17 دی 1399

آیت‌الله مصباح، مظهر تقوا بود

ناگفته‌هایی از شخصیت و زندگی عالم ربانی آیت الله مصباح یزدی

آیت‌الله مصباح یار غار حضرت امام بود


سخنرانی حجت الاسلام سید ابوالحسن نواب

ناگفته‌هایی از شخصیت و زندگی عالم ربانی آیت الله مصباح یزدی

در مراسمی که چهارشنبه هفدهم دی‌ماه 1399 در پاسداشت مقام علمی و معنوی مرحوم  آیت‌الله مصباح یزدی در دانشگاه ادیان و مذاهب برگزار شد،حجت‌الاسلام سید ابوالحسن نواب،رئیس دانشگاه ادیان و مذاهب و از دوستان و یاران نزدیک مرحوم آیت‌الله مصباح یزدی ؛ نکات بسیار مهمی درباره ابعاد ناگفته‌ای از شخصیت و زندگی عالم ربانی آیت الله مصباح بیان کرد. مهم ترین نکات سخنرای ایشان به شرح ذیل ب.د:

«حضرت امام رضوان الله تعالی علیه فرمودند، از بدی‌های عمر طولانی این است که انسان می‌ماند و باید در مصیبت و غم هجران دوستانش شرکت کند. ما در این‌جا مانده‌ایم و هر روز یکی از عزیزان را از دست می‌دهیم. یک روز برای آیت‌الله تسخیری سخنرانی می‌کنیم و یک روز برای علامه جعفر مرتضی، یک روز برای برادر عزیزمان حاج قاسم سلیمانی و یک روز هم بر پدر، استاد، مراد و مربی بزرگوارمان حضرت آیت‌الله مصباح یزدی رضوان الله تعالی علیه؛ و این بسیار غمناک است؛ مخصوصاً برای بنده که از سال 1353 تا کنون یعنی 46 سال شاگرد، فرزند، همراه، قائم‌مقام، دوست و همراه ایشان بوده‌ام و هر کاری که ممکن است از یک هم‌سفر و همراه برآید، در خدمت‌شان بودیم.

امروز به رسم امانت و استقلال فکری که دارم، عرایضی را تقدیم می‌کنم که ان شاء الله دوستان در نشرش بکوشند، چون نشرش نیز بیان حقایق است. من دیگر تکلیفم را برای همه در کشور، در حوزه، در دانشگاه و در همه‌جا بر همه روشن کرده‌ام که من یک انسان شجاع، مستقل و صریح هستم و هیچ‌وقت هم حق را فدای دوستی‌ها و دشمنی‌ها نمی‌کنم. دیشب در مراسم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی بودم و پریشب هم در مراسم آیت‌الله مصباح بودم و این مشی من در عمرم از کودکی و از وقتی به خاطر دارم، بوده و تا آخر هم این مشی، ادامه خواهد یافت.

من بیوگرافی مختصری از آیت‌الله مصباح عرض می‌کنم که در این بیوگرافی، بعضی شبهات هم جواب داده می‌شود. آیت‌الله مصباح، بهمن‌ماه 1313 در یزد به دنیا می‌‌آیند و از همان کودکی هم عاشق طلبِ علم بوده‌اند و طلبه می‌شوند و بعد، یک سال در نجف می‌مانند. وضع مالی پدرشان خوب نبود و نمی‌توانند در نجف ادامه بدهند. لذا برمی‌گردند و در قم به درس و بحث ادامه می‌دهند. هم‌شاگردی‌های قدیم‌شان و هم‌درسی‌هایشان و کسانی که از ایشان بزرگ‌تر بودند و در یزد، ایشان را دیده بودند، همه از ذکاوت و هوش کودکی ایشان تعریف می‌کردند. به هر حال ایشان به نجف می‌روند و به قم برمی‌گردند و در حوزه علمیه قم، با دو گوهر بی‌نظیر آشنا می‌شوند؛ یکی حضرت امام رضوان الله تعالی علیه و دیگری، علامه طباطبایی؛ و دست از شاگردی و خوشه‌چینی از خرمن این دو بزرگوار برنمی‌دارند. ایشان تا اواخر سال 60 که مرحوم علامه طباطبایی از دنیا می‌روند، در خدمت‌شان بودند. ایشان از سال 35 – 36 به درس خارج حضرت امام می‌روند و یار غار امام بوده‌اند. این پاسخ آن‌هایی است که می‌گویند آیت‌الله مصباح، اهل مبارزه نبود. ایشان یار غار امام بودند و آن‌قدر به امام نزدیک بودند که وقتی حضرت امام در سال 1342 به زندان می‌روند، نامه‌ای به امام می‌نویسند و تحلیلی می‌کنند که اولاً شما از زندان آزاد می‌شوید و بعد، چنین و چنان می‌شود. بعد که امام از زندان آزاد می‌شوند، به دیدن‌شان می‌روند و امام به ایشان می‌فرمایند؛حدسی که شما زدید،صائب و درست بود.

 وی در مبارزات سال 1342 کاملاً با امام همراه بودند و بعد از زندانی شدن و تبعید امام، یک گروه دوازده نفره تشکیل می‌شود که شامل آیت‌الله مصباح، مقام معظم رهبری و برادر ایشان، آیت‌الله مشکینی، آیت‌الله منتظری رضوان اله تعالی علیه و آیت‌الله ربانی شیرازی و آیت‌الله آذری می‌شود. این راه را ادامه می‌دهند و دو مجله به نام‌های بعثت و انتقام منتشر می‌کنند. خط آن مجلات هم خط آیت‌الله مصباح است. آیت‌الله مصباح در آن جلسه، نویسنده صورت‌جلسه بودند و یک رمزی هم ایجاد می‌کنند و با آن می‌نویسند. البته بعد، اعضای آن گروه دستگیر شدند و آقای مصباح و آقای هاشمی شش ماه در باغی در اطراف رفسنجان فراری بودند. خدا رحمت کند مرحوم سید هادی خسروشاهی را که ایشان یک کتاب درباره آیت‌الله مصباح نوشته و به همه این‌ها شجاعانه اشاره کرده‌اند که نه تنها یار امام بود بلکه راه امام را ادامه داد و آن دو مجله، خط ایشان بود و نسخه‌هایش در کتابی که آقای خسروشاهی نوشته‌اند، آمده است. ایشان همین خط را ادامه می‌دادند.

من لحظه به لحظه همراه ایشان بودم؛ هیچ‌کس نمی‌تواند در این تردید کند. اطلاعیه‌ای خدمت ایشان به منزل‌شان آوردند. دامادشان آقای محمدی عراقی قبل از انقلاب شش بار به زندان افتاد. آخرین زندانش سه سال طول کشید. یک اطلاعیه‌ آوردند که آقای مصباح در دفاع از زندانیان سیاسی امضا کنند. آقای مصباح اطلاعیه را خواندند و گفتند این اطلاعیه را اگر چریک‌های فدایی خلق هم نوشته بودند، همین‌طور می‌نوشتند. اگر می‌خواهید ما امضا کنیم، یک چیزی از اسلامیت در آن بیاورید. بگویید مثلاً اجازه بدهند زندانیان سیاسی نماز جماعت بخوانند. بگویید اجازه دهند کتاب‌های مذهبی داشته باشند. بگویید اجازه داشته باشند قرآن داشته باشند. یک چیزی که نشان بدهد یک روحانی این را امضا کرده است؛ نه این که یک اطلاعیه را امضا کنم که یک کلمه هم از اسلام در آن نیست. این، غمِ اسلامیت و غصه اسلام بود.

آقای مصباح مخالف جمهوری اسلامی است؟ نه؛ مخالف جمهوری اسلامی نیست. در همه انتخابات جمهوری اسلامی شرکت کرده است و رأی داده و فعال بوده است. غم اسلامیت نظام داشتن که مربوط به این دوره نبوده است. می‌گویند آقای مصباح در نیمه شعبانی که امام گفتند جشن نگیرید، جشن گرفته بودند. می‌گویند دروغگو، حافظه‌اش هم ضعیف است. من در معیت آیت‌الله مصباح در آن تاریخ در لندن بودم. تاریخ و تقویم را هیچ‌کاری نمی‌شود کرد. ما 20 خرداد 1357 در معیت ایشان به لندن رفته‌ایم. بیست خرداد می‌شود چهارم رجب آن سال، و ما دو ماه آن‌جا بودیم. تا یکی دو روز مانده به رمضان، آن‌جا بودیم. بعد ایشان رفتند عمره و من رفتم بغداد. با هم درفرودگاه خداحافظی کردیم. آقای سروش خودش دو ماه در درس آقای مصباح در آن‌جا شرکت کرد. آقای صادق خرازی و آقای بانکی آمدند. آن‌ها صبح تا شب در درس آیت‌الله مصباح بودند و من بعدازظهرها نوارهایش را پیاده می‌کردم که بعدها با عنوان «چکیده چند بحث فلسفی» منتشر شد. ما یک ماه و نیم قبل از آن و مدت‌ها بعدش در لندن بودیم. چه کسی جشن گرفت؟ نسل جوانِ ما را با این اخبار منحرف می‌کنند. اذهان را منحرف می‌کنند. آقای مصباح ولایتمداری‌اش را با امام امتحان کرد، با امام آغاز کرد و با مقام معظم رهبری ادامه داد.

در زمان مقام معظم رهبری کار جدیدی نکرد، بلکه همان راه را ادامه داد. وقتی والده و پدر ایشان فوت کرد،مقام معظم رهبری پیام دادند و من می‌رفتم و جواب‌شان را تلگراف می‌کردم. مؤسسه در راه حق که آن وقت ما درآن‌جا درس می‌خواندیم، امام پولش را می‌داد. آقای سید حسن صانعی زنده است. ابوالحسن نواب هم زنده است. دهنده و گیرنده هر دو زنده‌اند. هر ماه پول را می‌گرفتند و می‌آوردند و خرج می‌کردند.

اصلاً آیت‌الله مصباح غیر امام را مرجع نمی‌دانست و با هیچ بیتی غیر از بیت امام ارتباط نداشت. اسم مؤسسه امام خمینی را من رفتم و از سید احمد آقا اجازه گرفتم و گفتم خانواده باید امضا کنند که ما می‌خواهیم از اسم امام استفاده کنیم. ایشان گفت این افتخاری است برای ما که اسم مؤسسه آقای مصباح، به نام امام خمینی باشد. من خودم به عنوان یک طلبه از آقای مصباح پرسیدم که ما می‌خواهیم در راهپیمایی شرکت کنیم. اگر گفتیم زنده باد خمینی و کشته شدیم، حکمش چیست؟ گفتند مثل این‌که بگویید «الله اکبر» و کشته شوید. گفتند امروز «زنده باد خمینی» با «الله اکبر» مساوی است. به خدایِ علی با گوش خودم شنیدم. این مرد با امام فاصله داشت؟ در زمستان سال 60 رفتند نزد امام و توضیح دادند که من در قم دارم یک کار علمی می‌کنم. امام فرمودند همین الان دو برابرش کنید، من پولش را می‌دهم. و من ماه بعد که رفتم پول بگیرم، دو برابر گرفتم.

من دیدم که ایشان در فوت امام چطور می‌لرزید. من دیدم که ایشان وقتی امام به مدرسه رفاه آمدند، هرچه اصرار کردیم که از در خصوصی داخل برویم، گفتند من می‌خواهم داخل این مردم، مثل این مردم در این گوشه بایستم و استادم را ببینم. ما چرا مرد نیستیم که به مواضع مصباح و افکار ایشان اعتراض کنیم؟ اشکال را مرد و مردانه بگوییم. چه اشکالی دارد؟ چرا حق را پنهان کنیم، چرا دروغ بگوییم، چرا تاریخ را تحریف کنیم؟

می‌گویند آقای مصباح با جنگ میانه‌ای نداشت. ما بیست نفر از دوستان ایشان بودیم و یک خانه داشتیم که این خانه را ایشان برای ما گرفته بودند و ما شب‌ها آن‌جا درس می‌خواندیم. آقای شب‌زنده‌دار و آقای طباطبایی و خیلی‌های دیگر به آن‌جا می‌آمدند و به ما سر می‌زدند. ما که زنده‌ایم! وقتی جنگ شروع شد، چهار پنج نفر از ما شهید شدند. شهید شهاب، شهید یزدانی‌پور، شهید رحمت میثمی و اخوی‌اش. شهید دکتر محسن رضازاده که دوستان، ایشان را می‌شناسند و به مؤسسه ما وقتی در کوچه ارک بود، می‌آمدند. در جنگ توپ به دستش خورد. آقای علی ابوطالبی از دوستان آن خانه هر دو پایش را از دست داد. من ناقابل ظاهراً یک جبهه‌ای رفته‌ام و 75 درصد ریه‌ام را از دست داده‌ام. آقای مصباح چند بار جبهه رفته‌اند و من راننده‌اش بودم. در قم سوارش می‌کردم تا اهواز. شب می‌رفتیم به قرارگاه کربلا و خدا رحمت کند شهید صیاد شیرازی را. گفتم یک عالم برایت آورده‌ام که در قم، دومی ندارد. می‌خواهم این‌جا سخنرانی کند. شهید صیاد، قرارگاه کربلا را آماده کرد. پنج هزار ارتشی در آن سالن با نظم و بسیار مرتب نشسته بودند. آقای مصباح سخنرانی کردند و گفتند خداوند علماءنا و تجارنا نگفته است، ولی «جندنا» گفته است. شما ارتشی‌ها مال خود خدا هستید، چون خداوند فرمودند است «و ان جندنا لهم الغالبون». تنها گروهی که خدا به خودش نسبت داده است، شما هستید. بعد یکی از ارتشی‌ها گفت که فلانی! با این مژده‌ای که حاج آقا به این‌ها داد، کار شما مثل این بود که پنجاه تانک به ارتش بدهند. پسرهای حاج آقا جبهه بودند. دامادش آقای محمدی عراقی همیشه جبهه بود. این نامردی به تاریخ است.

 این بدان معنا نیست که همه مواضع آقای مصباح را قبول دارم. من در آخرین دیدارم هم دست ایشان را بوسیدم. مرد باشید و اگر حرفی دارید، بزنید. چرا تاریخ را تحریف می‌کنید؟ تا کسی مخالف شما شد، مخالف امام و جبهه و جنگ شد؟ این‌ها شاگردان ایشان هستند. در مؤسسه در راه حق و در منزلی که قبل از انقلاب بود و بعد از انقلاب و در مسیری که بودند. این اختلاف‌نظرها که امروزی نیست. آخوند خراسانی و سید محمد کاظم طباطبایی صاحب عروه در نجف این‌گونه بر سر مشروطه اختلاف داشتند که یکی می‌گفت واجب است و یکی می‌گفت حرام است. چه اشکالی دارد؟ آیت‌الله بهجت به من می‌فرمودند که فلانی! از آخوند یا صاحب عروه پرسیدند که پشت سر رقیب‌تان نماز بخوانیم یا نه؟ صبح که پرسیدند، جواب ندادند و شب که برای درس رفتند، در بالای منبر گفتند که بله، پشت سر ایشان نماز بخوانید. این‌ها با هم این‌طور رفتار می‌کردند.

چرا حوزه علمیه ما این‌قدر باید تنگ‌نظر باشد و این‌قدر کوچک فکر کند؟ قدیم‌ها که کودک بودیم، در کتاب‌های‌مان نوشته بودند که «بزرگش نخوانند اهل خرد / که نام بزرگان به زشتی برد». این ادبیات ما چقدر غنی است. آقای مصباح یک بزرگ بود و دشمنش هم یک بزرگ بود. سروش هم کلی از او تعریف می‌کند و بعد نقد می‌کند. شما یک اعتراض دارید، اعتراض‌تان را مرد و مردانه و با اصول اخلاقی و در چهارچوب بگویید. حوزه ما باید جای گذشت، بزرگی، بزرگ‌مردی، مردانگی، تحمل و آقایی باشد. البته انسان‌هایی که دنبال رأی و حطام دنیا هستند، نمی‌توانند این‌ موضع را بگیرند، چون یا می‌خواهند بگویند حیدری و نعمتی تا نانی در دعوا گیرشان بیاید؛ ولی انسان‌هایی که بزرگ هستند و با بزرگی، بزرگ می‌شوند و می‌خواهند بزرگ بمانند و شکوه و عظمتِ بزرگی را درک کرده‌اند، به خاطر این چیزهای پست دنیا، بزرگان را زیر سؤال نمی‌برند. استاد ما، مظهر اخلاق بود. مظهر صفا بود. مظهر سادگی بود. مظهر ساده‌زیستی بود. خودش و فرزندانش پاک زندگی کردند. آیت‌الله امینی رضوان الله تعالی علیه، آیت‌الله مصباح، آیت‌الله یزدی و امثال ایشان، خودشان را به ده شاهی دنیا آلوده نکردند. آقای یزدی با ما اختلاف نظر داشت، ولی رئیس قوه قضائیه بود. یک مدرسه و مسجد نساخت. هیچ اقدامی از پول قوه قضائیه برای خودش نکرد. مرد باشید و اگر مخالف کسی هستید، مردانه خوبی‌هایش را هم بگویید.

آیت‌الله مصباح، مظهر تقوا بود. من شهادت می‌دهم خودش و فرزندان صالحش یک سر سوزن آلودگی دنیایی نداشتند. مگر ندیدید آقازاده‌ها چه آبرویی بردند. آیت‌الله مؤمن فرمودند که یک روز خدمت مرحوم آیت‌الله منتظری رفته بودم ـ همه رفتند؛ ما هم باید به آن‌ها ملحق شویم ـ گفتند که دیدم آقای منتظری گریه کردند و گفتند که مردم از وضع ما روحانیان ناراحت هستند. از وضع زندگی و تشکیلات و تجملات ما ناراحت هستند. گفتم آقای منتظری! از دست من «مؤمن» ناراحت هستند که عبایم عبای پانزده سال قبل است و خانه‌ام همان خانه پدری‌ام است؟ یا از دست فلانی که طرفدار شماست و با بنز در خیابان‌ها ویراژ می‌دهند؟ از دست من ناراحت هستند یا از دست آن‌ها. واقعاً اگر این تقوایی که آقای مؤمن، آقای یزدی، آقای مصباح و آقای امینی می‌خواستند در جامعه پیاده شود، برقرار بود، الان این وضع در جامعه نبود. آقای امینی در مجلس خبرگان نشستد. اقای خامنه‌ای رئیس‌جمهور بودند و به خبرگان شام می‌دادند. آقای امینی آن‌جا گفتند که آقای خامنه‌ای از من خواسته‌اند چند دقیقه مزاحمت کنم. سرش را پایین انداخت و گفت: آقایان! بزرگواران! به مردم گفتیم انقلاب کنید، و بچه من همان‌جایی سربازی می‌رود که بچه شما رفته است. من همان نانی را می‌خورم که شما می‌خورید. من همان پنیر کوپنی را می‌خورم که شما می‌خورید. مثل این سید یعنی آقای خامنه‌ای که وقتی پنیر کوپنی‌اش تمام می‌شود، پنیر آزاد نمی‌خورد. گفتند ما با مردم همان‌طور که قول دادیم، رفتار کردیم؟ ولی آقای امینی همان‌طور رفتار کرد. ما در خانه آقای امینی بودیم. اخوی بنده داماد ایشان بود. شب خواستگاری برای اخوی در منزل آقای امینی، اگر هرکدام می‌خواستیم یک سیب و یک پرتقال و خیار بخوریم، نمی‌شد. این، زندگی ایشان بود. این‌ها رفتند. آقای مصباح یک وجب فرش دست‌باف نداشت. خانه‌اش هست و می‌توانید بروید و ببینید. ما که خانه‌زاد بودیم. پریروز که به خانم‌شان تسلیت می‌گفتم، گفتند که آقای مصباح شما را مثل بچه خودشان می‌دانستند.

من نه از طلبه‌ها می‌خواهم که وابسته باشند و نه می‌خواهم موضع نداشته باشند. من می‌خواهم مرد باشند. مردانگی و جوان‌مردی. راست بگویند. صادقانه بگویند. بگویند این دشمن من است ولی این صد تا خوبی را دارد. این با من مخالف فکری است ولی این صد امتیاز را دارد. آقای مصباح نه آلودگی دنیایی داشت نه مشکلی با امام داشت، نه مشکلی با جنگ داشت؛ بلکه همراه بود و در تشییع جنازه شهدا حضور می‌یافت. ما برادرمان شهید شد و دیدیم ایشان برایش چه کار کرد. ما برادرمان از بوسنی می‌آمد و می‌دیدیم برای او چه می‌کرد. ما اخ‌الزوجه‌مان در بوسنی بود و وقتی می‌آمد و به دیدن ایشان می‌رفت، می‌دیدیم که چطور او را تحویل می‌گرفت؛ چطور رزمنده‌ها را در زمان جنگ و بعدها تحویل می‌گرفت؛ چطور قاسم سلیمانی را تحویل می‌گرفت. چطور سید حسن نصرالله را تحویل می‌گرفت و سید حسن نصرالله چطور ایشان را تحویل می‌گرفت. علامه سید محمد فضل‌الله به من گفت که وقتی مرا از ایران برای اجلاس‌های بین‌المللی دعوت می‌کنند، می‌بینم آیا آقای مصباح در بین سخنرانان هست یا نه. اگر باشد، دعوت را می‌پذیرم و اگر نباشد، نمی‌پذیرم. می‌گفت رفتم خدمت آقای خامنه‌ای و گفتم گرفتارِ جوانان هستیم. چه فکری و طرحی برای پیران و جوانان دارید. گفتند اگر برنامه‌ای باشد، پیش آقای مصباح است. بروید پیش ایشان.

مگر من به مشی سیاسی آقای مصباح اعتراض نداشتم؟ ولی خدا را شاهد می‌گیرم؛ الحمدلله همه چیز ضبط می‌شود؛ به جز احترام و عزت از استادم در طول چهل سال گذشته از ایشان نشنیده‌ام. دوستانی مثل آقای جعفرطیاری و آقای شریعتمداری و دوستان دیگر در جلسات خصوصی قبل از فوت آقای مصباح، صد بار این سخنان را از من شنیده‌اند. من زمان حیات‌شان هم این حرف‌ها را می‌زدم. پدرخانم ما فوت کردند، آقای مصباح تشریف آوردند. والده‌مان فوت کردند، آقای مصباح آمدند. ما ارتباط‌مان علنی بود. اختلاف نظر هم طبیعی است. آقای مصباح می‌فرمودند آقای بهجت به من می‌فرمودند که من شاگردِ بز نمی‌خواهم که هرچه گفتم، سرش را بیندازد زیر پایش. شما مواضع خودتان را داشته باشید، استقلال و عزت خودتان را داشته باشید. ما راحت اعتراض‌های‌مان را به ایشان می‌گفتیم و حرف‌مان را می‌زدیم و مواضع‌مان را می‌گفتیم. این معنایش این نیست که وقتی با کسی اختلاف نظر دارد، دروغ بگوید که جشن نیمه شعبان گرفتند و جبهه نرفتند. در حالی‌که من ایشان را جبهه بردم. شاگردانش با تشویق چه کسی به جبهه رفتند؟ اگر می‌خواستند بگویند نروید، به شهید یزدانی‌پور و شهیدان میثمی و شهید شهاب و من و دامادشان می‌گفتند. پس به چه کسی گفتند جبهه نرو؟ مرد باشید. «ان لم تکن لکم دین و کنتم لا تخافون یوم المعاد فکونوا احراراً فی دنیاکم».

مرد باشید در حرف زدن. اعتراض‌تان را هم مردانه بکنید، انتقادتان را هم مردانه بکنید، دفاع‌تان را هم مردانه بکنید، حرف‌تان را هم مردانه بزنید. هرچه را هم نمی‌دانید، نقل نکنید. می‌گویند آقای مصباح بر خلاف نظر امام، جشن نیمه شعبان گرفت، می‌گویند آقای مصباح جبهه نرفته است. غلط می‌کنند، می‌گویند. «می‌گویند» که روز قیامت، حجت نمی‌شود. خدا رحمت کند روح بلند و بلندمرتبه استاد ما را. من دیدم که آقای طباطبایی چه احترامی برای ایشان قائل بود، امام و مقام معظم رهبری را دیدم که چه احترامی برای ایشان قائل بودند. استاد عزیز و بزرگوارم شیخ عبدالکریم حائری را دیدم که چقدر به بزرگان احترام قائل بود و ایشان چه احترامی به بزرگان قائل بودند و چقدر احترام می‌کردند. دیدم که ایشان خم شد تا دست آقای مطهری را ببوسد، اما نگذاشتند؛ خم شد تا دست آقای موسوی اردبیلی را ببوسد، اما نگذاشتند؛ خم شد تا دست آقای محمدی گیلانی را ببوسد، نگذاشتند. عکسش هست که دست آقای شیخ موسی زنجانی را بوسیده‌اند. می‌گفتند آقای مطهری دریای معلومات است و ما یک جویِ کوچک هستیم. می‌گفتند آقای جوادی آملی رئیس فلسفه است. تعبیرات را ببینید. چقدر به بزرگان احترام می‌گذاشت. ایشان فقط دست آقای خامنه‌ای را می‌خواست ببوسد؟ ایشان دست همه استادان و بزرگان را می‌بوسید. آیت‌الله جوادی آملی که از اقران ایشان است. می‌گوید آقای جوادی، رئیس فسفه است؛ بزرگ فلسفه است. درحالی‌که داماد آقای مطهری یعنی آقای علی لاریجانی می‌گفتند که آقای مصباح، دقت‌نظرشان از شهید مطهری بیشتر است. وسعت معلوماتش را نمی‌گوییم ولی دقت نظرش بیشتر است. البته آقای مطهری به قول آقای مصباح، یک نهر است. این‌قدر بزرگان را احترام و تجلیل کرد و فقط نظر سیاسی‌اش متفاوت بود. نمی‌گوییم سید محمد کاظم یزدی که مخالف با آخوند خراسانی بود، انگلیسی بود. او هم انگلیسی را از خانه‌اش بیرون کرد. هر دو با انگلیسی‌ها بد بودند. هم آقای مصباح و هم مرحوم هاشمی با آمریکا دشمن بودند. ما نمی‌فهمیم و کوچک هستیم و دیگران را هم می‌خواهیم در حد خودمان کوچک کنیم. نمی‌شود گفت هم آقای هاشمی در انقلاب پایه‌گذار بودند و هم آقای مصباح؟ چرا می‌شود. هر دو، بزرگوار و هر دو، عزیز بودند. خدا هر دو بزرگوار و همه درگذشتگان را رحمت کند. و راه هم، همین راه ماست. ما در راه‌مان خیلی مؤمنیم که راه، تحمل است؛ راه، بزرگی است؛ راه، مردانگی است؛ راه، بزرگ بودن و بزرگ‌منشی کردن است و تنگ‌نظری و حقارت، کسی را به جایی نمی‌رساند.»


سایت دانشگاه ادیان و مذاهب