13 خرداد 1397

ناگفته‌های حجت‌الاسلام رحمانی از ماجرای استقبال بی‌نظیر آیت‌الله خویی از امام


ناگفته‌های حجت‌الاسلام رحمانی از ماجرای استقبال بی‌نظیر آیت‌الله خویی از امام
اشاره:
حجت‌‌الاسلام و المسلمین محمدعلی رحمانی متولد 1332 در شهر قوچان است. وی در خانواده‌ای مبارز و مذهبی از کسبه سرشناس قوچان پرورش یافت و پس از پایان تحصیلات مقدماتی وارد حوزه علمیه مشهد شد. پدر وی که از کسبه سرشناس قوچان بود به‌دلیل همراهی با نهضت امام خمینی(ره) به گنبد تبعید می‌شود و برای آنکه فرزندش در حوزه‌ای بزرگ رشد کند، وی را به نجف فرستاد. حجت‌الاسلام رحمانی در سال 1344 پیش از هجرت امام به نجف، وارد حوزه علمیه این شهر شد و از محضر آیات عظام و علمای اعلام خویی، میرزا باقر زنجانی، محمد صادقی تهرانی کسب فیض کرد.
امام خمینی در حکمی که برای وی در ابتدای انقلاب می‌نویسد و او را مسئول ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبهه‌ها منصوب می‌کنند، رحمانی را "از مبارزین باسابقه و از دوستان خوب" معرفی می‌‌نماید. این دوستی و انس وی با حضرت امام که همیشه خود را مرید ایشان می‌داند از همان سالهای تحصیل و مبارزه در نجف شروع شد و تا پایان عمر مبارک امام خمینی ادامه داشت.
حجت‌الاسلام رحمانی در سالهای پیش از پیروزی انقلاب از مبارزین فعال بود که همراه با مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی و حاج سیداحمد خمینی و شهید محمد منتظری فعالیت تشکیلاتی می‌کرد. وی تا پیروزی انقلاب اسلامی تحت تعقیب ساواک قرار داشت و بارها دستگیر شد.
با پیروزی انقلاب اسلامی وی مسئولیت‌های مختلفی را به‌عهده داشت؛ عضویت در دفتر حضرت امام، رسیدگی به مشکلات شهرستان قوچان از طرف امام، فرماندهی بسیج مستضعفین در دوران هشت‌ساله جنگ تحمیلی و مسئولیت ستاد جذب و هدایت کمکهای مردمی به جبهه‌ها بخشی از سوابق درخشان وی است.
پس از پایان جنگ تحمیلی و در سال 1370 با ادغام نیروهای شهربانی، ژاندارمری و کمیته انقلاب اسلامی از سمت رهبر معظم انقلاب به‌عنوان رئیس سازمان عقیدتی سیاسی نیروی انتظامی منصوب شد و تا سال 86 این مسئولیت را به‌عهده داشت. سابقه آشنایی وی با رهبر معظم انقلاب آیت‌الله خامنه‌ای به پیش از انقلاب و سالهای طلبگی وی در مشهد برمی‌گردد و آیت‌الله خامنه‌ای در حکم انتصاب حجت‌الاسلام رحمانی چنین می‌نویسند "با اطلاع از شایستگی و سوابق علمی و عملی جناب‌عالی و خدمات مأجوری که در طول سالیان گذشته به‌انجام رسانیده‌اید و با توجه به نیاز نیروی انتظامی جدیدالتأسیس جمهوری اسلامی، جناب‌عالی را به ریاست سازمان عقیدتی، سیاسی آن نیرو منصوب می‌کنم".
 
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی از اعضای ارشد مجمع روحانیون مبارز از جمله تشکل‌های اصلاح‌طلب به‌شمار می‌رود هرچند که می‌گوید بعد از حوادث سال 88 دیگر در جلسات این تشکل شرکت نکرده است. این شاگرد امام راحل هم در دوران مسئولیت در ناجا و هم‌اکنون نیز، درس خارج فقه و اصول دارد.
 
• چکیده گفتگوی حجت‌الاسلام رحمانی با تسنیم
ــ سال 1341 آغاز این تحرکات بود، من از سال 1342 به مشهد رفتم و در مدرسه نواب که یکی از کانون‌های نهضت بود به ادامه تحصیل پرداختم. آیت‌الله حاج آقا حسن قمی هم آن وقت در مشهد به‌عنوان محور مبارزات مطرح بود، آن وقتها آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله واعظ طبسی و آیت‌الله هاشمی‌نژاد چهره‌های برجسته‌ای بودند که در مشهد حضور داشتند.
ــ آقای انواری که 14 سال در زندان بود از امام خمینی پرسیده بود که "اگر خدای‌نکرده شما را کشتند ما چه‌کار کنیم؟"، امام مخفیانه به آقای انواری گفته بودند که "اگر اتفاقی افتاد بدون هیچ کاری به مشهد رفته و از آیت‌الله میلانی هر حرکتی را سؤال کنید".
ــ وقتی اسم امام خمینی را می‌آوردند به‌پهنای صورت اشک می‌ریختند اما طرفدارها و نماینده‌های ایشان در ایران برای اینکه می‌خواستند مشکل پیدا نکنند و با آن‌ها برخورد نشود، می‌گفتند که "آیت‌الله خویی با این مسائل کاری ندارد"، که اصلاً این‌طوری نبود. حضرت آیت الله خویی به آقای مدنی به‌زبان ترکی می‌گفت که "شما اعلامیه بنویسید من امضاء کنم."، تلگراف‌های ایشان هم وجود دارد.
ــ آیت‌الله حکیم با این ملاقاتها با حضرت امام علاقه ویژه به حضرت امام پیدا کردند و حضرت امام بازدید آیت الله حکیم رفتند.  امام که به بازدید آیت‌الله حکیم رفتند به ایشان گفتند "آقا، به هر حال ما از شما انتظار بیشتری داشتیم من می‌دانم که شما چه قدرت بالایی دارید، آیا شما می‌دانید که در ایران چه‌تعداد مقلد دارید؟ ای‌کاش به ایران می‌آمدید تا ببینید چه جایگاه‌ای قوی دارید".
ــ یکی از شاگردان برجسته آیت‌الله خویی، آقای آیت‌الله سید محمد روحانی بود که آدم ملایی بود. ایشان به هر دلیل حاضر نبود همراهی کند و وقتی که امام وارد نجف شد تا بنا به دعوت طلاب و فضلا درس دادن را شروع کنند، من از شاگردان مشارالیه (آقای روحانی) شنیدم که ایشان گفته بود "اینجا نجف است و جا برای حرف‌های انقلابی آقای خمینی نیست".
متن زیر بخش اول گفتگوی ده‌ساعته تسنیم با حجت‌الاسلام والمسلمین رحمانی درباره نحوه ورودش به مبارزه و همراهی با امام خمینی در نجف است که از منظرتان می‌گذرد. بخش دوم این مصاحبه نیز درباره رهبری و ویژگی‌های شخصیتی آیت‌الله خامنه‌ای در روزهای آینده منتشر می‌شود.
تسنیم: با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید، حضرت‌عالی از شاگردان و همراهان امام خمینی(ره) در نجف و سپس در ایران بودید. بفرمایید مبدأ آشنایی شما با امام خمینی(ره) از چه‌تاریخی بود و ورود شما به نهضت اسلامی از چه‌زمانی شکل گرفت؟
حجت‌الاسلام والمسلمین رحمانی: بسم الله الرحمن الرحیم، قبل از اینکه ورود خودم را به نهضت اسلامی بیان کنم لازم می‌دانم فضایی را که امام خمینی(ره) به‌وجود آوردند و باعث شد توجه همه به انقلاب جلب شود بیان کنم. تقریباً در اواخر سال 1341 یعنی در دی ماه اتفاق مخفیانه‌ای در هیئت دولت افتاد. آنهایی که در جریان اتفاقات دولت نبودند، متوجه نشدند اما از جمله کسانی که خودش و اطرافیانش بیدار بودند، امام خمینی(ره) بود.
** شاه زمان آیت‌الله بروجردی نمی‌توانست هرکاری دوست دارد انجام دهد
آن چیزی که حضرت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه را به مردم ایران و جهان اسلام به‌عنوان یک مرجع رشید، شجاع، زمان‌شناس، فقیهی عدالت‌خواه و احیاگر شریعت ناب محمدی(ص) معرفی کرد و کم‌کم میان همه مجامع ملی، مذهبی، سیاسی و اقشار مختلف از جمله روحانیت، مردم متدین، احزاب و گروه‌های دانشگاهی، غیردانشگاهی و عموم طبقات، امام را ممتاز کرد این بود که ایشان آگاه و بیدار نسبت به مسائل اطرافش بود. زمانی که آیت‌الله بروجردی زنده بودند شاه نمی‌توانست هرکاری که دوست دارد انجام بدهد و به همین دلیل نسبت به آینده خود نگران بود و نمی‌توانست خواسته‌های خود را اجرا کند چون قدرت مرجعیت را می‌دانستند و می‌دانست که این قدرت از کجا ناشی شده است.
آن چیزی که دولت بعد از فوت آیت‌الله بروجردی(ره) مخفیانه انجام داد و بعد از کناره‌گیری امینی شاه به اجرای طرح کندی همت گماشت و در هیئت دولت اسدالله علم برای اجرا به‌وجود آمد و تصویب کرد، لایحه‌ای به‌نام انجمن‌های ایالتی و ولایتی بود. این لایحه دو مسئله داشت که افراد آگاه نسبت به آن واکنش نشان دادند، که مورد اول حذف سوگند به قرآن مجید در قانون اساسی مشروطه که زحمت‌های زیادی برای آن کشیده بودند که شرط سوگند ــ از شاه گرفته تا بقیه افراد ــ سوگند به قرآن کریم بود اما این لایحه به‌دنبال به‌نتیجه رساندن اهداف آمریکا بود لذا سوگند به قرآن را حذف کردند.
** شاه برای انجمن‌های ایالتی و ولایتی خواب‌ها دیده بود
مسئله دوم هم این بود که در این لایحه برای تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی قهراً باید رفراندوم برگزار می‌شد و نمایندگان دو مجلس یعنی سنا و شورای ملی مشخص می‌شدند که برای این‌ موضوع خوابها دیده بودند چون علاوه بر حذف سوگند به قرآن کریم، سوگند به کتابهای مقدس ــ نه کتاب‌های مقدس آسمانی ــ را جایگزین کنند. بودایی‌ها کتاب مقدس دارند، بهائیت هم که از شیعه جدا شده است  توسط محمد علی باب و حسینعلی بهاء مذهب جدیدی را درست کردند و کتابی به‌نام‌های اقدس و ایقان دارند که مخفی هم می‌باشد و به کسی نشان داده نمی‌شود. همچنین کتاب قادیانه در هند که این فرقه همانند سایر فرق جعلی دست‌ساز استعمارگران است. همین فرقه به‌وسیله سیاست انگلستان در هند به‌وجود آورده شد، اول هم به‌عنوان دفاع از اسلام بود. کتابهایی به‌نام "براهین احمدیه" دارند و در دنیا پیروانی دارند و شبکه ماهواره‌ای مثل بهائی‌ها دارند و جامعه احمدیه درست کرده‌اند.
غلام احمد قادیانی، شریعتی جعلی را برای خود درست کرده و گفت "چه‌کسی گفته است که پیامبر اسلام پیامبر خاتم است، من برای قرآن مکمل آورده‌ام و بر من هم وحی می‌شود و من آنچه می‌گویم مستند به وحی الهی است و من خاتم‌الاوصیا می‌باشم"! وی بسیاری از محرمات قرآن را مباح کرده است که هدف اصلی استعمار از ایجاد این‌گونه ادیان است.
 
دومین موضوع حذف شرط مسلمان بودن در مورد انتخاب شوندگان بود، یعنی هر کسی که می‌خواهد بیاید، مسلمان باشد یا غیرمسلمان فرقی نمی‌کند، یکی از پیامدهای عمیقش این بود که هر کسی متعلق به هر مذهبی بود به مجلس می‌آمد و چون این موضوع هدایت‌شده بود مسلمانان شیعه در اقلیت قرار می‌گرفتند و کسانی به مجلس راه پیدا می‌کردند و به کتاب خود سوگند می‌خوردند، کسی هم نمی‌توانست حرفی به آنها بزند دوم اینکه زمانی که شرط مسلمان بودن برداشته شود مشکل یهودی، مسیحی و زرتشتی که الآن هم وجود دارد نبود بلکه مذهب‌های ساختگی وارد مجلس می‌شدند.
یهودی‌ها به تورات و مسیحیان به انجیل قسم می‌خورند پس مسلمانان باید به قرآن قسم بخورند، نتیجه این بود که می‌خواستند با یک قیام و قعود مثل مردم ترکیه که 98 درصد مسلمان هستند اما در حال حاضر قرآن تعطیل است، بشویم که آنجا شریعت اسلامی هم دیگر وجود ندارد و حاکمیت لائیک است. اگر همه حاکمیت هم مسلمان باشند، نمی‌توانند خلاف قانون اساسی مصوب آتاتورک عمل کنند و تا زمانی که در مجلسین مصوبه آن لغو نشود، نمی‌توانند مثلاً منع حضور با حجاب‌ها در مراکز آموزشی را لغو بکنند چون در دنیا پشت این مسائل ریشه استعماری دارد.
امام خمینی به عمق این فاجعه توجه داشتند، لذا از پیشگامانی بودند که بلافاصله اطلاعیه دادند و خیلی باتدبیر مراجع را جمع کردند، گفتند: "نباید در مقابل این موضوع ساکت باشیم"، همه هم قبول کردند. به‌دنبال اطلاعیه امام همه مراجع مانند آیات عظام گلپایگانی، شریعتمداری، مرعشی نجفی و بزرگان دیگر در جلسه‌ای که در خانه حضرت آیت‌الله شیخ مرتضی حائری فرزند مؤسس حوزه علمیه قم (حضرت آیت‌الله العظمی حائری یزدی اعلی الله مقامه که حضرت امام فوق‌العاده متأثر از سیره و افکار آن حضرت بودند) جمع شدند و اعلامیه‌ای را همه امضاء کردند و به نجف فرستادند. بعد از اینکه همه بر این مسئله به اتفاق نظر رسیدند امام خودش اطلاعیه‌های روشنگرانه‌ای را در شرح آثار این قضیه منتشر کرد.
در این شرایط دولت دید که نمی‌تواند کاری بکند، تظاهرات مردمی هم شروع شده بود و امام به همه علمای تهران، حوزه علمیه قم، دیگر حوزه‌های علمیه و تمام علمای سراسر کشور اعلامیه داد و وظیفه سنگین روحانیت را به آن‌ها گوشزد کرد و حدیث پیامبر اکرم(ص) که می‌فرمایند "إِذَا ظَهَرَتِ الْبِدَعُ فِی أُمَّتِی فَلْیُظْهِرِ اَلْعَالِمُ عِلْمَهُ فَمَنْ لَمْ‌یَفْعَلْ فَعَلَیْهِ لَعْنَةُ اَللَّهِ‏" و بدعت بودن این لایحه را متذکر شد.
** امام با دیدار خصوصی "عَلم" مخالفت کرد
ملت ایران مسلمان بودند و هستند، چون اسلام دین فطری است. هرکسی اگر یک ذره‌ای اهل خرد باشد می‌فهمد که باید از دین خودش دفاع بکند و وقتی که همه مراجع در این موضوع اجماع و اعلام مخالفت کردند جوری شد که رژیم شاه مانده بود چه‌کار کند لذا به علما پیغام دادند. امام به شخص شاه و دولت وقت تلگراف زد و دربار دید نمی‌تواند کاری بکند، لذا آقای علم را به قم فرستادند و به همه‌ علما پاسخ دادند. آقای علم به منزل امام هم برای دیدار خصوصی آمد. امام گفت: "من با کسی دیدار خصوصی ندارم". بعد از تظاهرات و اعتراضاتی که مردم در شهرهای مختلف از جمله، تهران، قم و دیگر شهرها برگزار کردند و همچنین طومارهایی که مردم برای حمایت از امام می‌فرستادند، دولت اعلام کرد که لایحه لغو شده است.
هیچ مسلمانی نباید به این موضوع لغو سوگند به قرآن و حذف شرط مسلمان بودن، بی‌تفاوت می‌ماند و شخص شاخصی که دست به‌روی این موضوع گذاشت حضرت امام خمینی بود و بقیه مراجع نیز تأیید کردند لذا دولت هم به‌روی حضرت امام تمرکز کرد، البته اول خواست اعتنا نکند بعد دید فایده ندارد و همه متوجه شدند که باید از ایشان تبعیت بکنند. لذا فشارها بر امام و گرفتن افراد و مسئله سربازی طلاب و بقیه مسائل مطرح شد ولی علمای اصیل در تمام مسائل به این ندا پاسخ دادند و مقلدین آن‌ها نیز حمایتشان کردند. مردم متدین شهرها و روستاها گفتند "شاه چه‌کاره است که برای ما تعیین تکلیف کند، آیت‌الله خمینی راست می‌گوید. شما چرا مخفی‌کاری می‌کنید؟"، بعد به امام اطلاع دادند که لایحه لغو شد اما امام گفت "باید در مطبوعات و رسانه‌های عمومی اعلام کنید که به‌خاطر مخالفت علما در تاریخ 16 دی ماه این لایحه لغو شده است" که این موضوع برای دولت بسیار سخت تمام شد و در نتیجه به دستگیری امام منجر شد چون امام خیلی پافشاری می‌کرد.
 
این خبرها سریع در کشور پخش شد. من هم که خدا را شکر در یک خانواده مذهبی بودم از این موضوع آگاه شدم. من از 10سالگی طلبه شده بودم مشغول به تحصیلات حوزه شدم، پدرم از متدینین و بازاری‌های معتبر شهرستان قوچان بودند. یک عده از شاه‌دوستان راه افتادند با موتور در قوچان دور زدند و شعار جاوید شاه می‌دادند و به آقای خمینی و دیگر علما جسارت کردند. به‌یاد دارم که طومار هم جمع کردند. پدرم و دوستانشان گفتند "هرکس این طومار را امضاء کند از اصحاب عمربن سعد است". دولت هم افرادی را می‌فرستاد که منبر بروند که منبری‌های قوی هم بودند بعضی روحانی و بعضی دیگر شخصی بودند مردم را می‌ترساندند. من آن وقت که تازه طلبه شده بودم با پدرم به مسجد می‌رفتم که پدرم می‌گفت "نباید بگذاریم منبر این آدم‌ها اینجا پا بگیرد"، پدرم به هر بهانه‌ای که می‌توانست مردم را از پای منبر این آدم‌ها بلند می‌کرد که شب دوم و سوم جمعیت از 2000 نفر به 50 نفر رسیده بود.
** آیات خامنه‌ای، هاشمی‌نژاد و طبسی چهره‌های شاخص نهضت در مشهد بودند
سال 1341 آغاز این تحرکات بود، من از سال 1342 به مشهد رفتم و در مدرسه نواب که یکی از کانون‌های نهضت بود به ادامه تحصیل پرداختم. آیت‌الله حاج آقا حسن قمی هم آن وقت در مشهد به‌عنوان محور مبارزات مطرح بود، آن وقتها آیت‌الله خامنه‌ای، آیت‌الله واعظ طبسی و آیت‌الله هاشمی‌نژاد چهره‌های برجسته‌ای بودند که در مشهد حضور داشتند، مخصوصاً آیت‌الله طبسی با آن سخنرانی‌های پرشوری که داشت. آقای هاشمی‌نژاد هم در مسجد فیل سخنرانی‌های قوی داشت که مأموران رژیم برای اظهار قدرت بی‌دلیل به آنجا حمله کردند و مردم را کشتند که جلسات بعدی با جمعیت بیشتری برگزار می‌شد.
** توهین شاه به مراجع و تلگراف شدیداللحن امام خمینی
داستان مسجد فیل خود زمینه فراگیری نهضت و موضع ضد رژیم شاه بود. البته سایر مراجع عالی‌قدر مخصوصاً حضرت آیت‌الله العظمی میلانی که یکی از حامیان حضرت امام و انقلاب بود و سایر بزرگان در مشهد مقدس از جمله آیت‌الله حاج مجتبی قزوینی و... که به‌هرحال برای تفصیل این ماجراها باید به نهضت در خراسان مراجعه شود. اجمالاً حضرت امام و سایر مراجع به شاه و نخست‌وزیر تلگراف زدند و شاه بی‌اعتنا، با خطاب "حجت‌الاسلام" به مراجع اهانت کرد و حضرت امام در 15 آبان 1341 تلگراف شدید اللحنی مخابره کرد که حضرت امام فرمودند "معلوم می‌شود شاه بنا ندارید به نصیحت علمای اعلام که ناصح دولت و مشفق ملت‌اند توجه کنید".
روز به روز مبارزه در سطح کشور گسترش یافت و تبعید امام به ترکیه صورت گرفت و رژیم بعد از تبعید حضرت امام دست به جنایتهای گسترده زد از ضرب‌وشتم مردم تا زندانها و تبعیدهای طولانی‌مدت از همه اقشار که همراه نهضت بودند از جمله در شهرها عناصر فعال را می‌گرفتند. در شهر ما پدرم که کاسب متدین و طرفدار حضرت امام بود، با خانواده به گنبد تبعید شد.
من چون سن کمتری داشتم نسبت به دیگران مصونیت داشتم، وقتی مراجع و علما اعلامیه‌ای می‌دادند چون همه مردم باسواد نبودند اعلامیه‌هایی را که روی تیر برق می‌زدند یک نفر از بالای پیت حلبی می‌خواند یک‌بار خود من در خیابانی که به "بالاخیابان" معروف بود و نزدیک مدرسه نواب بود بالای پیت حلبی رفتم و اعلامیه را خواندم و مردم گوش می‌کردند. مأموران شهربانی آمدند و آشوبی برپا شد، زدوخورد که شروع شد آقایی به من گفت "پسر، بیا پایین"، من پایین آمدم و به مدرسه نواب رفتم. وقتی در خود مدرسه نواب هم اعلامیه می‌آمد خیلی از دوستان بودند که فداکاری می‌کردند، یا زمانی که آیت الله واعظ طبسی از زندان آزاد می‌شدند مردم به‌خاطر دینمداری که داشتند استقبال عظیمی از ایشان می‌کردند.
چندین مدرسه علمیه خوب در مشهد زیر نظر آیت‌الله میرزا احمد کفایی پسر مرحوم آخوند خراسانی که از دوستان امام در سابق هم بود و برادر بزرگش هم در دوران رضا شاه شهید شده بود، اداره می‌شد. در سردر مدرسه نواب یک عکس زیبا از امام خمینی نصب شده بود. به مرحوم مبین که متصدی مدرسه نواب بود گفته بودند که "عکس امام را بردارید". آیت‌الله واعظ طبسی در مدرسه نواب در همان سردر مدرسه کلاس برگزار می‌کرد چون جاهای دیگر اذیت می‌شدند ولی در سردر که دسترسی به آن سخت بود مزاحمتی ایجاد نمی‌شد. این اتاق حجره‌ حضرت آقای طاووسی بجنوردی از دوستان بنده بود. یک شب عناصر شهربانی تصمیم گرفتند که با لباس شخصی و با همکاری خادم مدرسه از بیرون با نردبان‌های دوطبقه به سردر برسند و از آنجا هم با یک نردبان دیگر عکس امام خمینی را بردارند. یکی از دوستان ما که آدم بسیار انقلابی بود آن شب گفت: "امشب من می‌میرم اما نخواهم گذاشت که عکس امام را بردارند".
بعد فلفل سیاه، قرمز و نمک را با ماسه قاطی کرد در دو کیسه به من داد گفت "من متصدی مدرسه را فراری می‌دهم. کسانی را که می‌خواهند عکس را بردارند با چوب می‌زنم و وقتی که مأموران به داخل آمدند تو از پشت شمشادها این‌ها را به صورتشان بپاش."، همین اتفاق هم افتاد، ساعت 11 شب سکوت کامل بود همه در حال مطالعه بودند. وقتی که مأموران آمدند یکی از افرادی که فریاد زد فردی مبارز بود که بعدها به دام منافقین افتاد. وقتی که متصدی آمد این طلبه مبارز و استاد مقدمات ما با چوب به جانش افتاد که با التماس از دستش فرار کرد، ده یا دوازده مأمور وارد شدند من هم محتویات کیسه را به هوا پاشیدم همشهری ما هم جایی پنهان شد و من هم به حرم رفتم. ساعت دوازده بود که از حرم برگشتم متوجه شدم ایشان را پیدا کردند و به کلانتری بردند، یکی از مدرسین محترم وقت مرحوم آقای عبادی از سخنوران متبحر بود، از من پرسید که "چرا حجت‌الاسلام شعبانی را دستگیر کردند؟"، برایش توضیح دادم و همراه او به شهربانی رفتیم. به مأموران شهربانی گفت "شما می‌دانید چه‌کسی را گرفته‌اید؟ الآن به آقای کفایی خبر می‌دهیم". مأموران ترسیدند و آن طلبه آن شب آزاد شد و خلاصه اینکه عکس امام جای خودش باقی ماند، بعد از این اتفاقات جریان فیضیه پیش آمد و مسائل عمومی‌تر شد.
تسنیم: معروف است که بعد از جریان فیضیه، امام اعلامیه دادند و عید آن سال را عزای عمومی اعلام کردند و گفتند "امسال عید نداریم".
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: من به‌یاد دارم که پدران ما دیدوبازدیدهای عید را انجام ندادند یعنی تحریم حضرت امام این‌قدر بر مردم اثر گذاشته بود. حادثه فیضیه هم حادثه کوچکی نبود، پرت کردن طلاب از پشت‌بام، شهید کردن نفراتی از طلاب مظلوم، آتش زدن لباس روحانیون و کتابها حتی قرآن و مفاتیح و کتاب‌های دینی بسیار حادثه بزرگی بود.
من با آن سن‌وسالم به‌یاد ندارم که کسی به این نهضت ایرادی گرفته باشد، بعد از اتمام این جریانات، دستگیری امام و فشارهای زیادی که برای آزادی ایشان به رژیم شد و بالاخره آزادی امام و استقبالی که خبرش همه جا پخش شد همچنین سخنرانی امام که در همه جا پخش شد، نشان از این داشت که مردم و روحانیت به‌خوبی رسالت خود را انجام دادند و رهبری نهضت هم به‌صورت طبیعی در نظر عموم اقشار، حضرت امام بود.
هیچ‌کس به‌اندازه امام به راه واقف نبود. امام به تمام علما نامه زد و کسی را پیدا نمی‌کنید که امام به او نامه نزده باشد. وقتی به آن‌ها نامه می‌‌فرستاد، می‌گفت: "شما باید به بقیه این را بگویید". محرم که شد امام گفتند "برنامه این است" و برای همه برنامه مشخص کردند. امام برای آیت‌الله العظمی حسینی میلانی نامه نوشتند. یکی از کسانی که پیک نامه‌های امام برای مشهد بود به‌غیر از مقام معظم رهبری، آیت‌الله حاج سید جواد علم‌الهدی، از شاگردان امام بود.
** نامه امام به آیت‌الله میلانی با خطاب "حجت‌الاسلام"!
ایشان (آیت‌الله علم‌الهدی) تعریف می‌کردند که "به امام گفتم «می‌خواهم به مشهد بروم فرمایشی دارید؟». امام فرمودند «یک نامه دارم»، آن را به من داد، وقتی پشت نامه را دیدم، دیدم نوشته است حجت الاسلام و المسلمین آقای سید محمد هادی میلانی. دست‌هایم شل شد، در دلم گفتم که «آقای میلانی خودش مرجع تقلید است شاید خودش را از امام خمینی هم بالاتر بداند، من چگونه این نامه را به او بدهم؟»،  امام متوجه شد و گفت «اگر تردید دارید نامه را به من بدهید» گفتم «خیر»، گفتند «شما ببرید نامه را بدهید»".
آقای سید جواد علم‌الهدی شخصاً این موضوع را برای من تعریف می‌کردند که "در فکر بودم که چگونه نامه را به آیت‌الله میلانی بدهم، به مشهد رسیدم وقتی به دم در خانه آیت‌الله میلانی رسیدم مأمور جلوی من را گرفت پرسید «چه همراه داری؟»، گفتم: «هیچ»، گفت: «ببینم». گفتم: «یک نامه دارم»، نامه را که دید پشتش نوشته شده حجت الاسلام و المسلمین میلانی فکر کرد نامه برای پسر آیت‌الله میلانی است. از من پرسید «نامه برای چه‌شخصی است؟». گفتم: «برای یکی از آقایانی که در این منزل ساکن است». آنجا فهمیدم که حضرت استاد حاج آقا روح‌الله خمینی کجاها را می‌دید و ایشان با دیگران فرق دارد. وقتی نامه را به آقای میلانی دادم یک نگاهی به نام انداخت و باز کرد، تنم به‌لرزه افتاده بود، امام چه نوشته است اما امام خمینی در نامه نوشته بود «محضر مبارک حضرت حجت‌الاسلام و المسلمین سید علمای اعلام آیت‌الله آقای سید محمد هادی میلانی» و این را با خط زیبا نوشته بود.
 
دیدم که اشک‌های آیت‌الله میلانی جاری شد. امضای امام را بوسید و گفت "دستورالعمل بزرگی برای ما آورده است». کل علما را جمع کرد و گفت «هر که هر کجا می‌روید برای تبلیغ وظیفه دارید این اصول نهضت را برای مردم توضیح دهید»."، اینها کارهایی بود (یعنی ارتباط با علما و روحانیت و مردم) که امام رستاخیز به‌پا کرد. اقدامات امام آن‌قدر بر نوجوانی مثل من و دیگر مردم تأثیرگذاشته بود که در تمامی کشور، مراکز استانها و شهرستانها و حتی روستاها تمثال مبارک حضرت امام و برخی مراجع عالی‌قدر دیگر در منازل و مغازه‌ها بود و موضع‌گیری عموم مردم علیه رژیم شاهنشاهی از همه اقشار، رژیم را وادار به عکس‌العمل تند کرد. ما در آن زمان هم شهید، هم جانباز و هم تبعیدی از همه اقشار به‌ویژه علما، روحانیون، دانشگاهیان، دانشجویان و متدینین و بازاریها داشتیم.
وقتی هم امام را تبعید کردند، رژیم شروع به تسویه حساب کرد، از جمله این تسویه حساب‌ها پدر من بود که همراه خانواده محکوم به تبعید به شهر گنبد شدیم. بعد از این موضوع بود که پدرم به من گفت "تو باید یک روحانی انقلابی بشوی"، وقتی بحث تبعید خانواده ما به گنبد شد، پدرم باید خانه و مغازه را می‌فروخت و یا باید به کسی واگذار می‌کرد، چون مأموران دولتی دستور دادند که "باید بروی" من هم اگر قرار بود به گنبد بروم دیگر نمی‌توانستم طلبه حوزه علمیه مشهد باشم و در گنبد امکان تحصیل طلبگی نبود.
** پدرم می‌گفت "طلبه مثل ماهی سیاه کوچولو است"
پدرم به‌خاطر همین موضوع بسیار متأثر بود، با اینکه کتاب صمد بهرنگی را نخوانده بود همواره مشوق فرزندان و دوستانش برای طلبه شدن بود و می‌گفت "بچه طلبه مثل ماهی سیاه است وقتی به حوزه می‌رود رشد می‌کند اما وقتی به حوزه‌های بزرگ مثل قم و نجف برود مانند نهنگ خواهد شد". پدرم به‌خاطر تبعید برای خودش ناراحت نبود می‌گفت "اشکالی ندارد کارگری هم می‌کنم اما به‌خاطر تو ناراحت هستم". یکی از روحانیون از نجف آمده بود، پدرم برای طلبه شدن ایشان تلاشهایی کرده بود، آمده بود تا از پدرم تشکر کند و برود پیش خانواده‌اش که در یکی از روستاهای قوچان بودند چون تازه ازدواج کرده بود، پدرم از او پرسید "چه‌زمانی به نجف برمی‌گردی؟" که او گفت: "10 روز دیگر". پدرم گفت "پسر من را هم با خود به نجف ببر و به عمویش ملحق کن. (عموی من یکی از علمای نجف بود) اگر این پسر در ایران بماند از درس طلبگی خواهد ماند". البته من هم کمی ترسیده بودم چون مأمورین به مدرسه نواب آمده بودند و طلبه‌های جوان را به سربازی بردند و ضرب‌وجرح زیادی برای دستگیری عده‌ای صورت گرفت.
** بعد از تبعید امام بسیاری از مبارزان به زندان افتادند
بعد از تبعید امام به ترکیه فضا خیلی برای رژیم باز شده بود معلوم بود که تبعید امام حساب‌شده بود که امام از ایران برود و راحت‌تر بتوانند کارهای خود را انجام بدهند. وقتی امام به ترکیه تبعید شد بقیه نگران شدند که مراجع را به کشورهای دیگر تبعید کنند، لذا با این اقدامات جریان نهضت فروکش کرد. غیر از بعضی بزرگان، خیلی‌ها ترسیدند، خیلی از کسبه‌ها زندگی‌شان متلاشی شد، بعد از 15 خرداد و جریان ترور حسنعلی منصور، حاج مهدی آقای عراقی و جمعیت مؤتلفه و آیت‌الله انواری در زندان بودند. در مجموع بزرگانی مانند آقای بازرگان، آیت الله طالقانی و اساتید بزرگ حوزه را نیز زندانی کردند. بعد از تبعید امام، شاه دست به یک تسویه حساب قوی زد.
حالا متوجه می‌شویم که چه‌کار بزرگی شده است. بعد از 10 روز خدا خواست که من همراه آن طلبه به نجف بروم و به عمویم ملحق شوم. اواخر سال 1343 بود که به نجف رفتم البته به‌خاطر اینکه پاسپورت نداشتم مدتی را در خرمشهر منتظر ماندم، یک ماه و نیم در خرمشهر منزل آیت‌الله شیخ سلمان خاقانی ماندم. وقتی خبری از رفتن به نجف نبود ایشان به من گفتند که "پیش خانواده‌ات برگرد تا اوضاع برای رفتن آماده بشود".
آنجا بود که متوسل به حضرت امیرالمؤمنین علی‌بن ابی‌طالب(ع) شدم و در رؤیا دیدم که در نجف اشرف هستم. در اتاقی بودم که حضرت امیر نشسته بودند و به کاتبی گفتند "این آقا همنام من است، اسمش را در دفتر بنویسید" و آن فرد اسم من را نوشت. صبح که از خواب بیدار شدم آقای خاقانی به من گفت که "من برای شما بلیط گرفتم. برو 10 روز در مشهد بمان به خانواده‌تان هم سر بزن" که من به ایشان گفتم "نه، من امروز حتماً به نجف خواهم رفت. نیم ساعت یک ساعت نشد که آقایی آمد و گفت که "من می‌خواهم به عراق بروم". آقای خاقانی گفت "این پسر را هم با خود ببر". او گفت "2هزار تومن می‌گیرم" تا اینکه با 500 تومان راضی شد من را به نجف ببرد.
بنابراین اصل آشنایی من با نهضت اول خانواده بود و دوم نیز فضایی که امام خمینی ایجاد کرده بود. واقعاً در زمان ما هر کسی که در حوزه بود من نشنیده‌ام که با امام مخالف باشد، چون کلام حضرت امام احیای قرآن و اسلام و مکتب اهل‌بیت بود(ع) و نهضت امام یک نهضت سیاسی مذهبی است. ایشان از همان اول می‌گفت "من به‌دنبال استقلال این کشور و ملت هستم".
وقتی شاه به قم آمده بود به مردم توهین کرد امام هم گفته بود که کسی به استقبالش نرود مردم هم نرفتند. وقتی شاه آمد دید هیچ‌کس نیامده است و به‌زیارت رفت و بعد با زور مردم روستاهای اطراف را برای استقبال بردند. امام در سخنرانی خویش در جواب توهین‌های شاه گفت "حرف اضافه نزن وگرنه به مردم می‌گویم گوشت را بگیرند بیندازند بیرون" که همین طور هم شد. من که به نجف رفتم، دیدم که حوزه علمیه نجف نسبت به آنچه تعریف می‌کردند بسیار متفاوت است. علما و شاگردان امام و فضلایی که از ایران به نجف رفته بودند مانند آیت الله صادقی تهرانی رحمت الله علیه از مجاهدین بزرگ، که 5 بار به اعدام محکوم شده بود و جمعی از بزرگان و روحانیون فاضل پیگیر نهضت مثل آیت‌الله مدنی تبریزی را زیارت کردم.
** ماجرای سخنرانی که امام(ره) در خانه‌اش به وی پناه داد
این مسئله که می‌گویم مربوط به استاد ما مرحوم آیت‌الله صادقی تهرانی است. آیت‌الله حاج حسن صانعی تعریف می‌کرد، "سالگرد آیت‌الله بروجردی، امام خمینی گفتند «برای خواندن فاتحه سر قبر ایشان برویم»، چون امام خیلی با آیت‌الله بروجردی ارتباط خوبی داشت و مشاور عالی ایشان بودند. وقتی به مجلس ختم رفتیم، امام به دور و اطراف نگاهی انداخت و پرسید «چه‌کسی می‌خواهد منبر برود؟»، در حالی که قرار بر این بود که فقط قرائت فاتحه صورت بگیرد. مرحوم آیت‌الله آقای محمد صادقی تهرانی گفت «من قرار است منبر بروم و مطالبی را امروز خواهم گفت که شما هم نگفتید». جمعیتی که درمسجد اعظم قم هم بودند نظرشان جلب شد که در سخنرانی‌اش گفت «تمام جنایتی که در حال حاضر علیه اسلام و قرآن و مکتب می‌شود، مسئول آن شخص اول مملکت است». مردم هم فریاد می‌زدند و بغض‌هایی را که درون دلشان از این خاندان حبس بود یکدفعه خالی کردند". سخنرانی که تمام شد امام به آقای صانعی گفت که "بروید ایشان را از میان جمعیت بیاورید که اگر اینجا بماند یا دستگیر می‌شود یا همین جا کشته خواهد شد".
 
 
با تلاش فراوان بالاخره از جمعیت جدا شده و به‌همراه ایشان به منزل امام رفتند و بعد از 2 یا 3 روز به حضرت امام عرض کرد «آقا وضع بد است، ممکن است به خانه شما بریزند». از امام عمامه سیاهی گرفت و با راهنمایی‌ای که امام به ایشان کرد از خانه خارج شد، به تهران رفت و از طریق فامیلی که در شهربانی داشت متوجه شد هنوز ممنوع الخروج نشده است. اگر می‌ماند به‌خاطر اینکه قانون این بود اگر به شخص اول مملکت توهین بکنید اعدام می‌شوید، او را شهید می‌کردند.
آن زمان ایام حج بود و به عربستان رفت و در مسجد الحرام و مسجد النبی(ص) منبر می‌رفت و زبان عربی‌اش هم خوب بود، با جرئت بود و هیچ ترسی نداشت، در آنجا دستگیر شدند و حتی اعمال حج را با دست‌وپای زنجیرشده انجام می‌دادند. مرحوم علامه عسکری در خاطراتش نوشته است که "دیدم که یک نفر دارد با غل‌وزنجیر اعمال حج را انجام می‌دهد و می‌گفتند که «از انقلابیون و از یاران آیت الله خمینی هستند»"، که آقای حکیم در آن سال در مکه بود و با وساطت ایشان آقای صادقی تهرانی را به ایران نفرستادند و ملک سعود به‌احترام آقای حکیم گفت که «بعد از انجام اعمال اینجا توقف نکند» که با مساعدت آیت‌الله العظمی حکیم نجات یافت و  به اردن و بعد به نجف رفت.
** امام گفت اگر اتفاقی برای من افتاد از آیت‌الله میلانی هر حرکتی را سؤال کنید
حمایت از نهضت ساده نبود که اگر ساده بود آن‌قدر زندانی و تبعید و شکنجه نداشتیم و آن‌قدر خون‌ها در 15 خرداد ریخته نمی‌شد و بعد از تبعید امام نیز افرادی مانند شهید عراقی به مبارزه در راه نهضت ادامه دادند. آقای انواری که 14 سال در زندان بود از امام خمینی پرسیده بود که "اگر خدای نکرده شما را کشتند ما چه‌کار کنیم؟"، امام مخفیانه به آقای انواری گفته بودند که "اگر اتفاقی افتاد بدون هیچ کاری به مشهد رفته و از آیت‌الله میلانی هر حرکتی را سؤال کنید"، این موضوعات در هیچ جا گفته نشده است. کسانی که درباره اختلاف آیت‌الله میلانی با امام خمینی می‌نویسند خلاف می‌نویسند. آیت‌الله میلانی نسبت به امام ارادت ویژه‌ای داشت. وقتی که امام خمینی را در تهران و در زندان قصر زندانی کردند آیت الله میلانی مخفیانه سوار هواپیما شدند تا به تهران بیایند که در راه و از آسمان شاهرود هواپیما را بازگرداندند.
وقتی هواپیما در فرودگاه مشهد نشست استاندار آمد و گفت "چرا بدون هماهنگی ما می‌خواستید بروید تهران؟ چرا می‌خواستید آشوب بکنید؟ من شما را خیلی دوست دارم شما مرجع تقلید هستید. شما در مسجد گوهرشاد درس می‌دهید شما در صحن امام رضا نماز می‌خوانید. از آقای خمینی بزرگ‌تر هستید چرا شما این کار کردید؟ شما را با احترام به منزل می‌بریم" که ایشان را به خانه بردند ولی به یکی از دوستانشان گفتند "شب من را از در پشتی با ماشین به تهران ببر" که با یک جیپ به سبزوار رفت و در آنجا ماشینشان خراب شد و از آنجا با ماشین دیگری به تهران رفتند، زمینه برای اجتماع علمای بزرگ برای نجات حضرت امام و برقراری جلساتی در تهران که شرح مفصل دارد و مکتوب است.
آیت‌الله سید احمد خوانساری و آیت‌الله حائری و آیت‌الله دستغیب از شیراز و آیت‌الله محلاتی و دیگر علمای بزرگ شهرها جمع شدند در تهران و حتی آیت الله شریعتمداری که اطرافیانش نمی‌گذاشتند به تهران بیاید به تهران آمد. آیت‌الله میلانی یک‌تنه ایستاد و گفت: "یا ما اینجا می‌مانیم یا باید آیت‌الله خمینی آزاد بشود". بزرگان آن عصر در نجف آیت‌الله حکیم، آیت‌الله  شاهرودی، بعد از این‌ها هم آیت الله خویی که همه این‌ها آیات اعاظم و بزرگان شیعه هستند، هرکدام به‌نحوی در حمایت از حضرت امام و علما و بزرگان و مجاهدان عالی‌مقام و نهضت همراهی می‌کردند به‌ویژه مرحوم آیت‌الله العظمی خویی رحمةالله علیه.
** مبارزی که 2 ماه در خانه آیت‌الله خویی پنهان می‌شود
تسنیم: بعد از رحلت آیت‌الله بروجردی رژیم شاه قصد داشت به‌نحوی زعامت شیعیان از قم به نجف منتقل شود، چرا این اتفاق نیفتاد و اقدامات مراجع قم و علی‌الخصوص حضرت امام برای جلوگیری از این مسئله چه بود؟
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: شاه خواست مرجعیت در ایران قوی  نشود به همین خاطر به آیت الله حکیم تلگراف زد و تسلیت گفت. سفارت ایران در بغداد فعال شد و به خانه آیت الله حکیم رفته و می‌گفتند که "اعلی‌حضرت به شما علاقه‌مند است" و الّا آیت‌الله حکیم از مجاهدینی است که در ثورة‌العشرین آدم اسلحه‌به‌دوشی بود. آیت‌الله صادقی تهرانی که در نجف بود، دو ماه سخنرانی پرشور درباره حوادث قم داشتند. سفارت دست به کار می‌شود تا توسط کنسولگری در کربلا، آقای صادقی را پیدا بکنند و به ایران ببرند و محاکمه و اعدام کنند که آیت‌الله العظمی خویی ایشان را 2 ماه در خانه‌اش مخفی می‌کند که حتی غیر از خودش نزدیکترین شاگردانش نیز باخبر نمی‌شوند. من وقتی به نجف رفتم همان زمانی بود که آقای صادقی تهرانی در منزل آیت‌الله خویی مخفی بود، یکی از همشهری‌های ما که از انقلابی‌ها هم بود، آیت‌الله شیخ محسن غروی مرد شجاعی بود و با عموی من هم‌بحث بود و جزو سخنران‌های قوی در 15 خرداد 1342 در نجف بود.
** چرا فضای نجف آمادگی نهضت امام خمینی را نداشت؟
فضای نجف به دو دلیل آمادگی نهضت را نداشت، اول اینکه می‌گفتند "این نهضت شکست می‌خورد. کدام نهضت به پیروزی رسیده است که این دومیش باشد؟"، و این از طرف عده‌ای خیلی تبلیغ می‌شد، ثانیاً اینکه ایرانی‌ها باید هر 6 ماه یا سالی یک‌بار به ایران می‌آمدند اما وقتی به ایران می‌آمدند پاسپورتشان ضبط می‌شد و نمی‌توانستند به نجف بازگردند، این موضوع هم ترس داشت چون زندگی داشتند لذا خبرهای تلخی هم می‌رسید. یک قشری هم بود که می‌گفتند که هر جا سلطنت رفته جایش را کمونیست‌ها گرفته است، نمونه بارزش هم عراق بود. من قبلاً هم به عراق با پدرم در زمانی که فیصل ثانی سلطنت می‌کرد سفر کرده بودم. وقتی در زمان عبدالکریم قاسم در عراق کودتا شد کمونیستها سر کار آمدند و آیت‌الله حکیم هم آن فتوای بزرگ را داد که "الشیوعیة کفر و الحاد" لذا شکست خوردند. مآلاً بعثی‌ها به قدرت رسیدند و انتقام از شیعه و حوزه علمیه نجف اشرف به‌ویژه بیت مرحوم آیت‌الله حکیم و مراجع گرفتند.
 
در نجف خیلی از جریان شکست نهضت ملی شدن نفت و قدرت یافتن توده‌ای‌ها ناراحت بودند و چه‌بسا مصدق و یارانش را غیرمسلم می‌دانستند در حالی که به‌نظر من مصدق ملی و مسلمان بود، علیه اسلام هم نمی‌خواست کاری انجام دهد و همراه آیت‌الله کاشانی بود، یک دلیل شکستش این بود که به توده‌ای‌ها تکیه کرد و وقتی شلوغ شد توده‌ای‌ها که فرار کردند مصدق تنها ماند و شکست خورد که عمده‌اش جدایی وی از مرحوم آیت‌الله کاشانی بود، در عراق هم به همین شرح بود و به همین خاطر همراهی نمی‌کردند. من از آن زمان با جلسه‌های آیت‌الله مدنی و آیت‌الله صادقی آشنا شدم و این بزرگان معمولاً هر هفته یک جلسه داشتند مخصوصاً جلسات انقلابی آیت‌الله صادقی تهرانی.
تسنیم: افرادی که با حرکت امام خمینی در نجف مخالف بودند وابستگان چه‌کسانی به‌شمار می‌رفتند؟
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: کسانی بودند که با نهضت و اصل نهضت مخالف بودند. می‌گفتند که "خون‌هایی را که ریخته شده است آقای خمینی چگونه می‌خواهد پاسخ بدهد؟!"، مرحوم آیت‌الله حکیم به چند دلیل چنین حرفی را نزده بود و اگر برخوردش با رژیم تند نبود، یکی این‌که با امام زیاد آشنا نبود چون به ایران نیامده بود اما آیت‌الله خویی با امام آشنا بود، آیت‌الله بجنوردی نیز با امام ارتباط داشتند همچنین شاگردانشان نیز با هم ارتباط داشتند اما آیت‌الله حکیم شاگرد ایرانی انقلابی زیادی نداشت که با امام ارتباط داشته باشند، بیشتر عرب‌ها شاگرد ایشان بودند اما خود آیت‌الله حکیم اقدام می‌کردند و می‌گفتند که "من تلگراف می‌زنم."، مثلاً به علمای بزرگ تهران تلگراف می‌زند مانند مرحوم آیت‌الله شیخ عبدالله چهل‌ستونی که از علمای بزرگ تهران بودند و به ایشان می‌گفتند که "به حاکمان طاغوتی بگویید با علما این‌جور رفتار نکنند". ایشان نسبت به مسائل بی‌تفاوت نبود و حتی به امام هم ایشان تلگراف زدند که "شما همراه همه علما تشریف بیاورید نجف تا یک تصمیم واحد بگیریم"، منتهی امام به‌خاطر تجربه‌هایی که داشت این موضوع را اجابت نکرد و در نجف هم در اولین ملاقات با آیت‌الله حکیم گفتند "دلیل عدم اجابت دعوت شما این بود که خوف این را داشتم که با آمدن ما رژیم اجازه بازگشت ندهد و از شما هم کاری ساخته نباشد."، آیت‌الله حکیم هم پذیرفته بود و من شرح این ملاقات را در خاطراتم نوشته‌ام.
** توهین به شیخ انصاری که آیت‌الله شاهرودی را سخت متأثر کرد
منزل مرحوم آیت‌الله شاهرودی که می‌رفتیم، با توجه به اینکه کنسولگری در بیوت بعضی مراجع رفت‌وآمد داشتند یک ملاحظاتی را رعایت می‌کردند، اما منزل ایشان هر موقع می‌رفتیم ایشان می‌نشستند پای حرف‌های آقای مدنی و سخنان آقای صادقی که خیلی تند هم صحبت می‌کردند گوش می‌کرد و بعضی مواقع مشکلات را با شوخی برطرف می‌کردند و بعضی مواقع هم جدی برخورد می‌کردند. یک مجله به‌نام سپیدوسیاه در ایران منتشر می‌شد که توهین بزرگی به شیخ الفقها و المجتهدین حاج شیخ مرتضی انصاری کرد و نوشته بود "شیخ انگلیسی"! آیت‌الله صادقی یک جلسه را برپا کردند و همه را جمع کرد و گفت "افتخار ما شیخ انصاری است آن وقت این مجله این‌گونه نوشته است که آیت‌الله العظمی شاهرودی خیلی متأثر شدند. همان زمان من بودم که آیت‌الله العظمی شاهرودی از نهضت امام تجلیل کردند و فرمودند "نباید این اهانت به شیخ اعظم انصاری را تحمل کرد".
** آیت‌الله خویی وقتی اسم امام خمینی را می‌آوردند به‌پهنای صورت اشک می‌ریختند
اما جایی که بیشتر استقبال می‌شد در محضر آیت‌الله العظمی خویی بود که وقتی اسم امام خمینی را می‌آوردند به‌پهنای صورت اشک می‌ریختند اما طرفدارها و نماینده‌های ایشان در ایران برای اینکه می‌خواستند مشکل پیدا نکنند و با آن‌ها برخورد نشود، می‌گفتند که "آیت‌الله خویی با این مسائل کاری ندارد"، که اصلاً این‌طوری نبود. حضرت آیت الله خویی به آقای مدنی به‌زبان ترکی می‌گفت که "شما اعلامیه بنویسید من امضاء کنم". تلگراف‌های ایشان هم وجود دارد که به اوتانت دبیرکل وقت سازمان ملل تلگراف می‌زد، به سازمان‌های حقوق بشری، به سازمان کنفرانس اسلامی، رؤسای جمهور اثرگذار، نهادهای اثرگذار، به جمال عبدالناصر نامه می‌زد یا به رئیس جمهور ترکیه تلگراف می‌زد که "از حوزه ما مرد بزرگی مهمان شما است و ما همه جا فریاد می‌زنیم که از جانب جباران ایران به ایشان اهانتی نشود". تندترین اعلامیه‌ها بعد از امام خمینی مربوط به آیت‌الله خویی است. ایشان یک اعلامیه به‌یادماندنی دارند که در رابطه با نفوذ صهیونیست‌ها در ایران، از دربار گرفته تا جاهای دیگر که به‌زبان عربی بود، به فارسی نیز ترجمه شد و من در مشهد آن را در مدرسه نواب برای عموم خواندم. ایشان پابه‌پای امام بودند.
یک عده هم به‌خاطر وابستگی‌هایی که داشتند طبیعی بود که به مبارزه ادامه ندهند و یا سست بشوند چون نمی‌‌خواستند دنیا و زندگی‌شان را تعطیل کنند. در ایران هم وقتی بازاریان، بازار را تعطیل می‌کردند، مأموران درِ مغازه‌ها را گل می‌گرفتند و بقیه مجبور می‌شدند که مغازه‌ها را باز کنند و با نهضت به‌روش دیگری همراهی می‌کردند. من حدود 8 یا 10 سال پیش بود که به دیدار آیت الله سیستانی در نجف رفتم و از ایشان تشکر کردم به‌خاطر اینکه برای من اجازه‌نامه فرستاده بودند که اگر مراجعه به من شد، از جانب ایشان پاسخگو باشم و همچنین از ایشان نسبت به امام هیچ وقت کلام سوء در نجف شنیده نشده بود.
 
آیت‌الله سیستانی یکی از مبرزین درس آیت‌الله العظمی خویی بودند و در اواخری که من در نجف بودم ایشان درس خارج می‌دادند و از همان اول متین بودند و از فقها و مراجع بزرگ شیعه هستند
البته ایشان در ایران که بودند از قرار مسموع در درس‌های حضرت امام و آیت‌الله بروجردی حضور داشتند و وقتی به نجف رفتند متمحض در آیت‌الله العظمی خویی بود. از محضر آیت‌الله حلی و آیت‌الله حکیم هم استفاده کرده بود چه‌بسا درس آیت الله شاهرودی هم رفته باشند لذا آیت الله سیستانی یکی از مبرزین درس آیت‌الله العظمی خویی بودند و در اواخری که من در نجف بودم ایشان درس خارج می‌دادند و از همان اول متین بودند و از فقها و مراجع بزرگ شیعه هستند. دوستان ما که افراد مبارز و انقلابی بودند علاوه بر درس امام، آیت الله بجنوردی و آیت‌الله حاج آقا مصطفی خمینی در جلسات درس آیت الله سیستانی نیز حضور پیدا می کردند.
** جزئیات دیدار با آیت‌الله سیستانی
تسنیم: در دیدارتان با حضرت آیت‌الله سیستانی ایشان دیگر به چه نکاتی اشاره داشتند؟
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: آیت‌الله سیستانی که معلوم بود اطلاعات خوبی از ایران و مسائل سیاسی و فرهنگی و شخصیتهای متعهد حوزوی و غیرحوزوی دارند، نسبت به حقیر هم اظهار محبت کردند و بدین مضمون فرمودند "اجازه‌نامه امور حسبیه به شما فقط به‌خاطر مرحمتی که به من داشته‌اید نیست، برای اینکه شما یکی از اولین مسئولین در جمهوری اسلامی تا به حال بودید و قبل از آن هم همراه امام خمینی در نجف اشرف بودید و در بسیج و نیروی انتظامی در حال خدمت بودید، در این مدت خیلی مصاحبه کردید چیزی که من همیشه شما را به دوستان می‌گفتم این بود، آقای رحمانی هیچ وقت از مراجع بزرگ با اسم کوچک یاد نکرد و متأسفانه بعضی دوستان از یک آقا هم برای آیت‌الله خویی دریغ می‌کردند و می‌گفتند "خویی این‌جور گفته" و از آقا استفاده نمی‌کردند اما شما هر موقع اسم مراجع را آوردید گفتید حضرات آیات عظام آیت‌الله خویی، آیت‌الله حکیم و آیت‌الله شاهرودی و من این موضوع را همیشه برای دیگران ذکر می‌کردم و می‌گفتم آقای رحمانی ادب حوزه را از هر جهت رعایت می‌کند خطش هم خط انقلابی است.
مورد دوم اینکه شما که از اول انقلاب مسئولیت داشتید و دستتان باز بوده اما کسی نیامده و بگوید که فلانی به بیت‌المال دست‌درازی کرده است و چیزی استفاده کرده و این برای من خیلی مهم است که شما امین امام و انقلاب بودید". من هم خیلی از ایشان تشکر کردم و گفتم "ان شاء الله این‌طور که شما می‌فرمایید باشم".
این صحبت آیت‌الله سیستانی روش حضرت امام هم بوده است. مرحوم حجت‌الاسلام و المسلمین حاج احمدآقا و بنده در حیاط منزل امام بودیم یادم هست به دلیل جمله‌ای که مرحوم آیت‌الله نجابت با لفظ "خوئی" از آیت‌الله خویی نام بردند، حضرت امام آشفته شدند و فرمودند چرا اینچنین نام بردید؟ ایشان (یعنی آیت‌الله العظمی خوئی) از مفاخر جهان تشیع است و از مراجع بزرگ است الی آخر....
آیت‌الله خویی به شوخی می‌گفتند که من ترسو هستم و چقدر آقای خمینی شجاع است. خدا چه دلی به این آدم داده است. با تبعید امام به نجف یک عده‌ای از طلبه‌های جوان قم قاچاقی به نجف می‌آمدند و از محضر امام استفاده می‌کردند و دنبال محفلی بودند که در آن جمع بشوند که از جمله آن محفل آقای صادقی و آقای مدنی بود. با تشرف حضرت امام به نجف اشرف حوزه علمیه نجف اشرف متحول شد و بسیار بر عظمت علمی و فقاهتی و سیاسی و انقلابی و اخلاق عملی و سکون معنوی ایشان پی بردند.
** حضرت امام اهل مرید پروری نبود
حضرت امام اهل مجامله و مریدپروری نبود. یکی از ویژگی‌های برجسته امام به اعتقاد بزرگان همین بود و هرکس هر چقدر به امام نزدیکتر می‌شود ایمانش قویتر و به راهش مستحکم‌تر و اعتقادش به امام و ائمه قویتر می‌شد چون امام را آینه تمام نمای اسلام و اهل بیت می‌دیدند. دوست داشتیم در کنار امام باشیم و در مواردی هم ایشان به ما لطف داشتند و اکثرا کم صحبت می‌کردند.
** خاطره‌ای از ساعت دست کردن در نجف و تذکر حضرت امام
بعنوان نمونه به خاطره‌ای توجه کنید. یک بار به من اشاره کردند و متوجه شدم که باید پشت سر ایشان بروم چون کوچه خلوت بود خواستند به من توصیه‌ای بکنند و به من گفتند که چطور شده است حالا ساعت به دستتان بسته‌اید؟ من سریع به ایشان گفتم ساعت مال من نیست و من ساعت نمی‌بندم، من با آقای حسن کروبی برادر آقای مهدی کروبی که فردی انقلابی هم بود داشتیم کتاب حکومت اسلامی امام که قرار بود تجدید چاپ بشود را تصحیح می‌کردیم و ایشان ساعت می‌بستند چون بعضی مواقع سخنرانی می‌کردند به ساعت نگاه می‌کردند، ساعت خود را در اتاق جا گذاشتند و من گفتم شاید گم بشود، به دستم بستم که امشب آقای حسن کروبی را دیدم ساعت را به ایشان بدهم. وقتی حرفم تمام شد ایستادند و به من گفتند "شما کجا می‌روید". گفتم آقا می‌خواهم با شما برای زیارت به حرم بیایم که ایشان گفتند "من کارم با شما تمام شده است، شما بفرمایید." هر کسی به غیر از آقایان حجج اسلام فرقانی و قرهی (رحمة الله علیهما) پشت سر ایشان حرکت می‌کردند، بر می‌گشتند و سوال می‌کردند کاری دارید؟
لازم است عرض کنم که قبل از‌ آمدن حضرت امام به عراق و اوائل حضور ایشان مخالفین نهضت کم نبودند و از حضور ما در جلسات انقلابی و تماس با دوستان انقلابی یا رفتن به بیت امام و نماز ایشان ما را نهی می‌کردند. برخی به ما می‌گفتند که شما درستان را بخوانید، حرف‌هایی که آقای صادقی و دیگران می‌گویند درست نیست، اگر بخواهید به این کارهایتان ادامه بدهید به شما اجازه نمی‌دهند که به ایران برگردید که ما هم می‌گفتیم ما نمی خواهیم به ایران برگردیم.
تسنیم: چه شد که حضرت امام به نجف تبعید شدند؟ زمانی که امام خمینی وارد نجف شدند استقبال از ایشان چگونه بود؟ فضای نجف برای استقبال از ایشان به چه نحوی بود؟
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: من ادبیات را با سیوطی در مشهد آغاز کرده بودم که نزد عمویم و سایر اساتید تکمیل کردم و بعد از آن دیگر دروس حوزوی را هم نزد ایشان و دیگر اساتید سطح به پایان بردم. نجف حسنی که دارد این است که طلبه زود رشد می‌کند چون در آنجا تعطیلی تبلیغ نداشتیم و نمی‌توانستیم عربی صحبت کنیم و رسم بر این بود که حوزه نجف در تابستان هم دایر بود و تعطیلی کم بود البته به مناسبت‌ها پیاده به کربلا می‌رفتیم مثلا عرفه، اربعین، عاشورا پیاده به کربلا می‌رفتیم که این‌ها سفر تفریحی و زیارتی ما محسوب می‌شد هم زیارت و هم سیاحت بود.
چون دسته جمعی می‌رفتیم فاصله 80 ، 90 کیلومتری با دوستان خوش می‌گذشت، و یا با دوستان جمع می‌شدیم و به کوفه می‌رفتیم چون آب و هوای کوفه بهتر از نجف بود، نجف آب و هوایش خشک بود وقتی به کوفه می‌رفتیم شنا می‌کردیم و بر می‌گشتیم، فضا اینگونه بود و فضای حاکم عمدتا علمی و تخصصی بود و کمتر به مسائل سیاسی و انقلابی علاقه نشان می‌دادند. البته انقلابیون در اقلیت بودند و مخالفین تند هم در اقلیت بودند.
** شاگرد آیت‌الله خویی که با امام مخالف بود
تا وقتی که در آبان سال 1344 امام وارد نجف شدند و هم موافق وجود داشت و هم مخالف. کسانی که مخالف بودند افراد خاصی بودند مثلا یکی از شاگردان برجسته آیت‌الله خویی، آقای آیت‌الله سید محمد روحانی بود که آدم ملایی بود. ایشان به هر دلیل حاضر نبود همراهی کند و وقتی که امام وارد نجف شد تا بنا به دعوت و طلاب و فضلا درس دادن را شروع کنند، من از شاگردان مشارالیه(آقای روحانی) شنیدم که ایشان گفته بود اینجا نجف است و جا برای حرف‌های انقلابی آقای خمینی نیست.
در حالی که ایشان با امام یک نسبت فامیلی هم داشتند. شاهد عرضم اینکه یک وقت حضرت امام به آیت‌الله سید محمد روحانی پیغام داد که من می‌خواهم به دیدار شما بیایم وی طفره رفت و گفت من وقت ندارم. در نجف جبهه بندی ایجاد شده بود و زمانی که یک طلبه از ایران به نجف می‌آمد زود می‌رفتیم و از او استقبال می‌کردیم که اگر دیر می‌رسیدیم می‌رفت سمت آنها و سمت ما نمی‌آمد پس زود می‌رفتیم و جذبش می‌کردیم. یک عده بودند که می‌گفتند علمای قم در سطح علمی خوبی نیستند در حالی که برخی از شاگردان حضرت امام در نجف جزو مدرسین عالی مقام در حوزه نجف بودند و از طرفی مرجعیت و فقاهت امام را علما تایید کرده بودند و اگر نه شاه امام را اعدام می‌کرد، با تبعید حضرت امام به نجف سر شاه کلاه رفت.
** برخی به شاه گفتند با تبعید امام به نجف وی خرد می‌شود
در ایران علما دو دسته بودند یک عده مانند آیت‌الله منتظری، آیت‌الله ربانی شیرازی و دیگر علمای بزرگ که تلاش می‌کردند امام خمینی(ره) به کشور بازگردند. بعضی‌ها هم مانند آیت‌الله شریعتمداری و باند ایشان از بازگشت امام ناراحت بودند و می‌گفتند اگر بازگردد دوباره دردسر ایجاد می‌کنند، لذا شاه با عده‌ای از علمای تهران که در ارتباط بود مشورت کرده بود که با این سید در تبعید  چکار کنیم، که گفته بودند که ایشان در حد علمای نجف نیست وقتی به آنجا تبعیدش کنید خرد می‌شود، آن‌ها هم تصمیم گرفتند که امام خمینی به نجف برود. وقتی که خبر آوردند آیت‌الله خمینی به عراق تبعید شد از طرف مراجع عالیقدر هیئت‌هایی جهت استقبال از ایشان فرستاده شد و برخی دروس جهت استقبال تعطیل شد. حضرت امام با شکوه تمام  در سامرا، در کربلا و در نجف اشرف بنحویکه عرض کردم مورد استقبال قرار گرفت. آیت‌الله صادقی جلسه درس را تعطیل کردند و به کاظمین رفتند و گفت هرکسی می آید با من بیاید. جمع عظیمی از علما و طلاب و فضلا و اساتید بزرگ نجف اشرف از کاظمین، سامرا، کربلا تا نجف اشرف همراهی کردند و به حضرت امام ملحق شدند. 
حاج آقا مصطفی خمینی  خودشان تعریف کردند که وقتی به فرودگاه بغداد رسیدیم نگاه کردیم کسی مراقب ما هست یا نسیت. بعد رو به آقا کردم و گفتم انگار که ما را به حال خودمان رها کردند. آقا فرمودند بهتر! خودمان برویم. بعد متوجه شدیم پول نداریم که ماشینی بگیریم تا برای زیارت به کاظمین برویم. من ساعت خودم را به جای پول به راننده دادم. بعد راننده به ما گفت که چهره شما برای من آشنا است. خودم را معرفی کردم و راننده گفت پس به مسافرخانه‌‌ای شما را می‌برم که از علاقه‌مندان به شما هستند،  صاحب‌ مسافرخانه که متوجه حضرت امام شدندن، ایشان را به منزل خود بردند. بعد حاج آقا مصطفی با منزل آیت‌الله خویی تماس گرفتند و گفتند ما در کاظمین هستیم.
 
یکی از دوستان بسیار خوب و توانمند امام، مرحوم شیخ نصرالله خلخالی (رحمت‌الله علیه) بود که به امام خیلی علاقه شدیدی داشته است. جوری که وقتی از نجف به قم می‌آمد بقیه علما به وی گفتند که تو نمی‌خواهی از طرف ما هم در نجف قدمی برداری؟ که آقای خلخالی می‌گفت آیت‌الله  خمینی به گردن من حق دارد.
** بازرگان می‌گفت "هوشی مینه" انقلاب ایران محمد منتظری است
وقتی خبر به نجف رسید که امام خمینی به عراق آمده است، همه علما برای استقبال از امام اقدام کردند و به کاظمین رفتند، امام خمینی بعد از زیارت کاظمین به سامرا رفت که مورد استقبال باشکوهی هم قرار گرفت و بعد از آن نیز به کربلا مشرف شدند که آیت‌الله سید محمد شیرازی استقبال بزرگی از ایشان کردند. در همان زمان بود که آیت‌الله سید محمد شیرازی آن کتاب "دنیا بازیچه یهود" را هم نوشتند. آقایان مدرسی هم به خصوص آقای هادی مدرسی خیلی زحمت کشیدند که تمام هدایت‌گری‌ها آنها از جانب شهید شیخ محمد منتظری صورت می‌گرفت. ایشان نقش عظیمی در انقلاب اسلامی داشتند، دوست و دشمن این موضوع را قبول دارند. مرحوم مهندس بازرگان می‌گفت هوشی‌مینه انقلاب ما محمد منتظری است.(هوشی مین رهبر انقلاب ویتنام است)
در همان اول آیت‌الله سید محمد شیرازی در استقبال به امام گفت که شما اگر به نجف بروید دیگر نمی‌توانید به کربلا بیایید همین الان که به کربلا آمده‌اید قصد 10 روز(عشره)  بکنید که امام این موضوع را پسندیدند و به حرم رفتند نزدیک غروب که شد آقای سید محمد شیرازی به امام گفت که شما به جای من در حرم نماز بخوانید و امام در آن چند روزی که در کربلا بودند در صحن حرم امام حسین(ع) نماز مغرب و عشاء را اقامه کردند. همه این موارد را شخصاً حضور داشتم و البته این به‌معنای تایید همه امور بیت فعلی آیت‌الله شیرازی نیست.
** آیت‌الله خویی 10 ماشین برای استقبال از امام فرستاد
اینکه برخی مغرضین می‌گویند که در نجف کسی از امام استقبال نکرد دروغ و تحریف تاریخ است. قریب 10 تا ماشین از طرف آیت‌الله العظمی خویی به استقبال امام آمدند همچنین از طرف آیت‌الله حکیم هم چند ماشین به همراه افراد مهم بیتش به استقبال حضرت امام آمدند. ‌آیت‌الله العظمی شاهرودی، آیت‌الله سید حسین حسینی همدانی ابوالزوجهعموی ما -رحمة الله علیهما- مرحوم حاج شیخ نصرالله خلخالی، آیت‌الله بجنوردی و علما و فضلای برجسته نجف اشرف که از علاقه‌مندان به امام و جزو علمای درجه یکی بودند که یا ماشین برای استقبال امام فرستادند یا خودشان شرکت کردند. زمانی که امام به نجف رسیدند برای زیارت به حرم مطهر امیرالمومنین رفتند و بعد از زیارت به منزلی که برای ایشان تدارک دیده بودند راهنمایی شدند.
** اولین مرجعی که در نجف به دیدار امام خمینی آمد
اولین کسی که به منزل امام رفتند آیت‌الله شاهرودی بودند که به شیخ المراجع مشهور بودند به یاد دارم که ایشان سنشان از آیت‌الله حکیم هم بیشتر بود. زمانی که ایشان آمدند من هم حضور داشتم و رو به روی امام و آیت‌الله شاهرودی نشسته بودم و وقتی برای آیت‌الله شاهرودی چای را با قند برای آقای شاهرودی آوردند، امام قند را برای ایشان با دست شکست که این نشان از توجه امام به شرایط  سن ایشان بود. در عراق قند مرسوم نبود البته قندهایی مربعی و مستطیلی بود که از بلژیک می‌‌آوردند. 
 آیت‌الله شاهرودی شوخ طبع بودند برای اینکه قاشق چای خوری برای همزدن چای نگذاشته بودیم، عصایشان را دور استکان چرخاندند که همه خندیدند و امام به من گفتند برو یک قاشق چای خوری بیاور. من هم رفتم و از آشپزخانه آوردم و به امام دادم. ایشان استکان چای را برداشت و قندها در چای انداختند و چای را شیرین کردند که این ها همه درس های تعامل و تربیتی دینی بود که ما یاد گرفتیم که چگونه مراجع عالیقدر را احترام کنیم.
آیت‌الله العظمی خویی معمولا که برای نماز مغرب و عشاء می‌رفتند بلافاصله درس می‌گفتند، اولین بار بعد از درس برای دیدار امام رفتند، خناس‌ها گفتند که خوب بود ایشان قبل از نماز به دیدار امام می‌آمد در حالی که ایشان به کوفه می‌رفتند و از آنجا به نماز می‌آمدند و بعد کلاس را برگزار می‌کردند و آن شب جلسه خصوصی در منزل خودشان را هم تعطیل کردند. از ابتدا که وارد خانه امام شدند و ایشان را دیدند شروع به گریه کردند و آیه برادران یوسف را خواندند و امام ایشان را در آغوش گرفتند. امام زیاد اهل صحبت کردن نبود عده‌ای می‌گفتند که چرا امام بحثی را مطرح نکردند اما متوجه نبودند که آن جلسه جای بحث کردن نبود و ایشان رفتند و دوباره فردا بعد از درس فقه‌شان به دیدار امام آمدند البته من نبودم اما دیگر دوستان که بودند به من اطلاع دادند.
آیت‌الله حکیم به گمانم شب دوم  یا سوم بود که به دیدار امام آمدند، اکثر فضلای شهر نجف به دیدار امام آمدند و امام هم کاری کردند که هیچ کس نکرد. اولین کار امام این بود که به ترتیب سریع به دیدار مراجع بزرگی که به دیدارشان آمده بودند رفتند. به یاد دارم که اول به منزل آیت‌الله خویی رفتند که ایشان استقبال بسیار خوب و پذیرایی فوق العاده خوبی از امام کردند و امام هم از آیت‌الله خویی تشکر کردند و فرمودند: شما، ما و همه علما را در همه جا همراهی و پشتیبانی کردید.
** ماجرای دیدار آیت‌الله حکیم با امام خمینی
آیت‌الله حکیم با این ملاقاتها با حضرت امام علاقه ویژه به حضرت امام پیدا کردند و حضرت امام بازدید آیت الله حکیم رفتند.  امام که به بازدید آیت‌الله حکیم رفتند به ایشان گفتند "آقا به هر حال ما از شما انتظار بیشتری داشتیم من می‌دانم که شما چه قدرت بالایی دارید، آیا شما می‌دانید که در ایران چه تعداد مقلد دارید؟ ای کاش به ایران می‌آمدید تا ببینید چه جایگاه قوی دارید." آیت الله حکیم فرمودند "ما توپ‌های تو خالی بودیم، توپ‌هایی که گلوله ندارد ما سرباز نداشتیم که امام فرمودند من سرباز شما، شما هم جلودار ما باشید."
 
آیت الله حکیم فرمودند "ما توپ‌های تو خالی بودیم، توپ‌هایی که گلوله ندارد ما سرباز نداشتیم که امام فرمودند من سرباز شما، شما هم جلودار ما باشید."
آیت‌الله حکیم به زبان گله گفتند که من برای شما نامه فرستادم که همه بیائید و اینجا یک تصمیم کلی در رابطه با ایران بگیریم، امام گفت من قصد تمرد از حرف شما را نداشتم. آیت الله حکیم گفتند "پس برای چی نیامدید?"، امام گفتند "آیا به یاد دارید که دولت عراق بد رفتاری کرد  و آیت الله نائینی و کمپانی و حتی آیت‌الله کاشف‌الغطا به قم آمدند. من آن موقع جوان بودم و به دیدار این بزرگان رفتم و گفتم که اشتباه کردید به اینجا آمدید شما را که بیرون نکردند قهر کردید به اینجا آمدید حالا خواستید بازگردید اگر راهتان ندادند می خواهید چه کار میکنید، ما هم اگر به نجف می امدیم و شاه هم پا  روی دنده بی ادبی می گذاشت و می گفت این ها را راه ندید بیایند چکار می کردیم آیا ما از ملت جدا نمی شدیم و دیگر می توانستیم کاری بکنیم؟ با پای خودمان از ایران بیرون بیائیم" که آیت الله حکیم گفتند: حرفت درست است امام فرمودند: من آن موقع به آیت الله کاشف الغطا گفتم که شما که عراقی هستید شما برای چه به ایران آمدید از مردم خودت قهر کردی، امام دوباره این حرف را به آیت الله حکیم گفتند: قصد ما معاذالله بی‌اعتنایی به دعوت شما نبود. 
آیت‌الله ‌العظمی حکیم گفته بودند که شرایط به نحوی نبود که کار پیش برود و سرباز نداشتم که امام گفته بودند من سرباز شما هستم،شما می آمدید و می دید که من چگونه جمعیت را پشت سر شما می آوردم که دشمن فرار کند.
جالب تر زمانی است که آیت‌الله حکیم به دیدار امام خمینی آمدند، مشی ایشان از جهاتی شبیه امام خمینی بودند متین، مرتب و هیچ وقت توجهی به اینکه سر و دست می‌شکستند دستشان به ایشان برسد نداشتد و از این کارها خوششان نمی‌آمد. از نظر برخورد مثل امام بودند.
** امام گفت "آیت‌الله حکیم رئیس کل است"
از توجه امام به جایگاه مراجع خاطره‌ای از آیت‌الله حاج آقا شیخ حسن صانعی نقل کنم که می‌فرمودند با امام برای اقامه نماز مغرب و عشا به سمت مدرسه بروجردی می رفتیم، من که از ایران آمده بودم آشنایی به نجف نداشتم امام به من گفت آقا شیخ حسن آن ماشین را که جلوی صحن ایستاده می بینی گفتم: بله آقا، امام گفت: ماشین آقای حکیم است. ماشین با ابهتی داشتند. امام فرمودند که ایشان رئیس کل است، در حالی که هنوز اذان نگفتند نماز را اقامه میکند چون آیت الله حکیم قائل به غروب آفتاب بودند و وقتی یک رکعت از نمازشان گذشته بود تازه اذان صحن پخش می شد اما کسی جرات نمی‌کرد به ایشان حرفی بزند. نظرشان به جایگاه مهم مرجعیت آیت‌الله حکیم بویژه در عراق بود.
از شهید سیدمحمد باقر حکیم نقل می‌کنم که می‌گفت پدرم همه ما را جمع کردند و فرمودند "من این مردم بزرگ را نمی‌شناختم بعد از این دیدارها که با ایشان داشتم متوجه بزرگیشان شده‌ام، حرام است بر فرزندان من که با ایشان که مهمان ما هستند مخالفت کنند، هر کسی با ایشان مخالفت کرد از خانه من بیرون برود" من خودم این حرف را از آقا سید محمد باقر حکیم شنیدم، در دو، سه جلسه ای که امام با آیت‌الله حکیم دیدار داشتند، آیت‌الله حکیم به امام نظرشان جلب شد و امام هم نسبت به ایشان توجهشان جلب شد.
آیت‌الله حکیم تا زمانی که زنده بودند با امام خمینی خیلی محترمانه برخورد می‌کرد، منتها ایشان از لحاظ دیپلماسی بسیار بالا بود مثلا یک وقتی امام کسالت پیدا کرده بودند -به دقت‌های امام توجه کنید- از بیت آیت‌الله حکیم به بیت امام تماس گرفته بودند که ایشان می‌خواهند به دیدار امام بیایند که دفتر امام گفته بودند در حال استحمام است. در نجف رسم بود که بعد از نماز مغرب و عشاء علما به دیدار هم می‌رفتند. امام که استحماش تمام شد متوجه موضوع شد و فهمید آیت‌الله حکیم  برای زیارت راهی حرم امیرالمومنین شدند.
امام از این بزرگ منشی ایشان خوشحال شدند. وقتی به هم رسیدند آیت‌الله حکیم گفت شنیدم شما کسالت دارید می‌خواستم به ملاقاتتان بیایم اما وقتی متوجه شدم که در حال استحمام هستید خوشحال شدم، الحمدالله استحمام علامت سلامت شماست. اگر نرسیدم به ملاقات شما بیایم مرا معذور بدارید. امام هم از ایشان تشکر می‌کنند. در عین حال امام هم چند روز بعد به دیدار آیت‌الله حکیم رفتند. ایشان پیام دادند که می‌خواهند به دیدارتان بیایم که اینها در سطح‌های بالا بسیار مهم است.
** نقش سفارت ایران در بغداد بر تفرقه‌افکنی در بیت آیت‌الله حکیم
رابطه آیت‌الله حکیم با امام خوب بود. خیلی‌ها تند بودند و می‌گفتند که بعضی از اعضای بیت آیت‌الله حکیم با سفارت ارتباط دارند. پدر زن آقای سیدمحمد باقر حکیم، مرحوم آیت‌الله ممقانی است. ایشان با امام خمینی خوب نبودند. اگر کتاب خاطرات مرحوم عمید زنجانی را بخوانید متوجه خواهید شد. ایشان به صراحت نوشته‌اند که ما وقتی به بیت آیت‌الله حکیم می‌رفتیم کسی ما را آدم حساب نمی‌کرد و نمی‌گذاشتند که ما به دیدار‌ آیت‌الله حکیم برویم، تازه این برای زمانی بود که امام در تبعید ترکیه بود و هنوز به نجف نیامده بودند. شخص حضرت آیت‌الله حکیم از حضرت امام شناخت عمیقی نداشتند. علاوه بر نقش سفارت ایران در بغداد بر تفرقه‌افکنی در بیت آیت‌الله حکیم، افرادی هم بودند مخالف نهضت امام خمینی بودند و این رفت و آمدهای آیت‌الله حکیم با امام موجب شده بود که ایجاد علاقه مناسبی را در پی داشته باشد که فعلا مجال ذکرش نیست.
آیت‌الله خویی با حاج آقا مصطفی خیلی رابطه بسیار خوبی داشت و به ایشان گفتند که در سن تو و در زمان خودم ملایی به خوبی تو در نجف ندیده‌ام. آیت‌الله خویی می‌گفتند دلم برای حاج آقا مصطفی تنگ شده و ایشان را به خانه خود دعوت می‌کرد و با هم ناهار می‌خوردند. این نشان از رابطه خوب آیت‌الله خویی با ایشان داشت، البته حاج آقا مصطفی هم ملا و والامقام و انسان متینی بود و با این بزرگان رفت و‌آمد کردن کار آسانی نبود. در نجف اگر کسی ادعای آیت‌اللهی می‌کرد ولی سوادش را نداشت کسی دیگر نگاهش نمی‌کرد و هو می‌شد.
 
امام در نجف دو کار کرد اول اینکه برای طلبه‌ها ملاقات جمعی گذاشت که طلبه‌های ایرانی و پاکستانی، عراقی و لبنانی و افغانستانی فرقی نمی‌کرد و دوم اینکه تک تک فضلایی که به دیدار امام آمده بودند به دیدارشان رفتند و از همه تفقد داشتند و لذا کسی از حضرت امام و حاج آقا مصطفی گله‌مند نبود.
** تفاوت روش امام در شهریه دادن به طلاب در حوزه نجف
یکی دیگر از کارهای امام این بود که به همه شهریه مساوی می‌داد و برای ایشان فرقی نمی‌کرد طلبه چه ملیتی دارد، در حالی که آیات عظام حکیم و شاهرودی و خویی به هر کسی پول نمی‌دادند. به یاد دارم که به وساطت یکی از بزرگان پیش شیخ محمد رشتی مسئول امور مالی آقای حکیم رفتم، تا طلبه بودن من را تایید کند و به من شهریه می‌دادند. شیخ محمد حواسش جمع بود همان وقتی که من رفته بود یک افغانی هم آمده بود از او سوال کرد که چه می‌خوانی، او نام کتاب را اشتباه گفت و دید که دستانش گچی است و او را رد کرد. به من گفت از گچ‌کاری پا شده یه عمامه و عبا گذاشته آمده شهریه آیت‌الله حکیم بگیرد، پول امام زمان را که نمی‌توانیم به هر کسی بدهیم، اینها حواسشان جمع بود. آدم‌های ساده‌ای نبودند سیاست را هم خوب می‌شناختند اما راه امام برایشان سخت بود. همه را به یک نحو دیدن برایشان سخت بود ولی همه اقشار بدلیل همین حفظ حرمت‌ها -چه ایرانی چه عرب و چه افغانی و پاکستانی- همه را تشویق به درس خواندن می‌کردند.
حیفم آمد مطلبی را از حضرت امام در باب شهریه دادن به طلاب محترم حوزه‌های علمیه ذکر نکنم. شهریه دادن امام خمینی به همه طلبه‌ها مثل بمب صدا کرد، آیت‌الله خویی فقط به ایرانی‌ها شهریه می‌داد که افغانی‌ها علیه ایشان شورش کردند. آیت‌الله شاهرودی هم یک دینار می‌داد اما به افغانی‌ها نیم دینار می‌داد اما امام به همه طلبه به صورت مساوی شهریه می‌داد. من به یاد دارم که وقتی فرمانده بسیج شدم دفتر آیت‌الله گلپایگانی شهریه من را قطع کرد، در طول 9 سالی که من فرمانده بسیج بودم از سپاه حقوق دریافت نکردم. شهید محلاتی به من گفت اگر می‌خواهی فرمانده خودت باشی زیر بار منت این و آن نرو که من گفتم دفتر امام 10 تومان به من می‌دهد که همان برکت دارد و من دنبال حقوق نیستم.
من به امام عرض کردم که شهریه من را قطع کردند. گفتند چرا؟ عرض کردم آیت‌الله گلپایگانی معتقد است روحانی شاغل در حکومت که مسئولیت داشت شهریه‌‌اش را قطع کنید. امام فرمودند مساعدت به طلاب تبلیغ می‌دهم نه برای درس خواندن و اگر نه باید به همه دانشجویان پول داد. مبنا این است که باید مبلغ اسلام باشیم شما هم همیشه در حال سفر به شهرهای مختلف هستید؛ من که با یکی از اعضای دفتر آیت‌الله العظمی گلپایگانی صحبت کردم گفتم من از سپاه حقوق دریافت نمی‌کنم که او هم گفت شهریه شما را می‌دهیم. منظورم این است که امام در مبنا و روش با خیلی‌ها فرق داشت و با دیگران متفاوت بود.
تسنیم: امام از چه زمانی شروع به تدریس کردند؟ مبحث ولایت فقیه از چه زمانی شروع شد؟
حجت‌الاسلام و المسلمین رحمانی: امام درس‌های خود را در نجف شروع کردند علما و فضلای بزرگی آمدند یعنی از سال 1344 بود که امام درس خود را در نجف آغاز کردند. در شروع درس روز اول نکات اخلاقی مهمی را که باید یک روحانی به آنها توجه داشته باشد یادآور می‌شدند و نیز آخرین روز تحصیلی و آغاز تعطیلات که مباحث مطروحه چاپ شد و مباحثی زنده و سازنده که در حوزه علمیه نجف اشرف متداول نبود و مباحثی را که مطرح کرده بودند هدفمند بود. 
** ولایت‌فقیه ادامه رسالت انبیاء و ائمه اطهار است
چون حضرت امام در قم "مکاسب محرمه" را گفته بودند، در نجف اشرف از قسمت دوم کتاب مکاسب یعنی مباحث بیع را شروع کردند. شروع از این باب هم خیلی حساب شده بود چون مبحث مهم  ولایت فقیه رسیدند. روزهایی که درس ولایت فقیه مطرح بود، اعلام کردند که بحث من امروز غیر از بحث فقهی و مقداری هم جنبه عمومی دارد پس هرکس می‌خواهد بیاید و بنشیند جالب است. آن روز جایی برای نشستن در مسجد شیخ انصاری نبود حتی کسانی که قبلا درسخ خارج مکاسب را دیده بودند هم آمدند. هدف حضرت امام ورود به مبحث مهم ولایت‌فقیه، ادامه رسالت انبیا و ائمه اطهار علیهم السلام و آشنایی با مقام عالیه در حکومت اسلام بود و اینکه تدبیر و سیاست در امت اسلام جزو وظایف فقهای عالی مقام است.
 
امام در 12 جلسه خیلی مفصل موضوع ولایت فقیه را بیان کردند. جلسات ایشان همیشه 30 دقیقه طول می‌کشید و خیلی زیاد می‌شد 40 دقیقه طول می‌کشید. مبحث ولایت‌فقیه جداگانه چاپ شد و یادم هست مرحوم یزدی تازه از امریکا آمده بود و از برخی مباحث ولایت‌فقیه فیمل تهیه و با خود جهت طرح در مجامع دانشگاهی با خود برده بود. 
** چه کسانی در درس امام سوال می‌کردند؟
حضرت امام همیشه می‌‌فرمود من دوست ندارم عده‌ای بیایند و بنشینند و فقط گوش کنند. در این جلسات حضرات آیات آقای سید محمود هاشمی شاهرودی، آقای رضوانی، خاتم یزدی، آقای سید جعفر کریمی و آقای راستی کاشانی و حاج آقا مصطفی خمینی خیلی دیگر از بزرگان بودند که از امام سوال می‌کردند.
** امام فرمودند "نجفتان اصول ندارد، اصول مختص استاد ما است"
آیات راستی کاشانی و سید جعفر کریمی دیگر احتیاجی به درس رفتن نداشتند اما آقای راستی مردانگی کرد و گفت ما کلاس بیع دیگران را رفته بودیم و فکر می‌کردیم که بی‌نیاز هستیم اما وقتی که به درس آیت‌الله خمینی آمدیم دیدیم که به بررسی نیاز داریم. یک بار امام گفت در موردی بحث اصولی بکنیم که یکی از فضلا گفت مباحث اصولی در نجف پنبه‌اش زده شده است. امام فرمودند "نه آقا این حرف‌ها را نفرمایید نجفتان اصول ندارد، مباحث اصول مختص استاد ما آیت‌الله حائری(شیخ عبدالکریم) است" و می‌دانید که فرمایش حضرت امام اشاره داشت به تقدم رتبه حضرت آیت‌الله حائری نسبت به حضرات آیات نائینی و کمپانی زیرا مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری  شاگرد میرزای شیرازی در سامرا و جزو اصحاب سامرا بود.
استادان آیت‌الله خویی عبارت بودند از حضرات آیات عظام نائینی، کمپانی و آقای ضیاء عراقی که هر سه از شاگردان آخوند خراسانی هستند اما امام خمینی شاگرد کیست؟ شاگرد حاج شیخ عبدالکریم حائری. ایشان شاگرد کیست؟ مرحوم آیت‌الله حائری از شاگردان و پرورش یافتگان مکتب سامرا بودند که مرحوم آخوند خراسانی هم مدتی در سامرا از محضر آیت‌الله آقای میرازی شیرازی استفاده کرده بود. آخوند خراسانی هم جزو شاگردان میرزای شیرازی است ولی به جایی رسید که میرزای شیرازی به او گفت برو و در نجف درس بده، پس آقای حائری هم رتبه‌ یا هم دوره با آیت الله خراسانی محسوب می‌شدند.
امام خمینی(ره) برای چه به آیت‌الله العظمی بروجردی گفت که به قم بیاید؟ برای اینکه بعد از آقای حاج شیخ  عبدالکریم حائری مرجعیت در ایران  توسط شاگردان مرحوم آیت الله آخوند خراسانی با قوت و قدرت بماند. اینها کارهای اصولی بود که امام انجام داد. همچنین ایشان رفتند نزد مراجع ثلاث قم. حضرات آیات عظام صدر، خوانساری و حجت را به خانه خود دعوت کردند و گفتند که با رحلت آیت‌الله آقا سید ابوالحسن اصفهانی، نجف فوری یک مرجع انتخاب می‌کند و اگر کسی انتخاب شود مرجعیت بین شما چند نفر تقسیم  می‌شود. بیایید به فکر عظمت قم باشید و برای نجات ایران نگذارید نجف تصمیم نگیرد و همان بلایی نشود که در زمان گذشته بر سر ایران آمد.
امام به این بزرگواران گفت برای رضای خدا من دست شما را می‌بوسم بگذارید آیت‌الله بروجردی بیاید. چون آقای بروجردی 17 سال شاگرد آخوند خراسانی بود یعنی از آیات نائینی، کمپانی و از همه این بزرگان جلوتر است ایشان که بیاید حضرات آیات نمی‌توانند با مرجعیت ایشان مخالفت کند.
امام اول آیت‌الله منتظری و آیت‌الله مطهری را به دیدار آیت‌الله بروجردی فرستاد وقتی اینها برگشتند، گفتند آیت‌الله بروجردی فوق العاده است. امام خمینی به بهانه‌ای یک هفته به دیدار آیت‌الله بروجردی رفت. یکی از شاگردان آیت‌الله بروجردی به ایشان گفتند آن سیدی که دم در نشسته است را می‌شناسید که آیت‌الله بروجردی گفتند "نه نمی‌شناسم" او گفت: حاج آقا روح‌الله خمینی که از مدرسین اصلی قم است ایشان هستند. آیت‌الله بروجردی بعد از جلسه تدریس پا شدند، امام فرمودند که آیت‌الله بروجردی آمد و به من گفت می‌دانی که این خانه من است اگر اینجا بنشینی من راضی نیستم، بفرمایید بالا و بنشین جای من، که من گفتم چشم و با ایشان به جلو رفتیم و نه در جای ایشان بلکه در کنار ایشان نشستم. 
وقتی نشستم آیت‌الله بروجردی گفتند آمده‌اید من را امتحان کنید؟ امام گفتند "نه آقا شما شاگرد مرحوم آخوند خراسانی هستید. من یک هفته است که به اینجا‌ آمده‌ام تا با شما ملاقات داشته باشم." آیت‌الله بروجردی امام را به نهار دعوت کردند و اینجا بود که امام گفت آمدم که شما را به قم دعوت کنم.
در جواب امام آیت‌الله بروجردی گفت "من وقتی از نجف به ایران آمدم رضاخان در قصر شیرین آدم فرستاد و گفت سید لر اگر می‌خواهی به ایران بروی در حوزه‌ها شلوغ‌کاری بکنی و مسلک آخوند خراسانی را ادامه بدهی از همین جا برگرد"(آخوند خراسانی مشروطه خواه بود) آیت‌الله بروجردی در جواب مامور رضاخان گفت "نه، من آمده‌ام تجدید دیدار اقوام".
به هر حال امام موفق به احیاء حوزه علمیه قم با استقرار آیت الله بروجردی در قم می‌شوند و ایران مرکز زعامت تشیع می‌گردد و زمینه نهضت فراهم می‌شود.
 
https://www.tasnimnews.com/fa/news/1397/03/12/1733920 


خبرگزاری تسنیم