰ میلیون به استقلال رسیدند و این روال ادامه داشت و در واقع دوران نوینی در تاریخ جهان آغاز شد.
ژان ژاک سروان شریبر به نقل از هیکل روزنامه نگار معروف مصری مینویسد۴: انقلاب مصدّق در ۱۹۵۱ در ایران در قالب نهضتهای بزرگ آزادی ملّیست که از همان فردای جنگ جهانی، کشورهای جهان سوّم را فرا گرفتند. انقلابهای ملّی (ناسیونالیستی) و استعمارزدایی در همه جا در این مناطق در سالهای ۵۰ و ۶۰ شاخص بودند. نهضتهایی را که سوکارنو در اندونزی به راه انداخته بود و گاندی و نهرو در هند و جناح در پاکستان و مصدّق در ایران و ناصر در مصر و نکرومه در غنا و بن بلاّ و بومدین در الجزیره همه مبیّن آن انقلاب ملّی بودند و اینها نهضت واحدی بشمار میرفتند.
دکتر محمد مصدّق به درستی تشخیص داده بود که زمان برای رسیدن به آرزوی کهن و رهایی وطن از نفوذ بیگانگان مساعد است و باز به درستی تشخیص داده بود که این کار باید با ملّیشدن صنعت نفت و قطع ایادی شرکت انگلیسی و حکومت انگلیس به ثمر برسد، از این رو نخستوزیر را در آن زمان معیّن پذیرفت و به عقیده من این بزرگترین تصمیم سیاسی دکتر مصدّق بود و در حقیقت با این اقدام، رهبر استقلالطلبی در کشورهایی شد که بعدها جهان سوّم نامیده شدند و در راه برگشتن از امریکا به قاهره رفت و ظاهرا در آنجا پایه سیاستی گذاشته شد که بعدها «غیرمتعهد» نامیده شد. ایران از گمنامی بیرون آمد و در دنیا صاحب مقامی ممتاز گردید بدون اینکه این شهرت آمیخته به شرمساری باشد یا در محافل بینالمللی سرشکستگی به بار آورد و یا ایران دچار اتهّام نقض قوانین و مقررات بینالمللی شود. در شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیوان دادگستری بینالمللی سربلند گردید.
چه شد که یکباره این کاخ رفیع فرو ریخت؟ وظیفه تاریخنویسان مبرّز بیغرضِ صالح است که با بیطرفی و حقیقت جویی اسناد و مدارک را بررسی کنند و سهم مردم ایران و سازمانهای سیاسی و مسئولان و همراهان اوّلی و کشورهای بزرگ غرب و شرق را در این واژگونی معلوم سازند.
جای تأسف است که مثلا در کنفرانس باندونگ در سال ۱۹۵۵ میلادی، هیئت نمایندگی ایران سهم به سزایی نداشت؛ در صورتی که اکثریت خودیها و بیگانه ها اذعان داشته و دارند که دکتر مصدق در آن انجمن به صورت رهبر بزرگ کشورهای جهان سوّم و کشورهای غیرمتعهد (نه فقط آسیا و افریقا) میتوانست بدرخشد و ایران را سرافرازتر کند. در سالهای ۱۹۵۱ و ۱۹۵۲ و ۱۹۵۳ میلادی که ایران با قدرت بزرگ آن زمان در راه استقلال کامل اقتصادی و سیاسی بیباکانه مبارزه می کرد، جمعی از رهبران کشورهایی که جهان سوّم نامیده شدند در پشتیبانی از ایران دودل بودند، بعدا بیشتر آنان به آن راه راست و روشن افتادند و در تاریخ برای خود و کشورشان نام بزرگ به جا گذاشتند.در زیرنویس صفحه ۴۴۹ مطلب مربوط به خیبرخان و مقاله های مربوط به او بدین شرح آمده است:
خیبرخان یک قهرمان هاکی پاکستانی که خود را در دل شاه جا کرده، همبازی او و محرم اسرارش شده و مدتی در رأس باشگاه شاهنشاهی مأمور نقل و انتقال میلیونها دلار از سازمان برنامه به حساب شاه بود، بعدا با افشای لیست این دزدیها، با ارائه فتوکپی چکها و حسابهای سرّی افراد دربار در بانکهای سویس افتضاح بزرگی برای شاه و دربار ایجاد کرد که در مطبوعات اروپا و امریکا منعکس شد. شاه، کسی را برای کشتن او اجیر کرد. این نقشه نیز برملا شد و بر فضاحتها افزود.
توضیح آنکه خیبرخان پاکستانی نبود، بلکه ایرانی بود و علاوه بر مقاله هایی که وی در روزنامه های آمریکا درباره پولهای دربار و هزینه های آن چاپ کرده بود، به دادگاه نیویورک … شکایت برده بود، مبنی بر طلبی که از آنان داشته و چک بیمحلی که به او داده بوده اند. در دادگاه نیویورک خیبرخان محکوم و کذب تمام ادعاهای او ثابت شد.
در صفحه ۶۷۵ نوشته شده: « …کیسینجر یهودی نابغه و دیوانه… » به گمان من تنها در این کتاب، این مرد «دیوانه» خوانده شده است.
تا اینجا نیّت من این بود که نمونه ای از اشتباهات کتاب را متذکّر بشوم نه اینکه بگویم منحصرا موارد ذکرشده نادرست هستند. به طور خلاصه هرچه کتاب را میخوانید و به پیش میروید بیشتر متوجّه میشوید که در هر صفحه کمی از حقایق در کنار بسیاری از مطالب نادرست و تخیّلی و افسانهای آمده است و جداکردن صحیح از غلط و نوشتن آنها کاری است که نتیجه اش کتابی میشود به قطری در حدود همین کتاب. با آنکه در صفحه ۲ مقدمه کتاب نوشته اند:
ثبت وقایع هر دوران پس از زمان وقوع آن کمتر فایده ای که دارد این است که مانع میشود تا تاریخ برساخته خودکامگان به دلخواه آنان بر صفحه روزگار ثبت شود، اما این روند، ایرادهایی هم دارد. بزرگترین ایراد «تاریخنویسی پس از زمان وقوع» در احتمال افتادن تاریخنویس به دام سازش با «افکار عمومی» یا «حکومت جدید» است. در شور و شوق و تب و تابهای روزهای نخست آزادی گوشی برای شنیدن واقعیتها و تحلیل منطقی گذشته ها وجود ندارد. پس از فرونشستن تب و تابهای اوّلیه نیز معمولا ذکر مصیبتهای گذشته و گفتن از «حاکم معزول»به معنی توجیه «حاکم موجود» است.
در بخش اوّل نویسنده مجبور به سازش با «افکار عمومی» میشود که تشنه شنیدن هرچه بیشتر مفاسد رژیم ساقط شده است. در بخش دوّم سازش با حکومت، اتّهامیست که به نویسنده نسبت داده می شود.
جای تأسف است که نویسنده محترم شاید ناخودآگاه گرفتار همین دو بخش شدهاست و در تاس لغزنده افتاده اند. اصولا به نظر میرسد تا وقتی که کسانی کم وبیش همسن من حیات دارند که رضاشاه و محمدرضاشاه و مستوفیالممالک و مشیرالدوله و مؤتمنالملک و مخبرالسلطنه و قوامالسلطنه و مصدقالسلطنه و… را دیده اند و با آنان صحبت کرده اند، مشکل است تاریخی از مشروطه به این طرف بدون باورهای شخصی و با بی نظری نوشته شود و امّا اینکه در صفحه ۶ مقدمه می نویسند:
کوتاه سخن، این کتاب «روایت تاریخ» است نه متن تاریخی. معنی روایت در لغتنامه علاّمه دهخدا و فرهنگ استاد معین به جز در اصطلاح دین، این طور آمده است: نقل سخن یا خبر از کسی. نقلکردن سخن. واگویهکردن سخن کسی را. داستان و قصّه و نقل. حکایت.از این رو کتاب مورد نقد شاید روایت تاریخ هم نباشد، بلکه نظریات شخصی موّلف محترم است درباره خاندان پهلوی و نخستوزیران و وزیران و بعضی از مردان سیاسی ایران و دستاندرکاران از زمان سیدضیاء تا بختیار و ذکر اخبار و حوادث و وقایع آن دوران بنا بر تصوّر و میل نویسنده محترم.
پی نوشت ها
(۱)- The Oxford History of American People, Oxford University Press, New York.
(2)- Abraham Yeselson, Rutgers University Press, 1956, pp.20,21.
(3)-همان کتاب، صفحه ۳۳.
(۴)-Jean Jacques Serven-Schreiber, Le Defi Mondial, Fayard, 1980, p.48.
مجلهی ایرانشناسی، شمارهی ۹، بهار۱۳۷۰