10 فروردین 1399
نقد کتاب خاطرات آخرین رئیس موساد در ایران بخش چهارم و پایانی
نام کتاب: شیطان بزرگ، شیطان کوچک (خاطرات آخرین نماینده موساد در ایران)
نویسنده: الیعرز تسفریر
مترجم: فرنوش رام
ناشر: شرکت کتاب آمریکا
تحریف اسلام برای پیشبرد اهداف نویسنده
آقای تسفریر همچنین تلاش میکند رفتار بزرگ منشانه مسلمانان را نسبت به یهودیان که ریشه در باورهای اسلامی دارد، به زعم خود زیر سؤال ببرد: «قرآنی که از سوی پروردگار، و توسط حضرت محمد، و پس از او توسط خلفا و امامان در بین مسلمانان رایج شد، میگوید پیروان ادیان توحیدی که به وحدانیت پروردگار ایمان دارند، مانند یهودیان و مسیحیان که تورات و انجیل را پروردگار برای آنها فرستاد، «اهل ذمه» به حساب آمده و حاکم اسلامی باید به آنان امکان دهد آداب و رسوم دینی خود را آزادانه به عمل آورند و زندگی خود را طبق اصول دین خویش بگذارنند. ولی همین تعریفی که از «مورد حمایت قراردادن» ارائه میشود در اساس و شالوده خود تبعیضآمیز است. حمایت حق نیست، بلکه اقدام «جوانمردانه» از سوی حاکم اسلامی است.» (صص5-134) اسلام در ازای دریافت مالیات از اهل کتاب، حاکم اسلامی را موظف به حمایت کامل از حقوق اساسی آنها میکند تا جایی که امام علی (ع) میگوید اگر خلخال از پای یک زن یهودی در قلمرو حکومت خارج سازند جا دارد که حاکم اسلامی از غصه کالبد تهی کند. حال اگر این موازین و قوانین را با احکام تلمود در مورد غیریهودیان مقایسه کنیم تا حدی حقایق در مورد تفکرات نژاد پرستانه مشخص خواهد شد: «هرکس در اسرائیل زندگی کرده باشد به خوبی میداند که نگرش تنفرآمیز و ظالمانه نسبت به غیریهودیان در میان اکثر یهودیهای اسرائیل تا چه حد عمیق و گسترده است. این نوع نگرشها طبعاً از دیگران (خارج از اسرائیل) پنهان نگهداشته شده است، اما از زمان تاسیس دولت اسرائیل، جنگ سال 1967 و روی کار آمدن بگین، اقلیت متنفذی از یهودیان، هم در خارج و هم در داخل اسرائیل شروع به علنیتر کردن این نوع نگرش کردند. در سالهای اخیر به بهانه و براساس احکامی غیرانسانی که طبق آن بردگی و بیگاری «طبیعی» تلقی میشود، در اسرائیل به عنوان شاهد تعداد زیادی از غیریهودیان مثل کارگران عرب و مخصوصاً کودکان حتی در تلویزیون نشان داده میشوند که چگونه توسط کشاورزان یهودی استثمار شدهاند. رهبران جنبش «گوش امونیم» به آن تعداد از احکام مذهبی استناد کردهاند که یهودیان را به ظلم کردن نسبت به غیریهودیان سفارش میکند.» [1]
در مورد نگاه فاشیستی احکام یهود به پیروان سایر ادیان توحیدی کافی است به چند مورد از کتاب تلمود نظر افکنیم: «تلمود مقرر میدارد هر یهودی که از کنار یک ساختمان مسکونی غیر یهودی میگذرد باید از خداوند بخواهد تا آن را ویران کند و اگر ساختمان ویرانه بود خدا را شکر کند که اینگونه از آنان انتقام گرفته است.» (همان، ص178) همچنین در مورد تعدی به اموال غیر یهود بدانیم: «اگر یک یهودی مالی را پیدا کند که صاحب احتمالی آن یهودی باشد، به یابنده شدیداً توصیه میشود تا به طور مؤثری برای بازگرداندن مال به صاحبش از طریق اعلان عمومی تلاش نماید. در مقابل، تلمود و کلیه منابع معتبر قدیمی شرعی یهود نه تنها به یابنده یهودی اجازه میدهند که مال یافته شده متعلق به غیر یهودی را ضبط کند بلکه او را از برگرداندن مال به صاحبش منع میکنند.» (همان، ص 171) از اینگونه قوانین تبعیضآمیز در تلمود فراوان یافت میشود که به دلیل پرهیز از مطول شدن بحث از پرداختن به آنها درمیگذریم. شاید گفته شود این آموزهها مربوط به سالها قبل است و امروز یهودیان به آن پایبند نیستند. برای روشن شدن واقعیت میتوانیم به همین اثر وخاطرات سایر صهیونیستها از این زاویه نظر افکنیم. آقای تسفریر در چند فراز از خاطرات خود معترف است در ماههای منتهی به سقوط پهلویها که نظم عمومی برهم خورده بود برخی همکیشان ایشان آنقدر فرشهای گرانبهای ایرانی را در پروازهای العال از کشور خارج میساختند که خوف سقوط این هواپیماها میرفت: «در کمال تاسف، حتی اینجا نیز درحالی که لبه تیز شمشیر بر بالای سر جامعه یهودیان به حرکت درآمده بود و برق میزد، بسیاری از یهودیان برای مهاجرت و ترک ایران شتاب زیادی از خود نشان نمیدادند... شگفتانگیز بود که آن گروهی نیز که خارج میشدند، بخشی از اموال و قالیهای خود را بار هواپیماهای «العال» میکردند و به اسرائیل میرفتند، ولی دوباره و حتی چند باره به ایران باز میگشتند تا قسمت دیگری از اموال خود، به ویژه قالیها را خارج کنند... در رسانههای گروهی جملهای از زبان «موقی هود» مدیرکل وقت شرکت «العال» نقل شده بود که در آن وی گفته بود حاضر نیست هواپیماهای «العال» را به خاطر قالیهای یهودیان ایرانی به خطر بیاندازد.» (ص152)
مگرهرخانواده به طورمتوسط دارای چند قالی است که برای خارج ساختن آنها نیاز به چند بار سفر باشد، و به علاوه در هر سفر نیز به حدی با خود قالی خارج کنند که خوف سقوط هواپیماها مطرح گردد؟ البته نیازی به توضیح نیست که این فرشهای نفیس متعلق به تجار ایرانی بود که صهیونیستها در آن شرایط با مغتنم شمردن فرصت، آنها را به صورت نسیه خریداری کردند و از کشور گریختند و موجب ورشکسته شدن تجار زیادی شدند. آقای مئیر عزری - سفیر اسبق اسرائیل در ایران- برای پاک کردن تأثیرات عملکرد خباثتآمیز صهیونیستها در قبال تجار ایرانی به ذکر روایتی در این زمینه میپردازد، اما مدعی میشود که تاجر ایرانی از حق خود گذشت: «روزی یکی از بازرگانان سرشناس تهران به دفتر آمد و پس از گزارش داستانی پر آب و تاب گفت بیست سال بود فلانی (یک دلال یهودی) را میشناختم... چند ماه پیش بود، پس از اینکه حسابها را صاف کردیم، گفت: «جنس تازهای به تورم خورده و نیاز فوری به پول دارم». یک میلیون و دویست هزار تومان به او دادم تا جنس را برای من بخرد. چند ماهه که غیبش زده، از این در و اون در پرسیدم، شنیدم بار و بندیل را بسته و با زن و بچه به اسرائیل کوچ کرده»... همکار پیمانشکن یهودیاش در تهران بود. با یهودیای ایرانی رو در رو نشستم و داستان را از وی پرسیدم. هیچیک از نکتههائی را که بازرگانان ایرانی گفته بود نادرست ندانست و افزود: «همه پولی را که از فلانی (بازرگان ایرانی) گرفتیم بابت خرید لباس و خرت و پرت برای زن و بچه خرج شد، شصت هزار دلار هم برای خرید خانه کوچکی برای خانوادهام در اسرائیل کنار گذاشتهام... بازرگان ایرانیی پاک نهاد و پاک سرشت همه چیز را به او و خانوادهاش بخشیده، با دلیسوخته و اشکی روان برخاست و با شوری شگفتآفرین گفت: «همه چیز نوش جانتان، از شیر مادر حلالتر، خدای بخشنده و مهربان پشت و پناهتان، بروید به راهی که باید بروید، تنها به من قول بدهید که در کشورتان مردم قانون شکن نباشید. مردم خداپرست ایران را هیچوقت در دعاهایتان فراموش نکنید.» آن شصت هزار دلار را هم از دلال یهودی نگرفت.» [2]
اینگونه عملکردها از سوی صهیونیستها آنچنان شهرت یافته بود که جناب سفیر اسرائیل مجبور شده است ضمن نقل موردی از آن به گونهای وانمود سازد که گویا عاقبت، تجارایرانی از حق خود گذشته و اموالشان را به صهیونیستها بخشیدهاند. اما آقای تسفریر که از توان دیپلماتیک در تطهیر عملکرد همکیشان خود برخوردار نیست اینگونه موارد را واقعیتر روایت میکند: «شریک ایرانی این کمپانی [فارم کیمیکالیم] گذرنامههای این بیست اسرائیلی را ضبط کرده و استرداد آنها را مشروط بدان ساخته بود که شریک اسرائیلی وی تمام بدهیهای خود را سریعاً بپردازد. شرائط ناگواری بود. در حالیکه اسرائیلیها احساس میکردند که زمین زیر پایشان به لرزه درآمده و نباید حتی یک روز بیشتر بمانند، طرف ایرانی نیز به شرط خود اصرار میورزید. وقتی از من درخواست کمک شد، تلاش کردم ساواک و وزارت خارجه تهران را به میانجیگری وادار کنم تا این آقای محترم بفهمد که از انسانیت و جوانمردی بدور است که جان بیست انسان را این چنین به خطر بیاندازد و آنرا موکول به رفع و رجوع اختلافات مالی کند... با چوب تهدید به این که طرف را از حیث قانونی مورد تعقیب قرار خواهد داد، موفق گردید ماجرا را خاتمه دهد.»(ص238)
رئیس شعبه موساد در تهران که ادبیاتش، ادبیات منطبق بر «مشت آهنین» است با توسل به ساواک حق طلبکار ایرانی را پایمال میکند. از اینگونه حقکشیها توسط صهیونیستها که بر اساس آموزههای تلمود عمل کردهاند به وفور در تاریخ معاصر به ثبت رسیده است. البته مواردی که اشاره شد، مربوط به بخش خصوصی است حال آن که در بخش دولتی عملکردهای فاجعهآمیز فراوانی را میتوان از صهیونیستها علیه منافع و مصالح ملت ایران سراغ گرفت. در دوران پهلوی دوم شرکتهای متعدد اسرائیلی بدون هیچگونه سرمایه اولیه صرفاً از طریق تبانی وارد مناقصه میشدند و با دریافت بخش اعظم مبالغ قراردادهای کلان، بعد ازچندین سال هیچگونه خدماتی ارائه نمیکردند. نمونهای از این قراردادها را که بین شرکتهای وابسته به صهیونیستها البته با تلاش سفارت اسرائیل در تهران منعقد شد و هیچگونه نتیجهای برای ملت ایران نداشت. به نقل ازعزری، سفیر اسرائیل، میتوان مورد مطالعه قرارداد:«پس از سالها گفتوگوهای کشدار، برنامه لولهکشی گاز در پهنه شهر تهران، در تابستان 1960، پدیدار شد. عیما نوئل راستین روز چهاردهم ژوئیه همان سال با یک شرکت فرانسوی با نام دوریه به تهران آمد، همراه من با انتظام، بهبهانیان و چند تن دیگر از سران بنیاد پهلوی دیدارهایی انجام داد. به دنبال همین دیدارها، سرانجام پیمانی میان وی با کمپانیی نفت ایران دستینه شد تا لولهکشیی گاز در تهران آغاز گردد. پیرو این پیمان و پیدایش کمپانیی تازه به نام «مصرف گاز»، پنجاه و یک درصد از سهام دو کمپانی نوپا ازآن ایران، چهل درصد از آن کمپانیهای «سوپرگاز» و «سوپرول» راستین و نه درصد نیز به محمدعلی قطبی میانجی پیمان نامه رسید.»[3] این قرارداد بسیار کلان که با تبانی صهیونیستها و بنیاد پهلوی و دلالی قطبی (خویشاوند فرح دیبا) به امضا میرسد حتی تا سال 1979م. یعنی 19 سال بعد به اجرا در نمیآید، اما مبالغ نجومی برای این پروژه از کشور خارج میشود. آقای تسفریرنیزدراثرش معترف است که در سال 57 (1979م) یعنی سالی که خیزش مردم به اوج خود رسید و به سلطنت پهلوی پایان داد، گاز مصرفی شهروندان تهران از طریق کپسول تأمین میشده است: «یک روزاعتصابها بخاطر حمایت از خمینی بود. روزی دیگر بخاطر «شهدا»یی که دیروز کشته شده بودند. روز سوم بخاطر این یا آن موضوع، و این دایره ادامه داشت و بزرگتر میشد. شرکتهای پخش گاز خانگی در شمار اولین اعتصابیون بودند. بهرهگیری از نفوذ و ارتباطات شخصی هم فایدهای نداشت و کپسولهای گاز خانگی رو به سوی خالی شدن میرفت.» (ص167) از اینگونه قراردادها به وفور بین ایران و اسرائیل منعقد میشد که صرفاً محملی بود برای تاراج اموال ملت ایران و حاصل آن همانند پروژه لولهکشی گاز شهر تهران هیچ بود. در این تاراج اموال ملت سهم اصلی را صهیونیستها میبردند. بنیاد پهلوی یعنی محمدرضا پهلوی سهم کمتر را از آن خود میساخت و درصد ناچیزی هم سهم یکی از درباریان به عنوان دلال میشد. تحت سیاستهای چپاولگرانه صهیونیستها پایتخت ایران به عنوان دومین دارنده منابع گاز جهان لولهکشی گاز نداشت. 19 سال تمام در چارچوب یک قرارداد صوری و فرمایشی برای این پروژه هزینه شد، اما فقط پایتخت نژادپرستان آباد و آبادتر میگشت.
آقای تسفریر علیرغم برخورداری صهیونیستها از چنین عملکرد و کارنامهای که منحصر به تقویت ساواک برای خفه کردن اعتراضات نبود، به منظور پنهان کردن واقعیتها، قیام ملت ایران را در جهت پایان دادن به اینگونه چپاولگریها ناشی از کفران نعمت؟! یا حتی فریب خوردن عنوان میدارد: «طبقات گستردهای از جامعه ایرانی در دام «خدعه» افتاده و از آنجا که فکر میکردند سالهای طولانی از حکومت خودکامه رنج بردهاند، تقریباً برای بازگشت این «ستاره سهیل» (خمینی) دعا میکردند.» (ص304) مسلماً با این توهین آشکار به فهم و درک تمامی ملت ایران، تاریخ به نفع صهیونیستها و سایر بیگانگان مسلط بر ایران رقم نخواهد خورد. ایران آن دوران صرفاً از خودکامگی و دیکتاتوری سیاه رنج نمیبرد، بلکه از سلطه زالوهایی چون صهیونیستها که خون ملت را میمکیدند بیشتر احساس حقارت میکرد.
به نام ایران به کام اسرائیل
برای نمونه، در بخش صنایع نظامی قراردادهای مختلف مشترکی با ایران به امضا میرسید و همه هزینه از جیب ملت ایران تأمین میشد. حتی برخی موشکهای ساخته شده در صحراهای ایران آزمایش میگشت، اما حاصل به طور کامل تماماً به اسرائیل انتقال مییافت و ملت از نتیجه سرمایهگذاری خود هیچگونه دستاوردی نداشت.[4]
با وجود چنین سوءاستفادههای کلان مالی، صهیونیستها از هیچ جنایتی علیه ملت ایران برای کسب سود بیشتردریغ نمیکردند تا جایی که این رویه حتی اعتراض مطبوعات تحت سانسور در آن دوران را برمیانگیخت: «در دوره دیگری ستیز کیهان با یهودیان ایران و اسرائیل با چاپ نوشتههایی نادرست، مبنی بر اینکه یک بازرگان یهودی شیر خشک فاسد وارد کرده و بسیاری از بچههای بیگناه کشور بیمار شدهاند بالا گرفت. به دنبال گسترش چنین گزارش نادرستی در رسانهای پرتیراژ سران انجمن کلیمیان درسفارت اسرائیل در ایران گردهم آمدند ودرخواست چارهجویی و واکنشی شایسته کردند. در پی رایزنیهائی پرجنجال برآن شدیم تا نخستین گام زورآزمایی را با درخواست پس گرفتن آبونمانها از روزنامه کیهان برداریم و با ندادن آگهیهای بازرگانی به آن روزنامه تا دو سه ماه آینده نیروی خود را بیازمائیم». [5] به طور قطع اگر روزنامه کیهان در انعکاس این نوع جنایات سودجویانه صهیونیستها که حتی به فرزندان خردسال این مرز و بوم نیز رحم نمیکردند دچار خطا شده بود با توجه به نفوذ آنها در ساواک و دربار، عقوبتی سخت بر این جریده اعمال میشد، اما به کارگیری فشار اقتصادی و تحریم بدین معناست که گزارشهای کیهان در مورد جنایات صهیونیستها درست بوده لذا بدون آنکه ابعاد این جنایات در محاکم و نهادهای مختلف باز شود از شیوه پنهان برای به زانو درآوردن این رسانه و خفه کردن آن استفاده میشود. همچنین نقش صهیونیستها در نابودی کشاورزی سرزمین پهناور ایران حدیث مفصلی است. به طور کلی طرح اصلاحات ارضی که توسط آمریکا بر محمدرضا پهلوی تحمیل شد و مورد پشتیبانی اجرایی صهیونیستها قرار گرفت به اعتراف حتی کارشناسان دوران پهلوی تاکید بر نابودی کشاورزی ایران داشت. دکتر مجتهدی - رئیس وقت دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف)- میگوید: «(شاه) دستور آمریکائیها را چشم بسته اجرا میکرد، همان اصلاحات ارضی که بزرگترین ضربه را به کشاورزی مملکت وارد کرد.»[6] علینقی عالیخانی وزیر اقتصاد دهه چهل نیز به نابودی کشاورزی در دوره پهلوی معترف است: «زمینهای خرده مالکین را گرفتند، کار بیربطی بود، به اینکه ما بتوانیم کارمان را درست انجام بدهیم لطمه زد، بویژه از نظر تولید و از نظر راندمان در هکتار، به همین دلیل راندمان در هکتار به صورت واقعاً شرمآوری پائین بود... همانطور که گفتم من از همان اول مخالف مرحله دوم اصلاحات ارضی بودم.»[7] باقر پیرنیا- استاندار استانهای فارس و خراسان در سالهای دهه 40- هم برسیاستهای مخرب کشاورزی ایران تأکید دارد: «برنامهای که برای آن (اصلاحات ارضی) تنظیم کرده بودند نه تنها برپیشرفت کشاورزی نیفزود بلکه کشاورزی وکشاورز راسراسر از میان برد.»[8] اظهاراتی از این دست در خاطرات برخی کارشناسان اقتصادی دوران پهلوی به وفور یافت میشود که جملگی مؤید بر نابودی کشاورزی ایران بر اثر سیاستهای آمریکا و برنامههای اسرائیل. با این وجود آقای تسفریر با وقاحت خاص صهیونیستها ضمن توهین به کسانی که اسرائیل را در نابودی کشاورزی ایران دخیل میدانند میگوید:«همکاریهای کشاورزی اسرائیل با ایران یکی از زیباترین فصلهای همکاری انسانی و شرافتمندانه میان دو ملت و دو کشور بوده است. اسرائیل همه تجارب گرانبهای خود را دراین زمینه درطبق اخلاص گذاشت وآن را تقدیم ملت ایران کرد.»(صص8-337) این اخلاص اسرائیلیها در نابودی کشاورزی ایران حتی صدای اعتراض افرادی را که رابطه حسنهای با آنها داشتند نیز در آورده بود. شاپور بختیار آخرین نخستوزیر پهلوی دوم که در این اثر آقای تسفریر بارها از وی به نیکی یاد میشود در این زمینه میگوید: «ما از آن روزی که این اصلاحات را کردیم، هی محصول [کشاورزی] ما پائین آمد، هی محصول ما پائین آمد. هی پول نفت دادیم و هی گندم و نخود و لوبیای آمریکایی خریدیم. من این را نمیخواستم... چه شد که این طور شد؟ این اصلاحات دروغی بود.» [9] ایران که خود زمانی صادر کننده گندم بود براساس اخلاص! بیش از حد صهیونیستها در مورد ملت مسلمان ایران به اولین وارد کننده گندم مبدل گردید. سیاست نابودی کشاورزی ایران به منظور متکی ساختن اقتصاد کشور به صرف صادرات نفت، بعد از آمریکا برای اسرائیلیها بسیار مطلوب بود. در حالی که صهیونیستهای غاصب سرزمین فلسطین از سوی کشورهای همجوار بایکوت شده بودند، بازار ایران میتوانست اقتصاد این پایگاه غرب را به چرخش درآورد. در ابتدای تشکیل این پایگاه، صهیونیستها وارد کننده محصولات کشاورزی از ایران بودند، اما در انتهای حکومت پهلویها این روند کاملاً معکوس شده بود. آقای عزری-سفیرشانزده ساله اسرائیل درایران-درمقام برشمردن اقلام صادراتی صهیونیستها به ایران، خیانت آنان به کشاورزی این مرز و بوم را کاملاً روشن میسازد: «پروازهای العال به ایران نکته سودرسان دیگری برای هر دو ملت داشت که از بازدهیی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراکیهای گوناگون، میوه تازه، جوجههای یک روزه، گاو، تخممرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جادهسازی، نیازهای فنورزی برای کارشناسان ایرانی و جنگافزار برای ارتش ایران را میتوان بخشهائی از آن سودهای دو سویه خواند.» [10] به طور قطع چنین خیانت عظیمی به کشور یعنی نابودی کشاورزی و وابسته کردن مملکت به وارداتی در این زمینه به کمک افرادی صورت میگرفت که آنان نیز تعلقی به این مرز و بوم نداشتند. از جمله بهائیان در این خیانت سهم بسزایی داشتند: «ارتش ایران به پارهای از فراوردههای کشاورزی روی خوش نشان داد. سپهبد ایادی، پزشک ویژه شاه در این زمینه به انگیزه مهر فراوانش به اسرائیل بیش از دیگران کوشید.» [11] مهر فراوان سپهبد ایادی بهایی به اسرائیل و خیانت او به ایران در واقع ماهیت این فرقه دست ساخته بیگانگان را بیشتر مشخص میسازد.
دفاع از هویدا
بیمناسبت نیست که آقای تسفریر نیز در خاطرات خود به کرات از وابستگان این فرقه چون هویدا سخاوتمندانه تجلیل میکند: «به باور من هویدا انسانی باوجدان، منطقی و نیکو نهاد بود. تنها «گناه» او این بود که در زیر دست شاه، تلاش کرده بود به هموطنانش خدمت کند. این پست و مقام رفیع هیچگاه اورا به خود مجذوب نساخت. اوبه خدمات خود ادامه داد:«جرم نابخشودنیتر»اواین بود که از خانوادهاش که سابقه بهائی بودن داشتند، زاده شده بود. اتهام بهائی بودن در ایران، این روزها بسیار بدتر از یهودی بودن بود. برای وارد کردن اتهام هیچ فرقی نمیکرد که خانواده هویدا و اجداد او از بهائیت به اسلام برگشته بودند...» (ص363) دراین زمینه باید یادآور شد اولاً هویدا در دوران حاکمیت اسرائیلیها و آمریکاییها بر ایران به جرم فساد دستگیر شد تا مردم معترض به فساد و پلیدی، آرام گیرند؛ بنابراین چنین فردی نمیتوانست نیکونهاد باشد، چون دستگیری افراد نیکونهاد موجب جلب رضایت ملت ایران نمیگردید. ثانیاً اجداد هویدا به اسلام نگرویده بودند و حتی پدر او از بهائیان فعال بود. آقای تسفریر که دچارتناقضگوییهای فراوانی در این کتاب شده، فراموش کرده است که در فراز دیگری در مورد سوابق خانوادگی هویدا چگونه سخن گفته است: «یکی از دستیاران مهم بهاءالله، محمدرضا بن علی شیرازی بود که بازرگان و تاجری در دوره اولیه متحول شده شهرعکا بود. او از مال و منال خود به پیروان بهائیت کمک میکرد... میان دو پسر او، حبیبالله و جلیل اختلاف بروز کرد، که این نزاع بر سر رهبری قوم بود. آنان و فرزندانشان به ایران بازگشتند... آنانی که به ایران بازگشتند، برای آن که تردید دیگران را در مورد بهائی بودنشان بزدایند، ترجیح میدادند که فرزندانشان با فرزندان خانوادههای شیعه اصیل ازدواج کنند... مهمترین فرد، امیرعباس هویدا فرزند حبیبالله بود.» (ص164) بنابراین درحالیکه پدر هویدا برای پنهان داشتن بهائیت خود «ترجیح» داده بود با یک دختر مسلمان ازدواج کند، چگونه آقای تسفریر مدعی است اجداد هویدا به اسلام برگشته بودند؟!
ثالثاً هویدا از ابتدای جوانی به ضدیت با اسلام و در خدمت صهیونیستها بودن شهرت داشت: «حتی حلقهی دوستان نزدیک هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند که طنین رمانتیسم تاریخی در آن موج میزد. آنها خود را نخبگان روشنفکری مدرسه میدانستند و نام «تامپلرها» را برگزیده بودند. انتخابشان سخت غریب بود چون تامپلرهای سده دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند که در جنگهای صلیبی، علیه مسلمین میجنگیدند. به گمان برخی از محققان، همین تامپلرها را باید هستهی اولیه فراماسونری دانست.»[12] نفرت او از اسلام به عنوان یک عنصر سرسپرده به صهیونیستها بسیار آشکار وعلنی مطرح میشد:«بسیاری از دوستان و اقوام هویدا ازاو درباره چند و چون علائق مذهبیاش پرسیده بودند. به همه جوابی بیش و کم یکسان میداد میگفت از مذاهب رسمی نفرت دارد.»(همان، ص109) افراد بهایی چون هویدا که با در خدمت فراماسونری قرار گرفتن بیشترین خدمات را به صهیونیستها میدادند البته میبایست مورد تجلیل قرار میگرفتند. در ایران با وجودی که وابستگی این فرقه به بیگانه به لحاظ تاریخی کاملاً روشن است، هرگز با طرفداران این فرقه برخوردی صورت نمیگیرد صرفاً کسانی که در خیانت به کشور گوی سبقت را حتی از بیگانگان ربودند (همچون هویدا) محاکمه و مجازات شدند. البته خیانتهای هویدا حتی در دوران پهلوی نیز، همانگونه که اشاره شد شاخص بود. خوشبختانه برخورد ملت ایران حتی با دشمنانش در اوج انقلاب همواره کریمانه بود. اگرچه میلیونها نفر به خیابانها میریختند و خواستار خروج آمریکاییهای کودتاچی و اسرائیلیهای تجاوزگر میشدند هرگز کمترین خسارتی به آنان وارد نمیساختند. درحالی که صهیونیستها در جنایات ساواک مستقیماً سهیم بودند هرگز کسی به آنها کوچکترین تعرضی ننمود. کارتر که در این زمینه دارای انصاف بیشتری است به رشد فرهنگی ملت ایران اعتراف دارد:«پرزیدنت کارتر بعدها در کتاب خود نوشت: «جای بسی شگفتی است که هیچ شهروند آمریکائی در بحبوحه انقلاب ایران مورد حمله قرار نگرفت. شگفتی در آن است که آیتالله، ایالات متحده را به عنوان شیطان بزرگ به حامیان خود معرفی کرد، اما هیچ ایرانی هیچ آمریکائی را مورد ضرب و جرح قرار نداد.» (ص269) آقای تسفریر در کتاب خود نمیخواهد به این واقعیت نیزاعتراف کند که درهمین ایام هیچ ایرانی به هیچ اسرائیلی تعرض نکرد. وی به رسم تاریخ نگاری همیشگی صهیونیستها تلاش میکند تا وضعیت صهیونیستها را در ایران بسیار پرمخاطره ترسیم کند، اما درتناقضی آشکار حتی نمیتواند به یک مورد اشاره نماید که تظاهرکنندگان میلیونی کمترین تعرضی به اتباع این کشور کرده باشند. درعوض این جاعل مجرب تاریخ از هیچ فرصتی برای توهین به ملت ایران دریغ نکرده است. وی درجای جای کتاب خود از به پاخاستگان علیه دیکتاتوری پهلوی و سلطه با تعابیری چون «شغالان»،«هیولای گرسنه»،«فریبخوردگان»،«کفران نعمت کنندگان» و... یاد میکند. البته خواننده با هر میزان انصاف میتواند درک کند که تعبیر «شغالان» زیبنده چه جماعتی است؛ کسانی که در اوج خیزش مردم ایران علیه چپاولگران، حتی به غزالهای نادر ایرانی نیز چشم طمع دوخته بودند و در نهایت غزالان زیبای طبیعت ایران هم از چپاول صهیونیستها مصون نماندند: «دست تقدیربود که اتفاقاً درهمین ایام پرآشوب، چندین جفت غزال توسط آن شاهزاده شکار شده بود و طبق قول، به ما تحویل گردید...چارهای نداشتیم جز آنکه گوشهای از حیاط سفارت را به چراگاه موقت و کوچکی برای این حیوانات زیبا وفریبا مبدل کنیم. منتظر بودیم که در اولین فرصت غزالها را با هواپیمای «العال» به وطن بفرستیم.»(ص237) بیدلیل نبود که کارکنان هواپیمایی ملی ایران یکی از شرایط پایان دادن به اعتصاب خود را لغو پروازهای العال به ایران اعلام کرده بودند: «کارکنان خطوط هوائی «ایرانایر» دست به اعتصاب سراسری زده ودربیانیهای، تأکید کرده بودند که پایان اعتصاب آنها مشروط به آن است که پروازهای خطوط آمریکائی «پانآمریکن» و شرکت اسرائیلی «العال» به تهران متوقف شود.(ص264) با وجود این میزان انزجارازعملکرد صهیونیستها در ایران، در بزرگواری ملت ماهمان بس که آیتالله بهشتی خود شخصاً در هتل محل تجمع آمریکاییها و اسرائیلیها بر نحوه خروج این میهمانان ناخواسته نظارت کرد تا مبادا کمترین بیمهری به آنان صورت گیرد: «کلام آخر حرف او [آیتالله بهشتی] برای ما اهمیت بسیاری داشت. او به آقای «مهندس» که مسؤول کل «جناب آقایان مهندسین» دیگر بود، گفت: «با اسرائیلیها به طرز شایسته و محترمانهای، آنگونه که زیبنده آداب ایرانیان در قبال میهمانان است، رفتار کنید تا با احساس خوبی ایران را ترک کنند و تلخکام نشوند. اینها مقصر نیستند و خطائی نکردهاند. کسی که متهم است کشور و دولت اینهاست».(ص418) این بزرگواری مسلمانان در قبال کسانی که ابزار ظلم قدرتمندان بودهاند منحصر به ملت ایران نیست. ملت ایران در طول خیزش و قیام خود علیه سلطه آمریکا، انگلیس و اسرائیل همواره در تظاهرات شعارهای مرگ بر آنان را سر میداد، اما تفاوت فاحشی بین سیاست سازان و عوامل اجرایی آنها قائل بود؛ بنابراین ضمن ابراز تنفر از سیاستهای استعماری و غیرانسانی این کشورها هرگز تعرضی به اتباع آنها نداشت. این در حالی است که اسرائیلیها حتی به فرزندان خردسال ملت ایران (با وارد کردن شیر خشک فاسد) رحم نمیکردند و امروز نیز علیه فرزندان خردسال لبنانی و فلسطینی هولناکترین جنایات را روا میدارند. تنها در قانا، صهیونیستها با حمله عامدانه به محل جمعآوری کودکان لبنانی توسط سازمان ملل، دهها کودک را به خاک و خون کشیدند، اما ملتهای مسلمان به دلیل باورهای دینی خود هرگز در این مسیر قرار نگرفتهاند. این واقعیتی است که آقای تسفریر نیز به آن اعتراف دارد: «برخی از آنها نیز در برابر عملیات تروریستی پیدرپی فلسطینیها ناچار شدند که با قانون «اعمال فشار قابل قبول» موافقت کنند. من به خاطر میآورم که یکی از دوستانم که از بازجویان «شباک» بود، وقتی در پی یک بیماری در بیمارستان «رامبا» در حیفا بستری شد، هنگامی که در تخت بیمارستان برای اولین بار چشم گشود، یک دکتر عرب اسرائیلی را دید، که روزگاری یکی از دستگیر شدگانی بوده که از سوی او مورد بازجوئی قرار گرفته بود. هنگامی که دکتر چهره رنگپریده دوستم را میبیند، به او میگوید: «نترس، کاری را که با من کردی، با تو نمیکنم».(ص190)
اما چرا صهیونیستها در جهان معاصر اینچنین با قساوت و بیرحمی با دیگر ملتها رفتار میکنند. بدون هیچگونه تردیدی این نوع عملکرد را باید در باورهای نژادپرستانه آنان که بر اساس آن برای سایر ملتها به هیچ وجه شأن انسانی قائل نیستند پیگرفت. برای نمونه، آقای تسفریر بیشرمانه از اینکه رهبر انقلاب اسلامی را به قتل نرساندهاند ابراز تأسف میکند و میگوید: «هیچ انسان عاقلی نمیبایست از نابودی خمینی ماتم زده شود.»(ص506) در حالیکه در فراز دیگری به صراحت اذعان دارد که قاطبه ملت ایران و میلیونها نفر از مسلمانان جهان در سوگ او نشستند: «واقعه مرگ خمینی به آئین و رویداد عظیمی که تمامی جهانیان را شگفتزده کرد، مبدل شد... بسیاری از ملت ایران و میلیونها نفر از مسلمانان سراسر جهان در سوگ مرگ او شکستند و داغدار شدند.»(ص494) چرا این میلیونها نفر در ایران و در جهان از دیدگاه این صهیونیست «هیچ» محسوب میشوند؟ برای اینکه در باورهای صهیونیستها، غیریهودیها اساساً دارای شأن انسانی نیستند. در یکی از واجبالاطاعهترین منابع یهود یعنی «راهنمای سرگشتگان» آمده است: «بعضی از ترکها (یعنی نژادمغول) و عشایر شمال، سیاهپوستان و عشایر جنوب، و کسانی که خود را با شرایط اقلیمی ما تطبیق دادهاند اما طبیعت آنان حیوان غیرناطق است. به نظر من اینها در سطح افراد بشر نیستند بلکه سطح آنها در میان کائنات پایینتر از انسان و بالاتر از میمون است، زیرا دارای تصور هستند و کارهایشان به اعمال انسان شبیهتر است تا کارهایی که میمونها انجام میدهند.»(راهنمای سرگشتگان، نوشته میمونیدس فیلسوف برجسته یهود، جلد سوم، فصل 51) جالب توجه آنکه دردیگرکتاب همین فیلسوف یهود یعنی «مجمعالقوانین تلمود» همین باورهای نژادپرستانه درمورد غیریهودیان ترویج میشود.مجمعالقوانین تلمود نیز از جمله مهمترین و واجب الاطاعه ترین منابع یهود به حساب میآید. بنابراین وقتی جماعتی بر اساس اینگونه باورهای نژادپرستانه، سایر اقوام و پیروان ادیان را انسان تصور نکرده، بلکه آنان را مانند سایر حیوانانی که باید در خدمت رشد یهود درآیند، به شمار میآورند آیا جز این انتظار میرود که در جریان خیزش سراسری ملت ایران، صهیونیستها در صف اول طرفداران کشتار میلیونی ملت ایران قرار داشته باشند؟ اسرائیلیها برای اینکه بتوانند همچنان به غارت بپردازند هیچ ابایی نداشتند که میلیونها زن و کودک و پیر و جوان در بمبارانهای هوایی به قتل برسند. خوشبختانه تدابیر امام در جذب بدنه ارتش، برنامهریزی برای اجرای این جنایت را که درملاقاتهای رئیس شعبه موساد در تهران با امرای ارتش شاهنشاهی بر آن تأکید و از آنها قول گرفته شد، خنثی ساخت.
به طور کلی در این کتاب، شاید خواننده بیش از همه بر خلافگویی صهیونیستها در تاریخنگاری واقف شود؛ کسانی که هنرمندانه توانستند تاریخ باستان ملت ایران را جعل کنند و چنین مظلومنمایی بیاساسی را در تاریخنگاری جنگ جهانی دوم رقم بزنند که در آن جنگ، شش میلیون یهودی؟! کشته شدهاند. دستکم این کتاب که دستپخت همه تشکیلات موساد برای توجیه ضعف صهیونیستها در کنترل کشوری اسلامی است، در مقام مظلومنمایی برای یهودیان آنچنان دچار تناقضگویی شده است که تردیدی اساسی در ذهن هر خواننده حتی کم اطلاع از تاریخ و تاریخپردازان، ایجاد میکند.
آقای تسفریر در سراسر این کتاب میکوشد که یهودیان و اسرائیلیها را همواره در معرض تهدیدات هولناک مخالفان حکومت پهلوی نشان دهد، به نوعی که گویا این مظلومان در جهنمی به سر میبردند که برای خروج از آن، لحظه شماری میکردند. اما علاوه بر اینکه نمیتواند حتی یک مورد از تعرض به یهودیان در این ایام ارائه کند، به سخنی اعتراف میکند که نشان میدهد مظلومنماییهای تاریخی صهیونیستها از چه سنخی است: «تلفن نخست من، بعنوان «ژانژاک» به دفتر امیرانتظام در لحظهای انجام گرفت که کاملاً نامناسب از آب درآمد. منشی او گفت میداند موضوع چیست «ولی آقای امیرانتظام در حال حاضر تشریف ندارند و به سوی سفارت آمریکا که توسط انقلابیون اشغال شده، رفتهاند»... سرانجام موفق به سخن گفتن با خود او شدم. او با ادب با من سخن گفت. توضیح دادم که ما سی و چند دیپلمات اسرائیلی در ایران هستیم که در خدمت دولت و ملت ایران قرار داریم و بسیار خوشحال خواهیم شد که بتوانیم، اگر میزبانان ما علاقمند هستند، به خدمت خود به ایران ادامه دهیم.»(ص394) آقای تسفریر با وجود همه سیاهنماییهایش علیه انقلاب اسلامی و ملت به پا خاسته ایران، در اینجا اذعان میکند که «بسیار خوشحال» می شدند چنانچه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به آنها اجازه داده میشد در ایران بمانند و آشکار میکند تهدید و وحشتی که در سراسر کتاب از آن سخن به میان میآید، همه و همه مبنای تاریخسازی صهیونیستی داشته است. جالب اینکه به محض آنکه صهیونیستها پاسخ منفی برای ماندن در ایران دریافت میدارند، ایران به محیطی «متعفن» تبدیل میگردد: «سفیرمان، «یوسف هرملین»، با یکی از معاونین مدیر کل وزارتخارجه تماس میگیرد و او نیز میگوید، اسرائیلیها دیگر در ایران افراد مطلوبی محسوب نمیشوند، و میافزاید که ما باید هرچه سریعتر ایران را ترک کنیم. با خود میگوئیم، سپاسگزاریم، نیازی به متقاعد کردن ما به رفتن نیست. خود ما نیز قویاً در این شرائط مایل به ترک این فضای متعفن هستیم.»(ص411)
از اینگونه تناقضگوییها و خلاف واقعگوییها در آنچه موساد برای تطهیر خود به افکار عمومی عرضه کرده است فراوان میتوان یافت. به طور قطع این تلاش قادر نخواهد بود اعتبار توانمندی اسرائیلیها را که صرفاً متکی به مشت آهنین است تجدید کند. کارایی جعل تاریخ برای فریب تودههای مردم و به کارگیری غیرانسانیترین شیوههای خشونت برای خفه کردن آگاه شدگان و معترضان، دیگر پایان یافته است. برخلاف آنچه این کتاب میخواهد ترسیم کند اتکای غرب به اسرائیل در منطقه روز به روز تنفر ملتها را از جهان سرمایهداری که مولود اندیشههای نژادپرستانه ضدبشری است فزونی خواهد بخشید. نفس حضور پایگاهی با منحطترین دیدگاههای نژادپرستانه در خاورمیانه بر سرعت آگاهی ملتهای مسلمان خواهد افزود. حتی اگر جهان سرمایهداری با محاسبات منفعتطلبانه به این پدیده بنگرد، باید هرچه زودتر به حاکمیت نژادپرستان بر سرزمین فلسطین پایان دهد. امروز دیگر این مردمان فرهیخته نیستند که تحقیر را برنمیتابند بلکه مردمان عادی نیز تحقیر را تاب نمیآورند.
در آخرین فراز از این نقد باید بر این نکته تأکید کرد که کتاب «شیطان بزرگ، شیطان کوچک» با وجود گرفتار آمدن در انبوهی از تناقضات، اثری بسیار مفید برای محققان و تاریخپژوهان است. همه کسانی که میخواهند به جعل واقعیت بپردازند دچار چنین سرنوشت محتومیاند. صهیونیستها اگر بتوانند به کمک قوه قهریه منادی یک تاریخنگاری یکسویه باشند، همانگونه که در مورد هولوکاست عمل میکنند، شاید بتوانند تناقضات و خلافگوییهای خود را پنهان دارند، اما دیگر در شرایط کنونی جهان همه چیز به دلخواه آنان رقم نخواهد خورد.
این کتاب همچنین از وجود دو نوع اشتباهات در آن رنج میبرد؛ برخی اشتباهات غیرعمدی نشان از آن دارد که سرویسهای اطلاعاتی اسرائیل برخلاف آنچه از خود ترسیم کردهاند، دارای تسلط اطلاعاتی نیستند و تنها قوت آنها همان «مشت آهنین» است. برای نمونه، نویسنده در مورد امام موسی صدر که احتمالاً در چارچوب عملکرد موساد تاکنون مفقودالاثر است مینویسد: «موسی صدر که برادرزادهاش به عقد و همسری احمد، فرزند خمینی درآمد...» درحالیکه خواهرزاده ایشان همسر مرحوم احمد آقا بود. یا مدعی است: «آقای منتظری از سوی امام خمینی به عنوان جانشین برگزیده شد» (ص273) که این انتخاب از سوی مجلس خبرگان رهبری صورت گرفت و امام نیز با آن مخالف بود. همچنین طرح ادعای ناموفق بودن هیئت اعزامی به جنوب برای تأمین نیاز سوخت داخلی با همکاری کارکنان صنعت نفت کاملاً خلاف واقع است.(ص270) این هیئت که آقایان هاشمیرفسنجانی، بازرگان و... عضویت آن را داشتند توانست به خوبی این مشکل را رفع کند و اعتصابیون صنعت نفت کاملاً از امام خمینی تبعیت داشتند. از طرفی یکی از شرایط دکتر غلامحسین صدیقی برای پذیرش نخستوزیری این نبود که محمدرضا پهلوی ایران را ترک کند(ص259) بلکه به عکس صدیقی اصرار داشت وی در ایران بماند. آیتالله احمد جنتی نیز هیچگاه عضو شورای انقلاب نبود: «آیتالله احمد جنتی یکی دیگر از اعضای هسته (شورای انقلاب) بود. جنتی اخیراً از اردوگاه سیاسی-تروریستی سازمان آزادیبخش فلسطین، به رهبری یاسر عرفات، به ایران بازگشته بود.»(ص297) همچنین فرزند آیتالله جنتی یعنی علی جنتی از تعقیب ساواک گریخته بود و تا پیروزی انقلاب در سوریه اقامت داشت. همچنین در این کتاب آمده است:«چراکه شیعیان افراطی به نیکی به یاد داشتند که ازمیان 12 امامشان،ده امام به مرگ طبیعی نمرده.» (ص321) در حالیکه به غیر از حضرت مهدی (عج) یازده امام شیعیان به شهادت رسیدهاند. ضمناً امام خمینی نیز هرگز خلیج فارس را خلیج اسلامی خطاب نکرد؛ لذا ادعای اینکه ایشان در مصاحبه با روزنامه السفیر چنین تعبیری را برای خلیج فارس به کار گرفته کاملاً خلاف واقع است.(ص337) درگیریهای هوانیروز با گارد شاهنشاهی هم در باغشاه نبود (ص354) بلکه در مرکز آموزشهای نیروی هوایی در خیابان دماوند بود. آیتالله خامنهای نیز پیشنماز مسجد ابوذر نبود: «حجتالاسلام علی خامنهای، یکی از وفاداران افراطی خمینی در انفجار بمبی کار گذاری شده درون یک ضبط صوت در مسجدی که او روزانه در آن نماز میخواند، زخمی شد.» (ص450) آیتالله خامنهای در آن زمان امام جمعه تهران بود و در حال سخنرانی در مسجد ابوذر توسط کسانی که بعدها مشخص شد با سفارت آمریکا در ارتباط بودند مورد ترور ناموفق قرار گرفت و.... مسلماً مشاهده انبوهی از اطلاعات غلط اینچنینی در اثری که توسط موساد به چاپ رسیده است، این واقعیت را مشخص میسازد که قوت موساد در چه زمینهای است.
اطلاعاتی را نیز رئیس شعبه موساد در تهران عامدانه به غلط ارائه کرده است که از آن جملهاند نسبت دادن فاجعه سینما رکس به ملت ایران که از عملکرد دیکتاتوری پهلوی و حامیانش آمریکا، انگلیس و اسرائیل جان به لب شده بود: «کاملاً محتمل است که این فاجعه و نیز وقایع بیشمار دیگری از این قبیل، همگی کار روحانیون بنیادگرا و طرفداران آنها بود.»(ص108) در حالیکه بسیاری از وابستگان رژیم پهلوی همچون منصور رفیعزاده - رئیس شعبه ساواک در آمریکا- و آقای قرهباغی در کتاب «چه شد که چنان شد» و... در خاطرات خود به صراحت آتشسوزیها را کار ساواک عنوان میکنند، چنین جنایاتی را به ملت ایران نسبت دادن، صرفاً حکایت از بغض و کینه نویسنده دارد. موضوع شماتت قرآن از یهودیان نیز مربوط به جماعتی از بنیاسرائیل است که مقابل فرامین الهی که توسط حضرت موسی علیهالسلام به آنان ابلاغ میگردید، ایستادند و نه پیروان راستین و ثابت قدم این پیامبر معزز آنگونه که در کتاب آمده است (ص137). همچنین در فراز دیگری ادعا شده است: «از دید مسلمانان، یهودیان «نجس» محسوب میشوند و هرگونه تماس بدنی و اصطکاک با آنها مسلمانان را «نجس» میکند و مسلمان معتقد است که این «نجاست» دیگر با هیچ آبی تطهیر نمیشود.»(ص140) اولاً فتوای امام خمینی و آیتالله خامنهای بر پاک بودن اهل کتاب است. در ثانی در اسلام هیچ نجسی وجود ندارد که انسان به آن ملوث شود و با آب پاک نشود؛ بنابراین چنین مطلبی کاملاً خلاف واقع است. غیرواقعی توصیف کردن مبارزه مردم در پشتبامها و در شبهای تاریک که طی آن مردم شعار اللهاکبر سر میدادند(ص239) در حالی است که این مبارزات عملاً دستگاه سرکوبگر رژیم پهلوی را فلج ساخته بودند و محمدرضا پهلوی وحشت خود را در گفتگو با احسان نراقی از این نحوه مبارزه اعلام داشته بود؛ چراکه این شیوه مبارزه در دل شب و روی پشتبامها، با گلوله قابل سرکوب نبود. همچنین نویسنده به طرح این ادعا میپردازد که امام به طور مرتب با بیبیسی در پاریس مصاحبه داشتند: «خمینی در طول اقامت حدوداً چهار ماههاش در فرانسه، بیش از یکصدوسی مصاحبه با روزنامهها، رادیو و شبکههای تلویزیونی خارجی انجام داد، و در صدر آنها «ستاره هر روز» بیبیسی بود.»(ص273) این ادعا کاملاً خلاف واقع است؛ زیرا در طول این مدت، کلیه بخشهای بیبیسی، اعم از رادیو، تلویزیون و... روی هم رفته فقط سه بار با امام مصاحبه داشتند و این رسانه همواره تلاش داشت از طریق پوششهای خبری خود رهبری انقلاب را به سوی مخالفان طرفدار غرب سوق دهد که به دلیل اعتقاد مردم به امام هرگز به هدف خود نزدیک نرسید. همچنین در این فراز آقای تسفریر مدعی است: «یک استودیوی بزرگ صدابرداری در پاریس تمامی سفارشهای سالیانه خود را کنار گذاشته و همه تلاش خود را مصروف تهیه کاستهای مصاحبههای خمینی و سایر سخنان او کرده بود.»(ص273) در حالی که تکثیر نوارهای امام توسط یکی از دانشجویان مقیم فرانسه به نام مسعود مانیان با یک دستگاه تکثیر ساده صورت میگرفت. ادعای اینکه امام از ترس بمباران مدرسه رفاه، هرشب محل خواب خود را عوض میکرد نیز کاملاً خلاف واقع است (ص320) همچنین این ادعا که امام خمینی فقط یکبار در مراسم عزاداری شهادت ائمه اطهار گریست به هیچ وجه صحیح نیست: «لحظهای رسید که خمینی، که فولادگونه احساسات خویش را کنترل میکرد، به سختی گریست و آن احساسات فرو خفته دهها ساله در او فوران کرد و او در برابر چشمان همگان بشدت گریه کرد. احتمالاً خمینی از این امر پشیمان شد، زیرا تا در مدرسه رفاه بود، دیگر حجازی به اجرای شعر و نوحه در آئینهای علنی آنجا دعوت نگردید. خمینی نمیخواست دیگران، رهبر انقلاب را ضعیف تصور کنند.»(صص323-322) همه ملت ایران همه ساله دستکم گریستن امام خمینی را در مراسم عزاداری امام حسین(ع) که از تلویزیون به طور مستقیم پخش میشد مشاهده میکردند. چگونگی اعدام شدن هویدا ازجمله خلاف واقعهای دیگر در این کتاب است: «اوائل بهار 1979 خلخالی، خود به زندان رفت، این اسیر را کت بسته به داخل اتومبیلش کشاند. آنجا گلوی او را با دستان خود آنقدر فشار داد تا خفه شود، که شد.»(ص439) در حالی که هویدا بعد از محاکمات طولانی توسط جوخه اعدام تیرباران شد. طرح این ادعا که رهبر انقلاب نماینده خدا بر روی زمین است(ص444) درحالی صورت میگیرد که رهبری انقلاب توسط مردم برگزیده شد و به طور کلی رهبری در ایران از سوی مجلس خبرگان رهبری منتخب مردم انتخاب میشود و هرگز چنین بحثی در قانون اساسی در مورد وی مطرح نیست. انتساب القاعده به انقلاب اسلامی نیز کاملاً کذب است(ص484) در مورد این گروه دستکم میتوان گفت که سرویسهای اطلاعاتی غرب در آن نفوذ فوقالعادهای دارند؛ زیرا بنیاد این تشکل در افغانستان و در زمانی گذاشته شد که آمریکاییها با مجاهدین افغان پیوندی قوی پیدا کرده بودند. نسبت دادن مطالب خلاف واقع به امام خمینی همچون: «نگرانم که ما نیز در تاریخ مانند هیتلر مورد قضاوت قرار گیریم.»(ص507) از موارد دیگری است که باید مورد توجه قرار گیرد. چنین جملهای هرگز از سوی رهبر انقلاب مطرح نشده است. البته موارد بسیاری از این دست اکاذیب در این کتاب تعبیه شده تا به زعم صهیونیستها چهره انقلاب اسلامی مخدوش شود، اما از آنجا که این مقام عالیرتبه موساد در جای جای این اثر معترف است که انقلاب اسلامی بزرگترین ضربه را به اسرائیل وارد ساخته است، همین اعتراف برای ملتها در جهت درک اصالت نهضت ملت ایران کفایت میکند و خواننده، منشأ این شایعهپراکنیها را خوب میشناسد و بر آن وقوف مییابد. از طرفی، اذعان آقای تسفریر به ساخت فیلم ضدایرانی «بدون دخترم هرگز» در مشورت با وی، ملت ایران را به تداوم کینه و عداوت صهیونیستها با خود آگاه میسازد: «تهیهکنندگان این فیلم با من نیز درباره اماکنی که میتوان فیلمبرداری را در آنجا انجام داد... مشورت کردند.(ص461)
تأسفبارتر از همه، بازی صهیونیستها با اقلیتها و در رأس آنها کُردهاست. رئیس شعبه موساد در تهران مدعی است که اسرائیل بسیار به سرنوشت کُردها علاقهمند بوده است و زمانی که محمدرضا بر سر آنها با صدام معامله کرد به شدت ناراحتی اسرائیلیها را برانگیخت، اما کذب این ادعا زمانی مشخص میشود به هنگام قتلعام کُردها توسط نیروهای سازمان مجاهدین خلق در دورانی که رسماً با آمریکا و اسرائیل مرتبط شده بودند، هیچگونه مخالفتی از سوی صهیونیستها ابراز نمیگردد. به ویژه در دورانی که صدام حسین با سلاحهای غربی، کُردهای عراقی و ایرانی را مورد بمباران شیمیایی (از نوع سیانور) قرار داد، آقای تسفریر نمیتواند کمترین مدرکی ارائه دهد که مقامات اسرائیل با آن مخالفت کرده باشند: «عراق کُردهای خود را در حلبچه به طرزی فجیع به قتل رساند. در چندین نقطه دیگر نیز عراقیها از این سلاحهای غیراخلاقی و ممنوعه استفاده کردند. جهان در گوشهای ایستاده و کمابیش، فقط نظاره میکرد.»(ص473) کسی که بسیار خود را دلسوز کُردها معرفی میکند در قبال این جنایت تنها به اشارهای به سکوت جهان در این باره بسنده میکند. اگر به راستی صهیونیستها برای تضعیف ملتهای مسلمان، مسئله قومیتها را ریاکارانه دنبال نمیکنند، چرا در قبال این جنایت سکوت کردند و حتی عوامل غرب همچون مجاهدین خلق را برای تقویت صدام بسیج ساختند؟
به هر حال، با وجود همه تلاشهای نویسنده برای کارا نشان دادن نقش اسرائیل در کنترل ملتها، هر خوانندهای با هر میزان درک سیاسی، قابلیت و توانمندی مواجهه صهیونیستها با یک بحران جدی را از کلیت این کتاب نمیتواند نتیجه بگیرد. شاید بهترین نقطه قوتی که میتوان در این اثر سراغ گرفت، امکان شناخت انقلاب اسلامی از زبان یکی از دشمنان قسم خوردهاش باشد که نباید از آن غافل شد.
پی نوشت ها
[1] تاریخ یهود آیین یهود، نوشته اسرائیل شاهاک- نماینده پارلمان اسرائیل، ترجمه آستانهپرست، نشر قطره، چاپ دوم، سال 1384، ص184.
[2] یادنامه، خاطرات مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، سال 2000م، صص150-149 .
[3] یادنامه، خاطرات مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، سال 2000م، جلد2، ص166.
[4] برای ارائه جزئیات این مبحث مهم به پژوهشی وسیع نیازمند است؛ لذا برای پرهیز از تطویل مطلب، خوانندگان محترم را به مطالعه کتاب «توافق مصلحتآمیز روابط ایران و اسرائیل» نوشته سهراب سبحانی، چاپ آمریکا، به ویژه صفحات 276و 3-272 دعوت میکنیم.
[5] یادنامه، خاطرات مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، سال 2000 م، جلد1، ص179.
[6] خاطرات دکتر محمدعلی مجتهدی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر کتاب نادر، خرداد 80، ص154.
[7] خاطرات دکتر علینقی عالیخانی، تاریخ شفاهی هاروارد، نشر آبی، چاپ دوم، سال 82، صص5-44.
[8] گذر عمر، خاطرات سیاسی باقر پیرنیا، انتشارات کویر، سال 82، ص276.
[9] خاطرات شاپور بختیار، طرح تاریخ شفاهی هاروارد، نشر زیبا، سال 80، ص81.
[10]یادنامه، خاطرات مئیر عزری، ترجمه ابراهام حاخامی، بیتالمقدس، سال 2000م، جلد2، ص161.
[11] همان، جلد2، ص153.
[12] معمای هویدا، عباس میلانی، نشر آتیه، چاپ چهارم، 1380، ص68.
دفتر مطالعات و تدوین تاریخ ایران