20 اسفند 1392
دوست و دشمن کودتای سوم اسفند
در آخرین روز حیات کابینه سیاه «سیّد ضیاءالدّین» تظاهرات وسیع و دامنهداری علیه او در مسجد شاه برپا کردند و سخنرانان در یک اجتماع چند هزار نفری سیاستهای استعماری دولت انگلستان را به شدّت مورد انتقاد قرار دادند و در پایان جمعیت انبوه و فشرده فریاد کشیدند: «سیّد ضیاءالدّین» را نمیخواهیم ..... نمیخواهیم.
به دنبال اجتماعات مردمی و تظاهرات عمومی به ناچار «احمدشاه» حکم عزل «سیّد ضیاءالدّین» را از مقام رییسالوزرا صادر کرد و کلیه زندانیان سیاسی آزاد گردیدند و بلافاصله اعلامیهای تحت عنوان «بیان حقیقت» پیرامون کودتای 1299 که به قلم «نصرتالدّوله فیروز» نگارش یافته بود منتشر شد.
اعلامیه نصرتالدوله فیروز علیه کودتای 1299
بیان حقیقت
این اعلامیه توسط تعدادی از سیاسیون و نمایندگان وقت مجلس شورای ملی امضا شده بود. متن اعلامیه به این شرح است:
وقایع غیرمترّقبه نود روزه اخیر ایران، یعنی دوره حکومت نامشروع «سیّد ضیاء» به درجهای غیرمکشوف و مورد اشتباه واقع شده و به اندازهای سیاست خارجی ذینفع در این وقایع، افکار عمومی و جراید را مشوب نموده که کشف حقایق برای اعاده حیثیات و حفظ شرافت ملّی ایران لازم آمده و رفع شبهه و موکول کردن حکمیّت وقایع به افکار عمومی دنیا و جمهور ملل متمدّنه از وظایف اوّلیه ایرانیان شمرده میشود. به ملاحظه اینکه مبادا به وسیله نیرنگ دیگری باز آزادی شکایت ایرانیان از دست برود، ما مبعوثان ذیل قبل از افتتاح مجلس و عهدهداری وظایف رسمی خود میخواهیم مختصری از وقایع اخیر را بیان و به عموم ملل دنیا گوشزد نماییم که ایران، عضو کهنسال خانواده بشریت، عضو مجمع اتّفاق ملل، یعنی همان مجمع عالی مقامی که برای کم شدن ظلم و جلوگیری از حرصورزی سیاست امپریالیزم (مستعمراتی) تأسیس شده و خود را مکلّف به حراست از حقوق ملل از مداخلات اجنبی در کارهای داخلی خود و به واسطه ابراز همین نفرت، چگونه مورد تضییقات و سختیهای گوناگون واقع میگردد.
درک این حقیقت و پی بردن به علل اصلی فجایع حکومت «سیّد ضیاء» محتاج به ذکر تاریخچه مختصری است.... چندی پس از سقوط کابینه آقای «مشیرالدّوله» که به واسطه درخواست سفارت انگلیس راجع به خارج کردن صاحبمنصبان روسی از دیویزیون قزاق اعلیحضرت همایونی واقع شد و تعیین آقای سپهدار اعظم به ریاست وزراء که این مقصود سفارت انگلیس را انجام داد، سفارت مزبور در ... [شهر ربیعالاوّل 1339 هجری] در ضمن نت مشروحی که به دولت ایران داد، رفتن قشون خود را از ایران در بهار وعده کرده، ضمنآ تکلیف نمود که دولت ایران از حضور قشون انگلیس استفاده کرده، یک دیویزیون قشونی ایرانی در تحت ریاست صاحبمنصبان انگلیسی در حدود قزوین که مرکز توقف قشون دولت بریتانیا بود تشکیل دهد و در صورت تخلّف از این تکلیف، ایران را به مخاطرات انقلابی و زوال ملیّت تهدید مینمود. حکومت وقت حلّ قضیه را به مجمعی مرکب از وجوه علما و محترمین و وکلا و سایر سیاسیین مملکت محوّل نمود. مجلس مزبور در تاریخ 16 ربیعالاوّل 1339 در عمارت سلطنتی منعقد گردیده و همانطور که قبلا هم پیشبینی میشد، حضّار ردّ و قبول تقاضای سفارت انگلیس را از حدّ صلاحیّت خود خارج دیده و موکول به اراده مجلس شورای ملّی نمودند. با وجود مسامحهای که از طرف حکومت وقت در افتتاح مجلس به عمل میآمد، متدرجآ عده وکلا که برای افتتاح مجلس لازم بود در تهران گرد آمده و قانونآ افتتاح مجلس را ایجاب مینمود. در این موقع اکثریّت نمایندگان حاضره در مرکز، در ضمن پروگرام آتیه خود الغاء قرارداد انگلیس و ایران را گنجانده و آن پروگرام را طبع و منتشر نمودند و بالنتیجه قراردادی که اعتبار آن فقط منوط به تصویب مجلس بود و زمامداران ایران و انگلستان بالسویه در تمام عالم این مطلب را اعلان و به عموم خاطر نشان نموده بودند، به اتفاق کلمه وکلای حاضره در تهران ملغی شده و خالی از هر نوع اعتباری گردید.
از همین اوقات، یعنی پس از یأس از اسارت ایران به وسیله دسایس عادیه، نقشه کودتای «سیّد ضیاء» قطعی و متوسل به جبر و مشت شد. این بود که در شب دوازدهم جمادیالثانیه (20 فوریه 1921) در تحت حمایت تاریکی شب و مسامحهکاری عمدی یا سهوی حکومت وقت، دست جنایتکار فرزند ناخلف ایران، «سیّد ضیاء» مدیر روزنامه رعد، برای سرقت قدرت دراز گردید. یک عده از دیویزیون قزاق شاهنشاهی را که در قزوین متوقّف و موقّتآ در تحت اداره یک نفر صاحبمنصب انگلیسی (اسمایس) بودند، بهعنوان احضار از طرف اعلیحضرت مشتبه نموده و به طرف تهران حرکت دادند. در نزدیکی پایتخت روزنامهنویس مزبور، که معروف به بیوجدانی و مزدوری اجنبی است، به این قوّه الحاق و اداره کردن سیاست آن را عهدهدار گردید. فرمانده ایرانی این قوّه بدون اطلاع از حقایق و به اشتباه اینکه نیّات خفیّه پادشاه خود را مجری و برای جلوگیری از خطرات تهدیدکننده تخت و تاج سلطنت اقدام مینماید، قوّه خود را برای اجراء اوامر «سیّد ضیاء» حاضر نمود و «سیّد ضیاء» به وسیله دسیسه و فشار موفّق به تحصیل فرمان ریاست وزرایی خود گردیده، در پایتخت و سایر نقاط حکومت نظامی را با نهایت شدّت برقرار نمود. مخابرات تلگرافی و پستی بین پایتخت و سایر ولایات مدّتی مقطوع و بعد در تحت سانسور شدید واقع گردید.
عده کثیری از محترمین و متنفذین و روحانیین و وکلاء و آزادیخواهان که گناه آنها هواخواهی استقلال ایران و تنفّر از سلطه اجنبی و مزاحمت در پیشرفت نقشه نامشروع او بود توقیف و در پایتخت و ولایات در زوایای تاریک محبس افتادند. قواعد اسلامی قوانین اساسی مملکتی پایمال و مجلس شورای ملّی که باید مفتوح میشد، تعطیل گردید. خیانتکاران داخلی به همدستی عدهای از ارمنی و غیره و دستیاران خارجی آنها، طوری گلوی ایران فشردند که حتّی قدرت بلند کردن صدای پروتست از ایرانیان سلب گردید، در هر موقعی هم که صداهای ضعیف مخالفتی در گوشهای بلند میشد، فورآ عده دیگری بر محبوسین و تبعیدشدگان اضافه میشدند. با این رویه در ایران سکوت قبرستان، خاموشی مرگ و بهت عمومی برقرار گردید، و مسبّبین خارجی این قضایا، این سکوت و خاموشی ایران را در اروپا بعنوان رضایت از استقرار حکومت مزدور اجنبی جلوه دادند و جراید را پر از اشتباهکاریهای گوناگون نمودند.
برای مزید اغفال افکار عامّه و پوشاندن عقاید باطنی خود و تقلیل سوءظن و عدم اعتماد ملّت ایران که از دیرگاهی او را اجیر و خریده شده اجنبی میدانست، «سیّد ضیاء» شروع به انتشار بیانیههای دروغین خود نموده، درصدد برآمد که به حکومت خود رنگ حکومت اصلاحطلب، حکومت انقلاب ملّی، حکومت حامی رعایا بدهد. در بیانیههای خود مینوشت که ایران را از شرّ مداخلات اجانب خلاص خواهد کرد، دشمنان خارجی و داخلی را به حساب دعوت خواهد نمود. قرارداد انگلیس و ایران را که عملا از درجه اعتبار ساقط شده بود، صورتآ الغاء نمود، ولی دیری نگذشت که حقایق عمل، غالب بر تلفیق عبارات و الفاظ گردیده، نیّات سوء باطنی و تصمیمات خیانتکارانه او هویدا و مواد مضرّه قرارداد مزبور عملا اجرا گردید. در عوضِ حمایت از زراعت و تجارت، بر طبقات زارع و تاجر مملکت، مالیاتهای سنگینی که بالنتیجه تجارت و فلاحت مملکت را نابود کرده، باعث ترویج تجارت خارجی میگردید، تحمیل شد. در عوض اصلاح مالیه مملکت، مبالغ کلّی از عواید مملکتی صرف مخارج بیهوده بین دوستان و همدستان و مباشرین و شرکای این جنایت تقسیم شد. از هیچ نوع اقدامی در پامال کردن قوانین مذهبی و مملکتی و لگدکوب کردن حقوق و آزادی مردم و توسعه نفوذ اجنبی فروگذار نگردید. ولی خوشبختانه حیثیّت ایرانیت و تعصّب دیانت اسلامی این رویه بیشرمانه و این سیاست مبنی بر دروغ و تزویر را مقهور و به جاده عدم سوق داد. تضییقات به افراد هر طبقه، عوض تسلیم نمودن آنها به قبول این رژیم و متوّسل شدن آنها به دامان اجنبی، به درجهای تولید حسّ مقاومت نمود که مخاطرات جانی، تضییقات شرافتی و تضییقات ثروتی را بر خود هموار کرده قبول مرگ را به تسلیم در مقابل این وضعیّت ترجیح دادند.
سردار محترم ایرانی 1 ملتفت شد که صداقت و شجاعت او اسباب اجراء اغراض اجنبی و زمامداری یکنفر دزد وطنفروش گردیده و احساسات وطنخواهانه خود را پس از توجّه به این مطلب ظاهر نمود. پادشاه محبوب ایران که کاملا متوجه این دسیسهها بود، موقع را از دست نداده و از کشف حقایق و بروز نفرت و انزجار عمومی استفاده نموده، حکومت «سیّد ضیاء» خائن وطنفروش را ساقط فرمودند و سیّد مزبور از بیم مجازات و انتقام احساسات عمومی، همانطوری که با کمک و راهنمایی اجنبی، شبانه بر ملّت ایران شبیخون زده و موجب این مصائب شده بود، باز در تحت حمایت آنها شبانه فرار و خود را سلامت به بغداد رسانید.
این است حالت ایران در قرن بیستم که ملل عالم برای حفظ آزادی و حقوق نوع بشر از بذل انواع مجاهدت خودداری نمینمایند. این رفتاری که با ایرانیها روامیدارند، در صفحه تاریخ مدنیّت دنیا لکه بدنامی است که باقی و برقرار خواهد بود. ما میخواهیم که در سایه عدالت دنیا حقّ حیات خود را حراست نماییم. ما میخواهیم که آزادی خودمان را حفظ کنیم. ما میخواهیم که زیر بار مداخلات اجنبی نرفته، در وطن خودمان بمیل خودمان زندگانی بکنیم. ما منافع کسی را تهدید نمیکنیم و با کسی کاری نداریم، ولی میخواهیم ما را خفه نکنند، برای سلب آزادی ما در مملکت ما تبادل خیانت و حمایت از خیانتکاران ننمایند. ما میخواهیم «سیّد ضیاء» و همدستان او را در تأسیس این خیانت ایران بر باد ده محاکمه و مجازات بکنیم، و فقط میخواهیم که نسبت به قضایای داخلی ما بیطرفی محفوظ مانده، حمایتهای غیرمشروع از میان برود. ما یقین داریم که افکار آزاد دنیا در تقبیح این قبیل تجاوزات با ما اشتراک کرده و آنهایی که برخلاف مصلحت و میل ملّت آزادیخواه خود هتک احترام روابط بینالمللی به خرق قوانین و عادات جاریه مینماید، محکوم سازند.
امضاء نمایندگان: احتشامالدّوله، امینالشریعه شیرازی، رفعتالدّوله، عدلالسلطنه، جلیلالملک، سردار مفخّم، سهامالسلطان، بیانالملک، ابراهیم نماینده قزوین، سردار معظّم نماینده قائنات خراسان، سدیدالملک، معتضدالدّوله، نصیر دیوان، مدیرالملک، صدرالاسلام، حاج شیخ اسدالله محلاّتی، رکنالملک نماینده لرستان، عمادالسلطنه، میرزا ابراهیم قمی نماینده قم، نماینده شاهرود و بسطام آقاسیّد فاضل، حسین صدرایی، بیانالدّوله، امیرناصر، امیرحسین، شیخ محمّدجواد، مستشارالدّوله نماینده بروجرد، ملکالشعرا 2
علی دشتی و کودتای 1299 سید ضیاءالدین طباطبایی
نخستین کسی که احساسات خود را در مورد سید ضیاء به روی کاغذ ریخت و بعدها به نام کتاب «ایّام محبس» منتشر شد، «علی دشتی» بود. وی در غوغای قرارداد 1919 از کربلا وارد ایران شده بود تا در وزارت معارف، یا وزارت عدلیه استخدام و بکاری مشغول شود، که ناگهان با رهبر و مخالفان قرارداد یعنی «مدرّس» آشنا شد و با کمک عدهای دیگر علیه «وثوقالدّوله» رییسالوزرا، «نصرتالدّوله» وزیر امور خارجه و «صارمالدّوله» وزیر مالیه که عاقدین قرارداد بودند به شبنامهنویسی پرداخت تا سرانجام او را به کریدور شماره 8 زندان قصر کشاند.
«دشتی» در کتاب ایّام محبس سیمای «سیّد ضیاءالدّین» را چنین به تصویر میکشد.
نسبت به «سیّد ضیاءالدّین» افکار مخالف و موافق موجود است. مخالفین، او را یک سیّد بی سرو پا (اوانتوروپه) ماجراجو، بیپرنسیپ و بیمسلکی میدانند که گاهی در استخدام سفارت روس و زمانی عامل سفارت انگلیس و همدست اشخاص بدسابقه طرّار بوده و به قیمت فحش و تملّق از اشخاص پول گرفته و زندگانی متجمّل و محفوف به عیّاشی و هرزگی او در نتیجه بیمسلکی و خدمت به خائنین و تبعیت از مطامع اجنبی تهیه شده و کابینه او مستقیمآ نتیجه دیپلوماسی سفارت انگلیس بوده و از حکومت سه ماهه خود جز قانع کردن سیاست حریصانه انگلیس و سیراب کردن جنون ریاست خود مقصودی نداشته وغیر از یک سلسله عوامفریبی و ریاکاری، کاری از پیش نبرده است و اکنون هم کارکنان سفارت انگلیس برای وکالت او و ارجاع او بهطور مستقیم یا غیرمستقیم و یا بدون اراده خادم سیاست انگلیسها هستند.
موافقین او را یک نفر از انقلابیون اوّل مشروطیّت، مجاهدین راه آزادی، صاحب پرنسیب و عقاید مثبت و دارای عزم و اراده و قائد تجدّد و پروانه شمع اصلاحات و خرابکننده بنیان اشرافیّت و ملغی قرارداد، وطنپرست و فعّال میدانند و کابینه او را مبدأ یک نهضت و جنبش جدیدی معرفی میکنند.
مخالفین او عبارتند از آزادیخواهان بصیر و مطلع به اوضاع، اطرافیان سفارت روس و مخالفین سفارت انگلیس و یکدسته از اشرافی که در کابینه او محبوس شدند.
موافقین او مرکبند از رفقای شخصی او، کارکنان و مستخدمین جریده رعد و مطبعه روشنایی، یکدسته مختصری از احرار سادهلوح و ناراضی از جریانهای بطئی و سیاست اهمال و مسامحه کابینههای اشرافی.
در اینکه «سیّد ضیاءالدّین» یک وقتی حامی سیاست روس و پس از آن مدافع سیاست انگلیس بوده به دلیل روزنامه رعد در ولایات نه تنها مورد توجّه افکار عمومی نبوده بلکه مردم با یک قیافه خیلی عبوس و نفرتآمیزی آن را تلقی میکردند و فقط اخیرآ به واسطه داشتن اخبار مختلفه بهطور کافی و مرتّب رسانیدن نمرات جریده به مشترکین و بهواسطه نبودن جراید محبوب ملّی در ولایات زیادتر میرفت و مردم آن را میخواندند ورنه خیلی منفور و بد وجهه بود.
مخصوصآ در اثنای جنگ بینالملل که رعد کاملا متظاهر به حمایت متّفقین (روس و انگلیس) بود و بعد از آن در موقع تشکیل پلیس جنوب که رعد نسبت با آن موافق بود، در اقطار جنوبی، جریده مزبور خیلی منفور و مدیرش یکی از عمّال اجانب نام برده میشد.
بعد از جنگ عمومی و تشکیل کابینه مشئوم «وثوقالدّوله» و آن میدانداریهایی که «سیّد ضیاءالدّین» بر ضد مهاجرین و عناصر آزادیخواه و لیدرهای محبوبالمله و رییسالوزراهای پاکدامن میکرد واز شخص «وثوقالدّوله» با کمال جرأت حمایت مینمود بر انزجار حمیّات عمومی نسبت به رعد و صاحبش افزوده، این انزجار و تنفّر وقتی به سرحد کمال رسید که قرارداد شوم «وثوقالدّوله» با «کاکس» منعقد و متعاقب آن، نه مقاله پرحرارت ولی بیمنطق و مشتمل به مدیحهسرایی نسبت به «وثوقالدّوله» به قلم «سیّد ضیاءالدّین» در رعد منتشر گردید.
در ایران کمتر جریدهای، به صراحت و تهوّر رعد متظاهر به حمایت سیاستهای خارجه شده و از همین لحاظ خیلی در افکار آزادیخواهان منفور واقع شده بود. در این جا یک مسئله باقی میماند که از لحاظ بیغرضی و بیطرفی لازم است مورد دقّت واقع شود و آن اینست که آیا «سیّد ضیاءالدّین» را چه چیز به اتّخاذ این رویه واداشته بود؟ حفظ مصالح ایران یا جلب منافع شخصی؟
آیا حقیقتآ «سیّد ضیاءالدّین» در اتّخاذ این رویههای کج و مخالف احساسات و افکار عمومی فقط مستند به افکار خود بوده و مصالح عمومی ایران را در اتّخاذ این سیاست، یعنی موافقت با مطامع سیاسی روس و انگلیس تشخیص داده بود مثلا قرارداد «وثوقالدّوله» را برای ایران نافع! میدانسته است و یا اینکه برای منافع شخصی و برای جلب استفاده و تأمین یک زندگانی پُر از عیش و تجمّل و بالاخره مزدوری سیاست دیگران و فرو نشانیدن سوزش هوا و هوس با مقدرات وطن ما بازی کرده است؟
به عقیده من ابدآ شبهه و تردیدی در این مسئله نیست که «سیّد ضیاءالدّین» قبل از کودتا منفور افکار عمومی و احرار و صلحا و منوّرالفکرهای پاکدامن بوده است، همچنانی که شبهه ندارد از اوّل کابینه «وثوقالدّوله» تا زمانی که خودش رییسالوزرا شد یکی از انگوفیلهای فعّال و عوامل متعصب انگلیسها بوده است و کتابچهای که میگوید در قفقاز نشر داده نیز یکی از دلایل انگلیسیمآبی اوست، و تصوّر نمیکنم غیر از رفقای خصوصی او غیر از شرکای سیاسی او و غیر از مستخدمین شخصی او، کسی منکر این حقایق باشد و حتی تمام آن طبقه سادهلوحی که امروز طرفدار او هستند به درجهای نسبت به مشارالیه بدبین بودهاند، که قبل از کودتا او را در ردیف «نصرتالدّوله» و «وثوقالدّوله» موضوع لعن و نفرت خود قرار داده بودند و حاضر نبودند اسم او غیر مقرون به فحش و لعنت برده شود.
فقط حکومت سه ماهه اوست که یکدسته را نسبت به او خوشبین نموده و مبدأ ظهور افکار موافقی نسبت به «سیّد ضیاءالدّین» همان کابینه سه ماهه اوست زیرا در طی آن اعمالی مندرج بود که بالطبیعه با افکار عامّه موافقت داشت.
برای کشف علل وجاهت «سیّد ضیاءالدّین» و پس از آن تشخیص سیاست کابینه او و بالاخره معلوم شدن قدر و قیمت سیاسی و اجتماعی کابینه او لازم است اوضاع قبل از کودتا را درنظر بیاوریم :
1. «وثوقالدّوله» یک قرارداد منحوسی را امضاء کرد که بالنتیجه تمام افکار صالحه و احساسات عمومی را بر ضدّ خود برانگیخت و کابینه نامیمونش بر اثر همان نفرت و انزجار عمومی ساقط شد. بعد از او «مشیرالدّوله» آن قرارداد را امضاء نکرده ولی به ملاحظات سیاسی و فرط تعلّق انگلیسها به آن به الغاء آن هم مبادرت نکرده وتصویبیا الغاء آن را موکول به افتتاح مجلس شورا نموده، امّا چیزی که محسوس بود این بود که این قرارداد با حسّ نفرتی که به طرف خود جلب کرده است قابل تصویب نیست و کسانی که در آن تاریخ، بعد از کابینه «وثوقالدّوله» تا کودتا، در تهران بودهاند، میدانند که ضدیّت با قرارداد وسیله عوامفریبی و جلب وجاهت ملّی شده بود، مخصوصآ بعد از اینکه انقلاب روسیه، قدمهای وسیعی به طرف تکامل برداشته و رفتهرفته در سیاست مشرق زمین خود را وارد و این عرصه پهناور را برای میدانداری انگلیسها خالی نگذاشته بود و همان اوقات در کابینه «سپهدار» بود که عهدنامه روس و ایران مطرح شده و اوّلین قدم به طرف شناختن روسیه ساویتی از طرف ایران برداشته میشد.
2. فشارهای کابینه «وثوقالدّوله»، بیکفایتی کابینههای سابق او، پس از آن بیحالی و روشن نبودن سیاست کابینههای بعد، مردم را به کلّی از آن سیستم کابینههای اشرافی، که غیر از ملاحظهکاری و محافظهکاری و فورمالیتهبازی و بالاخره قناعت به یک حیات روزمره اثری نداشته، متنفّر نموده، سیاست اهمال و مسامحه و اصول تردید و مطالعه و پرنسیب راضی کردن ناراضیها، به وسیله دادن شغل و شهریه و سایر ترتیباتی که کابینههای ما بهطور عموم بدان متصّف هستند، مردم را بهطور کلّی از آن طرز حکومت خسته کرده و بالاخره همه منوّرالفکرهای جامعه معتقد شده بودند که با آن ترتیب هیچ کاری از پیش نمیرود و مقدّرات مملکت همیشه مبهم و بلکه تابع سیاستهای خارجی خواهد بود.
از اواخر کابینه «وثوقالدّوله» یک نظر ضداشرافی در مردم پیدا شده بود که همه را از کابینههایی که یک عده بازیگر امتحان داده، هر روز با تغییر لباس بر رأس آن قرار میگرفتند، خسته نموده بود و همه احساس میکردند که جامعه محتاج یک تکان سختی است که اوضاع را تغییر داده و مملکت را ازاین گرداب خطرناک تسامح و تساهل و فورمالیتهبازی نجات دهد.
3. عدلیه و مالیه به منتها درجه خراب و یک کانون شومی بود که در یکی از آنها مالیه دولت و در یکی حقوق افراد سوخته و خاکستر میشد.
4. انگلیسها از ضدیّت افکار عامّه با قرارداد و بالنتیجه مرگ سیاست خود در مشرق و پیدایش افکار انقلابی و متمایل به روسیه انقلابی متوّحش بوده، خیلی میل داشتند قبل از استحکام و موقعیّت روسها و پیدا کردن روابط و مناسباتی با ملل مشرق زمینه سیاست خود را روشن کرده و ایران بتواند یک سدّ محکمی در قبال سیلاب انقلابی روسیه بوده باشد و از طرفی اعتراضاتی که پارلمان انگلستان به کابینه «لوید جرج» مینمود و مصارف زیادی که در ایران برای قشون متحمّل شده بودند، و دمی به آنها اجازه نمیداد بیش از این در خاک ایران، قشون هندی را متوّقف سازند، لذا بهترین وضعیاتی از نقطهنظر سیاست انگلیس این بود که خود ایران دارای تجهیزاتی باشد که بتواند از تجاوز شمال جلوگیری کند.
5. اوضاع قشون به منتها درجه بد و یأسانگیز: ژاندارمری که بیش از همه محلّ توجّه و مبداء امیدواری بود، به دست بلهوسی «گلروپ» و چند نفر صاحبمنصب مرکزی سپرده شده بود، در صورتی که افراد آن در ولایات میرفت حالت سربازهای زمان مظفرالدّین شاه را پیدا کرده یعنی از بیحقوقی و بیترتیبی مشغول گدایی یا هیزمشکنی شوند. در صورتی که اغلب صاحبمنصبان حقوق چند ماه خود را بهطور مساعده قبلا دریافت داشته بودند و اگر به هر یک از دستجات ولایات از قبیل کرمانشاه، خراسان و همدان و غیره مراجعه میشد، از اهمالکاری و بیمبالاتی مرکز شکایت میکردند، یعنی پیشنهاد و راپورتهای ولایات در آرشیو مرکزتشکیلات ضبط شده و بلاجواب میماند.
قزاقخانه هم بعد از اینکه از تحت اراده بلهوسانه صاحبمنصبان روسی نجات یافته بود تسلیم سردارهای بیکفایت و فورمالیتهباز تهران و تابع ارادههای سست کابینههای بیجان مرکز شده بود. برحسب مفاد بیانیه خود «سیّد ضیاءالدّین» و سردار سپه افراد نظام با پای برهنه و بدن عریان در زیر برف و باران با دهانه مرگبار توپ و تفنگ مواجه بود و حقوق آنها یعنی معاش روزانه آنها، قیمت حاشیههای توری و گلکاری پارکها و تجمّلات رجال تهران و بالاخره وسیله عیّاشیها و خوشگذرانیهای تهرانیان بود.
همه میدانیم جریانهای عادی محیط، طوری نبود که به امثال «سیّد ضیاءالدّین» هر قدر هم باهوش و باذکاوت باشند اجازه دهد زمامدار شوند. زمامداری ایران محصور بود میان یکدسته پنج شش نفری، که غیر از داشتن پارک و اتومبیل هیچ مزیتی ندارند فقط کسانی میتوانند زمامدار شوند که به قیمت رنج و مشقّت هزارها افراد بدبخت، صاحب تعیّنات و مشخصّات بیمنطقی شدهاند. علاوه بر اینکه با جریانهای عادی نمیتوانست رییسالوزرا شود با جریانهای غیرعادی هم نمیتوانست شخصآ وسایل کودتا را فراهم کند و همه میدانیم بدون اتکا به یک مقام خارجی این کار قابل ظهور نبود.
من کودتا را فی حدّ ذاته بد نمیدانم. اوضاع سیاسی و اقتصادی و اداری قبل از کودتا قابل تحمّل نبود و آن دزد بازار و آنارشی فکری و هرج و مرج اداری و آن بازیهای سیاستبافان بیعقیده و بیمسلک تهران خیلی ننگین و مضمحل کردن آن قابل تمجید بود ولی اگر این نقشه را «سیّد ضیاءالدّین» با مساعدت «نورمان» و «هاوارت» و «کلنل اسمایس» و عوامل سفارت انگلیس کشیده باشد در نظر من اینقدرها قدر و قیمتی ندارد. زیرا «نورمان» به عظمت سواحل تیمس ]تایمز[ بیشتر علاقهمند است تا سعادت دامنههای البرز.
«نورمان» انگلستان را بر ایران ترجیح میدهد و هر بازی که در ایران بکند بیشتر به منفعت انگلستان است تا وطن ما. این قضیه اختصاصی به سفارت انگلیس و شخص «نورمان» ندارد. هر وزیرمختار خارجی و هر سفارتخانه اجنبی به وطن خود بیشتر خدمت میکند تا به وطن ما. و چیزی که گویا مشکوک نباشد اینست که «آقای آقا سیّد ضیاءالدّین» با معیّت آنها به کودتای سوّم حوت موفّق گردید و از همین لحاظ تمام آزادیخواهان همینکه فهمیدند قضیه ساده نیست و دست «سیّد ضیاءالدّین» در بازی سوّم حوت کار میکند، با چشم بدبینی به آن نگاه کردند. زیرا میدانستند دست او در دست عوامل سفارت انگلیس است.
برخی از اقدامات در حکومت سه ماهه کودتا به این شرح بود:
1. گرفتن اشراف و بعضی اشخاص آلوده دامن.
محبوس کردن اشراف یکی از علل وجهه «سیّد ضیاءالدّین» است، زیرا مردم حقیقتآ از این تیپ نالایق که غیر از تأمین حرص و مطامع شخصی، مقصدی ندارند و سند لیاقت و کفایت آنها، همیشه آن القاب مضحک و قابل استهزاء و آن تجمّلات آلوده به اشک رنجبر و فقیر است عاجز و خسته شده بود. زیرا این طبقه مبدأ خیانتها و جنایتهای سیاسی و اخلاقی بوده و در سایه شهوترانی و بیلیاقتی آنها بود که ایران به حال کنونی رسیده بود و حتی همه مردم منتظر مرگ آنها هستند و اگر «سیّد ضیاءالدّین» دست خود را به خون آنها آلوده میکرد بیشتر وجاهت ملّی پیدا میکرد.
ولی به عقیده من «سیّد ضیاءالدّین» در اجرای این فکر صمیمی نبود. یعنی یک فکر جوان انقلابی او را به گرفتاری آنها مجبور نکرد، بلکه برای حفظ مقام خود و برای اینکه میدانست این طبقه او را آسوده نخواهند گذاشت آنها را دستگیر کرد و از همین جهت یک عده زیادی از احرار و اشخاص پاکدامن را هم به آنها ضمیمه نمود والاّ اگر یک روح جوان انقلابی و مخالف اشرافیّت او را به این اقدام مجبور نموده بود تصوّر میکنم جنبه اشرافیّت و تموّل «مشیرالدّوله» مثلا خیلی بیشتر از «ممتازالملک» بود، ولی او میدانست «مشیرالدّوله» با کمال سکوت و سکون، در گوشه خانه خود مینشیند و ابدآ متعرّض او نخواهد شد و از همین لحاظ رفقای انگلوفیل خود را هم در حبس انداخت زیرا میترسید در سفارت انگلیس بر ضدّ او کار کنند .
2. الغاء قرارداد ـ همچنانی که نوشتیم قرارداد مرده بود و هر کسی میتوانست آن را الغاء کند ولی انگلیسها با وجود آنکه رفتهرفته از اجرای آن مأیوس شده بودند، مانع بودند از اینکه یکی از کابینهها آن را لغو نماید. زیرا اگر بلاعوض لغو میشد، تمام سیاست دو ساله آنها به هدر رفته و آخرین مقصود آنها از انعقاد قرارداد به کلی از بین میرفت، پس سعی میکردند که روح قرارداد یعنی به دست گرفتن مالیه و نظام ایران و بالنتیجه تحکیم سیاست خود در ایران اجرا شود.
این نقطهنظر سیاسی انگلستان باعث این بود که به «مشیرالدّوله» که کاملا مخالف قرارداد بود اجازه ندادند قرارداد را لغو نماید و به «سیّد ضیاءالدّین» که دو سال قبل با کمال شدّت برای اجرای قرارداد کار میکرد و مقاله مینوشت اجازه دادند لغو نماید، زیرا میدانستند اگر «مشیرالدّوله» آن را لغو مینمود، دیگر «ارمیتاژ اسمیت» و «جنرال دیکسن» را در ایران نگاه نمیداشت و «سیّد ضیاءالدّین» آنها را تثبیت میکرد پس الغای قرارداد را نمیشود یکی از افکار اساسی «سیّد ضیاءالدّین» دانست، زیرا همین «سیّد ضیاءالدّین» یکی از هواخواهان قرارداد بود و برای عقد همین قرارداد مشئوم در جریده رعد نوشت «وثوقالدّوله خدایت خیر دهاد» و اگر به دست او الغاء شده بود اولا برای طغیان افکار عامّه بر ضد قرارداد و ثانیآ برای این بود که انگلیسها مطمئن بودند «سیّد ضیاءالدّین» مصالح آنها را و نقطهنظر آنها را در خصوص عقد قرارداد کاملا حفظ خواهد کرد.
3. عطف توجّه به قوای نظامی ـ چنانکه در فوق متذکر شدهایم، اخیرآ سیاست انگلیسها این طور اقتضا میکرد که قشون خود را از خاک ایران بیرون برده و به جای آن دولت ایران را مجبور کنند که قوای کافی برای مدافعه از تجاوزات احتمالی روسیه انقلابی تهیه کنند. البته یادداشتی که در کابینه سپهدار از طرف انگلیس به دولت ایران تقدیم شد و کابینه مزبور مجلس منفصل دربار را منعقد نمود، به خاطرها باقی مانده و یک یک انگلیسها را در خصوص توجّه به ایجاد قوای نظامی در ایران نشان میدهد. در این صورت ما میتوانیم حدس بزنیم که این عطف توجهی که «سیّد ضیاءالدّین» نسبت به توسعه قوای نظامی یا تقویت آن داشت مبنی بر سیاست انگلیسی بوده است. علاوه بر این وقتی که انسان در نظر میآورد که توسعه قوای نظامی از بعد از کابینه «سیّد ضیاءالدّین» هم سیر خود را ادامه و روزبهروز بر وسعت آن افزوده میشود ناچار است تصوّر کند که این فکر (توجّه به قشون وسعه نظام) یک مالیخولیایی است که در مغز سردار سپه متمکن شده است و در کابینه «سیّد ضیاءالدّین» هم یکی از علل عمده توجّه به نظام، سردار سپه بوده است، زیرا چنانکه مشهور است بعد از حکومت «سیّد ضیاءالدّین» هیچ فترت و تهاونی در وزارت جنگ نسبت به امور نظامی روی نداده است.
4. بعضی اصلاحات داخلی ـ در اینجا نمیتوان منکر شد که «سیّد ضیاءالدّین» بعضی کارهای خوبی کرد که موافق میل تمام آزادیخواهان بود.
«سیّد ضیاءالدّین» حقوق و مستمریات یکدسته از مفتخواران را که باج سیاست بافی از دولت میگرفتند قطع کرد. یک قسمت از این صندلیهایی که فقط برای راضی کردن عناصر ناراضی در دوایر دولتی ایجاد شده بود، حذف نمود. خیابانهای تاریک و ظلمتزده را چراغ برق کشید و به مسائل صحّی و بلدیه عطف توجّه کاملی نمود. هرچند توجّه به آن مسائل به قیمت گرانی تمام میشد و بلدیه که ایشان در نظر داشتند در خور بودجه و فقر و پریشانی مردم نبود ولی معذلک بلدیه لازم بود و مخصوصآ یک بلدیه که بهتر از بلدیه «اشرفالملک» بوده باشد. اصول کار کردن «سیّد ضیاءالدّین» به هیچ وجه مشابه اصول مسامحهکاری و اهمال کابینههای سابق نبود و یک سرّ عمده تفوّق اخلاقی مشارالیه در افکار خود، فرمول کار کردن او بود و حقیقتآ با این اصولی که معمول به کابینههای اشرافی و مخصوصآ کابینههای وجیهالمله است ابدآ نمیشود موافقت کرد. مجلس نشستن، از مردم دیدن کردن، با اصول قرطاسبازی زمامداری کردن ما را به طرف مرگ میبرد.
یک مثالی برای تفاوت طرز کار کردن کابینه «سیّد ضیاءالدّین» و سایر کابینهها ذکر کنیم: یکی از اهالی بوشهر میگفت، یک خانه را در ایّام حکومت او دزد زد. صاحب خانه به مشارالیه تلگراف کرد. این یک کار غیر مهمّی است. مخصوصآ از نقطهنظر رییسالوزراهای سابق که به وزارت داخله ارجاع شده و از وزارت داخله به کابینه رییسالوزرا و از آنجا بعد از ده روز معطلی، شاید کوچکترین اثری هم ظاهر نمیشد. ولی جواب تلگراف «سیّد ضیاءالدّین» بعد از بیست وچهار ساعت به حکومت بوشهر رسید و او را الزام میکرد که یا دزد را پیدا کرده و یا اداره نظمیه از عهده غرامت برآید.
یک ماه قبل صدور یک تلگرافی از وزارت داخله به ایالت فارس لزوم پیدا کرد. بعد از چندین روز مطالعه، تلگراف نوشته شده ولی هنوز هم در میان تلگرافاتی که باید به امضاء رییسالوزرا برسد افتاده است. در صورتی که آن بار، موضوع اصدار تلگراف مزبور بود. اینک قریب بیست روز است بدون احتیاج به رییسالوزرا خاتمه یافته است.
همچنین امروز قریب بیست روز است که عموم آزادیخواهان و اصلاحطلبان یزد، یک عده زیادی را پای تلگراف حضوری خواسته و در موضوع اعزام یک حکومت بیطرفی نهایت اصرار و ابرام را نمودهاند و آقای رییسالوزرا قول دادند که تا دو روز دیگر حاکم معیّن نمایند. وکلای یزد هم با اعزام یک حاکم بیطرف مخالفت نکردهاند. ولی اینک این دو روز، بیست روز شده و هنوز معلوم نیست که امضای آقای رییسالوزرا پای یک همچه حکمی چه وقت ثبت خواهد شد.
مثلا «وثوقالدّوله» یکنفر را به جرم ضدیّت با قرارداد تبعید میکند، «آقای مشیرالدّوله» مخالف قرارداد زمامدار میشود. آنتریک یک دو نفر مغرض به او اجازه نمیدهد که تلگراف آزادی آن بدبخت را صادر کند. این فرمول کار کردن و این اصول مخالف فعالیّت، روح جامعه را مسلول و هر متفکر جوانی را عصبانی میکند، ولو آنکه منشأ آن سیاست اشخاص پاکدامنی مانند «مستوفیالممالک» و «مشیرالدّوله» باشد و آن اصل که «سیّد ضیاءالدّین» مطابق آن کار میکرد مورد تحسین است ولو آنکه آن «سیّد ضیاءالدّین» باشد و سیاست ثابته آن مورد اعتراض و یا نفرت باشد.
یک علّت عمده که بعضی افراد را نسبت به «سیّد ضیاءالدّین» معتقد نموده است اصول کار کردن او یعنی فعالیّت و اقدام اوست. مردمان عادی و غیرمطّلع به اوضاع سیاست و همچنین نفوس ساده جماعات، غالبآ کمتر متوجه جریانهای عمیق قضایا یا سیاست اساسی و پلیتیک خارجی کابینهها میشوند، چیزی که بیشتر آنها را جلب میکند، ظواهر کارهاست از قبیل فعالیّت در کارها یا بیان تقسیم خالصههایا مثلا الغاء قرارداد مرده و بستن درب عدلیه و غیره.
ولی ما مجبوریم قبل از همه اینها سیاست کابینه کودتا را تشخیص دهیم، زیرا اولا و با لذّات پلیتیک ژنرال کابینه، ملاک موافقت یا مخالفت است زیرا مصالح اوّلیه مملکت، متوّقف بر آن سیاست است. مثلا حکومت هند برای هندوستان، راهآهن کشیده، چراغ برق کشیده و تمام لوازم تمدّن اروپایی را ایجاد نموده است. معذلک احرار هندوستان به هیچوجه با آن حکومت موافقتی ندارند و به بقاء آن راضی نیستند.
امّا پلیتیک ژنرال کابینه «سیّد ضیاءالدّین» به عقیده من همان پلیتیک کابینه «وثوقالدّوله» و روی زمینه تأیید قرارداد بوده است. کابینه «سیّد ضیاءالدّین» برحسب تمایل انگلیسها به وجود آمد و متأسفانه تا آخر کابینهاش هم با آنها موافقت نمود. و در حین سقوط کابینه هم انگلیسها خیلی سعی کردند که دوباره موقعیّت او را مستحکم نمایند و موفّق نشدند و بهطور جریانهای عادی برای آنها دیگر ممکن نبوده کابینه مشارالیه را حمایت کنند، زیرا «شاه» و «سردار سپه» با بقاء مشارالیه مخالفت میکردند. و امروز هم در میان طرفداران «سیّد ضیاءالدّین» اگر سرو کله بعضی انگلوفیلهای معروف تهران دیده نمیشد ما تا این درجه نسبت به «سیّد ضیاءالدّین» سوءظن نمیداشتیم ... 3
1. منظور رضاخان میرپنج است.
2. مدرّس و مجلس. تهران: موسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی، چاپ اوّل، آبان 1337، صفحات 46-59.
3. روزنامه شفق سرخ، سال دوّم، شماره 12 سرمقاله.
موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران