14 مرداد 1400

چگونگی کشف و دستگیری اعضای کمیته مجازات


 یکی از پدیده‌های جنگ جهانی اول در ایران، کمیته تروریستی جدیدی بود که مؤسسین کمیته، آن را «کمیته مجازات» می‌نامیدند. پس از آنکه این کمیته کشف و متلاشی شد، معلوم گردید که اعضای اصلی و مؤسس آن عبارت بوده‌اند از «ابراهیم منشی‌زاده»، «میرزا اسدالله خان ابوالفتح‌زاده» و «نظرخان مشکوة‌الممالک». این سه تن در سال 1295 خورشیدی کار خود را آغاز کرده بودند.
 «منشی‌زاده» پسر میرزا کریم خان منشی‌اف، از خانواده‌های سرشناس ایروان قفقاز بود. میرزا کریم خان در اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار به ایران آمد و با کسب اجازه از شاه، تبعه ایران شد و در قزاقخانه استخدام گردید. میرزا کریم‌خان به دلیل سرکشی و درگیری‌هایش با فرماندهان روسی قزاقخانه، بزودی از بریگاد قزاق اخراج شد. ابراهیم به علت اخراج پدرش، کینه افسران روسی را در دل گرفت و او نیز مانند پدر با افسران بالادست خوددر قزاقخانه درگیر می‌شد. سرانجام «کلنل لیاخوف» فرمانده بریگاد سواره قزاق همایونی که فرمانده ای سختگیر و مقتدر بود، سرهنگ ابراهیم خان را نیز از قزاقخانه بیرون کرد. در همین ایام صاحب‌منصب دیگری به نام سرتیپ اسدالله خان ابوالفتح‌زاده نیز از قزاقخانه مستعفی شد.
 خروج این دو افسر از بریگاد قزاق همزمان بود با رویداد انقلاب مشروطیت. بزودی سرهنگ منشی‌زاده و سرتیپ ابوالفتح‌زاده، دو افسر اخراجی از بریگاد قزاق، به مشروطه‌خواهان پیوستند و چون در تیراندازی و جنگ و گریز تبحر داشتند در میان مشروطه‌خواهان گل کردند و پس از پیروزی مجاهدین بر مستبدان و فتح تهران توسط اردوی شمال، مقاماتی یافتند. سرتیپ اسدالله ابوالفتح‌زاده نیز تبار قفقازی داشت، پدرش میرپنج ابوالفتح خان (میرپنج درجه‌ای بالاتر از سرتیپی بود) از مهاجران قفقازی بود. توضیح آنکه: پس از شکست ایران در جنگ‌های بیست ساله ایران و روس در زمان فتحعلی شاه قاجار و جدا شدن 17 شهر قفقاز ایران، گروهی از اتباع متعصب ایرانی زیر بار تبعیت دولت روس نرفتند. اینان که غالباً از اشراف و نظامیان قفقاز بودند به داخل مرزهای جدید ایران مهاجرت کردند و مورد حمایت شاهان قاجار قرار گرفتند. این مهاجران به دلیل تعصب ایرانی بوده و وطن‌دوستی مقام خاصی در دربار قاجار داشتند و بعدها که در زمان ناصرالدین شاه بریگاد سواره قزاق به فرماندهی افسران قزاق روسی تشکیل شد، قدرت و اهمیت یک گروهبان مهاجر از یک سرتیپ ایرانی بیشتر بود.
 باری اسدالله خان ابوالفتح‌زاده هنگامی که انقلاب مشروطیت آغاز شد به مشروطه‌خواهان پیوست و از قزاقخانه استعفا داد. سرتیپ اسدالله خان در بسیاری از جنگ‌های مشروطه‌خواهان با نیروهای استبداد شرکت داشت و در جنگ جهانی اول نیز به گروه مهاجران پیوست و با آنکه در حکومت مشروطه به مقاماتی رسیده بود، سرکشی‌هایش مانع مفید بودن خدماتش می‌شد.
 باری در تشکیلات مخفی «کمیته مجازات» رئیس کمیته سرهنگ منشی‌زاده بود و سرتیپ ابوالفتح‌زاده ریاست کمیته اجرایی را برعهده داشت و «عماد الکتاب» خطاط معروف، نوشتن اعلامیه‌ها را برعهده داشت.
 ر.ک به کتاب «نصرت‌الدوله فیروز از رؤیای پادشاهی تا زندان رضا شاه» دکتر باقر عاقلی 1373، نشر نامک، نخستین اقدام کمیته مجازات، ترور رئیس انبار غله دولتی بود.
 عبدالله بهرامی که در آن روزها معاون اداره تأمینات (آگاهی) پلیس سوئدی در تهران بود، می‌نویسد: «در آن روزهایی که من معاون کل اداره بودم یک روز صبح در حیاط «تأمینات» قدم می‌زدم کمیسر محل با تلفن اطلاع داد که میرزا اسماعیل خان، رئیس انبار غله را جلوی اداره با دو گلوله کشته‌اند. میرزا اسماعیل خان در آن موقع، رئیس آن اداره که از مشاغل پرمنفعت آن دوره بود، شده بود و قبل از آن مدتی مأمور پرداخت حقوق اعضای نظمیه بود وغالباً او را در آنجا ملاقات می‌کردم.
 معروف بود که مشارالیه با سفارت انگلیس روابط نزدیک دارد و پدر او هم خیلی با سفارت مرتبط بوده است و اغلب کارهای اشخاصی را که با سفارت تماس پیدا می‌کردند او انجام می‌داد. ضمناً در تهران پیشکار و عامل شوکت‌الملک امیر قائنات بود. او چندین بار اصرار داشت که با شرایطی مرا وارد خدمت وزارت مالیه نموده، به پیشکاری دارایی بیرجند اعزام دارد. چون شرایط او مطابق میل و مسلک من نبود قبول نکردم، ولی روابط ظاهری خود را با او حفظ نموده بودم. من در آن موقع معاون تشکیلات، تأمینات (آگاهی) نظمیه سوئدی بوده و امور تأمینات به عهده یک نفر سوئدی بود. معهذا از شنیدن خبر ترور میرزا اسماعیل خان که او را خوب می‌شناختم و از موقعیت او در سفارت خوب باخبر بودم، سخت متوحش شدم و «وستداهل» رئیس سوئدی شهربانی به من دستور داد که این قضیه را شخصاً تعقیب و تحت نظر قرار دهم. در آن ایام در اطراف میدان غله جمعیت و ازدحامی نبود و مانند امروز دکان‌ها و انبارهای متعدد وجود نداشت و مردم هم برای تماشا جمع نشده بودند. من از چند نفر اشخاصی که می‌بایستی شاهد واقعه بوده باشند تحقیقاتی نمودیم ولی اظهارات آنها متضاد بود و پایه محکمی نداشت، فقط درشکه‌چی میرزا اسماعیل‌خان اظهار داشت که من مواظب اسب‌ها بودم که آهسته از توی گودال آب که شب پیش به واسطه باران ایجاد شده بود عبور نمایم و جلوی خود را نگاه می‌کردم که صدای تیر برخاست، سر خود را برگردانده مشاهده کردم که دو نفر فرار می‌کنند، یکی از آنها چکمه به پا داشت و دیگری مرد بلندقدی بود. اربابم توی درشکه یک پهلو افتاده بود، فریاد کشیده مردم را به کمک طلبیدم. از بیرون کسی به طرف ما نیامد ولی از انبار دو سه نفر حمال دویده و خود را به درشکه رسانیده جلوی اسب‌ها را گرفتند و ما توانستیم جنازه را به مریضخانه نظمیه بیاوریم.
 میرزا اسماعیل خان با همان تیر اول که به قلبش اصابت کرده بود فوت نموده بود...»
ر.ک به کتاب «خاطرات عبدالله بهرامی».
دومین اقدام کمیته مجازات ترور «کریم دواتگر» یکی از تروریست‌های کمیته مجازات بود که روز 13 اردیبهشت 1296 خورشیدی در مجاورت کلیسای ارامنه، ساعت 5/9 انجام یافته بود.
 چند روز پس از این قتل سه نفر به نام‌های «رشید السلطان»، «سید مرتضی» و «میرزا عبدالحسن ساعتساز» دستگیر و به تأمینات جلب شدند. این سه نفر در جریان تحقیقات، به قتل میرزا اسماعیل خان و کریم دواتگر اعتراف کردند.
 تحقیقات نشان می‌داد که کریم دواتگر برای کشتن میرزا اسماعیل خان، از کمیته مجازات 600 تومان پول گرفته، از این مبلغ 110 تومان به رشید السلطان و 60 تومان به سید مرتضی پرداخته بود و باز مطالبه پول می‌کرد. چون از گرفتن پول مأیوس شده بود، خود را توسط ملک‌الشعرای بهار به وثوق‌الدوله و نصرت‌الدوله نزدیک ساخته بود و تصمیم به افشاگری داشت که توسط دوستان خود ترور شد. کریم دواتگر از مجاهدین آذربایجان بود. او یک بار هم دست به ترور شیخ فضل‌الله نوری زده بود که شیخ او را مورد عفو و بخشش قرار داد. روی هم رفته مردی فقیر و مستأصل بود.
 سومین ترور کمیته مجازات قتل میرزاعبدالحمید خان متین‌السلطنه بود که در اول خرداد 1296 ساعت 5/8 بعدازظهر در دفتر کارش واقع در خیابان قوام‌السلطنه به قتل رسیده بود. متین‌السلطنه فرزند حاجی میرزا عبدالباقی تهرانی و برادر دکتر اعلم‌الدوله ثقفی و تحصیلکرده انگلستان بود. چندی در گمرک اشتغال داشت و مدتی هم روزنامه طلوع را در بوشهر انتشار داد. در دوره دوم از خراسان به وکالت مجلس انتخاب شد و موقعی که ذکاءالملک فروغی رئیس مجلس بود، او نیابت ریاست را عهده‌دار شد. پس از اتمام دوره مجلس روزنامه معتبر و سیاسی «عصر جدید» را در تهران انتشار داد که از جهات عدیده بر سایر روزنامه‌های تهران به واسطه صحت اخبار و مقالات جدی و اصولی ترجیح داشت.
 چهارمین قتل کمیته مجازات در روز 17 خرداد 1296 اتفاق افتاد. این بار یکی از مجتهدین متنفذ و با قدرت آن روز در خون خود غلتید. مقتول کمیته مجازات حاج آقا محسن مجتهد برادر صدرالعلما و داماد آیت‌الله بهبهانی بود که در آن روز اولین قدرت روحانیت با او بود و از دوستان نزدیک وثوق‌الدوله و قوام‌السلطنه بود. او به ضرب هفت گلوله در دم جان سپرد. در همان روز منتخب‌الدوله خزانه‌دار و برادر امیراعلم داماد وثوق‌الدوله در خیابان امیریه به قتل رسیدند.
 در آن ایام یک هفته‌ای بود که وثوق‌الدوله از کار کناره‌گیری نموده و سلطان احمدشاه، میرزا محمدعلی‌خان علاءالسلطنه را به رئیس الوزرایی تعیین نموده بود. رئیس الوزرا در اجرای دستور سلطان احمدشاه، مستشارالدوله صادق وزیر داخله را مأمور دستگیری و محاکمه اعضای کمیته مجازات و تروریست‌های آن کمیته نمود. وی دستور داد عبدالله بهرامی رئیس نظمیه گیلان که سابقاً معاون اداره تأمینات بود به تهران احضار شد و به ریاست تأمینات منصوب گردد. پس از ورود عبدالله بهرامی و قرار گرفتن در رأس اداره تأمینات، اعضای کمیته مجازات مشخص و طی پاکت لاک و مهر شده‌ای به رئیس‌الوزرا تسلیم گردید. علاءالسلطنه بدون اینکه پاکت را باز کند روی پاکت نوشت همه کسانی که در این لیست هستند و من از نام و هویتشان خبر ندارم دستگیر و بازداشت شوند. اداره تأمینات براساس دستورالعمل نخست‌وزیر اقدام کرد و عده‌ای از اعضای کمیته را دستگیر نمود. چند نفر به محض اطلاع از خبر دستگیری فرار کردند. مشکوة‌الممالک به مازندران رفته در آنجا مخفی شد، احسان‌الله خان به قفقازیه گریخت و پس ازچندی به گیلان وارد شده در جرگه میرزاکوچک‌خان داخل گردید، سرانجام با سردار سپه بیعت کرد و با درجه سرهنگی وارد قشون شده و بالاخره در جنگ با سمیتکو کشته شد.
اعضای کمیته مجازات تماماً توسط عبدالله بهرامی دستگیر و در زندان نظمیه زندانی شدند، ولی از محاکمه آنها خبری نشد. دولت عین‌الدوله و دولت مستوفی‌الممالک هم در این زمینه قدمی برنداشتند ولی دولت صمصام‌السلطنه تمام آنها را از زندان رها کرد تا اینکه وثوق‌الدوله به زمامداری رسید و در همان روزهای اول صدارت خود، دستور دستگیری همه آنها را صادر کرد. وثوق الدوله با مشورت نصرت‌الدوله وزیر عدلیه محاکمه‌ای را برای آنها ترتیب داد. بنابر آشنایی و علاقه‌ای که رئیس الوزرا به میرزا احمدخان اشتری داشت او را به ریاست دادگاه جنایی برای محاکمه اعضای کمیته مجازات تعیین نمود و نصرت‌الدوله نیز ابزار کار او را از هر جهت فراهم کرد. دادگاه نیازی به بازپرسی نداشت زیرا چندین بار در تأمینات(اداره آگاهی) از همه آنها بازجویی به عمل آمده بود و تماماً اعتراف به اعمال خود نموده بودند و حتی برخی گستاخی را به جایی رسانده بودند که عمل خود را یک اقدام وطن‌پرستانه تلقی می‌کردند. مجموع دستگیرشدگان قریب 20 نفر بودند.
 محاکمه به سرعت آغاز و اختتام یافت. حسین لله و رشید السلطان که منفرداً و متفقاً مرتکب چندین فقره قتل شده بودند محکوم به اعدام شدند و حکم آنها در میدان توپخانه روبه‌روی ساختمان نظمیه به مرحله اجرا درآمد و به دار آویخته شدند.
 ابراهیم منشی‌زاده و اسدالله ابوالفتح‌زاده که مؤسسین کمیته بودند و دستور قتل‌ها از طرف آنها صادر می‌شد، ظاهراً محکوم به 15 سال زندان و تبعید به کلات نادری شدند و هنگام انتقال آنها به کلات، در سمنان گلوله باران شدند و به قتل رسیدند. ارداقی و مشکوة الممالک هرکدام محکوم به پنج سال حبس شدند. بقیه نیز به 5 تا 15 سال حبس محکومیت یافتند. عبدالحسین مسعود انصاری که از دیپلمات‌های مشهور ایرانی است و در آن روزگار شاهد وقایع بوده در خاطرات خود می‌نویسد:
 «در 1297 شمسی بساط کمیته مجازات برچیده شد و دسته‌ای که قریب یک سال رعب و وحشت در دل‌های مسئولین امور آن زمان انداخته بود از بین رفت. چند نفر از عاملین آن می‌خواستند از راه تهدید و ارعاب مال و منالی برای خود فراهم سازند. من باب مثال می‌توان گفت که منتخب الدوله را بدون این که هیچ دلیل موجهی در دستشان باشد کشتند و بعدها در بازجویی خودشان هم اعتراف کردند که یکی از اعضای کمیته روی عناد و دشمنی شخصی دست به این کار زده است. کار باج‌خواهی کریم دواتگر به جایی رسید که عاملین کمیته برای این که از شر او خلاص شوند خودشان او را به وسیله رشیدالسلطان از بین بردند و در قتل متین السلطنه هم سودجویی کریم دواتگر بی‌تأثیر نبوده است.
 خانم زیبایی به نام سکینه خانم در خانواده ما رفت و آمد می‌کرد. او برای ما نقل می‌کرد که چند روز قبل از این که تروریستها متین السلطنه را از بین ببرند نامه‌های مرموزی به متین السلطنه رسیده بود و از او به مبلغ هنگفتی پول خواسته بودند.
 در کابینه وثوق‌الدوله همه عاملان این کمیته بازداشت شدند و به مجازات قانونی رسیدند به استثنای دو نفر که به آنها دسترسی پیدا نشد بقیه یا اعدام شدند یا به نقاط دوردست تبعید شدند...»
 عبدالله بهرامی رئیس اداره آگاهی نظمیه سوئدی در کتاب خاطرات خود درباره محاکمه و محکومیت اعضای کمیته مجازات چنین می‌نویسد: «پس از این که نفوذ انگلیس‌ها در ایران مستقر گردید، قبل از انعقاد قرارداد 1919 کابینه وثوق‌الدوله تشکیل شد. اولین اقدام او این بود که «دوسیه» (پرونده) کمیته مجازات را از دادگستری مسترد داشته و پس از مطالعه، رسیدگی آن را به میرزا احمد خان اشتری رجوع نمود. میرزا احمدخان یک شخص وارسته و درستکاری بود که نظیر او در میان مأموران آن زمان کمتر دیده می‌شد و به مال و مقام اهمیتی نمی‌داد ولی نسبت به وثوق‌الدوله ارادت فوق‌العاده داشت و طرف مشاوره او واقع شده بود. میرزا احمدخان «دوسیه» را مطالعه کرده و نظر خود را به وثوق‌الدوله گفته بود. من از گزارش او اطلاعی نداشته و آن را نخوانده‌ام و نمی‌توانم اظهار دارم که احکامی را که وثوق‌الدوله برای مجازات این جمعیت صادر نمود مطابق نظریه او [میرزااحمدخان اشتری] بوده یا از روی نظریات شخص خودش مکافات این اشخاص را تعیین کرده است.»
 احمدعلی سپهر (مورخ‌الدوله) در کتاب معروف خود به نام «ایران در جنگ بزرگ» بخشی از کتاب خود را به کمیته مجازات اختصاص داده و در ارتباط با این رویداد اطلاعات و خاطرات خود را به رشته تحریر درآورده است.
 مورخ الدوله سپهر درباره سرهنگ منشی زاده افسر قزاق، رئیس کمیته مجازات و سوابق کار او در قزاق می‌نویسد:
 1- میرزا ابراهیم خان منشی زاده پسر میرزا کریم خان منشی اف از خانواده‌های سرشناس و اصیل ایروان هستند. محمدرضا بیک «کلانتر ایروان» که در 28 صفر 1126 هجری قمری از طرف شاه سلطان حسین صفوی به دربار لویی چهاردهم به سفارت فرستاده شد از سران همین خانواده بوده. کریم‌خان پدر منشی زاده در سفر آخر ناصرالدین شاه به اروپا در آغاز سال 1307 قمری تقاضای مهاجرت به ایران می‌کند و با فرزند خود ابراهیم که آن وقت 11 ساله بود، در جمادی الاخر 1307 وارد تهران می‌شود. کریم‌خان در قزاقخانه، علیه روسها دسته‌بندی‌هایی می‌کند و در نتیجه کاسکوفسکی به وحشت افتاده دستور می‌دهد او را در مهمانی در قصر قاجار آزار دهند. منشی زاده پس از پدرش وارد قزاقخانه می‌شود و در تمام دوره خدمتش علیه روسها می‌کوشد.
 بالاخره مغضوب لیاخوف می‌شود و در صفر 1325 با رفیق خود سرتیپ اسدالله خان ابوالفتح زاده از قزاقخانه بیرون می‌آیند و به مجاهدین مشروطیت می‌پیوندند. پس از استقرار مشروطه منشی‌زاده مأموریت‌های نسبتاً مهم مختلف داشته: چندی رئیس نظمیه فارس بوده (1328)، چندی ریاست تحدید تریاک یزد و کرمان را داشته، بعد پیشکار مالیه غار و فشافویه و بعد در 1332 قمری امین مالیه خوار و فیروزکوه می‌شود. اسدالله خان ابوالفتح‌زاده پسر ابوالفتح خان میرپنج و اصلاً سلماسی است با رتبه سرتیپی از قزاقخانه کناره‌جویی می‌کند.»
 در اینجا لازم است این نکته را برای خوانندگان گرامی این گزارش‌های تاریخی روشن کنیم تا خوانندگان گرامی تصور نکنند که تنها منشی زاده و ابوالفتح‌زاده و پدران آنها بودند که در قزاقخانه سرکشی می‌کردند، بلکه اصولاً سرکشی «مهاجرین» در قزاقخانه یک امر عادی و جاری بود «کلنل کاساکوفسکی» که در اواخر دوران ناصری و در عهد مظفری تا اواخر دوران سلطنت مظفرالدین شاه فرمانده بریگاد قزاق بود در مورد سرکشی «مهاجرین» می‌نویسد:
 «وقتی که من از طرف نایب‌السلطنه امپراتوری روسیه و ستاد ارتش اوکه در تفلیس بود، مأمور ایران شدم و به تهران آمدم، قزاقخانه دچار هرج و مرج بود. در آن زمان دو دسته مشخص در قزاقخانه خدمت می‌کردند. دسته اول «مهاجرین» بودند و دسته دیگر ایرانی‌ها. مهاجرین اصلیت قفقازی داشتند و فرزندان و نوادگان کسانی بودند که پس از شکست دولت ایران از روسیه تزاری و جدا شدن 17 شهر قفقاز از ایران و قرارداد ترکمانچای به خاطر عدم تمکین از روسها و حفظ ملیت ایرانی خود به داخل مرزهای جدید ایران مهاجرت کرده بودند و به همین جهت «مهاجرین» نامیده می‌شدند. این افراد غالباً از طبقات اشراف قفقاز بودند و چون به خاطر عرق وطن‌دوستی زادگاه خود را ترک کرده و دار و ندار خود را در قفقاز گذاشته و به ایران آمده بودند بی‌نهایت مورد احترام شاهان قاجار بودند. مهاجرین از سوی عباس‌میرزا نایب‌السلطنه و پس از او پسرش محمدشاه و پس از او ناصرالدین‌شاه همیشه مورد حمایت بودند و مستمری‌بگیر دولت بودند. ناصرالدین‌شاه در اواسط سلطنتش وقتی تصمیم گرفت یک هنگ سواره‌نظام برای حفاظت کاخ‌های سلطنتی تشکیل دهد سرهنگ ستاد کلنل دومانتویچ را استخدام کرد و او «بریگاد سواره قزاق همایونی» را تشکیل داد و به فرمان شاه «مهاجرین» را به استخدام قزاقخانه درآورد.
«مهاجرین» به قوانین قزاقخانه احترام نمی‌گذاشتند و بویژه نسبت به اعضای ایرانی زورگویی می‌کردند. مهاجرین در ضمن احساسات مذهبی شدیدی هم داشتند و یک بار در اوایل تشکیل قزاقخانه بر اثر این شایعه که ممکن است روسها افسران قزاقخانه را مجبور به ترک دین خود کنند دست به اعتصاب زدند و ترک خدمت کردند.
 «کلنل کاساکوفسکی» درخاطراتش می‌نویسد:«وقتی من فرمانده قزاقخانه شدم اشرافیت بر قزاقخانه حکومت می‌کرد، بدین معنی که «مهاجرین» به دلخواه خود هر وقت که می خواستند به مرخصی می‌رفتند و هر وقت که اراده می‌کردند بر می‌گشتند و ضمناً بعضی کارها مثل تمیزکردن اصطبل و قشو زدن اسبها را در شأن خود نمی‌دانستند و می گفتند ما فقط سوارکار هستیم، خدمات دیگر را باید غیر«مهاجرین یعنی ایرانی‌ها انجام دهند.» کاساکوفسکی می‌نویسد: «پیش از من، در قزاقخانه یک گروهبان مهاجر بیشتر از یک سرتیپ ایرانی قدرت داشت.»
 کاساکوفسکی اشرافیت را در قزاقخانه ریشه‌کن نمود و طبق قوانین جدید افراد مهاجر و غیرمهاجر در قزاقخانه یکسان شدند، ولی در عمل مشاهده می‌کنیم افسران مهاجر در سال‌های بعد نیز همچنان بانفوذتر و مورد اعتمادتر از ایرانی ها بودند. چنانچه همین کاساکوفسکی وقتی مظفرالدین شاه در پی ترور ناصرالدین‌شاه بی‌خبر به تهران آورده می‌شود، حفاظت از کالسکه شاه را به افسران مهاجر می‌سپارد. این توضیح از آن نظر داده شد که خوانندگان گرامی بدانند سرکشی، افسران مهاجر درقزاقخانه ازجمله سرهنگ منشی‌زاده و سرتیپ ابوالفتح‌زاده و عدم اطاعت آنها از مافوق، در قزاقخانه سابقه داشته است.مورخ‌الدوله سپهر درمورد بازپرسی و اقرارهای متهمان می‌نویسد: سه نفر از متهمان یعنی رشیدالسلطان و سیدمرتضی و میرزا عبدالحسین ساعت‌ساز در جریان بازپرسی گفته بودند:
 «کریم دواتگر از دوستان ما و همکاران کمیته مجازات بود. او تاریخچه تشکیل یک کمیته‌ای را که هدفش ترقی و تعالی ایران است به طور مختصر برایمان تعریف کرده بود. ما می‌دانستیم که این کمیته برای پاک کردن صحنه کشور از وجود عناصر خائن تشکیل یافته است. در میان اشخاصی که باید از بین بروند نام میرزا اسماعیل‌خان رئیس انبار غله دولتی هم ثبت شده بود، زیرا او جاسوس انگلیس‌ها به شمار می‌رفت و می‌بایستی در نخستین مرحله از میان برداشته شود و ایران از وجود این چنین افراد خائن پاک گردد.»
 تحقیقات از میرزا عبدالحسین ساعت‌‌ساز نشان می‌داد که کریم دواتگر برای کشتن میرزا اسماعیل‌خان از کمیته 600 تومان پول گرفته ، از این مبلغ 110 تومان به رشیدالسلطان داده و 60 تا 70 تومان نیز به سیدمرتضی پرداخته است. به هرحال دستگیرشدگان از محل و مشخصات کمیته هیچ نوع اطلاع دقیقی به پلیس ندادند و این ابهام برای دستگاه انتظامی باقی ماند که آنهایی که دستور قتل اشخاص را صادر می کنند کیستند؟
روز 22 مه 1917 (اول جوزا 1335)‌کمیسر 3 حسن‌آباد گزارش داد که ساعت5/8 بعدازظهر متین‌السلطنه نویسنده و سردبیر «روزنامه عصرجدید» در اتاق کار خود به وسیله شخص ناشناسی به قتل رسیده است. « نایب حسن‌خان» فوراً مأمور تحقیق این امر شده با عده‌ای آژان پلیس به محل وقوع قتل شتافت. از طرف «اداره تأمینات» نیز میرزا حسن خان رئیس شعبه تأمینات پلیس سوئدی با یک مأمور مفتش (بازرس) در محل قتل حاضر شدند و تحقیقات محلی به این نتیجه رسید:
 «شخص ناشناسی که خود را در عبا پیچیده بود، در محل کار متین‌السلطنه (در خیابان قوام‌السلطنه ) حاضر شده اظهار می‌دارد که کاغذی به نام او دارد. مستخدمین اداره از ورود این شخص بنا به دستوری که قبلاً از سردبیر روزنامه به طور عموم داشتند جلوگیری کردند و مشاجره لفظی بین ناشناس و مستخدمین اداره آغاز شد. در این هنگام هادی‌خان منشی روزنامه وارد شد و دید که بین آن ناشناس با نوکرهای متین‌السلطنه گفت‌و‌شنودهایی درجریان است. برای فیصله‌دادن به این امر کاغذ را گرفته و قول داد آن را به متین‌السلطنه برساند. در ضمن شخص ناشناس هم جلو پله‌ها به انتظار ایستاد. در لحظاتی که سردبیر مشغول خواندن نامه بود، ناشناس از غفلت مستخدمین استفاده کرده پله‌ها را پشت سر گذاشته وارد اتاق کار متین‌السلطنه شد. هادی خان در حالی که پشتش به در ورودی اتاق بود و در نظر داشت جواب نامه را از سردبیر بگیرد، ناگهان صدای تیری او را متوجه مرد ناشناس کرد و همان دم متین‌السلطنه را دید روی کف اتاق بر زمین افتاده است. هادی خان هم از ترس جان روی زمین افتاد و در حالی که در کف اتاق می‌خزید از آنجا بیرون آمد. قاتل پس از انجام کار خود از اتاق بیرون رفت و روی پله‌ها با یکی از مستخدمین به نام سیدمصطفی روبرو شد. سید که صدای تیر را شنیده بود قصد ورود به اتاق را داشت ولی بقیه مستخدمین فرار را بر قرار ترجیح داده بودند. این دو نفر(سید و تروریست) روی پله‌ها با هم گلاویز شده قاتل و نوکر مشغول کشمکش گردیدند و سرانجام سید مصطفی تروریست را به زمین زد و قصد داشت او را دستگیر کند ولی قاتل دست به اسلحه برد و با یک تیر بازوی سید را مجروح ساخت و از دست او نجات پیدا کرد و فرار نمود. در کوچه یک پسر بچه ارمنی 14 ساله او را تعقیب نمود و فریاد کرد: قاتل! قاتل! فراری برای نجات از دست این پسر بچه سمج، او را نیز هدف گلوله قرار داده تیری به سینه او شلیک کرد و همان طور که به راه خود ادامه می داد سعی داشت خود را از انظار مخفی نماید. به همین جهت کلاه خود را در همان نزدیکی بر زمین انداخت و فرار کرد. این کلاه به وسیله مأمورین، فردای آن روز به «تأمینات» فرستاده شد. پس از وقوع این قتل و فرار حیرت‌انگیز قاتل، پلیس به تحقیقات و بازرسی دقیقی اقدام نمود ولی به جایی نرسید. از طرف دیگر تحقیقات از کسی که کلاه قاتل را به وی فروخته بود هیچ نتیجه مثبتی نداد.»
 در اینجا لازم است توضیحاتی برای خوانندگان گرامی این گزارش های تاریخی داده شود زیرا این توضیح به انگیزه این قتل کمک می‌کند.
 درجنگ جهانی اول اکثریت مردم طرفدار امپراتوری آلمان بودند و اکثریت مطبوعات کشور نیز به تبعیت از افکار عمومی از آلمان حمایت می‌کردند، به طوری که آلمان دوستی و ملی‌گرایی مفهوم واحدی پیدا کرده بود. دولت‌ها نیز تحت تأثیر شرایط روز، یعنی پیشرفت یا شکست دولت‌های متحد یا متفق به سود یکی و زیان طرف دیگر تغییر می‌کردند. در دوسال اول جنگ، برد با آلمان بود از این رو مجلس و دولت و حتی دربار دربست در اختیار آلمانی‌ها بود ولی در سال سوم که ورق برگشت، دولت‌هایی بر سر کار آمدند که انگلیس‌ها متمایل به آنها بودند، ولی مردم در موضع خود پا بر جا بودند و تا پایان جنگ طرفدار آلمان باقی ماندند. در این میان از میان روزنامه نگاران سیدضیاءالدین طباطبایی آشکارا و متین‌السلطنه محتاطانه از سیاست انگلستان حمایت می‌کردند که می‌گویند آخرین مقاله متین السلطنه در روزنامه عصر جدید کار او را ساخت.
 مورخ الدوله هم متهم شد
نکته جالب اینکه مورخ‌الدوله نیز که منشی اول سفارت آلمان بود در ماجرای «کمیته مجازات» چند روزی دستگیر و سپس آزاد شد. مورخ‌الدوله سپهر در این مورد می‌نویسد:
 «در نتیجه اقدامات دیپلمات‌ها و اعتراض مطبوعات، نگارنده را پس از چهار روز خلاص کردند و به عنوان جبران و برای احتراز از آنکه دولت ایران مجبور به عذرخواهی رسمی در سفارت آلمان نشود، سلطان احمدشاه نشان درجه اول شیر و خورشید با حمایل سرخ به نگارنده اعطا کرد و من نیز از تعقیب قضیه و مطالبه خسارت صرفنظر نمودم.
 کمیته مجازات نیز برای رهایی اعضای خود در تلاش بود، تا اینکه دونفر از اعضای آنها احسان‌الله‌خان و حاجی علی‌اصغر تبریزی که با نگارنده توقیف شده بودند آزاد شدند. از جمله حاجی باباخان اردبیلی از مردان بی‌باک آذربایجان مستقیماً با عبدالله خان بهرامی وارد مذاکره شد، مأموریت خود را از طرف کمیته مجازات ابلاغ کرد و آزادی دستگیرشدگان را خواستار و نتیجتاً در روز 27رمضان1335 همگی آزاد شدند.
 کریم دواتگر در حیات خود 3نفر را به کمیته معرفی کرده بود: میرزا محمدحسین عمادالکتاب سیفی قزوینی، میرزا علی‌اکبر خان ارداقی برادر قاضی شهید ارداقی و بهادرالسلطنه.
 در این امر همه متفق‌القولند که اسامی و نشانی دقیق اعضای کمیته را روزی بهادرالسلطنه به «کلنل س.ک. وستداهل» رئیس تشکیلات نظمیه ایران تسلیم می‌کند و بلافاصله در 3 شوال 1335 اعضای کمیته همه دستگیر می‌شوند. اما اینکه چرا بهادرالسلطنه به این کار مبادرت ورزیده؟ اعضای کمیته در بازپرسی خود می‌گویند چون قتل منتخب‌الدوله در حقیقت فقط به دستور او بوده و از طرفی سرنوشت کریم دواتگر او را مرعوب کرده بود از این جهت از ترس جان خود دست به آن اقدام زده بود.
 «وستداهل» رئیس شهربانی سوئدی در جلسه هیأت دولت در کاخ صاحبقرانیه اسامی را در پاکتی به دست رئیس‌الوزرا می‌دهد و او هم بدون آنکه در پاکت را بگشاید روی آن می‌نویسد: «به رئیس نظمیه اجازه داده می‌شود که اشخاصی که اسامی آنها در این صورت درج شده دستگیر و با اختیارات تام قانونی تعقیب و مجازات نماید.» ولی از ترس جان در اداره تأمینات برای بازجویی اعضای کمیته مجازات هیچ‌کس حاضر نمی‌شد؛ عبدالله خان بهرامی هم از ریاست اداره کناره گرفت و جعفر قلی‌خان سرابندی نیز استعفا نمود. بالاخره پس از چند ماه «میرزا احمدخان صفا» مستنطق تأمینات بازجویی از آنها را شروع کرد.
 دو سه روز پس از پایان استنطاقات خود میرزا احمدخان صفا در یکی از کوچه‌های تاریک ولی‌آباد، نیمه شب به قتل می رسد. بدون شک دستور قتل میرزا احمدخان از طرف رؤسای کمیته صادر شده بود.
 مطلع ترین مرد سیاسی کمیته مجازات چنان که از سمت وی در کمیته نیز پیداست، منشی زاده بوده است. در تحقیقاتی که از وی به عمل آمده او با صراحت فوق‌العاده علت ایجاد و عملیات کمیته را بیان می‌دارد:
 «در هیچ کشوری هرگز اتحادیه و کمیته‌ای به وجود نمی‌آید مگر در اثر اعمال مخالف قانون و خشونت آمیز دولت‌ها. اگر دولت طبق یک برنامه مشخص و معین، مملکت را اداره می‌کرد و منافع عمومی افراد ملت را محترم می‌شمرد و خائنین را به مجازات می‌رسانید، هرگز چنین کمیته‌ای به وجود نمی آمد و دولت می‌توانست در نهایت آرامش مملکت را اداره نماید.»
 منشی زاده اظهارات خود را چنین دنبال می‌کند:
«هنگامی که کابینه وثوق‌الدوله تشکیل یافت و من از وزارت مالیه رانده شدم و تمام اقدامات من در مورد ترمیم این اجحافات و احقاق حق خودم به جایی نرسید و بلااثر ماند، در ملاقات‌هایی که بین من و رفیق قدیمم ابوالفتح زاده که تازه از زندان روس‌ها در قزوین آزاده شده بود روی داد، اغلب اوقات از بی‌انتظامی و هرج و مرج و بدی وضع کشور و بی‌نظمی هایی که در بسیاری از وزارتخانه ها و بر شئون اداری حکمفرما بود شکایت کرده در پی یافتن راه چاره‌ای بودیم. در حقیقت خشونت غیرقابل تحمل دولت وثوق‌الدوله در ما احساسات عجیب انتقامجویانه‌ای به وجود آورده بود. ابوالفتح زاده به دلایل بسیاری به من پیغام داد که کمیته ای تشکیل داده و جلوی اقدامات خائنین کشور را سد نماییم و دست افراد ناپاک را که با کمک عوامل خارجی در تمام شئون کشور دخالت می‌کردند و مهم‌ترین پست ها را اشغال نموده به نفع اجانب مشغول کار بودند از امور حساس مملکت دور کنیم، زیرا ما به طور وضوح می‌دیدیم که دولت در مقابل این عناصر خائن کر و کور است و آزادی عمل کافی به آنها داده است. در تعقیب اقدامات خلاف قانون این افراد خیانتکار که بلاانقطاع ادامه داشت و اضطراب شدیدی که در افکار عمومی مشهود بود، فکر تشکیل کمیته از حدود حرف تجاوز کرد و به مرحله عمل نزدیک شد و ما جداً به فکر ایجاد یک چنین سازمانی افتادیم. تا این که یک روز ابوالفتح‌زاده به من گفت که کریم معروف به«دواتگر» به تهران آمده و ضمن مذاکراتی که بین آنها روی داده، کریم هم حاضر شده از هر جهت مورد استفاده قرار گیرد.
 در این مورد بین من و ابوالفتح زاده و مشکوه الممالک مذاکرات محرمانه‌ای صورت گرفت و در پایان تصمیم گرفتیم هر کدام ماهیانه 33 تومان به کریم بدهیم. چند روز پس از اخذ این تصمیم، کریم دواتگر به من اظهار داشت سه نفری که قرار بود انتخاب کنم، انتخاب نمودم و حالا باید کمیته، پول و اسلحه در دسترس آنها بگذارد تا هر چه زودتر شروع به کار کنند. کریم پس از اظهار این مطلب از نزد من رفت و من هم عصر روز بعد کمیته را خبر کردم تا اجتماع نموده درباره مسائل فوری مذاکره کنیم. عصر روز بعد جلسه تشکیل یافت و ما 100 تومان پول به کریم داده یک «ماوزر» و یک «برونینگ» هم که مشکوه‌الممالک و من داشتیم به او تحویل دادیم، پول یک قبضه «ماوزر» دیگر را هم پرداختیم که خریداری نماید.
 باج‌خواهی کریم دواتگر
کریم دواتگر ضارب مرحوم شیخ فضل‌الله نوری بود که به جان وی در سال‌های پیش از جنگ جهانی سوء قصد کرده و شیخ از این سوء قصد جان به در برد و او را بخشوده بود.
 از آنجا که زیاده‌خواهی‌ها و باجگیری «کریم دواتگر» روز به روز بیشتر می‌شد اعضای کمیته تصمیم گرفتند با او وارد مذاکره شوند و به او تکلیف کنند که پولی بگیرد و از تهران خارج شود و کاری به کار «کمیته مجازات» نداشته باشد.
 احمدعلی خان سپهر منشی اول سفارت امپراتوری آلمان می‌نویسد:
«دستگیرشدگان اقرار کردند و گفتند: سرانجام تصمیم گرفتیم به کریم دواتگر تکلیف کنیم که یا تعهدات خود را محترم بشمرد و یا با گرفتن مبلغی از تهران خارج شود. متأسفانه پس از چند جلسه ملاقات با کریم هیچ گونه توفیقی به دست نیامد و دواتگر حاضر نشد نه تعهدات سابق خود را انجام دهد و نه با دریافت مبلغی از تهران بیرون رود. رویه خصومت‌آمیز «کریم» ما را مجبور ساخت که از اجرای نقشه‌های خود دست بکشیم و در درجه اول نسبت به خود این عنصر ناجور اتخاذ تصمیم کنیم. در این میان «بهادرالسلطنه» چندین بار مشکوه را ملاقات کرد و به او اطلاع داد که کریم به او مراجعه کرده و از طرز رفتار اعضای کمیته شکایت کرده است. «مشکوه» در وهله اول سعی داشت قضایا را از بهادر‌السلطنه پنهان بدارد ولی چون این شخص از جزئیات امر اطلاع داشت مخفی داشتن آن عملی نبود. بهادرالسلطنه پس از اطلاع از جزئیات امور کمیته در چند جلسه ما شرکت جست و درباره موضوع کریم مذاکراتی روی داد و این شخص به اطلاع کمیته رسانید که رشید‌السلطان شخصی که ما نام او را از کریم شنیده ولی خودش را ندیده بودیم با کریم مخالفتی دارد و حاضر است علیه او وارد کار شود، از آنجا که رویه خشونت‌آمیز و آشتی‌ناپذیر کریم ما را سخت ناراحت و خسته کرده بود، در جلسه‌ای که در حضور ابوالفتح‌زاده تشکیل یافته بود درباره تهدیداتی که کریم می‌کرد مذاکراتی روی داد. توضیح اینکه کریم دواتگر نه‌تنها موضوع مسافرت خود به خارج از تهران، بلکه اسرار کمیته را هم فاش ساخته بود و ما می‌ترسیدیم که این رویه از طرف او آنقدر ادامه یابد تا تمام نقشه‌های ما فاش شود.»
 «بالاخره ابوالفتح‌زاده با اطمینانی که به رشیدالسلطان داشت پیشنهاد کرد که این شخص فوراً با کریم ملاقات کرده و این قضیه را تمام کند. چند روز بعد ابوالفتح زاده به ما اطلاع داد که رشید‌السلطان را ملاقات نموده و او را متعهد ساخته کریم را ملاقات کند و اگر نتوانست او را از طریقی که پیش گرفته منصرف سازد، به ترور او اقدام نماید. رشیدالسلطان برای این که مطلب بر او کاملاً روشن شود شخصاً به کمیته مراجعه کرد و ما به او مأموریت دادیم که کریم را در صورت مقاومت و ابراز مخالفت با نقشه‌های کمیته ترور نماید.
 روز 3 آوریل 1917 مطابق 13 ثور 1335 رشیدالسلطان پس از باده‌نوشی با کریم، او را در مجاورت کلیسای ارامنه ساعت 30/9 شب از پشت سر ترور کرد، به این ترتیب به ماجرای کریم به صورت تأثرانگیزی پایان داده شد ولی فردای آن روز پلیس به دستگیری رشیدالسلطان، سیدمرتضی و میرزا عبدالحسین‌ ساعتساز موفق شد. با وجود این کمیته با کشته شدن کریم، برای تعقیب نقشه‌های خود بیشتر تشجیع شد. پس از ترور کریم دواتگر به این فکر افتادیم که پس از هر عمل اعلامیه‌ای صادر کرده نظریات خود را ضمن آن به اطلاع عموم برسانیم و به نقشه‌های خود جنبه جدی‌تری بدهیم. به این جهت چند روز پس از کشته شدن کریم جلسه تشکیل یافت و تصمیم گرفتیم که یک مهر لاستیکی برای کمیته مجازات تهیه نماییم. ولی برای اینکه اسرار کمیته فاش نشود قرار شد این مهر به دو قسمت جداگانه «کمیته» و «مخابرات» ساخته شود و نام «مخابرات» از این لحاظ در نظر گرفته شد که با «مجازات» فرق فاحشی نداشت مگر چند نقطه. این امر به سرعت انجام شد و ما چند روز پس از قتل کریم مهر کمیته را که از دو قسمت مجزا روی لاستیک حک شده بود در اختیار داشتیم که قسمت «مخابرات» آن نزد من و کمیته‌اش پیش ابوالفتح‌زاده بود.» منشی‌زاده در دنباله اقرارهای خود می‌گوید: «پس از کشته شدن متین‌السلطنه به جرم همکاری با اجانب، میرزا علی‌اکبر خان که مرد نویسنده و ادیبی بود اولین بیانیه کمیته مجازات را به رشته تحریر درآورد و من این بیانیه را به وسیله ژلاتین در 50نسخه چاپ کردم و در شهر منتشر نمودیم.
 در ضمن باید خاطرنشان سازم که برای امضای بیانیه، ما یک جلسه در منزل مشکوه‌الممالک تشکیل دادیم و هر کدام از ما چند امضا تمرین کردیم تا از بین آنها یکی انتخاب شود. بالاخره به اتفاق آرا امضای عوضی من مورد قبول واقع شد و مقرر گردید از این به بعد بیانیه‌ها به امضای من منتشر شود. در همان جلسه نخستین بیانیه با آن ترتیب امضا شد و هر یک از حضار چند نسخه از آن را گرفتند تا در مراکز معین شهر و نزد افراد مشخص انتشار دهند.
 عماد‌الکتاب پیشنهاد کرد چند نسخه از بیانیه‌ها به وسیله پست به وزارتخانه‌های مختلف و برای بعضی اشخاص مهم و با نفوذ شهر فرستاده شود.»
 نخستین اعلامیه کمیته مجازات
هموطنان، متین‌السلطنه کشته شد در حالی که با خود بار سنگینی از خیانت و بی‌شرافتی را همراه برد. ما جامعه را از وجود این عنصر بی‌حیثیت پاک کردیم تا سرمشقی برای سایر اشخاص خیانت پیشه باشد که شاید رویه خود را عوض نمایند.
 حقیقتاً کمال سرافکندگی و شرمساری برای ملتی است که دیده شود پایه مملکت‌فروشی و جاسوسی و خدمت به اجانب در آن به جایی رسیده است که خود آن عوامل ناپاک هم خوب و بد خدمات ایران بر باد‌ده خود را انتقاد می‌کنند و از همه بدتر این قبیل افراد با افکار شیطانی و پلید خود تمام دستجات و عناصر میهن‌پرست را تخطئه می‌نمایند.
 دریک اوضاع و احوال اجتماعی و سیاسی بسی حساس (مثل امروز) که ملل دنیا با میلیون‌ها مرد و زن از هستی و استقلال وطن عزیز خود دفاع می‌کنند بدبختانه در ایران سرشکسته و آشفته افراد و اشخاص فقط از طریق جاسوسی، مملکت فروشی و خیانت و جنایت پیش می‌روند و ترقی می‌کنند و کسانی که جاه طلبی و مقام دوستی چشمانشان را کور کرده است تا می‌توانند بیشتر ایران را در قید اسارت و مذلت و بردگی اجانب محصور و مقید می‌سازند.
 کمیته مجازات مصمم است انتقام خون بی‌گناهان مملکت را از خائنین و عمال خارجی و جاسوس‌ها بازستاند و باید همه مردم اصلاح طلب و علاقه‌مند به بقای ایران عزیز این کمیته را به مثابه دستی که از آستین منتقم حقیقی بیرون آمده تا ریشه جاسوسی و وطن‌فروشی را از ایران بکند، تلقی نماید. کمیته مجازات از عموم هموطنان درخواست می‌کند که خیانتکاران را در هر لباس و شغلی که می‌باشند معرفی نمایند. در پایان کمیته مجازات با صدای بلند این جمله آسمانی و ملکوتی را به گوش خیانتکاران فرومی‌خواند:«سرزمینی که محل سکونت و آقایی ایرانیان با فخر و افتخار بوده، بیش از این نباید مرکز جاسوسی و خیانت مشتی عناصر پلید باشد.»
 «هرگاه شما نمی‌خواهید به مادر وطن ترحمی کنید، به مادر، فرزندان و همسر خود رحم نمایید و بدانید در قرن بیستم دیگر نمی‌شود به خیانت و جاسوسی ادامه داد. در این قرن جاسوسی و بی‌شرافتی و وطن‌فروشی به اجانب محکوم به مرگ و زوال است.»
 محل مهر کمیته مجازات و یک امضای غیرقابل تشخیص

خاطرات کارآگاه عبدالله خان معاون کل اداره آگاهی نظمیه سوئدی
من در جنگ جهانی اول مدت زمانی رئیس نظمیه گیلان بودم. در آن ایام در خارج از شهر رشت در «باغ مدیریه» مسکن داشتم. مردم شهر افرادی مصلح و آرام بودند و کمتر دعوا یا سرقتی در شهر روی می‌داد و «سالدات»های روسی و جنگلی‌ها هم روابط حسنه‌ای داشتند و من از جانب آنها کاملاً اطمینان خاطر حاصل کرده بودم و اگر چند روز هم به اداره نظمیه نمی‌رفتم، اتفاقی نمی‌افتاد.
 بیشتر اوقات خود را به خواندن کتاب می‌گذراندم و اگر به تهران احضار نمی‌شدم، ممکن بود سالیان درازی در آن مأموریت ، عمری به راحتی سپری سازم اما همان طور که گفته‌ام، برهم زننده لذات، افراد حسود و بخیل‌اند و آنها هیچ کس را نمی‌گذارند دمی به آسودگی به سر آورد. یک روز صبح در حالی که انتظار آن را نداشتم، تلگراف شومی از طرف «کلنل وستداهل»، رئیس سوئدی تشکیلات نظمیه رسید دایر بر این که «فوراً نظمیه را به معاون خود تحویل دهید و به تهران حرکت کنید!»
 من که به جز اطاعت امر رئیس مافوق خود چاره‌ای نداشتم، مطابق دستور ، دو روز بعد رهسپار تهران شدم و از آن جهت که دلیل احضار خود را حدس می‌زدم، سخت غمزده و مضطرب بودم. قضیه از این قرار بود که «کمیته مجازات» مشغول عملیات شده، چندین نفر را که در میان مردم معروف به ارتباط با سفارت انگلستان بودند و کسانی را که با وثوق‌الدوله، رئیس‌الوزرای پیشین نزدیک و مرتبط بودند، ترور کرده بودند. ترورشدگان جز «آقامیرزا، محسن» داماد آیت‌الله بهبهانی که مجتهد معروفی بود، افراد سرشناسی نبودند. دو نفر از ترورشدگان رؤسای دوایر دولتی و یک نفر هم روزنامه‌نویس بود که روزنامه مهمی نداشت ولی ترور اینها با بیانیه‌های بلندبالایی که منتشر می‌کردند، وحشت غریبی در شهر ایجاد کرده بود.
 علاوه بر هیأت دولت که از این قتل‌های مرموز وحشت‌زده شده بود، سفارت انگلستان نیز که پس از فروپاشی روسیه، یکه‌تاز میدان سیاست ایران بود، به تشویش افتاده بود و در نتیجه نظمیه که تحت نظر کلنل وستداهل سوئدی اداره می‌شد، زیر فشار دولت و مقامات خارجی عاجز و بیچاره شده بود، زیرا ریاست تأمینات (اداره آگاهی) به کسی سپرده شده بود که در کشور خودش یعنی سوئد ، حتی به درجه آژانی (پاسبانی) هم نرسیده بود و کسی بود که در حال استاژ (دوره آموزشی) بود که پس از آن پاسبان بشود. در ضمن این رئیس تأمینات سوئدی به جز زبان سوئدی به هیچ زبانی آشنا نبود و تازه در تهران شروع به آموختن زبان فرانسه کرده بود. این شخص اگر درصدد تفحص درباره موضوعی برمی‌آمد، مجبور بود یکی از اعضای نظمیه را با خود ببرد به اتاق همکار خود که فرانسه می‌داند، در آنجا مطلب خود را به سوئدی ، به رفیق خود اظهار داشته او هم بیانات او را به فرانسه به مترجم خود حالی کند و مترجم آن مطلب را به عضو تأمینات به فارسی توضیح بدهد. بدین ترتیب وجود چنین شخصی در اداره آگاهی نظمیه به جز اتلاف وقت، نتیجه دیگری نداشت.
 «کلنل وستداهل»، رئیس نظمیه سوئدی ایران اساساً میل نداشت که اشخاص مطلع اعم از داخلی یا خارجی در رأس دوایر نظمیه باشند؛ از این جهت وقتی که من از شغل ریاست «اداره تأمینات» نظمیه استعفا دادم، تقاضای من را فوراً قبول کرد و من رئیس نظمیه گیلان و انزلی شدم و هنگامی که بر اثر ترورهای کمیته مجازات تحت فشار دولت قرار گرفت، مرا از رشت احضار کرد و من اطمینان داشتم که به محض تمام شدن ماجرای «کمیته مجازات» اگر من جان به سلامت در‌می‌بردم، دوباره مرا به رشت یا قزوین می‌فرستاد. آن روزها مسافرت از رشت به تهران با کالسکه پستی بیش از دو روز طول نمی‌کشید، ولی من سفر خودم را طول دادم و سه روزه به تهران رسیدم. روز چهارم با چند نفر از همکاران خود که در نظمیه بودند، مشورت کردم و راجع به اوضاع و احوال پایتخت تحقیقاتی نمودم. خبر مهمی که همکارانم به من دادند، با آنچه شنیده بودم تفاوت چندانی نداشت. پس از رفتن دوستان، سرشب قصد استراحت داشتم که «میرزا باقرخان» سرزده به دیدار من آمد، این میرزا باقرخان از آزادیخواهان و مشروطه‌طلبان حقیقی بود. او در آن زمان متصدی یکی از شعبه‌های اداره آگاهی نظمیه سوئدی بود. میرزا باقرخان پس از صحبت‌های معمولی اظهار داشت که: «شما بهتر می‌دانید که برای چه کاری به تهران احضار شده‌اید. من به همین جهت آمده‌ام که به شما بگویم زیر بار این مأموریت نروید.
 شما تا به حال بی‌طرف بوده و جزو دار و دسته وثوق‌الدوله نبوده‌اید، حالا هم همان رویه سابق را تعقیب کرده، خود را بی‌جهت بدنام نکنید.»
 به میرزا باقرخان گفتم: من به جز قبول این مأموریت چاره‌ای ندارم، زیرا که اندوخته‌ای ندارم و مانند سایر مأمورین نظمیه تأمین آتیه نکرده‌ام! قطعاً اگر از قبول پیشنهاد «کلنل وستداهل» سرباز زنم به کلی از خدمت دولت برکنار خواهم شد. تصور می‌کنم اگر من دوباره ریاست اداره آگاهی نظمیه را عهده‌دار شوم، شاید بتوانم از کشته شدن افراد دیگر جلوگیری کنم. «میرزا باقرخان» گفت مطمئن باشید که ترور دیگری صورت نخواهد گرفت، زیرا میان اعضای کمیته اختلاف افتاده و شاید این گروه خود به خود از هم پاشیده شود. من آن شب را با خواب‌های آشفته گذراندم و صبح زود به نظمیه رفتم. «وستداهل» رئیس نظمیه هنوز نیامده بود. ساعتی گذشت و رئیس آمد و بلافاصله با اطلاع از ورود من، مرا احضار کرد و اظهار داشت که من مایل نبودم شما را از محل مأموریت‌تان که تازه شروع به کار کرده بودید، به تهران احضار کنم. ولی دولت فشار می‌آورد و هیأت دولت هم مانند من معتقد است که فقط شما می‌توانید این دسته آدمکش را شناسایی و دستگیر کنید.
 «کلنل وستداهل» در ادامه این گفت‌و‌گو اظهار داشت: «من شنیده‌ام که این کمیته را چند نفر از «مخالفین وثوق‌الدوله» تشکیل داده‌اند و همان چند نفر هزینه این کارها را می‌دهند، نظرات خصوصی دارند و مربوط به وطن و احساسات ملی نیست. من تمام پرسنل نظمیه را در‌اختیار شما می‌گذارم.»
 
دیدار با رئیس‌الوزرا
«کلنل وستداهل» پس از این بیانات گفت: آقای علاء‌السلطنه رئیس‌الوزرا شما را نمی‌شناسد، آقای معین‌الوزرا (حسین علاء پسر علاء‌السلطنه) از شما پیش رئیس‌الوزرا خیلی تعریف کرده است. آنگاه رئیس نظمیه از جا برخاست و با تلفن با نخست‌وزیری تماس گرفت، گفتند علاء‌السلطنه در هیأت دولت است.
 من با رئیس نظمیه سوئدی «کلنل وستداهل» به مقر رئیس‌الوزرا رفتیم.
از ترس نفوذ تروریست‌های «کمیته مجازات» مقر ریاست وزرا و هیأت دولت به صورت دژ مستحکمی درآمده بود و دم در باغ و اطراف عمارت عده‌ای قزاق در حال آماده‌باش ایستاده بودند. به محض این‌که وارد مقر هیأت دولت شدیم، علاء‌السلطنه ما را احضار کرد. علاء‌السلطنه که چندین‌بار در حکومت مشروطه رئیس‌الوزرا شده بود پیرمردی بود سالخورده و علیل‌المزاج، رئیس‌الوزرا آن روز روی یک صندلی چرمی نشسته بود و در برابر او میز کوچکی گذاشته بودند که روی آن پر بود از مقداری پاکت و کاغذ. «کلنل وستداهل» رئیس نظمیه مرا معرفی کرد و گفت حسب‌الامر مبارک «عبدالله‌خان» را به ریاست تأمینات نظمیه (اداره آگاهی شهربانی) منصوب کرده‌ایم تا از همین امروز شروع به کار کند، رئیس نظمیه و علاء‌السلطنه به زبان فرانسه گفت‌و‌گو می‌کردند. علاء‌السلطنه در چند کلمه به اختصار به «کلنل وستداهل» گفت: «خیلی خوب شد» آنگاه خطاب به من به فارسی گفت: «شما باید جوانمردی کنید و این اضطرابی را که مردم بیچاره دچارش شده‌اند، رفع کنید. چند نفر آدمکش با حیات این مملکت بازی می‌کنند و تمام خارجی‌ها را بر علیه ما تحریک کرده‌اند. این بی‌نظمی به ولایات هم رسیده و در اغلب نقاط آدمکشی شروع شده است. این بی‌وجدان‌ها فکر نمی‌کنند که با ترور چند نفر نمی‌شود جواب روس و انگلیس را داد. آنها می‌خواهند با این کارها، بهانه به دست خارجی‌ها بدهند تا آنها تمام مملکت را اشغال کنند. رئیس‌الوزرا آنگاه یک تلگرافی را که در پاکت بود به من داد و گفت: این تلگراف از طرف رئیس تلگرافخانه زنجان مخابره شده «سردار رشید» فرمانروای پیشین آذربایجان را که عازم تهران بود در زنجان با پنج گلوله از پا درآورده‌اند. من تا آن روز اسم «سردار رشید» را نشنیده بودم و ماجرای او را نمی‌دانستم بعدها که به مأموریت آذربایجان رفتم فهمیدم که او در آذربایجان چه مقامی داشته و به چه دلیل کشته شده است.
 «سردار رشید» از رجال و حکام ایالت آذربایجان بود و با «صمدخان شجاع‌الدوله» که دست نشانده روس‌ها بود و به دستور روس‌ها و به طرفداری از استبداد مجاهدین و آزادیخواهان آذربایجان را قلع و قمع کرده بود دوستی داشت ولی شخصاً مرتکب خلافی نشده و در مجموع شخصیتی عاقبت‌اندیش و خوش قلب بود و مدتی نیز عملاً فرمانروای آذربایجان شده بود.
 شریف‌الدوله کاشی (بنی آدم) که کارگزار یعنی نماینده وزارت امور خارجه در تبریز بود برای رسیدن به مقام فرمانروایی آذربایجان مردم را علیه سردار رشید تحریک به شورش می‌کرد و تحریکات او به آنجا رسید که سردار رشید مجبور شد از تبریز به حالت فرار عازم تهران شود. از قرار معلوم «سردار رشید» مبلغ گزافی پول، طلا و جواهرات نیز با خود داشته است. او سر راه خود به تهران، یکی دو شب در زنجان توقف کرده و در باغ محل اقامتش از چند طرف به او شلیک کرده و او را کشته بودند و با کشته شدن او صندوق‌های پر از پول و جواهر او هم ناگهان مفقود شده بود. کشته شدن «سردار رشید» مربوط به کمیته مجازات نبود از سوی آزادیخواهان تبریز هم، کسی مأمور ترور او نشده بود به یک روایت قابل قبولی، این کار به تحریک محمدحسن میرزا ولیعهد و شریف‌الدوله که سمت کارگزاری (نمایندگی وزارت امور خارجه) را داشت واقع شده بود.
 باری من تلگرافی را که علاء السلطنه رئیس الوزرا به من داده بود، خواندم و آن را روی میز نهادم. در این مدت رئیس الوزرای پیر مشغول خوردن پشمک بود و خرده‌های آن، خواه‌ناخواه روی لباسش می‌ریخت. وقتی تلگراف را روی میز پیش روی رئیس الوزرا گذاشتم علاءالسلطنه دوباره مشغول صحبت شد و گفت: ببینید در مملکت چه خبر است و دیگر جان و مال مردم در امان نیست. حالا شما باید زودتر دست به کار شوید و مطمئن باشید خدمات شما مورد توجه ملوکانه قرار خواهد گرفت. من فرمایشات رئیس الوزرا را به زبان فرانسه برای «کلنل وستداهل» سوئدی رئیس نظمیه ایران بازگو کردم...
 آنگاه با رئیس نظمیه از مقر هیأت وزیران به نظمیه آمدیم نیم ساعتی طول کشید تا حکم ریاست اداره تأمینات (آگاهی) تایپ شد و رئیس قبلی که یک سوئدی بود به جای من رئیس نظمیه گیلان گردید .
 بدین ترتیب پس از یک سال من دوباره به پست قبلی خود در اداره کل نظمیه برگشتم همکاران و رؤسای کمیسرها (کلانتری‌ها) می‌آمدند و می‌رفتند و به من تبریک می‌گفتند من در عین حال که سرگرم جوابگویی به شادباش‌ها بودم در فکر این بودم که به هر حال این پست من دائمی نیست زیرا اگر از این حوادث جان به در ببرم و زنده بمانم کمیته مجازات هم کشف و رفع خطر بشود، رئیس نظمیه دوباره مرا به یک بهانه‌ای دست به سر خواهد کرد.
 در نظمیه سوئدی رئیس‌ حسابداری شخصی بود به نام «یورلینگ» که به خاطر اطلاع من از سوءاستفاده‌هایی که کرده بود، با من سابقه خصومت داشت. او با یک خانم ارمنی روابطی داشت و پس از مدتی با او ازدواج کرد. این خانم نازک اندام و ولخرج بود و نگهداری از او با حقوق اداری ممکن و میسر نبود و چون من تنها کسی بودم که از سوءاستفاده‌های مالی او اطلاع داشتم از همان روزهای اول بنای ناسازگاری گذاشت. مخالفت او با من از زمانی آغاز شد که من هنوز معاون کل آگاهی بودم و به گیلان اعزام نشده بودم.
 در یکی از همان روزهایی که قرار بود رئیس نظمیه گیلان بشوم و رئیس نظمیه سوئدی به وزارت داخله (کشور) در این مورد مأموریت مرا پیشنهاد داده بود در حیاط نظمیه مشغول قدم زدن بودم که «کمیسر» محل با تلفن اطلاع داد که میرزا اسماعیل‌خان رئیس انبار غله دولتی را در جلوی اداره‌اش ترور کرده‌اند. در آن روزها ریاست انبار غله دولتی شغل بسیار مهم و مداخل‌‌داری بود. «کلنل وستداهل» به محض شنیدن این خبر به من دستور داد که قضیه را شخصاً تعقیب کنم و من به اتفاق یکی از اعضای نظمیه به محل حادثه رفتیم. من پس از انجام تحقیقات با همان درشکه‌ای که رفته بودم به نظمیه برگشتم و به همراه خود «میرزا باقرخان» گفتم، اعضای اداره آگاهی برای صرف ناهار رفته‌اند ما هم به «لقانطه» برویم و در آنجا ناهارمان را بخوریم. «میرزا باقرخان» به من گفت اگر اجازه بدهید من با یکی از اعضای نظمیه برویم منزل میرزا اسماعیل خان رئیس اداره غله که ترور شده است و اتاق او را مهر و موم کنیم تا نوشته‌جات او را کسی زیر و رو نکند زیرا ممکن است این قتل به منظور بردن اموال او انجام شده باشد. توضیح آنکه میرزا اسماعیل خان مقتول، با زنش دعوا و مرافعه داشت و زنش در حال طلاق گرفتن بود... با آن که من انگیزه این قتل را مسئله مالی و غیرسیاسی نمی‌دانستم گفتم برو. میرزا باقرخان یکی از اعضای نظمیه را برداشت و با درشکه به منزل میرزا اسماعیل‌خان مقتول رفتند و من نیز به طرف کافه (رستوران) خیابان لاله‌زار رفتم همین‌که وارد خیابان شدم و می‌خواستم وارد «کافه لاله‌زار» بشوم، رشیدالسلطان (یکی از اعضای کمیته مجازات) را دیدم که حالت آشفته‌ای داشت و چکمه‌هایش گلی بود و چند تکه گل هم به سرداری سیاه او چسبیده بود (سرداری کت بلند پالتو مانندی بود که مردان در دوران قاجار می‌پوشیدند) با این‌که با هم آشنایی نداشتیم به من سلام کرد و من جواب سلامش را دادم، توی حیاط «کافه» که رسیدم «سید مرتضی مجاهد» را دیدم البته او را قبلاً می‌شناختم. از مشاهده این دو نفر در یک محل حدس زدم قتل رئیس انبار غله دولتی توسط این دو تن انجام شده باشد،
 بعد از ظهر در مورد این حدس خود با «میرزا باقرخان» که عضو اداره آگاهی بود گفت‌وگو کردم، میرزا باقرخان که روی این پرونده کار می‌کرد توجهی به سخنان من نکرد . او که عده زیادی را در ارتباط با این پرونده بازپرسی کرده بود، نسبت به آن دو نفر مشکوک نبود. از آنجا که «وستداهل» رئیس نظمیه به من سپرده بود که از دور مراقب این پرونده باشم در حیاط نظمیه قدم می‌زدم و در تفکر بودم که «مسیو سیدنی چرچیل» منشی اول سفارت انگلستان که از دوستان صمیمی میرزا اسماعیل‌خان مقتول بود از راه رسید . همین‌که به من رسیدگفت: «میرزا اسماعیل‌خان کجاست؟» (کلنل وستداهل رئیس نظمیه تیر خوردن میرزا اسماعیل خان را به چرچیل خبر داده بود ولی او نمی‌دانست که او در دم جان سپرده است) من بی‌خبر از این ماجرا گفتم: میرزا اسماعیل خان مرده است!
 «سیدنی چرچیل» با شنیدن این خبر ناگهان رنگ از صورتش پرید و متشنج شد و نزدیک بود روی زمین بیفتد که دستش را گرفتم و روی نیمکت نشاندم. لیوان آبی برایش آوردند و پس از نوشیدن آن ماجرا را برای او تعریف کردم. «سیدنی چرچیل» گفت: «من چندین بار به او سفارش کرده بودم که مواظب خودش باشد. ولی او به حرف‌های من ترتیب اثر نداد.»
 «سیدنی چرچیل» پس از اطلاع از این جریانات گفت: شما یک نفر از اعضای نظمیه را همراه من بفرستید که به خانه میرزا اسماعیل خان مقتول برویم و نوشته‌جاتی را که مربوط به من است از آنجا بردارم زیرا همسر او با من میانه خوشی ندارد و ممکن است مرا به خانه راه ندهد. من در جواب «چرچیل» گفتم که اداره کل تأمینات یک رئیس سوئدی دارد و من نمی توانم در کار اومداخله کنم شما بهتر است در این مورد به «کلنل وستداهل» مراجعه کنید، او که از طفره رفتن من خوشش نیامده بود پیش رئیس نظمیه رفت و کلنل یک نفر را با او فرستاد تا به منزل مقتول بروند.مأموری که همراه چرچیل به خانه مقتول رفته بود در مراجعت گزارش داد که «مستر سیدنی چرچیل» منشی اول سفارت انگلستان در تهران از آن روز به بعد همه روزه پیگیر قضیه بود و به نظمیه فشار می‌آورد که قاتل را دستگیر کنند.
 میرزا باقرخان که از طرف رئیس نظمیه مأمور رسیدگی به این پرونده بود به طور محرمانه به من گفت که این قتل جنبه سیاسی دارد و توسط مخالفین وثوق‌الدوله رئیس‌الوزرای پیشین و مخالفین سیاست انگلستان انجام شده است و مرا نصیحت کرد و گفت: تو هم زیاد پیگیر این قضیه نباش. این قضیه همان طور که قبلاً اشاره کردم مربوط به زمانی است که من به ریاست نظمیه رشت و انزلی منصوب شده بودم و در حال عزیمت از تهران بودم. در ضمن درشکه‌چی‌ میرزا اسماعیل خان مقتول که تروریست ها را به هنگام فرار دیده و تشخیص داده بود که یکی از آنها چکمه پوشیده است، با دیدن «رشیدالسلطان» و «سیدمرتضی» در خیابان لاله‌زار با آن لباس‌های گلی، مراتب را به خود «کلنل وستداهل» گزارش داده و «میرزاباقرخان» که بازپرس پرونده بود، آن دو نفر را دستگیر و بازپرسی کرد. در همین ایام بود که من به محل مأموریت جدید خود رفتم و رئیس نظمیه رشت و انزلی شدم.


خاطرات کارآگاه عبدالله خان معاون کل اداره آگاهی نظمیه سوئدی
شایعه پراکنی انگلیسی‌ها درباره همکاری‌ مقامات با «کمیته مجازات»
بعد از آنکه من رئیس شهربانی رشت و انزلی شدم و به محل مأموریت خود رفتم، «میرزاباقر خان» بازپرسی از متهمین دستگیر شده «کمیته مجازات» را ادامه داد و چون خود او تفکرات و گرایش‌های وطن‌دوستی و ضدانگلیسی داشت، در بازپرسی‌های خود، به متهمین تلقین کرد که به کلی منکر اعترافات سابق و مشارکت خود در ترورهای انجام شده باشند، بدین ترتیب در مدت یک سالی که من در تهران نبودم به خاطر بروز اختلاف نظر میان افراد «کمیته مجازات» فعالیت کمیته متوقف شده بود. ولی چند نفر از اعضای مؤثر «کمیته مجازات» با چند تن از اعضای هیأت دولت تماس‌هایی برقرار کرده و مذاکراتی انجام شده بود که چند تن از اعضای این کمیته به مشاغل دولتی منصوب شوند و کمیته عملاً منحل شود. اما رعب و وحشت همچنان ادامه داشت و طرفداران وثوق‌الدوله و هواداران انگلیسی‌ها به سختی مرعوب شده و از خانه‌های خود بیرون نمی‌آمدند از سوی دیگر عوامل سفارت انگلستان این شایعه را که تعدادی از رجال و اعضای دولت در این ترورها دست دارند دامن می‌زدند تا آنجا که سیاستمداران خوشنامی چون مستوفی‌الممالک و مستشارالدوله، همکار و محرک کمیته مجازات قلمداد می‌شدند.
 اگرچه کشته‌شدگان با سفارت انگلستان بی‌ارتباط نبودند ولی در پاره‌ای از موارد در انتخاب ترور شده‌ها، غرض ورزی‌هایی شده بود، به طوری که بعداً معلوم شد، دستور قتل آقا میرزا محسن مجتهد، داماد آیت‌الله بهبهانی از سوی کمیته مجازات صادر نشده بود و چند تن از افراد «کمیته مجازات» خودسرانه او را از پا درآورده بودند. مبتکر تأسیس این جمعیت سرتیپ ابوالفتح زاده و سرهنگ منشی‌زاده از صاحب منصبان قدیم قزاقخانه بودند که در اوایل مشروطیت از شغل خود مستعفی شده و به مشروطه‌خواهان پیوسته بودند، اینان پس از آنکه روس‌ها دست به اقدامات نظامی زدند و وکلای مجلس وعده زیادی از مشروطه‌خواهان و مجاهدان به تشویق مستوفی‌الممالک از تهران به قم و از آنجا به غرب کشور رفتند و با کمک دولت امپراتوری آلمان و به ریاست نظام‌السلطنه مافی «دولت مهاجرت» را تشکیل دادند، به مهاجرین پیوستند و با شکست و خروج نیروهای «دولت مهاجرت» از غرب کشور، سرخورده به تهران بازگشتند و انگلیسی‌ها نیز در جبهه‌ها در سال‌های آخر جنگ پیروز شدند و با فروپاشی امپراتوری روسیه، انگلستان یکه‌تاز صحنه سیاست ایران شد، افراد سرخورده دور هم جمع شدند. تعدادی از حمایت‌کنندگان کمیته مجازات مانند میرزاعلی اکبرخان ارداقی و عمادالکتاب و مشکوة الممالک در شمار این افراد بودند.
 من (کارآگاه عبدالله‌خان) سرتیپ ابوالفتح‌زاده و سرهنگ منشی‌زاده را تا آن وقت ندیده بودم. به نظر من این دو، اشخاصی مبرا و وطن‌دوست و بی‌طمع بودند، من میرزاعلی اکبر خان ارداقی برادر قاضی ارداقی را که در واقعه توپ بستن مجلس شورای ملی در باغشاه به وضع فجیعی کشته شد، خوب می‌شناختم، او یک مرد وطنخواه بود و من به دوستی او اعتماد داشتم.
 و «عمادالکتاب» در مدرسه «افتتاحیه» و سپس در مدرسه آلمانی، معلم خط بود و به خود من نیز تعلیم خوشنویسی داده بود.
 در ایامی که پدرم متصدی چاپ و انتشار شاهنامه فردوسی شده بود و این کار به سفارش امیربهادر جنگ (فرمانده نیروهای مسلح در زمان سلطنت محمدعلی شاه) انجام می‌شد، عمادالکتاب که آن شاهنامه را خوشنویسی می‌کرد به خانه ما رفت و آمد داشت، ولی بقیه افراد کمیته مجازات را به جز احسان‌الله خان و حسین لله هرگز ندیده بودم و نمی‌شناختم.
 من با احسان‌الله خان که بعداً به میرزاکوچک خان پیوست و سپس مخالف او شد و به مبارزه با« میرزا »پرداخت، همکلاس بودیم. احسان‌الله خان جوان حساس و پرحرارتی بود که از اوایل مشروطیت در جرگه مشروطه‌خواهان وارد شد و با مستبدین مبارزه می‌کرد.
 من از آن جهت که جرم احسان‌الله خان در ارتباط با «کمیته مجازات» ثابت نشده بود اورا از زندان رها کردم، احسان الله خان هم از آنجا مستقیماً پیش میرزاکوچک خان رفت و پس از فروپاشی نهضت جنگل به روسیه فرار کرد. احسان‌الله خان گاهی توسط مسافران برای من پیغام‌هایی می‌فرستاد.او در روسیه متأهل گردید و دارای چند پسر شد که وارد ارتش سرخ شدند. بعداً معلوم شد که او در یکی از تصفیه‌های معمولی بلشویک‌ها، توقیف و تبعید شده و به قرار اطلاع در زندان درگذشته است.
 و اما «حسین‌لله» و «رشیدالسلطان» میان مشروطه‌خواهان شهرت زیادی داشتند و تا لحظه آخر به مسلک و مرام خود وفادار ماندند.
 سرتیپ ابوالفتح خان و سرهنگ منشی‌زاده برای انجام اهداف خود سرمایه‌ای در اختیار نداشتند و مبلغ مختصری از سوی کسانی که با آنها همفکر بودند در اختیارشان قرار می‌گرفت که آن را با صرفه‌جویی تمام میان افراد تقسیم می‌کردند.
 شخص دیگری هم به نام «بهادرالسلطنه» به اینان ملحق شده بود که با اعیان آن روز در ارتباط بود. از قرار معلوم بهادرالسلطنه، از افراد مختلف کمک‌هایی برای کمیته مجازات جمع‌‌آوری کرده بود، از جمله مقداری هم برای خودش دریافت داشته بود. علاوه بر آنهایی که ذکر کردم، شخصی بود به نام «کریم دواتگر» که از آغاز مشروطیت، با مشروطه‌خواهان همکاری می‌کرد. این شخص در دوره محمدعلی شاه داوطلب شد شیخ‌فضل‌الله نوری را ترور کند، تیری هم به سوی شیخ شلیک کرد که کارگر نشد.از آن تاریخ این شخص در نظر مشروطه‌خواهان در شمار قهرمانان درآمده بود. او نیز از جمله کسانی بود که در جنگ جهانی اول همراه مجاهدین، به حکومت موقت مهاجرت در غرب کشور پیوسته و نومیدانه بازگشته بود. او در شمار نخستین کسانی بود که برای همکاری با «کمیته مجازات» اعلام آمادگی کرد. «کریم دواتگر» خیلی دست تنگ و بی‌بضاعت بود و به کمک مالی نیاز مبرم داشت. به همین جهت پس از انجام ترورهای اولیه «کمیته مجازات» را برای گرفتن پول زیر فشار گذاشته بود و چون «کمیته مجازات» پول مورد نظر او را در اختیارش نگذاشته بود با طرفداران وثوق‌الدوله تماس گرفته و «کمیته مجازات» را تهدید کرده بود که اگر پول مورد درخواستش نرسد! اسرار کمیته را فاش خواهد ساخت.
از این رو «کمیته مجازات» برای آنکه لو نرود، دستور قتل «کریم دواتگر» را داد و او را یک شب، یکی از اعضای کمیته از پشت سر، از پا درآورد.
 باری در نخستین روزهایی که من از رشت بازگشته و بار دیگر معاون کل اداره آگاهی شهربانی سوئدی شدم حس می‌کردم که کمیته مجازات اقتدار خود را از دست داده است و افرادی که به آنها پیوسته بودند از اطاعت اوامر رهبران کمیته مجازات خودداری می‌کنند.
 من (کارآگاه عبدالله‌خان) چند تن از رؤسای شعبه‌های اداره آگاهی نظمیه و ریاست کمیسری‌ها (کلانتری‌ها) را با خود همراه کرده بودم و روزها در یکی از اتاق‌های اداره آگاهی نظمیه، دور هم جمع می‌شدیم و اطلاعاتی را که در این زمینه داشتیم مبادله می‌کردیم.
 در شهر چنین شایعه شده بود که «کمیته مجازات» به تحریک و با کمک مالی «محمد ولی‌خان تنکابنی سپهسالار اعظم» و رئیس‌الوزرای اسبق تشکیل شده و هدف آنها ساقط کردن دولت و رئیس‌الوزرایی سپهسالار است. در یکی از جلسات که من و سایر اعضای نظمیه در اداره آگاهی داشتیم، من به صراحت گفتم:
 «اگر هدف کمیته مجازات این باشد که دولت عوض کنند و سپهسالار را سر کار بیاورند من بی‌ملاحظه کمیته را کشف و اعضای آن را توقیف خواهم کرد ولی اگر به این نتیجه برسیم که چند تن از آزادیخواهان، بدون اغراض شخصی این کار را کرده‌اند سعی می‌کنم آنها را از این کار بازدارم و آنان را متفرق کنم، این حرف‌ها را به خاطر آن گفتم که می‌دانستم در جمع ما کسانی هستند که خبرها را به «کمیته مجازات» می‌رساندند و این حرف‌ها در حقیقت اخطاری بود به «کمیته مجازات» .
 یکبار که سرشب به خانه بر می‌گشتم از دور شخصی را دیدم که با عجله به طرف من می‌آمد. من از روز اول قبول ریاست اداره تأمینات، همیشه تنها حرکت می‌کردم و محافظ و پاسبانی با خود همراه نمی‌بردم، از این رو چون تنها بودم احتیاط را از دست نداده به حال دفاع ایستادم. نزدیکتر که آمد دیدم «حاجی بابای اردبیلی» است.
 با هم وارد منزل شدیم، رفتیم توی اتاق و او مقابل من روی صندلی نشست. مدتی بود او را ندیده بودم و گمان می‌کردم در سفر است. از او پرسیدم کجا بودی چرا تا به حال به دیدن من نیامدی؟ در جواب من گفت: «به ملاحظاتی نمی‌خواستم که مرا با شما ببینند، شبها این دور و بر قدم می‌زدم و از دور مراقب شما بودم، امشب هم نمی‌خواستم پیش شما بیایم ولی چون حامل پیغام‌هایی از طرف «کمیته مجازات» برای شما هستم لازم شد شما را ببینم.
 «حاجی بابا اردبیلی» در ادامه سخنان خود گفت:
«شما در این مدت متوجه شده‌اید که «کمیته مجازات» آن طور که قبلاً فکر می‌کردید مربوط به تحریکات «سپهسالار تنکابنی» یا دیگران نیست و تمام اعضای آن از مردمان آزادیخواه و وطن دوست‌اند «کمیته مجازات» فقط به خاطر مبارزه با بیگانگان و عمال آن تأسیس شده است و چند نفر از دوستان صمیمی شما هم عضو آن هستند. میرزا علی اکبر خان ارداقی و عمادالکتاب و احسان‌الله‌خان و خود من از دوستان و فدائیان شما بوده و هستیم.
 «میرزا باقرخان» هم که بازپرس اداره تأمینات (آگاهی)است و رفیق شماست با ما ارتباط دارد. او فرمایشات شما را که در جلسه اخیر کرده‌ بودیم به کمیته مجازات راپرت (گزارش) داده او هم از رفقای جدی و طرفدار شماست. ما تا به حال خوب پیش رفته‌ایم و به هدف های مورد نظر خود رسیده‌ایم اما حالا به واسطه مختصر اختلافی که پیش آمده است نزدیک است تمام زحمات ما به هدر برود.
 «حاجی بابای اردبیلی» آنگاه چنین گفت:
این پدرسوخته - یعنی کریم دواتگر - به ما خیانت کرده و نزدیک است که تمام زحمات ما به هدر برود. این پدرسوخته خائن (کریم دواتگر) به وسیله ملک‌الشعرای بهار خود را به وثوق‌الدوله نزدیک کرده و می‌خواهد تمام ما را به کشتن بدهد. خوشبختانه «کریم دواتگر» تمام اعضای «کمیته مجازات» را نمی‌شناسد و از ترکیب داخلی سازمان بی‌خبر است.یک نفر دیگر هم میان ماست که از این «کریم‌دواتگر» هم خطرناک‌تر است که متأسفانه «ابوالفتح زاده» به او اعتماد کامل دارد و او نمی‌گذارد شر او را بکنیم و من یقین دارم که او هم سرانجام به ما خیانت خواهد کرد. این شخص بهادرالسلطنه است. به هر حال جمعیت «کمیته مجازات» در حال متلاشی شدن است. در میان ما افراد فداکار و وطن دوست که فقط برای آزادی و استقلال جان‌فشانی می‌کنند زیادند. قسمتی از مبارزین که با اعضای حزب دموکرات به «مهاجرت» رفته بودند سرخورده از غرب کشور مراجعت کرده گرسنه و ویلان در تهران هستند. متأسفانه هیأت مدیره «کمیته مجازات» دارای آن فکر و شهامتی که برای این امر لازم است نیستند و بیهوده وقت تلف می‌کنند و از موقعیت استفاده نمی‌کنند.
 «ارداقی» و من تصمیم گرفتیم که با شما داخل مذاکره شویم و من متعهد شدم که خودمان را به شما بشناسانیم و شما را راضی کنیم که به «کمیته مجازات بپیوندید» و اگر میل به این کار نداشته باشید لااقل خودتان را کنار بکشید و مخالفت نکنید زیرا به قول «میرزاباقرخان» اگر شما کنار بکشید دیگر افراد اداره تأمینات «آگاهی» جرأت آن را ندارند که ما را دستگیر کنند.در جواب حاجی بابا اردبیلی گفتم: «من با این ترورها موافق نیستم و اگر جای شما بودم با این کار موافقت نمی‌کردم اما در مورد پیشنهاد دوم شاید از این کار استعفا بدهم.»
 «حاجی بابا اردبیلی» از این سخن بسیار خوشحال شد و گفت من بیش از این از شما توقعی ندارم حال اگر اجازه بدهید مقدمات دیدار شما را با «اعضای کمیته مجازات» فراهم کنم تا شما شخصاً نظرات خودتان را به آنها بگویید.
 من در جواب «حاجی بابا اردبیلی» گفتم: من در این کار ضرری نمی‌بینم، ترتیب این کار را بدهید و محل ملاقات را معلوم کنید.»
 «حاجی بابا اردبیلی» با خوشحالی از جای خود بلند شد و گفت دیگر بیش از این مصلحت نیست که من در اینجا بمانم، اجازه بدهید مرخص شوم. من اصرار کردم که برای صرف شام بماند و او قبول نکرد.
 نامه‌ای برای رئیس نظمیه
چند روزی گذشت و یک شب که من تا دیروقت در اداره مانده بودم، با «کلنل وستداهل» در مورد «کمیته مجازات» مشغول گفت و‌گو بودیم، مأمور پست شهری، یک نامه برای رئیس نظمیه آورد که ماشین شده بود به این مضمون:
 «اگر می‌خواهید کمیته مجازات را کشف کنید چند نفر را مأمور کنید که مواظب میرزا علی اکبرخان ارداقی و عمادالکتاب باشند و نوشته بود که این دو نفر غالباً با درشکه کرایه‌ای به شمیران می‌روند» (میرزا علی اکبر خان ارداقی و عمادالکتاب هر دو عضو وزارت امور خارجه بودند.)
 من به «کلنل وستداهل» گفتم دستگیری این دو نفر فایده‌ای ندارد بهتر است تأمل کنیم، تا اطلاعات بیشتری به دست آوریم «کلنل وستداهل» رئیس نظمیه سوئدی با پیشنهاد من موافقت نمی‌کرد و عجله داشت که این افراد فوراً دستگیر شوند و از فحوای کلام او پیدا بود که در مورد وفاداری و صمیمیت من سوءظن دارد.
 ملاقاتی دیگر با حاجی بابا
آن شب به خانه که رسیدم مشاهده کردم که حاجی‌بابا اردبیلی در اتاق پذیرایی نشسته و منتظر من است. او با مستخدمین خانه پدری من آشنایی قبلی داشت و چون از سوابق رفت و آمد او به منزل ما با خبر بودند در غیبت من از او پذیرایی می‌کردند.
 حاجی‌بابا اردبیلی گفت: من با اعضای کمیته مجازات مذاکره نموده‌ام آنها حاضر هستند خود را معرفی کنند و محل ملاقات، خانه‌ای در دربند شمیران است و توضیح داد که در این ملاقات جز سرهنگ منشی‌زاده و سرتیپ ابوالفتح‌زاده شخص دیگری حضور نخواهد داشت، گفتم بسیار خوب، من فردا شب به دیدار آقایان خواهم رفت. حاجی بابا اردبیلی گفت: «من برای امشب قرار گذاشته‌ام» به حاجی گفتم امشب دیروقت است علاوه بر این درشکه‌چی حاضر نخواهد شد ما را به دربند ببرد و منتظر بماند و بعد ما را به شهر برگرداند. حاجی گفت: من فکرش را قبلاً کرده‌ام و یک درشکه که متعلق به بچه‌های خودمان است سرخیابان حاضر است من با آنکه خیلی خسته بودم به راه افتادم و سر خیابان فرمانفرما سوار آن درشکه شدیم و به سوی شمیران به راه افتادیم.
 جاده قدیم شمیران مانند دیگر نقاط شهر تهران آن روز، تاریک و خلوت و ساکت بود و به ندرت مسافری در آن وقت شب از آن جاده عبور می‌کرد. درشکه‌چی ما یکی از مبارزین تبریزی بود و قیافه‌ای جدی داشت. او بسیار مؤدب بود و کلمه‌ای بر زبان نمی‌آورد. فقط وقتی که من می‌خواستم سوار درشکه شوم به علامت احترام نیم خیزی کرد و سلامی داد. اسب‌های درشکه هم بسیار تنومند و نیرومند بودند در طول راه «حاجی‌بابا اردبیلی» در مورد رویدادهای آغاز مشروطیت صحبت می‌کرد و درباره پاره‌ای از وقایع نظرات خاصی داشت. از جمله این که می‌گفت: عباس آقا تبریزی قاتل علی اصغر خان اتابک اعظم از روی احساسات شخصی اتابک را کشت و این که می‌گویند در جیب او کارت عضویت کمیته‌ای وجود داشته حقیقت ندارد و در مورد ترور آقا سید عبدالله بهبهانی اظهارنظر می‌کرد که عامل قتل آن مرحوم اسماعیل آقانوبری بود.
 از این قبیل اظهارنظرها و نیز عقیده داشت که ترور آقا میرزا محسن داماد آیت‌الله بهبهانی بدون اجازه کمیته مجازات بوده و احسان الله خان و حسین لله این کار را کردند و کمیته بعداً مجبور شد بیانیه بدهد و این ترور را به خود نسبت دهد و به همین جهت است که در حال حاضر میانشان اختلاف افتاده و چند روزی است که سران کمیته مجازات با هم ملاقات نمی‌کنند و کمیته در حال فروپاشی است و می‌گفت: بیش از بیست نفر از مبارزین که خود را برای همکاری با کمیته مجازات آماده کرده بودند در حال حاضر بلاتکلیف و برای نان شب محتاج‌اند.
 «حاجی‌بابا اردبیلی» می‌گفت: این «کریم دواتگر» بیچاره هم از شدت استیصال خود را به آدم‌های نصرت‌الدوله و وثوق‌الدوله نزدیک کرده و گرنه او هم در آغاز یکی از پرحرارت‌ترین آزادیخواهان بود و با کمال میل و از روی مسلک همراه دموکرات‌ها به سفر مهاجرت رفت و سرانجام گرسنه و سرگردان به تهران بازگشت. حاجی می‌گفت تنها کمکی که به کریم دواتگر شده بود از طرف سرتیپ ابوالفتح‌زاده بود که سی‌تومان پول و ده من آرد به او داده بود.زن و بچه او گرسنه بودند، غیر از این چاره‌ای نداشته است.
 صحبت‌های «حاجی‌بابا اردبیلی» که مرا به دیدار رئیس کمیته مجازات و رئیس اجرایی آن سازمان می‌برد، ادامه داشت تا به مقبره «ظهیرالدوله» رسیدیم. سربالایی‌ها، اسب‌ها را خسته کرده بود، چند دقیقه‌ای ایستادیم تا نفس تازه کنند. در آن ایام در شمیران باغ های بزرگ وجود داشت و از هر سو صدایی شنیده می‌شد. جغدها، بلبل‌ها، مرغ‌های حق، بیداد می‌کردند. روی تخته سنگی دو درویش چپق می‌کشیدند. در چپق‌هاشان، ظاهراً حشیش دود می‌کردند چون در‌آن هوای پاک و صاف بوی عطرش پیچیده بود. ناگهان یکی از آنها زد زیر آواز، مضمون اشعار، گذر زمان و بی‌وفایی دوران بود، اشعارش به خاطرم نمانده ولی مفهومش این بود:
 «ای جوان از اینجا که می‌گذری مواظب قدم‌هایت باش، مرگ در کمین توست و هر لحظه ممکن است در ورطه هولناکی فرو افتی و راه برگشت نداشته باشی» اگر در جای دیگر و در موقعیت دیگر این اشعار را می‌شنیدم، در روح و جسمم چندان اثری نمی‌کرد اما در آن غروب غمناک آن هم پس از صحبت‌هایی که در راه شده بود و تمامش مربوط به کشت و کشتار بود آن آواز انعکاس غریبی در وجودم پیدا کرد و اصلاً ملتفت نبودم دارم کجا می‌روم و از کجا عبور می‌کنم. در آن ایام در تجریش هنوز خیابان‌های عریض امروزی ایجاد نشده بود و درشکه‌ها از میان کوچه‌های پــر‌از پـستی و بلندی و سنگلاخ و تاریک می‌گذشت. اسبها کاملاً خسته شده بودند و به زحمت حرکت می‌کردند. در این هنگام درشکه‌چی سرش را برگرداند و به «حاجی‌بابا اردبیلی» گفت دیگر ما بالاتر از این جا صلاح نیست با درشکه برویم، ممکن است اسبها زمین بخورند، بهتر است در همین جا پیاده شوید.
 به ناچار پیاده شدیم، حاجی‌بابا راه را خوب می‌شناخت و با سرعت پیش می‌رفت ولی من روز روشن هم از چنان جاهایی عبور نکرده بودم. چند قدمی بیشتر بر نداشته بودیم که دیدم یک نفر با عجله به سوی ما می آید، حاجی‌بابا از دور او را شناخت و صدا زد«حاجی یوسف کجا می‌روی؟» حاجی یوسف گفت: حاجی‌بابا چرا اینقدر دیر کردی؟ «آقا» نگران شدند و به من گفتند بیایم ببینم چه شده. شاید برای شما در راه اتفاقی افتاده است.
 «حاجی بابا» گفت نه خبری نیست. ما از شهر دیر حرکت کردیم. حاجی‌بابا «حاجی‌یوسف» را به من معرفی کرد. چند دقیقه بعد به خانه‌ای رسیدیم که درش بسته بود. مشهدی یوسف در را کوبید و علامتی داد در باز شده و ما داخل خانه شدیم. حیاط مشجری بود که فقط در یک گوشه آن چراغی روشن بود، حاجی‌بابا مرا به طرف آن اتاق روشن برد و بعد خودش با حاجی‌یوسف به اتاق دیگر رفتند.

 

خاطرات کارآگاه عبدالله خان معاون کل اداره آگاهی نظمیه سوئدی
پرونده کمیته مجازات چگونه بسته شد
دیدار با سران کمیته مجازات
من (میرزا عبدالله خان) از ایوان گذشتم و وارد اتاق شدم بیرون در یک «لامپای» کوچک روشن بود ولی توی اتاق یک لامپای بزرگ حباب‌دار بود و دو نفر در آنجا نشسته بودند، مرا که دیدند چند قدمی به استقبال آمدند و دست مرا به گرمی فشردند، همان طور که حدس می‌زدم یکی از آنها سرتیپ ابوالفتح‌زاده و دیگری هم خودش را معرفی کرد، او «سرهنگ منشی‌زاده» بود.
 سرتیپ ابوالفتح‌زاده گفت: آقا میرزا عبدالله‌خان ما اول دفعه‌ای است که خدمت شما می‌رسیم ولی از ارادتمندان شما هستیم و اغلب رفقای ما از مریدان شما هستند. رئیس و فرمانده اجرایی کمیته مجازات من را بالادست خود نشاندند و پس از تعارفات زیاد صرف چای شد. بعد سرتیپ ابوالفتح زاده شروع کرد به تعریف کردن وقایع مشروطیت و چگونگی کناره‌گیری عده‌ای از فرماندهان وطن‌دوست قزاق که شغل و موقعیت خود را فدای مشروطیت و آزادی کردند و از قزاقخانه استعفا داده و به صفوف مشروطه‌خواهان پیوستند و بعد صحبت وقایع جنگ جهانی و نهضت مهاجرت پیش آمد و بی‌کفایتی پاره‌ای از رهبران دموکراتها که موقعیت‌های خوبی را از دست دادند و بعد از «مدرس» و «نظام السلطنه مافی» بدگویی کرد که اینها با عثمانی‌ها ساختند. سرتیپ ابوالفتح‌زاده می‌گفت و سرهنگ منشی زاده تصدیق می‌کرد، تا این که صحبت به سیاست روز کشید، سرتیپ ابوالفتح‌زاده می‌گفت: فعلاً یکی از عوامل بدبختی ایرانیان که روسیه تزاری باشد عاجز و ناتوان شده ولی انگلیس‌ها عجله دارند که با استفاده از فرصت، نفوذ خود را بیش از پیش در ایران بسط و توسعه دهند. یک عده سودجو و منفعت پرست ایرانی هم مانند وثوق‌الدوله و نصرت‌الدوله پسر فرمانفرما، در خدمت انگلیس‌ها هستند و اگر ما مداخله نکرده بودیم آنها دولت علاءالسلطنه را ساقط نموده و به دست این افراد خائن به آرزوی خود رسیده بودند.
 اهداف آینده
آنگاه ابوالفتح‌زاده و منشی‌زاده، اهداف آینده خود را که درحقیقت طرح یک کودتا بود بیان کردند. البته آن روزها هنوز واژه کودتا شناخته شده نبود، ولی سرتیپ ابوالفتح‌زاده معنی کودتا را فهمیده بود و می‌گفت: اگر 10 نفر از روی صمیمیت و حقیقت با هم ائتلاف کنند به سهولت می‌توانند این ساختمان غلط را سرنگون کنند و یک بنای جدید برای آبادی مملکت ایجاد نمایند. برای مثال می‌گفت: مشاهده کردید که درعثمانی «ترکان جوان» 5 یا 6 نفر بیشتر نبودند که سلطنت استبدادی سلطان عبدالمجید را منقرض ساختند. اگر چند نفری قدم همت جلو بگذارند عده زیادی به آنها خواهند پیوست . شما ملاحظه می‌کنید که ما با ترور این چند نفر به کلی اوضاع را تغییر داده‌ایم و حالا وزرا و زمامداران تماماً متوجه کار خود شده‌اند. سرهنگ منشی‌زاده در تأیید اظهارات سرتیپ ابوالفتح زاده گفت: «ملاحظه می کنید که امروز بر اثر اقدامات کمیته مجازات در وزارت مالیه (دارایی) که مرکز رشوه و ارتشا بود، مأمورین تغییر مسلک داده و کارهای مردم را بدون توقع و پاداش، انجام می‌دهند، رفت و آمد به سفارتخانه‌ها هم به کلی خاتمه یافته است تا آنجا که یکی از دوستان اظهار می‌داشت که در پذیرایی روزهای چهارشنبه درمنزل سردار منصور رشتی ( سپهدار رشتی) درهفته گذشته نصف مهمان‌ها نیامده بودند و مدیر روزنامه نسیم شمال از قول سپهدار می‌گفت که او اظهار داشته که لازم است ما این اجتماع روزهای چهارشنبه را فعلاً موقوف سازیم. اینها وحشت دارند که در یک جا جمع شوند.
 در اینجا سرتیپ ابوالفتح زاده دنباله سخنان رفیقش سرهنگ منشی‌زاده را گرفت و گفت:‌ما که از عثمانی ها کمتر نیستیم. اما در ایران اعتماد میان مردم از دست رفته است. بیشتر تقصیر، بر گردن آنهایی است که رهبری آزادیخواهان را برعهده گرفته بودند، آنها با هم رقابت کردند و نفاق ورزیدند تا کار به اینجا کشیده که وثوق‌الدوله یا نصرت‌الدوله می‌خواهند اوضاع ما را مثل دوره ناصرالدین شاه کنند، سفارتخانه‌های خارجی هم به آنها کمک می‌کنند. اگر در مملکت ما نظم و امنیت برقرار بود و قشون حسابی داشتیم راهزنان نمی‌توانستند تا پشت دروازه‌های تهران ترکتازی ‌کنند. ما چند نفر تصمیم گرفته‌ایم که فداکاری کنیم و به این شعبده‌بازی ها خاتمه بدهیم. فعلاً دولت مرعوب شده و مشغول مذاکره شده‌اند که ما را وارد کارهای دولتی کنند، ما پیشنهاده کرده‌ایم سرهنگ منشی‌زاده معاون وزارت داخله (کشور) بشود و من (سرتیپ ابوالفتح زاده) وزیر جنگ و تشکیلات نظمیه را هم به شما بسپارند و این سوئدی‌ها که مسئول امور نظمیه و در عمل نوکر خارجی‌ها هستند از ایران بروند. بیشتر اعضای فعلی هیأت وزیران، وطن دوست هستند و به مستوفی‌الممالک و مستشارالدوله هم می‌توان اطمینان کامل داشت. بدین ترتیب ما خواهیم توانست دست نوکرهای اجنبی را از کار کوتاه کنیم. سرتیپ ابوالفتح‌زاده آنگاه نگاهی به من کرد و گفت:«شما دو نفر از اعضای مهم کمیته مجازات یعنی رشید‌السلطان و سید مرتضی را زندانی کرده‌اید. وجود آنها برای ما خیلی لازم است. آنها را آزاد کنید. ما به جوانمردی شما اطمینان داریم. شما فرد با جرأت و شهامتی هستید و مرعوب نخواهید شد. ما به هیچ وجه قصد ترساندن شما را نداریم. ما پیشنهاد می‌کنیم که شما بدون توجه به اینکه چه کسی رئیس و چه کسی مرئوس است دست به دست ما بدهید و با کمیته مجازات همکاری کنید و اگر مایل به این کار نیستید کنار بکشید و مانع انجام کارهای ما نشوید.» در اینجا ابوالفتح‌زاده سکوت کرد و آماده شنیدن جواب شد.
 دیرگاهی از شب می‌گذشت و من برای اینکه سرتیپ ابوالفتح زاده تصور نکند که قصد طفره رفتن و اهمال را دارم، ساکت بودم و حرفی نمی‌زدم، حتی به ساعت خودم هم، نگاه نمی‌کردم. در آن لحظات نیز مانند سر قبر ظهیرالدوله حال و احوال پریشانی داشتم و همان صدای جغد و مرغ حق از دور به گوش می‌رسید. حرف‌های ابوالفتح زاده که سراپا، از خون و خونریزی و کشتار آکنده بود برای او و سرهنگ منشی‌زاده که هر دو افسر بریگاد قزاق بودند و مردمان رشیدی بودند و بسیاری از این صحنه‌ها را در طول خدمت سربازی خود دیده بودند عادی و طبیعی بود، ولی من کارآگاهی بودم تازه کار که تازه سه چهار سالی بود که شغل معلمی را رها کرده و به خدمت پلیس درآمده بودم و طبعاً نمی‌توانستم اهل کشت و کشتار باشم. در ضمن به فکر پدر خودم هم بودم که این چنین کارها او را دچار رنج و عذاب خواهد کرد و از سوی دیگر سیصدتومان حقوق ماهانه که از نظمیه می‌گرفتم پول گزافی به شمار می‌رفت. من که تصمیم خودم را گرفته بودم پس از خوردن یک استکان چای گفتم بسیار خوب من پیشنهاد دوم شما را قبول می‌کنم و از شغل خود استعفا می‌دهم، اما در مورد آن دو زندانی با «میرزا باقرخان» بازپرس نظمیه صحبت می‌کنم و راه‌حل پیدا می‌کنیم. سرهنگ منشی‌زاده و سرتیپ ابوالفتح‌زاده خنده‌ای کردند و گفتند: «میرزا باقرخان از خودمان است. شما دستور بدهید او اجرا می‌کند.»ابوالفتح زاده تعارفی کرد که شب را بمانید و بلافاصله گفت:شاید بیش از این توقف شما در اینجا به صلاح کار نباشد و چون دیروقت است حاجی بابا اردبیلی و مشهدی یوسف تا شهر با شما خواهند آمد. هنگام خداحافظی مشهدی یوسف مجاهد ، با صدای بلند به ترکی گفت: این شخص مرد است و به حرف‌های او باید اطمینان داشته باشید.
 دستور آزادی زندانیان
فردای آن روز به نظمیه رفتم و به «میرزا باقرخان» که پرونده زندانیان دست او بود گفتم ما دلایل محکمی علیه این دو زندانی نداریم، بهتر است که آنها را فعلاً آزاد کنیم. «میرزا باقرخان» که با کمیته مجازات مربوط و در انتظار چنین دستوری بود همان روز دستور آزادی آنها را داد.پس از آزاد شدن دو تن از تروریست‌های «کمیته مجازات» یعنی «رشید السلطان» و «سیدمرتضی» برای نجات خودم از وضعیتی که پیش آمده بود راه چاره‌ای می‌جستم و فکرم به جایی نمی‌رسید.
 در این هنگام نظمیه تبریز بلامتصدی مانده بود و من خیلی میل داشتم که این خدمت را به من رجوع نمایند ولی می‌دانستم که تا قضیه «کمیته مجازات» تصفیه نشود، «وستداهل» رئیس نظمیه سوئدی، مرا رها نخواهد کرد. امید ضعیفی داشتم و آن هم مراجعه مستقیم به مستشارالدوله وزیر داخله (وزیر کشور) بود. در این هنگام فراش پست (مأمور پست) رسید و نامه‌ای به من داد، نامه را گشودم.
 متن نامه از این قرار بود:
«آقای آقامیرزا عبدالله خان! شما را از رشت برای این خواسته‌اند که کمیته مجازات را پیدا کرده، افراد آن را دستگیر نمایید. اگرچه هیچ ایرانی که در گوشه قلب او حب وطن باشد ممکن نیست با «کمیته مجازات» در مقام ضدیت برآید ولی چون طمع مال و حب ریاست احتمال دارد شما را به این انصاف‌کشی تحریک کند، قبلاً می‌گوییم که زحمت بیهوده متحمل نشده و خود را دچار مخاطره ننمایید زیرا که «کمیته مجازات» هر ساعتی که تصمیم بگیرد در ظرف 12 ساعت بعد، شما معدوم خواهید شد. در این صورت علاوه بر بدنامی، جوانی شما مایه تأثر است» پس از خواندن این نامه سخت متأثر شدم و با خود می‌گفتم پس از آن ملاقات که در «دربند» با منشی‌زاده و ابوالفتح‌زاده کردم، این چه کاغذی است که برای من نوشته‌اند!در حالی که نامه را می‌خواندم «میرزا باقرخان» بازپرس پرونده «کمیته مجازات» در نظمیه ،که خود عضو کمیته مجازات بود متوجه تغییر حالت من شد، جلوتر آمد و گفت: نامه‌ای که می‌خواندی از «کمیته مجازات» است؟ گفتم: بلی. گفت اوقاتتان تلخ نشود در نظمیه مخالفین شما انتشار داده‌اند که شما با «کمیته مجازات» رابطه دارید، از این‌رو در دستگیری آنها اهمال می‌کنید، ما فکر کردیم که مبادا ملاقات آن شب شما در« دربند» فاش شده باشد. محض احتیاط من (میرزا باقرخان) و ارداقی که دوست صمیمی شماست فکر کردیم چنین نامه‌ای را برای شما بفرستیم که هم سواد (رونوشت) آن در پرونده شما بماند و هم بتوانید آن را به «کلنل وستداهل» نشان بدهید.حرف‌های «میرزا باقرخان» موجب تسلای خاطر من شد چون دیدم که دوستان مواظب من هستند بعد از این جریان به دفتر کار خود رفتم و مشغول کار شدم. دو ساعت بعد «کلنل وستداهل» که ظاهراً به دیدار رئیس‌الوزرا رفته بود به نظمیه آمد و یکسره وارد اتاق کار من شد. او سیگاری از جیبش درآورد و آتش زد و بی‌مقدمه پرسید «در مورد آن سه نفری که نامشان را به شما دادم چه کرده‌اید و کدام یک از مأموران را برای این کار اختصاص داده‌اید؟»
 من در حقیقت هیچ اقدامی نکرده بودم و می‌دانستم که ارداقی و عمادالکتاب که هر دو عضو «کمیته مجازات» هستند. جواب دادم من شخصاً مشغول تحقیق هستم و نتیجه آن این نامه است که برای من فرستاده‌اند. نامه «کمیته مجازات» را به دستش دادم. «کلنل» نامه را گرفت و چون فارسی نمی‌دانست، در جیبش گذاشت و کاغذ دیگری از جیبش درآورد که اسامی چندتن در آن ماشین شده بود و گفت: این افراد را همه شناخته‌اند و با اسم و نشانی معرفی می‌کنند ولی در اداره آگاهی نظمیه که یکصد کارآگاه دارد هنوز نتوانسته‌اید یک نفر را توقیف کنید. من باید مواظب اعضای اداره خود باشم و اگر لازم باشد یک نفر کارآگاه سوئدی را با تلگراف از استکهلم احضار کنم. من بلافاصله در جواب گفتم پس بهتر است مرا برای ریاست نظمیه تبریز معرفی کنید و شخصی را به جای من رئیس اداره آگاهی کنید که بیشتر مورد اعتماد هیأت دولت باشد.
 «کلنل» گفت: بد فکری نیست. من که تصور نمی‌کردم به این آسانی از این ماجرا خلاص شوم خوشحال شدم چون دیگر هیچ بهانه‌ای برای من باقی نمانده بود و مجبور بودم در صورت ادامه خدمت یک عده از رفقای خودم را تسلیم چوبه‌دار کنم!
 من خیلی خوشحال بودم ولی هنوز امید نداشتم که دولت با انتصاب من به سمت ریاست نظمیه تبریز موافقت کند. خبر استعفای من خیلی زود منعکس شد و رؤسای شعبه‌های تأمینات و تمام رؤسای کمیسری‌ها (کلانتری‌ها) به منزل من آمدند و اظهار تأسف می‌کردند.
 سخنرانی کلنل وستداهل
آن روز «کلنل وستداهل» شخصاً به «اداره تأمینات» رفته و در جمع کارمندان آن اداره نطقی ایراد کرده بود مبنی بر اینکه: «برای اداره نظمیه مایه ننگ است که چند نفر آدمکش جمعی را به قتل برسانند وآنها از ترس جان دست روی دست بگذارند و تماشا کنند، اینک که عبدالله خان خودش تقاضای تغییر شغل کرده است به او مرخصی داده و خودم قضیه را تعقیب خواهم کرد.» «کلنل وستداهل» بعد از این قضیه یکایک افراد را خواست و به آنها وعده‌های مالی و شغل و مقام داد ولی هیچ‌کدام از آنها حاضر به قبول این مسئولیت نشدند به جز مرحوم «احمد صفا»، «صفا» آذربایجانی بود و پیش از اینکه کارآگاه شود در «استانبول» در یک کتابفروشی شاگردی می‌کرد.
 وی در اوایل مشروطیت به ایران ‌آمد، او ترکی عثمانی را خوب می‌دانست و اطلاعات او در زبان فارسی هم کم‌تر از دیگران نبود. «صفا» در آغاز خدمت، زیردست من بود و من کارآگاهی را به او آموختم. او بعدها ترقی کرد و رئیس کمیسری (کلانتری) شد. این شخص در انجام وظایف خویش ساعی بود و معتقد بود که مأمور نظمیه به جز انجام مأموریت خود نباید هدف دیگری داشته باشد. از همان روزهایی که من عده‌ای را مأمور رسیدگی کار «کمیته مجازات» کردم، «صفا» می‌گفت: «ما نباید به این مسئله توجه داشته باشیم که محرک این عده، انگیزه وطن‌دوستی است یا منافع خصوصی، او با عده‌ای از رجال و همکاران خود در این مورد اختلاف عقیده داشت. «صفا» خیلی با قناعت زندگی می‌کرد و ازگرفتن رشوه و تعارف و استفاده‌های دیگر جداً پرهیز می‌کرد، بضاعت مالی او بسیار اندک بود و در خانه‌های ارزان قیمت کرایه‌ای زندگی می‌نمود، اما سرانجام وعده مال و مقام دیده بصیرت او را کور کرد و او بدون ملاحظه وارد میدان عمل شد.باری پس از استعفای من از ریاست اداره آگاهی شهربانی سوئدی «کلنل وستداهل» رئیس نظمیه با دو نفر از مترجمین مورد اعتماد خود پرونده «کمیته مجازات» را پیگیری می‌کرد و پس از دستگیری اعضای این کمیته همه روزه از نتیجه تحقیقات باخبر می‌شد.در این ایام که من در مرخصی بودم با هیچ کس ملاقات نمی‌کردم ولی به وسیله برادرم که در اداره تأمینات کار می‌کرد باخبر شده بودم که عده‌ای را دستگیر و به «حبس تاریک» فرستاده‌اند. ولی از جزئیات تحقیقات بی‌خبر بودم.
 «صفا» به دیدار من آمد
تا اینکه یک شب «صفا» محرمانه و بی‌خبر به دیدار من آمد و گفت: «سوئدی‌ها می‌خواهند شما را هم متهم کنند و به این کار بیشتر علاقه دارند تا اصل ماجرا. بعد مرحوم «احمدصفا» به خود بالید و گفت: تمامی اعضای کمیته دستگیر شده و به جنایات خود اعتراف کرده‌اند و الحمدلله نام شما در میان نبود و حرف‌هایی که زدند به نفع شما بود. «صفا» گفت من از اینکه پای شما به این کار کشیده شود نگران بودم به همین جهت بود که به دیدار شما نمی‌آمدم.
 من از «صفا» تشکر کردم و از او خواستم شرح ماجرا را بگوید.«صفا» گفت: «از قرار معلوم اعضای کمیته مجازات در این اواخر از نظر مالی خیلی در مضیقه بوده‌اند. اینها یک عده از «مبارزین» را که از مهاجرت برگشته بودند و قبلاً در خدمت حکومت نظام‌السلطنه مافی در غرب کشور بودند، دور خود جمع کرده بودند ولی استطاعت نگهداری آنها را نداشتند، از این جهت شروع کردند به جمع‌آوری اعانه از آزادیخواهانی که با آنها در ارتباط بودند. یکی از این افراد «بهادرالسلطنه» بود که سابقه آزادیخواهی داشت. این شخص ضمن اینکه برای «کمیته مجازات» اعانه جمع می‌کرد، این کار را وسیله استفاده شخصی هم قرار داده بود.
 پسر محتشم‌السلطنه از جمله کسانی بود که بهادر السلطنه به آنها نزدیک بود و اسرار کمیته مجازات را می‌دانست، از آنجا که پسر محتشم‌السلطنه با نصرت‌الدوله پسر فرمانفرما و تیمورتاش ارتباط داشت، این افراد اطلاعاتی به دست آورده بودند و این اطلاعات و فهرست اسامی افراد از این طریق در اختیار «کلنل وستد اهل» قرار گرفته بود.» «صفا» می‌گفت: بازداشت شدگان در مرحله اول به کلی منکر قضایا بودند و اعترافی نمی‌کردند.سرتیپ ابوالفتح زاده و سرهنگ منشی‌زاده پس از دستگیری وقتی که «رئیس نظمیه» وارد محل بازپرسی شد از جای خود بلند نشدند و من نمی‌دانستم از چنین افرادی چگونه می‌شود بازپرسی کرد. یکی از بازپرسان به من گفت: «اینها آدم‌های قرص و جهاندید‌ه‌ای هستند و با این چیزها مرعوب نمی‌شوند بهتر است که زن‌ها و خواهران و مادران آنها را توقیف نماییم تا آنها برای نجات کسان خود اعتراف کنند». «صفا» می‌گفت من همین کار را کردم. سرتیپ ابوالفتح زاده که تا آن ساعت خیلی با تکبر و مناعت حرف می‌زد از دیدن بستگان خود به گریه افتاد و به من گفت: «شما با مردها طرف هستید. با زن‌ها چه کار دارید؟» و من گفتم «ما با مردها طرف هستیم ولی اگر آنها مثل زن‌ها بترسند ما به ناچار از زن‌ها تحقیق می‌کنیم.» این حرف خیلی در او اثر کرد. او به تمام وقایع اعتراف نمود و پای اوراق استنطاق (بازپرسی) را امضا کرد.
 مرحوم «صفا» در ادامه سخنان خود گفت: «راجع به شما مطلب مهمی در دوسیه (پرونده) کمیته مجازات نیست. هر چه کلنل «وستداهل» پرسید و اصرارکرد دستگیر شدگان گفتند. «عبدالله خان» در همین چند روز آخر سعی داشته است به ما نزدیک شود ولی ما به او اطمینان نداشتیم و از او دوری می‌کردیم. «وستداهل» هم گفت آنچه مربوط به شماست لازم نیست در پرونده کمیته مجازات نوشته شود و حالا تنها تقصیری که متوجه شماست آزادکردن «احسان‌الله خان» است که اگر فرار کرده باشد مسئولیتی برای شما پیدا خواهد شد. «وستداهل» بیشتر خودش در بازجویی‌ها حاضر می‌شود و توسط مترجمین از جریان امر مطلع می‌شود. آنها با هم به زبان فرانسه حرف می‌زنند و نام شما زیاد برده می‌شود بهتر است شما از کلنل ملاقاتی کنید.
 احضار من به نظمیه
دو روز بعد من به نظمیه احضار شدم. بیش از یک ساعت منتظر شدم تا اردنانس او (گماشته او) آمد و مرا به حیاط اداره کل تأمینات (آگاهی) برد.
 «کلنل وستد اهل» گفت مطالبی هست که باید از شما بازجویی شود، باید منتظر بمانید. اگر من مراجعت نکردم «موسیو بیورلینگ» رئیس پلیس از شما استنطاق (بازجویی) خواهد کرد. در اینجا «مرحوم صفا» به کمک من رسید و گفت اگر راجع به کمیته مجازات است یک یادداشتی به من بدهید که در پرونده بگذارم. کلنل مردد بود که چیزی بنویسد یا خیر، پس از چند دقیقه سکوت گفت: بسیار خوب شما بروید و سه بعدازظهر بیایید تا خودم از شما سؤالاتی بکنم. یقین داشتم که کلنل بعدازظهر مرا توقیف خواهد کرد، از این‌رو به خانه رفتم و ترتیب پاره‌ای از کارهای شخصی خودم را دادم و به اداره نظمیه برگشتم.
 وقتی رسیدم «کلنل وستد اهل» فوراً مرا احضار کرد. دست داد و تعارف کرد و از روی دلسوزی پرسید «چرا مأموریت خودت را که می‌توانستی به آسانی و به راحتی انجام دهی انجام ندادی؟» و وضعی را پیش‌آوردی که نتوانم از وجود تو استفاده کنم. دلیل تغییر رفتار او را نمی‌دانستم که از چه جهت است ولی درباره کمیته مجازات حرفی نزد و فقط پرسید ریاست نظمیه تبریز چه شد؟
 و قبل از خداحافظی گفت تا زمانی که در تهران هستید و به تبریز نرفته‌اید باز هم به دیدار من بیایید. مخالفین من منتظر بودند که «کلنل» مرا توقیف کند، ولی چنین نشد. من در بازگشت به خانه در راه در فکر کشف دلایل تغییر رویه «کلنل» بودم در حالی که توقیف من مسئله مهمی نبود، آن روزها در شهر شایع بود که قرار است مستوفی‌الممالک و مستشارالدوله و ممتازالدوله هم در ارتباط با کمیته مجازات بازداشت شوند. وقتی برای رفتن به خانه از خیابان امیریه عبور می‌کردم سرکوچه خودمان نایب عنایت (استوار عنایت) را که اردنانس (گماشته) وستداهل بود ملاقات کردم، سلام و علیکی کردیم و پرسیدم چه خبر؟
 استوار عنایت خندید و گفت:
«امروز ظهر جای شما خالی یک دعوای حسابی بین کلنل و بیورلینگ و خانم ارمنی او شد (بیورلینگ مسئول امور مالی نظمیه بود)، نزدیک بود آنها همدیگر را کتک بزنند.» استوار عنایت گفت: «می‌دانید که کلنل وستداهل بعد از ناهار چرتی می‌زند امروز هم برای خواب بعد از ناهار به اتاقش رفت، نیم ساعت نگذشته بود که صدای غریبی از اتاق بلند شد، و به دنبال آن کلنل گربه‌ای را از پنجره، توی باغ انداخت. کلنل در حالی که به زبان سوئدی فحش می‌داد و گلوی گربه را می‌فشرد گربه را به باغ پرت کرد.
 چون این گربه سوگلی خانم «بیورلینگ» بود و به ناگهان روی سینه کلنل پریده و او را از خواب بیدار کرده بود،کلنل گلوی آن زبان بسته را فشرده و به باغ پرت کرده بود. خانم بیورلینگ با دیدن وضع گربه محبوبش، با کلنل دست به یقه شد، آقای بیورلینگ هم به طرفداری زنش وارد معرکه گردید و شکرآبی که میان آنها پدید آمد موجب نجات من شد ، چون اگر آنها با هم دعوا نمی‌کردند با سابقه خصومتی که بیورلینگ با من داشت و سابقه سوء استفاده‌های مالی او را که قبلاً توضیح داده‌ام، کار من ساخته بود. من خدا را شکر کردم در مملکتی زندگی می‌کنم که یک گربه هم در سیاست آن مؤثر است.
 پایان ماجرا
تا اینجا مطالبی را نوشتم که خودم مستقیماً در جریان آن بودم و حالا دنباله ماجرا و پایان کار را، آن طور که از این و آن شنیده‌ام بازگو می‌کنم.از جزئیات دوسیه (پرونده) کمیته مجازات که مرحوم احمد صفا تکمیل نمود من هیچ اطلاعی ندارم ولی آنچه را که شنیدم این است که اعضای کمیته با شجاعت تمام از خود دفاع کرده، اظهار عجز و تضرع نکردند. دوسیه (پرونده) کمیته مجازات را که احمد صفا به پایان برده بود به وزارت عدلیه (دادگستری) فرستادند. این پرونده تا یک سال و نیم بعد از جنگ بین‌الملل اول که وثوق‌الدوله دوباره سر کار آمد در محاکم عدلیه بلاتکلیف مانده بود. وثوق‌الدوله وقتی که دوباره رئیس‌الوزرا شد پرونده را از عدلیه خواست و میرزا احمدخان اشتری روی آن پرونده نظر داد. من نمی‌توانم بگویم رأیی که داده شد، رأی مرحوم اشتری بود یا اعمال نظر شخص وثوق‌الدوله. «حسین‌لله» و رشید السلطان به دار آویخته شدند و مرگ را با شهامت استقبال کردند و قرار بود که منشی‌‌زاده و ابوالفتح‌زاده را به تبعید بفرستند. تبعیدیان را به ژاندارم‌‌ها سپردند. رئیس این ژاندارم‌ها که شخصی سابقه دار و به شرارت معروف بود طبق دستور، آنها را در چند فرسنگی تهران به گلوله بست.
پایان کار احمد صفا
اما «احمدصفا» بازپرس پرونده کمیته مجازات دوماه پس از پایان یافتن ماجرای کمیته، توسط شخصی ناشناسی از پای درآمد و همگان می‌پنداشتند که او از طرف هواداران کمیته مجازات ترور شده است، در حالی که قتل آن مرحوم مربوط به رقابت و اختلاف او با یکی از همکارانش در اداره نظمیه بود و به کمیته مجازات مربوط نمی‌شد. (برای اطلاعات بیشتر ر. ک به خاطرات سیاسی مورخ‌الدوله ـ به کوشش احمد سمیعی)


روزنامه ایران