06 خرداد 1393
کار خرمشهر امشب تمام است/بنیصدر سه روز بعد از جنگ هم میگفت صدام حمله نمیکند
این ایام مصادف است با فتح خرمشهر. این شهر چند ماهی در اوایل آغاز جنگ به تصرف نیروی بعثی عراق افتاد و به خاک و خون کشیده شد. علی رغم رشادت رزمندگان اسلام اعم از ارتشی، سپاهی، بسیجی و نیروهای عادی مردمی برای جلوگیری از ورود اجنبی به خاک کشور اما به دلیل امکانات گسترده عراق که به حق با تجهیزات ما قابل قیاس نبود، عاقبت خرمشهر طعم اشغال را چشید و یکپارچه مورد هجوم قرار گرفت. ارتش عراق تا جایی که توانست این شهر را به آشوب کشید. اما فقط چند ماهی طول کشید تا نیروهای اسلام و فرزندان این ملت بتوانند خاکشان را پس بگیرند و سر انجام خونین شهر در 3 خرداد 60 بار دیگر با خون سرخ شهیدان خرمشهر شد و داغ تصرف حتی یک وجب از خاک کشور بر دل بیگانگان ماند.
به همین مناسبت نشستی با حضور ناخدا هوشنگ صمدی، امیر سرتیپ سعید پورداراب و امیر سرتیپ خلبان سید اسماعیل موسوی از فرماندهان ارتش جمهوری اسلامی در جنگ تحمیلی دعوت کردیم تا خاطراتشان را از آن ایام بازگو کنند و این بار فتح خرمشهر را از نگاه ارتش مورد بررسی قرار دهیم. آنچه پیش روی شماست بخش دوم این گفتوگوست که به صحبتهای امیر سرتیپ خلبان سید اسماعیل موسوی اختصاص دارد.
*وظیفه ارتش مقابله با هر کسی است که داعیه استقلال طلبی دارد
بنده سرتیپ دوم خلبان بازنشسته سید اسماعیل موسوی هستم که در سال 50 وارد نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران شدم و از سال 59 که جنگ آغاز شد با درجه سروانی از تاریخ 1/6 به عنوان معاون فرمانده گردان 22 شکاری در تبریز مشغول به خدمت شدم.
آن مقطع نیروی هوایی به دلیل درگیری ارتش با ضد انقلاب و مشکلات متعددی که در سراسر مملکت به وجود آمده بود سخت مشغول بود، چرا که از ارتش انتظار میرفت با نیروهای ضد انقلاب و عناصری که داعیه استقلال طلبی از کشور دارند، بایستد. فرمان حضرت امام(ره) هم بود و ما به عنوان بازوی نظام و مجهزترین و سازماندهی شدهترین سازمانی که در خدمت انقلاب بود میبایست ماموریتمان را هر چه بهتر انجام می دادیم.
*هر کسی در هر مقامی به کشور ضربه بزند جلویش می ایستم
قبل از شروع جنگ یکی از وقایعی که رخ داد بحث تشنجاتی بود که ضد انقلاب در ترکمن صحرا به وجود آورده بود که ارتش آنجا نیز درگیر شد. یادم میآید به همین مناسبت مناظرهای در تلویزیون با حضور بنی صدر که فرمانده کل قوا بود، شهید ولی الله فلاحی فرمانده کل ارتش و یکی از سران گروهک ها انجام شد. من با دقت این برنامه را دنبال کردم. آنجا این سوال مطرح شد که این چه ارتشی است که جلوی مردم می ایستد و شروع کردند در مورد این مبحث جو سازی کردن. بنی صدر برای پاسخ به این سوال با سیاست کژ دار و مریزش بحث را سوق داد سمت تیمسار فلاحی با اینکه او باید به عنوان فرمانده کل قوا جواب میداد اما میخواست هر دو طرف را از خود راضی نگه دارد بنابراین نمی توانست حرفی بزند.
اما شهید فلاحی بدون کوچکترین واهمه ای اعلام کرد: «من یک ارتشی هستم و هر کسی در هر جای این مملکت داعیه جدایی از این مملکت را داشته باشد با تمام قوا جلویش می ایستم. و هر کسی در هر مقامی باشد که بخواهد به کشور ضربه بزند من جلویش می ایستم به عنوان مسئول ارتش.»
*نیروی هوایی اولین نیرویی بود که قبل از به انقلاب پیوست
بخشی از کارهای ارتش بر عهده نیروی هوایی به عنوان نیروی ضربتی و واکنش سریع بود و نیرویی که همه از آن انتظار داشتند به دلایل مختلف. از جمله به دلیل قابلیت هایش، به دلیل اینکه نیروی هوایی اولین نیرویی بود که قبل از انقلاب به انقلاب پیوست و این یک تابلوی زیبایی است برای نیروی هوایی و اینکه ملت شاید از نیروی هوایی بیشتر انتظار داشتند تا بقیه نیروها.
*ارتش قربانی سیاست هایی شده بود که در گذشته گرفتند
قبل از انقلاب به دلیل حکومت نظامی در رژیم طاغوت، ارتش قربانی سیاست هایی شده بود که در گذشته گرفته شده بود. با این وصف هم که ما الان ارتش خود را در قبل از انقلاب با ارتش مثلا مصر مقایسه میکنیم میبینیم که نیروهای ما که از فرزندان ملت بودند آتش شدیدی روی مردم نمی ریختند. ما کاری به تفکر سران نداریم اما بدنه ارتش با مردم بود.
*نیروی هوایی همیشه در نوک پیکان است
قبل از آغاز جنگ ضد انقلاب در کردستان داعیه استقلال طلبی داشت و در خوزستان مسائل خلق عرب و ... بود که ارتش باید با اینها مواجهه کند و اجازه ندهد جان بگیرند و نیروی هوایی همیشه در نوک پیکان این قضیه بود. این نیرو زمینه عملیاتش کل کشور است و چنان چه اتفاقی بیافتد اول نیروی هوایی باید دست به کار شود.
*22 بهمن 1357-مشهد
ما قبل از 22 بهمن 57 که انقلاب به پیروزی رسید برای ماموریت به مشهد اعزام شده بودیم. معمولا طول اینگونه ماموریتها ده روزه بود. اما 29 بهمن هم شد و ما همچنان همانجا بودیم در حالی که خانواده هایمان در تبریز بودند. کم کم صدای اعتراض بچهها بلند شد که زن و بچه ما خیلی وقت است از ما دور هستند و بحث خرجی و اینها مطرح بود.
در نتیجه تصمیم گرفتیم برگردیم. خودم با آقای آذربرزین که مسئول هماهنگ کننده بود و مدتی هم فرمانده نیروی هوایی شد تماس گرفتم و گفتم ما میخواهیم برگردیم.
برای برگشت لازم بود در فرودگاه تهران بنشینیم و سوخت گیری کنیم اما به دلیل پیروزی انقلاب اوضاع بهم ریخته بود و در مهرآباد کسی به کسی نبود. بنابراین تصمیم گرفتیم مستقیم با هواپیمای اف5 برویم به سمت تبریز. در این مسیری که انتخاب کرده بودیم ریسک بالایی داشت، اگر میرسیدیم تبریز و به هر دلیل باند بسته می شد دیگر سوختی برای پرواز نداشتیم، در حالی که قانون خلبان را موظف میکند برای سوخت گیری به فرودگاه کمکی برود و باید به اندازه 15 دقیقه موقع نشستن سوخت داشته باشد.
هنگام پرواز در منطقه جلفا که گوش گربه است در نقشه، دیدیم دو موشک به طرف ما شلیک شد. البته ابتدا شماره دو ما که همراهم بود دید و من چون داشتم با رادار تماس می گرفتم رادیو مشغول بود و تا زمانی که مشغول صحبت باشید امکان صحبت با همراه وجود ندارد. به همین دلیل من دیرتر متوجه شدم. معمولا برای پرواز در لب مرز، شماره دو را می گذاریم تا داخل مرز را ببیند. خب در جریان آن شلیک الحمدالله اتفاقی برای ما نیفتاد.
وقتی نشستیم بلافاصله این موضوع را گزارش کردیم. با شنیدن این خبر فرماندهان خواستند برویم برای عکس برداری تا بفهمیم آیا چیزی هم وارد مرز ما کردند یا نه. احساس شد بین جلفا و دریای خزر که منطقه کوچکی است روس ها موشک های خود را مستقر کردند.
*بعد از گذشت سه روز هنوز بنیصدر میگفت صدام حمله نخواهد کرد!
خوب در کردستان ما هوانیروز را پشتیبانی میکردیم. مشکلات اینگونه و نیز قائله غرب ما را درگیر خودش کرده بود تا زمانی که تحرکاتی در مرز عراق مطرح شد. در این زمان ما از تبریز میرفتیم و مرز را شناسایی میکردیم.
از همدان نیز خلبانان F4 می رفتند در مرز جنوب و گاهی داخل مرز هم می رفتند و بارها گزارش کردند که تجهیزات زیادی توسط عراق در مرز دپو شده است.
از دزفول هم همینطور، بچههای پرواز بارها خبر داده بودند که نیروهایی از ارتش عراق علاوه بر نیروهای گذشته مستقر شدند در مرز. خوب ما هم نیرو داشتیم اما به استعداد یک گردان و این مقدار طبیعی بود.
تمام این گزارش ها به مرکز فرستاده و آنجا باید اخبار تجزیه و تحلیل می شد اما آنجا یا بررسی نمیکردند و یا تصمیمی نمی گرفتند.
مثلا بنی صدر که فرمانده کل قوا بود حتی بعد از شروع جنگ هم عنوان میکرد هرگز صدام به ما حمله نمیکند. در حالی که سه روز بعد از جنگ که عراق داشت در منطقه دشت عباس در خوزستان پیشروی می کرد باز حمله را نفی میکرد.
یکی از شهدای عزیز ما که برادر وحید هاشمیان فوتبالیست معروف هم بود به نام شهید اصغر هاشمیان بعد از شنیدن این موضع، سر بنی صدر داد میزند و میگوید: ما به شما گفته بودیم اوضاع چگونه است. اما بنی صدر باز گفت عراق به ما حمله نخواهد کرد. شهید هاشمیان از کوره در میرود و یقه فرمانده کل قوا را میگیرد و میگوید: «عراق نصف خوزستان را هم گرفته تو هنوز میگی جنگ نشده؟» که محافظین جلویش را گرفته بودند. اصغر یک اصفهانی شجاع بود.
* صدام فکر میکرد اسرائیل است
31 شهریور زمانی که پایگاه دوم شکاری تبریز بمباران شد ما در کردستان مقابل ضد انقلاب درگیر بودیم. صدام طرحش این بود که مثل اسرائیل در سال 1967 بیاید نیروی هوایی را زمین گیر کند و هر کاری دلش خواست انجام دهد. غافل از اینکه نه ایران کشورهای عربی بود و نه صدام اسرائیل. ما در همان روز چند تیم به عراق گسیل داشتیم و پایگاه های عراق را در «شعیبه» و «عین کوت» بمباران کردند.
*عملیات کمان 92 یا 141
فردا صبح آغاز جنگ طی عملیاتی که موسوم به «141» ما پرواز داشتیم. البته نام این عملیات «کمان 92» بود اما چون حضرت آقا در مجلس عنوان کرده بودند که: «همین الان که ما اینجا هستیم بیش از 140 هواپیما در عراق دارد عملیات انجام می دهد.» این عملیات معروف شد به عملیات 141. البته هر هواپیما چند نوبت عملیات کرد اما چون تعداد این بود به این نام معروف شد.
*سه ماه اول جنگ نیروی هوایی به اندازه کل هشت سال سانحه هوایی داشت
آخرین ماموریت ما در آخرین ساعت روز اول جنگ که به ما ابلاغ شد این بود که پایگاه تبریز برود برای موصل، پایگاه همدان برود کرکوک پایگاه دزفول برود برای ناصریه، و بوشهر برود برای شعیبه.
ما صبح قبل از طلوع آفتاب دسته دسته رفتیم و در برگشتن ما را بعد از ظهر فرستادند برای کرکوک.
بچه ها در جنوب که می روند برای عملیات می دیدند که دشمن در حال ورود است و گزارش می دادند. کار یومیه آنها این بود که می رفتند مهمات پر می کردند و می آوردند. ما هم از تبریز در پشتیبانی از اینها خلبان تقویت کردیم و در سه ماهه اول جنگ باید بگویم به اندازه تمام طول جنگ ما سانحه دیدیم و خلبان از دست دادیم برای اینکه فقط نیروی هوایی بود که باید برای کمک می رفت.
*صدام در محاسباتش دچار اشتباه شده بود
پل کرخه تا پل وحدتی حدود سی کیلومتر بیشتر نیست. اگر عراق از پل کرخه عبور می کرد معلوم نبود چه اتاقی می افتد و فرمانده آنجا می گفت اگر نیروی هوایی نبود معلوم نبود چه می شود. یکی دیگر از کارهای نیروی هوایی گرفتن عکس از منطقه بود که اطلاعت خوبی برای طراحان عملیات می آورد. با این عملیات ها به صدام این گزارش رسید که در محاسباتش اشتباه بزرگی کرده است. و فکر کرده بود با اولین عملیات، نیروی هوایی فلج می شود.
*کار خرمشهر امشب تمام است
در ادامه این نشست ناخدا صمدی خاطره ای از خلبانان نیروی هوایی روایت کرد و گفت: فکر می کنم روز 13 مهر بود من معمولا در مسیر شلمچه بودم و افسر عملیات من در جاده اهواز خرمشهر بود. آن روز به من بیسیم زد که هر چه سلاح ضد تانک داری بیار، خودت هم بیا.
بلافاصله رفتم بالای پشت بام پلیس راه و دیدم اصلا شمردن تانک و نفربر دشمن امکان ندارد. آنها آرایش نظامی به صورت پیکان گرفته بودند به سمت خرمشهر. به معاونم گفتم: امشب کار خرمشهر تمام است چون کاری از دست ما ساخته نیست. بزرگترین اسلحه ما تفنگ 106 بود. سریع رفتیم مقر و افسر رابط نیروی هوایی را پیدا کردیم گفتیم: دستمان به دامان شما. امشب خرمشهر رفته اگر به دادش نرسیم.
این بنده خدا یک ساعت پشت تلفن نشست تا تماس گرفت پایگاه هوایی و گفت: کار خرمشهر امشب تمام است اگر هواپیما نیاید. بعد از تماس به من گفت: ناخدا نیم ساعت دیگه بالا F4 ها را ببین. دقیقا نیم ساعت بعد 5 هواپیما آمدند و به فاصله 5 دقیقه چهار گروه پنج تایی کل آرایش دشمن را بهم ریختند. عراقی ها همه رو به فرار بودند و شکارچیان تانک به دنبالشان. یکی از نفرات من به نام ده بزرگی با تفنگ 106 رفت جلو 29 تانک را زد و موقع برگشت اسیر شد.
فارس