01 آبان 1399
تحرک بازار پس از درگذشت آیت الله سید مصطفی خمینی
یک روز رویم به مغازه و پشتم به بازار بود و داشتم فرشها را شماره میکردم، دیدم یکی زد به پشتم. برگشتم دیدم شهید اسلامی است. پنج دقیقه نشد که گفت: «حاجی! میخواهم امضایت را بگذارم برای ختم حاجآقا مصطفی . بگذارم یا نه؟» یک لحظه برگشتم، نگاهش کردم و پرسیدم: «تا کجا؟» گفت: «تا اعدام». بلافاصله گفتم: «وکیلی!» پنج دقیقه هم طول نکشید که این حرف را زد و تأییدیه را گرفت و رفت! پیگیر هم بود. شب او را دیدم و پرسیدم: «چه شد؟» جواب داد: «پنجاه تا امضا گرفتم». حالا شما ببینید این چقدر نیرو و تلاش میخواست که در آن بحبوحه درگیریها بتوانی با این سرعت 50 تا امضا جمع کنی. بعد هم ختم را گذاشتیم مسجد ارک. قرار بود آقای ناطق سخنرانی کند. فردای همان روز اعلامیه را با 50 تا امضا توی روزنامهها چاپ کردیم. دورتادور مسجد پر از کماندو بود و مردم هم میآمدند و گوششان بدهکار رژیم نبود. ماها هم دور مسجد دور میزدیم. حاجمهدی عراقی بود، همه برادرها بودند. خود شهید اسلامی میرفت بالا، میآمد پایین. دوروبر مسجد بودیم که کماندوها ریختند. شیخ حسن روحانی بهجای ناطق رفت منبر. او را هم از منبر کشیدند پایین و خلاصه مجلس را ریختند به هم. از فردا ساواکیها ریختند توی بازار.
درباره زندگی آیت الله سید مصطفی خمینی به نشانی زیر مراجعه کنید
موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی