گزارش یک سفر حج در سال 1302ق
میرزا محمدحسین فراهانی فرزند میرزا محمدمهدی ملکالکتاب فراهانی (م1270) است که به سال 1264در روستای آهنگران فراهان به دنیا آمد. وی در تهران تربیت یافت و مختصری در کارهای دولتی و درباری وارد گردید. وصف اخلاقیات او از زبان میرزا صادق خان ادیب الممالک به تفصیل در مقدمه کتاب دیگر مؤلف با نام حالت آمده، و از زهد و تهجّد و تدیّن او سخن گفته شده است.
همانجا گفته شده است که بیشتر آثار وی در رویدادی از بین رفت و نابود شد. در سال 1300 همراه شاه به زیارت مشهد رفت و در تدوین مطلع الشمس به اعتماد السلطنه کمک کرد. سفر حج او در سال 1302، دومین سفر وی بود و او گویا به امر شاه این سفرنامه را نوشت و لقب ملک الکتاب را از شاه گرفت. رسالت «حالت» او که مقدمه آن را ادیب الممالک در شرح حال وی نوشته، به همراه رساله «آداب السرور» در سال 1311 به کوشش خان ملک ساسانی ـ فرزند وی ـ چاپ شد.
تصویری از محمد حسین فراهانی در مقدمه چاپ گلزاری آمده و زیر آن تاریخ 1325ق نوشته شده است. مؤلف به سال 1331ق درگذشت.
گزارش سفرنامه
مقدمه فراهانی بسیار کوتاه و تنها چند سطر است و در همین سطور هم علت این کوتاهی را نوشته است. بنابرین مطالعهکننده، بلافاصله وارد متن کتاب شده با تاریخ شب جمعه چهارم شوال 1302 آشنا میشود که وی از طهران حرکت کرده و پانزدهم ربیع الاخر سال 1303 به طهران بازگشت است. بنابراین، این سفر شش ماه و یازده روز به طول انجامیده است.
فراهانی مسیر واحدی را در رفت و برگشت طی کرده است، مسیری که در آن زمان، حجاج تهران و شمال ایران از آن مسیر به حج مشرف میشدند. از تهران به انزلی، از آنجا به باکو، و سپس از طریق تفلیس و دریای سیاه به سمت استانبول، آنگاه عازم اسکندریه شده از راه کانال سوئز به سمت دریای سرخ رفته به جده میرسیدند. مسیر بازگشت وی نیز از همین طریق است، جز آنکه از جده مستقیم به استانبول آمده و از آنجا همان مسیر پیشین را طی و به انزلی، سپس لاهیجان و آنگاه از طریق کوچصفهان عازم تهران شده است.
بدون تردید سفرنامه فراهانی یکی از بهترین و منظمترین سفرنامههای حج است، بیشتر از این روی که نظم خاصی را در بیان مسائل مختلف مربوط به شهرها دنبال کرده و آن را از آغاز تا پایان بکار میگیرد. وی در بیان اوضاع شهرهای میان راه، تقریبا به طور یکسان از همه چیز شهر، از جمعیت، طوایف ساکن، آب و هوا، محصولات، آثار تاریخی شامل مساجد و مدارس و جز آن سخن گفته و علاوه بر آن، متین و اصولی، اوصاف خود را از آن شهرها ارائه میدهد. البته درباره برخی از شهرها، به خصوص درباره لاهیجان، آن هم در بازگشت، شرح بلندی دارد، اما به طور کلی درباره شهرهای ایران، به یک قیاس، آگاهیهای مفصلی ارائه داده و نه تنها از عالمان و بزرگان شهر بلکه از بسیاری از کارگزاران جزء شهر و اعضای خاندانهای شناختهشده شهر نیز اطلاعاتی را ارائه میدهد.
منهای آنچه که مربوط به ارائه اطلاعات عمومی راجع به شهرهاست، و این قبیل سفرنامهنویسان در ارائه آنها با یکدیگر رقابت دارند، یک هدف اصلی، آگاه ساختن ایرانیان با دشواریهای مسیر، شناختن نقاط ضعف، انتخاب مسیر درست، از دست ندادن زمان برای رسیدن به حج و مسائلی از این قبیل است. فراهانی نیز در این زمینه، دقت نظر خاص خود را دارد و برای نمونه در مقام راهنمایی زوار چنین پیشنهاد میکند: «پس بهتر این است که شخص از ایران قسمی حرکت نماید که بیست و پنجم شهر رمضان در انزلی به دریا بنشیند و ده روزه به اسلامبول بیاید، و پنجم شوّال در اسلامبول میرسد. و ده روز هم در اسلامبول توقّف کند، نیمة شوال از اسلامبول در کشتی نشسته یک سر، دوازده روزه به ینبع برود و در ینبع هم رؤسای جمّالها حاضرند شتر و شقدف گرفته و شش روزه به مدینة طیبه رسیده، تا بیست و پنجم شهر ذیقعده در مدینة طیبه بماند، آن وقت به اتفاق حجّاج شامی روانة مکة معظمه شود. و روز ششم یا هفتم ذیحجةالحرام وارد مکه شود. بعد از فراغت از حج از خیال زیارت مدینة منوره آسوده است، هر طرف میخواهد سبکبار میرود».
یکی از جنبههای اطلاعاتی این سفرنامه که البته مانند آن در شماری دیگر هم وجود دارد، درباره شمار جمعیت شیعیان در نواحی مختلف ققفاز است. وی در این باره آگاهیهایی به دست داده و از شماری از مساجد، بویژه آنها که به دست شاه عباس ساخته شده یاد کرده است.
توجه وی درباره شیعیان سبب شده است تا از شیعیان مکه نیز گزارشی بدهد. وی درباره شمار آنان مینویسد: «و اهالی غالباً مذهب شافعی و حنفی دارند، و مالکی و حنبلی هم هست. و قریب شصت نفر شیعه دارد که اغلب همین مطوفین هستند که با عجم محشور و از سادات حسینی میباشند. و این شیعهها چندان تقیه عجالتاً ندارند، واضح و آشکار اظهار تشیع مینمایند، و بعضی از همین شیعهها در ایام عاشورا روضهخوانی میکنند. از جمله سیدابوالفضل که یکی از مطوفین و داماد موسی بغدادی، که موسی بغدادی نیز شیعه و از تجّار معتبر و اغلب معاملات شریف مکه و اعیان با اوست». این اطلاعات، نسبتا تازه و جالب است.
اطلاعات وی درباره شیعیان مدینه، یعنی نخاوله، میتوانست بیش از این باشد، اما همان مقداری که آورده، بسیار سودمند است: «در شهر و قراء اطراف آن پانزده هزار خانوار سکنه دارد که قریب هشتاد هزار نفوس است. این جمعیت هفتاد هزار آن سنیاند که اغلب طریقة حنفی و شافعی دارند و قریب ده هزار آن شیعهاند. و شیعة آنها این چند طایفه است: نخاوله که خانههای آنها در جزو شهر و در بیرون سور مدینه نزدیک قبرستان بقیع است. و این طایفه اغلب فقیرند و زراعت و آبیاری اراضی و باغات دور شهر را میکنند. و حجّاج شیعه اغلب در خانههای نخاوله منزل مینمایند. بنیعلی و هوب و فیروزه، این سه طایفه بعضی چادرنشین و برخی در قراء اطراف مدینهاند، و بعضی از اهالی عراق عرباند که آباء و اجداد آنها در مدینه مجاور گشته و خودشان هم مانده و اغلب در وسط سور مدینه و بیرون مسکن دارند. و بعضی اشراف حسنی هستند که آنها هم در شهر متوقّف و از ملاک معتبر شهرند. و قریب چهار هزار شیعه در شهر و شش هزار در قراء اطراف شهر هستند».
فراهانی به لحاظ عقیده مذهبی، شخصی متدین است و نه تنها در وقت بیان مناسک تلاش میکند اعمال را به طور مستوفی بنویسد، بلکه در بین راه، درباره مسأله طهارت نیز تلاش میکند حکم استفاده از آب را توسط مسلم و کافی در ایستگاهها بیان کند. در این زمینه، با نقل اقوال علما و اختلافات موجود نشان میدهد که در این زمینه تسلط دارد.
نویسنده با دیدن فسادی که در برخی از شهرهای قفقازیه است، اظهار نگرانی کرده از آزادی که این فساد را پدید آورده، بدگویی میکند. در جایی هم که بحث جمهوری و سلطنت میشود، از مملکت عثمانی مینالد که نه معلوم است که جمهوری است نه سلطنت. چرا که «اگر وضع جمهوری است، سلطنت چرا دخیل در امور میشود، و اگر وضع سلطنتی است، پس وکلای ملتی کدام است و تغییر دادن سلطان چه چیز است». در جمله بعد تمایل خود را نشان میدهد به اینکه «گرچه شنیدم این سلطان حالیه عاقل و همة هم خود را مصروف بر این داشته که وکلای ملت و اعیان دولت را مسلوبالاختیار نماید». اینجاست که میگوید «سخن به جمهوری و سلطنتی کشید، ناچار بر حسب اختصار در این باب چیزی مینگارم». این اختصار منجر به نگارش یک رساله کوتاه سیاسی از سوی وی درباره ماهیت جمهوری و سلطنت و نسبت آنها با دین است. موضع وی آشکارا ضد جمهوری است و تلاش میکند با بیان نمونههایی از کشورهای جمهوری که کارشان به اغتشاش کشیده، این معنا را برساند. وی پس از نقل آن موارد مینویسد: «و این رساله گنجایش شرح و بسط این مطلب را ندارد، انشاءالله رسالة مخصوصی در ابطال جمهوری به دلائل عقل و نقل خواهم نگاشت». بعد هم میگوید «یقین دارم اشخاصی که این کلمات میخوانند، چون قائل آنها ژنر صاحب و فخریبیگ و خالدبیگ نیست، ترهات و پریشان میپندارند و همینطور هم هست، ولی قول انسان را باید شناخت به قایل نباید پرداخت». عاقبت از این حرفها هم پشیمان شده مینویسد: «باری این گونه امور دخلی به من و امثال من ندارد و به عبارت آخری فضولی».
به هر حال، همین مقدار یادداشت، نشان میدهد که بیست و دو سال پیش از مشروطه چه تصوری از جمهوری و سلطنت در ایران بوده، و در این زمینه، افکار ترکها تا چه اندازه در ایران نفوذ کرده بوده است.
بحث از اتباع ایرانی در هر شهر، و نیز کارگزارانی که از طرف دولت در آن شهر حضور دارند، از بحثهای دایمی اوست، به طوری که بر اساس همین مطالب دقیقا میتوان نشان داد که در آن روزگار، چه مقدار ایرانی، در چه کشورهایی در مسیر سفر وی، با چه مشاغلی حضور داشتهاند و اخلاقیات آنان چگونه بوده است.
ما در همه سفرنامهها، به صورت جسته گریخته، آگاهیهایی درباره حجاج کشورهای دیگر داریم. حتی برخی تلاش کردهاند آماری از کل حجاج آن سال ارائه دهند که طبعا به دلیل نبودن شمارش دقیق، این آمارها چندان قابل استفاده نیست. اما یک نکته در این سفرنامه وجود دارد و آن اینکه وی به طور منظم، و با طبقه بندی، حجاج تمام کشورها را مرور کرده و برای هر کدام چند سطری نوشته است. این نوع نگاه، تقریبا در میان سفرنامهها، کممانند و از امتیازات این سفرنامه به شمار میآید. این گروهها عبارتند از: حجاج جاوه که همان اندونزی است، هندوستان که مسقطیها هم همراه آنان هستند، مغربیها، هرسک، یونانی، افغانستان، بخارا و ترکستان، قفقازیه و ایران. درباره ایرانیان، باز به طور مستوفی و مستقل مطالبی را آورده و از اتباع ایرانی در جده و مکه و مدینه، یاد کرده است.
وی اطلاعات تاریخی خود را نه تنها از منابع شفاهی بلکه از منابع مکتوب نیز برگرفته و در این زمینه، جز آثارکهن مانند مسالک و ممالک و نوشته های، از آثار جدید مانند سفرنامه فرهاد میرزا نیز استفاده کرده است. این استفاده، نشان میدهد که وی تحت تأثیر ادبیات سفرنامه نویسی دوره قاجاری بوده است. یکبار هم از سفرنامه ناصرخسرو بهره برده و مطالبی را مفصل نقل کرده است. یک جا داستانی درباره دزدان سنگ قبر شیخ احمد احسائی در بقیع نقل کرده و ظاهرا خودش هم شگفت زده شده و با العهدة علی الراوی داستان را پایان داده است.
یک کار جالب او این است که وقتی قونسول ایران در جده را دیده و با دعوت وی به منزلش رفته، کتابی از وی درباره متمهدی سودانی در دوازده هزار بیت دیده، آن را از وی گرفته، و خلاصهای از روی آن در کتابش آورده که مغتنم است. این خلاصه خود یک رساله مستقل به شمار میآید. فراهانی درباره آن کتاب مینویسد: «تاریخ مفصّلی در احوالات متمهدی نوشته بود و خطبهها و اعلانات و کاغذهای او را که به حکومت سودان و خدیو مصر و سلطان عثمانی و سردارهای انگلیس نگاشته، و قصاید شعرای عرب و عجم که در مدح او گفته بودند، همه را جمع و صفات و شمایل او را با تفصیل احوالات اعرابی پاشا مشروحاً نوشته».
سفرنامه فراهانی دوبار چاپ شده است. یکبار به کوشش حافظ فرمانفرمائیان در سال 1342 که توسط مرکز تحقیق و مطالعه تمدن و فرهنگ ایران و خاورمیانه دانشکده ادبیات چاپ شده و همراه با فهارس تفصیلی به چاپ رسیده است. چاپ دوم آن به کوشش مسعود گلزاری در سال 1362 توسط انتشارات فردوسی منتشر شده است.
نکته شگفت آنکه آقای گلزاری در مقدمه از فرمانفرمائیان که مسؤلیت مرکز تحقیق و مطالعه تمدن و فرهنگ ایران دانشکده ادبیات را داشته تشکر کرده، از این بابت که تصویری از این کتاب را در سال 1341 در اختیار او گذاشته است!
و اینک متن رساله وی در مذمت جمهوریت که آن را در دل کتاب سفرنامه گذاشته و در وقت عبور از عثمانی و دیدن آشفتگیهای آن دیار به رشته تحریر درآورده است:
رساله در مذمت جمهوری
حکومت: در کفایت کارگذاران دولت عثمانی همین قدر بس که از پنجاه سال به این طرف، مثل مملکت یونان و جزیرة تونس، به کلی از چنگشان رفت و روملی شرقی به تصرّف اهل غرب درآمد. مملکت سودان، همة سود آن زیان شد. از ولایت مصر جز علم ماه و ستاره، دیگر علامت و نشانة تصرّفی نماند. آنچه از خاک ارمنستان داشتند به دشمن واگذاشتند. رعیت قراء و اعراب بادیة حجاز ابداً سلطنتی نمیدانند، و رؤسای هر قبیله خود را سلطانی میخوانند. اهالی نجد و جبل، جز قلب و دغل، و جنگ و جدل حاصلی برای دولت ندارند و امیر خودشان را مالک رقاب میپندارند. در عراق عرب از تاخت و تاز ایلات عنیزه و غیره کسی قادر بر مال و جان نیست. این چند ولایتی هم که الان باقی و در تصرّفات است گرفتار چندین کرور قروض خارجه و داخله است، و منافع این ولایات زیاده از مأخذ تنزیل قروض نخواهد شد. پس مواجب لشکری و مخارج گزاف دولت از کجا خواهد آمد؟ کاش نواب والا حاجی معتمدالدوله همان قسم مرثیة جانسوزی که برای منارة ناپلئون به نظم آوردهاند، برای دولت عثمانی میفرمودند.
یومنا هذا حالت مملکت عثمانی مثل لاش مرداری است که در میان چند سگ قوی جثه افتاده باشد و این سگها در کنار، و از ترس یکدیگر جرئت خوردن از این مردار ندارند، مگر آنکه غفلتاً خود را بیندازند و تیکهای از این مردار را ببرند. و اگر ترس سگها از یکدیگر نبود همة این مردار را در یک روز میبردند و میخوردند.
ز رقیب و تیر و شمشیر نبود حذر کسی را ز سگان چشمهایت حذر است آدمی را
عجب آن است که کارگزاران عثمانی با آنکه علانیه دیده و میبینند، که دولت انگلیس مثل سودان و مصر و عدن از چنگشان بیرون کرد، معهذا به دلسوزی این مار خوش خط و خال فریفته شده و باز پولیتیکشان با او است. از کلمات دارای اکبر است «مَثل العدو الضاحک الیک مثل الحنظلة، الخضرة أوراقها و القاتل مذاقها».
و عجبتر آن که حال مملکت عثمانی نه به وضع جمهوری وبیاختیاری سلطان است و نه به طریقة روس و ایران که سلطنت مستقله باشد. اگر وضع جمهوری است، سلطنت چرا دخیل در امور میشود، و اگر وضع سلطنتی است، پس وکلای ملتی کدام است و تغییر دادن سلطان چه چیز است؟ اگرچه شنیدم این سلطان حالیه عاقل و همة همّ خود را مصروف بر این داشته که وکلای ملت و اعیان دولت را مسلوب الاختیار نماید، بدین واسطه کمال احتیاط را در بیرون و درون مرعی میدارد که مبادا تحریک نموده، صدمهای به او رسانند. چون مطلب بدینجا رسید و سخن به جمهوری و سلطنتی کشید، ناچار بر حسب اختصار در این باب چیزی مینگارم.
رساله در باب نفی جمهوری و تأیید سلطنت
سرّ یگانگی: «ولا حول و لاقوّة الاّ بالله» سرّ یگانگی سرّی است که ساری در طبایع جمیع موجودات است و هر موجود بالفطره دانسته که هر کثرت منتهی به واحدی است، و آن کثرات بالتمام مستفیض از آن واحد و به او برپایند.
و اوّل یگانگی که همة ارباب عقل او را سنجیده و اقرار به او را پسندیدهاند، یگانگی ذات حق است «لَوْ کانَ فیهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتا» [انبیاء: 11].
یگانگی دویم، یگانگی پیغمبران است که از پرتو نور احدیّت پیدا شده. و چون نور بر صفت منیر و ظاهر بر هیئت ضمیر است، هر یک در عصر خود یگانه شدند و مذهب واحد و کتاب واحد آوردند. و در هر عصری یک پیغمبر صاحب حکم و فرمانروا بود، اگر پیغمبران دیگر هم بودند مطیع همان پیغمبر و ترویج امر او را مینمودند، یا آنکه هر پیغمبری بر یک مملکتی و یک قومی مبعوث میشد. و همیشه از آدم تا خاتم صاحب شریعت و حکم یگانه بود. و امام خلق نیز همیشه در هر عصری واحد و یگانه بوده حتی امام جماعت هم واحد است که مأمومین در ظاهر و باطن قادر بر اقتدا و متابعت باشند. نفس ناطقة انسان در یک آن مطیع دو نفر نشود و محبّت دو نفر در دل نگیرد «که شرط عشق بود دل یکی و یار یکی» و اطاعت متحقّق نمیشود مگر در حال وحدت. وحدت اسباب تألیف، و کثرت اسباب اختلاف است «وَ أَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ لَوْ أَنْفَقْتَ ما فِی الأَرْضِ جَمیعاً ما أَلَّفْتَ بَیْنَ قُلُوبِهِمْ وَ لکِنَّ اللَّهَ أَلَّفَ بَیْنَهُمْ إِنَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ» [انفال: 11]. سرّ تألیف همان وحدت است که در پیغمبران بود. شیطان آغاز مخالفت و تعدّد نمود و خلاف توحید را ظاهر ساخت «إِنَّ الشَّیْطانَ لَکُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا» [فاطر: 6] «لَوْ کانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً کَثیرا». [نساء: 82] و بالاتفاق انفس و آفاق همه شاهد بر این مطلباند. و سرّ توحید در همه جاری است، چنانچه مطاع و سلطان در بدن قلب انسان است، دو قلب در یک بدن نمیشود «ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فی جَوْفِه» [احزاب: 4] و از جانب قلب رئیس و صدر اعظم در بدن سر است آن هم یکی و یگانه است.
و همچنین است امر سلطنت. نوع انسان همه محتاج به دیگری و باید در شهرها با هم جمع باشند تا آن که امر هریک به واسطة دیگری بگذرد. بعد از آن که جمع شدند، چون با خیالات مختلفه و هواها و هوسها و شهوتها و اخلاق متفاوته هستند، ناچار در میان ایشان نزاعها به هم خواهد رسید و قتلها و غارتها و فسادها ظاهر خواهد گردید، بدین واسطه خداوند عالم به جهت حکمت، بعضی را بزرگ و بعضی را کوچک، و بعضی را سلطان و بعضی را رعیت آفریده. و در دل رعیّت از سلطان، ترسی قرار داده و نفسهای آنها را مطیع پادشاه کرده است که یک صد کرور مخلوق از یک نفر پادشاه میترسند و فرمان او را میبرند. و باید حتماً این پادشاه و حاکم یک نفر باشد و در امر و نهی با او نزاع کننده نبود و همه رو به یک نفر نمایند تا رفع نزاع شود. و اگر در یک مملکت حاکمان و پادشاهان متعدّد بودند و هریک حکمی مینمودند، البته نزاع و جدال بیشتر میشد، زیرا که هر قومی خود را به یکی از آنها وابسته میکردند و با هم بنای جدال و مخالفت میگذاردند.
تا به کثرت هستی اندر زحمتی رو موحّد شو که رستی یللی
همان قسمی که دو پیغمبر با یک قوم در یک عصر نشاید، کذلک در ظاهر دو پادشاه و فرمانروا هم در یک مملکت نباید. یگانه بودن سلطان را دلیل یگانگی رحمان میدانیم. «صورتی در زیر دارد هر چه در بالاستی»
از کلمات کیقباد است که انسان از مگس نحل و مرغان موسوم به کلنگ، نباید کمتر باشد که آنها یکی را برای حکومت و سلطنت انتخاب نموده، خود را مسلوبالاختیار میدارند، و اطاعت یکی را واجب میشمارند.
جمهوری: معنی جمهوری را نمیدانم چیست، اگر وزرا و وکلا اختیاری ندارند جمهوری نیست، و اگر اختیار آنها شرط است یقیناً دو سه رأی با یکدیگر نمیسازد و هر رائی وضعی و طرحی به خلاف آن دیگری میاندازد. فریدون همیشه میگفت: «دو تیغ در یک غلاف نگنجد و یک تیر از دو کمان انداختن نشاید».
دولت مکزیک در هنگام جمهوری در نهایت اغتشاش بود و بعد از آنکه دولت فرانسه در سنة هزار و دویست و هفتاد و هشت [1278] جمهوری آن دولت را امپراطوری نمود، آسایش بهم رسانید.
یونان به واسطة جمهوری مدتها اغتشاش داشت تا در سنة هزار و دویست و هفتاد و نه [1279] دول فرنگ ژرژ پسر ولیعهد دانمارک را به جهت سلطنت یونان معیّن کردند، پس از آن منظّم گشت.
اَمریک بعد از آنکه جمهوری شد اختلافات به هم رسید و جنوبی و شمالی گردید، و مدتها جنگیدند و حاصلی جز خرابی مملکت ندیدند.
دولت فرانسه با آنکه از حیثیت دخل و آبادی مملکت اوّل دولت شده بود، معذلک چون دندان اعیان به جمهوری تیز شده، عظم سلطنت از انظار آنها برداشته، اطاعت ناپلئون کماهو حقّه نکردند و در باطن درصدد مخالفت و شکست او برآمدند تا عاقبت مقهور دولت آلمان گردید. و چه قدر ضرر کشید و از عظم و شأن افتاد. و حقیقتاً این ضرر و خرابی دولت و گرفتاری سلطنت همه از این جمهوریطلبها شد «که با من هر چه کرد آن آشنا کرد» و صد سال عقب افتاد و اگر به این درجه منافع مملکتی نداشت تا قیامت برنمیخاست. و عقلا میبینند که باز این دولت بزرگ سلطنتی خواهد شد.
و کذلک بعد از آنکه وکلای دولت عثمانی به وضع جمهوری رفتار کردند و به آراء فاسدة خود عمل نمودند، و سلطان عبدالعزیزخان و سلطان مرادخان را بیباکانه از سلطنت خلع کردند، دشمنان پایة سلاطین آنجا را فهمیدند و مایة عقل وکلا را سنجیدند، یک دفعه از اطراف تاختند و کار دولت را ساختند. یک فقره در جنگ با دولت روس اوّلاً چه مبلغ و مقدار ضرر اسلحه و پولی و عسکری به دولت عثمانی رسید. ثانیاً دو هزار و هشتصد و بیست کرور منات قبول کردند که حق خسارت جنگ به دولت روس بدهند و هنوز گرفتار این فقرهاند و نتوانستهاند ادا نمایند. ثالثاً دولت مجبور شد که مثل بلغارستان و دبرچای را از مملکتش مجزا نماید. رابعاً مثل ولایت قارص و باتوم و اردهان را که حقیقتاً کلید مملکت بود از چنگ داده، و اینها همه از شآمت جمهوری است که در نهاد این قوم نهاده شده و این رساله گنجایش شرح و بسط این مطلب را ندارد.
انشاءالله رسالة مخصوصی در ابطال جمهوری به دلائل عقل و نقل خواهم نگاشت.
و عجبتر از همه آن است که بعضی از اعیان و اعیانزادگان غیر خبیر دولت علیة ایران، افعال و اعمال دولت عثمانی را سرمشق خود کرده و آنها را میستایند و اقوال فخریبیگ و خالدبیگ را شاهد کلمات خود مینمایند. «ضَعُف الطالب و المطلوب و الشاهد و المشهود.
سایت کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی