30 مهر 1400
آخرین سفیر شاه در لندن: در برابر انگلیسیها به خاک افتادیم
روز 23 آذر 1357 امیرخسرو افشار وزیرخارجه رژیم شاه به اتفاق پرویز راجی سفیر شاه در لندن راهی وزارت خارجه انگلیس شدند تا با «دیوید اوئن» وزیر خارجه بریتانیا ملاقات کنند و از وی بخواهند که حمایتهایش را از دولت شاه کاهش ندهد.
پرویز راجی گزارشی راجع به آن ملاقات دارد که با هم میخوانیم:
ساعت پنج و نیم بعد از ظهر به اتفاق امیرخسرو افشار و حسین اشراقی عازم وزارت خارجه شدیم تا با دیوید اوئن ملاقاتی داشته باشیم. در این ملاقات – که «مایکل ویر» مدیرکل وزارت خارجه انگلیس و یک جوان دیگر هم حضور داشتند – افشار ابتدا به مسئله سفر ملکه انگلیس به ایران و اظهارات کالاهان نخستوزیر انگلیس درباره این سفر اشاره کرد که اوئن در جواب او گفت: «مطمئن باشید در موضع دولت بریتانیا هیچ تغییری داده نشده و سفر ملکه به ایران نیز در رأس موعد انجام خواهد گرفت...».
بعد افشار ضمن بحثی راجع به خطر تجزیه ایران بر اثر سقوط رژیم شاهنشاهی، به اوئن خاطرنشان ساخت که: «ارتش شاهنشاهی کاملاً قابل اعتماد است و اعلیحضرت نیز تمایل دارند که مانند یک شاه مشروطه سلطنت کنند...».
وزیر خارجه انگلیس در پاسخ افشار، مسئله کثرت گیجکننده مردم در تظاهرات روز عاشورا را متذکر شد و با تأکید بر اینکه بایستی در مقابله با تظاهرکنندگان از حداقل زور استفاده شود، بالا رفتن تلفات و ضایعات ناشی از سرکوب مردم را مسبب بیزاری افکار عمومی غرب از رژیم ایران دانست. ولی بلافاصله پس از آن، گفتههایش را به این نحو تصحیح کرد که: «... البته باید بدانید که آنچه ما در پایتختهای غربی میاندیشیم اهمیت چندانی ندارد. اصلاً ما را فراموش کنید. ما اگر بتوانیم به شما کمک کنیم، از انجام آن دریغ نداریم. ولی اصلاً صحیح نمیدانیم که برای رفع مشکلات داخلی شما، حتی اگر راهحلی هم داشته باشیم، آن را ارائه بدهیم...».
موقعی که با افشار و اشراقی به هتل کلاریج بازگشتیم، افشار از اشراقی خواست که همانجا بنشیند و گزارش مشروحی از ملاقات با وزیر خارجه انگلیس بنویسد، تا بعداً خودش آن را خلاصه کند.
حسین مشغول نوشتن گزارش شد و افشار سر صحبت را با من باز کرد و از همان ابتدا با لحنی محتاط، ولی ناشیانه و بسیار سردرگم، از تمایل خود به تعویض فریدون هویدا سخن گفت و سپس از من نظر خواست که چه کسی را به جای او برای تصدی مقام سفارت ایران در سازمان ملل متحد پیشنهاد میکنم؟ موقعی که از دو سه نفر نام بردم، افشار یکی را به دلیل اینکه جزء «دار و دسته اشرف» است نپسندید، و دیگری را نیز به خاطر داشتن «برچسب هویدا» کنار گذاشت.
چند لحظه بعد، موقعی که مشغول بحث دیگری بودیم، چون صحبت امیرعباس هویدا پیش آمد، درباره او گفتم: «هویدا هر عیبی داشته باشد، ولی هرگز نمیتوان در وفاداری تمام عیار او به مقام سلطنت شکی به دل راه داد.» که افشار در مقابل این گفته سری تکان داد و گفت: «ولی من مطمئن نیستم». و من هم بلافاصله جوابش دادم: «شما هر تفسیر و تعبیری راجع به وفاداری و عدم وفاداری در ذهن خود دارید، اصلاً حاضر نیستم هیچ مطلبی دربارهاش بشنوم». به دنبال این گفته نیز، چون از تغییر حالت افشار سابقه قبلی داشتم، با عجله برخاستم تا بروم. ولی او اصرار کرد که بمانم تا با هم شام بخوریم. و بعد که به اتفاق حسین در رستوران هتل شام خوردیم، از آنها جدا شدم.
در بازنگری به آنچه که امروز انجام گرفت، دامنه تفکراتم به اینجا کشید که: واقعاً چطور میتوانیم ادعا داشته باشیم که باز هم چیزی از غرور ملی در ما باقی مانده است؟ ... در موقعیتی که «آیتالله» مردم ایران را علیه شاه برانگیخته، ما دو نفر – یکی وزیر امور خارجه دولت شاهنشاهی، و دیگری سفیر شاهنشاه آریامهر در دربار «سنت جیمز» - اینجا در لندن در برابر دولت انگلیس به خاک افتادهایم و با التماس از آنها میخواهیم که دست از حمایت ما نکشند.
اگر زمانه به حدود 50 سال قبل بازمیگشت، این عمل ما میتوانست قابل توجیه باشد. 30 سال پیش هم تا حدودی شاید. ولی اینک که دیگر هیچ نشانی از دوران گذشته امپراطوری بریتانیا وجود ندارد، مسلماً انگلیسیها هرگز نمیتوانند کاری بیشتر از خود ما برای ایران انجام دهند. چون در حال حاضر انگلیس حتی در زمینه اقتصادی هم دیگر یک قدرت به حساب نمیآید و بنا به گفتهای: اگر نفت دریای شمال نبود، اصلاً نمیشد پیشبینی کرد که آیندهای برای انگلیس وجود داشته باشد. و به این ترتیب، در حالی که ما در ایران هنوز اعتقاد داریم از قدرت جادوئی انگلیس میتوان استفاده کرد، ولی خود انگلیسها اولین کسانی هستند که اعتراف میکنند دیگر هیچ قدرتی ندارند... ما دائم مشغول تفسیر و تعبیر، و یا عیبجویی از سخنانی هستیم که کالاهان یا کارتر درباره ایران به زبان میرانند. ولی «آیتالله» آنها را به دیده تحقیر مینگرد و اصلاً به گفتههایشان اعتنایی ندارد. و در این میان مسلم است که او برنده خواهد بود.
آیا موقع آن نرسیده که به ما ثابت شده باشد به بیراهه رفتهایم و از زاویهای غلط به مسائل نگریستهایم؟ و آیا لازم نیست که بیش از این به خیالبافیهای بیپایه خود ادامه ندهیم؟
خدمتگزار تخت طاووس، خاطرات پرویز راجی، انتشارات اطلاعات، 1370 ،صص 352 و 353