13 اسفند 1396
نگاهی به شاه، نگاهی ناتمام
(نقد کتاب نگاهی به شاه اثر عباس میلانی)
مقدمه:
تاریخ یک قرن اخیر ایران، بویژه مجموعه تحولاتی که به پیروزی انقلاب اسلامی منجر شد، همواره از جذابیت های پژوهشی خاصی برای محققان و تاریخ پژوهان برخوردار بوده است. تبعا به اقتضای همین تحولات، زندگی و زمانه شخصی و سیاسی محمد رضا پهلوی به عنوان آخرین پادشاه ایران، یکی از محوری ترین موضوعات مورد بحث می باشد. در این زمینه البته کتاب های بی شماری از ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی تا کنون به رشته تحریر درآمده است. همه این آثار تلاش داشته اند به در نظر گرفتن رفتارهای حکومت و شخص پهلوی دوم به بررسی تحولات و رخدادهای منتهی به پیروزی انقلاب در ایران بپردازند. همه این تحلیل ها دو جنبه داشته است. یکی رفتارهایی بوده است که از ناحیه حکومت پهلوی و به ویژه شخص شاه ارائه می شده است و دیگر سوی ماجرا نیز فعالیت ها و کنکاش های مربوط به مخالفان او را در بر می گیرد.
از جمله آثاری که طی سال های اخیر و در همین زمینه نگاشته شده است کتاب شاه (The Shah) با عنوان انگیسی و "نگاهی به شاه" با عنوان و ترجمه فارسی اثر جنجال برانگیز عباس میلانی می باشد. میلانی 64ساله مدیر مطالعات ایران در دانشگاه استانفورد و استاد علوم سیاسی آن دانشگاه است که نامش چهارده سال پیش با کتاب پرمخاطب «معمای هویدا» بر سر زبانها افتاد. کتاب شاه در سال 2011 توسط انتشارات «مک میلان» منتشر شد. پس از ترجمه کتاب به فارسی توسط خود میلانی، در آوریل 2013(بهار 1392)بوسیله انتشارات «پرسین سیرکل» کانادا روانه بازار کتاب شد. این کتاب حاوی بیست فصل اصلی می باشد.
کتاب با تصویری از شاه در روی جلد که او را در حالتی پر قدرت نشان می دهد و تصویری غمگنانه از شاه که احتمالا متعلق به زمان خروجش از ایران می باشد در صفحات نخست در کنار مطلبی از امام خمینی(ره)، که در بازگشت از تبعید در بهشت زهرا ایراد نموده است آغاز می شود. این کتاب به شیوه بیوگرافی نویسی همراه با جزئیات زیاد از زندگی شاه از تولد تا مرگ او به رشته تحریر درآمده است. در فصل اول به بررسی حالات شاه بعد از خروجش از ایران و آنچه در مصر و مراکش بر او گذشته می پردازد و طی 19 فصل آینده تحولات سیاسی داخلی و خارجی حکومت پهلوی ها را با تاکید بر شخص محمد رضا پهلوی پردازش می کند. نثر زیبا و روان نسخه فارسی این کتاب، اثر میلانی را شبیه رمانی کرده که خواندن کتاب را جذاب تر می کند. همانطور که نویسنده خود ادعا دارد برای این کار ۶۰ هزار صفحه سند طبقهبندی شده از آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان، ۱۴ جلد سخنرانیهای شاه و هزاران صفحه تاریخ شفاهی ایران را بررسی نموده است. بدین منظور با رؤسای دفتر، رئیس تشریفات، محافظان و نزدیکان شاه نیز گفتوگو کرده و از اسناد طبقهبندیشدهی سفارتخانههای انگلستان، آمریکا، روسیه و آلمان در ایران، اسناد وزارت امور خارجه، اسناد کنفرانس گوادلوپ در مجموعهی اسناد کاخ سفید و آرشیو اسناد اردشیر زاهدی، بهره برده است. او همچنین به مدرسهی له روزه سوئیس، که شاه در نوجوانی در آن تحصیل میکرده است، مراجعه کرده و بیش از صد صفحه مطلب دربارهی او یافته است. (حسینی)
نویسنده مدعی است که در نگارش کتاب سعی نموده مقوله شاه و انقلاب {اسلامی} را به دیدی تاریخی بنگرد. به عبارتی مدعی است که تمام این ماجرا را با بی طرفی نگریسته است. به همین منظور تلاش خواهد شد تا ضمن نقد نکات لازم نشان داده شود که آیا این ادعای نویسنده به راستی محقق شده است؟
لازم به ذکر است که پیشتر برخی از چهره های علمی و سیاسی داخلی و خارجی نسبت به این کتاب انتقاداتی را وارد آورده اند که تلاش شده است در این نوشتار از آن ها نیز استفاده شود. مقاله حاضر طی سه محور ارائه خواهد شد. ابتدا به واقعیت های انکار ناپذیر در رابطه با وابستگی، خودکامگی، فساد دستگاه پهلوی ها و خیانت آمریکا و انگلیس در حق ایران اشاره خواهد شد. و در دو محور بعدی انتقادات شکلی و محتوایی مورد مداقه قرار خواهد گرفت.
الف) واقعیت هایی از حکومت پهلوی
کتاب علی رغم موضع همدلانه ای که به صورت کلی با شاه داشته است اما نتوانسته از بسیاری رخداد هایی که یا از سوی بیگانگان و یا از سوی خاندان پهلوی بر ملت ایران تحمیل می شده است بگذرد و به خوبی آنها را نشان داده است. در ادامه به برخی از این اشارات کتاب نگاهی خواهیم انداخت.
نویسنده به خوبی از نقش انگلیس در طراحی و دفاع از کودتای 1299 به منظور حفظ منافع استعماریش در ایران به خصوص مسئله نفت پرده بر می دارد. از تعهدات خائنانه رضا خان به سفارت انگلیس سخن می گوید و می نویسد : «به سفارت شفاها قول داد که در زمینه ادامه کنترل انگلیس ها بر وزارت های دارایی و جنگ و نیز در باب ادامه استخدام مستشاران نظامی انگلیسی در شمال ایران همکاری و همدلی نشان خواهد داد. بدین ترتیب اگرچه قرارداد 1919 در ظاهر ملغی اعلام شده بود اما مفاد اصلی آن از ابتدای روی کار آمدن رضا خان به اجرا در می امد و این تعهدی بود که به انگلیسی ها داده بود. از میل سیری ناپذیر رضا شاه به گرداوری اموال سخن می گوید و می نویسد هر چه بر قدرتش افزوده می شد پاشنه آشیل سیاسی اش که همانا میل انگار سیری ناپریزش به گرداوری اموال حتی از راه های غیر مجاز و نامتعارف بیشتر و بیشتر رخ می نمود. لازم به ذکر است که رضا شاه تمامی اموال خود را از راه های غیر قانونی از جمله قتل مخالفین سیاسی اش و تصاحب اموال آنها، خرید با اجبار املاک به قیمتی بسیار پایین تر از قیمت واقعی، و یا غصب اموال و املاک مردم به دست آورد.
در ادامه به تنها بخشی از سیاست های ضد دینی رضا شاه اشاره می کند و می گوید: شمار مساجد را به نیمی از انچه در سال 1925 بود تقلیل داده بود. حتی برخی از مساجد را به مدرسه و در یکی از موارد به سینما و حتی اپرا تبدیل نموده بود.
میلانی به خوبی سرنوشت رضا شاه و بازی ای که انگلیسی ها با او انجام دادن را به تصویر می کشد. او روزهای اضطراب و دلهره رضاخان را که منتظر دریافت پیامی از سوی انگلیس مبنی بر ماندن در مقام سلطنت و یا استعفاست را بیان می کند. فردی که روزگاری ناله هر منتقد دلسوز و میهن پرستی را با چماق مرگ پاسخ می داد و در مسند پادشاهی به خوبی توانست برای منافع استعماری انگلیس به خصوص در موضوع نفت خوش بدرخشد اکنون آفتاب پادشاهی اش توسط همان انگلیسی ها به غروب فنا می نشست. انگلیس از رضا شاه خواسته بود کشور را ترک کند. ابتدا به او قول داده بودند به آمریکای جنوبی می تواند برود. اما با تبعید ناخواسته اش به آفریقا رضاخان پهلوی! عملا به صورت یک تبعیدی سیاسی مبدل شد. وزیر امور استعماری انگلیس به فرماندار جزیره موریس حتی نوشته بود به هرگونه که خود صلاح می داند می تواند با رضا شاه برخورد کند. او موظف بود تمام مراسلات پستی رضا شاه به دقت بازبینی نماید و تمام رفت و آمدهای رضا شاه و خانواده اش را باید محدود می شد. و این چنین پادشاه قدر قدرت ایران در غربت تبعید دوستان انگلیسی اش جا سپرد.
او از نگاه استعماری انگلیسی ها نسبت به مردم ایران پرده بر می دارد و عمق نگاه تحقیر آمیز این امپراتوری استعمار گر را از زبان بولارد سفیر این کشور در ایران که شخصیت ایرانی را مترادف با بزدلی دو رویی و دون صفتی می دانست، این چنین بیان می کند: بولارد ضمن گزارش خودش نوشت در طول این دیدار (محمد رضا) شاه نشان داد که تا چه حد شخصیتش در کنه و اساس ایرانی است و چقدر آنچه در سوئیس فرا گرفته صورتکی بیش نیست. و ادامه می دهد که رفتار های تحقیر آمیز بولارد به حدی رسید که شاه می کوشید انگلیس را متقاعد نماید سفیر تازه ای به ایران بفرستد که البته موفق نشد.
او به خوبی توانسته است استبداد بی نظیر رضاشاه و عدم محبوبیت او را در چند جای کتاب به نمایش بگذارد. دخالت آشکار روسیه شوروی و انگلیس در ایران را که به منزله عدم وجود حاکمیت در ایران بوده است نشان داده است . سردرگمی رضا شاه پس از ورود قوای متفقین به ایران و عدم امکان تصمیم گیری قاطع از طرف او بدون در نظر گرفتن نظر سفارت انگلیس، استعفا و خروج رضا شاه از کشور و نیز درباره پادشاهی محمد رضا شاه به خوبی سخن گفته است و می نویسد شاه برافتادن ناگهانی پدرش را دیده بود. پدری که در ذهنش قدرقدرت می نمود اما با تلنگر انگلیسی ها و روس ها نه تنها استعفا داد بلکه فرار را بر قرار ترجیح داد. باز هم به تهدید بولارد سفیر انگلیس در ایران به شاه اشاره می کند که او را از سرنوشت پدرش بر حذر می داشته و از شاه می خواهد تا به خواست های آنها اعتنا کند. نوسینده از قول مقامات انگلیسی طرح تقسیم ایران را کاملا محتمل دانسته و تاکید دارد که انگلیسی ها در صورتی که منافع نفتی اشان اقتضا می کرد چنین طرحی را در ذهن می پروراندند.
از بی ارادگی شاه در دهه نخست حکومت سخن می گوید و اینکه دست به هرکاری می زد تا قدرتش را در برابر بازیگرانی مانند قوام که بسیار بیشتر از او سیاست را بلد بودند تقویت کند. اینکه شاه مرتب به سفرای انگلیس و آمریکا توصیه می نمود که تنها راه حل مسائل ایران این است که او قدرت بیشتری داشته باشد. و اینکه شاه بتواند اختیار انحلال مجلس را به دست آورد. از اینکه انگلستان برای فرار از نابودی اقتصادی خود بعد از جنگ دوم جهانی تنها به فکر تسلط بر نفت ایران و شکست دولت ملی مصدق بود پرده بر می دارد. از وابستگی تمام عیار دولتمردان ایرانی به بیگانگان در مسئله نفت پرده بر می دارد و وطن فروشی و بیگانه پرستی ایشان را عیان می کند. از اینکه اعتماد دکتر مصدق به دولت آمریکا چیزی جز سرنگونی اش در پی نداشت سخن می گوید و می افزاید: آمریکا و سیا هم وارد کارزار تبلیغاتی علیه مصدق و حزب توده شدند. یکی از پروژه های سیا بدامن نام داشت و در آن دولت آمریکا می کوشید روزنامه نگاران و سردبیران بیشتر و بیشتری را به خدمت اهداف خود در آورد. و از نقش کابینه وقت دولت آمریکا در سرنگونی مصدق می گوید و اینکه جان فاستر دالس پس از طرح نقشه کودتا به دوستانش گفت: پس این مصدق دیوانه را اینطور دک خواهیم کرد.
از میل نامشروع شاه به سمت تمرکز قدرت بیشتر و بیشتر در دستان خودش سخن می گوید و از اینکه شاه در مراحل بحرانی هیچ گاه نمی توانست تصمیمی قاطع بگیرد. و در دروزهای آخر حکومتش مرتبا منتظر پیشنهادات سفرای انگلیس و آمریکا بود و از دربدری شاه همچون پدرش در کشورهای مختلف و ناتوانی آمریکا از پذیرش دوست و متحد استراتژیکش محمد رضا پهلوی سخن به میان می آورد.
ب) انتقادات شکلی
در جای جای کتاب چندین اشکال شکلی از جمله در نام افراد و اشخاص، ذکر سال ها و موارد دیگر وجود دارد که از نویسنده با ذکاوتی مانند میلانی این گونه اشتباهات فاحش بعید به نظر می رسید. تنها به بخشی از این اشکالات اشاره خواهد شد.
1- در ص ۱۲، جمکران را چمکران نوشته است.
2- در ص12، تاریخ تولد محمدرضا پهلوی را 26 اکتبر 1914 نوشته است که تاریخ درست آن 26 اکتبر 1919 برابر با 4 آبان 1298 است.
3- در ص۱۶، نایب حسین کاشی درست است نه سید حسین کاشی.
4- ص ۱۸ و ۴۴۴، نام ولیعهد احمد شاه را محمد علی میرزا ذکر می کند. درست محمد حسن میرزا است.
5- در ص 18 معادل شمسی سال 1921 م را که مصادف با کودتای سوم اسفند می باشد 1300 ش ذکر نموده در دو مورد. از آنجا که سه ماهه نخست هر سال میلادی مقارن با سه ماهه آخر هر سال شمسی می باشد بنابراین حوت 1921 مصادف با اسفند 1299 می باشد نه 1300.
6- در ص ۵۵، تاریخ درست قرار داد دارسی ۱۹۰۱ بوده است نه ۱۹۰۰؛
7- در صص۸۱- ۸۲، وزیر خارجه کابینه فروغی درشهریور ۲۰ را محمد ساعد معرفی می کند.نبود. در حالی که درست، علی سهیلی است.
8- در ص 104 و 180 چند بار از علم و یادداشت هایش که به تاکید خود نویسنده 20 سال پس از خروج رضا شاه از کشور نوشته شده است یاد می کند. اما به اشتباه او را اعلم معرفی می نماید. درست اسدالله علم است که یادداشت هایش در هفت جلد منتشر شده است.
9- در ص ۱۵۰، کسی که مصدق را برای نخست وزیری پیشنهاد کرد جمال امامی بود نه جلال امامی.
10- در ص 168، عملیات BADAMN صحیح نمی باشد، بلکه BEDAMN درست است.
11- در ص۱۸۲، نام روزنامه ای را که حسین فاطمی منتشر می کرد باختر می نامد. که درست بود نه باختر امروز است. ( موارد 9و 10 از عظیمی)
12- در ص185 باید سال 1331 نوشته شود که به غلط 1321 نگاشته شده است.
13- در ص۲۰۲، سید قطب را رهبر اخوان المسلمین معرفی می کند. که درست نیست.
14- در ص۴۴۵، محمود محمود مورخ روابط سیاسی ایران و بریتانیا در قرن نوزدهم بود نه مورخ انقلاب مشروطه.
15- در ص۴۵۱، عنوان کتاب باقر عاقلی ذکاءالملک فروغی و شهریور ۱۳۲۰ را در ترجمه انگلیسی تبدیل کرده است به فروغی و ۲۹ شهریور؛ گذشته از این می نویسد: کتاب به گفته مولف خاطراتی است که فروغی برای فرزندش روایت کرده است. چنین نیست! کتاب، به ادعای عاقلی، حاصل گفتگوی او، یعنی عاقلی، با فرزند فروغی (محسن) است.(عظیمی)
16- نام کتاب خاطرات پرویز ثابتی عنصر مهم ساواک در دامگه حادثه است. که آن را در چند جا آن را در تیررس “حوادث” نامیده و در مواردی در تیررس حادثه.
17- در ص251 نام حسن البنا به اشتباه نویسنده یا اشتباه چاپی حسین البنا نوشته شده است.
18- در ص286 ناتل خانلری به عنوان نخست وزیر معرفی می شود که درسست نیست. وزیر فرهنگ در کابینه امینی و علم بوده است.
19- در ص367 تاریخی که باید 1963 ذکر شود به اشتباه 1936 بیان شده است.
20- در ص 412 سال ملی شدن نفت ایران 1330 ذکر شده در حالی دقیق تر اسفند 1329 می باشد.
ج) انتقادات محتوایی
این محور در دو بخش ارائه خواهد شد. در بخش اول به ادعاهای بدون سند و یا خلاف واقع کتاب پرداخته خواهد شد و در بخش دوم تحلیل برخی دیگر از ادعاهای نویسنده را پوشش می دهد. میلانی به عنوان پژوهشگری تیز بین به خوبی می داند که در یک متن علمی لزوما هرگونه ادعا نیازمند ارائه فکت ها و شواهدی به منظور اثبات آن ادعا می باشد. شواهد نیز باید به صورت متواتر و از منابع معتبر استخراج شده باشند نه اخبار واحد و نامعتبر. در غیر این صورت ادعا نه تنها علمی نخواهد بود بلکه توان تجربه شدن را نیز نخواهد داشت و شخصیت علمی نویسنده را با چالش مواجه خواهد ساخت. در پاره ای از موارد نیز باید شخصیت افرادی که له یا علیه آنان ادعا صورت می گیرد با نوع ادعای مطرح شده، سنخیت، هماهنگی و سازگاری داشته باشند وگرنه آن ادعا نیز باطل خواهد بود. نویسنده در جای جای کتاب پیرامون شخصیت های مطرح تاریخی ادعاهایی بیان می کند که صرفا نتیجه تحلیل ذهنی اوست و هیچ شاهدی برای سخن خودش مطرح نمی کند. به خصوص در رابطه شخصت های بزرگ روحانیت تشیع و بویژه در باره امام خمینی (ره) به دفعات این کار را تکرار نموده است. بخشی از این ادعاهای بدون سند در کتاب را بررسی خواهیم نمود.
1- ادعاهای بدون سند و نادرست:
با خواندن کتاب و حتی بررسی نقد هایی که دیگر محققان و پژوهشگران به این کتاب و نویسنده آن وارد کرده اند و همچنین مواردی که در کتاب ذکر شده است می توان به این نتیجه رسید که اگر میلانی دروغگو نباشد دست کم ادعاهای بدون منبع و بدون استناد زیادی را مطرح می کند و بدون بررسی صحت و سقم این ادعاها، آن را جزء اصلی کتاب قرار داده است. به نمونه هایی از این ادعاها در ادامه پرداخته خواهد شد.
1- در ص۱۷، می نویسد در خراسان شواهدی حاکی بود که حاکم آنجا احمد قوام ( قوام السلطنه) در فکر اعلام استقلال بود. نه تنها سندی ارائه نمی کند بلکه این با واقعیت تاریخی منطبق نیست. در ص ۶۹، به همدستی قوام با آلمان نازی علیه رضا شاه، همزمان با اشغال ایران، اشاره می کند. اما این داستان بی پایه تر و ابهام آمیز تر از آنست که تصور شده. قوام، با توجه به شرایط سیاسی آن روزگار، می خواست به گونه ای رفتار کند که بتواند با هر طرفی که در جنگ برنده شود میانه خوبی داشته باشد. در این صفحه ها طوری وانمود شده است که گویا اقدام بریتانیا و شوروی در اشغال ایران برای مقابله با خطر نازیسم موجه بود. در ص۱۰۳-۱۰۲، گرایش های “نازی دوستانه” قوام را بر اساس برخی گزارش های متفقین به ترتیبی ذکر میکند که گویا این ادعا ها پایه ای داشت، بی آنکه دلیل استواری بیاورد. می گوید جاه طلبی اوبسیار فراتر ازبهره ور کردن کابینه از اختیارات قانونی آن بود. از شواهد آرشیوی ِ زیادی یاد می کند ( کدام شواهد؟) که بر پایه ی آنها ترس شاه از قوام بی پایه نبود و در نتیجه رویاروی با او موجه بود. اما نمی گوید شاه با هر دولتمرد مقتدر دیگری همین رفتار را داشت. در ص 123، این سخن بی پایه را تکرار می کند که “نشانه هایی” حاکی از این بود که قوام می خواست سلطنت را براندازد و به جای آن یک جمهوری، احتمالا به سبک شوروی، بر سر کار آورد و این ادعا را بر گزارش نامشخصی از سفارت بریتانیا مبتنی می کند. اما نمی گوید این نشانه ها چه بود. (عظیمی)
2- در ص۸۶، می گوید به روایتی رضا شاه در آستانه ی استعفا گفته بود چه کسی جای من را می گیرد؟ این ولیعهد به هیچ وجه توانایی این کار را ندارد. مه تنها منبع ذکر نشده بلکه گفتن آشکار چنین حرفی از کسی که همه تلاشش را متوجه جانشینی فرزندش به جای خود کرده بود، موجه به نظر نمی رسد.
3- در ص۱۶۲، می نویسد «در حقیقت باور به ضرورت اصلاحات ارضی بخشی از نگرش شاه از لحظه آغاز پادشاهی او بود.» این نکته نیازمند اثبات است. چند و چون مخالفت مصدق با فروش زمینهای سلطنتی وپیشینه ی کارهم به شیوه ای مغشوش منعکس شده. این زمین ها بقایای املاک رضا شاه بود که به دولت واگذار شده بود ولی شاه درتیر ۱۳۲۸ دوباره آنها را در اختیار گرفته بود و باردیگر دراثر کوشش مصدق در اردیبهشت ۳۲ به دولت بازگردانده شد. در برابر دولت متعهد شد سالانه ۶۰ میلیون ریال به سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی بپردازد که زیر نظردولت صرف امور خیریه شود. پس از کودتای مرداد ۳۲ این املاک دوباره در اختیار شاه قرارگرفت. این قضیه را تلویحا نمودار مخالفت مصدق با اصلاحات ارضی، و فروش آن املاک به دهقانان را نشانه دلبستگی دیرین شاه به آن اصلاحات دانستن با نگرش نقادانه ی تاریخی ناسازگار است. (عظیمی)
4- در ص۱۶۸- ۱۷۰، بدون به دست دادن زمینه بسنده و تحلیل چند جانبه و بر اساس نوشته های کسانی که نه پژوهشگر تاریخ اند و نه پیشینه تحقیق دست اولی در این باره دارند به رفراندم سال ۱۳۳۲ می پردازد. از ادامه جاه طلبی مصدق یاد می کند و به ناروا آیت الله بروجردی را هم در جرگه ی کسانی مانند بقایی، زاهدی، و بهبهانی، که فعالانه برای سرنگونی حکومت مصدق فعالیت می کردند، قرار می دهد. بی هیچ مدرکی می نویسد مصدق هر چه تنها تر شد بیشتر ناگزیر گردید به حزب توده و عناصر رادیکال جبهه ی ملی ( کدام عناصر؟ ) تکیه کند. وهمچنین اختیارات مصدق و معنای دموکراسی هم با توجه به نقشی که دست کم تلویحا برای شاه قائل است تناقض آمیز است. هم قبول دارد که شاه به قانون اساسی پایبند نبود و هم او را بازیگری اساسی و عملا بر حق در صحنه ی سیاسی ایران می داند و معارضانش را به بلند پروازی یا نفی دموکراسی متهم می کند. می گوید چون مجلس منحل شده بود و “فترت” پیش آمده بود پس شاه حق برکناری مصدق را داشت. اما حتی اگر فرض کنیم که فرمان برکناری مصدق خدشه دار و مشکوک هم نبود، و هر وقت که مجلسی در کار نبود شاه حق برکناری نخست وزیر را داشت، در ۲۲ مرداد ۱۳۳۲ که ظاهرا فرمان برکناری مصدق صادر شد مجلس هفدهم هنوز رسما منحل نشده بود. انحلال مجلس روز ۲۵ مرداد اعلام شد. گذشته از این از نظر نمایندگان مخالف مصدق که استعفا نداده بودند مجلس همچنان وجود داشت و فترتی در میان نبود که شاه را مجاز به عزل نخست وزیر کند.(عظیمی)
5- دستاویز قراردادن قانون اساسی برای موجه جلوه دادن فرمان شاه در برکناری مصدق روح و کلیت آن قانون را نادیده می گیرد و پرسش های زیادی را دامن می زند. توسل گزینشگرانه به قانون اساسی برای توجیه رفتار دودمانی که از آغاز کار خود را با نادیده گرفتن قانون اساسی آغاز کرد، تلاش کارآمد و سودمندی نیست. حتی اگرموضوعاتی مانند کودتای ۱۲۹۹ را هم نادیده بگیریم هیچ صاحب نظری در امور مشروطیت را نمی توان یافت که اقدام رضا خان پهلوی را، در توسل اجبار آمیز به مجلس پنجم (۹ آبان ۱۳۰۴) برای خلع قاجارها و گماشتن اوبه حکومت موقت، نقض آشکارقانون اساسی وقت ایران نداند. راه قانونی این کار مجلس موسسان بود. توسل ابزاری و گهگاه به قانون اساسی برای توجیه قانونی بودن فرمان برکناری مصدق از سوی کسانی که کارهای معارض قانون اساسی ِ شاهان را به دیده ی اغماض می نگرند اعتقادی را دامن نمی زند. مردمی که هنوز بهای سترگ این تلقی ِ فروکاهنده از قانون اساسی را می پردازند چنین برداشت هایی را بر نمی تابند. نویسنده می کوشد از سلطنت خواهان سنتی ِ متعارف فاصله بگیرد ولی بحث او در باره ی ترفند قانونی جلوه دادن برکناری مصدق این فاصله را می کاهد.(عظیمی)
6- در ص20 : مدعی است روحانیون در به قدرت رسیدن رضا شاه نقش مهمی ایفا کرده اند. ضمن اینکه منبعی ارائه نمی دهد، از هیچ روحانی ای نیز نام نمی برد. البته باید به این نکته مهم اشاره داشت که افرادی مانند شهید سید حسن مدرس تنها با نخست وزیری رضاخان موافق بودند آن هم به دلیل آشوب های گسترده ای که در کشور متعاقب انقلاب مشروطه، جنگ جهانی دوم و اشغال کشور به وجود آمده بود. وی با پادشاهی رضاخان به شدت مقابله نمود و در آخر نیز تبعید و کشته شد. سایر روحانیون صاحب نام هم اگر با این اقدام موافقت نموده باشند تنها به واسطه ریاکاری ای بوده که رضاخان در مقام نخست وزیر در ارائه یک تصویر موجه مذهبی از خود بروز می داده است و به زودی ماهیت ضد دینی اقدامات او آشکار گشت و همه روحانیون از وی اعلام انزجار نمودند.
7- در صفحه 153 قولی از امام (ره) درباره تاسیس دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران می آورد که تاسیس این دانشکده ضربه ای مستقیم به روحانیت وارد کرده است. ضمن بعید بودن چنین سخنی از امام خمینی(ره)، هیچ گونه سندی هم ارائه نمی دهد. امام در تاریخ 31/اردیبهشت/1358 طی دیداری با دانشجویان همین دانشکده نه تنها مراکز دانشگاهی را تایید می کند بلکه دانشجویان و روحانیون را به پیوند با یکدیگر فرا می خواند و تاکید می کند جدایی این دو قشر باعث تسلط استعمارگران می شود. (صحیفه امام، جلد 7، ص402)
8- در صفحه ۱۶۸، می نویسد آیت الله [حسین] بروجردی تا حوالی نیمه ی اسفند ۳۲ (اوائل مارس ۵۳) طرفدار آشکار مصدق بود. در صفحه 208 هم می گوید افرادی مانند بقایی، زاهدی، آیت الله کاشانی و آیت الله بروجردی به دنبال تضعیف و براندازی مصدق بوده است. چنین ادعای ضمن اینکه هیچ منبعی ندارد، ابدا درست نمی باشد. آیت الله بروجردی از در گیری آشکار سیاسی و هواداری ازمصدق تا پایان کودتا و در کل در بسیاری از مسائل سیاسی احتراز می نمود. ضمنا نویسنده در ص 195 خود می گوید که آیت الله از دخالت آشکار در سیاست خود داری می کرد. درباره آیت الله کاشانی نیز باید گفت که ایشان به دنبال ناکامی مرحله اول کودتا در 25 مرداد طی نامه ای به دکتر مصدق خطر کودتا را گوشزد نمودند و ایشان توجهی ننمود.(مدنی، جلد اول) کاشانی همواره تلاش نمود مصدق را راهنمایی و هدایت نماید که متاسفانه این اتفاق رخ نداد و جدایی این دو رهبر ملی و مذهبی ضرباتی به کشور وارد نمود.
9- در صفحه 208 ادعا می کند که آیت الله خمینی (ره) مصدق را کافری دانسته است که مستحق حمایت روحانیت نبوده است. ضمن بعید بودن چنین ادعایی، هیچ منبعی برای آن ارائه ننموده است.
10- در صفحه 301 صحبت از مخالفت روحانیت و فئودال ها با اصلاحات ارضی می کند. . ادامه می دهد که هر دو گروه تا آن زمان از پایه های حکومت شاه بودند. مجددا هیچ سندی برای این مطلب ارائه نمی دهد. در رابطه روحانیت با رضا شاه پیشتر توضیح داده شد. همین ترتیب در رابطه روحانیت با محمد رضا نیز صدق می کند. اغلب روحانیون به نام و مراجع مشهور هیچ رابطه رسمی و حمایت گرانه ای از شاه نداشته اند. در صورتی که میلانی به منابع دست اول در این زمینه که در ایران منتشر شده اند دسترسی پیدا می کرد این ادعا مطرح نمی شد. درباره اصصلاحات ارضی نیز از قضا زمانی که امینی به نخست وزیری رسید در دیداری که ضمن سال 1340 با امام خمینی(ره) در قم داشت، امام (ره) از اصل انجام اصلاحات ارضی به دلیل کوتاه نمودن دست خوانین و ظالمان از زمین های روستائیان حمایت به عمل آوردند.(مدنی- جلد اول) اما رژیم تا آخر کارش به دلیل اختلاف افکنی میان کشاورزان و روحانیت از این حربه که روحانیت مخالف انجام اصلاحات ارضی است استفاده نمود. طبعی است که روحانیت نسبت به آمریکایی بودن طرح حساسیت داشت و تنها به منظور دفاع از کشاورزان از این طرح حمایت نمود نه آثار دیگر آن. در ضمن زمانی که به نام اصلاحات ارضی زمین های وقفی را دولت می گرفت و به مردم می داد از آنجا که املاک وقفی را به هیچ وجهی نمی توان تملک و یا هدیه نمود بازهم طبیعی است که روحانیت اعتراض می کند. از جمله زمین های وقفی آستان مقدسه حضرت معصومه.
11- در همان صفحه می نویسد که (آیت الله) بروجردی با اصلاحات ارضی مخالف بوده و به شاه در این زمینه پیام هم داده بوده است. اصلاحات ارضی در ایران دقیقا از سال 1340 و با نخست وزیری علی امینی که از اردیبهشت همان سال شروع شد، آغاز گردید. این در حالی است که آیت الله بروجردی در فرورودین 1340 دار فانی را وداع گفتند.
12- در صفحه 332 ادعا می کند که صادق قطب زاده، دردانه آیت الله خمینی بوده است. این در حالی است که میلانی چند سطر پیش تر او را با صفات اخلاقی ای به غایت ناپسند توصیف می کند. از جمله از زبان یک مقام بلند پایه آمریکایی درباره او می نویسد: دانشجویی است به شدت جنجالی، می گوید طرفدار مصدق است، اما مثل کمونیست ها می ماند و حرف می زند.... هر چند روز هم یک دوست دختر تازه پیدا می کند.» قطب زاده و امثال او هیچ سنخیت فکری ای با امام نداشتند و تنها به لحاظ مخالفت با شاه و به خصوص در ایامی که امام در پاریس بود، به ملاقات وی می رفتند و البته رفت و آمدشان زیاد بود و در دولت بازرگان هم صاحب پست هایی شدند. نامبرده در سال 1360 هم به علت مشارکت در کودتا علیه امام خمینی دستگیر و اعدام شد. (در این زمینه می توان به خاطرات محسن رفیق دوست محمدی ری شهری مراجعه نمود. شرح کامل کودتا و متن کامل اعترافات قطب زاده در این کتاب ها آمده است). اصولا یکی از اشتباهاتی که تاریخنگارن غربی در باب انقلاب مرتبا آن را تکرار می کنند این است که می پندارند به این دلیل که مثلا بنی صدر یا ابراهیم یزدی و یا قطب زاده چون در پاریس در کنار امام بودند و با ایشان مراوداتی داشتند و یا کار ترجمه را در مصاحبه های امام انجام می دادند، در نتیجه جزو یاران نزدیک ایشان به شمار می روند. در صورتی که اگر به سوابق تشکیلاتی و مبارزاتی آنان و همینطور به مواضعشان در سال های نخست پس از انقلاب دقت کنند به وضوح به کذب چنین ادعایی پی خواهند برد.
13- در صفحه 421 مدعی است که در دهه بین 1965 تا 1975 ایران یکی از آزاد ترین کشورهای جهان اسلام بود. و در زمینه برابری نسبی میان اقلیت های مذهبی چون یهودیان، بهائیان و مسلمانان تفاوت چندانی وجود نداشت. اولا از بیان این دو گروه اقلیت مذهبی، و عدم نام بردن از مسیحیان و ارامنه ایران جهت فکری و اعتقادی نویسنده مشخص می شود. ثانیا یهودیت دین است نه مذهب. ثالثا بهائیت مشخص نیست که دین است یا مذهب. اگر مذهب است پیرو کدام دین است. اگر بگویند دین اسلام، دین اسلام یک پیامبر بیشتر ندارد و آن هم حضرت محمد مصطفی(ع) است. پس حسینعلی بهاء پیامبر نیست که البته این مورد قبول بهائیان نیست. و اگر بگویند ما پیروان دین جدیدی هستیم که ربطی به اسلام ندارد و بنابراین در سرزمین های اسلامی هم جایگاهی ندارند. منهای بهائیان که ویژگی خاص خود را دارند، باید گفت که نویسنده احتمالا از قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران اطلاع چندانی ندارند. قانون اساسی جمهوری اسلامی، همه اقلیت های دینی و مذهبی را به رسمیت شناخته و پیروان انها را از حقوقی مدنی برابر با مسلمانان برخورد دارد کرده است. (اصول 12 و 13 قانون اساسی)
14- در صفحه 365 به هنگام صحبت از لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی ادعا می کند که هنوز هم در ایران مهمترین مشاغل بر زنان حرام است. این مطلب بیشتر شبیه گزارش های تماما سیاسی گزارش گر حقوق بشر سازمان ملل می باشد تا یک متن محققانه علمی!!! مشخص نمی کند که منظور کدام مشاغل مهم است که در ایران بر زنان حرام است؟ آیا پست وزارت، نمایندگی مجلس، معاون وزیر، معاونت ریاست جمهوری، قضاوت جزو همان مشاغل مهم نیستند؟
15- در صفحه ۳۹۲ مدعی است : اگر امروز(دوران جمهوری اسلامی) ایران از بابت فرار مغزهایی که از مملکت فرار می کنند در جهان رتبه نخست را به دست آورده، در آن سال ها(دوران شاه) بسیاری از مغزهای ایرانی که بعد از پایان دوران آموزش در آمریکا و اروپا مانده بودند، پس از چندی به سودای خدمت به ایرانی که دوستش می داشتند، و نیز به لحاظ فرصت های حرفه ای فراوان، به وطن بازگشتند". سند اثبات این ادعای قاطع کجاست؟ ممکن است که دکتر میلانی حق داشته باشند، ولی در کتاب هیچ مدرکی برای آن عرضه نشده است. اولا،ً آن همه دانشجویان مخالف عضو کنفدراسیون در خارج از ایران در زمان شاه چه می کردند؟ ثانیاً، رتبه نخست جهانی فرار مغزهای ایران، اسطوره و افسانه ای بیش نیست. ثالثاً، رسانه های معتبر آمریکا گزارش کردند که بیشترین وزرای دولت حسن روحانی دانش آموخته آمریکا هستند.(محمد سهیمی)
16- در صفحه 398 مدعی است که امام خمینی بر اساس اخبار برخی منابع با تیمور بختیار ملاقات هایی داشته است. شخصیت کاملا ضد روحانیت تیمور بختیار با شخصیت امام خمینی هیچ گونه تناسبی نداشته است. بر همگان مبرهن که امام در مسیر مبارزه با هر کسی که بر خلاف اندیشه انقلابی اسلام می اندیشید هیچ گاه متحد و همراه نشد. حتی سازمان مجاهدین که ماهیت ضد رژیمشان بر همه روشن بود نیز نتوانستند نظر امام را به خود جلب نمایند. چه رسد به رئیس سفاک ساواک مانند تیمور بختیار که دستش به خون بسیاری از متدینین و آزادی خواهان آلوده بود.
17- در صفحه 428 ادعا می کند که پس از انقلاب «بر نقش های عالی قاپو گچ کاری شده است.» ادعای کاملا خلاف واقع می باشد. اولا نه بر نقش های عالی قاپو بوده که عمارتی است اعجاب برانگیز از دوران صفوی وبلکه بر نقش های چهل ستون است. ثانیا در دوران انقلاب اسلامی این اتفاق هرگز رخ نداد بلکه این رخداد نابخردانه ضد فرهنگی در دوره قاجار به وقوع پیوست و پس از انقلاب با انجام کارهایی سعی شد تا این گچ کاری ها از بین برود.
18- در صفحه 471 مدعی است که شیخ فضل الله نوری به فتوای فقهای اعلم زمان خویش به دلیل عنادش با مشروطه به دار آویخته شد. نامی از فقهای اعلم زمان شیخ نمی برد. منبعی هم ذکر نمی کند. البته برخی از علمای تهران فتوا بر این امر نکوهیده دادند. اما از میان فقهای حقیقتا اعلم و صاحب نام آن روزگار که در نجف اشرف ساکن بودند و از قضا در امر مشروطه فعال بودند مانند میرزا عبدالله مازندرانی، میرزای نائینی، آخوند خراسانی هیچ یک چنین کاری مرتکب نشدند.(مصاحبه نگارنده با عباس سلیمی نمین-6/7/1395) بر آگاهان تاریخ ایران پوشیده نیست که شهید نوری پس از فتح تهران و با دسیسه غرب گرایان در دادگاهی که یپرم خان مسیحی قضاوتش را بر عهده داشت به بهانه مخالفت با مشروطه و در واقع به دلیل اصلی اصرار بر اجرای شرعیات و خواست مشروطه مشروعه به اعدام محکوم شد. حکم اعدام شیخ حتی بدون اینکه به او اجازه داده شود نماز عصر را بخواند به اجرا درآمد.
19- در همان صفحه از جلال ال احمد به عنوان روشنفکر عرفی مسلک (سکولار) یاد می کند و در ادامه از ملاقت های مکررش با امام خمینی (ره) و امام موسی صدر ذکر می کند و اینکه در مشهد دست وحدت به آیت الله خامنه ای داده است. اولا جلال پس از یک دوره تجربه مستقیم مارکسیسم مجددا به مذهب روی آورد و پس از سفرش به حج کتاب خسی در میقات را نوشت. همچنین کتاب هایی مانند در خدمت و خیانت روشنفکران و غرب زدگی را در حالتی نوشت که نسبت به اتکاء به تمدن غرب نا امید شده بود. ثانیا ارتباط با چنین اشخاصی نمی تواند بیانگر حالت عرفی مسلکی جلال باشد و لزوما چنین روابط گسترده ای حکایت از نگرش مذهبی جلال دارد.
20- اما دربارۀ اظهارنظر میلانی در خصوص نقش امام در حسینیۀ ارشاد، باید بگویم که دیدگاه عجیبی است و اگرچه موسسان حسینیه برای امام به عنوان یک رهبر تبعیدی، احترام قائل بودند اما به هیچ وجه تبعیت و پیروی سیاسی از امام نداشتند و ارتباط سیستماتیکی بین آنها و امام خمینی وجود نداشت. حتی مرحوم مطهری که در سالهای نخست در حسینیۀ ارشاد حضور داشت، حضورش به منزله تائیدیه امام در قبال عملکرد حسینیۀ ارشاد نبود. (تفرشی)
21- در صفحه ۴۰۶ از تلاش های رژیم اسلامی برای حذف نوروز و بازنویسی تاریخ دقیقاً برای معارضه با ایران قبل از اسلام و تأکید بر هویت صرفاً اسلامی ایران سخن می گوید. هیچ مدرکی در این زمینه به دست نمی دهد. این ادعا کاملا دروغ است. مخالفت با چنین رسوماتی که کاملا با فرهنگ ما سنخیت دارد آنقدر همگانی خواهد بود که هیچ مقام بالای جمهوری اسلامی حتی شهامت فکر کردن در باره آنرا نیز نخواهد داشت. بر عکس، اولاً، همه ساله در ساعت سال تحویل، رهبر جمهوری اسلامی در رادیو و تلویزیون صحبت می کند. این سنت را امام خمینی راه انداخت. ایشان در ۲۸ اسفند ۱۳۵۸، به مناسبت نوروز ۱۳۵۹، فرمان عفو عمومی صادر کرد. بدین مضمون که: کلیۀ قشرهایی که دستشان به خون بیگناهی آغشته نشده و امر به قتل نفوس نکرده و شکنجهگر نبوده و امر به شکنجۀ منتهی به قتل نکرده و از بیتالمال و اموال مردم سوءاستفاده ننموده، در آستانۀ سال جدید عفو عمومی نمودم؛ چه نظامی و چه سایر قوای انتظامی و چه ساواکی و چه روحانینمای وابسته و پیوسته به رژیم سابق. از این تاریخ به بعد احدی حق تعرض به کسی را ندارد، نه مقامات مسئول و نه گروه غیرمسئول.(سهیمی)( صحیفه)
22- در صفحه506 می نویسد ترکیب اعضای شورای انقلاب توسط امام(ره) از ابتدا و حتی تا ماه های بعد از انقلاب هم مخفی ماند. نادرست است تشکیل این شورا و اعلام اعضای آن از همان ابتدا توسط امام خمینی و مبارزین دیگر اعلام شد. ایشان طی اطلاعیه ای در ۲۲ دیماه ۱۳۵۷، اعضای شورای انقلاب اسلامی را تعیین و وظایف آن را برای مردم تشریح نمودند: «به موجب حق شرعى و بر اساس رأى اعتماد اکثریت قاطع مردم ایران که نسبت به این جانب ابراز شده است، در جهت تحقق اهداف اسلامى ملت، شورایى به نام «شوراى انقلاب اسلامى» مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق موقتاً تعیین شده و شروع به کار خواهند کرد. اعضاى این شورا در اولین فرصت مناسب معرفى خواهند شد. این شورا موظف به انجام امور معین و مشخصى شده است؛ از آن جمله مأموریت دارد تا شرایط تأسیس دولت انتقالى را مورد بررسى و مطالعه قرار داده و مقدمات اولیه آن را فراهم سازد. دولت موقت در اولین فرصت که مناسب و صلاح دانسته شود به ملت معرفى و شروع به کار خواهد نمود.» (صحیفه امام، ج5، ص: 426) . هاشمی رفسنجانی هم در این باره چنین نوشته است «... آقای مطهری در مراجعت از سفر پاریس، دستور رهبر عظیم الشأن انقلاب را مبنی بر تشکیل شورای انقلاب آوردند. حضرت امام آقایان شهید مطهری، شهید بهشتی و موسوی اردبیلی و شهید باهنر و اینجانب هاشمی رفسنجانی را به عنوان هسته اول شورای انقلاب تعیین و اجازه داده بودند که افراد دیگر با اتفاق نظر این پنج نفر اضافه شوند و در جلسات ابتدایی تصمیم بر این شد که حتی الامکان ترکیب شورا از اعضای روحانی و غیر روحانی به نسبت مساوی و نزدیک به هم باشد. ترتیب انتخاب اعضای دیگر و تکمیل شورا تا آنجا که حافظه یاری می کند و با استمداد از حافظه دیگران چنین بود: پیش از پیروزی انقلاب، آقایان سید محمود طالقانی، سید علی خامنه ای [مقام معظم رهبری]، [محمد رضا] مهدوی کنی، احمد صدر، حاج سید جوادی، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، مهندس مصطفی کتیرایی، سرلشگر ولی الله قرنی، سرتیب علی اصغر مسعودی به اتفاق آرا به عضویت انتخاب شدند. (مقدمه صورت مذاکرات شورای انقلاب، ، ج 1(
2- تحلیل محتوای کتاب
کتاب در ارائه برخی تحلیل ها نتوانسته واقعیت موضوع را به درستی بیان کند و یا شاید هم نخواسته است. در پاره ای موارد هم البته با سوگیری هایی نتوانسته است یک متن بی طرفانه ارائه دهد. از آنجا که میلانی به شکسپیر علاقمند بوده و سالهاست با کنجکاوی آثار او را می خواند (مصاحبه با رادیو فردا/14-فوریه 2011) و بین شخصیت هایی از آثار شکسپیر و شخصیت محمد رضا شاه نوعی قرابت برقرار می داند، تلاش نموده تا در ابتدای هر فصل از کتاب قطعاتی از نمایش نامه های شکسپیر را بیاورد. و بدین ترتیب سعی نموده تا شخصیت شاه را برای خواننده ای غیر ایرانی و به احتمال زیاد انگلیسی و آمریکائی توضیح دهد.
کتاب به ویژه در ارائه تصویری از فعالیتهای امام خمینی(ره) و نیروهای مذهبی، به جانبداری از شاه به صورت بارزی پرداخته است. روند کتاب به گونه ای است که خوانند ناخودآگاه احساس سمپاتی و همراهی با شخصی مظلوم را پیدا می کند هر چند که زشتی های رفتار شاه را در ابعاد مختلف به تصویر کشیده است اما در مجموع او را فردی دلسوز و شایسته رحم و مرودت می داند. کتاب همانقدر که تلاش داشته از انگلیس چهره ای منفی و سیاه ارائه نماید، تلاش نموده تا چهره ایالات متحده آمریکا را موجه جلوه دهد. نقد محتوایی به کتاب بیش از آنچیزی است که در این مقاله گردآوری شده است با این وصف تنها به تعدادی از انتقادات بسنده می شود.
1- در صفحه 19از احمد شاه به عنوان فاسد یاد می کند در حالی که هیچ موردی از فسادش را بیان نمی کند. در جاهایی دیگر ناصرالدین شاه را زن باره می نامد. اما علی رغم همه نکات منفی ای که برای شاه و پدرش بر می شمرد هیچگاه از آنها به عنوان فاسد یاد نمی کند. و روابط گسترده و غیر اخلاقی شاه را مهمان بازی می نامد.
2- در صفحه 20 لفظ کودتا را ساخته دست منتقدان رضاخان و سید ضیاء می داند. و گویی نویسنده خود با این معنا همراهی ندارد. سید ضیاء در مجلس چهاردهم در پاسخ به رد اعتبار نامه اش توسط مصدق خودش را صریحا عامل کودتا معرفی می نماید. در همین کتاب ص22 سید ضیاء خود و سه نفر دیگر را عاملین کودتا می نامد.
3- در صفحه 10 می گوید رضا خان به یکی از پرنفوذ ترین افراد قزاق بدل شد. اما چگونگی کسب این مقام توسط رضاخان را بیان نمی کند. ژنرال ادموند ایرون ساید با تلاش، رضاخان را به عنوان فرمانده بلامنازع قزاق ها معرفی نموده و قول و قرار های اصلی را میان خود و رضاخان برای کودتا می گذارد. (شاهراه فرماندهی، خاطرات ادموند ایرون ساید)
4- در صفحه 12 می نویسد که بسیاری از شیعیان بر این باورند که حضرت مهدی روزی از چاهی در مسجد جمکران سربر خواهد آورد. چنین ادعایی اصلا درست نیست. هیچ گروهی از شیعیان این ادعا را مطرح نمی کنند. آن چاه هم مانند همه چاه های آب دیگر تنها ویژگی اش آب رسانی است. شیعیان معتقدند مهدی موعود(عج) از کعبه ظهور خواهد کرد.
5- در صفحه ۱۳، «سخن از ترسناکی و دزدان و راهزنان وتوحش و فساد داروغه ها در تهران سال ۱۹۱۹ می گوید.» داروغه از نیمه ی دوم سده نوزدهم در شهرهای بزرگ ایران از میان رفته بود. در تهران ناصرالدین شاه در ۱۸۷۹ نظمیه یا پلیس را به وجود آورد و سال بعد هم نیروی مشابهی در تبریز تشکیل شد.(عظیمی)
6- در صفحه44 می نویسد رضا شاه با علاقه نامه های ولیعهد را می خواند. به استناد روایات مختلف رضا شاه سواد خواندن و نوشتن نداشته است. تاج الملوک همسر اول رضاشاه در مصاحبه ای با مجله کنفیدانس می گوید پدر و مادر او از افراد معمولی بودند و خودش هم اصلا سواد نداشت. (کتاب پهلوی ها، جلد اول، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1387، 7)
7- ضمن صفحه 56 به سه نکته اشاره می کند اول در رابطه با راه آهن اشاره کرده و آن را به عنوان یکی از دستاوردهای دوران رضا شاه می شناسد که با مخالفت انگلیسی ها روبه رو شد. پیرامون راه آهن باید گفت که علی رغم اجتناب ناپذیر بودن اصلاحات اساسی مانند ایجاد راه و شبکه حمل و نقل برای توسعه، جهت گیری و مبنای استفاده بسیار مهم می باشد. انگلیسی ها از قرن نوزدهم به دنبال ایجاد خط آهن شمالی جنوبی در ایران بودند که برآورد هزینه بسیار زیاد، انها را از این کار منع می نمود. اما رضا شاه توانست تنها با مالیات ایرانی و نه با پول نفت همین خط آهن را احداث نماید. شرکت نفت ایران و انگلیس و بعدها ارتش بریتانیا بیشترین میزان بهرمندی از این خط اهن را به دست آوردند. محمد مصدق که در ان زمان از مخالفان این طرح بود معتقد بود که راه آهن شمالی جنوبی از هیچ یک از شهرهای بزرگ ایران عبور نمی کند و اصلا توان سود رسانی اقتصادی ندارد و چون در ایران کالایی برای حمل بوسیله قطار وجود ندارد، اگر بناست راه اهن ساخته شود باید شرقی غربی بوده تا بتوان از ان استفاده ترانزیتی کرد.(همان، 31) اما در رابطه با اکتشاف آثار باستانی که در همان صفحه مورد اشاره قرار گرفته، باید گفت که اکتشاف اینگونه آثار به منظور بررسی تاریخ بسیار مفید می باشند، حال انکه قصد رضا شاه نه بررسی تاریخی بلکه پیوند زدن دوران سلطنت خودش با ایران پیش از اسلام و بلکه باستان گرایی افراطی بود.(جامعه شناسی سیاسی ایران، خلیل الله سردارنیا) در رابطه با حذف کاپیتالاسیون هم که در همان صفحه اشاره شده است واقعیت این بود که روسیه شوروی در دوره لنین به دلیل مبارزه با استعمارگری و امپریالیزم اغلب قراردادهای استعماری دوره تزار را یکجانبه لغو نمود. از جمله موادی از قرار دادهای گلستان و ترکمانچای را. لنین به جز مناطق ارضی جدا شده از ایران در ان قرار دادها مسائلی مانند کاپیتالاسیون و یا حق کشتی رانی انحصاری روسیه در دریای خزر را لغو نمود. اگر رضاخان حق کاپیتالاسیون را یکجانبه لغو نمود آیا می توانست حق انحصاری کشتی رانی در دریای خزر را هم از شوروی پس بگیرد.؟
8- در ص 60 به استقبال کتاب اسرار هزار ساله علی اکبر حکمی زاده رفته و با تمجید از آراء نویسنده، کتاب کشف الاسرار امام را به چالش می کشد. کتاب کشف الاسرار پاسخی است به اتهاماتی که حکمی زاده با برداشتی وهابی مسلکانه از مذهب تشیع ارائه می دهد. امام ضمن پاسخ گویی به این شبهات و با استناد صحیح به آیات و روایات جایگاه فقها را در دوران غیبت توضیح می دهد. (برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کشف الاسرار) میلانی از قول نویسنده کتاب اسرار هزار ساله می گوید در حکومت فقها جایی برای مجلس و قانون نیست. اما نمی گوید آیا در حکومت پهلوی که میلانی از مدافعان آن است و هم حکمی زاده از حامیان آن بود جایی برای مجلس و قانونگذاری وجود داشت؟ در همان صفحه و همچنین ص366 ادعا می کند که پس از انقلاب هزاران نفر به جرم مفسد فی الارض اعدام شدند و یا جمهوری اسلامی مخالفان خود را به جرم کفر و الحاد محکوم می کند. بازهم ادعایی بدون سند. و البته نوعی مغالطه. بدون اینکه مبنای مخالفت با حکومت مردمی و دینی جمهوری اسلامی از سوی مخالفان را بررسی کند، نظام را متهم به اعدام هزاران نفر می کند. جز معدودی افراد که مطابق با قوانین فقهی به جرم افساد فی الارض یا مبارزه مسلحانه محکوم به اعدام شدند، آن هزاران نفر چه کسانی بودند؟ اگر امروز قوه قضائیه یک قاچاقچی یا مفسد کلان اقتصادی را به جرم افساد فی الارض اعدام کند آیا بازهم نویسنده کتاب از آنها دفاع می کند.(به پیام نوروزی امام خمینی(ره) که در سال 1358 بیان شده و در صفحات قبلی اشاره شد، رجوع کنید؟
9- ص 55 را به دفاع ضمنی از قرارداد نفت ۱۹۳۳ اختصاص داده، می نویسد: «۲۰درصد سود شرکت نفت و تمام شعبات جهانی آن را نصیب ایران می کرد.» اما این که ۳۲ سال دیگر را بر مدت قرارداد افزود ذکر نمی کند. اعتراف می کند که انگلیسیان سخت کوشیدند سهم ایران از درآمد شعبات شرکت را نپردازند ولی می افزاید وقتی نفت ملی شد این نیز از میان رفت. به جایگاهی که شرکت نفت در سیاست ایران یافته بود، و به کنترلی که آن شرکت بر دفتر حساب ها و چند وچون درآمد و هزینه داشت و اینکه عملا چه چیزی نصیب ایران می شد، اشاره ای نمی کند.(عظیمی) اشاره نمی کند که انگلیسی ها با عضویت دو ایرانی در هیات مدیره به جد مخالفت کردند. اشاره نمی کند که انگلیسی ها از ارائه دفاتر حساب شرکت به کارشناسان ایرانی همیشه خود داری می کردند. به شرکت چاپ و نشر وابسته به شرکت نفت ایران و انگلیس اشاره نمی کند که محلی برای جاسوسی در ایران بود. به عناصر بسیاری از رجال ایرانی که مواجب بگیران این شرکت بودند اشاره نمی کند. به اینکه شرکت بخش های بسیاری از مناطق ایران را در اختیار داشت اشاره نمی کند. به اینکه قرار بود شرکت نیروهای ایرانی را استخدام کند و تا بعد از نهضت ملی شدن نفت این کار را انجام نداد اشاره ای نمی کند. و بالاخره اینکه شرکت نفت دولتی بود در دولت ایران و شبکه ای وسیع از نیروهای وابسته را در اختیار خود قرار داده بود اصلا اشاره ای نمی کند. (برای مطالعه بیشتر در زمینه پیشنهادهای انگلیس و آمریکا در زمینه مقابله با ملی شدن صنعت نفت در ایران رجوع کنید به تاریخ روابط خارجی ایران، علی رضا ازغندی، 240)
10- در همان صفحه درباره دولت رضا خان می نویسد: دیوانسالاری تازه ای بر سبیل دیوانسالاری کشورهای متجدد در دست تکوین بود.» این نکته قابل اعتنایی است که همواره حامیان نظام رضاشاهی معتقدند که او دولت مدرن را با لوازمش مانند دیوانسالاری و ارتش و موارد جدید دیگر در ایران به راه اداخت. اولا دولت مدرن که در اروپا و از قرون 16 و 17 به بعد شکل گرفت الزماتی داشت مانند تسلط وجه عقلانی بر شخصی شدن سیاست، روند جدا سازی بروکراسی از قدرت شخص شاه، ایجاد فضای آزاد برای نهادهای مدنی و استفاده از ظرفیت آنها در امر دولت و ملت سازی و .... . در دروه مورد بحث رضاخان که بسیاری الگوی حکومتی اش را الگوی سلطانی یا نوپدرشاهی می نامند، هیچ یک از اتفاقات بالا رخ نداد بلکه همه امور از رضا شاه شروع و به خود او نیز ختم می شد. پس نمی توان دولت وی را دولتی به معنای واقعی مدرن نامید هر چند به شکل ظاهر اینگونه بود.( سردارنیا، پیشین)
11- در ص ۶۱، سبب های اصلی نزدیکی ارنست پرون به شاه را یکی دینداری پرون و دیگر شایعه دوستی او می داند. در صورتی که خود او می نویسد پرون کاتولیکی مذهبی بود، آیا این سوال به ذهن مبادرت نمی کند که مگر شاه تمایلات کاتولیکی داشته – همچون خواهرش شمس که مسیحی کاتولیک شد- که به پرون علاقمند بوده است و یا اینکه پرون تمایلاتی شیعی داشته است. چنین تبیینی از این نوع رابطه نمی تواند قابل قبول باشد. و باید مسائل دیگری در این روابط دخیل باشد. در ادامه به مسئله مذهبی بودن شاه بیشتر خواهیم پرداخت.
12- در صفحه 74 صحبت از هولوکاست می کند و در جایی دیگر از کتاب به انتقادات محمود احمدی نژاد از هولوکاست اشاره می کند و تلویحا ان را می نکوهد. اما توضیح نمی دهد که چرا همانگونه که خود او به راحتی می تواند در آمریکا و اروپا درباره ایران پیش و پس از انقلاب اسلامی تحقیقی به چنین وسعت انجام دهد و کتابهایش علی رغم ادعاهای بعضا بی پایه اش درباره فضای پس از انقلاب اسلامی به راحتی به چاپ برسد، هیچ محققی نمی تواند در هیچ جای جهان درباره مسئله هولوکاست به پژوهش بپردازد؟
13- ضمن صفحات ۸۷-۸۶ در مورد مراسم ادای سوگند پادشاهی محمد رضا شاه و تفاوت آن با پدرش توضیح می دهد و بر اساس آن معتقد است که شاه از پدرش مذهبی تر بوده است. نقیض این ادعا را به صورت کامل از نقدی که فخرالدین عظیمی به آن وارد آورده است می آوریم. میلانی می نویسد: « نطق محمد رضا شاه طولانی تر از نطق پدرش و انباشته از واژه های مربوط به حقوق الاهی سلطنت بود. از نود و سه کلمه ی آن چهل و نه کلمه مستقیما به مفاهیم و اندیشه های دینی مربوط بود. سوگند رضا شاه سوگند یک پادشاه مدرن بود ولی فرزند او به اندیشه های قرون وسطایی در باره ی حقوق الاهی سلطنت تمسک جست.» بر خلاف تصور میلانی هر دو سوگند یکی بود. هردو شاه می بایست در مراسم ادای سوگند اصل ۳۹ متمم قانون اساسی را در مجلس بخوانند و هردو چنین کردند. نطق کوتاهی را هم که شاه پس از سوگند ایراد کرد فروغی و همکارانش تهیه کرده بودند. درهر حال هیچ سخنی از حقوق الاهی سلطنت در میان نیامد. برای روشن شدن مطلب اصل ۳۹ متمم قانون اساسی مشروطه را می آورم : هیچ پادشاهی برتخت سلطنت نمیتواند جلوس کند مگر این که قبل از تاجگذاری در مجلس شورای ملی حاضر شود و با حضور اعضای مجلس شورای ملی و مجلس سنا و هیات وزراء به قرار ذیل قسم یاد نماید:
من خداوند قادر متعال را گواه گرفته به کلام الله مجید و به آن چه نزد خدا محترم است قسم یاد میکنم که تمام هم خود را مصروف حفظ استقلال ایران نموده حدود مملکت و حقوق ملت را محفوظ و محروس بدارم قانون اساسی مشروطیت ایران را نگهبان و برطبق آن و قوانین مقرره سلطنت نمایم و در ترویج مذهب جعفری اثنی عشری سعی و کوشش نمایم و در تمام اعمال و افعال خداوند عز شانه را حاضر و ناظر دانسته منظوری جز سعادت و عظمت دولت و ملت ایران نداشته باشم و از خداوند مستعان در خدمت به ترقی ایران توفیق میطلبم و از ارواح طیبه اولیای اسلام استمداد میکنم.
میلانی متن سوگند یادشده را نمودار فکر و مکنونات قلبی خود ِ شاه پنداشته است! اگر به قانون اساسی توجه کرده بود چنین خطایی نمی کرد. میلانی با تکیه بر اینگونه شواهد و با تاکید بر باورهای دینی شاه ادعای او در این باره را که برای خود ماموریتی الاهی قائل بود پذیرفتنی جلوه می دهد و برای آن زمینه و محملی پدید می آورد.
14- ص ۹۵، از غصب عملی حدود ۲۰۰۰ ده از سوی رضا شاه یاد می کند. املاک رضاخان بسیار بیشتر از اینها بود. رضا شاه به هنگام خروجش از کشور 44 هزار سند مالکیت مستغلات در اختیار داشت که بسیاری از این اسناد مالکیت چندین آبادی و روستا بوده است. موجودی نقدی او هم دو بخش تقسیم شده است. یکی حساب پس انداز او که مبلغ سپرده اش در بانک ملی ۶۸ میلیون تومان بوده است نه اینکه میلانی نوشته 68 میلیون ریال. و یکی هم حساب جاری او در همان بانک مبلغ 8 میلیون تومان. (کتاب پهلوی ها، جلد اول، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378، ص 49تا 60)
15- ص ۹۶، در مورد انتقال اموال رضا شاه یا “هبه کردن” آنها به محمد رضا شاه می نویسد. ضمن ارائه تعریف نادرستی که از هبه در فقه شیعه ارائه می دهد اصل مطلب اینگونه است که رضا شاه اموال خود را مطابق با یک مصالحه نامه به محمد رضا بخشید نه بر اساس هبه.( کتاب پهلوی ها، جلد اول، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1378، ص 49تا 60) توجه به این نکته ضروری است بیشتر اموال و املاک رضا شاه غصبی بوده است. پس بر مبنای اصول فقهی اصولا رضا شاه مالکیت اموال غصبی را بر عهده نداشته و در نتیجه کسی که مالکیت چیزی را ندارد نمی تواند آن را هدیه کند و یا بفروشد. در صورتی که شاه هم آنها را از پدرش تحویل گرفته باشد بازهم مالک واقعی آنها نبوده است.
16- ضمن صفحات ۹۹- ۱۰۱، در مقام مقایسه بین رضا شاه و محمد رضا به این مسئله اشاره می کند که هردو معتقد بودند زنان باید کاملا از حق رای برخوردار باشند اما نمی گوید چرا رضا شاه آنها را از حق رای بهرمند نساخت. و اما در رابطه با تمایل شاه در اعطای حق رای به زنان نیز به جرات می توان ادعا نمود که این شاه نبود که خواهان چنین موقعیتی برای زنان شد. بلکه مجموعه سیاست های آمریکا در دوره کندی او را واداشت تا ضمن تفسیر دولت علم از اصول مربوط به انجمن های ایالاتی و ولایتی، لایحه ای را با همین عنوان تنظیم و در کنار برخی شرایط دیگر، حق رای به زنان را نیز در این لایحه بگنجاند. در غیر این صورت چرا شاه با گذشت دقیقا بیست سال از سلطنتش یعنی تا سال تصویب لایحه انجمن ها به زنان حق رای نداد؟ برای دریافت نگاه شاه به شخصیت زنان بهتر است به مصاحبه او با اوریانا فالاچی مراجعه نمود. بخش هایی از مصاحبه بدین ترتیب می باشد:
شاه: این جا من متاسفانه باید عرض کنم که شما یک برداشت کاملا صحیح داشته اید. زیرا چیزهایی که در زندگی من به حساب می آیند، چیزهایی که در زندگی من نقش داشته اند ، چیزهایی کاملا متفاوتی بوده اند . مطمئنا این ها ازدواج های من نبوده اند . زن ها ، می دانید ... ببینید ! اجازه دهید آن را به این گونه بیان کنیم . من آن ها را ناچیز نمی شمارم. آن ها بیش از هر کس دیگر از انقلاب من بهره برده اند. من مصرانه جنگیده ام تا آن ها حقوق و مسئولیت های مساوی داشته باشند. من حتا آن ها را در لشکر هم هم گذاشته ام. جایی که آنها برای شش ماه آموزش نظامی می بینند و سپس برای مبارزه با بی سوادی به روستاها فرستاده می شوند و در ضمن فراموش نکنیم که من پسر پدری هستم که کشف حجاب کرد.
اما اگر بگویم به وسیله ی یکی از آن ها تحت تاثیر واقع شده باشم صادق نبوده ام. هیچکس نمی تواند در من اثر کند هیچ کس. زنان که جای خود دارند زنان فقط زیبایی شان و جذابیتشان و نگاهداشتن زنانگی شان در زندگی مرد مهم هستند. قضیه این فمینیسم چیست؟ این فمینیست¬ها واقعا چه می¬خواهند؟ شما می¬گوئید: برابری! بسیار خوب، شما مطابق قانون برابر هستید اما نه از لحاظ توانایی.
اوریانا: این طور نیست اعلیحضرتا؟
شاه: بله، شما زنان هرگز یک میکل آنژ یا یک باخ نداشته¬اید یا حتی یک آشپز بزرگ، و اگر از امکان و فرصت صحبت کنید، پاسخ می¬دهم که شما شوخیتان گرفته است؟ شما تا به حال هیچ چیز بزرگ و جالب نیافریده اید ، هیچ چیز! راستی شما در طی این مصاحبه¬هایتان چند زن قادر به اداره یک کشور را دیده اید؟
اوریانا: دست کم دو نفر: گلدامایر و ایندرا گاندی.
شاه: چه کسی می داند؟ تمام چیزی که من می توانم بگویم اینست که زنان وقتی حکومت می کنند، از مردان بسیار خشن تر و سخت گیرترند و بسیار بی رحم تر. بسیار از مردان تشنه خون هستند. من حقیقت ها را ذکر می کنم ، نه عقاید را . شماها وقتی که قدرت دارید بدون وجدان هستید. کارتین دومدیسیز را به خاطر بیاورید، کاترین روسیه ، الیزابت اول انگلستان را ، لازم به یادر آوری لوکرس بوژیای شما نیست. با آن زندان ها و عشق های پنهانی اش ، شما ها دسیسه کارید ، شماها شرورید ، همه شما... .
17- یکی از اصلی ترین درون مایه های این کتاب که به تکرار و زیاد به چشم می خورد مقوله مذهبی نشان دادن محمد رضا شاه است. میلانی با تلاش فراوان سعی نموده تا از طریق شواهد مختلف- که البته رابطه این شواهد با اصل ماجرا را به درستی تبیین نمی کند- نشان دهد که بر خلاف رضا شاه، محمد رضا شاه از زمینه مذهبی قوی ای برخوردار بوده است. از روابط دوران کودکی او که از مادرش دین داری را یاد گرفته تا اینکه در مدرسه اش در سوئیس نماز می خوانده است تا اینکه متن سوگند نامه اش مذهبی بوده است و .... در ادامه به بررسی و نقد بخشی از این ادعا ها خواهیم پرداخت.
او برتعارض شدید نظر پهلوی های پدر و پسر درباره ی نقش دین و روحانیت تاکید می کند اما شرایط را در نظر نمی گیرد. می نویسد محمد رضا شاه به افزایش شدید شمار مسجد ها کمک کرد و با روحانیان هم آشتی نمود. اما چرا باید افزایش شمار مسجد ها را نتیجه مستقیم تصمیم یا خواست شاه دانست؟ از سر گیری فعالیت های دینی در نتیجه فضای آزاد سیاسی و اجتماعی بود که در نتیجه خلاء قدرت و با خروج رضاشاه از کشور بوجود آمد. در این مسیر نه تنها نیروهای مذهبی بلکه نیروهای غیر مذهبی همچون کمونیست ها و نیروهای ملی گراها هم رشد کردند. اگر این چنین می بود باید همین رشد بعد از کودتای 32 نیز ادامه می یافت که البته نشد.(رجوع کنید به جریان ها و سازمان های سیاسی- اجتماعی، رسول جعفریان،) از سوی دیگر رهیافت اودر برابر دین و روحانیت بیش از هر چیز بر نگرشی تاکتیکی و فایده باورانه تکیه داشت. آیا در صورت درستی رویکرد نویسنده می توان پذیرفت که فدائیان اسلام هم با تمایل هرچند غیر مستقیم شاه به وجود آمدند؟ در صورتی که شاه تمایل به مذهب تشیع و روحانیت می داشت پس چرا احمد کسروی و همفکرانش تا سال 1324 که به دست فدائیان اسلام ترور شد، آزادنه فعالیت های ضد شیعی خودش را که تمام روحانیت با او به مخالفت برخواسته بودند ادامه می داد؟ آیا آیت الله کاشانی هم با خواست شاه به فعالیت های خود ادامه می داد.؟ آیا حرکت عظیم کاشانی در دفاع از فلسطین مورد تایید شاه بود؟ با توجه به تصویری که از رهیافت شاه در امر دین و نرمش در برابر روحانیت و رابطه ی خوب با آنان ارائه می دهد رفتار علماء در هنگام انتقال جسد رضا شاه به ایران را چگونه تبیین می کند؟ شدت مواضع مرحوم آیت الله بروجردی در قبال زرتشتی گری و نفوذ بهائیت در دستگاه حکومتی را چگونه تحلیل می کند؟ مواضع جدی علما در مقابل رابطه شاه با اسرائیل را چگونه تبیین می کند؟
همانگونه که میلانی در چند جای کتاب بارها اشاره دارد شاه به دختران زیادی علاقمند بوده است و با برخی از انها از جمله پروین غفاری و گیلدا و دختر دیگری در اروپا و .... ارتباط داشته است. و این همه جدای از افرادی است که علم و فردوست و هوشنگ دولو برای شاه معرفی می کردند. باید روابط نا مشروع شاه با مستخدم مدرسه له روزه را که فردوست به طور مفصل در خاطرات خود بدان اشاره می کند به این همه اظافه نمود. خاطرات علم مملو از ذکر این گونه هواسبازی های شاهانه است. که از قضا در همین کتاب به آنها اشاره شده است.آیا اینها با مذهبی بودن شاه تناسب دارد؟ علاقمندی شاه به شاهزاده کاتولیک ایتالیایی چگونه؟ محتوای واقعا سخیف جشن های هنر شیراز که حتی اعتراض ساواک را هم در آورد و در خاطرات آنتونی پارسونز سفیر وقت انگلیس درئتهران به تلخی از ان یاد شده است باز هم با مذهبی بودن شاه مناسبت دارد؟
تلاش میلانی در مذهبی نشان دادن شاه ناکام می ماند. شاه به معنای رایج هیچ ربطی به مذهب نداشت. شاه به دنبال ان بود که با استفاده از ظرفیت و پتانسیل نیروهای مذهبی، در موقع لزوم علیه نیروهای ملی و یا کمونیست هایی که علیه او و حکومتش در تلاش بودند بهرمندی لازم را ببرد. در موقع لازم نیز بتواند نیروهای مذهبی را از سر راه بردارد. بدین دلیل ده ها روحانی برجسته را یا زندانی و یا تبعید می کرد. بیشتر شخصیت هایی که بعد از انقلاب در مسند حکومتی قرار گرفتند از جمله زندانیان رژیم شاهنشاهی بودند. در صورت پذیرش استدلال نویسنده، باید پرسید پس چرا وقتی موقعیت پیش می آمد، شاه علیه مذهب و روحانیت سخنرانیهای تندی انجام داد؟ در صورت درستی ادعای نویسنده این پرسش را پدید میآید که شاهی که به اعتقاد میلانی مذهبی است چرا با یک قشر مهم جامعه آن روز اینقدر تحقیرآمیز و ملالانگیز باید صحبت کند؟ مثلا سخنرانی 4 بهمن 1341 قم. چرا شاه تا زمان انقلاب همواره نیروهای مذهبی را ارتجاع سیاه می نامید؟
نتیجه آنکه مواردی که میلانی به عنوان مذهبی بودن شاه ذکر میکند، هیچ ربطی به مذهبی بودن شاه ندارند. اتفاقاً موارد ناقض ادعای عباس میلانی هم در رفتار و عملکرد شاه وجود دارد که در همین کتاب(ص97) هم به آنها اشاره شده است. شاه بر اساس یک عقلانیت خاص، خط مشی خودش را انتخاب کرده بود و مطابق آن جلو میرفت. مثلا زمانی که قصد داشته از شر کمونیستها، یا احمد قوام یا رقبای داخلی خلاص شود باورهای مذهبی و اهمیت دادن به روحانیون را پررنگ کرده است. ضمن اینکه قصه مذهبی بودن شاه یک وجه دیگر هم دارد و آن اینکه شاه میدانست در جامعهای مذهبی حکومت میکند و با تظاهر به دینداری و طرح این ادعا که مورد عنایت خاص خداوند و ائمه شیعه است، میتواند برای خودش و سلطنتش مشروعیت دست و پا کند. ادعاهای مذهبی شاه، بیش از این که اعتقادی باشد مبنای سیاستمدارانه داشت.(عبدی)
18- در صفحه۱۳۶، در رابطه با ماجرای تلاش های شاه برای به دست آوردن حق انحلال مجلس و منسوب کردن ماجرا به انگلیسی ها که از قول ایرج پزشکزاد به آن اشاره کرده است، باید گفت که ناشی ازتوطئه نگری ذاتی ایرانیان نیست. آن اعتقاد ناشی از گزارشی از بی بی سی بود که در ۳ نوامبر ۱۹۴۸ اعلام کرد وزیر خارجه ی ایران برای گفتگو در باره ی بازنگری قانون اساسی ایران به لندن خواهد رفت. (عظیمی)
19- میلانی علی رغم ادعای بی طرفی به تمسخر و تنقید از افرادی همچون محمود احمدی نژاد یا آیت الله مصباح یزدی می پردازد در حالی که این افراد هیچ ربطی به فردی (شاه) که او دارد زندگیش را توضیح می دهد ندارند و این چیزی جز نفرت نسبت به شخصیت های انقلابی ندارد. البته میلانی در جاهای دیگر هم- از جمله مصاحبه هایش- به بی احترامی نسبت به شخصیت های انقلاب اسلامی پرداخته است.
20- در صفحه 153و صفحات دیگر، بر این نکته اصرار شده است که روحانیت به خاطر قطع منابع مادی مانند محاکم شرعیه و یا تملک زمین های وقفی توسط دولت پهلوی در برابر شاه ایستادند. این تحلیل به صورت مداوم از سوی تحلیل گران غربی ارائه شده است و آنها به این نکته بی توجه اند که وابستگی فکری و فرهنگی و سیاسی حاکمیت پهلوی به غیر مسلمان و ترویج انواع فساد توسط آن خاندان عامل اصلی این ایستادگی بوده است. آیا میرزای شیرازی و ملا علی کنی و علمای مشروطه هم از منابع مادی محروم شده بودند که در برابر حاکمان قاجار ایستادند؟( رجوع شود به مقاله حمید رضا اسماعیلی)
21- در صفحه 153 افکار و آمال ناصر فخرآرایی ضارب شاه در 27 بهمن 1327 در دانشگاه تهران را بی شباهت به افکار امام خمینی (ره) نمی داند. بدون اینکه عناصر فکری فخرآرایی را بیان کند و ان وقت شباهتشان با عناصر فکری امام خمینی(ره) را بشمرد این ادعای بدون سند را ذکر می کند. ضمن انکه در زندگی نامه و علل و انگیزه فخرآیی برای این اقدام هنوز هم بعد از گذشت بیش از 60 سال هیچ منبع مستندی وجود ندارد.
22- در چندجای کتاب از جمله در صفحه182 رابطه شاه و سید ضیا را بحرانی توصیف می کند. رابطه شاه و سید ضیاء بعد از شهریور 1320 و از زمانی که او به ایران بازگشت به صورت حمایت آمیز بوده و سید ضیاء در موارد مختلفی نقش مشاور را برای شاه ایفا می کرد. (برای مطالعه بیشتر رجوع شود به کتاب دو دهه واپسین حکومت پهلوی، حسین آبادیان)
23- درص 187 از قول زنر که در سفارت انگلیس مشغول به کار بوده است می نویسد که : گفته می شود بین شاه و کاشانی توافقی کامل برای سرنگونی مصدق به عمل آمده است. و اینکه بعد از سرنگونی مصدق، کاشانی، حسین علاء را به بحث درباره جانشینی مصدق دعوت نمود. اثبات چنین ادعایی سخت به نظر می رسد. و حال آنکه نویسنده خود با عبارت «گفته می شود»که نشانه ای از حالت مجهول و نامشخص است جمله را شروع می کند. کاشانی اصلا میانه خوبی با دربار نداشت چه رسد به اینکه بخواهد با شاه به تفاهم برسد. علی رغم ادعای نویسنده، حسین علاء بلافاصله پس از استغفای مصدق در تیر سال 31، به منظور همراه ساختن آیت الله کاشانی با نخست وزیری قوام، به دیدن کاشانی رفت اما تنها با خشم وغضب وی مواجه شد. پس از علا طی دو دیدار دکتر امینی هم به دیدار ایشان رفت که با قاطیعیت از آیت الله کاشانی شنید تنها مصدق نخست وزیر است. کاشانی ضمن دعوت نیروهای نظامی به مقاومت اسلامی، طی بیانیه که مخاطب آن حسین علا بود، هشدار داد اگر مصدق به نخست وزیری برنگردد نوک پیکان قیام را متوجه دربار خواهد کرد.(مدنی، پیشین، جلد دوم، 449-455)
24- در همان صفحه میلانی درخواست های کاشانی همچون رعایت حجاب از سوی بانوان، بسته شدن می خانه ها، بستن شدن سینماها- که قطعا منظور عدم پخش فیلم های مستهجن بوده- حق تعیین برخی از وزرا، مقابله با بهائیان و اخراج آنها از ادارات دولتی از مصدق را خواست هایی غیر قانونی و اغلب نامشروع می داند. در رابطه با درخواست های مذهبی کاشانی باید گفت نه تنها نامشروع نبوده است بلکه کاملا مشروع می باشد و جزو وظایف حکومت های اسلامی است که البته چون مصدق فردی سکولار بود به این درخواست های توجهی نمود. در رابطه با تعیین وزرا هم اگر درست باشد، در یک ائتلاف سیاسی که طبیعی است که دو گروه ائتلاف کننده در تعیین خط مشی، همراهی و هماهنگی داشته باشند. جالب اینجاست که مصدق علی رغم همراهی آیت الله کاشانی با ایشان، نخواست این همراهی تداوم داشته باشد و در نتیجه کودتا بدون حضور مردم به پیروزی رسید.
25- در ص251 و 366 ادعاهایی در رابطه با نواب صفوی و فدائیان اسلام ارائه می کند. اولا ادعای رابطه فدائیان با اخوان المسلیمن نیازمند اثبات قطعی می باشد. ثانیا اینکه می نویسد نواب شخصیتی خشن و مرموز داشته و آنها را تروریست می خواند، چندان عجیب نیست. چرا که تمام تحلیل گران غربی افرادی مانند نواب، کاشانی، امام خمینی و هر روحانی دیگری که وارد عرصه سیاست شود و خواهان اجرای اسلام و مبارزه با عناصر وابسته به بیگانه باشند را افرادی خشن و افراطی بر می شمرند.
26- در ص 252 مدعی است که رهبر انقلاب آیت الله خامنه ای پیوند فکری و تشکیلاتی با نواب و فدائیان داشته است. مطابق آنچه رهبر انقلاب در کتاب شرح اسم صص58 و 59 توضیح می دهند، نخستین جرقه های فعالیت سیاسی در ذهن ایشان با حضور نواب در مشهد و حضور مشتاقانه آیت الله خامنه ای در جلسه سخن رانی وی روشن شد. اما کار تشکیلاتی با این گروه هیچ وقت نداشته اند.
27- در ص 290 ادعا می کند که به گفته بسیاری از مورخان شهادت امام حسین ع پایه گذار مکتب شهادت در تشیع بوده است. سخن درستی نیست. در صورتی که مفاهیم بنیادین تشیع از نگاه اهل بیت پیامبر (ص) برآمده از قرآن است و قران نیز شهیدان را زندگانی ابدی می پندارد که همواره نزد خدای متعال روزی می خورند. مفاهیم مقدسی مانند جهاد و شهادت از ابتدا در بطن اندیشه اسلامی وجود داشته است و مسلمانان صدر اسلام در نبردهای متعددی در کنار و یا در غیاب پیامبر اکرم به این فیض نائل آمده اند. شهدای مسلمان در آن زمان برخی شان به القاب ویژه ای مانند حمزه سید الشهداء، جعفر طیار یا حنظله غسیل الملائکه نامگذاری شدند.
28- در ص337 ادعا می کند که مراتب علمی امام خمینی در سال 1340 از سایر مراجع پایینتر بوده است. بهتر بود معیار های مرتبه علمی را بیان می کرد. اگر تسلط بر چند رشته علمی را معیار این امتیازات در نظر بگیریم به جرات می توان گفت تسلط بی نظیر امام به عرفان نظری و عملی، فقه و اصول، ادبیات، و به خصوص فلسفه از ایشان شخصیتی جامع ساخته بود که برای همه علمای هم عصر ایشان ستودنی بود. در همان صفحه می نویسد تا آن زمان رساله نداشت. میلانی اگر به ساختار مرجعیت آگاه بود می دانست که فرد پس از قرار گرفتن در کسوت مرجعیت است که فقط خود را متشر می کند وگرنه فتواهای خود را از قبل ارائه داده است.
29- واقعیت آنگونه که میلانی در باره سوگند یادکردن اقلیت های مذهبی در لایحه انجمن ها بیان می کند نیست. آنچه اعتراض امام خمینی و سایر علما را برانگیخت ادای سوگند بر اساس کتاب آسمانی و یا مقدس یهودیت، مسیحیت و زرتشتی نبود. بلکه مسئله مهم حق انتخاب شدن و سوگند خورد بر اساس کتاب مقدس بهائیان بود.
30- در ص368 مدعی است که امام (ره ) به هیات های موتلفه دستور کار تشکیلاتی و نظامی دادند. هرچند امام خمینی(ره) دستور کار منسجم، سیاسی، فرهنگی و مذهبی را به این گروه ها دادند اما هیچ وقت و در تمام دوران مبارزه به قیام مسلحانه دستوری ندادند. فتوای قتل حسنعلی منصور هم از سوی آیت الله میلانی صادر شد.(مدنی، پیشین، 133)
31- در صفحه 406 از قول محمد معین و هانری کربن تشیع را تجلی روح زرتشتی در رفتار ایرانیان می داند. در صورتی که نویسنده از عناصر فکری و مکتبی شیعه آگاه می بود و یا دست کم به منابع دست اولی مانند کتاب شیعه در اسلام علامه طباطبایی مراجعه می کرد چنین سخنی نمی گفت.
32- در ص404 می نویسد که با گذشت چند سال کمیته جشن های 2500 نتوانستند کاری کنند و در 18 ماه باید همه کارهای جشن را انجام می دادند. واقعیت این است که از حدود سال 1345 به مدت ده سال تمام کشور مشغول برنامه ریزی برای جشن های 2500 ساله شاهنشاهی و جشن هایی مانند تاج گذاری، تولد شاه، تولد ولیعهد، بیست و پنجمین سالگرد پادشاهی محمد رضا پهلوی، جشن های هنر شیراز و .... بود. که با صرف هزینه های بی شمار، ستون اقتصاد کشور را به لرزه در آورد و بخشی از درآمد نفت را در این جشن های بیهوده بر باد رفت. (برای مطالعه بیشتر رجوع شود به تاریخ سیاسی معاصر ایران؛ جلال الدین مدنی، جلد دوم،صص165-175).
33- دیگر ادعای میلانی در رابطه با شاه موضوع مبادی آداب بودن شاه است. این ادعا با موارد فراوانی نقض می شود. در صفحه 238 شاه مصدق را انسانی شیطان صفت خواند. از آنجا که کل مملکت را ملک خود می دانست در سی ام سپتامبر ۱۹۷۵ (۸ مهر۱۳۵۴)، جان اوکز، خبرنگار نیویورک تایمز، پس از سفری به ایران، نوشت که در هیچ کشور دیگر دنیا این قول لویی چهاردهم که می گفت دولت منم به اندازه ایران امروز صدق نمی کند روز بعد وقتی شاه مقاله را خواند سخت برآشفت. به علم گفت: پدرسگ نوشته من لویی چهاردهم هستم در صورتی که او مغز ارتجاع و من لیدر انقلابم. و یا در جای دیگر ( صفحه ۴۸۳) شاه درباره هنری پرشت [پرکت] ، مسئول دفتر ایران در وزارت امورخارجه آمریکا (در زمان جیمی کارتر)، می گفت: این مادرسگ از هواداران [ جرج ] مک گاورنه "- 1972 بوده است. شاه همچنین آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در ایران همزمان با وقوع انقلاب را با این الفاظ خطاب می کند: ببین مادر قحبه چه می گوید: (صفحه ۵۳0 (سهیمی)
34- اما ادعای میلانی در رابطه با رشد اقتصادی ایران در دوره شاه یکی از پر رنگ تین ادعای های اوست.. می نویسد: (صفحه ۳۸۳) در یک نکته شک نیست: «هرگز اجازه نداد رشد اقتصادی ایران به امید ابقای استبداد سیاسی اش متوقف بماند.» اطمینان مطلق دکتر میلانی چگونه حاصل شده است؟ فقط ادعا است، یا به گونه ای می توان آن را تأیید و تکذیب کرد؟ اگر دکتر میلانی مستندات خود را ارائه کرده بود، امکان نقد ادعا و یا تائید آن مهیا می شد. رشد اقتصادی سال های آخر حکومت شاه چرا کاهش یافت؟ موضع شاه چه بود؟ مگر برای باقی ماندن سلطنت رژیم شاه حدود ۳ هزار نفر از مردم را نکشت و دست به هر کاری از جمله تغییرات پیاپی نخست وزیران نزد؟ توقف رشد اقتصادی که مسأله نبود. آیا دکتر میلانی خود اذعان نکرده (صفحه ۴۷۸) که «شاه آقای جمشید آموزگار را برای کنترل اوضاع به سمت نخست وزیر منصوب کرد و او با "یک برنامه انقباظی اقتصادی" که رشد اقتصادی را کاهش داد و تورم را کنترل کرد، بلندپروازی های شاه را تعدیل کرد؟ مگر دکتر میلانی نمیگوید که (صفحه ۴۸۳) "شاه در پاسخ به تاریخ می نویسد که در برکناری آموزگار عجله کرد. می گوید باید به دولت او مجال بیشتری می داد". آیا این معنایی جز کاهش رشد اقتصادی برای بقای سیاسی داشت؟ (سهیمی) در ص 1 می نویسد: «شاخص های اقتصادی هم همه موید این واقعیت بودند که ایران با سرعتی کم نظیر در جهت صنعتی شدن گام بر می دارد» و صفحه ۴۹۰ می گوید: « آهنگ رشد اقتصادی ایران در آن سال ها با کشورهایی چون ترکیه، تایوان و کره جنوبی قیاس پذیر بود. از یک منظر، قیاس وضعیت این سه کشور با شرایط اقتصادی ایران، سی سال پس از انقلاب، نشانگر بهایی است که ایران، از لحاظ اقتصادی، برای انقلاب پرداخت» و در صفحه ۵۴۵ اضافه می کند « کشوری که در برخی از سال های دهه هفتاد، تولید ناخالص ملی اش بیست درصد رشد می کرد» و در صفحه۵۴۷ : «در دورانی که طبقه متوسط و شهرنشین و تکنوکرات با آهنگی سخت شتابان رشد کرده بود...اقتصادی که گاه سالی ۲۰ درصد رشد تولید ناخالص داشت».
در اینجا ضروری است که تعریفی از رشد اقتصادی ارائه شود. رشد به افزایش توان مالی و پولی یک کشور طی یک مقطع زمانی خاص که معمولا یک سال می باشد، اطلاق می شود. که معمولا به ان افزایش تولدی ناخالص ملی گفته می شود. حال اینکه دولت پهلوی از تقریبا سال 1346 تا 1355 با افزایش درامد نفت، به این رشد اقتصادی دست یافت. اما آیا رضد اقتصادی لزوما به معنای توسعه اقتصادی است؟ خیر. در این صورت کشوری مانند عربستان سعودی با رشد اقتصادی دو رقمی که تنها از محل فروش نفت است باید از کشوری مانند آلمان و یا فرانسه توسعه یافته تر باشد. تا زمانی که راهبرد صحیح توسعه در هر کشوری به اجرا در نیاید و کمر موانع و مشکلات اقصادی شکسته نشود، رشد اقتصادی به توسعه اقتصادی مبدل نخواهد شد. بر این اساس کشورهایی مانند ایران پیش از انقلاب، کره جنوبی، برزیل و ... هر چند به رشد های اقتصادی خوبی دست یافتند اما از انجا که در تحقق اهداف اساسی استراتژیکی مانند استقلال اقتصادی، عدالت اجتماعی، آزادی و ... ناکام ماندند، با بحران ها و تنش های حاد سیاسی مواجه شدند.(علی دینی) میلانی که مکرر سعی می کند اقتصادی ایران در دوره پهلوی را عالی توصیف کند، ازا این نکته غفلت دارد که هر چند شاه در دهه آخر جکومتش پول بسیار زیادی در اختیار داشت و به قولی ایران با رشد اقتصادی خوبی همراه بود، اما نحو هزینه کرد این پولها بسیار نامتوازن بود. بیش از 40 درصد بودجه کشور تنها صرف خرید جنگ افزار می شد و تهران به کانون دلالان اسلحه بدل شده بود. (سراب یک ژنرال، بازخوانی خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان) یکی از مهمترین ابزارهای توسعه اقتصادی داشتن نگاه بلند مدت و استراتژیک و به عبارتی برنامه ریزی مالی کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت می باشد. در حالی که شاه کلا فاقد چنین نگاهی بود. او اصلا اعتقادی به این برنامه ریزی اقتصادی نداشت. تنها هم و غم او تلاش برای گسترش ارتش بود (خاطرات عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی و وزیر کار در دهه ها 40و 50) تا در موقع لزوم به سرکوب مخالفانش بپردازد. بسیاری از مناطق کشور که امروز جزو مناطق آباد و پررونق اقتصادی به حساب می آیند تا زمان خروج شاه به لحاظ کمی امکانات جزو مناطق تبعیدی به حساب می آمدند.
از سوی دیگر کاش میلانی می گفت در کدام سال ها نرخ رشد اقتصادی ایران ۲۰ درصد بود. از سال ۱۹۸۹ که چین رشد اقتصادی بی نظیر خودرا آغاز کرد، در هیچ سالی ۲۰ در صد و حتی نزدیک به آن رشد نداشته است. این فقط یک ادعا است، آنهم بدون هیچگونه منبع. باید از اقتصاد دانان پرسید که آیا اصولاً چنین رشد اقتصادی حتی بطور تئوری امکان دارد یا خیر.(سهیمی)
میلانی خود این چنین نوشته است که حبیب الله لاجوردی در سال ۱۳۵۵ در مجلس سنا گفته بود (صفحه ۴۲۲): «از ۱۰۴ شرکت دولتی، ۱۰۳ شرکت ضرر می دهند و تنها استثناء البته شرکت نفت بود». ایشان در ادامه می نویسد (صفحه ۴۲۳) "واقعیت این بود که دقیقاً به خاطر همین نگرانی ها از چند سال پیش از انقلاب خروج سرمایه، در سطحی گسترده، از ایران آغازیده بود. ابعاد این فرار سرمایه با اوج گرفتن بحران سیاسی دو چندان شد". این تناقض گویی فاحش در باره رشد اقتصادی "شگفت آور" آن زمان نیست؟ و نکته آخر اینکه هر فرایندی مبتنی بر رشد یا توسعه اقتصادی و یا صنعتی شدن باید آثار خود را در زندگی و معیشت روز مره مردم نشان دهد. آن هم نه تنها در یک شهر و بلکه در تمام نقاط کشور. کاش میلانی نشان می داد که چند درصد از تمام جمعیت ایران که تقریبا کمتر از نیمی از جمعیت کنونی کشور بوده است به آب آشامیدنی، برق، امکانات درمانی، آموزشی، تفریحی، مسکن مقاوم و مناسب، مواد غذایی سالم، بیمه همگانی و ... دسترسی داشتند؟ آن هم در شرایطی که کشور نه در تحریم بود، نه هیچ جنگ یا تهدید امنیتی داشت، نه آمریکا به آن فشار می آورد و نه ثروتش بلوکه شده بود.
35- در جاهایی از کتاب از جمله صفحه 475 در رابطه با تشکیل حزبی که شاه می خواهد از روشنفکران و تکنوکراتها تشکیل شود و به مرور محالفان را جذب کند و با دکتر مهدی سمیعی به توافق رسیده سخن می گوید. واقعیت به اینگونه بود که بحران مشارکت از جدی ترین ناکامی های حکومت پهلوی بخصوص بعد از کودتا 28 مرداد بود. از یک سو مخالفان داخلی خواهان افزایش مشارکت در حکومت بودند و از سویی شاه چندان رغبتی بدین مسئله نشان نمی داد. شاه که به اقتضای زمانی خود و شرایط داخلی و جهانی نمی توانست به سبک پدرش حکومت کند، در صدد برآمد تا با حفظ ماهیت حکومت مطلقه، در ظاهر این حکومت تغییراتی به وجود آورد. بدین سبب بود که راه حلی ناقص و ناکارآمد را به منظور حل این بحران رو به توسعه، برگزید. تاسیس احزاب دولت ساخته به منظور تسکین مقطعی اعتراضات مدنی و آرام نمودن دوستان خارجی. بر این اساس و با مدیریت مستقیم خودش احزاب چهارگانه مردم، ملیون، ایران نوین و رستاخیز را تاسیس نمود. با این حال او در این مسیر تنها اعتبار و آبروی خود را در معرض انتقاد شدید فعالان سیاسی آن روزگار گذارد و نه تنها نتوانست موفقیتی در جلب نظر مردم و نخبگان فکری و اجتماعی به دست آورد بلکه هم احزاب خود ساخته را در قالب یک حزب ادغام نمود تا سبک و ماهیت دولت مطلقه را توأمان به نمایش بگذارد و هم در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی و شکست سیاست حزب سازی او، بر همگان روشن شد که دموکراسی بدون مشارکت واقعی و رقابت صحیح حزبی و مدنی، نمایشی کاریکاتور گونه برآمده از یک ذهن عقب افتاده است.
36- یکی از ادعاهای میلانی که در چند جای کتاب و از جمله در ص491 مطرح ساخته، ادعای مذاکره آمریکا با امام خمینی(ره) در پاریس می باشد. پاسخ به این ادعا هم به لحاظ تاریخی و هم به لحاظ تحلیلی باید مورد مداقه قرار بگیرد. در بهار امسال(1395) شبکه رادیویی بی بی سی فارسی به طور مفصل مستندی را با حضور عباس میلانی و برخی دیگر از کارشناسان خود بر روی آنتن برد که سعی داشت مذاکره امام با آمریکا را به اثبات برساند. از آنجا که این برنامه با فاصله نسبتا طولانی تری از انتشار نسخه فارسی کتاب شاه منتشر می شد و میلانی در هر دو مورد نقش اساسی را برای این مدعا بر عهده داشته است به نظر می رسد که صحنه گردان چنین ادعای کذبی خود او باشد. همانطور که پیش تر گفته شد هر نوع ادعایی باید مبتنی بر اسناد و مدارک متقن باشد. در صورتی که میلانی چه در این کتاب و چه در مصاحبه بی بی سی هیچ گونه سندی ارائه نمی دهد. ضمنا سند هم باید به راستی موثق باشد نه اینکه جعل شود که از این قبیل کارها حداقل از سوی مخالفان انقلاب بعید نیست.
با انتشار این برنامه از سوی رادیو دولتی انگلیس، چهره های بسیاری از مخالفان و موافقان داخلی و خارجی جمهوری اسلامی به اظهار مخالفت با موضوع مذاکره امام با آمریکا پرداختند. ابراهیم یزدی، عطاالله مهاجرانی، هاشمی رفسنجانی و مهمتر از همه رهبر انقلاب به صراحت این دیدگاه را رد نمودند.
اگر منظور میلانی پیامی باشد که از سوی کارتر و توسط رئیس سازمان اطلاعاتی فرانسه به امام منتقل شد و امام آمریکا را از دخالت در امر انقلاب بر حذر داشتند که مسئله اصلا مذاکره نبوده و ثانیا بر همگان این پیام رسانی روشن بوده است. بعلاوه امام در 31/ اردیبهشت /1358 در دیدار با دانشجویان دانشگاه تهران می افزاید ان وقت که در پاریس بودیم مرتب گیام می آوردند که شما فعلا وارد ایران نشوید و از این حرفها.... (صحیفه امام، جلد7-402) از مجموعه این پیام ها اینگونه برمی آید که دولت آمریکا مرتبا تلاش نموده بود ه با امام وارد مذاکره بشود ولی هیچ گاه امام با آنها وارد مذاکره نشد. نکته مهم دیگر این است که میلانی شخصیت سیاسی و فکری امام را در نظر نگرفته است. امام از ابتدای نهضت، علیه آمریکا به صورت مشخص گام برداشت و هر چه به پایان عمر نزدیک می شد با توجه به عملکرد سیاه آمریکا، مواضعش نسبت به این دولت شدیدتر می شد.
37- در صص507- 508 می نویسد که مردم از نظرات آیت الله خمینی در مدتی که در تبعید بود اطلاعی نداشتند . همچنین در پاریس نظراتش در باره ولایت فقیه را پنهان می کرد. واقعیت این است که کتاب ولایت فقیه امام علیرغم ممنوعیت اما از سال 1350، چه به صورت مستقل یا به صورت ضمیمه رساله ایشان به ایران وارد می شد و بسیاری از چهره های سیاسی و مبارزین از این موضوع اگاه بودند. در صورتی که مردم از این موضوع بی اطلاع هم می بودند از 12 بهمن 1357 تا آذر 1358 که رفراندوم قانون اساسی برگزار شد، در مجلس خبرگان قانون اساسی و بیرون از ان بسیاری از احزاب و گروه های سیاسی و حتی شخصیت های برجسته و صاحب نام آن روزگار علنا در مخالفت با ولایت فقیه سخن گفته اند و مردم را آگاه نموده اند اما بازهم مردم به همین قانون اساسی رای داده اند. ده سال بعد در سال 1368 نیز که مجددا قانون اساسی به رای مردم گذاشته شد، بازهم مردم به آن رای داده اند.
38- ص507 را به موضوع برقراری مصونیت صدام برای امام اختصاص می دهد. کاملا نادرست است. امام خود پس از بازگشت به وطن به تفصیل به موانعی که دولت صدام برای وی فراهم کرده بود اشاره می کنند و دقیقا بر اثر همین مانع تراشی ها بود که تصمیم گرفتند عراق را ترک کنند. (مدنی، پیشین، 274)
39- از جمله موضوعات مهم دیگر در کتاب میلانی، زیبا سازی چهره آمریکا و توجیه رفتار آنها در ایران است. البته او برای توجیه دخالت های دولت آمریکا در ایران، همه آنها را در خدمت ساختن ایرانی دموکراتیک جلوه می دهد. در صفحه ۱۰۷، از “گزارش ژنرال پتریک هرلی نماینده ی شخصی روزولت در تهران به عنوان نخستین طرح از تلاشهای آمریکا برای پیشبرد دموکراسی در ایران و سپس کشورهای دیگر خاورمیانه اسلامی یاد می کند. در صفحه ۱۲۱ می نویسد : می توان به یکی از نخستین تلاش های آمریکا برای ایجاد دمکراسی در ایران و در خاورمیانه مسلمان برخورد.» باید گفت که هرلی هوادار افزایش نفوذ آمریکا در ایران و توجه فعال به امور این کشور بود اما درگزارش او چیزی که متضمن تلاش برای پیشبرد دموکراسی باشد مشهود نیست. پیشبرد دموکراسی امری نیست که به کارهایی مانند گزارش یک دیپلمات فروکاسته شود. جاداشت در اینجا اشاره ای هم به رفتار سفیران آمریکا جرج آلن و جان وایلی در تضعیف یا نا دیده گرفتن ترتیبات مشروطه ی ایران شود. (عظیمی)
میلانی به هر وسیله ای متوسل می شود تا نقش آمریکا در کودتای ۲۸ مرداد را کاهش داده و دولت دکتر مصدق را غیر دموکراتیک معرفی کند. در صفحه ۲۱۶ می نویسد: وقتی در مارس ۲۰۰۰، وزیر امورخارجه وقت آمریکا، مادلین اولبرایت، از مردم ایران به خاطر دخالت ناروای آمریکا در امور داخلی ایران در زمان سرنگونی مصدق پوزش خواست، منادیان روایت مصدق این کلمات و پوزش را در حکم تأیید نهایی و قطعی روایت خود دانستند. اما در واقع اولبرایت کلمات خود را با دقتی تمام برگزیده بود. کل مسئولیت کار سرنگونی مصدق را نمی پذیرفت. برعکس، می گفت امریکا نقشی مهم در تدارک سرنگونی نخست وزیر محبوب ایران بازی کرد، و به خاطر این دخالت از مردم ایران پوزش طلبید. به دیگر سخن، چیزی جز نقشی در تدارک سرنگونی نخست وزیر محبوب (نه "نخست وزیر دمکرات" یا "نخست وزیر برگزیده مردم") نپذیرفت و پذیرش این مسئولیت گرچه موید دخالت ناروای آمریکا بود اما، مترداف روایت منادیان مصدق از رخدادهای ۲۸ مرداد نیست. به علاوه، بلافاصله بعد از این کلمات، البرایت اضافه کرد که به گمان دولت آیزنهاور، "دلایل استراتژیک موجهی" برای این اعمال وجود داشت". یک ماه پس از سخنان آلبرایت، سند مفصلی از دونالد ویلبر(از کارگزاران اصلی سازمان سیا در ستیز با مصدق)، که در سال ۱۹۵۴ تهیه شده بود، منتشر شد. این سند در بردارنده ی آگاهی های تازه ای در باره ی چند و چون و دامنه عملیات سیا و ام آی 6 علیه مصدق بود. آن نطق، و به ویژه انتشار این سند سری کافی بود تا کسانی همچون اردشیر زاهدی که، به رغم همه ی دانسته ها، کودتا را رستاخیزی خودانگیخته یا قیامی ملی می دانسته اند آن را یکسره “افسانه” بخوانند. این گمان که تا دوسال خیرخواهانه میانجی گری کردند ولی سرانجام در برابر فشار ها یا دست آموزی های بریتانیا تسلیم شدند با واقعیت ناسازگار است. آمریکایی ها دست کم از یک سال پیش از سقوط دولت مصدق درگیر اقدامات برای تزلزل او شدند و هندرسون ( سفیر آمریکا در ایران ) در فراهم کردن زمینه ی نخست وزیری ِ قوام نقشی موثر داشت. (عظیمی)
اگرچه میلانی اصرار دارد که بگوید از نظر امریکایی ها کودتا موجه بود است اما باید اشاره شود که اولا: آلبرایت کلمه موجه را در سخنرانی خود بکار نبرد، در ثانی این دلایل استراتژیک موجه از نظر چه کسانی موجه بوده اند؟ آیا از نگاه ما ایرانیان؟ میلانی باید به سخنان اوباما در قاهره، در سال ۲۰۰۹ توجه می کرد که می گفت: درمیان جنگ سرد، کشور من در سرنگونی دولت ایران که به طور دمکراتیک انتخاب شده بود نقش داشت. همچنین اوباما دوباره در ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۳ در مجمع عمومی سازمان ملل گفت: برای یک دوران طولانی مردم ایران در باره تاریخ طولانی دخالت آمریکا در امور داخلی کشور خود و نقش آمریکا در سرنگونی دولت ایران که بطور دمکراتیک انتخاب شده بود شکایت داشتهاند. (سهیمی، همچنین رجوع کنید به ازغندی، پیشین، همان صفحات)
میلانی خود در صفحه ۴۱۶ به توطئه آمریکایی- اسرائیلی علیه ایران اشاره می کند و می نویسد: «البته موشک های فنیکس هم از نظر آمریکا از حساسیت ویژه ای برخوردار بودند و نمی بایست به دست کمونیست ها می افتادند. به همین خاطر، هنگامی که اوضاع سیاسی ایران رو به وخامت گذاشت و معلوم شد که سقوط رژیم شاه قطعی است، دولت آمریکا به فکر موشک های فنیکس که به ایران فروخته بود افتاد. به کمک اسرائیل و به بهانه تعمیر، همه هواپیماهایی که به این نوع موشک مجهز بودند از ایران خارج کردند و تنها پس از پیاده کردن فنیکس ها هواپیماها را به ایران باز پس گرداندند. » چرا آمریکا باید با بهانه واهی اموال دولت ایران را بدزد. میلانی البته همچون اوباما به بسیاری از جنایت های آمریکا در قبال دولت و ملت ایران اشاره ای نمی کند. که پرداختن به انها مجالی دیگر می طلبد.
40- میلانی طی صفحات ۴۱۶ تا ۴۲۱ به طرح های اتمی شاه و ایران بعد از انقلاب اشاره می کند. در صفحه ۴۱۸مینویسد: که شاه در مصاحبه با روزنامه لوموند گفته بود روزی نه چندان دور و حتی شاید زودتر از آنچه گمان می رود ایران صاحب بمب اتم خواهد بود. میلانی که حتی صراحت کلام شاه برای ساختن بمب اتم را نقد نمی کند، فرصت را غنیمت شمرده تا به طرح های اتمی جمهوری اسلامی حمله ور شود. در صفحه ۴۱۸:
"اگر چه طبق این قرارداد [ان پی تی که ایران امضا کرده]، غنی سازی حق طبیعی کشورهای امضا کننده محسوب شده است، اگر کشوری در جریان تکمیل برنامه هسته ای خود به سازمان های بین المللی دروغ بگوید یا بخشی از فعالیت های خود را مخفیانه ادامه دهد، و یا اینکه درصدد دستیابی به بمب اتمی برآید، آن گاه دیگر حق غنی سازی خود را هم از کف می دهد". این موضع میلانی کوچکترین اساسی در حقوق بینالمللی و بخصوص در قرارداد ان پی تی، ندارد و فقط تکرار ادعاهای نئوکانهای آمریکایی و متحدان اسرائیلی آنها می باشد. در هیچ کجای آن قرار داد حتی اشارهای به ادعای دکتر میلانی وجود ندارد. از اینگونه ادعاها دکتر میلانی زیاد داشتهاند. (سهیمی)
در صص 420 و421 می گوید که رهبران جمهوری اسلامی ابتدأ مخالف طرح های هسته ای بودند و برای اثبات ادعای خود به یک مقاله روزنامه جمهوری اسلامی در۲۶ خرداد ۱۳۵۸ استناد می کند، و در ادامه می نویسد: چند سال بعد آیت الله خمینی و رژیم اسلامی تغییر نظر دادند. این بار به احیای هرچه سریع تر اما اساساً مخفیانه برنامه اتمی ایران پرداختند. پنهان کاری ها و برخی تماس های مشکوک با کسانی چون دانشمند پاکستانی که می خواست بمب اتمی "اسلامی" را میسر کند همه برنامه اتمی ایران را محل شک جدی کرد. باور نمی کردند که جمهوری اسلامی ایران بهایی چنین گزاف را صرفاً برای غنی سازی اورانیوم تقبل می کند. صرف نظر از اینکه یک مقاله در یک روزنامه نمی تواند شاهد خوبی بر رویه رهبران یک کشور باشد و نمی تواند به دقت مورد استناد علمی قرار بگیرد باید به ادعای میلانی اینگونه پاسخ داد:
1- در ابتدای انقلاب اصلاً فرصتی برای فکر کردن در خصوص هستهای شدن وجود نداشت. بحران گروگانگیری و جنگ و ده ها بحران سیاسی و امنیتی دیگر اصلا فرصت این کار را به جمهوری اسلام نداد. بعد از وقوع انقلاب تمامی قراردادهای اتمی ایران ملغی و در جنگ نیروگاه اتمی بوشهر بمباران شد. تنها بعد از پایان یافتن جنگ و آغاز دوران سازندگی بود که ایران به سمت هسته ای شدن گام برداشت.
2- اما درباره پاکستان باید پرسید چگونه ممکن است ارتشی که روابط بسیار نزدیک با ایالات متحده دارد می تواند به ایران هم بمب اتم بفروشد.
41- او به کرات از آیات گلپایگانی، شریعتمداری و .... به عنوان روحانیون میانه رو نام می برد و سعی دارد تا به خواننده اینگونه القاء کند آنها در مقابل امام قرار داشته اند. این در حالی است که مهر سال 1341 که موضوع لایحه انجمن ها مطرح شد افراد نامبرده در کنار سایر بزرگان مانند شیخ مرتضی حائری، آیت الله اراکی و .... بیانیه انتقادی خود را به شاه و دولت ارسال کردند. متعاقب دستگیری امام در خرداد 1342بیشتر بزرگان از مشهد، تهران و قم اعتراضات شدید الحنی نسبت به این موضوع اظهار داشتند. از جمله می توان به حبس و تبعید آیت الله سید حسن قمی که از مشهد عازم تهران بود و به کرج تبعید شد، اشاره نمود. آیات میلانی، مرعشی، گلپایگانی، اراکی، آیت الله سید محمد بهبهانی فرزند سید عبدالله بهبهانی مشروطه خواه و حتی آیت الله شریعتمداری نیز اعتراض شدید خود را به زندانی نمودن امام مطرح کرد. جلد نخست صحیفه امام، مملو از نامه هایی است که از سوی عالمان بزرگ تهران، قم، مشهد و حتی نجف برای رخداد های فروردین 1342 و سلامتی ایشان پس از آزادی از زندان و به سوی وی ارسال شده است.(همچنین می توانید به این منبع رجوع کنید: مدنی،پیشین، 66 تا 77) به واقع به غیر از عملکرد و موضع گیری های آیت الله شریعتمداری، پس از تبعید امام به خارج از کشور که در همان موقع نیز برای همه مشخص بود، تقریبا هیچ مرجع و روحانی برجسته ای نبود که با حکومت شاه میانه خوبی داشته باشد. آیت الله شریعتمداری نیز از همان ابتدا مخالف مشی و منش امام خمینی(ره) بود. همکاری ایشان با ساواک و دربار و موضع گیری های وی پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در نهایت همراهی با کودتای قطب زاده علیه امام خمینی(ره) پرونده مرجعیت ایشان را برای همیشه بست. (در این زمینه به کتابی که همین نام شریعتمداری در اسناد ساواک منتشر شده است رجوع کنید. )
41- از جمله انتقادات دیگری که به محتوای کلی کتاب وارد است، توجه بیش از حد میلانی به کنشگر (شاه) در برابر ساختارها، می باشد. به عبارتی میلانی در منازعهی ساختار و کارگزار به جانب ارادهگرایان متمایل است که ساختارها را به مثابهی کنش ارادی تصور میکنند و معتقدند که به منظور فهم و شناخت رفتار کارگزاران در نظام اجتماعی، باید فاعل آنها یا بازیگران را مورد مطالعه قرار داد(حسینی) بدین ترتیب میلانی با چشمپوشی از سیستم فاسد و فلج حکومت در سالهای پایانی سلطنت پهلوی و فضای بستهی سیاسی آن دوران، استفادهی شاه از داروهای ضدسرطان را از عوامل جدی وقوع انقلاب معرفی میکند. در صفحهی 510، «در آستانهی انقلاب، داروهایی که شاه برای مبارزه با سرطان استفاده میکرد، این گرایشات روانی را دوچندان میکرد. ویژگیهای شخصیت او، داروهایی که برای مبارزه با سرطان استفاده میکرد و بالاخره دگرگونی (به گمان شاه غیرمترقبه) در اوضاع سیاسی مملکت دستبهدست هم داد و نه تنها در او حالات روانی و روحی متغیر پدید آورد، بلکه کل دستگاه دولت را هم به تبع حالات شاه به فلج کامل سیاسی دچار کرد. یک روز شاه یکسره افسرده و نامطمئن مینمود و روز و حتی ساعتی دیگر پُرنشاط و اطمینانبهنفس میشد.» میلانی بیش از اندازه به مواردی مانند بیماری شاه، تحولات ناگهانی، آزادی حقوق بشری کارتر و ... می پردازد. او محیطی که شاه در آن قرار داشته و محور همه تصمیمات کشور بوده، سرکوب همه نوع آزادی مدنی، فساد گسترده خاندان سلطنت که از قضا خودش هم به آن اشاره می کند، غرب گرایی و ضدیت با دین را نادیده می گیرد. میلانی دلیل اصلی بروز انقلاب و تعمیق آن را اتخاذ سیاستهای غلط در مقاطع مهم و کلیدی و انتخاب بدترین گزینهها از جانب شاه معرفی میکند. اینگونه تقلیل گرایی در موضوع مهمی همچون انقلاب اسلامی اصلا صحیح نمی باشد. منوچهر محمدی در کتاب انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها، به تشریح برخی از عوامل شتاب زا که یلانی آنها را از موثرترین عوامل سقوط شاه می داند گرداخته و بر پایه اسناد مهم نشان می دهد که هیچ یک از عوامل حقوق بشر کارتر، بیماری سرطان شاه، سیاست مدرنیزاسون شاه از عوامل اصلی انقلاب نبودند. بلکه آنچه به حرکت انقلاب طی سال های 56و 57 سرغت بخشید و طومار خادان پهلوی را در هم پیچید، انتشار مقاله توهین آمیز 19 دی و قبل از ان مرگ مشکوک مصطفی خمینی بود.همزمان با فوت وی و متعاقب آن انتشار مقاله 17 دی ماه بود که ایران یکپارچه قیام و خیزش شد و چهلم های سراسری در نهایت کل کشور را در بر گرفت. (منوچهر محمدی، انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها، نشر معارف، 1392، صص123-138)
42- روایت نویسنده از نوسازی در دوران محمدرضاشاه و پدرش، و نگاهش نسبت به تجدد از منظر امام نادرست است. روایت اول را متعلق به ناسیونالیستهای عرفی، روایت دوم را از آن طرفداران مذهبی نوسازی، روایت سوم را مربوط به مارکسیستها و روایت چهارم را هم نوسازی التقاطی شاه و پدرش میداند. در ادامه و در تحلیلی سیاسی و ایدئولوژیک از اینکه منادیان سه روایت از نوسازی با هم متحد شده و علیه روایت شاه جنگیدند، ابراز شگفتی کرده و شگفتی بزرگتر را انتخاب آیتالله [امام] خمینی به رهبری این جبهه میداند؛ چراکه به زعم او، آیت الله خمینی در آثار خود عناد با تجدد و نوسازی را به تفصیل بازگفته بود.(23( پاسخ این است که امام خمینی در همان آغاز نهضت، بر لزوم استفاده از مظاهر فکری و ابزاری تجدد (در چارچوب آموزههای اسلامی) تأکید فراوان داشتند. نقطهی آغاز نهضت اسلامی در سال 41، در تخطی شاه از قانون اساسی به عنوان مظهر تجدد سیاسی بود که مورد اعتراض امام واقع شد و ایشان خواستار بازگشت شاه به قانون شدند. در دروس ولایت فقیه نیز ایشان بارها بهروز بودن دین مبین اسلام در تمام شئون اجتماعی بشر را گوشزد کرده و مخالفت صریح خود را با برداشتهای تحجرگرایانه و راکد از آن اعلام نمودهاند.[24] اما از آنجایی که روایت امام از نوسازی با روایت مرسوم غرب از این پدیده همخوانی ندارد، نویسندهی کتاب با تمام توان، به آن تاخته و آموزهی سیاسی امام خمینی در قالب نظام جمهوری اسلامی را ناکارآمد معرفی میکند.(حسینی)
43- پاراگراف آخر کتاب(ص543) را با بیان دوست داشتن بیش از اندازه اما اشتباه ایران توسط شاه و این که پس از انقلاب ایران به دست نا اهل افتاده است به پایان می برد. می نویسد: شاه هم بهویژه در دو دههی واپسین سلطنتش بر این باور بود که تنها او راه و رسم دوست داشتن ایران را میدانست و حاصل این شد که نه تنها سلطنتش را از کف داد بلکه آن عزیزی که ایران بود به دست نااهل افتاد.« احتمالا باید این قطعه را به این صورت خلاصه کنیم: «شاه دوست داشت، ولی بد دوست داشت«! باید گفت، همچنان همان معضل تعمیم دادن خصایل فرد به ساختار در کتاب مشاهده میشود. با این استدلال متن، میتوان مدعی شد، عاشقان سینهچاک و احتمالاً بیماری که به صورت معشوقشان اسید میپاشند هم آنها را دوست دارند ولی بد دوست دارند؛ خرسی که به زندانی سیاسی حمله میکند او را دوست دارد و فقط قصدش از این کار اصلاح باور سیاسی زندانی موردنظر است، هرچند که روشش کمی نامعقول است! در تمام این موارد باید به یاد داشت که ما اینجا در مورد فرد حرف نمیزنیم، در مورد ساختاری حرف میزنیم که نه افراد را بلکه سوژهها را تولید و بازتولید میکند. این جملهی متن، حقیقتاً جملهی خیلی خطرناکی است، از آن جهت که راه را بر هر قرائتی از دوست داشتن باز میگذارد و از طیف گستردهی تجاوز به خاطر محبت تا زندان برای ترک اعتیاد و قتل به خاطر علاقه و … گسترش مییابد. هرکس میتواند شیوهی دوست داشتن خود را به رسمیت برساند و قانونی و مشروع جلوه دهد، تنها نکتهی مهم میزان زور و قدرت فرد در تعیین برحق بودنش است. متن، باور دارد که حقیقت همان زور قانونیشده است. مصدق حقیقت ندارد چون زورش کمتر از شاه است. در نهایت، در متن بیطرفی آکادمیک به طرفداری محض از قدرت برتر منتهی شده است.( آرش اسدی)
(نتیجه گیری)
کتاب نگاهی به شاه، هر چند توانسته است به خوبی از پس توصیف زندگی شخصی، عواطف، احساسات، روابط عاشقانه وبرخی روابط سیاسی شاه برآید، اما به هیچ وجه نتوانسته یک متن علمی مستند و جامع از تحولات دوران پهلوی و به خصوص عواملی که منجر به رخداد بی نظیری مانند انقلاب اسلامی شده ارائه دهد. نکیخ میلانی به هزاران برگ سند، مصاحبه با شخصیت های نزدیک به شاه، و برخی از افراد دخیل در تحولات دوران زندگی شاه، در نوع خود جالب توجه است، اما عدم دسترسی وی به بی شمار اسنادی که جنبه های مختلف رفتار و روابط خاندان پهلوی به خصوص شخص شاه را نشان می دهد و همه در موسسات پژوهشی ایران موجود است بعلاوه عدم بهرمندی نویسنده از منابع تاریخ شفاهی و مکتوب جنبشهای اسلام گرا در ایران، مبارزین انقلابی مسلمان، شخصیت های سیاسی برجسته انقلاب باعث شده تا کتاب از روایت های دسته اول و مستند تهی شود. فخرالدین عظیمی هم معتقد است« کسانی که خواستار درک ژرفانگرانه زندگی سیاسی شاه و زمینه های تاریخی آنند این کتاب را به اندازه کسانی که در پی دانسته هایی درباره زندگی خصوصی او هستند سودمند نخواهند یافت». میلانی بدون توجه به انگیزه قیام و خیزش روحانیت، تحلیل های ناصوابی ارائه نموده که بعضا نویسندگان غیر ایرانی هم اینگونه تحلیل نمی کنند. در صورتی که به جای استفاده از خاطرات پرویز ثابتی که در چند جا رفتار ساواک را از زبان او توضیح می دهد و یا پاکروان رئیس ساواک را فردی فرهیخته می نامد، به کتاب خاطرات عزت شاهی و یا بسیاری دیگر از مبارزین رجوع می نمود و یا اگر در تحلیل جایگاه و انگیزه امام خمینی برای قیام به کتاب نهضت روحانیون ایران مراجعه می نمود و در بسیاری موارد دیگر کتاب به گونه ای دیگر نوشته می شد.
شاید جایگاه و موقعیتی که میلانی در آمریکا دارد و تاثیری که از نوع نگاه اسپانسرهای کتاب پذیرفته در نگارش کتاب بی تاثیر نبوده باشد. بهرحال او سال هاست که از اندیشه چپ دست کشیده و به جرگه سلطنت طلبان پیوسته است. و به لحاظ نگرش آمریکایی به جمهوری اسلامی ایران هم میلانی از پژوهشگران انستیتو هوور برای جنگ، انقلاب، و صلح که یکی از راستگراترین موسسات فکری در آمریکا است می باشد. از این موسسه در سالهای اخیر اشخاصی مثل خانم کاندولیزا رایس و آقای جرج شولتز، وزرای خارجه سابق آمریکا بیرون آمدهاند. میلانی از تندرو ترین منتقدان جمهوری اسلامی می باشد و در کنفرانس های متعددی علیه ایران شرکت داشته است و جالب اینکه او خواهان اعمال شدیدترین تحریم های اقتصادی علیه کشورمان طی سال های اخیر بوده است. از همین جهت است که میلانی نتوانسته خشم خود را از جمهوری اسلامی، کتمان نماید و در هر جایی که ذکری از حکومت پس از انقلاب نموده آن را با واژه رژیم همراه کرده تا بعدی غیر رسمی و غیر مشروع به جمهوری اسلامی ببخشد.
از آنجا که میلانی هم مانند بسیاری از نویسندگان غربی متاثر از فضای واقع گرایی مسائل سیاسی و اجتماعی را دنبال نموده و مبتنی بر رهیافت قدرت مادی همه چیز را تحلیل می کنند، رفتار امام خمین(ره) را هم مانند تما سیاست مداران مادی گری دنیا تحلیل می کند و پذیرش اندیشه اسلامی سیاسی امام برای وی مشکل است. او با مسایل مذهبی و بویژه نوع روابط امام خمینی(ره) با سایر اقشار اجتماع آشنایی ندارد. از همین رو هیچ یک از ادعاهای وی درباره امام، مبتنی بر سند نیست. در مجموع درک نویسنده از مسائل مذهبی، فارغ از جهتگیری تند او علیه نیروهای مذهبی، نیز اندک است. اغلب مواردی که او دربارۀ امام خمینی مطرح میکند، غیر مستند و اشتباه است.
وزن و اهمیت مطالب کتاب هم مشخص نیست. گاهی در رابطه با سلطفه تغذیه ای شاه و یا روابط ویژه اش با خانمی و یا روابطش با ارنست پرون و.... بسیار به جزئیات می پردازد اما در رابطه با روابط شاه و مستخدمه مدرسه له روزه آنگونه که باید سخنی نمی گوید.
میلانی بدون توجه به اعتبار منابع مختلف، آنگونه نشان داده است که صرف ارجاع به نوشته ای، یا ادعایی، اعتبار و سندیت سخنی را تایید می کند یا آن را موجه می سازد. بدین ترتیب با ترکیب منابع مختلفبه نظر می رسد در استفاده از منابع تنها به آن دسته توجه داشته که در تایید سخنش به کارش می آمده است.
از نگاه میلانی مذهب امری تمام شده تلقی شده است. بدین سبب نمی تواند بپذیرد که انقلاب ماهیتی دینی و اسلامی داشته است. به همین خاطر نیروهای مذهبی را مورد نکوهش خود قرار می دهد تلاش دارد تا از شخصیت امام خمینی همان چهره ای غیر دموکراتیک، خشک و متعصب را بسازد که سال هاست رسانه های غربی برای مردم خود ساخته اند. بدین ترتیب نگاهش به انقلاب اسلامی، حرکتی است کاملا مرتجعانه و ضد تجدد.
و در نهایت اینکه به قول محمد سهیی «میلانی علیرغم پژوهشهای خوب و قابل توجه خود، یک پروژه سیاسی را تعقیب میکند. این پروژه سیاسی شاه و آمریکای دیگری می سازد که با واقعیت تطابق ندارند، اما برای اهداف آن پروژه سیاسی خوبند.
منابع
1. مصاحبه با عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ، 6/7/1395
2. مصاحبه میلانی با زهرا باقری شاد، شهریور 1392
3. روابط خارجی ایران 20-57، علی رضا ازغهدی، تهران، قومس، 1389
4. نقد سید مرتضی حسینی بر کتاب نگاهی به شاه، گروه تاریخ پژوهشکده برهان
5. نقد آرش اسدی بر کتاب نگاهی به شاه، شاه در تاریکخانه ایدئولوژی، https://pecritique.com/2013/12/23
6. قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، اصول 12 و 13
7. تاریخ سیاسی معاصر ایران، دو جلد، جلال الدین مدنی، انتشارات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، 1392
8. نقد فخرالدین عظیمی http://tarikhirani.ir/fa/news/33/bodyView/763/
9. نقد تفرشی بر کتاب نگاهی به شاه، هفته نامه صدا شماره 23 شنبه 18 بهمن 1393
10. http://dowran.ir/show.php?id=210746747
11. نقد عباس عبدی بر کتاب نگاهی به شاه، هفته نامه صدا شماره 23 شنبه 18 بهمن 1393
12. صحیفه امام خمینی(ره) مجلدات1، 5، 7
13. نقد محمد سهیمی بر کتاب نگاهی به شاه
14. مقدمه صورت مذاکرات شورای انقلاب، ، ج 1
15. شاهراه فرماندهی، خاطرات ادموند ایرون ساید ، موسسه خدمات فرهنگی رسا، تهران، 1373
16. کتاب پهلوی ها، جلد اول، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران،1387،
17. جامعه شناسی سیاسی ایران، خلیل الله سردارنیا، نشر میزان، 1391
18. کشف الاسرار امام خمینی، بی تا بی جا
19. حمید رضا اسماعیلی
20. دو دهه واپسین حکومت پهلوی، حسین آبادیان، تهران، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383
21. شرح اسم، زندگی نامه آیتالله خامنه ای، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
22. شیعه در اسلام، طباطبائی، سیدمحمدحسین، جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، دفتر انتشارات اسلامی، 1379
23. علی دینی
24. سراب یک ژنرال، بازشناسی نقش ارتشبد طوفانیان در حاکمیت پهلوی دوم، بازخوانی خاطرات ارتشبد حسن طوفانیان، صفاءالدین طبرائیان، 1377
23- آیتالله شریعتمداری به روایت اسناد ، تألیف: اصغر حیدری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1388
24- خاطرات عبدالمجید مجیدی، رئیس سازمان مدیریت و برنامه ریزی و وزیر کار در دهه ها 40و 50 ، انتشارات گام نو، تهران، 1381
25- دو دهه واپسین حکومت پهلوی، حسین آبادیان، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش های سیاسی، 1383
26- جریان ها و سازمان های سیاسی- اجتماعی ایران از 1320 تا 1357، رسول جعفریان، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
27- منوچهر محمدی، انقلاب اسلامی زمینه ها و پیامدها، نشر معارف، 1392
فصلنامه مطالعات تاریخی، پاییز 1395، شماره 54